كمالات وجودى انسان
قسمت اول

محمد شجاعى


پيشگفتار 
جوانى زيباترين ، درخشانترين و به يادماندنى ترين فراز زندگى است كه هماندآن توان يافت . وقتى صحبت از جوانى دوران تجربه و بلوغ نيز هست و آميختگى آن با زيبائى هاى دل انگيز فطرت دنياى ديگرى پديد آورده و در ژرفاى آن نگاهى ديگر و شورى ديگر. و جوان از ميان تمام اين ديگرها به خود خواهد رسيد. او در اين تجربه نو به دنبال رابطه تازه ژاست با يك حقيقت گمشده با يك كشش اصيل و يك جاذبه ريشه دار و در اين راه ، پيوند خويش را با آرام دلها برقرار مى كند. با سرود حماسى حركت را بودن يك كشف مهم است . يك نجواى پنهان با خويشتن و حركت جهت مى خواهد و پرسش ؟ پرسشى براى رسيدن . و چه زيباست پرسيدن و رسيدن ؟ دانستن و خواستن ؟ گوهر ارزشمند جوانى را بايد باز شناخت . اين جام جهان نما ابعاد و زواياى ناشناخته اى دارد كه بايد در پرتو يك نيروى درونى و يك نورحقيقى را انديشه ناميده ايم .كانون انديشه جوان باانگيزه انديشه بيشتر براى شناخت بهتر تا كنون به تحقيق و تاليف آثار متعددى ويژه نسل نو همت گمارده است . اين بار نيز، بحث و برسى پيرامون موضوع كمالات وجودى انسان ما را بر آن داشت تا با همكارى محقق ارجمند جناب استاد سيد محمد شجاعى اين اثر از سلسله جوان را تقديم محضرتان نمائيم .

شمابايد بتوانيد پس از مطالعه اين دفتر به سوالات زير پاسخ گوئيد.
1.از نظر دين اسلام ، چگونه موجودى است ؟
2.كمال حقيقى انسان در چيست ؟

نظرات خوب شما هستم .

اشاره 
دين و اخلاق ، با انسان رابطه پيدا مى كند. بدون شناخت انسان ، بحث درباره نسبت دين و اخلاق عقيم است . پس لازم است قبل از بحث درباره نسبت دين و اخلاق به معرفى اجمالى انسان بپردازم و سپس نسبت دين و انسان و در پايان نسبت دين و اخلاق را بررسى كنيم . انسان كيست ؟ انسانيت چيست ؟ و كمال حقيقى او در چيست ؟ درباره انسان بسيار خوانده ايم و شنيده ايم تا جايى كه دهها و بلكه صدها نظريه درباره او و معناى انسانيت و كمال انسان از سوى دانشمندان و نيز مكاتب مختلف ارائه شده است . در ميان اين نظريات نه تنها اخلاف وجود دارد بلكه بين آنها تباين و تضاد عميق و آشكار ديده مى شود. اين اختلافات حتى گاهى در پيروان يك مكتب و يك مرجع علمى نيز به چشم مى خورد. به همين دليل بهتر مى دانم كه پيش از پاسخ به سوالات ذكر شده درباره انسان كه جنبه ايجابى دارند، به اين سوال پاسخ دهيم كه انسان چه نيست ؟ پاسخ به اين سوال ما را از بسيارى از اشتباهات و اختلافات درباره انسان و انسانيت ، كمال ، سعادت و شقاوت او و نيز بايدها و نبايدهاى زندگى او، مصون مى دارد. پاسخ به اين سوال كه انسان چه نيست ، به ما كمك خواهد كرد تا با فكر بازترى به بحث درباره انسان بپردازيم . چرا كه بدين وسيله مى توانيم تعريفها و معانى غلطى كه به عمد يا سهو درباره انسان ارائه شده را بشناسيم و آنها را از حوزه مباحث انسان و انسانيت چيست كه ابتدا بدانيم انسان چه نيست .

