جلوه هاى نور

سيد احمد هاشميان

- ۶ -


نيّت  
كيفيتِ وجودى ما، آنچه كه مى بيند و مى شنود و مى فهمد را در ذهن خود تجزيه و تحليل مى نمايد، و در محدوده شاكله خود، به رضا و عدم رضا، و گاه در تصميم به عمل در نيّتى خير يا شر دست مى يابد، و در اين رابطه ، نيّت ، اصل و مبناى عمل است ، و آنچه كه در اصطلاح ، عمل مى ناميم مكمّل آن است در صورتى كه در آن سُمعه و ريائى نباشد. و (خيرى ) انجام مى دهد نورى در قلبش ساطع مى شود)). اين دريافتِ نور، پاداشى غيبى و همراه است ، همان گونه كه اگر قلب و روحِ ما در اثر گناهان حساسيّت خود را از دست نداده باشد، تاريكى حاصل از عملِ شر را بلافاصله احساس انسان هاى والا و فوق العاده واقعيّت حضور در محضر پروردگار را درك مى نمايند، و آنچه مى خواهند را در رابطه با آنچه خداوند تبارك و تعالى مى خواهد تشخيص مى دهند، در تغيير آنچه در جان و قلب خود دارند مى يابند، در تبرّك از اين آيه مباركه كه عظمته نخواهند داشت و در مرحله اى بالاتر از بُعد زمانى و مكانى در رحمت پروردگارند، چنانكه در خطبه دوازدهم از عرض كرد كه : دوست داشتم برادرم فلانى هم حضور داشت ، تا مى ديد اينكه خداوند شما را بر دشمنانت پيروزى عطا فرمود - حضرت به او فرمود: آيا تمايلِ برادرت با ماست ؟ گفت : بلى - فرمود: با ما حضور داشت ، و نيز حضور داشتند مردمى كه هنوز در صلب پدران و رحم مادران اند، و مانند خونى كه ناگهان از بينى فرو چكد، زمان آنان فرا مى رسد و ايمان با آنان نيرو مى گيرد.(89)
س ه‍ 5/5/66
زُهد 
كلمه زيباى زهد است كه در عمل با اين همه شگفتى ها همراه است ، مراتبى كه واقعيّتِ غيب را در شهودى به كمال ، عينيّت مى بخشد.
يأْسَ عَلى المَاضى وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالا تى فَقَد اَخَذَ الزُّهدَ بِطَرَفَيْهِ))(90)
فرمود: كلمه زهد بين دو كلمه از قرآن است (آنجا كه ) خداوند تعالى مى فرمايد: تا از آنچه كه از دست داده ايد غمگين نشويد، و نه شادمان به آنچه كه (در دنيا)
به شما روى مى آورد، پس آن كه بر گذشته غمگين نباشد و نه بر اقبال دنيا شادمان ، زهد را از دو سو فرا گرفته است .
جامعيّت است كه مى فرمايد: سوگند به خدا كه دنيا در مقابل آخرت مانند آن است كه يكى از شما انگشت خود بر دريا نهد و بنگرد چه مى آورد. چيزى از آنِ (دنيا) باشد كه هلاك خواهى شد)).(91)
قُلُوبِكُم اَنْ تَعْرِفَ حَلاَوَةَ الاِيمَانِ حَتَّى تَزْهَدَ فِى الدّنيا))(92) چرا كه وقتى از هر چيز جز خداوند تعالى دل نكنيم (مگر براى خدا) ناچار با جز خدا نيز دلبستگى در كار خواهد بود، و اين دوگونگى ، آن ايمانِ به يگانگى نخواهد بود تا حلاوت ايمان در است ،(93) كه نور علم الهى ذهنش را آگاه نمايد تا بى معلم ، بداند، و پرتو هدايت الهى بر ذهنش راه نمايد تا در درگيرى ها و انحرافات ذهنى ، هدايت شود. سوم سِعه صدر و نور حكمت و درخشش آن در كلام است ،(3)چهارم مكاشفه است كه پرده ها به كنار مى رود و انسانِ وارسته مى بيند آنچه را كه نمى ديد،(4)(94) و هم اينكه ذلت هاى دنيائى او را به جزع نمى آورد و عزّت هاى دنيائى او را به غبطه نمى كشاند.(5) پنجم اينكه در كش ‍ و قوسِ خود رهائى از جايگاهى است كه در آن در معرض فريفته شدن است ، و به جهت گيرى در راستاىِ جهانى جاودانى است و هم آماده كوچ قبل از نداى رحيل .(6)(95)
س ه‍ 16/5/66
اَشباه الرجال 
ساختمان وجودىِ انسان با گسترشى از عظمت ها و دنيائى از ظرافت ها در هم آميخته است ، و آن كس كه به صداقت در خود انديشه نمايد، در خلوصى خالصانه ، پيشانى بر مهرى به فراخناى آفرينش فرود خواهد آورد، و بر راستاى فطرتِ توحيدى به قيام خواهد نشست ، و اين ساده ترين و مقدّم ترين دركِ انسانى و همه موجودات و عاليترين عطيّه الهى است و هر كس كه نه اين گونه باشد، مسلّم در سيرى به سقوط است .
گاه در فردى گناهكار و منحرف هم ، عِرقى انسانى وجود دارد و حيائى كه به حيات و هدايت منتهى مى شود، تا آنجا كه حُر گونه به احرار مى پيوندد، ولى گاهى انسان ناظر افرادى است كه در نگرش بر آنان ، فلسفه آفرينشِ دوزخ و و در اين رابطه ، وقايع عظيمى چون غديرخم ، در عين جامعيّت و جاودانگى اثرى هميشه گوياست ، در آنجا چه بسيار بودند كه شنيدند و نشنيدند، ديدند ولى نديدند، آنجا آن همه اَشْباه الرّجال بودند، مردنماهائى كه از تكامل انسانى بهره اى نداشتند، نامردمانى كه تا ديروز دختركان خود را زنده به گور مى كردند، و هم ، همهمه اى از آن همه اشباح شياطين ، منافقينى كه با برخوردى به ظاهر مخلصانه در كمين فرداها بودند، از فرداى رحلت تا كربلا، و همين گونه تا فرداهاى ديگر، و تا فرداى جمعه خونين مكّه و جنايت حلبچه عراق .
