خاطرات و حكايتها - جلد پنجم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۱ -


فهرست مطالب 
پيشگفتار
از پشت شيشه همين طور به هياءت نظامى بنده نگاه مى كرد !
سه نقطه ى اساسى در جنگ
جنگ را چه كسى به وجود آورد؟
چرا جنگ را به وجود آوردند؟
چه شد كه پيروزى در جنگ به دست آمد؟
حدس مى زنم در سنگرهاى عراقيها، نظاميهاى غير عراقى نشسته اند !!
من به اين توصيه ى امام خيلى عملكره ام
اين اشكال ، اشكال درستى است ؛ اما بر چه كسى وارد است ؟
خدا مى داند كه من گريه كردم
نمايشنامه ى ايوب پيامبر يك برداشت صحيح
در تشكيلات آينده تو را استاندار سيستان و بلوچستان مى كنم بشرطى كه اين زمينها رامثل ريكه پوت بكنى !!
بلوچستان مى تواند مثل جيرفت باشد
تصاحب غيرقانونى زمينها
شوق آن زمان و كار اين زمان !
اول بار در سال 42 به كرمان آمدم
تاريخ هزار ساله روحانيت شيعه
روحانيت همواره در خدمت دين و مردم بوده است
روحانيت بايد در موضع حراست و دفاع از نظام قارار بگيرد
نقش حياتى حوزه هاى علميه
خانها، پدر مردم را درمى آورند !
در ملاقات با من ، خوانين اميدى پيدا نكردند
هدف ما، حركت در خط صحيح جمهورى اسلامى
امروز انگيزه براى ايجاد نابرابرى زياد است
آخوند مسيحى در ايران !!
آره توبميرى ، خودتى !!
هنرمندان ما در طول اين ده سال خيلى رشد كردند
امام تبسمى كردند و هيچ چيز نگفتند !
امتزاج حق و باطل ، دوران دشوار هر انقلاب
ضعف تحليلسياسى مردم ، مشكل بزرگ دوران اميرالمؤ منين
عده يى در جامعه مرتب توى دلها را خالى مى كنند !!
عدم الفتح بود !
صداى شكست امپراتورى زرو روز از دور به گوش مى رسد
ما بايد بدانيم كه قوى هستيم
سه صحنه ، از زندگى پيامبر اكرم
صحنه ى اول از زندگى پيامبر، صحنه ى دعوت و جهاد
صحنه دوم از زندگى پيامبر، صحنه رفتار با مردم
صحنه ى سوم از زندگى پيامبر، صحنه ى ذكر و عبادت الهى
انقلاب براى اين است كه ارزشها در جامعه تغيير كند
ماجراى سه پيامبر مبعوث ده به شهر انطاكيه و گفتگوى آنان با تمدنها پاسخ تمدنهابه پيامبران ! !
تفسير الهى از تكامل تاريخ و نقطه ى عطف
مواجهه و مقابله در جناح حق ، به پايدارى و هوشيارى احتياج دارد
دوران سياه و نكبت بار پادشاهى ، پشتيبانان رژيم ستم شاهى بركات انقلاب اسلامىايران و جريان شيطانى دشمنى با انقلاب
ضربه هاى رژيم پهلوى به ملت ايران
نداى مرد الهى و روحانى ولبيك مردم
رويگردانى ملت ايران از زورگويان عالم
فهرست تلاشهاى خصمانه ى جريان شيطانى دشمنى با انقلاب اسلامى
سازندگى مادى و معنوى انقلاب اسلامى
قدمهاى ملت ايران براى تداوم انقلاب اسلامى
تخت جمشيد، نشانه ى ظاغوتيگرى است
اجزاى نقشه ى دشمن چيست ؟
اى آزادى ! به نام تو چه جنايتها كه انجام مى گيرد !
باش تا صبح دولتش بدمد !
ويژه گيهاى حضرت امام خمينى قدس سره و برخى خاطرات رهبرى از معظم له
مشخصه هاى مهم راه حضرت امام خمينى قدس سره
ريشه نفرت ملت ايران از امريكا و علت اشغال لانه ى جاسوسى
دشمنى امريكا در برابر بزرگوارى امام و ملت
اشغال لانه جاسوسى ، تبلور حقايق انقلاب و ملت
مرگ بر آمريكا از اعماق جان يكايك مردم بر مى آيد
آيا ملت ايران خصومتهاى آمريكا را فراموش مى كند؟
اينهايى كه دم از مذاكره مى زنند ساده لوح و بى اطلاعند
نفرت و مقابله ى با ظلم و ظالم ، اصل حاكم بر تفكر مسلمانان
آينده روشن انقلاب و نظام به بركت اسلام
پيشگفتار 
بسمه تعالى
سال 1378 سال حضرت امام خمينى قدس سره ، نامگذارى شده است . رهبر معظم انقلاب ، حضرت آيت الله العظمى خامنه اى ، شاگرد خلف و وفادار به امام (ره ) و راه آن حضرت ، با اين نامگذارى دلها را به ياد روزهاى ضور آن يگانه دوران به تپش درآورد و يكبار ديگر مردم مخصوصا جوانان را به شكوه و عظمت آن روزها و تدابير و ايستادگى شگرف روح خدا باز گرداند. به راستى چه روزهاى بزرگ و فراموش ناشدنى بر انقلاب اسلامى گذشت و امام خمينى (ره ) با چه صلابت و قدرت و بينش عميق و الهى ، سكان اين انقلاب را در آن گردابهاى خطرناك و طوفانهاى سهمگين به ساحل تجات يعنى استقلال و آزادى و اسلامى راهنمايى فرمود.
سال امام ، از اين زاويه نيز بايستى مورد توجه قرار گيرد يعنى بازگشت به تاريخ پرفراز و نشيب انقلاب اسلامى كه حداقل دو خاصيت بزرگ را در بر خواهد داشت .
اول : اهميت نقش دين و ايمان دينى و رهبرى فقيه عادل با تقواى مدير و مدبر و شجاع و سازش ناپذير و وحدت كلمه در پشت سرگذاردن حوادث و وقايع سخت و تلخ و رسيدن به عزت و كرامت .
دوم : شناخت دشمنان حركت دينى و رهبرى الهى و وحدت امت و نحوه عملكرد آنان
اولى : ايمان را تقويت مى كند و دست عنايت خداى متعال را نمايان مى سازد و حالت شكر و خضوع به درگاه خداوند به انسان مى دهد و عزم ها را جزم و اميدها را بارور و اطمينان به نظام و مديران و رهنمودهاى ولى فقيه را افزونتر مى سازد.
دومى : حقد و كينه عميق دشمن را بر ملا و دست منافقين و ليبرالها و روشنفكران واپس گرا و عناصر وابسته به نظام شاهنشاهى را، باز و راهها و روشهاى آنان را افشا مى سازد.
