جلوه هاى نور

سيد احمد هاشميان

- ۷ -


فرار 
از جانب او ترساننده اى آشكارم ) .
در سخن خداوند تبارك و تعالى كلمه فرار، گريزى سريع را در فرصتى اندك تداعى مى نمايد، و در بلاغتى الهى ، حق مطلب را اداء مى فرمايد. در اين رهگذر بايد موانع را در هم بشكنيم ، و با سخن ها و كمك هاى خداوند تعالى در نجوى باشيم ، و به قدم هاى خود بنگريم كه او ثابت نگاه مى دارد. به پيراهن يوسف توجه نمائيم كه در فرار به سوى خدا دريده شد، و شبكه نيزه ها و شمشيرها گذشت و جان مقدس خود را به طهارت رهانيد، حقيقتى كه قربانگاهِ كربلا رادر هميشه تاريخ به گواه دارد.
در آنجا، در محضر پروردگار جلّ شاءنهُ، تكّه هاى بدن ، شكسته هاى بت وجود است كه در نقطه تشكّل ، شكسته و از هم پاشيده مى شود، تا همچنان مطهّر باقى بماند، كه مردانِ خدا جز از مولا فرمان نبرند، و از خود، جز غفلت و گناه به ياد ندارند. در همهمه زندگى ، آنها كه فرار جز به سوى خدا دارند، كامياب نمى شوند، كمااينكه در فرار از طوفان نوح ، وقتى آن ((عمل غير صالح )) از كوه بالا مى رفت ، آب را هم ديد كه بالا مى آيد، و ضربتِ موجى او را درهم كوبيد و به قعر خود كشيد، و آن قارونِ گناهكار كه روى به قبله ثروت داشت را، زمين در خود فرو برد، و كوه گونه هائى از آب ، فرعونِ فريفته به مقام را در آغوش مرگ در هم فشرد، و آن گونه پس اگر امروز چراغى از ايمان نيفروزيم كه دل و جان ما را روشن نمايد، در آن روزِ ظلمانى ، كه محققا فرا خواهد رسيد، با فرار به كدام سو مى توانيم به روشنائى برسيم ؟ و اگر امروز به آرامش قرب الهى نرسيم ، در آن روز با آتشِ دوزخى كه خود افروخته ايم به كدام سو مى توانيم فرار كنيم ؟، پس خدايا! از هم اكنون بر ما رحمت آور و به فرياد ما برس كه قدم در كناره هاى اسفل سافلين داريم كه تو رحمان و رحيمى .
س ه‍ 25/1/67
ما لا يَعْنيك (آنچه كه به كارت نمى آيد) 
ظرائفِ آفرينش در مادّه و معنا، همه سر به فرمان قادر متعال دارند و شگفتى هاى مُلك و ملكوت همه فرشتگانى آماده به خدمت اند.
بيهوده گوئيها به دور از سير به سوى كمال و در دورباش از ساحت قدس آفرينش ‍ است و در بهشت جاودانه آفريدگار جلّ شأ نُه آنجا كه مادّه و معنا به كمال است خلق سخن ، به كلام ، موجوديت الهى مى دهد، و لامحاله آدمى در كاربرد هر كلام ، مورد پرسش قرار مى گيرد، كما اينكه ((شنيدن ، ديدن و انديشيدن )) نيز اين گونه است .
در پيام از حديث شريف قدسى است كه ((اِذَا وَجَدْتَ قَسَاوَةً فِى قَلبِكَ اَوْ حِرْمَانا فِى رِزْقِكَ اَوْ سُقْما فِى بَدَنكَ فَاعْلَمْ اَنَّكَ تَكَلَّمْتَ فِى م ا لا يَعْني كَ))(116) (هر آنگاه كه قلبت را تاريكى و سختى فرا گرفت و يا از روزى محروم ماندى و يا در بدنت بيمارى بهم رسيد بدان كه در چيزى سخن گفتى كه به كارت نمى آمد) .
قلب كه بايد با نور و بصيرت و علم و فهم در انعطافِ الطافِ رحمانى باشد با سخنى بيهوده به قساوت و ظلمت مى رود، قلبى كه حقيقتِ وجودى انسان و مبناى مسئوليّت پذيرى آدمى است ، و هم وجه مميّزه انسان از حيوان است .
نيكوتر است ، چه لقمان ناظر بر ساخت زره بود ولى نمى دانست كه چه مى سازد و از سؤ ال خوددارى نمود كه نكند كلامى بر زبان راند كه به كارش نيايد. او با تحمّل و كنترل خود موفق شد كه بيجا نگويد، و با عمل به اين دانش كه نبايد بيهوده بگويد، بر درخشش ‍ انديشه خود افزود و با عدم تحمّل و ياوه گوئى از نورانيتِ حكمت فاصله نگرفت .
و در مقابلِ سخن بيهوده ، كه يكى از سه اثر ويرانگر آن سختى و تاريكىِ قلب يا جانِ آدمى است ، سخن پاكيزه باعث استحكام و روشنى دل است ، كما اينكه خداوند تبارك و تعالى وقتى به لقمانْ حكمت عطا فرمود در ملازمت با
س ه‍ 5/12/67
شُكُوه جبهه 
مشتاقانِ لقاء پروردگار را، در لبيك به سوى ميقاتِ تقديم ، جلال و شكوهى به ياد ماندنى است كه همچنان و به تدريج پرده ها به كنار مى رود، و يقين به كمال مى رسد. در آنجا احساس و ادراك ، به والائى ، سقايت مى شود، و شميمِ روح انگيز رَوح و ريحان ، مشام جان را نوازش مى دهد. در آن وادى ، بهشتْ فراروى است ، چه حجابِ ظلمتِ معاصى در حالت ملكوتىِ جبهه ، اگر شدّت سرما اشك مى آورد، سرشك شوق است كه فرو مى ريزد و اگر گرما و عطشِ فراوانِ كربلا گونه زبان را به كام مى چسباند، لفظ جلاله اللّه است كه ديگر انتظار فراق ندارد مگر تا گفتن اللّه اكبر! در آن همه عظمت كه مى بيند! و در آن همه شگفتى ها كه لمس مى نمايد!
در آنجا، آدمى در دريافت آن همه فضيلت ، به فضل خداوند تعالى مى پيوندد، و در همان حال كه از ديد مردمِ آن همه عظمت و استقامتِ مردمِ خدائى ، ثمره يگانه پرستى آنهاست كه گفتند، و به صداقت گفتند، كه خدا يكى است اما همهمه حيات ، مانند فريب دجّال است كه انسان هائى را اغوا مى كند، و خودباختگيها و بى توجهى را به مبداء و معاد شكل مى دهد، و وجود آدمى را در محضر پروردگار از حضور ذهن تهى مى سازد، كه آرزوهاى دور و دراز و تعلّقات فريباى زندگى ، عوامل نفوذى آن هستند، نفوذ در آنان كه از جبهه ها گريزان اند، آنها كه وسوسه مى شوند و شيطان را با توكّل به خداوند متعال از خود دور نمى كنند، و در نتيجه جائى در قلب و ذهن خود براى درك حقايق و تجلّىِ جَلَوات ربّانى ندارند، جز آنان كه به خود آيند و در هر بُعدى از زمان و مكان و موقعيّت ، از ساختار جبهات الهى در خودسازى خود بهره گيرند، و از رهگذر طاعت ، پيشانىِ اخلاص بر قبله حضور گذارند كه توفيق و فرصت به سرعت مى گذرند.