تقسيم بندى موجودات از نظر كمالات وجودى 
وقتى موجودات مشهود خود رادر جهان با دقت مى نگريم ، بخوبى در مى يابيم كه آنها از نظر كمالات وجودى (آثار و منشاء آثار نوين ) برابر نيستند و آثار وجودى بعضى بر آثار وجودى بعضى ديگر برتر و بيشتر است . موجوداتى را كه در اطراف خود مى بينيم از اين نظر به چهار دسته تقسيم مى شوند:

1- جمادات يا موجودات بى جان مانند انواع سنگها، گازها و مايعات كه داراى آثار وجودى خاصى هستند و به بعضى از آنها اشاره مى كنيم : جمادات حجم دارند يعنى قضا اشغال مى كند، وزن دارند، رنگ دارند، بو دارند، خواص عنصرى مختلفى دارند و...

2- نباتات يا گياهان كه داراى كمالات و آثار وجودى بيشترى نسبت به جمادات مى باشد يعنى علاوه بر اينكه آثار وجودى جمادات را دارند، داراى آثار وجودى مخصوصى هستند كه جمادات فاقد آنها مى باشند.از قبيل : نباتات رشد و نمو دارند، تغذيه مى كنند، توليد مثل مى كنند، تا اندازه اى داراى حس و حركت هستند و از وضعيت ضعف اندام به قدرت بدنى زياد مى رسند. ناگفته نماند كه نباتات علاوه بر اين آثار ويژه ، در بعضى آثار جمادى مثل رنگ پذيرى و داشتن بو،از جمادات قابليت بيشترى نشان مى دهند و تنوع رنگها و بوها در گلها و ميوه ها ديده مى شود. بنابراين گياهان از نظر كمال وجودى برتر از جمادات هستند.

3- حيوانات كه داراى كمالات و آثار وجودى بيشترى نسبت به گياهان و جمادات مى باشند و علاوه بر آثار وجودى جمادات و گياهان ، داراى وجودى مخصوص هستند كه دو قسم قبلى فاقد آنند . از قبيل اينكه حيوانات شعور و اراده دارند، كار و تلاش مى كنند، همسرگزينى و مسكن گزينى دارند، داراى شهوت جنسى و غضب هستند، در بعضى از انواع آنها زندگى اجتماعى وجود دارد، در زندگى اجتماعى داراى تقسيم بندى و مراتب شغلى ، تفريح و اجتماعى مختلف هستند.به عبارت ديگر رتبه و مقام و پستى و برترى شغلى در بين آنها وجود دارد. از حريم خود و خانواده خود در برابر خطرات و دشمنان دفاع مى كنند. در بين حيوانات همنوع و گاهى غير همنوع جهت گذراندن زندگى ، تعاون ، همكارى و خدمات متقابل و مسالمت آميز ديده مى شود. تا اندازه اى قابل تربيت هستند يعنى تربيت محدود مى پذيرند. داراى احساسات و عواطفند . در آنها صفات روحى خوب و مثبتى كه مادر زندگى از آنها به اخلاق تغير مى كنيم در انواع مختلفشان ديده مى شود. صفاتى از قبيل وفادارى ، امانتدارى ، خدمت به همنوع ، نجابت و...

4 انسان . انسان از آن جهت كه انسان است و اشرف مخلوقات مى باشد،نه جماد است ، نه حيوان . اين بدان معنا نيست كه فاقد كمالات و آثار وجودى جمادات ، نباتات و حيوانات است ، بلكه به معناى اين است كه آنچه مايه انسانيت انسان و شراف ت او بر ساير موجودات است امرى غير از كمالات وجودى سه قسم گذشته است . چرا كه انسان در آن آثار وجودى با قسم ديگر مشترك است و فضيلتى در آنها ندارد. فضيلت و شرافت يعنى برترى ، و برترى يعنى داشتن چيزى كه در دست ديگران نباشد. بنابراين نمى توان فضيلت و برترى انسان بر ساير موجودات مشهودمان را به داشتن كمالات جمادى ، گياهى و حيوانى بدانيم . هرچند انسان در ظهور آن كمالات از خود قابليت بيشترى نشان دهد، زيرا قابليت بيشتر داشتن در يك كمال ، آن كمال را از حقيقت و مرتبه خود خارج نمى كند.به عنوان مثال اگر انسان در غضب و يا شهوت جنسى قابليت بيشترى نسبت به حيوانات از خود نشان داد هرگز غضب و شهوت از مرتبه كمالات حيوانى فراتر نمى روند و به مرتبه يك كمال حيوانى را بيشتر از خود حيوانات نشان دهد، نه اينكه شهوت و غضب كمال انسانى شده باشد.در اين صورت مى گوييم انسان يك حيوان قويتر است . همچنين وقتى كه انسان داراى قدرت بدنى زيادى مى شود مى گوييم او يك گياه قويتر شده نه يك انسان بهتر.به عبارت ديگر همان طور كه گفتيم قدرت بدنى قويتر از ديگران بود،او فقط دريك صفت گياهى قويتر است نه اينكه انسان بهترى است و در انسانيت بالاتر است .