موجودات انسان نمائى كه دست به كار اعمالى اين گونه اند، توجّه را به چندش دارند، و لحظات را كه مى شود آن همه زيبا باشند، در نكبت و نفرت و حيرت به تداعىِ خاطره مى برند، در عين اينكه مشيّتى اين گونه از كمك هاى غيبى است ، كه اتمام حجت ها را به كمال مى رساند، و در كيفيّتى اين چنين از فشار ابتلائات و ضيق امتحانات ، چه بسيار از حقايق ، آشكارا به درك مى آيد، كه حق با كيست و باطل در كجاست ، و هدف كدام است . لحظاتى كه خالى از شائبه هاست لحظه هاى از همه چيز گذشتن فقط براى خدا، و ادامه راه در رضاى او كه راه طهارت و تقوى و توفيق است .
س ه‍ 7/7/66
بسم اللّه الرحمن الرحيم 
آيات قرآنى همه در عظمتى مافوق تصوّرند، و فرد يا گروه ، و حتّى همه موجودات به كمك هم ، قادر به ارائه آيه اى در جلالت و شكوهى اين گونه نيستند.
از عظمت فوق العاده اين آيه مباركه همين بس كه آيات ديگرِ قرآنى ، در واقع تفسير اين آيه كريمه اند.
شروع ، توكّل ، تمنّا و پناه و استعانت در ((با))ى آن متجلّى است و ديگر آيات كتاب خدا در شرح آن ، ناطقانى هميشه گويا و پيامبرانى هميشه در قيام اند.
هر عملى كه بى آن ابتدا شود، ناقص و اَبتر، و هر نيّتى كه نه با آن شكل پذيرد، از پايه و هدفِ اصولى بى بهره است . طهارت و عبادت ، قرائت و كتابت ، جنگ و صلح ، همه و همه از كمال و پيام اين آيه مباركه مدد مى گيرند. هر تصميم و شروعى ، اكل و شربى ، معاشرت و مباشرتى ، منهاى اين آيه مباركه به شيطان اجازه شركت مى دهد.
آن كس كه مى خواهد آن را در ذهن خود معنا نمايد، بايد قرآن بخواند و آن كس كه قرآن را به تمامى فرا گرفت ، بايد اين آيه مباركه را در خلاصه آن ، در قلب خود حفظ نمايد و در هر قدم و نظر و توجه و انديشه از آن ، در اشاره به ذاتِ لايزالِ خداوندى مدد گيرد، كه هر حرف و كلمه اى ديگر، فاقد كلّيتى اين گونه است و اگر اين گراميترين و عظيم ترين آيه مباركه را، فاصله اى تا اسم اعظم الهى باشد، همان عدم قابليّت تلاوت كننده است .
اينك كتابِ توحيدِ عالم بزرگوار شيخ صدوق را مى گشائيم ، كه خدايش رحمت كند، ...))(96) (هر امرى را، چه كوچك باشد يا بزرگ ، با بسم اللّه الرحمن الرحيم شروع نمائيد) .
اللهم صل على محمد و آل محمد و عَجِّل فَرَجهم وَ اجْعَلنا زَيْنا لهم و لا تجعلنا شَيْنا عليهم .
س ه‍ 27/7/66
واقعيّت آن منطبق سازد، چه احساس و ادراك ها در بعدى محدودند و بر ابعاد وجود و شخصيّتى اين همه والا، احاطه ندارند، مگر آنچه كه از تفضّلات الهى و ارشادات قرآنى است ، از مهربان خداوندى جلّ جلاله كه از رگ گردن جهان آفرينش را بنابر اصل طهارت است ، كه تسبيح و تنزيه ذات مقدّس بارى تعالى را در تاءييد دارد، لذا آنچه طهارت و پاكى است (صرف نظر از بُعد زمانى و مكانى ) زير بناى هدف خلقت است ، و در اين رابطه بزرگوارانى كه آيه تطهير را در شاءن خود دارند، داراى خلقتى ماقبل اند، اگر چه با تولدى در حدّ معاصر باشند، و حضرتش آن نور مقدس است كه از صُلبى به صُلبى از پاكان همچنان درخشيد تا آن شبِ مكّه ، كه جهان را تا اعماقْ روشن نمود و بر بت ها و كاخ ‌ها و شاهان ، آن رسيد طهارت ، و آيه مُباهله را، گواه بر استجابت دارد. همه بيكران ، سخنانِ ما را چگونه ياراى بيان است ، و جز كلامِ خدا و تفكّر و سكوت ، ما را چه از حيرانى مى رهاند؟ در انديشه او كه همه شگفتى ، همه معجزه و همه سخن و برهان است ، آنجا كه ابر او را در سايه دارد و درخت و كوه بر او كرنش مى آورند، و پيامبران كه دوست دارند از خاصّان امّت او باشند!
سخن در توصيفِ او كه ، بر ستارگان و ماه و خورشيد تسلطى اذن اللهى داشت ، نه در آفتاب او را سايه بود و نه تاريكى را بر او استيلا، و آن كس كه مى خواست بگويد آنچه ، او مى دانست .
آيا مى توانيم او را وصف نمائيم ؟ او را كه با پيشانى و دندانِ شكسته لبخند دعا بر لب داشت ! و هم او كه با بركت را با اندك طعامى معنا نمود!
وصف او كه ، سرودِ بلند صلوات بر او، امان نامه نفاق ، و درود بر او زكات عمل ، و هم اجابت دعا را در ضمان دارد، و سلام بر او، ابعاد زمان و مكان را مى شكافد و به پاسخ مى نشيند، و هم اكنون نيز اعمال امّت بر او ارائه مى شود. سلام بر او كه ، رحلت را با شهادت شاهد بود و خاتميّت رسالت را با قرآن و عترت استمرار بخشيد. خدايا، صلوات ما را بر او برسان كه به آن امر فرمودى و هم بر آل مطهر او كه مودّت آنان را اجر رسالت مقرر فرمودى ، ((اللهم صل على محمد و آل محمد و عَجِّل فَرَجهم وَ اجْعَلنا زَيْنا لهم و لا تجعلنا شَيْنا عليهم )).
س ه‍ /8/66
در هنگامه اى كه انسانى همه عمر، خدا را در كعبه دل دارد، بايد به طواف او رفت ، تا پرنده انديشه در پيرامونِ او به زيبائى نغمه سرايد، و هم از ديدگانى آن گونه در خلوص و صفا، خداوند تبارك و تعالى را به نظاره نشست ، و شاهدِ در آنجا، عظمت ، در خضوعى به عظمت است ، و خواستهاى دنيائى ، مفهوم خود را از دست مى دهد. در آنجا، نور معنا مى شود، و طهارت تجسّم مى يابد، چه آنجا جايگاه نورى دوم از آيه مباركه تطهير و مُباهله است ، و هم مولود كه اين به تنهائى همهْ سخن ، همهْ معجزه ، و همهْ آيه و دليل است آن را كه ، كفر گناه ، چنگال بر او فرو نبرده باشد، كه يارانِ ابرهه را مرغان ابابيل در هم شكستند، سردارى در شُكُوهِ خدائى كه هيچگاه شكست نخورد، و پشت به دشمن نكرد، و ضربت او در نبرد خندق بهتر از عبادت همه جنّ و انس تا قيامت است ، و هم او محك آزمون حبِّ لِلّه و بغضِ لِلّه و طهارت نسل است .