س ه‍ 24/12/67
مديريت  
ذرّات كائنات ، همه در نظم و نَسَق جهان آفرينش ، و در كيفيّتِ وجودىِ خود، مديرانى مدبّرند كه همه سر به فرمان آفريدگار جلَّت عظمتُه دارند.
از الكترون هائى كه در پيرامون هسته مركزى در حركت اند، از گلبول هاى سفيد و قرمزِ خون كه با آن جوش و خروش در كارند، ضربان منظم قلب ، و دستگاه شگفت آور مغز، تا ستارگان و كهكشان ها و آنچه كه مى دانند و مى دانيم ، همه اندكى از دانش ما از چه بسيارى است كه نمى دانيم ، و هم كه چه بسيارند آنچه كه در مقابل ديده داريم و نمى بينيم ؛ چرا كه ديدگان ناكام از رؤ يتِ ملكوتِ ما، جز نظاره اى مبهم بر مُلكِ وجود ندارد، و در نتيجه ما را نه دانشى به كمال و نه نگرشى به تمام است ، و در برهه اى اين گونه ، زيانكارترين انسان ها در ناصواب ترين پندارهاست كه برداشت ما از مديريّت ها از پندارى اين گونه در امان نيست ؛ لذا در همه بن بست هاى ذهنى بايسته است كه با توكّلى مخلصانه ، خود را در پناه قادر متعال در آوريم و با تشخيص و توجّه به واقعيّت عدلِ الهى ، در انجام اوامر الهى كوشا باشيم ، تا خود بخود، فهم مديريت نيز بر مصداقِ كلمه و بر صراط مستقيم قرار گيرد، و به باور آوريم كه گاهى با ظلم زُعَماى جور، به تنهائى بر خود و افراد يا ملتى حكومت نمى نمايند، بلكه اين فرد فرد مردم اند كه پيدا و ناپيدا در هزاران طريقِ دانسته و نادانسته ، و هم در فاصله زمانى و مكانىِ دور و نزديك ، آنها را مدد مى دهند، و به اين گونه در پنهانى هاى خود آشكارا مديريت مى نمايند.
و نيز تا آنجا كه گاه كيفيّتى در چهره ، از تبسّم يا تمسخر، از حق شناسى و تحسينِ بجا و بيجا، سكوت يا اقدام ، همه آزمونى در ساحت آفرينش در دستگاه پرعظمت كبريائى ، و مديريّتى در مسئوليّت بر خود و ديگران است . كما اينكه زمانى نافرمانى از اولياء حق و ناسپاسى از نعمات الهى ، همه در ابعاد خود تشكّلى از آن است كه جان ما را در محاصره دارد و پى آمدها را به دنبال .
اما سكون و آرامشِ انسان هاى والا، جز در بُعد الهى كه همه صداقت و حقّانيت است تحقّق نمى يابد، و جمال و زيبائيها، جز در جَلَوات رحمانى خلاصه نمى گردد. آنها قرون و اعصار را در گذشته و آينده در پيش رو، و به روشنى ها و زيبائى ها اشرافِ ملكوتى دارند، كيفيّتى كه هر جزء آن ، جزئى از مديريّت در مسير تكامل است ، بُعدى از رضا و تسليم در مقابل حق و ارتباط و اعتصام و استقامت در پيروى از قادر متعال تبارك و تعالى .
گاهى در كيفر گناه ، ابتلاء به رياست و مديريت دست مى دهد با پى آمدهائى كه در اَضعاف مُضاعف دارد، و آدمى با عدم صلاحيّت ، داوطلب رياست و مشتاق مقام و منصبى مى شود، همان گونه كه واجدِ صلاحيّتى ، از قبول آن شانه خالى نمايد؛ در هر دو صورت بايد به خداوند تبارك و تعالى پناه برد كه چنين انديشه اى در ذهن نيايد، و چنين وسوسه اى در دل صورت نگيرد، كه مشخّصه اى در دورى از خدا و نمونه اى از سلطه شيطان و غلبه نفس امّاره است .
س ه‍ 6/1/68
خمينى ، اين گونه شكفته شد 
جوانه هاى در خواب ، با سرمائى اندك از خواب بيدار مى شوند و رو به شكوفائى مى گذارند، و هم انسان هاى والا را كه همه در بصيرت اند، ناملايمى اندك ، هوشيار مى نشاند، و همچنان پژواك ناملايمات ، آنان را محكم و استوار مى سازد، و در اين كنش و واكنش ها كه همه الهى است ، آنان رو به خدا مى آورند. در سختى ها و شكنجه ها، آيه از و اين پايانِ نيكو، شكوفائى يك انسانِ كامل است ، و خمينى ، در هنگامه اى از اين شكوفائى بود. شروع حضرتش از اين كرد و ديديم آنچه ديديم .
در اين نشاءت كه سخن از يارى به خداست ، او به حول و قوّه الهى در يقين بود، و نپنداشت كه اگر كوچ دست دهد چه مى شود، و او گفت تا دعا نمايند كه خداوند مرا بپذيرد، و در اين استجابت ديديم كه حتى با مرگ اين عزيزِ گرانمايه ، شُكُوه و انسجامِ انقلاب كاستى نگرفت ، كه وقتى خداوند تعالى اراده امرى فرمايد، مرگ و زندگى و حركت و سكونِ انسان ها فقط براى توجّه به خداست نه خودباورى ها.
بيدار مى شوند))(117). آرى او اكنون بيدار است و زيباتر لبخند مى زند، و گوياتر پاسخ مى گويد. و اما همه شكوفائى حضرتش در نماز بود كه ((نماز معراج مؤ من است )) و در اين پرواز ملكوتى ، آدمى با خداى خود صحبت مى دارد، آنجا گذشت . چه با طهارت و حضور ذهن و خلوص خاطر در ديدارِ دادار به قيام و قعود و ركوع و سجود مى پرداخت ، او به صداقت دور بود، و جاه و مال غصبى را در محراب حياتش جائى نبود، نه خمس بر ذمّه داشت و نه زكاتى و نه ديگر بدهكارى كه مانع قبولى نماز باشد.
