خورشيد عرفان
شامل : چهل سؤ ال عرفانى و اخلاقى از امام خمينى

محمد رضا رمزى اوحدى

- ۲ -


10 - قرائت ظاهرى آيات قرآن كريم

سؤ ال :

متاءسفانه در قرائت قرآن كريم بيشتر به قرائت ظاهرى آيات توجه مى شود و به معنا و تذكرات و اوامر و نواهى و كليه دستورات و برنامه هائى كه در اين كتاب نورانى و شريف آمده كم توجهى مى شود استدعا دارد نظر خود را راجع به اين شيوه نادرست بفرمائيد؟


يكى از مكايد شيطان است كه انسان متعبّد را تا آخر عمر به الفاظ قرآن سرگرم مى كند و از سرّ نزول قرآن و از حقيقت اوامر و نواهى و دعوت به معارف حقّه و اخلاق حسنه آن بكلّى غافل مى كند. تازه بعد از پنجاه (سال ) قرائت معلوم شود كه از شدّت تغليظ و تشديد و در آن از صورت كلام بكلّى خارج شده و يك صورت غريبى پيدا كرده .بلكه مقصود آدابى است كه در شريعت مطهّره منظور شده است كه اعظم و عمده آنها تفكّر و تدبّر و اعتبار به آيات آنست ، چنانچه سابقاً اشاره شد.(73)
و معلوم است كسى كه تفكّر و تدبّر در معانى قرآن كرد در قلب آن اثر كند و كم كم به مقام متّقين رسد و اگر توفيق الهى شامل حالش ‍ شود.(74)
فرزندم ! با قرآن اين بُزرگ كتاب معرفت آشنا شو، اگر چه با قرائت آن ، و راهى از آن به سُوى محبوب باز كُن و تصوّر نكن كه قرائت بدون معرفت اثرى ندارد كه اين وسوسه شيطان است ، آخر، اين كتاب از طرف محبوب است براى تو و براى همه كس و نامه محبوب ، محبوب است اگر چه عاشق و مُحِبّ، مفاد آنرا نداند و با اين انگيزه حُبِّ محبوب كه كمال مطلوب است به سُراغت آيد و شايد دستت گيرد. ما اگر در تمام لحظات عمر به شكرانه اينكه قرآن كتب ما است به سجده رويم از عُهده برنيامده ايم .(75)
من قائل بى خبر و بى عمل به دخترم مى گويم در قرآن كريم اين سرچشمه فيض الهى تدبّر كن هر چند صرف خواندن آن ، كه نامه محبوب است به شنونده محجوب آثارى دلپذير دارد لكن تدبّر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدايت مى كند (افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها).(76)
و تا اين قفل و بندها باز نگردد و به هم نريزد، از تدبّر هم آنچه نتيجه است حاصل نگردد.(77)
از قرآن دور نيفتم ، در اين مخاطبه بين حبيب و محبُوب و مناجات بين عاشق و معشوق اسرارى است كه جز او و حبيبش كسى را بر آن راه نيست و امكان راه يافتن نيز نمى باشد.(78)
خداوند تعالى از نور معرفت خودش كه به وسيله قرآن القا شده است به ما هم بهره اى عنايت فرمايد.(79)
و خداى تبارك و تعالى از نور هدايت خودش نصيب همه ما بفرمايد.(80)


11 - آداب باطنى قرائت قرآن كريم

سؤ ال :

استدعا دارد شرائط و آداب قرائت قرآن كريم را بفرمائيد؟ و يك سالك الى الله در حين قرائت به چه موضوع بايد توجه داشته باشد؟ و چه شيوه عملى را بايد پيش خود نمايد.