هر انقلابى مخصوصا با مايه دينى و استكبار ستيزى نياز به اين دو دارد. بايد ايمان ، و اطمينان مردم و جوانان آن جامعه به آينده اى روشن ، به نظام دينى ، به رهبرى الهى ، به مسئوولان خدمتگزار، به ريشه هاى اسلاميت نظام يعنى حوزه هاى علميه و علماء مراجع ، به توانايى سازندگى و ايستادگى و به ايستادگى و به امدادهاى غيبى الهى روز بروز افزونتر و ريشه دارتر گردد و به موازات آن دشمن شناسى ، تحليل صحيح از وقايع و حوادث ، پرهيز از ساده انگارى و ساده لوحى ، پرهيز از تفرقه و آتش نفاق ، بى اعتمادى به عناصر وابسته و پيوسته به دشمن و بدسابقه و غنود و خائن و آمادگى مقابله با توطئه ها را افزايش داد و گسترد.
سال امام (ره )، سال شعار و شعور است . پايبندى به شعارهاى اصولى انقلاب اسلامى كه در كلام و پيام و راه و مشى آن بزرگوار متجلى شد و تعظيم اين شعائر كه شعائر الله است و شعور نسبت به راه امام (ره ) و عناصر اين راه و ياوران اين راه و دشمنان اين راه .
سال امام (ره ) سال ياءس دشمنان و پاسخ كوبنده ملت به اميدهاى واهى دشمنان ، آمريكا و معاندان داخلى است . سال امام (ره )، سال التيام شكافها و فضاهاى ايجاد شده بين دوستان و خوديهاى انقلاب اسلامى است .
سال امام (ره ) سال بازنگرى رفتارهاى خويش و سال بازنگرى سياستهاى خرد و كلان اجرايى كشور است و انطباق هر چه بيشتر خويش و رفتارهاى فردى و جمعى با منش روش حضرت امام خمينى قدس سره .
در اين سال پر بركت ، جلد پنجم اين مجموعه را به مؤ منان انقلاب اسلامى و عاشقان روح الله تقديم مى كنيم و اميدواريم توجه به تاريخ و عبرت گيرى از آن كه مورد تاءكيد امام را حل بود، هر چه بيشتر اهداف اين سال را تحقيق بخشد و تاريخ صحيح و امين و عبرتهاى آن را از لسان ولى فقيه عادل و صادق ، مشعل راه خود سازيم . ان شاء الله
مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت



از پشت شيشه همين طور به هياءت نظامى بنده نگاه مى كرد ! 
يك زمان برخى از آقايان علما منبر نمى رفتند؛ چون آن را خلاف شاءن خود مى دانستند؛ مى گفتند منبر رفتن دليل بى سوادى است ! ولى حالا شما ملاحظه كنيد، فردى مثل آقاى جوادى ، مرد ملاى فاضل - معقولا - مثلا در پايان يك ميتينگ منبر مى رود، سخنرانى مى كند و فرياد مى كشد. ببيندى الان باگذشته چه قدر فرق كرده است .
من يكى از دفعاتى كه سال 59 از اهواز به تهران مى آمدم ، چون لباس ‍ نظامى تنم بود، رويش قبا مى پوشيدم . رسم ما هم اين بود كه از راه كه مى رسيديم ، مستقيم خدمت امام مى رفتيم . عصر يك روز پنجشنبه كه براى نماز جمعه به تهران آمده بود مستقيم خدمت ايشان رفتم و چيزى راجع به جبهه گفتم و آمدم . شايد بار اولى بود كه از جبهه خدمت ايشان مى رسيدم . تا اين كه چكمه هايم را دم در بياورم ، ايشان از پشت شيشه همين طور به آن هياءت بنده كه لباس نظامى زير قبا تنم بود، نگاه مى كردند. وقتى رسيدم . دستشان را بوسيدم . خودشان گفتند كه يك وقت بود كه اين لباس شما خلاف مروت بود، و حالا بحمدالله وضع به اين جا رسيده است . من احساس كردم كه ايشان خوشحالند. در ابتدا قدرى هم در دلم ترديد بود. اول بار كه در اهواز قبا را كندم و لباس نظامى پوشيدم ، در ذهنم بود كه آيا اين كار درست است يا نه . بعد كه ديدم ايشان لبخند زدند و لطفى كردند، فهميدم كه خوشحالند. واقعا جاى امام خالى است . اگر ايان تشريف مى داشتند و مى ديدند كه آقايان در تكواندو، دان 4 دارند و اين گونه پيشرفت كرده اند. خيلى خوشحال مى شدند؛ اين واقعا در طريق همان خواست ايشان است . (1)


سه نقطه ى اساسى در جنگ 
درباره دفاع مقدس ، آنچه كه ملت ما پس از گذشت دوران سخت جنگ هشت ساله بايد مورد تدبر قرار بدهد، اين است كه اين جنگ را چه كسى به وجود آورد، و چرا به وجود آورد، و چه شد كه موفق نشد؟ اين سه نقطه ى اساسى است .
جنگ را چه كسى به وجود آورد؟  
سؤ ال اول : جنگ را چه كسى به وجود آورد؟ نمى شود گفت جنگ را فقط عراق به وجود آورد. همه ى قراين از اول كار نشان مى داد كه استكبار پشت سر عراق استد او را كمك نظامى كردند؛ از لحاظ تبليغاتى به او كمك كردند و شوراى امنيت را در خدمت متجاوز قرار دادند. با اين كه جنگ به اين اهميت در اين نقطه حساس واقع شده بود، اما روزهايى گذشت كه سازمان ملل در آن روزها، هيچ عكس العملى نشان نداد؛ اين عادى نيست . در حمله عراق به كويت ، بعد از چند ساعت شوارى امنيت موضعگيرى كرد؛ اما در حمله ى عراق به كويت ، بعد از چند ساعت شوراى امنيت موضعگيرى كرد؛ اما در حمله عراق به ايران ، تا وقتى كه تانكهاى عراقى پيشروى مى كردند، شوراى امنيت ساكت و تماشاچى نشست ؛ بعد از آن كه هزاران كيلومتر را تصرف كرده بودند، شوراى امنيت يك كلمه حرف زد، كه آن هم تقبيح تجاوز نبود؛ عراق را ملامت نكرد كه چرا تجاوز كرده و جنگ را شروع كرده است ؛ به دو طرف گفت كه حالا بياييد دست از جنگ بكشيد و آتش بس كنيد ! يعنى در حقيقت ، تثبيت عراق در اراضى اشغالى ما. البته ما قبول نكرديم و آن قطعنامه را رد كرديم .
شوراى امنيت به خاطر اين كه در دست قدرتهاى بزرگ بود و آنها هم پشت سر رژيم عراق بودند، تا آخر هم هيچ وقت نسبت به جنگ يك موضع كاملا و صددرصد عادلانه نگرفت ؛ تا اين كه در اين اواخر، آن هم بازحمتات زياد و با تلاشهاى فراوانى كه از همه طرف كشيده شد، قطعنامه ى 598 از شوراى امنيت صادر شد.
شرق و غرب پشت سر عراق قرار داشتند. تقريبا تمام اروپا به عراق كمك كردند در ايام جنگ ، مالينها را از روى حدس مى گفتيم ، قراين دلالت مى كرد، ولى در اين يكى ، دو سال اخير، شواهد قطعى براى آن پيدا شد؛ همه اعتراف كردند و يكى يكى سندها


بيرون آمد؛ كمك امريكا، كمك ناتو، كمك شوروى هم كه از روز اول معلوم بود. بلوك شرق ، همين كشورهاى اروپايى شرقى كه امروز دچار اين مصيبتها (2) هستند، بزرگترين خدمت را در اطول چنگ به رژيم عراق كردند؛ ارتجاع منطقه هم كه جاى خود دارد. بنابراين ، جنگ را رژيم عراق به تنهايى به وجود نياورد - رژيم عراق يك عامل بود - جنگ را همه ى دنياى استكبارى و من تبع او به وجود آوردند؛ اين امروز چيز روشنى است و احتياج به بحث زيادى ندارد.