س ه‍ 24/3/68
استمرار 
هر روزه موج انسان هاى محتاج به ارشاد و هدايت بر مسئوليت هاى همگانى مى افزايد، و در اين رابطه ، بى تفاوتى ها و تغافل ها، جز حدّ فاصلى تا كيفر الهى نيست ؛ كيفر! از فجايع و انحرافاتى كه در اثر عدم تبليغ يا كارآئى آن رخ مى نمايد و همانند سنّتى سيّئه بر هميشه تاريخ اثر مى گذارد.
پرچم شكوهمند اسلام كه هر چند گاهى با امدادهاى غيبى برافراشته مى شود، مادام كه با اهتزاز آن هماهنگى شود، استمرارِ ملكوتىِ آن ادامه مى يابد و انسان هاى مشتاقِ كمال را در نشئه توحيدىِ خود به تعالى مى برد، با پيرامونى گلگون از لاله هاى گلچين كه در زيبائى و طراوت ، جا در جاودانگى دارند و منظره در شُكوه انسانى .
مى گويند: وقتى آفتاب غروب مى كند كم كم همه به خواب مى روند، اما در آن هنگامه كه آفتابِ درخشانى از مردان خدا دوره آزمون زندگى را به پايان مى برد، بر ديگر مردان خداست كه در قربتِ الهى ، بر درخشش خود بيفزايند، و كوره راههاى انديشه ها را به صراط مستقيم پيوند دهند. آنها كه خواب و بى خبرى بر آنها حاكم نيست ، وارستگانى دارد، رو به خشكى مى رود، و سرطانِ معاصى بر جانها چنگ مى زند، و آن ثمره ايمان كه حيا نام دارد(118) از ميان مى رود، و در لحظه اى همه وحشت ، تازيانه عذابِ الهى آرام و قاطع فرود مى آيد كه : پس از اينجا تا همه جا و تا آن نقطه هاى دوردست ، و از حالا تا فاصله هاى زمانىِ دور، و باز هم دورتر، بر آنهائى نظاره كنيم كه گوش به صداى اللّه اكبر و لب به زمزمه آن دارند، و كلمه طيّبه لا اله الا اللّه را با تمام وجود اِصغاء مى نمايند، در كيفيّتى كه همه تقاضا و همه استمداد است در رهائى از پلشتى هائى كه جامعه انسانى را فرا گرفته است ، و تا مرزِ چه كنند، آنها مى خواهند كه بدانند آنچه را كه بايد بدانند، و با اعتماد آن را اخذ نمايند.
مگر نه اينكه جويبارهاى هدايت و چشمه سارهاى روان و زلالِ امر و نهى ، بر همگان فرضى مستمرّ است ، و بالاخص كه بر خواصِّ امّت ؛ آنها كه چون طوفان نوح مى خروشند و همانند تندر، بانگ بر مى آورند، و بنيانِ نامباركى ها را ويران مى سازند. و چه نيك مى دانند كه هر وقفه اى در اين جريان ، ضربه اى جانكاه بر پيكر اسلام كه بر پيكر انسانيّت است ؛ با وقوف به اينكه اين عظمت از مشكلات ، جز با مدد الهى فيصله نمى يابد، و در بلندائى از هدايت و نهايتى از عروج ،
س ه‍ 23/10/68
فاطمة الزهراء سلام اللّه عليها 
شعاع انديشه ، از كران تا كران ، همه خالصانه از واجب الوجودِ مطلق سخن مى گويد. از قادرى ذوالجلال كه با امر ((كن )) آنچه اراده فرمايد مى آفريند، و در قوام و كمالِ هر آفريده ، همچنان تا ابديّت مقدّراتى در تقدير دارد. اكنون پرنده نمود. و هم استغفار نمايند هميشه ، آنان كه در اهليّت اهل بيت فهمى به تغافل دارند.
فرمود: كه ((مَثَلُ اَهْلِ بَيْتِى كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوح مَن رَكِبَهَا نَجى وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنهَا غَرِقَ))(119) مَثَل اهل بيت من همانند كشتى نوح است هر كه بر آن شود نجات يابد و آن كس كه از آن تخلّف نمايد غرق گردد.
وحى بر حضرتش عارض شد، و جبرئيل ، آن فرشته پيام الهى در سيماى اصلى خود در هيئتى از مشرق تا مغرب ، كه نشانه وقوع امر مهمى بود، ظاهر شد، در اين پيام از پروردگار جلّ شاءنُه كه : تو اى رسول ما شب ها را به عبادت و روزها را به روزه در ذكر پروردگار باش ‍ و از لذائذ مادّى و همسر كناره نما تا گرامى وجود پيامبر كه همه صفا بود باصفاتر گردد، و در شروع واقعه اى مهم آماده تر. در مباركْ اربعينى اين گونه ، چهلمين روز روزه را با انگور و رطب بهشتى به افطار بطن دارم سخن مى گويم .(120)
حَوْراء كه پدرْ او را ((امّ ابيها)) مى ناميد، در عمرى آن همه كوتاه با فرزندانى آن همه والا!
محدّثه اى در سخن با ملائكه ، كه همه هر چه هست از فريبندگيها، او را از ايثار كوثر بود.
از او چه بگوئيم كه تنها بانوى آيه مباركه مُباهله و تنها خاتون مكرّمه از آيه مباركه تطهير بود. شهيده اى هميشه شاهد، از بزرگوارانى كه در واقعيّتِ مرگ و زندگى به حياتى رحمانى دست يافتند، شفيعان و يارى كنندگانى اذن اللهى ، كه در گستره حيات و مماتِ همگان حضورى حاضر دارند.
بر آن بزرگواران چه هديه فرستيم جز اين دعا از خداوند تبارك و تعالى كه ((اَللّ هُمَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْن ا زَيْنا لَهُمْ وَ لا تَجْعَلْن ا شَيْنا عَلَيْهِمْ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَدي ر ي ا اَرْحَمَ الرّ احِمينَ)).
س ه‍ 8/2/69
ضوابط و روابط 
دو اصلِ ضابطه و رابطه ، مبتلابهِ جوامع بشرى است ، با اين تفاوت كه قانون يا ضابطه ساخته فكر آدمى ، ممكن است سنّتى حسنه يا سيئه اى باقيه باشد، اما وقتى ضوابط و روابط، الهى است آدمى در همه ابعادِ تعالى رشد مى نمايد و رو به كمال مى رود. در آنجا نه تنها موردِ رابطه انسان هايند، بلكه اين اصل در گستره خلقت تعميم مى يابد، در كيفيّتى كه نفس رو به تزكيه مى رود و قدرتِ خداوند تبارك و تعالى بهتر ملموس و مشهود مى گردد. آنجا، براهينْ همه بر كرسى برهان اند و فطرتِ توحيدى در هر درخششِ خود، تاريكيها را روشن مى نمايد. در آن برهه ، جانْ خود را مى يابد، و وجودْ آرام مى گيرد، و لبخند در صفاى معصومانه تحقّق مى پذيرد، انسان از جوهره هستى تا دورنماى هر چه هست ، همه در قرب خداوند تبارك و تعالى است .
