حيوة القلوب جلد دوم
تاريخ پيامبران عليهم السلام

علامه مجلسى رحمة الله عليه

- ۱۷ -


و در حديث معتبر ديگر فرمود كه عيسى عليه السلام گفت : من بيماران را دوا كردم و شفا يافتند به قدرت خدا و كور و پيس را معالجه كردم به اذن خدا و مرده را زنده كردم به اذن خدا و احمق را معالجه كردم و نتوانستم او را به اصلاح آورم .
گفتند: يا روح الله ! احمق كيست ؟
فرمود: آن كسى است كه خوش مى آيد او را راءى او و اعمال او و خود را صاحب فضل و احسان مى داند بر همه كس و هيچكس را صاحب احسان نمى داند بر خود، و حق خود را بر همه كس لازم مى داند و حق كسى را بر خود لازم نمى داند، اين است آن احمقى كه چاره اى در مداواى درد او نتوانستم كرد.(664)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه مسيح عليه السلام به اصحاب خود گفت كه : اگر شما دوستان و برادران منيد پس بر خود قرار دهيد دشمنى و كينه مردم را نسبت به خود و اگر چنين نكنيد برادران من نيستيد، خوشا حال كسى كه به چشم خود ببيند مشتهيات دنيا را و در دل خود نگذراند معصيت خدا را، و چيزى كه از دست شما بدر رفت و گذشت چه بسيار دور است از شما و آنچه آمدنى است چه بسيار نزديك است به شما، واى بر آنها كه مغرور شده اند به دنيا در وقتى كه نزديك شود به ايشان آنچه كراهت دارند از آن و جدا شود از ايشان آنچه دوست مى دارند و برسد به ايشان آنچه وعده كرده اند به ايشان ، و همين خلقت روز و شب و آمدن و رفتن آنها بس است از براى عبرت ، پس واى بر كسى كه همتش مقصور بر تحصيل دنيا باشد و كردار او گناهان و خطاها باشد، چگونه رسوا خواهد شد نزد پروردگار خود! سخن بسيار مگوييد در غير ياد خدا، آنها كه در غير ذكر خدا سخن بسيار مى گويند دلهاى ايشان سنگين است و نمى دانند، و نظر مكنيد به عيبهاى مردم كه گويا خدايان ايشانيد و ليكن نظر كنيد در خلاصى نفس خود زيرا كه بنده هاى مملوكيد، تا چند آب بر كوه جارى شود و نرم نشود و تا چند حكمت را درس گوئيد و دلهاى شما نرم نشود؟ مثل شما مثل ((دفلا)) است كه گلش خوشايند است هر كه مى چشد به دور مى افكند و اگر بخورد او را مى كشد.(665)
مؤ لف گويد: ((دفلا)) علفى است كه گل خوشرنگى دارد و علفش بسيار تلخ است و از زهرهاى كشنده است .
در روايتى منقول است كه حق تعالى به حضرت عيسى عليه السلام وحى نمود كه : براى مردم در حلم و بردبارى مانند زمينى باش كه در زير پاى ايشان است ، و در سخاوت مانند آب جارى باش ، و در رحم و شفقت مانند آفتاب و ماه باش كه بر نيكوكار و بدكار مى تابد.(666)
حضرت عيسى عليه السلام فرمود: خوشا حال كسى كه ترك كند شهوت حاضرى را براى ثوابى كه به او وعده كرده اند و نديده است .(667)
و فرمود كه : دنيا را خداى خود مگيريد كه آن شما را بنده خود گرداند، گنجهاى خود را نزد كسى گذاريد كه ضايع نمى كند كه او پروردگار شما است ، و در دنيا گنج مگذاريد كه در معرض آفات است .
و فرمود كه : من از براى شما دنيا را بدور افكنده ام ، پس بعد از من او را برمداريد و برپا مكنيد، بدرستى كه از خيانتهاى دنيا يكى آن است كه معصيت خدا در آن كرده مى شود و خيانت ديگرش آن است كه به آخرت نمى توان رسيد مگر به ترك كردن آن ، پس عبور كنيد از دنيا و معمور مگردانيد آن را و بدانيد كه اصل هر گناهى محبت دنيا است و چه بسيار شهوتى كه از عقبش اندوه دور و دراز بوده باشد.
و فرمود كه : من دنيا را بر رو افكنده ام از براى شما و بر رويش نشسته ايد، پس منازعه نمى كنند با شما در امر دنيا مگر پادشاهان و زنان ، اما پادشاهان پس با ايشان معارضه مكنيد در باب دنيا و به ايشان بگذاريد زيرا كه ايشان متعرض شما نمى شوند مادام كه شما ترك كنيد دنياى ايشان را، و اما زنان پس از شر ايشان حذر كنيد به روزه و نماز.(668)
و منقول است كه روزى به آن حضرت عيسى گفتند كه : خانه اى از براى خود بساز. فرمود كه : كهنه هاى گذشتگان از براى ما كافى است .(669)
و منقول است كه به آن حضرت عيسى گفتند كه : بياموز به ما يك عمل را كه خدا ما را به سبب آن دوست دارد.