چرا جنگ را به وجود آوردند؟  
سؤ ال دوم : چرا جنگ را به وجود آورند؟ اين هم امر روشنى است : جنگ را به وجود آوردند، تا نظام اسلامى را از بين ببرند، يا وادار به تسليم كنند؛ براى آنها فرقى نمى كرد. مى خواستند يا جمهورى اسلامى به خاطر اشغال و گرفتاريهاى جنگ ساقط بشود، يا اگر ساقط نمى شود، همان طورى كه بيشتر كشورهايى كه به اين مصيبتها دچار مى شوند و بالاخره رو به يك قدرتمند مى كنند و پيش او دست دراز مى كنند، شايد ملت ايران و امام عظيم الشاءن اين ملت هم مجبور بشوند در مقابل دشمنان تسليم بشوند، دست دراز كنند و بگويند خيلى خوب ، ما تسليم هستيم ؛ نگذاريد ديگر عراق اين قدر ما را بكوبد. بدون ترديد هدفشان اين بود، اما اين آرزو هم به دلشان ماند.
اگر ايران در مقابل امريكا تسليم مى شد، جنگ زود تمام مى شد. البته مصيبت سلطه ى امريكا صد برابر از مصيبت جنگ سخت تر است . مصيبت تسلط بيگانه ، از مصيبت هر گونه جنگى با هر خسارتى ، براى يك ملت سنگينتر و سخت تر است . امروز ببينيد با رژيم عراق چگونه برخود مى كنند. همين كه مسلط شدند، همين كه مسلط شدند. همين كه در مقابلشان تسليم انجام گرفت ، استكبار ديگر هيچ حدى نمى شناسد. از ايستادگى مردم است كه اينها حساب مى برند و مجبورند حريم بگيرند. هر ملتى كه كوچكترين نشانه ى تسليمى از خود در مقابل استكبار نشان داد. باخت ؛ باختى بسيار سنگين . هدفشان اين بود كه جمهورى اسلامى را وادار به تسليم كنند؛ ولى نتوانستند.
بعد از هشت سال جنگ ، لازم نيست ما قسم و آيه بخوريم كه در جنگ پيروز شده ايم . پيروزى در جنگ مگر چيست ؟ اگر دشمنى با آن حجم قدرت و با آن عظمت مادى به يك ملت حمله كند، هشت سال هم عليه او مبارزه كند، اما بعد از هشت سال همه چيز مثل روز اول باشد؛ نه يك قدم از سرزمين اين ملت دست ديگرى باشد، نه اين ملت كوچكترين تحميلى را از دشمن قبول كرده باد، آيا اين پيروزى اين ملت نيست ؟ ملت ما با جوانانش با رزمندگانش ، با ارتش ‍ و سپاه و بسيج مردميش ، با عشاير دلاورش با مردم كوچه كه و بازارش ، با خانواده هاى ايثارگرش ، با زنان و مردان آگاه و هوشيارش ، با شجاعت و ايمان و توكل بى نظير رهبر عظيم الشاءنش ، توانست در مقابل امريكا و اروپا و شوروى آن روز و امپراتورى شرق و غرب بايستد و بعد از هشت سال همه ى آنها را وادار بكند كه به پيروزى ملت ايران و به شكست خودشان اعتراف كنند.


چه شد كه پيروزى در جنگ به دست آمد؟  
و اما سؤ ال سوم : چه شد كه اين پيروزى به سدت آمد؟ برادران و خواهران عزيز در سراسر كشور ! چه شد كه شما پيروز شديد؟ آيا جز ايمان شما، توكل شما به خدا تصميم شما براى ايستادگى در مقابل دشمنان خدا، وحدت كلمه ى شم - كه به هيچ وسيله يى نتوانستند آن را در هم بشكنند - فداكارى قهرمانانه ى جوانان شما، جوانانى كه در عين جوانى ، از لذتهاى دنيا گذشتند و تسليم و سوسه ها نشدند؛ و پدر و مادرى كه از جوانانشان گذشته و تسليم و سوسه ى محبت و عشق به اولادشان نشدند؛ و بى اعتنايى به زخارف دنيا و نگريستن به هدف عالى - يعنى سربلندى اسلام و مسلمين - پيروزى ملت ايران عامل ديگرى داشت ؟ اگر ايران در آن روزى كه دشمن از همه طرف به آن حمله كرد، به شرق يا به غرب به امريكا، به اروپا، به شوروى رو مى آورد، بازهم پيروز شده بود؟ نمى گذاشتند پيروز بشود. جنگ تمام مى شود، اما جنگ بدون پيروزى و بدون افتخار؛ سلطه ى خودشان را بر اين ملت از سر مى گفتند. (3)
حدس مى زنم در سنگرهاى عراقيها، نظاميهاى غير عراقى نشسته اند !! 
در مقابل ما فقط عراق نبود - البته آن روز هم مى گفتيم ، اما بعد از اين حوادث سال گذشته ى خليج فارس ، همه اعتراف كردند - غرب بود، شرق بود، امريكا بود، مجموعه ى ناتو بود، مرتجعان منطقه بودند، پول بود، سلاح بود، تجهيزات بود، تاكتيك بود، خبر ماهواره يى بود.
در يكى از اين عمليات بزرگى كه در سالهاى اخير داشتيم و طرف مقابل تلاش خيلى چشمگيرى از خودش نشان مى داد، من اين جا به رفقا گفتم كه حدس مى زنم الان در سنگرهاى قرارگاههاى اصلى عراق ، نظاميهاى غير عراقى نشسته باشند؛ كه البته احتمال زياد مى دادم غربى باشند؛ نحوه ى حركات اين طور نشان مى داد. اصلا نوع كار نشان مى داد كه يك نفس جديد است كه دارد آن جا كار مى كند؛ بعد معلوم شد همين طور بوده است . همه ى دنيا به اينها كمك كردند؛ اما چه چيزى موجب شد كه على رغم وجود آن قوه ى هايل عجيب ، اينها نتوانند بر ايران اسلامى - با همه ى ضعيفهايى كه شماها مى شناختيد و مى دانستيد؛ ضعف بودجه ، ضعف تجهيزات ، ضعف در سازماندهيها، ضعف در انضباط، وجود بعضى از اختلافات - مسلط بشوند و مقصود خودشان را انجام بدهند؟ دنيا از اين ماجرا درس گرفت .