جاذبه صراط مستقيمِ دين براى نيكان ، و دافعه آن براى بدان ، هر دو را حقيقت مشتركى است و آن ظرافت و دقّتى است كه در ضوابط و روابطِ دينى وجود دارد؛ بالاخص در امر حكومت ، كه اهمّ مهمّات است ، در نظارت و اشراف كاملى است . انتظارِ آميخته با ترس ‍ از روزى كه سنگينىِ ذره اى از نيك و بد محاسبه مى شود بر ذائقه طاغوتيان هيچ سازگارى ندارد، و آنها در فرار از قيود دينى و رسيدن به خودكامى ها و اجحافات ، از صراط مستقيم توحيدى منحرف مى شوند، انحرافى كه مى تواند به تعداد انسان ها گوناگون باشد و از آن جمله مكتب ماكياوليسم است .
در اين مكتب ، اصلِ ضابطه ، بر نفى توجّه به انديشه پاك فطرى يا وجدان است يك ماكياوليست بايد هدف و مطمح نظرش فريب دادن با زرنگى حيله گرانه بر مبناى نادرستى ها و دروغ باشد.(121)
هم اكنون ، همه سياسيونِ بريده از دين ، روابطى از اين ضوابطاند، و عهد و پيمان آنها وسيله درهم پيچيده اى از فريبكاريهاست . به انحراف كشانيدنِ اخلاق جوامع ، رشوه و ارتشاء، قتل و خونريزى ، مسموم و معدوم و معلول نمودن ها، ايجاد اختلاف و جنگ بين ملت ها، ايجاد جنگهاى داخلى و كمك به يك يا دو طرف قضيّه ، برنامه علنى و روزمرّه آنهاست . تعليم و تربيتِ جواسيس ، حتى در لباس كشيش ، تاجر، پزشك ، و ساخت و پرداخت علماى دربارى و فرمايشى ، تربيت و تعليمِ حكام و امراىِ دست نشانده ، از متعدّد شيوه هاى شيطانى آنهاست .
نتيجه اين اَعمال جان هاى پريشان و خانواده هاى از هم پاشيده در سطح جامعه است . آنها فشار حاصله از وجدان بر اعصاب را با مخدّراتى چون هروئين ، نيكوتين ، مرفين و مُسكِرات تخفيف مى دهند. لذت گرائى ، آنها را به تجديد و تنوّع از يكى به ديگرى سوق مى دهد. حرمت و طهارت خانوادگى كم كم به صورت خاطره اى كم رنگ از گذشته هاى دور در مى آيد.
س ه‍ 19/5/69
خشيةَ املاق 
توبه ، انابه ، انجام فرائض و نوافل ، همه در رسيدن به حدّ شايستگى در افاضه رحمانى به نور ايمان است ، چه ظلماتِ ذهن همانند ظلمات حُوت در واقعه ذَالنّون است كه جز خدا آنجا همه هيچ است ، و جز توكّل به بارى تعالى ، نقطه اتّكائى وجود ندارد.
مؤ منينِ واقعى در آن حدّ از كمال اند، كه جمال الهى را به رؤ يت دارند، و اتّكاء به واجب الوجود را در عينيّت . آنها در روزى از عمر را به بطالت گذارند. بزرگوار مردمى كه در عروج به ملكوتِ توحيد، حتى اندك وزنه اى از زخارف دنيا را بر بالِ پرواز به احساس دارند، و همه در وحشت از لغزش هائى اند كه بر تلا لؤ ايمان سايه افكَنَد، و آن همه اشباح مفاسد را آرى سفره روزى همانند طومارى به هم پيچيده از بركاتِ الهى است و به هر نسبت كه اَعمال ما در نزول بركات نيكوتر باشد، سفره روزى ، به فضل الهى ، گسترده تر مى شود. توجّه به امكانات زندگى ، توجّهى در كمال واقعيّت نيست ، كما با عبرت از اين همه قدرت الهى در طول قرون بايد توجّه نمائيم كه اگر عذاب انفجار جمعيّت بر ما يورش آورد، و يا اگر عذابى از خودكاميها و لذت گرائيهاى حاصله از كمبود جمعيّت رخ نمايد، جز از گناهان و معاصى نيست . پس راهِ چاره ايمانى در نورانيتْ به خداوند متعال و اجراى اوامر و نواهى پروردگار است ، و اينكه خوبان را به همسرى انتخاب كنيم ، و از ممرّ حلال اعاشه نمائيم ، و با ايثارى مخلصانه با فرزندان خود، بر لب هاى اين غنچه هاى بهشتى لبخند سپاسگزارى و خداشناسى بنشانيم .
س ه‍ 26/8/69
استخاره 
استخاره ، طلب خير از بارى تعالى است در اقدام به امرى كه شرعا واجب يا حرام نباشد، و اما امر مكروه جواب را با خود به همراه دارد و آنچه مى ماند امور مستحبّه و پاره اى از مباحات است كه ممكن است مبناى بسيارى از تحولات گردد، مانند انتخاب همسر، انتخاب شغل ، تحصيل ، سكونت ها و مسافرت ها و غيره ، بر اين باور كه تشخيصِ آدمى هميشه نمى تواند شاخص درستى بر خير و صلاح او باشد، چرا كه فهم و انديشه انسان به علّت محدوديّت ، بر همه ابعاد امور احاطه كلى ندارد. به علاوه موج احساس و عواطف ، خشم و قهر، مهر و كين ، علماء و عقلاى محتاط را هم اغلب دستخوش اشتباهات فراوان مى نمايد. ولى اگر در امرِ موردِ استخاره ، نخست با عالمى متّقى مشورت شود، ممكن است بسيارى از ريزه كاريهاى شرعى روشن گردد، و خداوند تعالى خير را بر زبان او جارى فرمايد، كه با ادعيه قبلى و توجهات قلبى ، اين خود نوعى استخاره است .
