خودى و غير خودى

محمد رضا اكبرى

- ۱ -


دعاى مطالعه 
الهم اخرجنى من ظلمات الوهم و اكرمنى بنور الفهم . اللهم افتح علينا ابواب رحمتك و انشر علينا خزائن علومك برحمتك يا ارحم الراحمين
مفاتيح الجنان
خداوندا مرا از تاريكى و هم و خيال در آور و به روشنى فهم گرامى دار. خداوندا درهاى رحمتت را بر ما بگشا و گنجينه هاى علومت را بر ما بازگردان . به رحمت خودت اى مهربان ترين مهربانان .
مقدمه ناشر 
يكى از حركت هاى مهم فكرى و فرهنگى امام خمينى معرفى چهره واقعى اسلام عزيز بود. او با ارائه معيارهاى ناب و شفاف شناخت حق را از باطل ، راه از بيراهه و دوست از دشمن را آسان نمود و قدرت تحليل درست و بهنگام مردم از حوادث و امور جارى انقلاب و كشور را بالا برد. اما دشمن با برنامه ريزى دراز مدت ، صرف هزينه هاى زياد، و استفاده ابزارى از نيروهاى غافل خودى در صدد ايجاد ابهام و خدشه در اين معيارها بر آمد. او با ارائه معيارهاى التقاطى ، مبهم و گمراه كننده به انحراف مسير و هدف انقلاب اسلامى پرداخت و تا حدودى بر تيره سازى آسمان شفاف انديشه هاى الهى مردم موفق شد، و به خيال باطل خود براى آينده انقلاب خط و نشان كشيد. در اين هنگام رهبر حكيم و فرزانه انقلاب حضرت آية الله خامنه اى ايده مبارك خودى و غير خودى را به منظور ارائه دقيق معيار و ميزان جهت مرز بندى بين دوست و دشمن ، خنثى سازى برنامه هاى دشمنان و تقويت ابتكار عمل دوستان انقلاب بيان فرمود. اين مرز بندى حكيمانه موجب مسرت و خوشحالى طيف مؤ منين و پريشان خاطرى و كينه دشمن گرديد. ابزار حساسيت هاى فراوان ، مخالفت ها و زير سؤ ال بردن موضوع دليل بر اصابت دقيق تير به اهداف دشمن است . اين پديده بكر و جديد بايد توسط ارباب انديشه و قلم مورد بررسى ، تحقيق و تبيين قرار مى گرفت .
در همين راستا كتاب حاضر با عنوان خودى و غير خودى توسط دانشمند و محقق گرانمايه ، حضرت حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا اكبرى تاءليف گرديد. اين كتاب داراى دوازده فصل و در بردارنده تاريخچه ، تعرف دقيق ، دلايل طرح موضوع ، ضرورت مرز بندى ، انگيزه هاى انكار مسئله ، سيرى در معارف ، اصول و اهداف خودى و غير خودى ، عوامل تهديد و پايدارى خودى ها و طرح سخنانى سازنده با خودى ها و غير خودى هاست .
كتابى كه در پيش رو داريد تحفه اى است الهى كه خداوند توفيق تاءليف آن را با قلمى شيوا، روان ، گويا، منطقى و صريح به مؤ لف داده است . اين كتاب هديه اى است به كسانى كه مى خواهند خودى و غير خودى را بخوبى بشناسند و خود را با معيارها، اصول و اهداف و حركت هاى خودى منطبق سازند. به غير خودى هاى فريب خورده كه قصد بازگشت به دامن پر مهر اسلام ناب و خودى ها را دارند، و ديگر نمى خواهند ابزار فرهنگى و اجرائى دست دشمنان باشند به خودى هايى كه مى خواهند صفوف فولادينشان را استحكام بخشند، به همه اقشار از عالم و عابد، زن و مرد و پير و جوان كه مى خواهند پاكيزه زندگى كنند و با پاكى به محضر خداوند بار يابند. به آنهايى كه مى خواهند با حجت الهى زندگى كنند و دغدغه تكليف دارند، به آنهايى كه مى خواهند دنيايى عزتمند و آخرتى آباد داشته باشند.
در پايان به كسانى كه در اين وانفساى فرهنگى و هجوم دشمنان به اسلام و فرهنگ اسلامى احساس مسئوليت مى كنند توصيه مى كنيم كتاب حاضر از بهترين دست مايه هايى اصيل فرهنگى و سياسى صالح جامعه اسلامى به شمار رود. خداوند انديشه و عمل و امكانات و امتيازات هر يك از ما را در خدمت به اسلام عزيز و ارزش هاى متعالى انقلاب اسلامى قرار دهد.
انشاء الله .
فصل اول : تاريخچه خودى و غير خودى 
حركت هاى خودى نسيم هاى بهارى است كه در تاريخ مى وزد.
تاريخچه خودى و غير خودى  
حقيقت خودى و غير خودى همواره در طول تاريخ انسان مطرح بوده است و تا زمانى كه حيات او بر زمين ادامه يابد و جريان هاى اعتقادى و سياسى متضاد وجود داشته باشد تقسيم انسان ها به خودى و غير خودى از مسائل مهم حيات اعتقادى ، اجتماعى و سياسى آنها خواهد بود و ما در آينده به صورت جدى ترى با اين مرز بندى روبرو خواهيم بود.
آنچه در اين كتاب مورد بحث قرار مى گيرد، خودى و يا غير خودى از ديدگاه عقل و وحى است . در جبهه خودى ها، ياران خدا صف كشيده اند و بزرگانى چون نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد و على و فاطمه و حسن و حسين تا آخرين پيشواى معصوم عليهم السلام و ياران آنها چون ابوذر و سلمان و مقداد و مالك و زينب و حر و حبيب و هشام بن حكم و على بن يقطين و نواب خاص امام زمان عليه السلام و ديگر شخصيت هاى طول تاريخ اسلام تا برسد به وارثان آنان چون شيخ فضل الله نورى ، مدرس و نواب صفوى و آية الله كاشانى و چهره مقتدر و درخشان خودى هاى معاصر خمينى دشمن شكن و ياران او. در اين صف مقدس تجلى خاصى دارند.
در طرف مقابل غير خودى هاى بيگانه و به بيگانه دل بسته قرار دارند كه از قابيل آغاز مى گردند و كسانى چون همسر نوح ، همسر لوط، آزر عموى ابراهيم ، نمرود، فرعون ، دقيانوس ، ابولهب ، ابوسفيان ، ابوجهل ، اصحاب نهروان ، طلحه ، زبير، معاويه ، همسر امام حسن عليه السلام جعده و پدرش ‍ اشعث ، عبيد الله بن عباس ،(1) يزيديان حاضر در كربلا، خلفاى زمان اهل بيت عليهم السلام همسر امام جواد عليه السلام و افراد ديگر تا برسد به روشنفكران مخالف با علماى مشروطه خواه ، كسر وى ، فرزند شيخ فضل الله نورى ، تقى زاده ، رضاخان ، محمد رضا پهلوى ، مصدق و ديگر نخست وزيران شاه ، اعضاى حزب توده و جبهه ملى و نهضت آزادى ، روشنفكران خود فروخته معاصر، مطر و دين و مخالفين امام خمينى و ولى امر مسلمين ، و روحانيون استحاله شده پس از انقلاب ، چهره هاى بارز اين جبهه را تشكيل مى دهند.