امروز فرماندهان امريكايى كه جنگيدند، مى گويند ما در جنگ ايران و عراق كه شاهد قضايا بوديم ، تجربه آموختيم و درس گرفتم . اين بر اثر چه بود؟ بر اثر همان (4)
من به اين توصيه ى امام خيلى عملكره ام 
اين وصيت نامه هايى كه امام مى فرمودند بخوانيد؛ من به اين توصيه ى ايشان خيلى عمل كرده ام . هر چه از وصيت نامه هاى همين بچه ها به دستم رسيده - يك فتوكپى ، يك جزوه - غالبا من اينها را خوانده ام : چيزهاى عجيبى است . ماها واقعا از اين وصيت نامه ها درس مى گريم . اين جا معلوم مى شود كه درس و علم و علم الهى ، بيش از آنچه كه به ظواهر و قالبهاى رسمى وابسته باشد، به حكمت معنوى - كه ناشى از نورانيت الهى است - وابسته است . آن جوان خطش هم بزور خوانده مى شودت اما هر كلمه اش براى من و امثال من ، يك درس و يك راهگشاست و من خودم خيلى استفاده كرده ام .


در بسيارى از موارد، به پدر و مادرشان مى نوشتند كه ما از اين جا دل نمى كنيم ؛ اين جا بهشت است و زندگى اين جاست . مثلا در جواب اين كه مادرش نوشته بود پسرم ! زودتر بيا، يا به ما خبر بده ، مى گويد اصلا آن جا زندگى نيست ؛ زندگى اين جاست اين همان معنويت بود. وقتى معنويت هست ، دلها مجذوب آن مى شود وقتى دلها مجذوب شد، نيروها به دنبال دلها و اراده ها حركت مى كند. وقتى اين طور شد، بزرگترين قدرتها نمى توانند يك ملت را شكست بدهند برادران ! اين واقعيت در اين اتفاق افت -د؛ بزرگترين قدرتهاى دنيا نتوانستند ايران را شكست بدهند. (5)
اين اشكال ، اشكال درستى است ؛ اما بر چه كسى وارد است ؟ 
من در اين بكنم ؛ نه از شماها، بلكه از عناصر مسلمان ، كه خود من هم جزو يكى از همينها هستم . اين اعتراض و اين انتقاد را از خودم هم دارم ؛ از حوزه ى علميه بيش از همه دارم . ما چند روز قبل از اين ، با شوراى مديريت حوزه ى علميه ى قم جلسه داشتيم . به همان آقايان هم عرض كردم كه ماهاقدرى كم كار مى كنيم . ممكن است قدر مطلق كار ما، از قدر مطلق كار مخالفان ما بيشتر هم باشد - من اين را رد نمى كنم - اما قدر نسبى كار ما، از قدر نسبى كار ما، از قدر نسبى كار آنها خيلى كمتر است ؛ زيرا كه ما چنين رسالت عظيمى به عهده داريم ؛ اما آنها رسالتشان كمتر از اين است . رسالت آنها، رسالت كسى است كه وارد ساختمانى مى شود، سنگ مى زند، تا شيشه ها را بشكند ! آيا اين با رسالت ما قابل مقايسه است ؟ اصلا قابل مقاسه نيست . حالا شما اگر بخواهيد با اين كارها مقابله بكنيد؛ با اين رسالت عظيمى كه هست ، به نظر من خيلى بايد تلاش بكنيد و خيلى بايد مطلب بنويسيد.
آقايان آمده بودند شكايت مى كردند كه براى خواجوى كرمانى (6) سالگرد گرفته مى شود و مبلغى هزينه مى گردد، اما مثلا براى شيخ (7) سالگرد گرفته نمى شود. اين حرف درستى هم هست ؛ يعنى شخصيت شيخ مفيد، با شخصيت خواجوى كرمانى قابل مقايسه نيست . اگر شيخ مفيد را محاسبه اش كنيم و اندازه اش مثلا 100 باشد، خواجوى كرمانى 5/8 است ؛ نه از جهت اين كه شيخ مفيد يك فرد دينى است و خواجوى كرمانى يك نفر غيردينى ؛ نه اصلا فى نفسه و در همان شاءن خودش ، شيخ مفيد برجسته تر است . اين اشكال ، اشكال درستى است اما به آقايان گفتم كه به نظر شما اين اشكال بر چه كسى وارد است ؟ شما خيال مى كنيد كه دولت جمهورى اسلامى نشسته ساگرد خواجو را تصويب كرده است ؟ نه ، آدم با همتى در كرمان ، چون همشهرى خواجو بوده ، به نظرش ‍ رسيده كه چه طور است يك سالگرد براى خواجو بگيريم ، بعد دوندگى كرده ، اين را ديده ، آن را ديده ، پولى جمع كرده ، زحمتى كشيده ، و اين مراسم سالگرد درست شده است . شما كه در حوزه ى قم نشسته ايد و شيخ مفيد را مى شناسيد، كدامتان دويده ايد، سراغ اين و سراغ آن رفته ايد، وى براى شيخ مفيد مينار گرفته نشد، كه حالا اعتراض مى كنيد؟ آقايان ساكت شدند ! بعد من گفتم هزار نفر هستند؛ شما از شيخ مفيد بگيريد و همين طور جلو بياييد. بزرگان ، علما، با رتبه هاى عظيم ، از لحاظ علمى ، از لحاظ ادبى ، از لحاظ جايگاهشان در بناى عظيم معارف اسلامى - مثل خواجه نصير (8) ابن ادريس و ديگران - هستند، اما همت نيست ! به نظر من ، اين بى همتى در خيلى جاها هست .(9)
خدا مى داند كه من گريه كردم 
اين را بدانيد كه بينى و بين الله الان هر كدام از شما خواهران و برادران وجودتان براى اين انقلاب ، حقيقتا مثل يك جواهر قيمت دارد. شماها هنر منديد و بحمدالله از استعداد خداداد برخورداريد. من بعضى از كتابهاى شماها را خوانده ام ؛ بعضى از نوشته هايتان را ديده ام ؛ بعضى از تحليلهاى شما از مسائل هنرى و ادبيات زمانه را، در نامه هايى كه مى نوشتيد و در مطالبى كه به من مى گفتيد، ديده ام ؛ خيلى خوب است ، خيلى دقيق است ، خيلى با ارزش و نقادانه است .
حدود شش ، هفت سال پيش از اين در جنگ سوره (10) نقد خوبى از آقاى حسن حسينى ديدم كه درباره ى شاعر عرب ، نزار قبانى (11) نوشته شده بود. بعدازظهرى بود كه مى خواستم بخوابم ؛ اين نقد را كه مطالعه مى كردم ، اصلا خواب را از سر من برد ! خدا مى داند كه من گريه كردم . گفتم واقعا ببين انقلاب چه كرده است . جوانى آمده ، در عالم نقد وارد شده و اين قدر خوب و قشنگ و شجاعانه حرف زده است . شماها بحمدالله چنين قدرتهايى داريد و چنين امكاناتى در شما هست . قلم شما خوب است . ذهن شما، تعريف براى شماها كوچك است - شماها بيش از آن هستيد - اما واقعيت اين است . هر كدام بايد با معرفت به ارزش خودتان ، اين كار را جدى بگيريد و دنبال كنيد. اصلا كارتان ، كار هنرى و كار ادبى بشود؛ اين ساسيترين كار است . (12)
نمايشنامه ى ايوب پيامبر يك برداشت صحيح 
چند شب پيش از اين ، نمايشنامه يى را در اين جا نمايش دادند - ايوب پيامبر(13) كه خيلى خيلى خوب بود؛ كار يكى از همين آقايان رفقاى شما - آقاى سلحشور - بود. در اين فيلمهاى فارسى ، با اين كار هنرپيشه هاى خنوبى داريم و چند نفر هنر پيشه واقعا خيلى خوب داريم كه از لحاظ بازى خيلى قويند - اين چند نفرى كه معروف هستند اما بعضى از فيلمنامه ها بى ارزشند ! واقعا آدم تعجب مى كند كه اين فيلمنامه نويس ، چه طور نشسته اين فيلمنامه به اين چرندى را سر هم كرده است ! امسال در ايام نروز سريالى (14) را نشان مى داند كه ما هم هر شب متاءسفانه نشستيم تماشا كرديم ! دايما انتظار داشتم كه اين سريال به جايى برسد؛ تا اين كه شب آخر تمام شد و به جايى هم نرسيد و مابور بور شديم ! با اين كه چند نفر هنرپيشه ى خيلى خوب در آن بازى مى كردند، انصافا هم خوب بازى مى كردند و فضا سازيهاى خوبى هم داشت ، اما يك فيلمنامهى چرند چرند و خالى خالى داشت ، كه اصلا اول تا آخرى يك ذره خوب نبود، مطابق با واقع نبود، غلط بود، دروغ بود، و بعد هم بى معنى و بى مزه تمام شد !