در امر استخاره دو هدف منظور است ، نخست تفويض امر به قادر متعال در رسيدن به آرامشِ حاصل از آن در ابْتُلِىَ لَمْ يُؤْجَر)).(122)
او درود فرست ، و بعد آن بگو ((اللَّهُمَّ اِنِّى اَسْئَلُكَ بِاَنَّكَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الرّحمانُ الرّحيمُ وَ اَنتَ علاّمُ الْغُيوبِ اسْتَخي رُ اللّهَ بِرَحمَتِهِ)).(123)
شرط لازم در استخاره ، داشتن يقينى در اخلاص و تسليم و رضاست تا آنچه را كه خداوند تعالى خير را در آن قرار داده ، با كراهت تحمّل ننمايد كه ((مَنْ اِسْتَخَارَ اللّهَ فَجَاء بِهِ الْخِيَرَةُ بِمَا يَكْرَهُ فَسَخِطَ فَذ لِكَ يَتَّهِم اللّه تَعالى )).(124)
باشد خداوند تعالى حتما خير او را تعيين مى فرمايد.(125)
س ه‍ 1/4/70
انفاق  
تاكيداتِ مكرّرِ قرآن كريم در مورد انفاق ، حكمتْ در شرك زدائى دارد، چرا كه بسيارند مردمى كه در دستيابى به نقطه اتّكاء، در مال و ثروت چنگ مى زنند، و اين در مقابله با اتكاء به خداوند تبارك و تعالى است كه در اثر غفلت و اگر مى شد با به دور ريختن مال و دارائى به توحيد كامل رسيد، چاره كار آسان بود، ولى ذات اقدس الهى مال را وسيله اى در آزمونِ ما قرار داد؛ هم اسراف و تبذير، و هم دلبستگى به آن را نهى فرمود، لذا آنچه بايد به دور ريخته شود، علائق غير توحيدى است ، و آنچه بايد مراعات شود، انفاق ، و هم نگاهدارى مايملك در محدوده رضاى الهى مى باشد. در انفاقات ، چه واجب يا مستحب ، بايد با سِعه صدر عمل نمود كه به دور از منّت ، آزار، ريا و سُمعه ، و احساس خسارت براى خود و ايجاد شرمندگى در طرف مقابل باشد، و نيز در ذكر و ياد خدا بودن و نيّتِ قربةً اِلَى اللّه بايد آميزه هر انفاقى باشد تا انعكاسى از شوقِ سجده و خلوصى در قيام و قعود به ارمغان آورد.
اگر چه كسب مال حلال امرى مشكل است ، ولى با توجه به عواقب امر و ابعاد مختلف آن ، خرج و انفاق مال از آن مشكل تر است ؛ چه به تصميم گيرى صحيح و سريع ، و به دور از اسراف و تبذير، با بينشى تا افق هاى دور احتياج دارد، كه نه شرع معطّل بماند و نه نيازمندى محتاج . و نيز در آنجا كه اهمّ فداى مهم شود، آن انفاق نوعى اسراف است ، مانند آن كشاورزِ اهل مدينه كه در روزِ برداشت ، همه محصول را به مستحقّان بخشيد و افرادِ واجب النفقه خود را نيازمند باقى گذاشت . البته مرحله ايثار (ديگران را بر خود مقدم داشتن ) مرحله اى والا از انفاق است ، و تحمّل تَبَعاتِ آن با حفظ سلامت نفس از نعمات استثنائى است ، مانند قابل توجه اينكه انفاق فقط در مال خلاصه نمى شود، بلكه اِعمال فضائل اخلاقى ، مانند عفو، نمونه ديگرى در معناى و نيز علم ) .
س ه‍ 19/5/70
موسيقى 
دنياى صدا، كه موسيقى سياقى از آن است ، بُعدى از فراخنا و عظمتِ آفرينش را دربردارد. چهچهه بلبلان ، ترنُّم مرغْ بچگان ، و صداى جويبارها كه سالها همچنان مى گذرند، لحن و آهنگى از موسيقى طبيعت است ، در رهنمود و مايه تفكّرى به سوى آفريدگار جهانيان ، كه اين همه شگرف مى آفريند و پرعظمت خلق مى كند.
هر صدائى بر گوشِ شنوا، تا مركز اعصاب و نقطه تشخيص و فرمان ، و از آنجا تا به همه اعضاء گسترش مى يابد و به آن كيفيّت مى بخشد. رنگ چهره ، ضربان قلب ، فشار خون ، دگرگونيهاى گوارشى ، توقّف يا ترشّح غُدد مختلفه ، و چه بسيارِ ديگر كه اغلب قابل لمس ‍ است . ارتباط پيچيده جسم و جان و تاءثير مستقيم صدا بر آنها، لزوم توجّه به مسئوليّت هاى فردى و اجتماعى را در اين مورد سبب مى شود.
از نظر ساختار و استدلالِ فكرى ، آهنگهاى ساختِ بشر، فاقد جنبه مثبت و مفيد است تا مراكز دماغى طبق سنّت و طبيعت خود، روى آن عكس العمل مثبت ، و فرمان لازم صادر نمايد؛ و نه داراى ارزش منفى است تا مناطق مربوط به شعور، عليه آن واكنش مقتضى به عمل آورد. لذا، در اين بلاتكليفى ، نيروى درّاكه و متفكّره از اداره مستقيمِ وظائف حقيقى باز مى ماند، و در نتيجه ، افكار عالى و انديشه هاى بزرگ انسانى رو به سُستى و رخوت مى رود، و نبوغ فكرى و استعداد فطرى تضعيف و سپس از بين مى رود.
آهنگهاى نشاطانگيز، عاملى خارجى است كه باعث تحريك و تشديد غير طبيعى اعصاب سمپاتيك (اعصاب تندكننده فعاليت هاى حياتى ) مى شود، كما اينكه آهنگهاى حزن انگيز بر اعصاب پاراسمپاتيك كه نقش كندكننده را در رسيدن به تعادلِ اَعمال حياتى دارد، اثر سوء مى گذارد، و خطرناك تر اينكه آهنگهاى نشاطانگيز و حزن آور، درهم يا به تناوب ، نظم دستگاه كنترل بدن را بر هم مى زند. آزمايشها و مشاهدات در اين باره فراوان است ، و مى توان گفت كه معتبرترين انسان هاى آزمايشگاهى ، مشاهير مشهورِ موسيقى اند كه تعدادى كور و عده اى كر و گروهى نيز با سكته و انتحار روزگار را به پايان بردند، و تقريبا نامى ترين آنها، چون بتهون ، نيچه ، ماكسيم شاپيرو و بادى بولدن ، با ديوانگى ، جهان را بدرود گفتند.(126)
اينك كلامى از صادق آل محمد (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) مى آوريم : كه وقتى مردى از استماع ساز و آوازِ (مُغنّيه ) از خانه همسايه سخن مى گفت ، و اينكه توقّف خود را در جائى براى شنيدن آن طول مى دهد، فرمود: اين كار نكن ؛ گفت به خدا با پاى خود نمى روم بلكه با گوش خود صدائى مى شنوم ؛ فرمود: خدايا (اين چه مى گويد) آيا كلامِ خدا را نشنيده اى كه مى فرمايد كه گوش و چشم و دل ، از همه آنها سؤ ال مى شود؛ گفت كانّه هرگز اين سخن خدا را نشنيدم ، نه به عربى و نه به عجمى ، لاجرم ترك مى نمايم و از خدا آمرزش مى طلبم ؛ فرمود: برخيز غسل كن و نمازى بگذار و دعا كن خدا توبه ات را بپذيرد كه بر گناه بسيار عظيمى بودى ، چه بد بود حالِ تو اگر بر اين بدترين حال مى مُردى ، به درستى كه هر چه را حق سبحانه و تعالى نهى فرمود البته كه زشت است و بد را براى بدان بگذار كه هر چيزى را اهلى است .(127)
س ه‍ 15/5/70
بهاء 
سعى در اعمالِ خير، بُعدى در مدد گرفتن از طاعت الهى تا رسيدن به خلوصى خالصانه است ، بر اين مبنا كه عمل ، با ذهنى وارسته از شوائب ، سُويداى جان را راهىِ ديار هستىِ مطلق نمايد كه همه هر چه هست را آفريد و هم خواستن و توانستن را.