تاريخ خيانت بار غير خودى ها روى تاريخ را سياه كرده است . آنها همواره خواسته اند در چهره هاى مختلف و حتى لباس علم و دين و روشنفكرى نور خدا را خاموش كنند و ياران او را از صحنه تاريخ محو سازند. لحظه هاى عمر آنها لحظه هاى خيانت به ارزش هاى الهى و دوستان خدا يعنى خودى ها بوده است كه اين نوشته مستقل ديگرى را مى طلبد.
اما آنچه بسيار مهم است و به تاريخ معاصر ما اختصاص دارد جريان غير خودى ملى گرايى توسط اشخاص ملى و با اسلام امريكايى است كه دكتر مصدق نمونه بارز و بر آمده از اين جريان غير الهى است . مصدق از غير خودى ترين شخصيت هاى ايران بود كه بيشترين ضربه را به ياران خدايى اين كشور وارد كرد و هم چنان بهانه اى براى اين جبهه نا مبارك در تاريخ ايران خواهد بود. مصدق سر سلسله غير خودى هاى جديد ايران معاصر است كه جنايات او چهره اين مرز و بوم را سياه كرد. امام خمينى درباره او مى فرمايد:
ما چقدر سيلى از اين مليت خورديم . من نمى خواهم بگويم كه در زمان مليت ، در زمان آن كسى (مصدق ) كه اين همه از آن تعريف مى كنند، چه سيلى به ما زد آن آدم ، من نمى خواهم بگويم كه طلبه هاى مدرسه فيضيه را به مسلسل بستند در آن زمان ، همان طور كه در زمان پهلوى بستند كه من و آقا حائرى بالاى سر اين جوان هائى كه از مدرسه فيضيه به تير بسته شده بودند رفتيم و اطباء جراءت نمى كردند بنويسند اين زخمى شده است . بروند كنار اينها، بروند گم بشوند اينها، اينها منحل بايد باشند.(2)
اين دخالت در كودتا در نامه آية الله كاشانى به مصدق بخوبى تبيين شده است كه اين چهره غير خودى با ملت ايران چه كرد. متن نامه بدين شرح است :
حضرت نخست وزير معظم جناب آقاى دكتر مصدق دام اقباله
عرض مى شود اگر چه امكانى براى عرايضم نمانده ولى صلاح دين و ملت براى اين خادم اسلام بالاتر از احساسات شخصى است و عليرغم غرض و روزى ها و بوق و كرناى تبليغات شما خودتان بهتر از هر كسى مى دانيد كه هم و غمم در نگهدارى دولت جنابعالى است كه خودتان به بقاء آن مايل نيستيد.
از تجربيات روى كار آمدن قوام و لجبازى هاى اخير بر من مسلم است كه مى خواهيد مانند سى ام تير كذابى يك بار ديگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه برويد. حرف اين جانب را در خصوص اصرارم در عدم اجراى رفراندم شنيديد و مرا لكه حيض كرديد، خانه ام را سنگ باران ، و ياران و فرزندانم را زندانى فرموديد و مجلس را كه ترس داشتيد شما را ببرد بستيد، و حالا نه مجلسى هست و نه تكيه گاهى براى اين ملت گذاشته ايد. زاهدى را كه من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل كنترل نگاه داشته بودم با لطايف الحيل خارج كرديد و حالا همان طور كه واضح بوده در صدد به اصطلاح كودتا است .
اگر نقشه شما نيست كه مانند سى ام تير عقب نشينى كنيد و به ظاهر قهرمان زمان بمانيد، و اگر حدص و نظر من صحيح نيست كه همان طور كه در آخرين ملاقاتم در دزاشيب به شما گفتم و به هندرسن هم گوشزد كردم كه امريكا ما را در گرفتن نفت از انگليس ها كمك كرد و حالا به صورت ملى و دنيا پسندى مى خواهد به دست جنابعالى اين ثروت ما را به چنگ آورد و اگر واقعا با ديپلماسى نمى خواهيد كنار برويد، اين نامه من سندى است در تاريخ ملت ايران كه من شما را با وجود همه بدى هاى خصوصى تان نسبت به خودم از وقوع حتمى يك كودتا به وسيله زاهدى كه مطابق با نقشه خود شماست آگاه كردم كه فردا جاى هيچ گونه عذر موجهى نباشد. اگر براستى در اين فكر اشتباه مى كنم با اظهار تمايل شما سيد مصطفى و ناصرخان قشقايى را براى مذاكره خدمت مى فرستم . خدا به همه رحم بفرمايد. ايام به كام باد.(3)
سيد ابوالقاسم كاشانى
پاسخ مصدق به آية الله كاشانى
مرقومه حضرت آقا وسيله آقاى حسن سالمى زيارت شد اينجانب مستظهر به پشتيبانى ملت ايران هستم . والسلام (4)
ملى گرايان نمونه تمام عيار غير خودى هاى ايرانند كه امروز به اسم جبهه ملى ، نهضت آزادى و امثال آن به ستيز با خودى هاى خداجو برخاسته اند و مى خواهند تا چون مصدق يك بار ديگر كودتاى 28 مرداد را تكرار كنند، دين و دين دارى را بر زمين زنند و امريكا را بر دوش ملت ايران سوار كنند و عزت ملت ايران را در بازارهاى جهانى به حراج گذارند.
سير حركت غير خودى ها پس از مرگ مصدق ادامه داشت و همواره سعى در نفوذ در جبهه خودى ها داشته اند. در اول انقلاب كه ملت ايران با تكيه بر اسلام و مرجعيت دينى به پيروزى رسيد به ميدان آمدند تا مهندس بازرگان را كه از چهره هاى ملى و غير خودى بود به رياست قوه اجرائى كشور بگمارند و با وساطت خودى هاى ناآگاه چنين كردند. البته امام خمينى با اين كار موافق نبود چه اين كه فرمود:
من امروز بعد از ده سال از پيروزى انقلاب اسلامى همچون گذشته اعتراف مى كنم كه بعض تصميمات اول انقلاب در سپردن پست ها و امور مهمه كشور به گروهى (نهضت آزادى ) كه عقيده خالص و واقعى به اسلام ناب محمدى نداشته اند، اشتباهى بوده است كه تلخى آثار آن به راحتى از ميان نمى رود، گرچه در آن موقع هم من شخصا مايل به روى كار آمدن آنان نبودم ولى با صلاحديد و تاءييد دوستان قبول نمودم و الان هم سخنت معتقدم كه آنان كمتر از انحراف انقلاب از تمامى اصولش و حركت به سوى آمريكاى جهانخوار قناعت نمى كنند در حالى كه در كارهاى ديگر نيز جز حرف و ادعا هنرى ندارند.