ژاپنيها بر مى دارند از زندگى معمولى و شخصى يك نفر، يك موضوع براى فيليم درست مى كنند، كه مطابق با واقع است . اصلا علت جاذبه فيلمهاى ژاپنى هم اين است . البته هنرپيشه هاى خوبى دارند، اما علت جاذبه اين است كه درست مطابق با واقع است . اين سريال سالهاى دور از خانه كه نشان مى دادند، كه همه را جذب كرد، حتى امام را - حاج احمد آقا مى گفت كه امام مرت اين سريال را نگاه مى كردند - علتش چيست ؟ چون زندگى يى كه آن شخص در فيلم دارد، و آن كارى كه او دارد مى كند - علتش چيست ؟ چون زندگى يى كه آن شخص در فيلم دارد، و آن كارى كه او دارد مى كند، درست مطابق با واقع است ؛ يعنى همانى است كه واقيعت دارد. اصلا هنرمند اين است ؛ بايد واقعيت را عكسبرگردان كند و به آدم نشان بدهد؛ حتى آن مقدارى كه آدم نمى بيند، برجسته كند، واقعيت را با همه ى ريزه كاريهايش جلا بدهد و جلوى چشم آدم بگذارد، آن سريالى كه اشاره كردم ، اين طور نبود؛ آن سحر ماه رمضانش ، آن افطار ماه رمضانش ، آن مجلس روضه اش ؛ آخر هم بى معنى و بى مزه و بى واقعيت ! واقعا جامعه ما اين است ؟ ! اصلا هيچ چيز سرشان نمى شود !
در چنين فضايى ، من نمايشنامه اى ايوب پيامبررا واقعا يك برداشت صحيح متين بى اشكالى از يك بار به آن مهمى ديدم . آدم اگر بخواهد زندگى يك پيامبر را نشان بدهد. كار آسانى نيست ؛ آن وقت اين آقاى سلحشور اين قدر قشنگ اين نقش را بازى كرده بود. اول اين نمايش اين طور است كه كروبيان ملا اعلى دارند مدح آن مثال ملكوتى و به اصلاح قالب مثالى ايوب را مى كنند ما آدم وقتى نگاه مى كرد، خيال مى كرد كه واقعا خود ايوب پيامبر آن جا ايستاده است . بعد از نمايش گفتم : من كه آخوندم و اين همه در زندگى پيامبران مطالعه كرده ام ، بعد از اين نمايش تو، معرفت و ارادتم به حضرت ايوب بيشتر شد ! و اين خاصيت هنر است كه دانسته هاى ذهنى را به صورت ملموس در اختيار آدم مى گذارد. شماها چنين هنرهاى بحمدالله غزير و پر مايه در اختيارتان هست ؛ بايد كار كنيد، بايد زياد كار كنيد، بايد بنويسيد، بايد قصه بنويسيد،بايد نمايشنامه بنويسيد، بايد اجرا كنيد، اين ، آن كارى است كه الان وجود دارد. (15)
در تشكيلات آينده تو را استاندار سيستان و بلوچستان مى كنم بشرطى كه اين زمينها رامثل ريكه پوت بكنى !!
از اين يك ميليون و ششصد هزار كيلومتر مربع زمينى كه در كشور ما وجود دارد. به احتمال زياد بخش عمده اش قابل كشت است . ما هنوز استفاده از آب كوير را تجربه نكرده ايم . كسى نمى تواند بگويد كه در كوير امكان كشت نيست . مثلا بلوچستان يك قلم است . بلوچستان از لحاط مساحت ، بعد از خراسان دومين استان كشور است . صور عمومى هم اين است كه بلوچستان يك منطقه خشك و بى آب و علف است ؛ و حال آن كه منطقه خشك و بى آب و علفى نيست . البته بى علف است ، اما بى آب نيست . در بلوچستان ، آبهاى نزديك به سطح زمين بسيار است و قاعدتا اگر چاههاى عميق بزنند، ممكن است آبهاى تحت الارضى خيلى زيادى هم داشته باشد، كه من از آن اطلاعى ندارم ؛ اما آن كه من اطلاع دارم ، آن جا آبهاى نزديك به سطح زمين فراوان است ، يعنى مثلا در مناطقى يك متر، و در مناطقى سه متر كه زمين را بكنند، آب فراوانى پيدا خواهد شد.
من يادم نمى رود كه در خاش يك وقت بالاى سرچاقى رفتيم ؛ آب آن چاه واقعا مثل يك رودخانه عظيم مى جوشيد. سه متر كنده بودند و با موتور آب مى كشيدند؛ يك رودخانه راه انداخته بود. در منطقه ى ايرانشهر هم كه ما رفتم ، اين طور بود. متاءسفانه كار لازم در آن جا نشده است البته خيلى كار شده است ؛ چه دستگاههاى رسمى دولت ، چه جهاد سازندگى ، و چه گروههاى كوچكى كه اول انقلاب خود ما در جريانش بوديم ، مى رفتند و كار مى كند؛ من كارهاى آنها را منكر نيستم و مى دانم كه خيلى كار انجام شده ؛ اما آن كارى كه بايد بشود، نشده است .