اما نفسِ عمل گاه خود نقطه خطر است ! وقتى كه بر جايگاه هدف و مقصد قرار گيرد. در اين حال مى رود كه مادّه شرك و سدّ و ديواره اى در راه تعالى گردد، در حالى كه هر عملِ خير توفيقى ربّانى و موجبى براى سپاسگزارى است ، تا در ساحت قدسِ سبحانى ، ارزش و بهاى هر عمل در قداست محمولِ آن است ، همان گوهر خلوص ، كه در اثر تفكّر و توجّه و تذكّر به بنده افاضه مى شود؛ تنها همان كه ذات كبريائى به آن و با آن بهاء مى دهد، بهائى كه قربِ حضرتش را در يقينِ نَفْسِ مطمئنّه ، به تلا لؤ دارد.
اگر نمازمان ما را عروج نمى دهد، اگر روزه مان به ما بصيرت نمى بخشد، اگر جهادمان بهشت را پيش رو نمى آورد، و در جمع ، اگر رَوْح و ريحان در صفاىِ توحيدْ مشام جانِ ما را معطّر نمى سازد، همه از آن است كه كارهاى خيرِ ما، اعم از در زبانِ اخلاص ، اسماء الحسنى همه جلوه به واقعيّت دارند، و هر كلامِ آنها مظهر تامّ عظمت اند. در آنجا كلمه مقدّسه (يا اللّه ) مى تواند جهانى را به روشنائى رهنمون گردد، عمرى را ختم به خير نمايد، جسم و روح مريضى را شفا دهد، مى بخشد؛ در گستره قلب سليم كلمه طيّبه (بسم اللّه ) از كران تا كران را زير نفوذ دارد، شياطين و وساوس را هر چه مى دهد، امنيّت را تاءمين مى نمايد، و نحوستِ شرك و كفر را مى زدايد؛ منزّه بودن پروردگار جلّت عظمتُه از شرك و ظلم و زبانِ اخلاص جارى شود، آن شود كه خواهد، كما قال اللّه تبارك و تعالى : ((يَابنَ آدم اءَنَا مَلَكٌ لا اَزُولُ اِذَا قُلْتُ لِشَى ءٍ كُنْ فَيَكُون اَطِعْنِى فِى مَا اَمَرْتُكَ وَ انْتَهِ عَمَّا نَهَيْتُكَ حَتَّى تَقُولَ لِشَى ءٍ كُنْ فَيَكُون ))(128)
س ه‍ 16/11/70
مكاشفه 
مكاشفه تفضّلى رحمانى است كه رابطه با ايمان به غيب و صفاى باطن دارد، در اين كمالِ روحى ، اسرارِ غيب بر قلوب اولياءاللّه چهره مى نمايد. اولياءاللّه ! آنان كه در اشتياق لقاى پروردگار به صداقت سخن مى گويند و در لَمَعاتى از پروازِ شوق ، مُلك و ملكوتِ اشياء را به تماشا دارند، در رستاخيزى اين گونه ، آنها مى بينند آنچه را كه ديگران نمى بينند و مى شنوند آنچه را كه ديگران نمى شنوند.
شياطين بر دلهاى فرزندان آدم نبود، آنها ملكوت آسمانها را به نظاره مى نشستند) ؛ رسيدن به اين حدّ از كمال ، لازمه هر مرد خدا و بالاخص علماى ربّانى است ، حدّى در مفهوم رساى استعاذه ، تا شياطين را از بين سطور و صفحاتِ كتاب و درس و بحثِ استاد، و حل و فصل امور، دور دارند. لمس ‍ واقعيّاتِ غيبى و مكاشفات رحمانى در دور ماندن از شرور شيطان است ، در عين اينكه نه شيطان و نه هر موجود ديگرى بى اذن خداوند تبارك و تعالى قادر به زيان رسانيدن نيست ، ولى عكس العمل اعمال در ترازوى عدل الهى سرسراىِ زندگى ما پس اِكسير حفاظ و مايه حيات ما، همه در ذكر و ياد حضرت بارى تعالى خلاصه مى شود، و در كلام حضرت و ذكر الهى است و بهره او (از اين دارائى ) سلامت ماندن از شيطان است . و الحق كه هر بُعدى از ابعادِ ياد آفريدگار جلَّت عظمتُه گستره اى از كرامات را تا بى نهايت در بردارد. ياد خدا در ذكر و عبادت ، در رزق و معيشت ، در مقابله با فريبندگيهاى دنيا و سراب ثروت ؛ ياد خدا در رياست ها و تورّم شخصيت ، در بيمارى و فقر، در جنگ و صلح ، در عفو و غضب ، در شنيدنها و ديدن ها و گفتن ها و... باعث آن مى شود كه به واقعيّتِ وجودى خود، كه چيزى نيستيم و تا همه هر چه هست از اوست ، بصيرت حاصل نمائيم و با پس زدن اين پرده كاذب ، پاى به صحنه واقعيات گذاريم ، و در خاتمه ، انسان محشور شويم . ان شاء اللّه
س ه‍ 26/11/70
نماز و بسيج 
مى شود. در اين رسائى انديشه ، او مبارز و مهيائى پرخاشجو با بديهاست ؛ مؤ منى وارسته كه در هر كجا و در هر لباس و شخصيّت ، مدافعى صادق از كيان اسلام و ايمان است ؛ مقدّسْ موجودى مقاوم كه فقط با خدا و براى خدا و در نادان آنان را مخاطب قرار مى دهند آنها سخن به سلامت مى گويند؛ آنان كه شب را در سجده و قيام به ياد و ذكر خدا به صبح مطابقت داشته باشد، در درجه اى بالاتر و ايمانى كاملتر، بسيجِ فداكارى بيشتر است .
خواستها و دوستى هاى متعارف قادر نيست از فرد، يك بسيجى كامل بسازد، و آنچه در اين تشكّل مقدس مدخليّت دارد، انديشه اى بلند و هوشيارانه ، و اعتقادى عميق به آفريدگار توانا و آرزوى جهش به سوى والائى هاى رحمانى است . رابطينِ بسيجى با خداوند تعالى و معصومين و قرآن كريم ، مؤ منين صادق اند كه با عمل به آنچه مى دانند، در آنچه نمى دانند از خدا مدد مى گيرند، و در اين رابطه مخلصانه ، حزب اللّه و جنداللّه تحقّق مى پذيرد و اعتصام به حبل اللّه مصداق مى يابد. مردم صالح شمّى آشنا با فلاح و رستگارى دارند، و از آن است كه راه خدا را بر مى گزينند و آنچه آنها را تقويّت مى نمايد، تبعيّت از اين سنّت الهى است ، لذا وقتى اجراى احكام الهى سستى پذيرد، درك آنها، احساسِ رفتارى بى رحمانه است ، و ديگر تبليغات و تمهيدات براى آنها بى محتواست ، و از آنچه بر آن اشراف دارند جوشش خون شهداست ، در حالى كه در خود احساس بى هويّتى مى كنند!