همچنين است وقتى انسان لباسى زيبا و رنگارنگ و فاخر بر تن مى كند، مى گوييم او يك كمال گياهى را به استخدام در آورده و مورد استفاده قرار داده است نه اينكه او با پوشيدن لباسى زيباتر و با جنسى بهتر و يا بر خوردارى از قيافه و صورتى زيباتر، در انسانيت و شرافت از ديگران پيشى گرفته باشد. چرا كه برترى حقيقى انسان به برترى در حقيقت انسانيت و آن آثار و كمالاتى است كه ويژه اوست و در حيوانات و گياهان و جمادات يافت نمى شود، كه اگر در آنها يافت شود آن كمالات ديگر كمال ويژه انسانى محسوب نمى شود بلكه جزء كمالات مشتركند.

اگر قابل به برترى انسان نسبت به ساير موجودات باشيم و او از اشرف مخلوقات بدانيم كه چنين نيز هست ، بدين معناست كه در انسان كمال كمالاتى وجود دارد كه در ساير موجودات قبلى نيست والا برترى و شرافت او معنا نداشت .
با توجه به مطالب گذشته به اين نتيجه مى رسيم كه انسان ، جماد گياه و حيوان نيست . بنابر اين اگر آثار و كمالاتى كه در حد كمالات اين سه قسم هستند از خود نشان داد در مرتبه همانهاست و هيچ فضيلتى از نظر انسانى بر ساير انسانها ندارد. مثلا از آن جهت كه شهوت جنسى دارد و تمايل به جنس مخالف پيدا مى كند و همسر گزينى مى كند، يك حيوان است و نيز از آن جهت كه كار و تلاش مى كند، مسكن گزينى دارد، زندگى و مشاركت اجتماعى دارد، در سلسله مراتب اجتماعى بالا مى رود، به همنوع خود كمك و خدمت مى كند و داراى بعضى از صفات اخلاقى نيكو و پسنديده است ، يك حيوان خوب است ، چرا كه همه اينها در حيوانات نيز يافت مى شود. همچنين وقتى كه رشد مى كند و قدرت بدنى فوق العاده اى ( مثلا در اثر ورزش ) پيدا مى كند و يا داراى صورتى زيبا مى شود و زيباييها را به استخدام در مى آورد، يك گياه خوب است ، چرا كه همه اينها در گياهان نيز يافت مى شود.

انسان چيست ؟ 
منظور از مختصات انسان يعنى چيزهايى كه فقط در وجود دارد و جماد و گياه و حيوان را به كمالات ويژه راهى نيست . انسان داراى نيروى عقل و فكر است كه با آن حقايق وجود مى شناسد و پيشرفتهاى مادى و معنوى تحصيل مى كند.
انسان موجودى آزاد و مختار، مسير و هدف خود را انتخاب كند و به سوى آن حركت نمايد.
انسان با برخوردارى از روح يا نفحه الهى ، قدرت علمى نا محدود و نيز قدرت تربيت پذيرى نا محدود دارد، تا جايى كه مى تواند اسماء و صفات خداوند را در خود ايجاد و مستقر كند و مراتب كمال و تقرب به خدا را يكى پس از ديگرى طى كند و آينه و مظهر كامل صفات خداوند شود. اين همان مقام خليفه اللهى است كه انسان براى وصول به آن خلق شده است .