فرمود كه : دنيا را دشمن داريد تا خدا شما را دوست بدارد.(670)
و منقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى حضرت عيسى عليه السلام كه : هرگاه نعمتى بسوى تو بفرستم استقبال كن آن را به شكستگى و فروتنى تا تمام كنم آن نعمت را بر تو.(671)
و مروى است كه حضرت عيسى عليه السلام فرمود كه : چه نفع رسانيده است به نفس خود كسى كه نفس خود را به تمام دنيا بفروشد و بعد از آن آنچه خريده است ميراث از براى ديگرى بگذارد و نفس خود را هلاك كند، و ليكن خوشا حال كسى كه نفس خود را خلاص كند و آن را بر همه دنيا اختيار كند.(672)
و در مذمت مال فرمود كه : در آن سه خصلت هست : يا از غير حلال كسب مى كند و معاقب مى شود؛ و اگر از حلال كسب كند و در غير مصرفش صرف كند باز معاقب مى شود؛ و اگر از حلال كسب كند و در مصرفش صرف كند اصلاح آن مال او را از عبادت پروردگارش مشغول مى كند.(673)
و چون مى گذشت آن حضرت به خانه اى كه صاحبش مرده بود و ديگرى در آن خانه نشسته بود مى گفت : واى بر صاحبانى كه تو را به ميراث گرفته اند، چرا عبرت نمى گيرند به احوال آنها كه پيشتر در اين خانه بوده اند.(674)
مى فرمود: اى خانه ! خراب خواهى شد و ساكنان تو فانى خواهند شد؛ اى نفس ! عمل بكن براى خدا تا روزى بيابى ؛ و اى بدن ! تعب بكش تا راحت بيابى .(675)
و مى فرمود: اى فرزند آدم ضعيف ! بپرهيز از عذاب پروردگار خود و بينداز طمع خود را، و در دنيا ضعيف باش و از شهوت خود عنيف باش و عادت ده بدن خود را به صبر و دل خود را به فكر و روزى از براى فرداى خود حبس مكن و حمد خدا را بر پيشانى بسيار كن كه يكى از اسباب نگاه داشتن تو از گناه آن است كه قادر نباشى بر هر چه خواهى .(676)
و مى فرمود كه : اى گروه حواريان ! خود را دوست خدا گردانيد به دشمنى اهل معاصى و تقرب جوئيد بسوى خدا به دورى از ايشان و طلب كنيد خشنودى خدا را به خشم ايشان .(677)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : دنيا متمثل شد براى حضرت عيسى به صورت زن كبود چشمى ، و حضرت عيسى عليه السلام از او پرسيد كه : چند شوهر كرده اى ؟
گفت : بسيار.
پرسيد كه : همه تو را طلاق گفتند؟
گفت : نه ، بلكه همه را كشتم .
فرمود كه : واى بر حال شوهران باقيمانده تو كه عبرت نمى گيرند از حال شوهرهاى كشته شده تو.(678)
و در حديث موثق ديگر فرمود كه حضرت عيسى عليه السلام مى گفت : هولى را كه نمى دانى كه كى به تو خواهد رسيد چه مانع است تو را از آنكه مهياى آن شوى پيش از آنكه به ناگاه به تو رسد(679)؟!
فرمود: دشوار شده است مؤ نت دنيا و مؤ نت آخرت ، اما مؤ نت دنيا پس دست دراز نمى كنى به چيزى از دنيا مگر آنكه فاجرى سبقت مى گيرد و آن را از دست تو مى ستاند اما مؤ نت آخرت زيرا كه ياورى نمى يابى كه تو را بر آن اعانت كند.(680)
و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه حواريان به خدمت عيسى عليه السلام آمدند و گفتند: اى تعليم كننده خير! ما را ارشاد كن بر راه راست . فرمود كه : موسى كليم خدا شما را امر مى كرد كه قسم دروغ به خدا مخوريد، من امر مى كنم شما را كه قسم مخوريد به خدا نه راست و نه دروغ .
گفتند: اى روح الله ! زياده كن .
فرمود: موسى پيغمبر خدا شما را امر كرد كه زنا مكنيد، من امر مى كنم شما را كه زنا را در خاطر خود مگذرانيد چه جاى آنكه زنا كنيد زيرا كه در دلى كه وسوسه زنا مى شود مانند خانه اى است كه منقش به طلا كرده باشند و آتشى در آن خانه برافروزند اگر چه خانه نمى سوزد اما دود نقشها را ضايع مى كند.(681)
و به سند معتبر از حارث اعور منقول است كه گفت : روزى با حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى رفتم در شهر حيره ناگهان به ديرى رسيديم كه ترسائى در آنجا ناقوس مى نواخت ، پس حضرت فرمود: يا حارث ! آيا مى دانى چه مى گويد اين ناقوس ؟
گفتم : خدا و رسول و پسر عم رسول بهتر مى دانند.
فرمود: مثل مى زند براى دنيا و خرابى آن مى گويد: لا اله الا الله حقا حقا صدقا صدقا ان الدنيا قد غرتنا و شغلتنا و استهوتنا، يابن الدنيا مهلا مهلا يابن الدنيا دقا دقا يابن الدنيا جمعا جمعا تفنى الدنيا قرنا قرنا، ما من يوم يمضى عنا الا اوهى منا ركنا، قد ضيعنا دارا تبقى و استوطنا دارا تفنى لسنا ندرى ما فرطنا فيها الا لو قد متنا حاصل مضمون اين كلمات آن است كه : ((شهادت مى دهم به يگانگى خدا و حال آنكه حق است حق است راست است راست است ، بدرستى كه دنيا ما را فريب داد و مشغول كرد از آخرت و عقل ما را ضايع كرد و ما را گمراه كرد، اى فرزند دنيا! پس انداز و به تاءخير انداز كار دنيا را، اى فرزند دنيا! هر روز كوبيده مى شوى به مصيبتها تا چند يكديگر را مى كوبيد براى جمع دنيا؟ و بزودى درهم شكسته خواهى شد، اى فرزند دنيا! تا چند جمع كنى مال و اسباب دنيا را؟ فانى مى كند دنيا هر قرنى را بعد از قرن ديگر، هيچ روز نمى گذرد از عمر ما مگر آنكه يك ركن از اركان بدن ما را ضعيف و سست مى كند، بتحقيق كه ضايع كرديم خانه باقى را و وطن خود گردانيديم خانه فانى را، نمى دانيم كه تقصير كرده ايم در دنيا مگر بعد از مردن )).