در قدرتى مافوق تصوّر، ناملايماتى آن همه سنگين ، او را در هم نشكست ، و در عظمتى از صلابت و اُبهت بر امور نظارت داشت ، تا درخت نونهال اسلام ريشه محكم نمود و سنّت الهى در امتحان و ارشاد انسان ها در حدّى به كمال ، اعمال گرديد. سلام بر او كه شناخته شده هميشه زمان در بُعدى از حسنات ، مفهوم شگفتى هاست ، و بر كلام او كه همه نور و روشنى و توحيد و تعقّل و تفكّر است . خدايا! ((ي ا خَيرَ مَن دُعىَ لِكَشْفِ الضُّر و الماءمُول لكُلِّ عُسْرٍ وَ يُسْرٍ بِكَ اَنْزَلْتُ ح اجَتى فَلا تَرُدَّنى مِنْ سَنِىِّ مَو اهِبِكَ خ ائبا يا كَريمُ يا كريم يا كريم برحمتك يا ارحم الراحمين و صلّى اللّه على خير خلقه محمد و اله اجمعين )).(97)
س ه‍ 22/9/66
تَهْلُكَه 
در دنياى زندگىِ حال ، كليّتى را كه به ظاهر ناظريم ، حركت به مفهوم زندگى است ؛ نوزادى در حركت به سوى فردا، امروز متولد مى شود، و به فرداى كودكى ، شباب ، جوانى ، كهولت ، پيرى ، و مرگ در حركت است .
اين نمونه اى از فهم ما، در حد معمول است ، فهمى سطحى و بى خبر از عمق وجود و اين همه ابعادى كه دارد!
ولى در برآوردهاى مختلف ، به باورهاى محكم دست مى يابيم ، و در مقابل شواهد و دلائلِ گويا، بر اصل و مسيرِ را خبر دهم كه دشمن در صبح يا شام بر سر شما مى آيد، آيا باور مى كنيد؟)) گفتند: ((آرى ، تو را راستگو مى دانيم ))(98) در حالى كه در بين آنان افرادى چون ابولهب نيز حضور داشت ، مع الوصف ، در اين واقعيّت شكّى نداشتند كه ، بر صداقت رسول كيفيّتى اين گونه ، در پيروى از مظاهر صدق ، صفا و اخلاص ، راهى در دسترسى به حقايق است كه اعتمادِ حاصل از آن بيشتر از اعتماد انسان به خود است و هم از آنچه كه خود مى بيند و خود تشخيص مى دهد.
نقطه ايمان و تقوى باشيم ، به نقطه اتّكاء نيز مى رسيم ، و هم به لبخند رضا و توكّل ، و در مسير امرِ الهى به سوى نجات ، رستگارى و ابديّت ، آرام و با طماءنينه به حركت در مى آئيم و كلام خداوند تعالى را زمزمه مى نمائيم كه آرى ، تَهْلُكَه ! با آن همه گستردگى ! كه گوئى در هر قدم پاى بر تهلكه داريم ، كه نه تنها خودكشى ، كه گاه مال ، مقام ، همسر، و اولاد نيز تهلكه است ، آنجا كه جنگ تهلكه است و هم آنجا كه صلح تهلكه است .
تهلكه ! آن هنگام كه كشتن تهلكه است و هم آن هنگام كه نكشتن تهلكه است . كما اينكه گاه كشته شدن و گاه كشته نشدن و زنده ماندن تهلكه است . پس در اين همه چگونگى ها و ابعادِ ناپيداى آن ، چه مى دانيم ؟ تا بر صراط مستقيم محكم و ثابت قدم بمانيم ؟ آيا هيچ طريقه مطمئنى كه در تهلكه ها نلغزيم وجود دارد؟ جز اطاعت از رسول او كه فرمود تا متمسك به قرآن كريم و عترت طاهرينِ او باشيم ، تا هيچ گاه در راه خدا نلغزيم ، و با چاووشِ كاروانِ كائنات ، هر بار به قرب الهى نزديك تر شويم .
س ه‍ 14/10/66
إِنْ ش اءَ اللّه 
در لحظاتى از زندگى كه آدمى بى توجه از حول و قوه الهى تصميم به كارى مى گيرد، ناخودآگاه خود را فاعلِ مايشاء مى پندارد، اگر چه آن اندازه كم ، كه درخور توجّه او نباشد.
اين كيفيّت اگر چه ممكن است لحظه اى باشد، ولى در معنا، گاه فراگيرِ عمر است ، چرا كه ، اتّكاء بر خود، گونه اى از خدا بريدن و تكيه بر ديگرى است كه مانند همه شريك قرار دادن ها، فاقد واقعيّت است ، چه من و ما و همه آنچه هست را، خداوند تبارك و تعالى در حيطه اراده و مشيّت خود دارد، و در مقاطع انحرافى نيز، الطاف رحمانى است كه هشدار دهنده و بازدارنده بندگان مخلص است تا به خود آيند و بر واقعيّت توجه نمايند.
العُقُود))(99) (خداوند را به گاه فسخ عزيمت ها و گشوده شدن گره ها شناختم ) .
در واقع نظرگاهى در شناخت پروردگار است آنجا كه آدمى ناظر بر تصميم هاى شديد و غليظ و محكم است كه به نتيجه نمى رسند، و هم آنجا كه در مقابل گره هاى كور كه گشوده شدنى نيست ، ولى به خواست خداوند تعالى گشوده مى گردد، و مشكلات لايَنْحَل كه به خواست الهى در آن گشايش حاصل مى شود.
اينك از كلام پروردگار مدد مى گيريم كه همه در مدد او هستيم ؛ مى فرمايد: البته درباره چيزى نبايد بگوئى كه فردا آن را انجام مى دهم مگر (با گفتن ان شاءاللّه ) اينكه خدا بخواهد و ياد كن خدايت را آنگاه كه فراموش كردى .