ابعاد وجودى انسان 
انسان يك مركب دو بعدى است كه يك بعد او مادى و بعد ديگرش غير مادى است : اذ قال ربك للملائكه انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعواله ساجدين
و هنگامى كه خداوند به فرشتگان گفت كه من بشر را از گل مى آفرينم ، پس ‍ آنگاه كه او را به خلقت كامل بياراستم و از روح خود در او دميدم به او سجده كنيد.(1)
و بعد مادى انسان منشاء طبيعت و تمايلات حيوانى اوست و بعد الهى او منشاء فطرت تمايلات فوق حيوانى اوست . همين بعد است كه به انسان مقامى مى دهد كه فرشتگان به خاطر آن مقام مامور به سجده بر انسان مى شوند.
همان طور كه در آيه 72 از سوره مباركه ص خوانده ايم خداوند در جريان تكميل آخرين مرحله از مراحل وجودى انسان فرمود:
نفخت فيه من روحى
از روح خودم در او دميدم .
روح انسان را به خودش نسبت مى دهد و اين نسبت ، شدت اتصال و ارتباط انسان با خداوند و نيز شرافت انسان را مى رساند. و نيز در ادامه بيان همين جريان خطاب به ملايكه فرمود:
فقعواله ساجدين
همگى برايش سجده كنيد.

همه ملايكه بدون استثنا به او سجده كردند و ابليس كه در بين ملايكه بود.(2) به او سجده نكرد و خداوند از ابليس درباره علت عدم سجده اش به آدم چنين سوال مى نمايد: قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى .
اى ابليس چه چيز تو را منع كرد از اينكه به چيزى كه با دستهاى خودم آن را آفريدم سجده كنى .(3)
كلمه با دستان خود آن را خلق كردم حكايت از اهميت انسان و خلقت او مى كند. مرحوم علامه طباطبايى در اين باره مى فرمايد: اينكه در اين آيه خلقت بشر را به دست خود نسبت داده و فرمود چه مانعت شد از اينكه براى چيزى ديگر آفريدم ، ولى آدم را به خاطر خودم . همچنان كه جمله و نفخت فيه من روحى ( از روح خودم در او دميدم ) نيز اين اختصاص را مى رسانم . اگر كلمه يد را تثنيه آورد و فرمود: يدى ( دو دستم ) با اينكه مى توانست مفرد بياورد براى اين است كه به كنايه بفهماند: در خلقت او اهتمام تام داشتم ، چون ما انسانها هم در عملى هر دو دست خود را به كار مى بنديم كه نسبت به آن اهتمام بيشترى داشته باشيم .(4) خداوند دميده شدن روح خود در انسان را كه همان دميده شدن روح انسانى است ، مرحله اى جديد در تكامل خلقت او معرفى مى كند و به خاطره اين خلقت جديد و به وجود آمدن انسان به خود تبريك گفته و خود را احسن الخالقين مى نامند.

ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما فكسو نا العظام لحماثم انشاناه خلقا اخر فتبارك الله احسن الخالقين .
انسان را به صورت نطفه اى گردانيده و در جاى استوار ( رحم مادر )قرار داديم . آنگاه نطفه را علقه (خون بسته ) و علقه را گوشت پوشانيديم . پس از آن او را با خفلتى ديگر ابشا نموديم پس آفرين بر خداوند كه بهترين آفريننده هاست . (5)

همان طور كه ديديم نطفه انسان پس از طى چندين مرحله به موجود جديدى تبديل مى گردد. زيرا در مورد آخرين مرحله از كلمه انشا استفاده كرد.انشا بر خلاف خلق يعنى ايجاد جديد و بى سابقه . خداوندا به خاطر خلق آن مراحلى كه انسان در داشتن آنها با حيوانات شريك است به خود تبريك نمى گويد.بلكه هنگامى خود تبريك گفته و خود را احسن الخالقين مى نامد كه روح انسانى به جسم انسان تعلق مى يابد. پس اگر خداوند با خلق انسان بهترين خلق كننده هاست ، انسان نيز بهترين مخلوق است . اين بهترين بودن انسان نسبت به ساير مخلوقات قطعا به خاطر جنبه اى است كه حيوانات فاقد آن هستند. آنها به خود تبريك نمى گفت چرا حيوانات نيز نه تنها داراى اين جنبه ها هستند، بلكه در قواى بدنى از انسان بسيار قويترند.

بنابراين انسان داراى بعدى انسانى است كه در آن بعد با حيوانات مشترك است و آثار و كمالات حيوانات و به طريق اولى گياهان و جمادات را از خود نشان مى دهد. و نيز داراى بعدى فوق حيوانى و انسانى است كه انسانيت او و كمالات ويژه اش به اين بعد بستگى دارد.