پس حارث گفت : يا اميرالمؤ منين ! آيا نصارى مى دانند كه صدا و نواى ناقوس اين معنى دارد؟
فرمود: اگر مى دانستند، مسيح را شريك خدا نمى گردانيدند.
حارث گفت : من روز ديگر رفتم به نزد نصرانى كه در آن دير بود و گفتم : بحق مسيح كه اين ناقوس را بنواز به آن نحو كه پيشتر مى زدى ؛ چون شروع كرد به زدن هر مرتبه كه مى زد من يك فقره اى از آنچه حضرت فرموده بود مى خواندم و بر نواى آن منطبق مى شد تا به آخر رسيد، پس آن ديرانى گفت : بحق پيغمبر شما سوگند مى دهم تو را كه بگوئى كى اين را به تو گفت ؟
حارث گفت : آن شخصى كه ديروز با من همراه بود او به من تعليم كرد اين را.
پرسيد كه : ميان او و پيغمبر شما خويشى هست ؟
حارث گفت : پسر عم اوست .
پرسيد كه : آيا اين را از پيغمبر شنيده است ؟
گفت : بلى .
پس آن ديرانى مسلمان شد و گفت : والله كه من در تورات خوانده ام كه آخر پيغمبران پيغمبرى خواهد آمد كه تفسير صداى ناقوس خواهد كرد.(682)
فـصـل ششم در بيان بالا رفتن عيسى عليه السلام به آسمان و فرود آمدن آن حضرت در آخر الزمان و احوال حضرت شمعون بن حمون الصفا است
حق تعالى فرموده است : اذ قال الله يا عيسى انى متوفيك و رافعك الى و مطهرك من الذين كفروا(683) ((يادآور وقتى را كه حق تعالى فرمود: اى عيسى ! تو را مى گيرم و بلند مى كنم بسوى خود - يعنى آسمان - و پاك مى گردانم تو را از لوث كافران )) كه در ميان ايشان نباشى و ضرر ايشان به تو نرسد.
بعضى گفته اند: ((توفى )) به معنى مرگ است و خدا اول او را ميراند و بعد از سه ساعت او را زنده كرده و به آسمان برد؛ بعضى گفته اند كه مردن آن حضرت بعد از آمدن به زمين خواهد بود در آخر الزمان .(684)
و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيامه (685) ((و گردانيديم آنها را كه متابعت تو كردند غالب و مسلط بر آنها كه كافر شدند به تو تا روز قيامت )) چنانچه نصارى هميشه غالبند بر يهود و امت پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله كه ايمان به عيسى عليه السلام دارند هميشه مسلطند بر يهود و پادشاهى از ميان يهود برطرف شده است ، و اين يكى از معجزات قرآن مجيد است كه خبر داده است به آينده و موافق خبر واقع شده است .
و در جاى ديگر فرموده است و بكفرهم و قولهم على مريم بهتانا عظيما(686) ((و به سبب كفر يهودان و گفتن ايشان بر مريم بهتانى عظيم ،)) على بن ابراهيم گفته است : نسبت زنا به مريم عليها السلام دادند.(687)
شيخ طبرسى روايت كرده است كه عيسى عليه السلام به گروهى از يهودان گذشت گفتند: ساحر پسر زن ساحر، زناكار پسر زن زناكار، چون عيسى اين سخن شنيع را از ايشان شنيد گفت : خداوندا! توئى پروردگار من و تو مرا خلق كردى بى پدر و به اين سبب مرا فرزند زنا مى گويند، خداوندا! لعنت كن بر هر كه مرا و مادر مرا دشنام دهد؛ پس در همان ساعت ايشان خوك شدند.(688)
و قولهم انا قتلنا المسيح عيسى بن مريم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم (689) ((و به گفتن ايشان كه : ما كشتيم مسيح را كه عيسى پسر مريم است رسول خدا و نكشتند او را و بر دار نكشيدند و ليكن بر ايشان مشتبه شد،)) خلاف است در كيفيت اشتباه : از ابن عباس مروى است كه چون خدا مسخ كرد آنها را كه دشنام دادند عيسى و مادرش را خبر به يهودا پادشاه يهودان رسيد ترسيد كه عيسى بر او نيز نفرين كند پس جمع كرد يهودان را و اتفاق كردند بر كشتن آن حضرت ، پس حق تعالى جبرئيل را فرستاد به حمايت آن حضرت ، پس جمع شدند يهودان بر دور عيسى و از او سؤ الها مى كردند، پس عيسى به ايشان گفت : اى گروه يهود! خدا شما را دشمن مى دارد، پس متوجه قتل او شدند پس جبرئيل آن حضرت را به بالا برد بسوى طاقى كه در آن خانه بود و روزنه اى به بيرون داشت و از آن روزنه او را به آسمان بالا برد، پس يهودا شخصى از اصحاب خود را فرستاد كه او را ((ططيانوس )) مى گفتند كه به آن طاق بالا رود و عيسى را بگيرد، چون رفت عيسى را در آنجا نيافت ، حق تعالى شباهت عيسى را بر او انداخت كه هر كه او را مى ديد گمان عيسى مى كرد، چون بيرون آمد كه به ايشان بگويد كه من عيسى را نديدم او را گرفتند و كشتند و به دار كشيدند.(690)
نزديك به اين مضمون از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نيز منقول است .