من فراموش نمى كنم وقتى كه ايرانشهر بودم ، يك بار با لباس بلوچى با ماشين به طور قاچاق از ايرانشهر به زاهدان مى رفتم ، تا مسافرى را كه از خانواده ى ما به زاهدان آمده بود، بياورم . من به طور قاچاق تردد مى كردم ؛ زيرا مجاز نبودم كه اين راه را بروم يك تبعيدى ديگر هم از اهل نقد پهلوى من سوار بود؛ او را هم با خود مى بردم . وقتى كه مى رفتم ، من در راه همين طور به اين دشتهاى افتاده و بدون استفاده نگاه مى كردم . مى دانيد كه آن منطقه ، يك مقدار كوهستانى و يك مقدار هم دشتهاى بازى است كه كمتر دشتى به آن خوبى هست ؛ دشتهاى صاف و مسطح كه واقعا براى زراعت خيلى خيلى مناسب و مساعد است . اين دشتها پر از بوته هاى علف است ؛ يعنى كاملا حاكى از وجود رطوبت در زمينهاست كه بوته هاى علف زيادى را ايجاد كرده است . در آن وقتها با اين كه واقعا هيچ اميد نقدى هم در دل نداشتم ، اما در عين حال همين طورى در حال تبعيد، به شوخى - كه در آن ايام از اين شوخيها با دوستان و رفقا مى كرديم - به همراهم گفتم : ان شاء الله در تشكيلات آينده ، تو را استاندار بلوچستان مى كنيم ؛ به شرط اين كه اين زمينها را مثل ريكه پوت بكنى ! ريكه پوت باغى در نزديك ايرانشهر است كه يك وقت ايتالياييها - حدود سى ، چهل سال قبل از اين - آمدند آن جا را سرسبز كردند؛ كه وقتى انسان وارد ريكه پوت مى وشد، خيال مى كند مازندران است . واقعا ريكه پوت مثل مازندران است . درخت اكاليپتوس آن جا بيست متر ارتفاع دارد ما هميشه اكاليپتوس ‍ را دو متر، سه متر چهار متر ديده بوديم ؛ اما در آن جا اين درخت بيست متر ارتفاع داشت ! آن منطقه از لحاظ عظمت استعداد، چيز عجيبى است . يا مثلا در آن جا گوجه فرهنگى به قدر يك گرمك يا طالبى مى روييد ! البته چون نمى توانستند استحصال كنند، آن دور مى ريختند. يك مقدارش را آب مى گرفت ، و يك مقدار ديگر را بزور به ماها و به دوست و آشناها و به مردم شيعه ى آن جا مى داند؛ غالبش را هم دور مى رختند. يا مثلا پيازهاى محصول آن جا را براى ما مى آوردند، كه به قدر يك طالبى بود؛ مبالغه نيست ! غرض ، من به همراهم گفتم كه وقتى استاندار اين منطقه شدى ، بايد اين جا را مثل ريكه پوت بكنى ؛ و اين مى شود. متاءسفانه او كه البته توان اين كارها را نداشت - بلكه آن استانداردهايى هم كه بعد از تشكيلات جديد گذاشتيم ، واقعا هيچكدام نتوانستند يك ريكه پوت ديگر را در آن جاها درست كنند.
بلوچستان مى تواند مثل جيرفت باشد 
مى خواهم عرض بكنم كه مساءله ى زمين با اين كارها حل نمى شود. حالا شما قدمى برداشته ايد، كه البته قدم بسيار مهمى است - قدم اول بود؛ قدم باارزشى است - اما اين ، عاقبت آنچه كه ما در جمهورى اسلامى انتظار داريم نيست . ما بايستى يك بلوچستان به آن عظمت را، به يك باغستان تبديل كنيم ؛ يعنى بلوچستان مى تواند مثل جيرفت باشد. آقايان هركدام به جيرفت رفته باشند. مى دانند كه شهر جيرفت تماما يك باغ بزرگ است . همه شهرى ، از اولى كه انسان وارد مى شود، مثل اين كه وارد باغى شده است . منطقه ى بلوچستان مى تواند آن طور بشود. بايد اين كارها بشود؛ و اين نخواهد شد، مگر اينكه زمين در دست مردم به اين زمينى دل ببندند و بفهمند كه زمين متعلق به آنهاست ؛ بايستى آن را آباد كنند و زندگى خود و ديگران را از اين زمين اداره نمايند.
تصاحب غيرقانونى زمينها  
در اين نزديكى تهران كه صبحها گاهى من به آن ارتفاعات مى روم ، به نقطه يى رسيدم ؛ با كمال تعجب ديدم افرادى آمده اند كوهى را علامتگذارى كرده اند از يك نفر محلى كه همراه ما بود، پرسيدم اينها چيست ؟ گفت : صاحب باغى كه باغش تا : جاهاست - آن آيينها را نشان داد و گفت باغش تا آن جاست - ديده است كه كسى به كسى نيست ، اين جا را علامتگذارى كرده و مال خودش به حساب آورده است ! نبايد اين طورى بشود. البته گفتيم كه آن را دنبال كنند و ببينند او كيست و چيست . اين يك مورد بود كه ما به چشم خودمان ديديم . (16)
شوق آن زمان و كار اين زمان ! 
يادم مى آيد اوايل انقلاب ، قبل از اين كه مجلس شوراى اسلامى تشكيل بشود. هفته يى يك بار در دانشگاه براى اين جوانان صحبت مى كردم و به سؤ الات آنان پاسخ مى دادم . آن جا گفتم كه الحمدالله تا يكى ، دو ماه ديگر كار شوراى انقلاب تمام مى شود و مجلس شوراى اسلامى تشكيل مى گردد و ما هم سراغ كارهايمان مى رويم و ان شاء الله يك درس نهج البلاغه و يك درس قرآن و كلاسهاى ديگر براى شما مى گذاريم . در آن زمان شوق ما اين بود، الان هم همين است ؛ اما غافل از انى كه آن كارى كه اسنان مى تواند در يك صحنه ى اجتماعى بكند، به هيچ وجه كمتر از كار درس قرآن براى پانصد نفر دانشجو نيست . ما واقعا اين را عادت نكرده ايم كه خيال كنيم كه حالا اين كار هم اهميت آن كار را دارد. (17)
اول بار در سال 42 به كرمان آمدم 
همان طور كه جناب آقاى جعفرى (18) اشاره كردند، من كم و بيش با روحانيون و وضع روحانيت كرمان آشنا هستم و سفرهاى متعددى كه در سالهاى پيش از انقلاب به كرمان آمدم در ذهن من همواره از فصول شيرين و روشن خاطرات گذشته است . اول بار در سال 42 به كرمان آمدم ؛ كه بحبوحه ى مبارزات بود، و مدرسه ى معصوميه مركز مبارزات بوئد. در آن جا يك روز هم مرحوم آيت الله صالحى كرمانى (19) (رحمة الله عليه ) كه در آن وقت محور روحانيت كرمان بودند - آمدند و من ايشان را هم از نزديك ديم و با وضع روحانيت كرمان و با آقايان آشنا شدم . من بعضى از آقايان حاضر در جلسه را از آن وضع كرمان و اجتماعات مردم و حضور صميمانه ى روحانيون را در آن جا ديم ، و برادران عزيزى كه در جلسه تشريف دراند، تاءثيرشان در روحيات مردم ، انسشان با مردم ، و كار كرمان را بخوبى مشاهده كردم . انشا الله كه اين روال حسن همواره در آن شهر تابناك و روشن و پر صفاى مادى و معنوى باقى باشد و خداوند گذشتگان را رحمت كند و شما آقايان عزيز را حفظ فرمايد. (20)
تاريخ هزار ساله روحانيت شيعه 
آنچه براى ما روحانيون مهم است ، اين است كه جايگاه خودمان را در روند انقلاب پيدا كنيم . به نظر من هنر روحانيت در طول تاريخ اين بوده كه جاى خودش را پيدا كرده است ؛ بخصوص آقايان جوان و برادران پر نشاط بايد براى آيندها به اين نكته توجه كنند. اين بينش ، افق ديد روحانيت را مشخص مى كند.