فعاليت اين بعد و غلبه آن بر جنبه حيوانى در زندگى بشر است كه به او بر ساير موجودات برترى و شرافت داده است .
به بعد حيوانى انسان ، طبيعت و به فوق حيوانى او فطرت گويند. بين اين دو نيرو در انسان بر سر حاكميت بر وجود او نزاع و كشمكش دايمى وجود دارد كه نتيجه اين نزاع هر چه باشد، شخصيت و سرنوشت انسان را تعيين مى كند، يعنى اگر طبيعت بر وجود انسان حاكم شود ارزشهاى حيوانى و گياهى متمايل مى شود و چيزى جز آنها را نمى طلبد و در نتيجه فقط حيات حيوانى خواهد داشت . اگر فطرت بر وجود او حاكم شود ارزشهاى فوق حيوانى را مى طلبد و بهره بردارى او از كمالات حيوانى همسو با فطرتش ‍ مى شود و طبيعت او در استخدام فطرتش قرار مى گيرد. فقط در اين صورت است كه حيات انسانى خواهد داشت و برتر و اشرف از ساير موجودات است . در حيات انسانى ، انسان هم از كمالات گياهى استفاده مى كند و هم از كمالات حيوانى ، يعنى او نيز مانند ديگران كه زنده به حيات انسانى نيستند، اهل زندگى و مشاركت اجتماعى است ، همسر گزينى و مسكن گزينى مى كند، كار و تلاش مى كند و از لذتهاى طبيعى و خدادادى بهره مى برد و... ولى هيچ يك از اينها ارزش بهايى حاكم بر وجود او نيستند، بلكه وسيله اى در استخدام و اختيار فطرت و شكوفايى و رشد بعد فوق حيوانى او هستند.

كرامت و برترى انسان نسبت به موجودات اين عالم 
لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا

ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم و آنها را به مركب بر و بحر سوار كرديم - و جهان جسم و جان را مسخر انسان ساختيم - و از هر غذاى لذيز و پاكيزه آنها را روزى داديم و بر بسيارى از مخلوقات خود برترى و فضيلت كامل بخشيديم .(6)

مرحله علامه طباطبايى درباره كرامت و برترى انسان چنين مى فرمايد:
مقصود از تكريم ، اختصاص دادن به عنايت و شرافت دادن به خصومت است كه در ديگران نباشد، و با همين خصوصيت است كه معناى تكريم با تفضيل فرق پيدا مى كند، چون تكريم معنايى است نفسى و در تكريم كارى به غير نيست ، بلكه تنها شخص مورد نظر است كه داراى شرافتى و كرامتى بشود، بر خلاف تفضيل كه منظور از آن اين است كه شخص مورد تفضيل از ديگران برترى يابد، در حالى كه او با ديگران در اصل آن عطيه شركت دارد. حال كه معناى تكريم و فرق آن با تفضيل روشن شد اينك مى گوييم : انسان در ميان ساير موجودات عالم خصوصيتى دارد كه در ديگران نيست ، و آن داشتن نعمت عقل است و معناى تفضيل انسان با ساير موجودات اين است كه در غير عقل از ساير خصوصيات و صفات هم انسان بر ديگران برترى داشته و هر كمالى كه در ساير موجودات هست حد اعلاى آن در انسان وجود دارد.
و خلاصه اينكه بنى آدم در ميان ساير موجودات عالم ، از يك ويژگى و خصيصه اى برخوردار گرديده و به خاطر همان خصيصه است كه از ديگر موجودات جهان امتياز يافته و آن عقلى است كه به وسيله آن حق را از باطل و خير را از شر و نافع را از مفضر تميز مى دهد... تفضيل و تكريم ناظر به يك دسته از موهبتهاى الهى است كه به انسان داده شد، تكريمش به دادن عقل است كه به هيچ موجودى ديگر داده نشده ، و انسان به وسيله آن خير را از شر و نافع را از مضر و نيك را از بد تميز مى دهد، موهبتهاى ديگرى از قبيل تسلط بر ساير موجودات و استخدام و تسخير آنها براى رسيدن به هدفها از قبيل نطق و خط و امثال آن نيز زمانى محقق مى شود كه عقل باشد.