پس چون طيطانوس را كشتند و در آن روزنه ديگرى را نيافتند گفتند: اگر آن كه ما كشتيم طيطانوس بود عيسى چه شد؟! و اگر عيسى بود او چه شد؟! و به اين سبب بر ايشان مشتبه ماند.
و روايت ديگر آن است كه : چون عيسى از يهود گريخت با هفده نفر از حواريان داخل خانه اى شد، پس يهود آن خانه را احاطه كردند، چون داخل شدند حق تعالى همه را به صورت عيسى كرد، ايشان گفتند: شما سحر كرديد بگوئيد كه عيسى كدام يك از شما است اگر نه همه را مى كشيم ، پس عيسى عليه السلام به اصحاب خود گفت : كيست از شما كه امروز قبول كند كه شبيه به من شود و كشته شود و داخل بهشت شود، پس شخصى از ميان ايشان كه نامش ((سرجس )) بود قبول كرد و بيرون آمد و گفت : منم عيسى ، پس او را گرفتند و كشتند و به دار كشيدند، خدا عيسى را در همان روز به آسمان برد.
بعضى گفته اند كه : چون عيسى عليه السلام را به آسمان بردند و يهود بر او دست نيافتند شخصى را گرفتند بر جاى بلندى به دار كشيدند و بر مردم تلبيس كردند كه عيسى است و كسى را نگذاشتند كه به نزديك او برود، به اين سبب بر مردم مشتبه شد.(691)
و ان الذين اختلفوا فيه لفى شك منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه يقينا # بل رفعه الله اليه و كان الله عزيزا حكيما(692) ((و آنها كه اختلاف كردند در امر عيسى البته در شكند از او و نيست ايشان را به احوال او هيچگونه علم مگر پيروى گمان ، و نكشتند او را به يقين بلكه بالا برد خدا او را بسوى آسمان خود، و خدا عزيز و قادر است بر هر چه خواهد و آنچه مى كند موافق حكمت و مصلحت است )).
و به سند حسن از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : عيسى عليه السلام وعده كرد اصحاب خود را در شبى كه خدا او را به آسمان برد و همه در وقت شام نزد آن حضرت جمع شدند و ايشان دوازده نفر بودند، پس ايشان را داخل خانه كرد و چشمه اى در گوشه آن خانه بود و در آن چشمه غسل كرد و بسوى ايشان بيرون آمد و آب از سرش ‍ مى ريخت و مى گفت : خدا وحى كرده است به من كه مرا در اين ساعت به آسمان برد و از لوث يهود پاك گرداند، كه در ميان شما قبول مى كند كه شبح و مثال من بر او افتد و به شباهت من او را بكشند و بر دار كشند و در قيامت با من باشد در درجه من در بهشت ؟
پس جوانى در ميان ايشان گفت : من مى كنم اى روح الله .
عيسى عليه السلام فرمود: خواهى كرد. پس عيسى عليه السلام فرمود: يكى از شما كافر خواهد شد به من پيش از صبح دوازده مرتبه .
پس يكى از ايشان گفت كه : آن من نيستم .
عيسى فرمود: اگر تو اين را در نفس خود مى يابى ، تو آن خواهى بود.
پس حضرت عيسى عليه السلام گفت كه : بعد از من سه فرقه خواهيد شد، دو فرقه بر خدا افترا خواهند كرد و به جهنم خواهند رفت ، و يك فرقه كه تابع شمعون وصى من خواهند شد بر خدا افترا نخواهند كرد و داخل بهشت خواهند شد.