امروز هيچ تاءسفى نمى خوريم كه آنان در كنار ما نيستند چرا كه از اول هم نبوده اند. انقلاب به هيچ گروهى بدهكارى ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهاى فراوان خود را به گروه ها و ليبرالها مى خوريم ، آغوش كشور و انقلاب هميشه براى پذيرفتن همه كسانى كه قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است ولى نه به قيمت طلبكارى آنان از همه اصول ، كه چرا مرگ بر امريكا گفتيد! چرا جنگ كرديد! چرا نسبت به منافقين و ضد انقلابيون حكم خدا را جارى مى كنيد؟
چرا شعار نه شرقى و نه غربى داده ايد؟ چرا لانه جاسوسى را اشتغال كرده ايم و صدها چراى ديگر. و نكته مهم در اين رابطه اين كه نبايد تحت تاءثير ترحم هاى بى جا و بى مورد نسبت به دشمنان خدا و مخالفين و متخلفين نظام ، به گونه اى تبليغ كنيم كه احكام خدا و حدود الهى زير سؤ ال بروند. من بعضى از اين موارد را نه تنها به سود كشور نمى دانم كه معتقدم دشمنان از آن بهره مى برند. من به آنهايى كه دستشان به راديو تلويزيون و مطبوعات مى رسد و چه بسا حرف هاى ديگران را مى زنند صريحا اعلام مى كنم : تا من هستم نخواهم گذاشت حكومت به دست ليبرالها بيفتد، تا من هستم نخواهم گذاشت منافقين ، اسلام اين مردم بى پناه را از بين ببرند، تا من هستم از اصول نه شرقى و نه غربى عدول نخواهم كرد، تا من هستم دست ايادى امريكا و شوروى را در تمام زمينه ها كوتاه مى كنم
(5)
مهندس بازرگان مثل بسيارى از روشنفكران ديگرى كه به امريكا عشق مى ورزند، عشق مى ورزيد و ادامه حيات ايران را بدون امريكا ممكن نمى دانست . بازرگان پس از يك هفته از پيروزى انقلاب كه امريكا به شدت از اين رانده شده بود در مصاحبه با خبرنگار نيويورك تايمز اعلام كرد:
دولت انقلابى ايران مشتاق است روابط خوب خود را با امريكا از سر گيرد(6)
و چند روز پس از آن در مصاحبه اى با نيوزويك گفت :
ما روابط دوستانه اى با ايالات متحده داشته ايم و ميل داريم روابط دوستانه مان را با ايالات متحده و تمامى كشورهاى جهان حفظ كنيم .(7)
بازرگان روابط بسيار ظالمانه آمريكا با ايران را كه علاوه بر يغماى ثروت ملى ايران تمام تار و پود كشور را تحت كنترل خود قرار داده و كمترين حرمتى براى فرد ايرانى قائل نبودند را روابط دوستانه معرفى مى كند. ارتباط ذليلانه و برده و مولاى ايران و امريكا از نظر اين چهره ملى گراى غير خودى دوستانه است و بدون توجه به احساسات قوى ضد امريكايى ملت مسلمان ايران و در راءس آنها امام خمينى خواستار ادامه بردگى ملت ايران مى گردد.
تفكرات ضعيف ، ارتجاعى ، بيگانه گرا، و روحيه فاقد حب و بغض دينى و عدم اتكاء به نفس و امريكا پرورى اين چهره ملى را مى توان در گزارش ‍ سوليوان از مهندس بازرگان به خوبى درك نمود. او مى گويد:
بازرگان احساس نفرت به بيگانگان ندارد.
بازرگان شخصا احساس مى كرد كه ايران به يك نوع ادامه رابطه نظامى با آمريكا نياز دارد.
بازرگان موضع مستقلى در برابر اطمينان (امام ) خمينى گرفته است .
بازرگان طى نامه 11 مارس از حمله به سفارت آمريكا در تهران (14 فوريه ) ابراز تاءسف كرد.
بازرگان آمادگى دولت ايران را براى پرداخت خسارت سفارت امريكا در حمله انقلابيون اعلام كرد.
بازرگان از من (سوليوان ) با استقبال گرم و تظاهر به داشتن روابط شخصى كمك كند.
بازرگان گفت : آمريكا اگر اطلاعاتى دارد كه به ايران كمك خواهد كرد ما قدردانى مى كنيم .
بازرگان (امير) انتظام را به عنوان تماس بگير روز به روز نهضت آزادى با سفارت ، چند هفته قبل از پيروزى انقلاب انتخاب كرد.
امير انتظام و بازرگان هر دو جهان بينى غربى و... با همديگر شريكند!!(8)
هم چنين دكتر ولايتى كه تصدى چندين دوره وزارت امور خارجه جمهورى اسلامى ايران را به عهده داشت مى گويد:
اعضاى دولت موقت (بازرگان ) از يك آدمى مثل تيمسار مقدم كه مسئول ساواك قبل از انقلاب بود خواسته بودند كه بيايد همان كارهاى اطلاعاتى كشور را تصدى بكند!(9)
روى كار آمدن بازرگان در اوج پيروزى ملت شرافتمند و بزرگوار ايران ضربه اى بود كه تعبير امام تلخى آثار آن به راحتى از ميان نمى رود.
روى كار آمدن بازرگان از تاريخ 15/11/57 تا 14/8/58 بيشتر نبود و به كار رفت و با اين تحول حضور غير خودى ها در صحنه سياست و حكومت ضربه جدى خورد اما ديرى نپاييد كه چهره ديگرى كه در غرب پرورش ‍ يافته بود و او نيز چهره اى به حساب مى آمد وارد صحنه شد و با حركت هاى فريبكارانه خود 15/11/58 به مقام اولين رياست جمهورى ايران دست يافت . ابوالحسن بنى صدر با نيل به رياست جمهورى توانست حضور غير خودى ها را حفظ كند اما طولى نكشيد كه با هوشيارى امام و ياران او نظير شهيد آية الله سيد محمد حسين بهشتى و ياران او بنى صدر شكست خورد و به فرانسه فرار كرد. و در تاريخ 1/4/60 توسط امام خمينى عزل گرديد و پس از آن يكى از بهترين چهره هاى خودى يعنى شهيد محمد على رجايى به رياست جمهورى رسيد و غائله غير خودى ها در آن زمان به پايان رسيد.