و اما تفضيل انسان بر ساير موجودات به اين است كه آنچه را به آنها داده از هر يك سهم بيشترى به انسان داده است ،اگر حيوان غذا مى خورد خوراك ساده اى از گوشت و يا ميوه و يا گياهان و يا غير آن دارد، ولى انسان كه در اين جهت با حيوان شريك است اين اضافه را دارد كه همان مواد غذايى را گرفته و انواع طعامهاى پخته و خام براى خود ابتكار مى كند، طعامهاى گوناگون و فنون مختلف و لذيذ كه نمى توان به شماره اش آورده براى خود اختراع مى نمايد و همچنين آشاميدنى و پوشيدنى و اطفاء غريزه جنسى و طريقه مسكن گزيدن و رفتار اجتماعى در حيوانات و انسان بدين قياس ‍ است .(7)

نسبت دين و انسان 
دين عامل و ضامن حيات انسانى بشر است . بدون دين زندگى انسان به محدوده كمالات و زندگى حيوانات و گياهان منحصر مى شود. تنها دين است كه مى تواند انسان را از سطح كمالات حيوانى و گياهى به افق زندگى و حيات لايق انسانى برساند. قرآن كريم اين حقيقت را كه تنها دين مى تواند تاءمين كننده حيات ويژه انسانى باشد با بيانى بسيار زيبا اين گونه اعلام مى كنند:
يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للر سول اذا دعاكم لما يحييكم .
اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد خدا و رسول را هنگامى كه شما را دعوت مى كنند به چيزى كه آن چيز به شما حيات مى دهد. ( انفال 29 )
مفهوم آيه اين مى شود كه در اجابت خدا و رسول ، حيات ويژه اى براى انسان وجود دارد و به عبارت ديگر پيامبر ( صلى الله عليه و آله ) از سوى خداوند چيزى آورد، كه اگر مردم به آن تمسك كنند حيات جديدى خواهد يافت .
مفهوم مخالف اين آيه اين است كه بدون اجابت خدا و رسول ( صلى الله عليه و آله ) هيچ كس از آن حيات ويژه برخودار نمى شود.

بنابراين كار دين ، رساندن انسانها به مرحله بالاتر از حيات يعنى حيات انسانى است به طورى كه هيچ كس بدون نمى تواند به اين مرحله از حيات نايل شود. لذا كسانى كه ديندار و اهل اجابت دين نيستند داراى حيات هستند، ولى حيات مرحله گياهى و حيوانى . اما حيات انسانى فقط ويژه اهل دين است .
حال بايد ديد كه اين حيات را چگونه براى پيروان خود تاءمين مى كند و به عبارت ديگر پيروان يك دين چه بايد كنند تا از حيات مرحله بالاتر برخوردار شوند؟ آيه مذكور جواب اين سوال را به روشنى داد و آن اجابت خداوند و پيامبرش است در دينى كه براى انسانها آورده است . تعاليم و دستورات حيات بخش دينى به سه بخش تقسيم مى شوند كه پيروان آن بايد با هر سه بخش رابطه مناسبى بر قرار كنند.

الف - عقايد يا اصول دين كه همان جهان بينى و انديشه ها و افكار انسانى است .
ب - اخلاقيات كه مبتنى بر جهان بينى است و مراد از آن ملكات و صفات ثابت روحى است .
ج - احكام يا فروع دين كه دستور العمل عبادات ، معاملات و قسمتى از ارتباطات انسان است براى رسيدن به حيات ويژه انسانى و يا به تعبير قرآن حيات طيبه مى باشد.(8) پيروان دين بايستى به سلسله اى از عقايد حقه و صحيح كه در متن تعاليم دينى جاى دارد متعقد باشد، عقايدى از قبيل : مبداء معاد، نبوت ، امامت و....

بنابر اين دين عامل اساسى حيات ويژه بشرى است كه انسان با اجابت آن ، يعنى بر قرارى ارتباط صحيح روحى و عملى با همه بخشهاى آن به اين حيات طيبه دست پيدا خواهد كرد.به عبارت ديگر حيات طيبه مجموعه اى از عقايد، اخلاق و اعمال مطابق دستور خداوند (اعمال صالح ) است .