پس انسان كه مى خواهد كلام خدا را قرائت كند و به آيات الهيّه ، قلب قاصى خود را مداوا كند و با كلام جامع الهى شفاى امراض قلبيّه خود را بگيرد و با نور هدايت اين مصباح منير غيبى و اين نورٌ على نور آسمانى طريق وصول به مقامات اخرويّه و مدارج كماليّه را دريابد بايد اسباب ظاهريّه و باطنيّه آنرا فراهم كند و آداب صوريّه و معنويّه آنرا فراهم كند، نه مثل ما كه اگر گاهگاهى هم تلاوت قرآن كنيم علاوه بر آنكه از معانى و مقاصد آن و اوامر و نواهى و وعظ و زجر آن بكلّى غافليم ، و گويى آياتى كه در آن ذكر اوصاف جهنّم و عذاب اليم آن يا بهشت و كيفيّات نعيم آن گرديده به ما ربطى ندارد، و نعوذباللّه در خواندن كتاب قصّه حضور قلب ما بيشتر و حواس ما جمعتر است از كتاب كريم خدايى ، از آداب ظاهّريه آن نيز غفلت كنيم .(81)
پس ، وظيفه سالك الى الله آن است كه خود را به قرآن شريف عرضه دارد و چنانچه ميزان در تشخيص صحّت و عدم صحّت و اعتبار و لااعتبار حديث آن است كه آن را به كتاب خدا عرضه دارند و آن چه مخالف آن باشد باطل و زخرف شمارند، ميزان در استقامت و اعوجاج و شقاوت و سعادت آن است كه در ميزان كتاب الله درست و مستقيم درآيد. و چنانچه خُلق رسول الله قرآن است خلق خود را با قرآن بايد متوافق كند تا با خلق ولى كامل نيز مطابق گردد. و خلقى كه مخالف كتاب الله است زخرف و باطل است . و همچنين جميع معارف و احوال قلوب و اعمال باطن و ظاهر خود را بايد با كتاب خدا تطبيق كند و عرضه دارد تا به حقيقت قرآن متحقق گردد و قرآن صورت باطنى او گردد.(82)
عزيزا! از خواب گران برخيز، و اين امراض گوناگون را با قرآن و حديث علاج كن و دست تمسّك به حبل اللّه متين الهى و دامن اولياء خدا زن ! پيغمبر خدا اين دو نعمت بزرگ را براى ما گذاشت .(83) كه به واسطه تمسّك به آنها از اين گودال ظلمانى طبيعت ، خود را نجات دهيم ، و از اين زنجيرها و غُلها خلاصى پيدا كنيم ، و به سيره انبياء و اولياء متصف شويم .(84)


12 - دوستدار واقعى اهل بيت چه كسانى اند

سؤ ال :

اساساً چه كسى را ميتوان دوستدار واقعى خداوند و اهل بيت عليهم السّلام دانست و فرق محب واقعى و كاذب را چگونه بايد بيابيم ؟ و چگونه اين محبت را در جان خود ميتوان گسترش ‍ داد؟


بيچاره گمان مى كند به مجرّد دعوى تشيّع و حبّ اهل بيت طهارت و عصمت ، جواز ارتكاب هر محرّمى را خداى نخواسته دارد و قلم تكليف - نعوذباللّه - از او(85) برداشته شده ، بدبخت نمى داند كه شيطان بر او تعميه كرد، و در آخر عمر بيم آن است كه محبّت بى مغز نيز بى فايده از دستش برود، و با كفّ تهى در صف نواصب اهل بيت محشور گردد. آخر دعوى محبّت كسى (اگر) بيّنه نداشته باشد پذيرفته نيست . ممكن نيست من با شما دوست باشم و محبّت و اخلاص داشته باشم و برخلاف تمام مقاصد و مطلوبات شما اقدام كنم . درخت محبّت ثمره و نتيجه اش عمل بر طبق آنست و اگر اين ثمره را نداشته باشد بايد دانست كه محبّت نبوده ، خيال محبّت بوده .(86)
ما اسيران نفس و شهوت ، خدا را براى خُرما مى خواهيم ، و دوست مطلق را فداى لذّات نفسانيّه مى كنيم . و اين از بزرگترين خطاها است كه اگر دل ما حظّى از معرفت داشت و جلوه [اى ] از محبّت در آن حاصل بود، بايد از خجلت بميريم ، و سرِ شرمسارى را تا قيامت به زير افكنيم .(87)
معرفت خدا، حُب خدا آورد و اين حُبّ چون كامل شد، انسان را از خود منقطع كند. و چون از خود منقطع شد، از همه عالم منقطع شود و چشم طمع به خود و ديگران نبندد و از رجز شيطان و رجس طبيعت پاكيزه شود و نور ازل در باطن قلب او طلوع كند، و از باطن به ظاهر سرايت كند و فعل وقول او نورانى شود و تمام قوا و اعضاء او الهى و نورانى شود.(88)
حبيبا! لَختى از خواب گران برخيز، و راه و رسم عاشقان درگاه را برگير، و دست و رويى از اين عالم ظلمت و كدورت و شيطانيّت شستشو كن ، و پا به كوى دوستان نِه ، بلكه به سوى كوى دوست حركتى كن .