بنى صدر با منافقين هماهنگى مى كرد و سر كرده آنها رجوى را به دامادى پذيرفت . بازرگان نيز با منافقين هماهنگ بود به طورى كه امام خمينى آنها را فرزندان عزيز بازرگان معرفى فرمود و با هوشيارى خاصى كه داشت با نهضت آزادى كه آن را از سازمان منافقين بدتر مى دانست مخالفت مى كرد تا اين كه پس از ارتداد جبهه ملى كه در تاريخ 25/3/60 اعلام كرد و صداى شكستن استخوان هاى اين جبهه مرتد و پير تربيت شده كفار به گوش ‍ رسيد، ضربه اساسى ديگرى را در بهمن 1366 كه مقارن غروب خورشيد عمر امام بود بر گروهك غير خودى نهضت آزادى وارد كرد و با نامه تاريخى خود چهره آنها را به همه تاريخ معرفى كرد. متن نامه امام به اين شرح است :
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب حجة الاسلام آقاى محتشمى وزير محترم كشور ايده الله تعالى
در موضوع نهضت به اصطلاح آزاديى ، مسائل فراوانى است كه بررسى آن محتاج به وقت زياد است . آنچه بايد اجمالا گفت آن است كه پرونده اين نهضت و همين طور عملكرد آن در دولت موقت اول انقلاب شهادت مى دهد كه نهضت به اصطلاح آزادى طرفدار جدى وابستگى كشور ايران به امريكا است و در اين باره از هيچ كوششى فروگذار نكرده است و حمل به صحت اگر داشته باشد، آن است كه شايد امريكاى جهانخوار را كه هر چه بدبختى ملت مظلوم ايران و ساير ملت هاى تحت سلطه او دارند از ستمكارى اوست بهتر از شوروى ملحد مى دانند و اين از اشتباهات آنهاست . در هر صورت به حسب اين پرونده اى قطور و نيز ملاقات هاى مكرر اعضاى نهضت چه در منازل خودشان و چه در سفارت امريكا و به حسب آنچه من مشاهده كردم از انحرافات آنها كه اگر خداى متعال عنايت نفرموده بود و مدتى در حكومت موقت باقى مانده بودند، ملت هاى مظلوم بويژه ملت عزيز ما اكنون در زير چنان سيلى از اين ستمكاران مى خورد كه قرن ها سر بلند نمى كرد و به حسب امور بسيار ديگر نهضت به اصطلاح آزادى صلاحيت براى هيچ امرى از امور دولتى يا قانونگذارى يا قضايى را ندارند. و ضرر ما را منحرف خواهند كرد و نيز با دخالت بى مورد در تفسير قرآن كريم و احاديث شريفه و تاءويل هاى جاهلانه موجب فساد عظيم ممكن است بشوند، از ضرر گروهك هاى ديگر حتى منافقين ، اين فرزندان عزيز مهندس بازرگان بيشتر و بالاتر است .
نهضت آزادى و افراد آن از اسلام اطلاعى ندارند و با فقه اسلامى آشنا نيستند، از اين جهت گفتارها و نوشتارهاى آنها كه منتشر كرده اند مستلزم آن است كه دستورات حضرت مولى الموالى اميرالمؤ منين را در نصب ولات و اجراى تعزيرات حكومتى كه گاهى برخلاف احكام اوليه و ثانويه اسلام است ، برخلاف اسلام دانسته و آن بزرگوار را نعوذ با لله تخطئه بلكه مرتد بدانند و يا آن كه همه اين امور را از وحى الهى بدانند كه آن هم برخلاف ضرورت اسلام است .
نتيجه آن كه نهضت به اصطلاح آزادى و افراد آن چون موجب گمراهى بسيارى از كسانى كه بى اطلاع از مقاصد شوم آنان هستند مى گردند، بايد با آنها برخورد قاطعانه شود و نبايد رسميت داشته باشند.
والسلام على من اتبع الهدى . توفيق جنابعالى را از خداوند تعالى خواستارم .
روح الله الموسوى الخمينى (10)
پس از نامه تاريخى امام اعضاى نهضت آزادى در لاك خود فرو رفته بودند تا اين كه در سال 1370 برخى چهره ها با روش هاى جديدى وارد صحنه هاى مقابله با جبهه خودى ها شدند و كم و بيش حركت هاى مخالف با ولايت فقيه از سوى برخى روشنفكران آنها انجام گرفت ، تا اين كه پس از انتخابات رياست جمهورى كه در دوم خرداد 1376 صورت گرفت بدون نقاب به ميدان آمدند تا انتقام پيروزى هاى شكوهمند بدر و حنين و خيبر انقلاب اسلامى كه در زمان امام خمينى با سقوط دولت موقت ، سقوط بنى صدر، اعلام ارتداد جبهه ملى و افشاى ذلت بار نهضت آزادى صورت گرفت را از وارثان امام بگيرند، و آنها را متفرق و خانه نشين كرده و در صورت نياز با خلق كربلايى ديگر مشابه آنچه جدشان مصدق در كودتاى گذشته پديد آورد به مقاصد شوم خود دست يابند و از ايران ، امريكاى كوچك قبل از انقلاب را پديد آورند، از ملت آن غلامان حلقه به گوش ‍ بيگانگان و از مبارزان آن زندانيان و تبعيدها و شهداى قبل از انقلاب را بسازند، مساجد را در حد كليسا به معبدى مبدل كنند، قرآن را به قبرستان ها منحصر سازند و خلاصه با ولايت كفار بر مسلمانان ارزش هاى احيا شده را مدفون و ضد ارزش هاى فراموش شده را احيا كنند.
ملى گراها با استفاده از بسترى كه پس از حدود دو دهه براى آنها فراهم گرديد حمله به ارزش هاى اسلام و انقلاب ، امام خمينى و اسلام ناب محمدى ، حزب الله ، صدا و سيما، وزارت اطلاعات ، نيروى انتظامى ، سپاه ، شوراى نگهبان و مجلس شوراى اسلامى را آغاز كردند و به عنوان سر آمد همه غير خودى هاى ايران به مبارزه با آنچه امام آورده بود پرداختند. امريكا به شكل قوى و جدى مطرح شد، گذشته افتخارآميز انقلاب زير سؤ ال رفت ، تمدن غربى بويژه تمدن امريكايى مورد تمجيد قرار گرفت ، جنگ فقر و غناى مطرح شده از سوى امام كهنه گرديد و در برخى سخنرانى هاى مسئولين درجه اول كشور با استفاده از موضع نرم و همراه با سكوت آنها، شعار درود بر مصدق از حلقوم هاى چركين عده اى بيرون آمد و در تعريف از اين مرتد خائن به اسلام و ايران مقاله ها نگاشته شد، سخنرانى ها ايراد گرديد، حركت هاى فيزيكى و حتى خشنى مثل حادثه كوى دانشگاه صورت پذيرفت .
بدتر از همه اين بود كه برخى خودى هاى استحاله شده به دامن آلوده آنها شتافتند و حتى روحانيون سابقه دار با يك چرخش طلحه گونه به تقويت و دفاع از آنها پرداختند و عده اى بد سابقه ، بد نام و بد دل كه در سوراخ ‌هاى خود خزيده بودند بيرون آمدند و با تهاجمى بسيار گسترده بر اندازى نظام را بدتر از آنچه با مشروطه برخورد كرده بودند سامان دادند.
عجيب اين كه همه اين حركت ها با اختلافات و به هم پريدن هاى گروه هاى دلسوز انقلاب همراه گرديد و اين بهترين فرصتى بود كه غير خودى ها از آن بهره گيرند و ملت را به لجنزار اسارت ، غفلت ، شهوت و بربريت قبل از انقلاب سوق دهند و معلوم هم نباشد كه چه مسائلى در حال تكوين است .