اين سنّتِ حسنه در نيكان گذشته نيز جارى بود، آنجا كه حضرت اسماعيل در پاسخِ پدر مى گويد: اى پدر انجام بده آنچه را كه به آن امر شدى للّه للّه (در قربانى من ) كه ان شاءاللّه مرا از صابران خواهى يافت بزودى ؛(100) و آنجا كه موسى در سخن با خضر مى گويد(101) و آنجا كه شعيب به موسى مى گويد(102) و در سوره مباركه فتح كه پروردگار متعال خود (در توجه بيشتر) بيان مى فرمايد.(103) اما مرحله بعدى در سُكر موفقيّت هاست ، و در مالى اندوخته است و خود را بى نياز مى پندارد و... در اين موارد آن مالك دو باغ زيبا و خرم ، در سوره مباركه كهف ، بهترين نمونه است ؛ او كه از ياد خدا غافل و جذب خرّمى و زيبائى و شادابى آنها شده بود مى گفت گمان ندارم قيامتى برپا شود و اگر به سوى پروردگارم باز گردم بهتر از آن خواهم يافت ، و بارى ديگر كه وارد باغ شد همه را از بين رفته ديد و نيست مگر اينكه از خداست )للّه .
س ه‍ 26/10/66
كلمه 
آنچه معنا را در ذهن مى آورد كلمه است ، كه گاه با زبان ، گاه با نوشته ، گاه با اشاره و زمانى در تداعى و غيره شكل مى يابد.
در افاضاتِ رحمانى ، كلمه بصورت آيه ، الهام ، وحى ، عبرت و ظرائفى سبحانى است . اگر نتوانيم چون سليمان القائات شيطانى و شيطان هاى انسانى ، به گونه انحرافى اِعمال مى شود، كه گاه در مسيرى مستقيم مدتى همراهى مى كند تا غفلتا تغيير جهت دهد و در گردابِ گناه يا اشتغالات ناشگون حركتى متوقف از تعالى را ناظر باشد.
اذن پروردگارش هر لحظه ثمر مى دهد، و سخن پليد به گونه درختى آلوده و بركنده از زمين است كه قرار و وقتى ابر مى بارد، سيل مى خروشد، و آتش زبانه مى كشد، همه در امر خدا، و بيان خدا، و كلمه خداست ؛ همان گونه كه چشم مى بيند، زبان سخن مى گويد، قلب مى طپد دريا را هفت درياى ديگر مدد دهد كه (مركّب شود در نوشتن ) كلمات الهى پايان نمى يابد، و خداوند حكيمى مقتدر است .(104)
مردمِ بهشتى كه در مقامِ قربِ الهى ، خالى از دغدغه خاطرند، آنچه از نعمات رحمانى را اراده نمايند در دسترس خواهند داشت ؛ اينك ما نيز با انديشه هاى پاك و تسبيح و تهليل ؛ در بهره ورى از نعمات آن جهان براى خود، فرصت زندگى داريم ؛ به سوى آنجا كه فرشتگانى موكّل اين امرند، تا با توجّه و تذكّر و تكرار كلمه هاى رحمانى ، جان خود را هم اكنون صفا بخشيم ، و نعمات آن جهانى را با هر كلمه طيّبه اى افزون تر سازيم ، و به اين گونه بكوشيم تا تجسّمى از كلمه اى طيّبه باشيم و آن كس كه بر ما مى نگرد، بر او ايمان تداعى شود و نور و روشنى و طهارت معنا گردد.
س ه‍ 8/11/66
طعام 
نَفْسى بايد بنگرد كه براى فردايش چه پيش فرستاده است ) .
اهميت غذا تا آن حد بالا است كه قادر متعال به توجه و دقّت بر آن تاكيد مى فرمايد، همان گونه كه امر به توجّه مى دهد هر نَفْسى را كه بنگرد براى فردايش ‍ چه بلكه هم طعامى است كه صرف بدن مى شود، و هم طعامى است كه روح از آن تغذيه مى نمايد، كما اينكه قرآن كريم در آنجا كه از غيبت نهى مى فرمايد، اشاره دارد كه آيا از شما كسى دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ و نيز خورده شده از غيبت را برگرداند. در اينجا با اينكه غيبت از او صادر شده ، مع الوصف ، در انعكاس عمل ، جذب بدن او شد به صورت طعامى كه خورده است . در اين رابطه روشن است كه گفتار نيكو و مواعظ حسنه نيز در شخص گوينده تاءثيرى مستقيم دارد، لذا نماز، دعا و ذكر به نسبتِ طهارت و حضور ذهن ، غذاى روح است ، و در موردى كه سخن گوينده اى را اصغاء مى كنيم ، وارستگىِ سخنگو و يا عدم وارستگىِ او را نبايد از نظر دور داشت . بنابراين با گفتن ، شنيدن ، ديدن ، انديشيدن و انتخابِ محيط زندگى ، روح خود را تغذيه مى نمائيم ، كيفيّتى كه در عين حال در بدن نيز مؤ ثر است ، چه وقتى گفت و شنودِ ناخوش چهره ما را در هم مى فشارد، نمودار فشار بر اعصاب وعضلات و همه بدن است كه گاه تا مرگ پيش مى رود، و در مقابل ، كلامى زيبا و آوائى ملكوتى غذاى روح است كه چهره را شاد و عروق و اعصاب را آرامش ‍ مى دهد. خوراكيهائى كه از آنها تغذيه مى نمائيم نيز در جسم و جان اثرى متقابل دارند، حلال آن به گونه اى و حرام آن به گونه اى ديگر مؤ ثر است ؛ فى المثل شارب الخمر صبحگاهان كه بر مى خيزد، همه تاريكى ، همه خستگى و همه فشار روحى حس مى كند، بدنى فرسوده و روحى پژمرده دارد، و به عكس ، يك روزه دارِ باتقوى ، در غروبِ روزه و شبِ تهجّد، همه از احساسى ملكوتى برخوردار است كه بر لبش لبخند و بر قلبش نور اميد مى پراكند، نورانيّتى كه تا بر فلسفه حيات ابهامى باقى نمانَد.
كوه طور براى حضرت موسى ((على نبينا و اله و عليه السلام )) دو نمونه از بُعد مكانى اند، و از نظر زمانى ، ايام و ليالى متبرّكه ، زمان سحرگاهى و بين الطلوعين ، بُعدى ملموس از زمان اند؛ تا آنجا كه شبى بهتر از هزار ماه است و پگاهى حال و هوائى به ياد ماندنى در جان باقى مى گذارد.