13 - خودبينى اساس تمرد و نافرمانى بندگان

سؤ ال :

استدعا دارد حضرتعالى تحليل خود را درباره مسئله خودبينى بيان فرموده آنگاه راه رهائى از اين رذيله را نيز بفرمائيد؟


هر چه بر ما بگذرد از اين حبّ نفس است ، از اين انانيّت است . ((اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك )) يك همچه تعبيرى هست ، از همه دشمن ها بدتر است ، از همه بتها بزرگتر است ، مادر بتها است . مادر بتها بت نفس شماست . از همه بتها بيشتر انسان به اين [بت ] عبادت مى كند، توجهش به اين بيشتر است و تا اين بت را نشكند نمى تواند الهى بشود، نمى شود هم بت باشد و هم خدا، اين نمى شود هم انانيّت باشد و هم الهيّت باشد، تا از اين بيت ، از اين بت خانه از اين بت رها نشويم و پشت نكنيم به اين بت و رو نكنيم به خداى تبارك و تعالى و از اين خانه خارج نشويم يك موجودى هستيم به حسب واقع بت پرست ولو به حسب ظاهر خداپرست باشيم .
ما خدا را به لفظ مى گوئيم و آنكه در دل ما [هست ] است خودمان است ، خدا را هم براى خودمان مى خواهيم ، اگر خدا [را] هم بخواهيم براى خودمان خواهيم ، لفظاً مى ايستيم و نماز مى خوانيم : ((اياك نعبد و اياك نستعين )) مى گوئيم ولى واقعاً عبادت ، عبادت نفس است وقتى توجه به خود باشد، همه جهات خودم باشم ، همه چيز را براى خودم بخواهم .
همه اين گرفتارى هائى كه براى بشر است از اين نقطه به پا مى شود همه گرفتارى ها از انانيّت انسان است ، تمام جنگ هاى عالم از اين انانيّت انسان پيدا مى شود مؤ من ها با هم جنگ ندارند.(89)
اوّل بايد از اين بيت خارج شد اوّل قدم اين است كه انسان قيام كند، قيام ، للّه ، بيدار بشود، خواب نباشد مثل ما، ما الا ن خوابيم در صورت بيدار، بيدارى حيوانى است ، و خواب انسانى ، ما خوابيم همه الا ن خوابيم وقتى كه موت حاصل شد آن وقت تنبّه پيدا مى شود كه چه هياهو بوده است ؟(90)
پيغمبرها براى همين آمده بودند كه مردم را هدايت كنند به آن راهى كه مى رسند به آن كمال مطلق و از اين حيرتها و از اين سرگشتگى ها نجات پيدا مى كنند، براى نجات انسان است از اين ظلمت طبيعت به نور، بلكه از حجاب هاى نور و ظلمت براى ماوراى اينها. در دعاى شعبانيه مى خوانيد: ((الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور)) ما را هدايت كن به آنجائى كه ديدگان قلوب ما، چشم هاى قلب ما، حجاب هاى نورانى هم از بين بردارد، به تو برسد. اسلام آمده است كه انسان را از اين ضلالتى كه دارد، از اين حجاب هائى كه دارد، حجاب هائى كه بالاتر از همه حجاب خودبينى است ، خود گُنده بينى ، تا انسان يك چيزى دستش مى آيد يك غرورى در او پيدا مى شود و خودش را بزرگ مى بيند، اسلام آمده است كه سركوب كند اين غرور را، مادامى كه انسان خودش را مى بيند نمى تواند به آن راهى كه راه هدايت است دست پيدا بكند. بايد پا بگذارد روى اين ، اول امر اين است كه پا بگذارد روى اين شهواتى كه دارد، هواهاى نفسانيه اى كه دارد.(91)