اين جا بود كه رهبر بيدار انقلاب اسلامى حضرت آية الله خامنه اى به جاى جناح بندى هاى سياسى چپ و راست ، محافظه كار و اصلاح طلب و امثال آن كه از بافته هاى غرب است تقسيم بندى متين و حكيمانه خودى و غير خودى را وارد ادبيات سياسى كرد و لانه ها و سنگرهاى غير خودى هاى خانه زاد را بر هم زد و همه فهميدند كه چه خبر است و غير خودى هاى خائن با چه نيت هاى خائنانه اى به ميدان آمده اند. اما خطر هم چنان وجود دارد و خواهد داشت و خود فروختگان به خارج در حال سازمان دهى و سامان و سامان بخشى خود هستند و همه آنها اعم از ملى گراهاى جديد و قديم با اسامى و شيوه هاى نو و كهنه با شعارهاى نژاد پرستانه و فريبنده ايران و ايرانى و ايرانيان در برابر شعار اسلام ، ايران اسلامى و ارزش هاى الهى انقلاب اسلامى ، و هم چنين منافقين ، ضد انقلاب ، خود فروختگان به بيگانگان ، سيلى خورده هاى از اسلام و انقلاب ، رياست طلب هاى عقده اى ، طلحه و زبيرهاى استحاله شده زمان در همه رده ها از مرجعيت ، روحانيت ، روشنفكران و ساير اقشار، ليبرال ها، دنياطلبان ، هوسبازان و پيروان اسلام آمريكايى ، ولايت ستيزان و همه كسانى كه به شكلى از خدا و دين و دين دارى رميده اند و با شخصيت هايى كه به مقام ولايت حسادت مى ورزند و حاضرند گذشته خود را در آتش حسادت بسوزانند، همه اينها امروز در زير چتر غير خودى هاى نا محرم دندان تيز كرده اند و زنجير مى جوند تا به اهداف خود برسند.
فصل دوم : تعريف خودى و غير خودى 
خودى و غير خودى همان دوستان و دشمنان امام خمينى ، رهبرى و حزب الله اند.
تعريف خودى و غير خودى  
شناخت موضوع بحث از مسائل بسيار مهمى است كه نقش اساسى در همه تار و پود مباحثى دارد كه درباره آن موضوع مطرح مى شود. تعريف موضوع خودى و غير خودى كه براى اولين بار مورد توجه و تفسير قرار مى گيرد از اهميت بيشترى برخوردار است ، چه اين كه به خاطر نوظهور بودن اين تقسيم بندى در ادبيات سياسى معاصر تعريف هاى مختلفى از آن ارائه شده است كه بسيارى از آنها فاقد مبانى علمى و بيشتر بر اساس سليقه ها بوده است . از اين رو ضرورت يك تعريف جامع و مانع بر اساس تفكر و مبانى دينى احساس مى شود. ابتدا تعريف هاى مطرح شده را مورد بررسى قرار مى دهيم آن گاه به تعريف مورد نظر مى پردازيم .
1 هر كسى انسان است خودى است .  
اشكال اين تعريف آن است كه نيمى از موضوع خود را نفى مى كند زيرا با اين تعريف غير خودى وجود و معنايى نخواهد داشت و غريبه و بيگانه كه از واقعيت هاى موجود اجتماعات بشرى است مورد غفلت قرار مى گيرد. اين تعريف فاقد هر گونه مبناى فكرى است و هيچ يك از مكاتب سياسى و مذهبى موجود حتى ليبراليسم در مقام عمل با آن هماهنگى ندارند. آنچه شگفت آور است اين است كه مسلمان نيم بندى بخواهد چنين تعريفى از خودى و غير خودى ارائه دهد، زيرا با اين تعريف كه همه انسان ها خودى هستند، موسى و فرعون با پيامبران و ابولهب خودى هستند، يزيد و امام حسين عليه السلام خودى هستند، هر قاتل و مقتولى خودى هستند و اينها امورى است كه هيچ ذهن ساده اى آنها را نمى پذيرد.
2 هر ايرانى و يا شهروند ايرانى خودى است .  
اين يك تعريف ملى گرايانه است كه جز مليت ديگرى را مورد توجه قرار نداده است . بر اين اساس دايره خوديت آن چنان گسترده خواهد شد كه هر ايرانى را گرچه بسيار پليد باشد خودى محسوب مى كند و هر غير ايرانى را اگر چه از بهترين انسان ها باشد غير خودى به حساب مى آورد. با اين تعريف منافقين كه بسيارى از مردم و علماى دين و 72 تن از عزيزان اين كشور كه در راءس آنها شهيد آية الله دكتر سيد محمد حسين بهشتى بود به شهادت رساندند خودى هستند، كسى كه آية الله مرتضى مطهرى را به شهادت رساند چون ايرانى است خودى است ، شاه كه در تمام عمر خود جنايت كرد و تعداد زيادى از عزيزان اين كشور اسلامى را به شكنجه هاى طاقت فرسا به شهادت رساند خودى است ، فرقه جعلى بهائيت كه خيانت به كشور چهره آلوده اين كفار نو ظهور را سياه كرده است خودى هستند، جاسوسان خود فروخته اى كه در داخل كشور در خدمت دشمنان ايران اسلامى هستند خودى هستند و اين امورى است كه مورد پذيرش هيچ صاحب فكرى قرار نمى گيرد.
خودى و غير خودى خارج از مسائل مليت و حقوقى شهروندان ايرانى است زيرا هر شهروند ايرانى از حقوق ذكر شده در قانون اساسى برخوردار است . اما معلوم است كه تساوى حقوقى لازمه خودى بودن نيست . ذكر اين نكته لازم است كه ايرانى به خاطر ايرانى بودن داراى ارزش نيست بلكه اين انديشه و اعمال ارزشى است كه به او ارزش مى بخشد. مردم هم به خودى خود نه ارزشمند و نه ضد ارزش بلكه تفكر و اعمال و انتخاب هاى اسلامى و غير اسلامى آنهاست كه آنها را ارزشمند و يا ضد ارزش مى سازد و اين همان تفاوت آشكار ديده گاه اسلام و ليبراليسم درباره مردم و حاكميت آنهاست .
3 خودى هر كسى است كه قانون اساسى را پذيرفته باشد.  
اين تعريف نيز ناقص و داراى اشكالاتى است . زيرا قبول قانون براى خودى بودن كافى نيست . بله اگر كسى همه قانون اساسى را بپذيرد و به آن التزام عملى داشته باشد يكى از ويژگى هاى خودى را داراست اما همه حقيقت خودى بودن در اين ويژگى خلاصه نمى شود. زيرا بدون شك يك كمونيست ، يهودى ، زردشتى ، بهايى و ملى گرا هم ممكن است قانون را بپذيرد چه اين كه اقليت هاى مذهبى پذيرفته اند، اما آيا كسى كه خدا را انكار مى كند و يا كمترين همسويى با رسول خدا صلى الله عليه و آله ندارد و يا يك بهايى كه دينش ساخته دست استعمار انگليس است به صرف پذيرش ‍ قانون مى تواند خودى باشد؟
توحيد و ولايت و فقاهت و احكام الهى اسلامى كه در قانون اساسى آمده است چه جايگاهى براى يك بهايى ، مسيحى و فرقه هاى غير مسلمان و حتى مسلمانان بى قيد و وابسته به مكاتب و قدرت هاى بيگانه مى تواند داشته باشد و چه اندازه پذيرش آنها مى تواند حقيقت داشته باشد؟ البته هر كس كه بخواهد در ايران زندگى كند و از امتيازات حكومت اسلامى بهره گير مجبور است قانون را بپذيرد وگرنه به عنوان ياغى با او برخورد خواهد شد ولى آيا اين پذيرش ، او را خودى و محرم اسلام و مسلمين مى كند؟ در كجاى تاريخ پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام اين گونه افراد خودى بودند؟
4 هر كس لا اله الا الله بگويد خودى است .  