س ه‍ 24/11/66
شيطان 
شيطان بمعناى متمرّد، نافرمان و فاسق است و آفريده اى است از نوع جن كه در حال عادى به معناى ناپيداست ، شيطان به علّت تكبّر كه هميشه و براى هر كس ، جز ذات ذوالجلالى ، به دور از واقعيّت است ، از ساحت قداست رحمانى و همچنان ادامه داد و نمونه اى شد براى آن كس كه به انحراف گرايد و به صراط مستقيم بازگشت ننمايد.
تكبّرِ شيطانى ، منشأ همه انحرافات است كه حماقت را در ضمير دارد و از اين ضمير، ناخودآگاه ، شيطان مهلتى به شقاوت آرزو كرد، و در رابطه با حكمت الهى ، تا موعد مقرر، از قدرتى برخوردار شد كه مى تواند پيدا و ناپيدا شيطنت نمايد، او مى تواند گاه به صورت پيرى ظاهرالصلاح بر منبرِ اغفال جلوس كند، و گاه به صورت نوجوانى شيطانى مبداء انحراف مردمى چون قوم لوط گردد، و بصورت مشاورى مهربان از گناه مُساحقه پرده بردارى كند.
او خنّاسى بى حيا و منحرف كننده اى به انواعِ لطائف الحيل است و در ادامه گناهِ گناهكار، او را به حدِّ شك و غرور شيطان از چهار جهت بر كمين انسانهاست ، او عطش نابكاران در خون ريزى ها و فسق و فجور و معاصى است .
فلسفه خلقت شيطان بر آزادى انسان ها و مبناى محك و آزمون آدميان است . اگر در پيچ و خم ها و كش و قوس هاى زندگى ، اين همه وساوس شيطانى نبود، امتحان انسان ها براى شناخت بر خودشان كامل نمى شد و رسيدن به حد تعالى ميسّر نمى گشت چرا كه انسانِ اين همه انحراف نديده ، و از چنگ شيطان نرهيده را انديشه به رسائى نمى رسيد، و در او ايمان به خلوص ، و براى او بهشت به خلود نمى انجاميد؛ لذا انسان موجودى پر مدعا، متكبّرى بى تقوا و تن آسائى بى معنا بود در طريق حق و باطل ، فقط راهِ حق وجود داشت و راه باطلى نبود تا با آن راهِ حق شناخته شود، و هم در ويژگيهاى آن ، غيب و شهود به سخن نشيند، و حضورِ حاضرِ ((اللّه )) لمس گردد. فرارى نبود تا آدمى به پناهى محتاج باشد، و احتياجى نبود تا از دعا و زمزمه و اشك و آه ، تعالى حاصل آيد، نه سؤ الى بود و جوابى ، و نه عروجى بود و نمازى تا آدمى با خدايش نجوى نمايد، بگويد و بشنود، هدايت بخواهد و استقامت آرزو كند.
(شيطان ) را تسلطى نيست بر آنان كه ايمان آوردند و بر خداى خود توكّل كردند)
.
س ه‍ 23/1/67
خود فراموشى 
آنگاه كه آدمى در كيفرِ به خودفراموشى است ، به درك نمى آورد كه كيست و چيست و از كجا به كجا در حركت است . خير و شر، زشت و زيبا، او را شناخته شده هائى ناشناخته اند. سرابِ لذّتها، وى را سالها به دنبال خود مى كشد، و آرزوهاى طولانى را شكل مى دهد.
در كيفيّتى اين گونه خوشى ها مجازى اند، و كمال و زيبائى ، رنگ آميزى هائى است بر تنديسِ پندارهائى بى هويّت . تبهكاران مگر نه كه همه به اين كيفر به عقوبت اند! و ستمكاران مگر نه اينكه بر خود ستم روا مى دارند!؟ تا آنجا كه در بحبوحه لغزش هاى ذهنى ، در عظمت وجودِ خود فرو مى ريزند، و در خودنگرى ها از ياد خدا غافل مى مانند كه : ((مَنْ نَسِىَ اللّهَ اَنْس اهُ نَفْسَهُ)).(105)
كمالِ انسان آنگاه به نهايت است ، كه همهْ جمال خدا را ببيند و همهْ نداى خدا را بشنود، نكبت هاى خودكامگى را از خود دور كند، معصوم و كودكانه از عفريتِ گناه به سوى خدا بگريزد، و محكم و پابرجا بر عهدِ الوهيّت مقاوم باشد، ناقوسِ زمان ، او را نواى لقاء به سوى دوست باشد، در اين رجا كه خوفِ آزمون ها را پايانى به خير و شروع در سعادتى به ابديّت گردد.
آن لحظه از حيات كه در فراموشى از ذاتِ ذوالجلال ، و در فاصله از اتّكاء بر او گذرد، خلاِ سقوط است ، و آن كلام و انديشه كه نه از او نشانى دارد، لامحاله جز حرمان و خسران نخواهد بود.
او كه پيامبرى معصوم ، امينى مؤ من ، و رادمردى الهى و محبوبِ خداوند تعالى بود! آرى او ماند تا اين كدورتِ دنيائى زدوده شود، پس ‍ بر ما چه خواهد گذشت با بسيار لحظاتى به بلنداى عمر، كه در غارتِ نسيانيم ، و مرغكِ جانِ ما را ياراى پرواز نيست كه پَرْ سوختگانِ فراموشى ها، و بال شكستگانِ عصيان را، كجا راهى به عروج تواند بود!؟
پس از همه به يكى بينديشيم ، و به كانون نور و اميد و رحمت الهى رو آوريم . آنجا ديار مؤ منين مخلص است كه خداوند تعالى و ملائكه مقرّبين بر آنها صلوات مى فرستند، و فرشتگان رحمت براى آنها استغفار مى كنند، كه اگر فضل و رحمت الهى بر ما بال نگستراند مطلقا احدى از ما از قيد اين همه آلودگيها به طهارت نخواهد رسيد، و آنجا كه بايد مؤ منى كَيِّس باشيم ، ابليسى مُبْلس خواهيم بود، كه دعاى ما نيز از پژواك كردار و پندار ما شكل خواهد گرفت ، و بر عليه ما بر قلب و زبان ما جارى خواهد شد.