پس حق تعالى حضرت عيسى عليه السلام را از گوشه خانه به آسمان برد و ايشان مى ديدند، پس يهود به طلب حضرت عيسى عليه السلام آمدند و گرفتند آن كسى را كه حضرت عيسى فرموده بود كه كافر خواهد شد، و آن جوانى را كه شباهت حضرت عيسى را قبول كرده بود او را كشتند و بر دار كشيدند، و ديگرى تا صبح دوازده مرتبه كافر شد چنانچه حضرت عيسى فرموده بود.(693)
ابن بابويه به سند معتبر از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه : جبرئيل نامه اى براى آن حضرت آورد كه خبر پادشاهان زمين در آن نامه بود و در آنجا نوشته بود كه : چون اشج بن اشجان پادشاه شد دويست و شصت و شش سال پادشاهى كرد، در سال پنجاه و يك از پادشاهى او حضرت عيسى مبعوث شد به پيغمبرى و حق تعالى نور و علم و حكمت و جميع علوم پيغمبران پيش از او را به او كرامت فرمود و زايد بر آنها انجيل را به او داد و او را بسوى بيت المقدس فرستاد و بر بنى اسرائيل مبعوث گردانيد كه ايشان را بخواند به كتاب خدا و حكمت و بسوى ايمان به خدا و رسول ، پس اكثر ايشان طغيان كردند و كافر شدند، پس چون ايمان نياوردند دعا كرد پروردگار خود را و نفرين كرد بر ايشان تا مسخ شدند بعضى از ايشان به صورت شياطين از براى آنكه آيتى از براى ايشان بنمايد و ايشان عبرت بگيرند، پس باز طغيان ايشان زياده شد پس سى و سه سال در بيت المقدس ‍ ايشان را دعوت كرد و رغبت فرمود ايشان را به ثوابهاى خدا تا آنكه او را طلب كردند، پس بعضى دعوى كردند كه ما او را عذاب كرديم و زنده در زمين دفن كرديم ، و بعضى گفتند او را كشتيم و بر دار كشيديم ، و دروغ مى گفتند، خدا ايشان را بر او مسلط نگردانيد و بر ايشان مشتبه شد و قدرت نيافتند بر تعذيب و دفن او و نه بر كشتن و دار كشيدن او و ليكن چنانچه خدا در قرآن فرموده است او را به آسمان برد بعد از آنكه قبض روح او نمود، و چون خواست كه او را به آسمان برد وحى كرد بسوى او كه بسپارد نور و حكمت و علم و كتاب خدا را به شمعون پسر حمون كه او را صفا مى گفتند و خليفه خود گردانيد او را بر مؤ منان ، پس شمعون پيوسته قيام به امر خدا مى نمود و هدايت مى كرد به گفته هاى حضرت عيسى قوم خود را از بنى اسرائيل و جهاد مى كرد با كافران ، پس هر كه اطاعت او نمود و ايمان آورد به او و به آنچه از جانب خدا به او رسيده بود مؤ من و هر كه انكار و نافرمانى او كرد كافر بود، تا آنكه خدا شمعون را به رحمت خود برد و بعد از او براى بندگان خود پيغمبرى فرستاد از صالحان كه او يحيى پسر زكريا عليه السلام بود، و چون شمعون از دنيا رفت اردشير پسر اشكاس پادشاه شد، و چهارده سال و ده ماه پادشاهى كرد، مدت هشت سال كه از پادشاهى او گذشت يهود يحيى بن زكريا عليه السلام را شهيد كردند، چون نزديك به شهادت يحيى عليه السلام رسيد خدا وحى كرد كه وصيت و امامت را در فرزندان شمعون قرار دهد و امر كند حواريان و اصحاب حضرت عيسى را كه با او باشند و اطاعت او نمايند، و او چنين كرد.(694)
و به سندهاى معتبر از حضرت امام حسن عليه السلام منقول است كه : حضرت عيسى در شب بيست و يكم ماه رمضان به آسمان رفت .(695)
و به سندهاى معتبر از حضرت امام صادق و امام محمد باقر عليهما السلام منقول است كه : در شبى كه حضرت عيسى را به آسمان بردند هر سنگى را كه از روى زمين برمى داشتند تا صبح از زير آن خون تازه مى جوشيد، چنانچه در شهادت اميرالمؤ منين و امام حسين عليهما السلام چنين شد.(696)
و در حديث معتبر ديگر از حضرت رسول صلى الله عليه و آله منقول است كه : چون يهودان جمع شدند كه عيسى عليه السلام را بكشند جبرئيل آمد آن حضرت را به بال خود فرو گرفت ، و چون عيسى نظر به بالا كرد ديد بر بال جبرئيل نوشته است اللهم انى ادعوك باسمك الواحد الاعز و ادعوك اللهم باسمك الصمد و ادعوك اللهم باسمك العظيم الوتر و ادعوك اللهم باسمك الكبير المتعال الذى ثبت اركانك كلها ان تكشف عنى ما اصبحت و امسيت فيه ، پس چون عيسى اين دعا را خواند حق تعالى وحى فرمود به جبرئيل كه : او را بلند كن به جانب محل كرامت من و به آسمان بالا بر.
پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ! سؤ ال كنيد از پروردگار خود به اين كلمات كه سوگند مى خورم بحق آن خداوندى كه جان من در دست قدرت اوست هر بنده اى كه به اين كلمات دعا كند به اخلاص ، عرش بلرزد از دعاى او و حق تعالى به ملائكه وحى فرمايد كه : گواه باشيد دعاى او را مستجاب كردم و حاجتهاى او را در دنيا و آخرت به او دادم به سبب اين كلمات .(697)
و به سند معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : چون عيسى عليه السلام را به آسمان بردند پيراهنى از پشم پوشيده بود كه مريم عليها السلام رشته و بافته و دوخته بود، چون به آسمان رسيد از حق تعالى ندا شنيد: اى عيسى ! بينداز از خود زينت دنيا را.(698)
و در حديث موثق از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : مشتبه نشد امر كشته شدن و مردن احدى از پيغمبران و حجتهاى خدا بر مردم بغير از عيسى بن مريم عليه السلام ، زيرا كه او را زنده از زمين بالا بردند و روحش را در ميان آسمان و زمين قبض كردند، و چون به آسمان رسيد حق تعالى روحش را به بدنش برگردانيد چنانچه حق تعالى مى فرمايد انى متوفيك و رافعك الى (699) و از عيسى عليه السلام حكايت مى نمايد: فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم (700) پس هر دو آيه دلالت مى كند بر وفات آن حضرت عليه السلام .(701)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : نازل خواهد شد بر حضرت صاحب الامر عليه السلام وقتى كه ظاهر شود نه هزار ملك و سيصد و سيزده ملك كه با عيسى عليه السلام بودند در وقتى كه خدا او را به آسمان برد.(702)
و به اسانيد معتبره از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام منقول است كه : در حضرت صاحب الامر عليه السلام سنت چهار پيغمبر است ، يكى سنت عيسى عليه السلام كه مى گويند مرد يا كشته شد و نمرده است و كشته نشده است .(703 )
و در حديث معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : چون يهود خواستند عيسى عليه السلام را بكشند، خدا را خواند و سوگند داد بحق ما اهل بيت ، پس خدا او را از كشتن نجات داد و به آسمان برد.(704)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: امت عيسى عليه السلام بعد از او هفتاد و دو فرقه شدند، كه يك فرقه نجات يافتند و هفتاد و يك فرقه به جهنم رفتند.(705)
و در حديث معتبر ديگر وارد شده است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام اعلم علماى يهود و اعلم علماى نصارى را طلبيد و فرمود: از شما چيزى سؤ ال مى كنم كه بهتر از شما مى دانم ، پس مپوشانيد و آنچه حق است بگوئيد، پس نزديك طلبيد عالم نصارى را و فرمود: تو را سوگند مى دهم بخدائى كه انجيل را بر عيسى عليه السلام فرستاد و در پاى او بركت قرار داد و كور و پيس را به دست او شفا مى داد و مرده را براى او زنده مى كرد و از گل مرغ مى ساخت و براى او در آن روح مى دميد و خبر مى داد به آنچه مى خوردند و ذخيره مى كردند كه بگوئى بنى اسرائيل بعد از عيسى چند فرقه شدند؟
گفت : نبودند مگر يك فرقه !