بدون شك گوينده لا اله الا الله از يك ويژگى مثبتى برخوردار است اما تنها گفتن اين جمله توحيدى نمى تواند سبب ورود در زمره خودى بودن كه يك فرهنگ جامع است گردد. يهود و نصارى هم اهل لا اله الا الله هستند اما هرگز خودى نيستند. چه اين كه ما شبانه روز ده مرتبه ضمن توجه به مرز بندى بين اسلام و مغضوبين و ضالين از خداوند مى خواهيم كه ما را در صراط مستقيم قرار دهد نه يهود و نصارى كه از اغيارند.
تاريخ اسلام نشان مى دهد كه بيشترين ضربه ها را كسانى به اسلام زده اند كه گوينده لا اله الا الله بوده اند. كسانى كه على و فاطمه و حسن و حسين و ساير ائمه را كشتند همه گوينده لا اله الا الله بودند. استكبار جهانى و اسرائيل و منافقين و همه كسانى كه توطئه براندازى نظام اسلامى را در سر داشتند جملگى گوينده لا اله الا الله اكثر ضد انقلاب كه كسى در غير خودى بودن آنها شك ندارد گوينده لا اله الا الله هستند. پس اين تعريف هم مثل تعريف هاى گذشته مانع نيست و تعريف بايد جامع و مانع باشد. جامع افراد و مانع اغيار. اين تعريف نه تنها مانع اغيار نيست كه اكثريت قريب به اتفاق افراد آن را اغيار و بيگانگان نا محرم تشكيل مى دهند.
5 هر مسلمانى خودى است  
همان گونه كه در بحث قبل بيان گرديد تعريف بايد جامع افراد و مانع اغيار باشد و اين شرط اساسى مانع اغيار بودن در اين تعريف نيست زيرا مسلمانان به مراتب خطر ناك تر از كفار نيز مى توانند در اين تعريف جزء خودى ها قرار گيرند. تاريخ صدر اسلام آئينه تمام نمايى است كه حقايق را براى هميشه تاريخ روشن كرده است . اين تعريف تمام افرادى چون مسلمانان حافظ كل قرآن و نماز شب خوان كه پيشانى هاى آنها از كثرت سجده پينه بسته بود و بر عليه اميرالمؤ منين شمشير كشيده بودند را خودى و محرم مى داند. طلحه و زبير و عايشه نيز مسلمان بودند بلكه عايشه علاوه بر اسلام همسر پيامبر صلى الله عليه و آله بود ولى چه كسى است كه نداند كه او مظهر غير خودى هاى زمان اميرالمؤ منين عليه السلام بود.
در عصر ما نيز چنين است . بسيارى از جاسوس هايى كه در داخل كشور براى استكبار جهانى فعاليت مى كنند مسلمانند، سران آمريكايى و اسرائيلى كشورهاى مسلمان كه مظهر وابستگى به كفارند جملگى مسلمانند و مسلمانى در داخل كشور هستند كه كمترين توافقى با حكومت اسلامى ندارند آن گاه چگونه مى شود اين افراد را خودى دانست . بنابراين اسلام شرط لازم خودى بودن است اما تنها يكى از شرايط به حساب مى آيد و كسى تنها به خاطر اسلامى كه دارد نمى تواند خودى و محرم باشد.
6 هر كسى شيعه است خودى است .  
اين تعريف نيز مثل همه تعريف هاى گذشته مانع اغيار نيست و بيگانگان و خائنان فراوانى را به عنوان خودى در خود جاى مى دهد و عمده اشكالاتى كه در مباحث قبل بيان گرديد بر اين تعريف وارد است . ماءمون نه تنها شيعه بود كه از علماى تشيع بود. اما امام رضا عليه السلام را به شهادت رساند و پدرش هارون از شيعيان امام هفتم بود كه او را به شهادت رساند اما بر حسب اين تعريف اين دو حاكم جنايتكار جزء خودى ها محسوب مى شوند، شاه و رؤ ساى ساواك و شكنجه گران مبارزان و علماى دين و از جمله كسانى كه پيشانى آية الله غفارى را با مته سوراخ كردند خودى به حساب مى آيند زيرا آنها نه كمونيسم بودند و نه يهودى و يا فرقه ديگر بلكه مسلمان آن هم از نوع شيعه دوازده امامى كه به آن افتخار مى كردند. كسانى كه در جريان انقلاب دستور تير صادر مى كردند و گاهى چند صد نفر را در مثل ميدان هفده شهريور در خون خود مى غلطاندند شيعه بودند و هيچ كس حتى خود آن جنايكاران قبول نداشتند كه در جبهه خودى ها باشند. البته مراد كسانى كه اسلام و تشيع را تنها شرط كافى براى خودى بودن مطرح مى كنند شيعه ناب و نادر الوجود نيست بلكه همين شيعه هاى معمولى است . وگرنه خودى ها انگشت شمار مى شوند.
تعريف هايى كه تا به حال ذكر شده بسيار فراخ بود و يادآورى اين نكته لازم است كه اين گونه تعريف هاى فراخ كه غير خودى ها را در خودى ها وارد مى كند مى تواند بر اساس اغراضى جهت تخريب مرزهاى واقعى غير خودى و خودى باشد.
7 خودى كسى است كه به اسلام اصيل ، ولايت فقيه ، انديشه هاى امام خمينى ، رهبرىنظام و تبرى و مبارزه با دشمنان اسلام و انقلاب التزام قلبى و عملى داشته باشد.
به تعبير ديگر خودى ها دين مدارانى ولايت محورند كه در راه امام خمينى و گوش به فرمان ولى امر مسلمين از حيثيت اسلام و انقلاب دفاع و بر دشمن مشترك مى تازند. و كسى كه يكى از اين شرايط را ندارد خودى نيست .
ما نبايد دايره خودى ها را آن قدر فراخ بگيريم كه دشمنان در دايره خودى ها قرار گيرند و نبايد دايره آن را آن قدر تنگ بگيريم كه خودى هاى ضعيف را از دايره خودى ها خارج سازيم . و در تعريف هفتم كه مبتنى بر اسلام و مصالح اسلام و مسلمين است اين شرايط وجود دارد.
تبيين خودى  
خودى را از آن جهت خودى گويند كه غم و شادى و شكست و پيروزى همراهان خود را از آن خود مى داند. پس كسى كه از شكست خودى ها ناراحت نشود و از شادى و پيروزى آنها شادمان نگردد طعم خودى بودن را نچشيده است .
خودى بودن تنها يك اصطلاح اجتماعى ، سياسى و امثال آن نيست بلكه خودى بودن يك فرهنگ است و بنابراين كسى خودى است كه به مبانى خودى بودن التزام عقيدتى و عملى داشته باشد. در حقيقت خودى بودن بر سه پايه معرفت ، پذيرش قلبى و عملى استوار است . در اين صورت اگر پدر، مادر، برادر، خواهر و يا فرزندانشان انديشه و اعتقاد صحيحى نداشته باشند غير خودى هستند. قرآن كريم مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اباءكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر على الايمان و من يتولهم منكم فاولئك هم الظالمون (11)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد پدران و برادران خود را به دوستى نگيريد اگر كفر را بر ايمان برگزيدند و هر كس از شما كه آنها را دوست بدارد از ستمكاران است .