هزار سال است كه روحانيت شيعه به صورت يك صنف و يك قشر باقى است . از اين هزار سال ، حدود چهارصد سالش دوران عدم تقيه است - كه شكور، كشور شيعه ؛ و روحانيت هم روحانيت شيعه بود - اما ششصد سال از اين هزار سال ، دورانى است كه روحانيت در تقيه ، در خفا، در فرار و در حبس زندگى كرده است . اين تاريخ هزارساله دو دوران كاملا متمايز از هم را گذرانده است .
همين علامه حلى (21) با اين عظمت را كه شما مى بينيد، يا محقق (22) يا شيخ طوسى (23) با آن علو مقام - كه از لحاظ علمى ، در بين همه علماى شيعه از اول تا امروز، نظيرش واقعا نيامده است - اينها در نهايت شدت زندگى كردند. خانه و كتابخانه شيخ طوسى را به بغداد آتش زدند؛ مردى كه سالهاى متمادى در بغداد مسند تدريس داشت ، آواره كردند؛ به نجف پناه آورد و بعد از آن ، سالها در نجف زندگى كرد كه نجف حوزه شد؛ والا حوزه ى شيعه به خاطر وجود شيخ مفيد (24) و سيد مرتضى (25) و شيخ طوسى ، در بغداد بود؛ بعد ايشان را كه آواره كردند، به نجف آمد و در آن جا بساط تدريس و علم را گستراند.
اين سلسله اى علماى بزرگى كه شما قبل از صفويه مى شناسيد - شهيدين (26) محقق كركى (27) ديگران و ديگران - در آن دروان زندگى كردند. آن دوران ، دوران اختناق و شدت بود. آنان در آن دوران توانستند خودشان را حفظ كنند؛ يعنى جاى خودشان را پيدا كردند. جايشان كجاست ؟ جايشان در كنار مردم مظلوم شيعه . آنان مى توانستند براى خودشان ، حسابى جدا از حساب مردم باز كنند؛ اما هيچ وقت اين كار را نكردند؛ در كنار مردم باقى ماندند. بعد ناگهان تحولى انجام گرفت و صفويه روى كار آمدند و علما آزاد شدند؛ يعنى علماى شيعه در فضاى واسعى قرار گرفتند.
روحانيت همواره در خدمت دين و مردم بوده است  
شما ملاحظه كنيد، در ميان علماى دوران صفويه ، شيخ ‌السلام هست ، عالم عروف مورد توجه شاه هست ، ميرداماد (28) هست ، شيخ بهايى (29) هست ، ملامحمد باقر سبزوارى (30) هست . همه ى آنان شيخ الاسلام ها و علماى بزرگ و مورد توجه دربارها بودند؛ اما زندگى آنان را كه نگاه مى كنيد، مى بينديد مثل يك عالم غير وابسته ى به دستگاهها زندگى مى كردند؛ يعنى درست در كنار مردم ، با مردم در خدمت مردم و يك مردم ؛ اين چيزى خيلى عجيبى است . يا مثلا مجلسى (31) كه شيخ ‌الاسلام بزرگ اصفهان بوده و آنان داستگاه با عظمت را داشته ، يك روحانى بوده كه مردم به او مراجعه مى كردند و مساءله مى پرسيدند؛ همين كارهايى كه امروز روحانيون در طول اين مدت مى كرده اند. بعد هم وقتى كه دوران ارتباط با سلاطين پايان گرفت (در آن اوايل ، چون سلاطين صفويه به علما احتياج داشتند، به آنها روى مى آوردند و به طرفشان مى رفتند؛ لذا يك مقدار ارتباط داشتند) شما مى بيندى كه علما سلسله ى جداگانه اى شدند كه باز در خدمت دين ، در خدمت معارف و در خدمت مردم بودند و هيچ كس نتوانست از آنان سوء استفاده كنند. اين را با روحانيت بقيه فرق اسلامى - فرق گوناگون سنى ، فرق اباضيه و زيديه و امثال اينها، كه به آن معنا سنى هم نيستند؛ بعضى خوارجند - مقايسه كنيد؛ هيچكدام از آنها اين خصوصيت شيعه و علماى اماميه (رضوان الله عليهم ) را نداشتند. به نظر من ، اين موهبت الهى است ؛ يعنى ناشى از يك عقل الهى است كه خداى متعال به آنان الهام كرد و آن جايگاه را پيدا كردند.
روحانيت بايد در موضع حراست و دفاع از نظام قارار بگيرد  
من نمى خواستم به تفصيل در اين باره صحبت بكنم ؛ منظور اشاره يى بر وضع كنونى بود. البته اين موضعى كه امروز پيش آمده - يعنى دين وفقه حاكم شده است - در طول تاريخ اسلام سابقه ندارد. اين چيزى است كه جز در دوره ى حكومت اسلامى بعد از صدر اسلام - همان چند سال معدود - ديگر وجود نداشته است . اين وضع را نمى شود با وضع زمان صفويه مقايسه كرد؛ آنها يك مشت كودتاچى و قلمدرهايى بودند كه سركار آمدند و تصادفا شيعه بودند؛ مثل قاجاريه كه در اين كشور حاكم بودند. صفويه با قاجاريه ، از لحاظ محتواى كار و سلطنت و بقيه ى شرايط حكومت ، تفاوتى كه نداشته است ؛ فقط وابستگى شيعى داشتند.
من مى خواهم اين را عرض بكنم كه امروز مساءله چيز ديگرى است . امروز موضع روحانيت چه بايد باشد و كجا بگيرد؟ حقيقت اين است كه امروز در جهات مختلف ، روحانيت بايد در موضع حراست و دفاع از نظام قرار بگيرد؛ اين را هرگز نبايد فراموش كرد. امروز هيچ عاملى نبايد بتواند روحانيت شيعه را از دفاع از نظام جمهورى اسلامى منفك كند. هر شرايطى كه پيش بيايد، اين گونه است . (32)
نقش حياتى حوزه هاى علميه 
مطلب اول درباره ى نقش حوزه هاى علميه است . در جامعه ى ما - چه در گذشته ، چه حال و چه در آينده - درباره ى اين نقش بايد خيلى مطالعه و تدبر بشود. از مجموعه ى روحانيت ، بخصوص ‍ حوزه ى علميه را انتخاب كرديم ؛ چون اين جا مزرع علماى دين و پرورشگاه نهالهخاى بالنده ى فقاهت در آينده است . اين حوزه ها در طول زمان تواسته اند اولا دين را حفظ و تبيين كنند - كه اگر زحمات حوزه هاى علميه از آغاز تا امروز نمى بود، يقينا از دين و حقايق دينى چيزى باقى نمى ماند، بقاى دين مديون تلاش علمى حوزه هاست - ثانيا توانسته اند روحيه ى دينى مردم را تقويت كنند. از اين حوزه ها بوده است كه علما و مبلغانى برخاستند و در ميان مردم تبليغ دين كردند و روحيه ى دينى را در مردم تقويت نمودند و همچنين توانستند فكر جامعه را هدايت كنند، از هزار سال پيش تا امروز - يعنى بعد از دوران حديث و متن گرايى ، و از اول دوران استدلال - اين حوزه هاى علميه بودند كه توانستند فكر دينى مردم را هدايت كنند و به آنها روحيه ى دينى بدهند و دين را حفظ نمايند.
