اصمعى مى گويد: ((موقعى كه در ناحيه صحرا، گردش مى كردم ، كيسه
زر با خود داشتم و آنرا به بنا به علتى به يكى از زنان باديه نشين امانت سپردم ،
بعد برگشته و از وى آنرا خواستم ، او انكار كرد. او را پيش بزرگ آن قبيله بردم و او
همچنان ، بر انكار خويش پافشارى كرد. بزرگ قبيله گفت : تا آنجائى كه من مى دانم ،
به غير از قسم خوردن ، راهى براى اثبات نيست . گفتم : گويا فرموده خداوند را نشنيده
اى :
وَ لا تَقْبَلْ لِسارِقَةٍ يَمينا
|
وَ لَوْ حَلَفَتْ بِرِبِّ الْعالَمينا
|
ولو به پروردگار جهانيان ، قسم خورد.
|
گفت : راست مى گوئى و از او به تهديد، اقرار گرفت و آن امانت را به من برگرداند.
سپس -مانند كسى كه ، تازه چيزى به يادش افتاده باشد- رو به من كرده و گفت : اين آيه
كه خواندى ، در كدام سوره است ؟ گفتم آنجا كه مى فرمايد:
اَلا هِبى بِصَحْنِكَ فَاصْبَحينا
|
وَ لا تَبْقى خَمورَ الاَْنْدَرينا(206)
|
گفت : سبحان الله ، من گمان داشتم كه آن آيه در سوره (اِنّا فَتَحْنالَكَ فَتْحاً
مُبيناً)(207):(همانا
ترا پيروزى داديم ، پيروزى آشكار.) مى باشد.
|