تقسيم مردم  
به طور كلى مردم به پنج دسته تقسيم مى شوند:
1 خودى هاى فعال
2 خودى هاى غير فعال
3 غير خودى هاى فعال
4 غير خودى هاى غير فعال
5 افراد بى تفاوت
# خودى هاى فعال كسانى هستند كه به اسلام ، انقلاب و نظام اسلامى ، انديشه هاى امام ، ولايت فقيه و ولى امر مسلمين و حب و بغض الهى با دوستان و دشمنان اعتقاد و التزام عملى دارند. بخش قابل توجهى از كشور ما را اين گروه تشكيل مى دهند كه در صورت لزوم مى توانند اوضاع نامطلوب را عوض كنند چه اين كه در انقلاب اسلامى چنين كرده اند و همراه بر تكرار آن توانا هستند.
# خودى هاى غير فعال يا طرفداران خودى ها كسانى هستند كه به موارد ياد شده اعتقاد دارند اما در صحنه هاى عمل وارد نمى شوند و يا حضور آنها نا چيز است و چه بسا اعتقاد آنها نيز كم رنگ باشد، اما خودى ها را دوست دارند و تاءييد مى كنند. بخش عظيمى از جمعيت كشور ما را اين گونه افراد تشكيل مى دهند. آراء سرنوشت ساز اين گروه عموما با خودى هاست اما بايد با كارهاى فرهنگى آنها را به خودى بودن فعال ارتقاء داد تا خطر استفاده غير خودى ها از ضعف آنها بر طرف گردد.
# كسانى كه فاقد اعتقاد به هر يك از اصول شش گانه خودى باشند غير خودى هستند كه اگر فعاليتى بر عليه خودى ها نداشته باشند غير خودى غير فعالند وگرنه غير خودى فعالند و تنها اين شاخه از غير خودى ها دشمن محسوب مى شوند و بهتر است به آنها ضد خودى گفته شود.
# كسانى كه موافق يا مخالف اصول شش گانه خودى ها نيستند و نسبت به خودى ها و شكست و پيروزى آنها احساسى ندارند، بى تفاوت هستند مثل مسلمانى كه عملا تفاوتى در حاكميت شاه ، دموكراسى غربى با حاكميت ولى فقيه قائل نيستند بلكه خود را با هر حاكميتى الهى يا غير الهى هستند مى توانند خطر بزرگى را متوجه خودى هاى اهل حق كنند و آن در صورتى است كه غير خودى ها بتوانند آنها را همراه خود سازند و از آراء گسترده آنها بهره گيرى كنند و چه بسا با آراء آنها تحولى بنيادين ايجاد نمايند كه خودى ها عملا بر كنار گردند.
خواص اهل باطل همواره براى فتح قله هاى قدرت بى تفاوت بويژه زنان و جوانان آنها را كه احساسى تر عمل مى كند آلت دست خويش قرار مى دهند. وظيفه بزرگ خواص اهل حق اين است كه بى تفاوت ها را از دستبرد غير خودى ها فتنه گر صيانت كنند تا آراء آنها در خدمت اهداف الهى اسلام قرار گيرد. چرا كه اين گروه از مردم همانند زمين بايرى مى مانند كه هر كس زودتر آنها را تحجير و ديوار كشى كند از آن او خواهند بود و يا چون ماهيانى هستند كه هر مسلمان و كافرى آنها را صيد كند از آن او خواهند بود.
حال چگونه خودى هاى اهل حق آنها را به تور اسلام در آورند كار مهمى است كه بايد بر اساس تحقيقات و روانشناسى اجتماعى و تدابير جامع و مشورت با اهل فن به آن همت گمارده شود.
فصل سوم : منابع خودى و غير خودى 
خودى و غير خودى يك اصل قرآنى است .
منابع خودى و غير خودى  
خودى و غير خودى ريشه در عقل و شرع دارد و به طور مشخص بر پايه قرآن ، روايات ، عقل و سيره عقلا و فطرت استوار است كه در اين بحث هر يك را به طور مستقل مورد بررسى قرار مى دهيم .
1 قرآن  
در قرآن كريم آيات فراوانى وارد شده است كه انبيا و طرفداران آنها را از مخالفان جدا كرده و مرز بندى مشخصى در ميان آنها قرار داده است به گونه اى كه هر دو جبهه مؤ منين و مخالفان آنها نسبت به اعضاى جبهه خود احساس نزديكى و خودى داشتند و نسبت به جبهه مقابل احساس بيگانگى مى كردند.
احساس خودى كردن يك امت ، جامعه و يا هر گروهى قوى ترين نوع ارتباط بشرى را تشكيل مى دهد و انبياء و يارانشان در حد بالايى از اين احساس ‍ برخوردار بودند و خداوند از اين ربط مقدس بين آنها با حرف مع ياد كرده است . حقيقت معيت و با هم بودن انبيا و ياران آنها كه با حرف مع به آن اشاره شده است يك چينش خشك فيزيكى و همراهى بى روح نيست بلكه با هم بودن آنها بر اساس اشتراكات مهم عقيدتى در امر دين و بعثت و انقلاب آن پيامبر و جهت گيرى ها و اهداف و مبارزات با دشمن مشترك مى باشد.
انبيا به خودى و غير خودى بودن وقوف كامل داشتند و آن را مطرح مى كردند چرا كه زندگى همان خودى بودن و تلاش و مبارزه در راستاى تقويت آن و تضعيف جبهه غير خودى است كه در دو كلمه تولى و تبرى قلبى و عملى خلاصه مى شود.
حضرت نوح مردم زمان خود را به دو دسته خودى و غير خودى تقسيم كرد و نجات خودى ها را از شر غير خودى ها اين گونه در خواست كرد:
نجنى و من معى من المؤ منين (12)
من و مؤ منانى كه با من هستند را (از شر اشرار) نجات ده خداوند هم دعاى او را مستجاب كرد و فرمود:
فانجيناه و من معه (13)
نوح و كسانى كه با او بودند را نجات داديم .
هم چنين خداوند به تقسيم خودى بودن ابراهيم و يارانش و غير خودى بودن كفار اشاره كرده و الگو بودن اين پيامبر بزرگ و همراهانش را براى خودى هاى تاريخ و موضع گيرى و صف بندى آنها در برابر يكديگر بيان مى فرمايد و يكى از صفات مهم خودى ها كه بغض و نفرت نسبت به غير خودى هاست را مورد توجه قرار مى دهد و مى فرمايد:
قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا برءؤ ا منكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابدا حتى تؤ منوا بالله وحده (14)
ابراهيم و كسانى كه با او بودند اسوه اى شايسته براى شما مؤ منانند هنگامى كه به قوم خود گفتند ما از شما و بت هايى كه بجاى خدا مى پرستيد بيزاريم ، ما مخالف و منكر شما هستيم و براى هميشه ميان ما و شما كينه و دشمنى خواهد بود تا وقتى كه به خداى يگانه ايمان آوريد.