فرمود: دروغ گفتى ، بحق خدائى كه بجز او خداوندى نيست سوگند مى خورم كه هفتاد و دو فرقه شدند و همه در آتشند بجز يك فرقه كه نجات يافتند چنانچه حق تعالى مى فرمايد منهم امه مقتصده و كثير منهم ساء ما يعملون .(706)(707)
ابن بابويه رحمه الله روايت كرده است كه : حضرت مسيح عليه السلام چندى غيبت از قوم خود اختيار نمود كه در زمين سياحت مى كرد و مى گرديد و قوم او و شيعيان او نمى دانستند كه در كجا است ، پس ظاهر شد و وصى گردانيد شمعون بن حمون را، چون شمعون به رحمت الهى واصل شد و غائب گرديدند حجتهاى بعد از او و طلب كردن جباران ايشان را شديد شد و بليه بر مؤ منان عظيم شد و دين خدا مندرس شد و حقوق ضايع شد و واجبات و سنتها از ميان مردم برطرف شد و مردم پراكنده شدند در مذهب و هر يك به جانبى رفتند و امر دين بر اكثر مردم مشتبه شد، و مدت اين غيبت دويست و پنجاه سال شد.(708)
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : مردم بعد از عيسى عليه السلام دويست و پنجاه سال ماندند كه حجت و امام ظاهرى نداشتند و حجت ايشان غائب بود.(709)
در حديث صحيح ديگر از آن حضرت مروى است كه : ميان عيسى و محمد صلى الله عليه و آله پانصد سال فاصله بود و از اين پانصد سال دويست و پنجاه سال بود كه پيغمبرى و امامى ظاهر نبود.
راوى پرسيد: پس چه مى كردند؟
فرمود: به دين عيسى متمسك بودند و به آن عمل مى كردند آنها كه مؤ من بودند.
و فرمود كه : هرگز زمين خالى از پيغمبر يا امام نمى باشد و ليكن گاهى ظاهرند و گاهى مخفى .(710)
مؤ لف گويد: از طريق خاصه و عامه متواتر است كه حضرت عيسى عليه السلام در زمان مهدى آل محمد صلى الله عليه و آله از آسمان به زير خواهد آمد و در عقب آن حضرت نماز خواهد كرد و از انصار آن حضرت خواهد بود چنانچه بعد از اين مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى .
حق تعالى مى فرمايد و انه لعلم للساعه فلا تمترن بها(711) و اكثر مفسران گفته اند: يعنى بدرستى كه فرود آمدن عيسى از آسمان از علامات قيامت است پس شك مكنيد در قيامت .(712)
و در جاى ديگر فرموده است و ان من اهل الكتاب الا ليؤ منن به قبل موته (713) و اكثر مفسران گفته اند: مراد آن است كه نيستند هيچيك از اهل كتاب - يعنى يهود نصارى - مگر آنكه ايمان خواهند آورد به عيسى قبل از مردن او در وقتى كه آن حضرت از آسمان فرود آيد در زمان مهدى عليه السلام ، بعضى گفته اند: اين مخصوص جمعى است از يهود و نصارى كه در آن زمان خواهند بود و ممكن است چنانچه لفظ آيه ظاهرا عام است و مراد همه ايشان باشند و در رجعت همه برگردند و ببينند كه عيسى اقرار به ملت پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله مى كند و متابعت صاحب الامر عليه السلام مى نمايد و ايمان آن وقت فايده به حال ايشان نخواهد داد.(714)
چنانچه به سند معتبر منقول است كه : حجاج ، شهر بن حوشب را طلبيد و از تفسير اين آيه از او پرسيد و گفت : عاجز شده ام از تفسير اين آيه ، و من مكرر يهودى و نصارى را كشته ام و نظر كرده ام لب خود را حركت نمى دهد تا مى ميرد، پس چگونه ايمان مى آورد؟
شهر بن حوشب گفت : اى امير! معنى اين آيه آن نيست كه تو فهميده اى ، بلكه مراد آن است كه عيسى عليه السلام قبل از قيامت از آسمان به دنيا خواهد آمد و هر صاحب ملتى كه باشد از يهودان و غير ايشان به او ايمان خواهند آورد، و پشت سر مهدى عليه السلام نماز خواهد كرد.