انسان چون خودش را خيلى دوست دارد، خيال مى كند كه هر كارى كه مى كند خوب است و هر كارى كه مى كند براى خداست ، لكن اگر خودش را عرضه كند به يك كسى كه خدا را مى شناسد، آنوقت به او مى فهماند كه نه كار تو براى خودت بوده ، همه كارها براى خودت است ، اگر رسيدى به آنجائى كه اين خود را كنار بگذارى و كار بكنى اين كار را براى خود نيست قهراً وقتى خود نباشد ديگر نزاع هم نيست دعوا هم نيست . انبيا با هم نزاع نداشتند، همه انبيا اگر جمع بشوند در يك جائى با هم هيچ اختلافى ندارند براى اينكه وجهه ، وجهه واحد است و خود كنار رفته است ديگر خودى در كار نيست . ((جزنا و هى الخامده )) اين در روايتى است كه مى فرمايد كه ما از اين صراط، اين صراط را مى گويند كه در متن جهنم است يعنى رو نيست كه اينكه آب از زيرش مى رود وسط است ، مثل يك پلى كه وسط آب غرق شده باشد پل در آن ، - صراط - محيط هست جهنم بر صراط، و شما بايد از آنجا عبور كنيد نه اينكه آن بالا هست و ما مى افتيم تويش ، خير، وسط است اگر چنانچه توانستيد عبور كنيد. مؤ من وقتى كه مى خواهد عبور كند عبور بايد بكند، جهنم هم هست برايش ، لكن جهنم صدا مى كند كه نور من را دارى از بين مى برى زود رد شو.(92)
اگر وضع اين باشد كه قدرت طلبى در كار بيايد و كار اين كه : من اين طور بايد باشم ، بشود، بداند كه اين از شيطان است ، شيطان اين تزريق را از ابتدا كرده است و ما را هم از اين راه ، بيشتر از جاهاى ديگر مى تواند بازى بدهد، كه تو فلانى هستى ! تو چه هستى ! ديگران چى اند! از اين معانى . هيچ فرقى ما بين آن آدمى كه به حسب ظاهر قدرتمند دنياست و دارد باز هم دنبال قدرت مى گردد، با آن آدم زاهدى كه توى يك صومعه نشسته است ، در اين جهت فرق نيست كه اگر هر دوشان بگويند: من اين طور! اين زاهد بگويد: من اين زاهد هستم ! من چه ! يا آن بگويد: من قدرتمند هستم ! هر دويش از شيطان است ، بلكه اين فسادش بيشتر از آن است ، خودخواهى هميشه اسباب اين است كه انسان را به فساد بكشد. تمام فسادهايى كه در عالم پيدا مى شود، از خودخواهى پيدا مى شود، از حب جاه ، از حب قدرت ، از حب مال ، از امثال اينهاست و همه اش برمى گردد به حب نفس و اين ((بُت )) از همه بزرگتر است و شكستنش هم از همه مشكل تر است . تعقيب كنيد كه اگر نمى توانيد به تمام معنا بشكنيد - كه مى توانيد انشاءاللّه - مشغول باشيد به شكستن دست و پاى يك همچو بتى . اگر رهايش كنيد شما را به هلاكت مى كشاند. اين طور نيست كه ما را رها كند، ما يك معصيتى بكنيم ما را رها كند، يك كار ديگرى بكنيم زيادتر ما را رها كند. درجه به درجه پيش مى برد تا آن جايى كه دين انسان را از دست انسان مى گيرد اين يك مساله طبيعى است كه شغل شيطان هم همين است .(93)