يكى ديگر از امت هايى كه خداوند خودى بودن آنها را مورد توجه قرار داده است حضرت هود و ياران اوست . قرآن در اين باره مى فرمايد:
و لما جاء امرنا نجينا هودا و الذين آمنوا معه برحمة منا (15)
و چون فرمان ما بر هلاكت (مشركان ) رسيد هود و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند با رحمت خود نجات داديم .
قابل توجه است كه خداوند از خودى هاى زمان نوح با جمله آمنوا معه ياد كرده است و حرف مع كه به همان معناى خودى است را مورد استفاده قرار داده است در حالى كه مى شد مثل بسيارى از آيا، ديگر و الذين آمنوا بالله را مورد استفاده قرار مى دهد، ولى ديگر خودى بودن از آن استنباط نمى شد.
خداى تعالى مردم زمان موسى عليه السلام را هم به دو دسته خودى و غير خودى يعنى موسى و همراهان و دشمنان آنها تقسيم كرده است و از خودى ها اين گونه ياد مى كند:
و انجينا موسى و من معه اجمعين (16)
موسى و همه يارانش كه با او بودند را (از دريا) نجات داديم .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز با عده اى خودى و با عده اى ديگر غير خودى بود. در يكى از آيات قرآن كه به اين تقسيم بندى به طور صريح و شفافى توجه است و برخى از صفات خودى ها را نسبت به كفار بيان فرموده آمده است :
محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم (17)
محمد فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند بر كافران سخت دل و با يكديگر مهربانند.
در يكى ديگر از آيات قرآن كه از دلايل تقسيم حكيمانه دشمن شكن و الهى خودى و غير خودى به حساب مى آيد آمده است .
فاستقم كما امرت و من تاب معك (18)
اين پيامبر! همان گونه كه امر شدى با كسانى كه با تو به خدا رجوع كردند و مسلمان شدند استقامت و پايدارى كن .
آيات فراوانى نيز در قرآن وجود دارد كه از دوستى با غير خودى ها و يهود و نصارى و كفار ديگر نهى مى فرمايد و از غير خودى ها به من دونكم تعبير مى كند از جمله خداوند مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا بطانة من دونكم لا ياءلونكم خبالا (19)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از غير خود كسى را به دوستى نگيريد كه آنها از هر گونه شر و فسادى درباره شما كوتاهى نمى كنند.
آيات ديگرى وجود دارد كه تقسيم بندى لطيف خودى و غيرخودى از آنها استفاده مى شود كه ما به نه آيه اى كه بيان شد اكتفا مى كنيم . آنچه از اين آيات استفاده مى شود اين است كه اعتقاد به خودى و غير خودى از ضروريات مسلم همه اديان و از جمله اسلام است .
2 سنت  
منبع دوم خودى و غير خودى كه اين تقسيم بندى را شرعى و ناشى از حقيقت اسلام مى كند سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم اسلام است كه در سخن و سيره آنها تجلى يافته است .
در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله تقسيم خودى و غير خودى نظير زمان انبياء قبل از او به جدى ترين شكل آن وجود داشت . خودى ها پيامبر و يارانش بودن و غير خودى ها سران مشركين و دوستان و پيروان آنها به حساب مى آمدند.
صف آرايى خودى ها و غير خودى ها بعد از جنگ احد يكى از نمونه هاى بارزى است كه به آن اشاره مى كنيم .
وقتى مسلمين در احد ضربه خوردند و پيامبر صلى الله عليه و آله بر بالاى كوه رفت ، ابوسفيان آمد و گفت : يا محمد! براى ما روزى است و براى شما هم روزى . پيامبر صلى الله عليه و آله به ياران خود فرمود: جواب او را بدهيد.
مسلمانان گفتند: تساوى وجود ندارد كشته هاى ما در بهشت اند و كشته هاى شما در جهنم .
ابوسفيان گفت : لنا عزى و لا عزى لكم (ما بت عزى را داريم و شما نداريد)
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: الله مولانا و لا مولى لكم (خداوند مولاى ما است و شما مولا نداريد)
ابوسفيان گفت : اعل هبل (بالا بروهبل )
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: الله اعلى و اجل (خداوند بلند مرتبه تر و والا مقام تر است )(20)
اگر چه ابوسفيان مسلمان شد اما خودى نشد زيرا احتمال نفاق او وجود داشت و از طرفى حب و بغض كه از شرايط خودى ها بود را نداشت . او تا پايان عمر يك فرد غير خودى به حساب مى آمد و به طور مكرر، اجنبى بودن خود را به اثبات رسانيد.
پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله شيعه و غير شيعه يك مرزبندى بود كه از سوى ائمه مطرح شد. تشيع در زمان ائمه عليهم السلام تنها يك خط اعتقادى نبود بلكه شيعيان كسانى بودند كه علاوه بر ولايت اهل بيت عليهم السلام موضع گيرى هاى سياسى ، اجتماعى ، حركت هاى پنهانى ، هدف هاى مشترك و مبارزات همسو با مخالفين و ستمكاران داشتند. امروز تنفر از ظالمان و غاصبان ولايت و اشخاصى مثل معاويه و يزيد و منصور عباسى و هارون و امثال آنها يك اعتقاد است اما در زمان ائمه عليهم السلام علاوه بر اعتقاد يك تفكر و تحرك سياسى زنده موجود در جامعه بود كه حكام ظالم از سوى آنها تهديد مى شدند و بيشترين مخالفت را با آنها داشتند. مخالفت و لعن بر معاويه و هارون الرشيد و امثال آنها امروز كار آسانى است اما در زمان ائمه عليهم السلام يك تحرك سياسى دشوارى بود كه گاهى به شهادت ، زندان ، تبعيد و فرارى شدن شيعيان مى انجاميد.
وجود قبور مباركه امام زاده ها در ايران كه فاصله قابل توجهى با محل زندگى آنها در مدينه و برخى مناطق شيعه نشين عرب زبان دارد به خاطر فرارى شدن آنها از دست حكام ستمگر بوده است كه آنها به جايى فرارى مى شدند و در آن جا فوت مى كردند يا به شهادت مى رسيدند و در همان جا دفن مى شدند. از اين رو اكثر قريب به اتفاق امام زاده ها كه نسبت آنها به ائمه ثابت است شخصيت هاى مبارزى بودند كه در اثر مبارزه با دشمنان غير خودى زمان خويش مجبور به آوارگى و ترك وطن مى شدند. علت عمده وجود سادات در ايران كه از اهل بيت عليهم السلام فاصله مكانى زيادى داشتند همين امام زاده هايى بودند كه به نقاط مختلف ايران و برخى از كشورهاى اسلامى ديگر پناهنده مى گرديدند و داراى فرزند مى شدند و نسل آنها به صورت تصاعدى بالا مى رفت و جمعيت سادات را تشكيل مى داد. اينها شيعيان زمان اهل بيت عليهم السلام بودند ولى شيعه بودن آنها در اين نبود كه تنها ائمه عليهم السلام را معصوم بدانند بلكه با مسلمانان غير خودى كه در صدد خاموش كردن چراغ ولايت بودند به شدت مبارزه مى كردند.

next page

fehrest page