س ه‍ 12/8/70
گذر عمر 
دقايق عمر وقتى همچنان و بى مهابا مى گذرند، فرصتْ مفهوم منطقى خود را از دست مى دهد، و انسان از صعود كاذب و معمولِ نفس امّاره ، در شتابِ سقوط قرار مى گيرد؛ مانند آن خلبانى كه ديگر هيچ فاصله در سقوطِ تا زمين ندارد، و آن كشتى نشسته اى كه در آخرين تكان كشتى در حال فرو رفتن است ، و ديگر نه از آن و نه از اين و نه از هيچكدام خبرى نمى رسد. آخرين لحظه عمرِ همه ، همين گونه است ؛ حالتى كه معاينه مرگش نامند، تنهاى تنها، در يَدِ بينديشد از اين همه عمرى كه نظاره گرِ به غارت دادنِ آن بود، با آن همه توانائى كه داشت امّا كَلاّ!
وقتى بى انديشه از كائنات به كناره مى رويم ، به سوى پايانه انديشناكى در گذريم ، شتاب زده و نگران به هر سو مى نگرد، ولى فقط خداى تعالى را در مقابل خود مى بيند، و ديگر آن همه گردنكشى ، عصيان و اِنكار، امكانِ بروز ندارد، و فقط راضى بودن به رضاى الهى است كه در همه موارد باعث اميدوارى است ؛ رضا دادن با تمام وجود، به آنچه كه خدا بخواهد، و آماده براى تحمّل همه عذاب ها كه در حكمت ذات ذوالجلالى است ، تا آنجا كه ديگر رنگِ عصيان زدوده شود، و نسيم حيات بخشِ رحمت الهى وزيدن گيرد، و الا، نااميدْ عاصيانِ مى رسد آنان را تا خاتمه كار باشد و نه زندگى كه زندگانى باشد.
در اين نظمِ آفرينش ، آن توانائى واقعيّت دارد، كه با يارى و در عينيّتِ حول و قوّه بارى تعالى شكل پذيرد و در اميد به حضرتش حركت را به سوى او جهت دهد كه
س ه‍ 23/12/70
دروغ 
دروغ در سخن ، نوشته ، ايماء، اشاره و رفتار امكان بروز دارد، خواه در اصطلاح راست گفته شود، و دروغ باشد، و لذا نمى تواند بر صداقت نيز منطبق باشد، و كمك به آنان چه به راست يا دروغ ، در واقعيت ، زور و دروغ است .
شرك و كفر و نفاق و هم ريا، از آن اين همه ناشگون اند كه آبشخور از دروغ دارند؛ اگر صداقت بود، شرك و كفرى نبود، و نه نفاق و ريائى ، و در آن روز كه از مرصادِ مرگ پرده به كنار مى رود، همه همان بودند كه هستند.
دروغ هاى رايج در جامعه ، چه در كسب و كار، و يا به صورت چاشنى هاى هنرى در اشعار و نمايشات و داستانها، فرهنگِ ريشه اىِ جامعه را شكل مى دهد، شگردى شيطانى ، كه به تدريج واقعيّاتِ آشكار و قابل فهمِ همگانى را به زير سؤ ال مى برد، و آنها را در كنار شك و ابهام قرار مى دهد، و گاه سالها طول مى كشد تا اصلى مسلّم در باورى لرزان ، اثباتِ انديشه شود. كودكان در آن هنگام كه در احتمال به دروغى به فكر فرو مى روند، نهال بى اعتمادى را جايگزين آن همه صفا و صداقت كودكانه مى سازند، مبنائى كه دنيا و آخرت خود را بر آن پى مى نهند.
ساختارِ هر كلام و قصّه و نمائى دروغين ، كش و قوسهائى در به ويرانى كشاندن معنويّات و شخصيّت انسان هاست ، و در اين مورد چه زيبا و به كمال فرمود درستىِ انديشه است .
بدبينىِ حاصله از دروغ همه را از هم دور، و فرد فرد جامعه را در عين جمعيّت منزوى مى سازد؛ لذا در سيطره دروغ هر كس از ديگرى بيگانه است و اين محروميتِ عاطفى ، اغلب انتقام هاى كور را به همراه دارد، و در كيفيّتى اين گونه ، جوامع امروزى نُضج مى گيرد، و هسته مركزى آن در آميزه اى از ارعاب ، ترور، دروغ و گناه حاكميّت مى يابد، در حالى كه زندگى مردانِ خدا به گونه اى ديگر است ، چه آنان به سوى رستگارىِ جاودانه در حركت اند! به سوى ماءمنى مردان خدا نه تنها دروغ نمى گويند بلكه سخن راستِ آنها نيز بر محور صلاح انديشى و موقعيّت سنجى استوار است تا مصون از اشاعه نادرستى ها و از بين رفتن قبح زشتى ها گردد.
س ه‍ 13/5/71
حيات طيّبه 
(هر كس عمل صالح انجام دهد از مرد يا زن در حالى كه مؤ من باشد او را زنده مى نمائيم به زندگى پاكيزه ) ، و از سخن مولى الموحدين است كه ((حيات طيبه قناعت است )).(129)
با عروج به معراج ايمان و اقدام به عمل صالح كه دو اصل از توفيقاتِ ربّانى است ، اميد مى رود كه حياتِ طيّبه ، يا كيفيّت و خصلت زيباى قناعت ، نيز به بنده افاضه شود، چه دقايق ايمان و صالحاتِ اعمال ، افق تا بى نهايت دارند، و اين لطف پروردگار است كه در همه امور و هميشه زمان بايد شامل حال باشد.
بُعدى از مفهوم قناعت ، رهائى از تجمّلات زندگى ، اكل و شرب هاى مُسرفانه ، و در جمع ، حبِّ شهوات است ، و اگر خصيصه متعالىِ قناعت ، جان آدمى را از چه بسيار قيد و بندهاى انحرافى نرهاند، آنگاه آدمى به بصيرت نهائى و در انديشه جبرانِ مافات مى افتد كه ديگر فرصتْ از دست رفته و زندگى به پايان رسيده است .