در طول زمان ، در مسائل سياسى هم اين حوزه ها تاءثير گذاشتند، و ما اين را در تاريخ گذشته ى خودمان هم ديده ايم ، مثل دوران علامه حلى (33) (رضوان الله عليه ) كه مدرسه ى سيار داشت و طلاب راحتى با خود در شهرها و بلاد گوناگون حركت مى داد؛ و قبل از آن در زمان شيخ طوسى (34) و شاگردان آن بزرگوار، كه در آفاق دنياى اسلام پخش مى شدند - چه در طرف شرق ، چه در طرف غرب ؛ مثل شهرهاى شام و طرابلس و مصر و ديگر مناطق - و يا در زمان سيد مرتضى (35)؛ و چه در زمانهاى نزديك به زمان ما، مثل دوران قبل از شيخ انصارى (36)، زمان مرحوم كاشف الغطاء (37)، كه حوزه هاى علميه آن وقت در وضع تحولات جارى زندگى مؤ ثر بودند؛ و بعد شاگردان شيخ انصارى - مثل مرحوم ميرزاى شيرازى (38) و بعد آخوند خراسانى (39) و ديگرانى كه نقش آنها را در قضاياى قبل از مشروطيت و در خود قضيه ى مشروطيت و بعد از آن تا زمان ما همه مى دانند (يعنى بايد گفت همه هم نمى دانند. متاءسفانه اين جزو مباحث كم تحقيق شده و كم كار ماست ؛ بايد همه بدانند. اينها چيزهاى دانسته شده و شناخته شده و ثبت و ظبط شده يى است )، و چه همه بدانند، اينها چيزهاى دانسته شده و شناخته شده و ثبت و ظبط شده يى است .)؛ و چه در زمان ما، كه تحرك ملت و تحقق انقلاب اسلامى و حدوث جامعه اى با پايه هايى اسلامى ، به وسيله ى حوزه هاى علميه انجام گرفت ، استاد حوزه ى علميه بود كه پيشگاهنگ بود. طلاب و فضلاى حوزه ى علميه بودند؟ در سراسر كشور، سربازان آن فرمانده و آن رهبر بودند. كارى انجام گرفت كه در طول تاريخ اسلام ، از بعد از انقلاب تا امروز هم كه حضور طلاب و حوزه هاى علميه در مراحل مختلف انقلاب تا امروز هم كه حضور طلاب و حوزه هاى علميه در مراحل مختلف انقلاب واضح است .
پس ، حوزه ى علميه از جهات مختلف براى جامعه يك نقش حياتى دارد و - همانطور كه عرض كرديم - اين بايد مورد تدبر قرار بگيرد؛ يعنى كسانى روى اين فكر كنند، تحقيق كنند، مواد لازم را جمع آورى كنند و در اين زمينه فكر نو ارائه نمايند. (40)
خانها، پدر مردم را درمى آورند ! 
در زمان رژيم شاهنشاهى - چه دوران منحوس پهلوى ، چه دوران محوس قاجار در آن منطقه خيلى ستم شده است . شايد شماها بدانيد كه هنوز هم در گوشه و كنار بلوچستان ، به فارسها گجر مى گويند. گچر، يعنى قاجارت قجر؛ مثل اين كه ما مى گوييم مغول . علتش خاطره اى تلخى است كه آنان از دوران قاجاريه دارند؛ از بس به آنان در آن دوران ستم شد.
در دوران منحوس پهلوى هم وضع بهتر از دوران قاجاريه نبود. سياست رژيم پهلوى در بلوچستان اين بود كه خوانين را به خودشان جذب كنند و از خوانين امنيت منطقه را بخواهند؛ مثل تيولدارهاى زمان قديم ، كه شاه يك كشور كسى را به منطقه يى مى فرستاد و مثلا مى گفت خراسان در تيول تو؛ ما مى خواهيم خراسان را از كشور جدا نكنند؛ مالياتى هم هر سال با هدايا براى ما بفرست ؛ ديگر هر كار مى كنى ؛ با خودت ! او هم به آن جا مى رفت ؛ اگر قرار بود كه مثلا ده كرور بفرستد، سى كرور يا پنجاه كرور از مدرم در مى آورد ! حالا چگونه در مى آورد، آن مربوط به خودش بود. كشتارها، ظلمها، بى عدالتيها، ناحق كردن حقها ضايع كردن ضعفها و رشد دادن گردن كلفتها، به دولت مركزى ربطى نداشت !
در زمان پهلوى ، سيستان و بلوچستان اين وضعيت را داشت . در آن جا خوانينى از قبايل مختلف ريگى و مباركى و نارويى و شش زهى بودند؛ همين زهى هاى فراوان كه شنيده ايد و هست . رئيس قبيله در مقابل استاندار مسؤ ول بود؛ و اگر خوب عمل مى كرد، پاداش او هم وكالت مجلس بود؛ يك دوره بيايد وكيل مجلس بشود و سور و سات استاندار و دستگاه دولتى هم فراهم باشد. !
دستگاه كارى به كار امنيت منطقه نداشت . وقتى كه من در آن جا بودم ، بين همين ايرانشهر و چابهار، به اصطلاح حافظ امنيت اين مناطق ، دلاورهاى آن رژيم بودند. دلاورها چه كسانى بودند؟ يك چند نفر بلوچ فقير محروم مظلوم بدبختى كه به آنها چوبدستى يا تفنگ برنو داده بودند و گفته بودند كه شما در اين جاده مواظب باشيد. آنها مواظب بدند؛ حالا مواظب چه چيزى ، آن هم خيلى روشن نيست ؛ طبيعتا طبق معيارهاى خود آنها عمل مى كردند.
آن خان پدر آن مردم را در مى آورد. من در بلوچستان وضعيتى را ديدم كه حقيقتا قابل توصيف نيست ؛ يعنى اگر كسى توصيف كند، شما باور نخواهيد كرد؛ يعنى اين قدر با حالا فاصله دارد. يك عده در آن جا از همه جهت در نهايت راحتى و آسايش زندگى مى كردند؛ در ايرانشهر، مثل اعيان تهران زندگى مى كردند ! در فنوج و اسپكه و آن دور دستهايى كه پاى آدمهاى معمولى به آن جا نمى رسيد، اينها در وضعيت اشرافى زندگى مى كردند در همان شهرها مردمى بودند كه اوليات زندگى برايشان وجود نداشت ؛ يعنى فقر به معناى تلخ و سياه ، ساءله ى آن وقت در آن جا بود، نه جاده اى ، نه آبى ، نه برقى ، نه در تابستان وسيله ى خنك كننده يى . مردم آن جا وطر محروم شدند.
مردم هم راه زندگى را فهميده بودند. هر كسى مى خواست زندگى كند، بايد منفذى به آن خان مى يافت . آخوند هم اگر مى خواست زندگى كند، بايستى خودش را به خان وصل مى كرد؛ لذا خيلى از روحانيون آن جا هم به خوانين متصل شده بودند، با آنها ارتباط داشتند، با آنها ماءنوس بودند و زندگيشان يك طورى مى گذشت . اين وضعيت بلوچستان بود. مردم در آن جا اين گونه رنج كشيدند. (41)