حجاج گفت : اين تفسير را از كى شنيدى ؟
گفت : از حضرت امام محمد باقر عليه السلام .
گفت : اين علم را از چشمه صافى گرفته اى .(715)
به سند معتبر از امام حسن مجتبى عليه السلام منقول است كه : بعد از اين هيچيك از ما اهل بيت نخواهند بود مگر آنكه بيعت ظالمى كه در زمان او باشد در گردن او خواهد بود مگر قائم كه امام دوازدهم است و روح الله عيسى بن مريم پشت سر او نماز خواهد كرد كه او با ظالمى بيعت نخواهد نمود.(716)
و در حديث معتبر ديگر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه فرمود: بر مردم زمانى خواهد آمد كه ندانند خدا چيست و توحيد الهى چه معنى دارد تا آنكه دجال بيرون آيد و عيسى عليه السلام از آسمان فرود آيد و دجال را بكشد و پشت سر حضرت قائم عليه السلام نماز بكند، و اگر ما بهتر از پيغمبران نمى بوديم عيسى پشت سر ما نماز نمى كرد.(717)
و در حديث معتبر ديگر از حضرت رسول صلى الله عليه و آله منقول است كه فرمود: مهدى از فرزندان من خواهد بود، و چون بيرون آيد عيسى از آسمان فرود آيد براى نصرت و يارى او و او را پيش دارد و در عقب او نماز بكند.(718)
بـاب بـيـست و نهم در بيان قصه هاى ارميا و دانيال و عزير عليهم السلام و غرائب قصص بخت نصر است
حق تعالى مى فرمايد او كالذى مر على قريه وهى خاويه على عروشها(719)
كه ترجمه لفظيش آن است كه : ((آيا ديده ايد مانند كسى كه گذشت بر قريه اى كه آن خالى بود و ديوارهايش بر سقفهايش افتاده بود و خراب شده بود؟،)) بعضى گفته اند او عزير بود چنانچه از حضرت صادق عليه السلام منقول است ؛ و بعضى گفته اند ارميا بود چنانچه از حضرت باقر عليه السلام منقول است . و آن قريه بعضى گفته اند بيت المقدس بود كه بخت نصر خراب كرده بود؛ و بعضى گفته اند ارض مقدسه بود؛ و بعضى گفته اند آن قريه اى بود كه پيش مذكور شد و چند هزار كس از آن گريختند از ترس مرگ و همه مردند.(720)
قال انى يحيى هذه الله بعد موتها(721) ((گفت : كى يا چگونه خدا زنده خواهد كرد اين شهر و اهلش را بعد از خراب شدن و مردن ايشان ؟!)) و اين را بر وجه انكار نگفت بلكه از براى بيان عظمت و قدرت الهى گفت يا مى خواست بداند كيفيت زنده شدن ايشان را مانند حضرت ابراهيم عليه السلام به سبب آنكه ظاهر آيه موهم ضعف اعتقاد است .
بعضى از مفسران گفته اند: اين عزبر و ارميا نبود بلكه مرد كافرى بود،(722) و اين مخالف احاديث بسيار است .
فاماته الله ماه عام ثم بعثه (723) ((پس خدا ميراند او را صد سال پس زنده كرد او را،)) قال كم لبثت قال لبثت يوما او بعض يوم (724) چون زنده شد گمان كرد كه در خواب بوده و بيدار شده است ((از او پرسيدند: چند مدت است در اين مكان مكث كردى ؟ گفت : يك روز - و در اول روز خوابيده بود، چون نظر كرد ديد هنوز آفتاب غروب نكرده است و آخر روز است گفت : - بلكه بعضى از روز،)) و گوينده سخن با او بعضى گفته اند خدا بود و ندا از آسمان به او رسيد؛ بعضى گفته اند ملكى بود يا پيغمبرى بود يا مرد معمرى بود كه او را شناخت بعد از زنده شدن ،(725) قال بل لبثت ماءه عام (726) ((گفت : بلكه صد سال در اين مكان مانده اى و مرده اى و الحال زنده شده اى ،)) فانظر الى طعامك و شرابك لم يتسنه (727) ((پس نظر كن به خوردنى و آشاميدنى خود كه هيچ تغيير نيافته است )).
و منقول است كه : چون به اين مكان آمد انگورى و انجيرى و آب انگورى همراه داشت و اينها با اين لطافت در مدت صد سال هيچ متغير نشده بودند به قدرت الهى ،(728) (و انظر الى حمارك (729)) ((و نظر كن بسوى درازگوش خود)) كه چگونه پوسيده و استخوانهايش از هم ريخته است ، (و لنجعلك آيه للناس (730)) ((و براى اين تو را ميرانديم در اين مدت و زنده نموديم كه آيتى باشى براى مردم )) بر حقيقت زنده شدن ايشان در قيامت ، و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحما(731) ((و نظر كن بسوى استخوانهاى پوسيده كه چگونه اجزايش را بر روى يكديگر بلند مى كنيم و متصل مى كنيم و بعد از آن لباس گوشت بر روى استخوانها مى كشيم )).
اكثر گفته اند حق تعالى حمار او را در نظر او زنده كرد تا ببيند خدا چگونه مرده را زنده مى كند، و بعضى گفته اند اول خدا چشم او را درست كرد و نظر مى كرد به استخوانهاى پراكنده شده خود كه جمع شدند و متصل شدند و گوشت و پوست بر روى آنها روئيد،(732) فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شى ء قدير(733) ((پس چون ظاهر شد بر او گفت : مى دانم كه خدا بر همه چيز قادر و توانا است )) يعنى پيشتر مى دانستم ، يا اكنون علم من زياده شد.