س ه‍ 5/2/67
معجزه 
معجزه ، امرى خارق العاده است كه به اراده خداوند تبارك و تعالى و يا با اذن حضرتش جلّ جلاله صورت مى پذيرد، و انسان يا هر موجود ديگرى از ارائه آن عاجز است . چون تصرّف در شب و روز، زندگى و مرگ ، آگاهى دادن از گذشته هاى دور و نزديك و آينده چون بهشت و دوزخ . در شناختن حضرت احديّت در احاطه واضحاتيم ، چه به هر امر ساده و معمولى وقتى توجه شود، عجيب و شگفتى آور است و هم در روشنىِ خاص ، آيه و نشانه اى است بر وجود واجب الوجودِ مطلق جلّت عظمتُه . انسان و كارهاى به ظاهر مهم كه در انجام آن به توفيق مى رسد، خود نمونه اى از معجزه آفرينش است و آنچه هم كه در صنعت آدمى است ، در واقع صُنع ولى وقتى مردمى گرفتارِ غوامضِ روحى و انحراف از باورهاى صحيح اند، و آنگاه كه از قوّه درّاكه قوى برخوردار نيستند، و در گره تمايلاتْ گرفتارِ غفلت از واقعيات اند، لازم مى آيد كه معجزه اى انجام پذيرد تا باعث توجّه و تعمّق و تفكّر بيشتر، و هم اتمام حجت گردد. و در رابطه با اصل اتمام حجت ، هم اكنون نيز معجزه اى گرانقدر در برابر داريم كه امّالمعجزات است ؛ سخن مى گويد، خبر مى دهد، راه مى نُمايد، از خوب و بد، از بهشت و دوزخ ، از كفر و ايمان و هم از آن همه معجزات كه گذشت ، همه را در هميشه زمان به شهادت دارد و آن كتاب خداست . نه يك نفر، كه همه موجودات از آوردن آيه اى مانند آن عاجزند. كلام الهى ، كه حيات دارد و در حقيقتِ خود تجلّى مى نمايد.
گاه معجزه خواهى ، ريشه در بهانه جوئى ها و لجاجت دارد، و هم تواءم با تهمت و افتراء و نسبت دادن معجزه به سحر و جادوست . لذا بايد دانست كه سحر و جادو، القاءِ شبهات است ، و در آن از نقاط ضعف افراد استفاده مى شود تا از توهّمات دروغين و القائات شيطانى ، ديد و انديشه را منحرف نمايند. مشهورترينِ آن چون گوساله سامرى و سحر ساحرانِ فرعونى و ساده ترين آن چون نمّامى و سخن چينى ، همه را نتيجه و هدف جز تفرقه و فساد نيست ، كه در اطاعت و اتّكال به خداوند بى اثر مى شود. ولى معجزه در كيفيّتى از قداست و طهارت و به منظور ارشاد و هدايت هم آنچه را كه بلعيد حقيقت داشت ، لذا ساحران كه دست اندركاران سحر و آشناى به آن بودند و با تخصصى كه در اين آوردند و با علم به شدّتِ عمل فرعون ، كه منجر به شهادت آنها شد، پروا به خود راه ندادند. ولى نكته مهم در همه امورِ از اين قبيل ، داشتن اطلاع و طهارت نفس در قضاوت منصفانه است .
س ه‍ 21/2/67
هجرت  
از هجرت ها، هجرت به سوى خداوند تبارك و تعالى والاترين و زيباترين است . در آنجا، هستى به معناى مطلق است ، و شكوفه هاى حقايق در واقعيّتِ خود در شكوفائى است . موهبتى عُظمى كه نه تنها سال و ماه را در بُعد خود دارد، بلكه هر لحظه و آن ، و هر قدم و نگاه هم ، فرصتى است گسترده در هجرت به سوى بارى تعالى جلّت عظمتُه .
از توفيقِ رحمانى است كه نقطه زيست ، از نظر طبيعى ، واجد عناصر حياتى ، و از نظر اجتماع و حكومت ، محيطى الهى باشد؛ و امّا در اين رابطه ، هجرت هاى الهى مزاياى طبيعى را تحت الشعاع دارد، و صحنه اى از كيفيت ايمان و اتّكاء به خداوندِ تعالى را جلوه گر مى سازد، و گفت و شنودهاى ربّانى را در اشياءِ پيرامون ، شكل مى دهد. كما اينكه وقتى هاجر با كودك نوزادش در بيابانِ خشك و سوزان پاى به هجرت مى گذارد، چشمه زمزم جارى مى شود تا در هميشه جريان سخن گويد، و پرندگان در آن وادى بال مى گشايند، و اُلفت مصداق مى يابد، همان گونه كه آتش بر در فراز و نشيب و نوسانات اجتماعى ، آدمى در اوجِ آزمون است ، و استقامت بر صراط مستقيمِ توحيد و ايثار و از خودگذشتگى در آن ، هجرتى از خود به سوى خداوند تعالى و طليعه حيات جاودانى است كه جان ها را صفا مى بخشد. و در مقابل ، اجتماع و حكومتى منحرف و بى بند و بار، وجود آدمى را در احاطه انحرافات دارد، كه گاه فردى از آن هم در حكم اجتماع است ، و آن كس كه توان اصلاح حكومت و جامعه اى اين گونه را ندارد، ناچار به هجرت است تا در تسليم و ناشگون ترين هجرت ها، هجرت به ديار كفر در تصوير و تصوّراتِ باطل شيطانى است . اگر كوچ به سوى خداوند تبارك و تعالى نباشد، لامحاله بسوى بَرَهوتِ دنياست . چون ساده مردمى كه از مامِ زمين دل مى برند و اراضى قابل اصلاح و آبادانى را معطّل مى گذارند، كه اين موردى از ضعف معنويّت است ؛ چه آنجا كه نور ايمان كياست نبخشد، گاه شهريان مُتفرعِن به كناره و شهرهاى پر از گناهِ جهانى سقوط مى كنند، و سادگانِ روستائى به شهرهاى ابر گرفته از آلودگيها روى مى آورند، بى توجه از سنّت الهى ؛ آنجا كه وقتى رحمت پروردگار متعال از مردمى دور مى شود، نخستين كه به انكساف در مى آيد، انديشه رسا و عقلِ سليم است كه جاى خود را به عدمِ دركِ صحيح مى دهد. در آنجا، عمر صرف مال و مقام و زَخارف دنيوى مى شود، و در نتيجه ، همه وزر و وَبال مى گردد و نيز سلامت ها بى ذكر، و بيمارى ها بى اجر مى گردد، و در پايانه زندگى ، آدمى با بارِ گناهانى آن همه سنگين ، در آستانه كوچ قرار مى گيرد.
س ه‍ 5/4/67
نقطه هاى شكست  
نقطه هاى شكست در ابعاد مختلف ، همراه با نكته هاى مرئى و نامرئىِ بسيار، همه در حيطه قدرتِ پروردگار جلّ جلاله است ، و ميزان عدل الهى در وزنه اى از خَلَجانِ ثواب فهم هاى وارونه از انحراف ، در تشخيص توفيق ها و رستگارى ها، صداقتِ پندار ندارند، و به دور از اين واقعيّت اند كه ، در جمع ، آنچه رضاى خداوند تبارك و تعالى در آن است ، در واقع فلاح و رستگارى است ، نه آنچه در جهت عكس ، كه نفسِ امّاره ما را به لذّت مى رساند و فهمِ ما را به كدورت مى كشاند.