اولياءاللّه از آن ، اين همه در جمال اند، كه در ايمان به غايت اند، و هر حركت و نيّت و انديشه آنها از صالحاتِ اعمال است ، آنان در افاضه رحمانىِ قناعت ، و هم در حرّيتِ حاصله از آن اند، و اين همه ، در اصل ، نتيجه ايمان است كه مؤ من خود را در مشيتِ الهى مى بيند، و در فراخناى رساى انديشه ، ثانيه هاى گذراى عمر را درك مى كند، فريبائيهاى زيبا كه بازدارنده قناعت و عزّت نفس است ، در او تغييرى بوجود نمى آورد نه از آنچه از دست رفت ماءيوس مى شود و نه آنچه از زخارف دنيائى به او روى مى آورد فرحناك مى گردد.
زندگى در اين كيفيّتِ خدائى ، زندگى پاكيزه و حيات طيّبه است ، و ما چگونه خواهيم بود اگر نه اين گونه باشيم ؟!
ايمان ما چگونه است و اعمال صالح ما؟ و آن عمل صالح كه خيرالعملش نامند را چگونه برپا مى داريم ؟ همان امانت الهى كه زمين و آسمان ها و كوهها از قبول آن بر خود ترسيدند.(130)
اُعجوبه هاى صفا و روحانيّت ، كه بر پَلاس قناعت ، چشمى به اين دنيا و نظرى به آن جهان داشتند و دارند، زيباترين انسان ها در واقعيّت اند؛ زيبا در قناعتى صادقانه و لِلّه ، كه محك و آزمونِ ايمان خالص ‍ و عمل صالح در ابعاد مختلف است .
س ه‍ 18/2/71
ورزش  
ورزش يا حركت و فعاليّت بدنى بُعدى از ساختار زندگى است كه در رسانيدن عنصر حياتىِ اكسيژن به سلولها و بيرون راندن سمومِ حاصل از سوخت و ساز بدن نقشى همه جانبه دارد، و اين بِده بِستان ها، در حال سكون و بى حركتىِ كامل نمى شود، چرا كه كيفيّت لازم و كافى در بى حركتى وجود ندارد. اما آنها كه در نقاط خوش آب و هوا و بالاخص با روحيه آرام و الهى زندگى مى كنند، حتى با حركت كمتر هم از اين عنصر حياتى بهره مى گيرند.
در نقاط بد آب و هوا، حركتِ بيشتر با زيان نسبىِ بيشترى همراه است ، اگر چه بزودى ملموس نباشد، چرا كه بدن سموم بيشترى را جذب مى نمايد، خصوصا كودكان ، سالمندان و بيماران كه از موقعيّت بدنى و قواى دفاعى كمترى بهره دارند.
ورزش به عروق و اعصاب مغز نيز آمادگى مى دهد، و اين غريزىِ انسان است كه در موقع گرفتارى به قدم زدن مى پردازد. و ناخودآگاه بدن را با حركت به خدمت انديشه در مى آورد.
حركاتِ قيام ، قعود، ركوع و سجود در نماز، نمونه اى از حركت ملايم و معطوف به هدف مقدس قربةً الى اللّه است . كه در نهايت زيبائى آنچه را كه بايد، همه را با هم دارد، و در هر حالتِ آن ، كلام و انديشه و حركت بدن ، در يك سو و در همان جهتِ لازم است .
ورزشهاى سنگين ، تداوم و استراحت بيشترى را طلب مى كند كه اگر بدون هدفِ عالى باشد پايانه اى بى هويت را يدك مى كشد، و كارهاى بى تحرّك و يا منحصرا فكرى نيز نوعى زنده به گور شدن است ، كه فقط در راه خدا قابل تحمّل است .
جاذبه پرخاشجوى طبيعت كه نمودى از بى نهايت دارد، همچون كويرها، كوههاى سر به فلك كشيده و دشتهاى سرسبز، رودها و درياها، مردانى را به خود مى خواند كه به جاى فعاليت هاى ورزشى كودكانه ، با آبادى و عمران بازوان خود را سطبر نمايند، و به انديشه خود هدف بخشند، و در فراز و نشيب ها با ياد رحمان و زمزمه سبحان نيرو گيرند، كه همه با او و در كليّتى زيبا به سوى او در حركتيم .
س ه‍ 4/7/71
قرآن 
قرآن كتاب خدا، كلام خدا و مبيّن حق از باطل است . مجموعه اى شامل احكام نورانى و كليدى ، و معجزه اى پابرجا و هميشگى است ، كه كسى نه توانسته و نه مى تواند چون آن آيه اى اقامه كند. قرآن از تغيير و تغيّر در پناهِ و آيه اى از وجود واجبِالوجودِ مطلق ، و فرازى در ابعاد مختلفه توحيدى است .
لذا با تلاوت قرآن اشعه ايمان در دل و جانِ مؤ من نفوذ مى كند، و با تكرار و توجّه گسترش مى يابد، و بالاخص آنجا اخْتَلَطَ القُرآنُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ))(131) ((قرآن گذشته را بيان مى كند، از آينده خبر مى دهد، و حال را با چگونه بايد بودن تبيين ((هيچ امر مورد اختلافى بين دو نفر وجود ندارد مگر اصلى از آن در كتاب خدا موجود است ، ولى عقل مردم به آن مى نمايم كه در بين شما دو چيز وزين (ارزشمند) باقى مى گذارم ، كتاب خدا و عترتم للّه للّه (اهل بيتم ) مادام كه به هر دوى آنها متمسّك باشيد هرگز گمراه نخواهيد شد)).(132)
رسول خدا فرمود:
1)
((مَنْ قَرَءَ القُرآنَ وَ لَمْ يَعْمَلْ بِهِ حَشَرَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِي امَةِ اَعْم ى فَيَقُولُ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنى اَعْم ى ...)) هر كس قرآن بخواند و به آن عمل نكند، خداى عزّ و جل در قيامت كور محشورش مى كند، پس او مى گويد خدايا چرا كور محشورم كردى در حالى كه بينا بودم ، پاسخ مى فرمايد كه چنين است كه مى گويى ، ولى آيات ما به تو رسيد و تو آنرا فراموش كردى (در عمل ناديده گرفتى ) از آن جهت است كه امروز فراموش شدى .(133)
2)
وقتى در خانه اى قرآن تلاوت شود، براى اهلش ‍ گشايش حاصل مى شود و خير آن خانه زياد مى گردد، و ساكنين آن رو به فزونى مى گذارند؛ و خانه اى كه در آن قرآن قرائت نشود، بر اهلش تنگى مى كند، خيرش كم مى شود و ساكنين آن رو به كاستى مى گذارند.(134)
3) و نيز فرمود آن خانه براى اهل آسمان نورانى و درخشنده است مانند درخشش ستارگان براى مردم زمين .(135)
((اَلّلهُمَّ اِشْرَح بِالْقُرآنِ صَدْرِى و اسْتَعْمِلْ بِالْقُرآنِ بَدَنى وَ نَوِّرْ بِالْقُرآنِ بَصَرِى وَ اءَطْلِقْ بِالْقُرآنِ لِسَانِى وَ اَعِنِّى عليهِ مَا اَبْقَيْتَنِى فاِنَّهُ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّة اِلاّ بِك )).(136)