و به سندهاى صحيح و حسن از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون بنى اسرائيل معصيت بسيار كردند و تجاوز از امر پروردگار خود نمودند حق تعالى خواست بر ايشان مسلط گرداند كسى را كه ايشان را ذليل گرداند و بكشد، پس وحى نمود بسوى حضرت ارميا عليه السلام كه : اى ارميا! بگو بنى اسرائيل را كه چيست آن شهرى كه آن را برگزيده ام از ميان شهرها و در آن شهر درختهاى نيكو كشته ام و از هر درخت غريب زبونى آن را پاك كرده ام ، پس متغير شد احوال آن شهر و به عوض درختهاى نيكو درخت خرنوب كه زبون ترين درختها است از آن شهر روئيد؟
چون ارميا اين سخن را به علماى بنى اسرائيل نقل كرد، گفتند: براى ما معنى اين سخن را بيان فرما، پس ارميا هفت روز روزه داشت و دعا كرد، خدا به او وحى فرمود: آن شهر بيت المقدس است و آن درختها كه در آن رويانيده ام بنى اسرائيلند كه در آن شهر ساكن گردانيده ام ، و چون معصيت من كردند و دين مرا تغيير دادند و بدل كردند شكر نعمت مرا به كفران پس سوگند مى خورم بذات مقدس خود كه ايشان را امتحان مى كنم به فتنه عظيمى كه دانايان در آن حيران بمانند، و مسلط خواهم نمود بر ايشان از بندگان خود كسى را كه از همه كس ولادتش بدتر و خوردنش بدتر بوده باشد، پس بر ايشان مسلط خواهد شد و مردان ايشان را خواهد كشت و حرمت ايشان را اسير خواهد كرد و بيت المقدس كه خانه شرف و عزت ايشان است و به آن فخر مى كنند خراب خواهد كرد و سنگى كه به آن فخر مى كنند بر همه عالم در مزبله ها خواهد افكند و تا صد سال چنين خواهد بود.
چون ارميا اين خبر را به علماى بنى اسرائيل رسانيد گفتند: اى ارميا! بار ديگر از خدا سؤ ال كن كه فقرا و مساكين و ضعيفان چه گناه دارند كه چنين بلائى را بر ايشان مسلط مى گرداند؟ پس ارميا هفت روز ديگر روزه داشت ، خدا وحى نفرمود به او، پس هفت روز ديگر روزه داشت و بعد از هفت روز لقمه اى از طعام تناول كرد و باز وحى به او نرسيد، هفت روز ديگر روزه داشت پس خدا وحى فرمود به او كه : اى ارميا! دست بردار از اين سخن و اگر نه روى تو را به پشت برمى گردانم ، آيا مى خواهى شفاعت كنى در امرى كه مقدر و حتم كرده ام ؟! پس وحى نمود كه : بگو به ايشان كه گناه شما اين است كه گناه را ديديد و انكار نكرديد.
پس ارميا عرض كرد: پروردگارا! به من اعلام فرما كيست آنكه او را مسلط خواهى كرد تا بروم به نزد او و براى خود و اهل بيت خود امانى از او بگيرم .
حق تعالى فرمود: برو به فلان موضع و خواهى ديد پسرى كه از همه كس مزمن تر و مبتلاتر است ، ولادتش از همه كس خبيث تر است - يعنى ولد الزنا است - و غذايش از همه كس ‍ بدتر است .
چون ارميا به آن موضع آمد ديد كه پسرى در كاروانسرائى زمين گير شده است و او را در مزبله انداخته اند در ميان كاروانسرا، مادرى دارد كه او را تربيت مى كند و نان خشك را در كاسه ريزه مى كند و شير خوك را بر روى آن مى دوشد و به نزديك آن پسر مى آورد و او مى خورد! ارميا گفت : آن كه خدا فرمود البته اين خواهد بود، پس به نزديك آن پسر رفت و از او پرسيد: چه نام دارى ؟
گفت : بخت نصر.
پس ارميا دانست كه اوست ، و او را معالجه تا به اصلاح آمد، پس به او فرمود: مرا مى شناسى ؟
گفت : نه ، اينقدر مى دانم مرد صالحى هستى .
فرمود: منم ارميا پيغمبر بنى اسرائيل و خدا مرا خبر داده است كه تو بر بنى اسرائيل مسلط خواهى شد و مردان ايشان را خواهى كشت و چنين و چنان خواهى كرد.
چون بخت نصر اين سخن را شنيد به آن حال نخوتى در او بهم رسيد! ارميا عليه السلام فرمود: نامه امانى براى من بنويس ، پس نامه امان را نوشت و به آن حضرت داد، و مى رفت به كوهها و هيزم جمع مى كرد و مى آورد و مى فروخت در شهر و معاش مى كرد؛ پس مردم را به جنگ بنى اسرائيل دعوت كرد و مسكن بنى اسرائيل بيت المقدس بود، و چون جمعى به او اتفاق كردند با لشكر خود متوجه بيت المقدس شد و مردم بسيار از اطراف و نواحى گرد او جمع شدند.
چون خبر به ارميا عليه السلام رسيد كه او متوجه بيت المقدس شده بر سر راه او آمد و از بسيارى لشكر او نتوانست خود را به او برساند، پس نامه را بر سر چوبى كرد بلند نمود، بخت نصر گفت : تو كيستى ؟

 

next page

fehrest page

back page