پنهانى هاى معذوريّت ، و خودكامگى هاى شبهه ناك ، نسيم رخوت است كه در ظلمت هاى دوزخىِ آن ، نَفَس ، تنگى مى كند. در آن وادى ، اِحقاق حق به فردا موكول مى شود، دزدان با دستهاى سالم شب را به روز مى آورند، در آنجا قُضات در اداى قضاوت شانه خالى مى كنند، و كارگزارانِ امور، زمان را به دفع الوقت مى گذرانند. در آنجا هر ماءمورى دو ماءمور ديگر مى خواهد، و آن دو، چهار ماءمور ديگر و ... اينها و آنچه مى آيد، طول محشر را شكل مى دهند، كما اينكه اگر پيچ و خم قوّه مقنّنه و دادگاهها، مدت بِبَرد، در آن مدّت ، قانون شرع معطّل مى ماند. و نيز اگر وكلاى مجلس افرادى ناباب باشند، و جان آنها را حجابِ اشتغال ، حجاب علم ، حجاب جهل و غرور فرا گيرد شرايط مشورت را از دست مى دهند.
اگر قاضى در صدور حكم و اجرا فاقد شرايط شرعى باشد، رُعب و كمك هاى غيبى مدد نمى كند؛ كيفيّتى كه هيچ قدرتِ ديگر قادر به جبران آن نخواهد بود، در حالى كه انتصاب و حركت يك قاضىِ واجدِ شرايط، عظمتى از رُعب و كمك غيبى را به همراه دارد، و به يكباره كوهى از جرم و جنايت را تخفيف مى دهد. و مهمتر از همه اينكه ، رمز موفقيت و تشكيل قاطعيّت در فرد و اجتماع ، دعاست و اگر ارتباطِ دعا با رب العالمين حفظ نشود، رشته ها از هم گسسته مى شود، و لغزش ها جاى استقامت ها را مى گيرد. و شرط اول در همه اينكه بتها را از كعبه دل بزدائيم ، كه نه به شرق و نه به غرب و نه به ((خدا و خلق )) بلكه به خداى واحد؛ و نه اينكه بگوئيم به اتكاء خدا و اتكاء بر ملت . و از اين زبانه هاى آتش به سايه أَبْرَاءُ اِلَيْكَ مِنَ الْحَولِ وَ الْقُوَّةِ فلا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِكَ))(106)
س ه‍ 23/5/67
بد حجابى 
در فضيلت و وجوبِ حجاب در اسلام ابهامى وجود ندارد، و آن ، در كمالِ خود، همان بهترين است براى بانوان كه بر افراد متمايل به تقوى و پاكدامنى ، و يا زخم ديده هاى از بى عفتى به سادگى روشن است كه حِفاظ حجاب در واقعيّت خود حفاظ مصونيّت از انحرافاتِ ويرانگر و هم حصارِ آرامش است .
در مقدمه آيه حجاب در سوره مباركه نور، به مردان امر مى شود كه از نگاه (بر نامحرم ) چشم بپوشند، و اين مورد، مقدّم بر هر توصيه ديگر، در امر به بانوان نيز تكرار مى شود، چرا كه اغلب مفاسدِ بزرگ گاه با يك نگاه شروع مى شود، و تغافل از آن چه بسيار دامن ها را آلوده ، خانواده ها را از هم پاشيده و بلاها را فرود مى آورد، لذا نگاه (بر نامحرم ) اصل بدحجابى هاست ، و استثنائات لحظه اى آن نيز، با شرايط پيچيده اى كه دارد، چون غذاى شبهه ناك ، نتيجه اى مبهم دارد.
اثر حجاب در معنويت ، مانند تاءثير حضورِ ذهن در ذكر و نماز، اثرى عاجل و سازنده است ، با نور و آرامشى كه دقيقا قابل لمس مشقّات توانست همهمه مردم و زنگ شتران را با يك كلمه و اشاره خاموش نمايد، و به خطابه پردازد، تشكّلى آن گونه داشت كه اين گونه توانست .
حسن و حسين را ماءمور مى كرد كه خواهرشان را تنها نگذارند حسن از جلو و حسين از عقب و زينب در وسط، داخل مسجد هم كه مى شدند ماءمور بودند كه چراغ روى قبر را خاموش كنند كه كسى قامت زينب را هم نبيند، چشم نامحرم به قامت زينب هم نيفتد.(107)
لذا حجاب واجبى عينى و فضيلتى سازنده ، و هم مستجمع نعمات بسيار است ، و فطرتِ به دور از آلودگيها در هر كجا كه باشد، خواه ناخواه ، در مقابل اين نماى پاكدامنى ، خضوع مى نمايد، و چه بسيار مردمى ، از زن و مرد، كه در توجه به اين عطيّه الهى ، دين خود را مى يابند و به اسلام روى مى آورند.
پس حجاب ، در پوشش جسمِ تنها، و نه بدون آن ، كامل نمى شود، بلكه جسم و روح هر دو را به هماهنگى ندا مى دهد و در آن ، چشم ديده بانى مشترك است و نگاه ، قدم اول در فلسفه حجاب است كه زن و مرد يعنى هر دو را شامل مى شود. از مهربان خداوندى در حالى كه كيفيّت صدا بُعدِ ديگرى از آن و آيه ديگرى از قرآن كريم است .
انجام همه امورى كه خداوند تبارك و تعالى دستور فرموده است ، گوئى يارى نمودن به خداست كه متقابلا خداوند انسان را يارى مى كند و مدد مى دهد، و هر لغزش و خطا از اوامرِ الهى چون قطرات سيل به هم مى پيوندد، و ويرانگريهاى فراوان و گرفتاريهاى روحى و جسمى ، عذاب ها و امراض دانسته و نادانسته به همراه مى آورند و چه بسيار از نعمتها را سلب
س ه‍ 27/6/67
منافق 
فاصله انسان تا نفاق ، همان اندازه اندك است كه تا شرك و كفر؛ سه شجره خبيثه اى كه ريشه در ريشه هم دارند، و در آبشخورِ گناهان به ميعاد هم اند. اگر منافق سُمعه و ريا مى كند، كافر هم پاى بر كتمانِ حق دارد، و مشرك نيز به دروغ شريك قرار مى دهد، و اين هر سه ، در فاصله واكنش اعمال خود، در فتنه فرصت و در استدراجِ عقوبت اند. و در اين ميان منافق نابكارترين است ، چه كافر و مشرك ممكن است در حدّى محدود از خبائث و دروغ باشند، در حالى كه منافق به شدّت ظاهر و باطنى مغاير هم دارد، آنچه مى نمايد نيست ، و آنچه مى گويد، ديگر است ، نه با همسر به صداقت پيمان دارد، و نه با فرزند به درستى پيوند! نه موحّد است كه نيست ! و نه كافر و بت پرست است كه هست ! بى محتوا از حسنات اخلاقى و بى شخصيت از محتواى انسانى است ، و لامحاله بر وجودى اين گونه ، جوّى از نكبت و ذلت حاكم است ؛ گاهى با ظاهرى آراسته و بيانى عالمانه پاى بر صحنه مى گذارد و گاه به صورت فردى ظاهرالصلاح و قابلِ اعتماد نقش بازى مى كند، و زمانى سياستمدارى كاركشته ، وطن پرست ، و مدافع حقوقِ مردم ظاهر مى شود. اما وحشتناكترين هنگام ، هنگامه اى است كه به صورت مردِ دين جلوه كند، و بر كرسى تفسير و حديث قرار گيرد؛ از محكمات ، متشابهات ، از ناسخ و از منسوخ سخن گويد، و در رسيدن به هدف ، وسيله را توجيه نمايد. در اين كيفيت هر حلالى به آسانى حرام و هر حرامى به سادگى حلال مى شود، زن و مرد، دختر و پسر، هم گام و هم صدا از خانه هاى ايمان است و بى بندوبارى از نفاق )).(108)
خودباختگيهاى منافقان ، ثمره خودباورى هاى دوردارنده از مراجع بزرگوار تقليد است ، و همه آنهائى كه از مسلمانان ، به نحوى بين قرآن و عترت فاصله مى اندازند، به نحوى اين گونه از تعالى باز مى مانند.
است و دواى آن استغفار است و شفاى آن در اين است كه به آن عودت ننمايى )).(109)
و ما همه بايد بدانيم كه در آزمونِ سراىِ دنيا، كفر و شرك و نفاق با هميارى شياطين جنّ و انس ، در كمين مايند، و خاطر بسپاريم كه فرمود: ((آن كس كه ذكر خدا بسيار گويد دو بَرات آزادى بر او نويسند يكى از آتش و آن ديگر از نفاق )).(110)
س ه‍ 26/8/67
اهل قبور 
در كناره هاى هر شهر و ديار، ديارى ديگر وجود دارد كه در آنجا، خوب و بد، زشت و زيبا، پير و جوان ، كتابى ، در كنار هم خوابيده اند، و در هر ورق از كتابِ خاطره خود، نبشته ها دارند. زبانِ حالى كه وقتى اَجل بر هر يك از آنان اشارت به رحيل فرمود، هيچ امكان تاءخيرى وجود نداشت ، و نوبتْ نادانسته ، به عَقَبه مرگ كشيده شدند، مدار و معيارى كه به كار مى گرفتند از كار افتاد، نه به قرار در اين جهان دست يافتند، و نه در فرار از نهيبِ اجل توانستند قدمى بردارند. واقعيّت آنگاه كه مردند بيدار مى شوند) .
شايد هم اكنون نيز اگر از قيودِ خور و خواب ، تمايلات و بيراهه گرائيها رهائى داشتيم بيدار مى بوديم ، و وجودِ رها از خود را، رها مى كرديم تا ببيند و از ديدنيها تحفه ها بياورد، و هم آن همه سخن ها كه در پس پرده است كه رهاشدگان از خود به سوى خداوند تعالى ، چون پيامبران مى بينند، و چون اولياءاللّه سخن مى گويند.
متوجه مى شوند؟ فرمود: آرى ، به خدا آنهامى فهمند آن را و از شما شادمان مى شوند و به شما انس مى گيرند ....(111)
در انتظار دعا از پدر، مادر، برادر و دوست است و آنگاه كه به او برسد آنرا از دنيا و آنچه در آن است بيشتر دوست دارد و و نيز آن بزرگوار فرمود كه ((قبر، حفره اى از گودال آتش يا باغى از باغهاى بهشت است ))(112) و فرمود ((مردگانِ خود را با اعمالِ بد مفتضخ (رسوا) نكنيد، چه آن اعمالِ شما به دوستانتان از اهل قبور عرضه آنها بستگى دارد، مى فرمود: ((هر گاه يكى از شماها براى مرده اى دعا كند، در حالى كه دلش از او غافل است دعا نكند، بلكه در دعا بر او كوشش نمايد للّه للّه (در توجه قلب و حضور ذهن ) ))(113). لذا آنها بيدارند و ما در خواب ، به ديدن ما مى آيند و در آن حال بر ما اشراف دارند، دعاى مستجابِ آنها در محضر پروردگار تعالى در دنيا و آخرتِ ما مؤ ثر است ، زيارت آنها براى ما موعظه عملى است ، و دعا در كنار مقابرِ انبياء و اولياء و ائمه اطهار و مؤ منين و شهدا و پدر و مادر به اجابت نزديكتر است .
س ه‍ 28/7/67
صلوات  
صلوات جمع ((صلوة )) و يكى از معانى آن نمازهاى واجب و مستحب للّه للّه (فرائض و نوافل ) است ، تسبيح و تقديسِ آگاهانه همه صلوات از خداوند متعال به معناى رضا و رحمتِ واسعه الهى ، و از فرشتگان ، دعا و استغفار، و از بندگان ، مسئلت از قادر متعال است كه با ((اللهمّ)) يعنى خدايا شروع مى شود، به صلبى همچنان درخشيد تا آن شبِ پر عظمت مكّه كه جهان را روشن نمود.
درودِ صلوات ، در پژواكى نجات بخش ، جان هاى خسته را نيرو مى دهد، و دل هاى مرده را حيات مى بخشد، از مهربان اگر سُكرِ گناه و ثقلِ معاصى بر ما سنگينى نكند، زبان ما به آسانى و صداى ما به رسائى ، سرود صلوات سر مى دهد كه شما بر من (باعث ) اجابت دعاى شما و زكوة اعمال شما است )).(114)
در روايات شيعه و اهل سنّت ، مستفيضا وارد شده است كه طريقه صلوات اين است محمد و ال محمد)) كه در اين صورت ما و شيعيان ما نيز داخل آن خواهيم بود.(115)
س ه‍ 5/10/67