14 - علت و ريشه معاصى

سؤ ال :

اساساً چرا انسان دچار معصيت مى شود و چه بايد كرد تا از غيبت كه در روايات از زنا بدتر شمرده شده پرهيز كرد؟


عصمت كه در انبياء است دنبال باور است ، باورش وقتى آمد ممكن نيست تخلّف كند، شما اگر باورتان آمد كه يك آدمى شمشيرش را كشيده است اگر كلمه اى برخلاف او بگوئيد گردن شما را مى زند نسبت به او معصوم مى شويد، يعنى ديگر امكان ندارد (خلافى ) از شما صادر بشود، براى اينكه شما خودتان را مى خواهيد.(94)
اگر كسى باورش بيايد كه غيبت ((ادام كلاب النار)) است . كسى كه غيبت بكند كلب هاى آتش (جهنّم ) او را مى بلعند، غيبت نمى كند، نه بلعيدنى كه معدوم بشود و تمام بشود، بلعيدنى كه هست (و معدوم نمى شود) آدم . اينكه ما خداى نخواسته يك وقت غيبت مى كنيم ، براى اين است كه باورمان نيامده است آنجا (قيامت ) را، آدمى كه باورش بيايد كه تمام كارهائى كه در اينجا انجام مى دهد يك صورتى در آن عالم دارد، اگر خوب است صورت خوب و اگر بد است صورت بدو (بداند كه ) حساب در كار است ، و هر كارى حساب دارد. حالا تفصيل قضيّه را (هم نداند) اگر چنانچه غيبت بكند در آنجا محاسبه است ، جهنّم است ، اگر اذيت كند مؤ منين را در جهنّم است و اگر خيرات و مبرّات داشته باشد در بهشت است (خلاف اين باور عمل نمى كند) كسى كه باورش آمده باشد، نه اينكه (فقط) كتاب خوانده باشد و عقلش ادراك كرده باشد، بين ادراك عقلى و باور نفسانى و قلبى ((اين قلب را نمى گويم )) خيلى فاصله است ، بسيارى وقتها انسان يك چيزى را عقلاً ادراك مى كند ليكن چون باورش نيامده تبعيّت نمى كند، آن وقتى كه باورش بيايد تبعيّت مى كند.(95)
طبق بعضى آيات به تفسير برخى از روايات (96) اعمال انسان به رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السّلام رضه مى شود و از نظر مبارك آنان مى گذرد. وقتى كه آن حضرت به اعمال شما نظر كنند و ببينند كه از خطا و گناه انباشته است چقدر ناراحت و متاءثر مى گردند؟ نخواهيد كه رسول خدا ناراحت و متاءثر شوند، راضى نشويد كه قلب مبارك آن حضرت شكسته و محزون گردد، وقتى آن حضرت مشاهده كند كه صفحه اعمال شما مملو از غيبت و تهمت و بدگويى نسبت به مسلمانان مى باشد و تمام توجه شما هم به دنيا و ماديت است و قلوب شما از بغض ، حسد، كينه ، و بدبينى به يكديگر، لبريز شده ممكن است در حضور خداى تبارك و تعالى و ملائكة اللّه خجل گردد كه امت و پيروان او نسبت به نعم الهى ناسپاس ‍ بوده و اينگونه افسار گسيخته و بى پروا به امانات خداوند تبارك و تعالى خيانت مى كنند.
فردى كه به انسان مربوط است (اگر چه نوكر انسان باشد) اگر خلافى مرتكب شد، مايه خجلت انسان مى گردد، شما مربوط به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله هستيد، شما با ورود به حوزه هاى علميه خود را به فقه اسلام ، رسول اكرم و قرآن كريم مرتبط ساخته ايد. اگر عمل زشتى مرتكب شديد به آن حضرت برمى خورد، بر ايشان گران مى آيد ممكن است خداى نخواسته شما را نفرين كند. راضى نشويد كه رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و ائمه اطهارعليهم السّلام نگران و محزون گردند.(97)


15 - آداب باطنى حج

سؤ ال :

استدعا دارد بعضى از مراتب معنوى و باطنى سفر حج را بيان فرمائيد؟


سفر حج ... سفر تحصيل دنيا نيست سفر الى اللّه است . شما داريد به طرف خانه خدا مى رويد. تمام امورى كه داريد انجام مى دهيد به طور الوهيت بايد انجام بدهيد. سفرتان از اينجا كه شروع مى شود ((وفد)) الى اللّه است ، سفر به سوى خداى تبارك و تعالى است . بايد همانطورى كه مسافرين الى اللّه مثل انبياعليهم السّلام و بزرگان از دين ما مسافرتشان الى اللّه در تمام زمان حياتشان بوده است و يك قدم تخلف نمى كردند از آن چيزى كه برنامه وصول الى اللّه بوده است ، شما هم الان ((وفود)) الى اللّه داريد مى رويد. شما در آنجا كه مى رويد، در ميقات كه مى رويد لبيك به خدا مى گوئيد، يعنى تو دعوت كردى و ما اجابت . مبادا يك عملى انجام بدهيد كه خداى تبارك و تعالى بفرمايد كه خير شما را من قبول ندارم براى اينكه شما اسلامى نيستيد... اين سفر الهى را شما مى رويد رجم شيطان مى كنيد. اگر چنانچه خداى نخواسته خودتان از جنود شيطان باشيد رجم خودتان را هم مى كنيد. شما بايد رحمان ، رحمان بشويد تا رجمتان رجم رحمان و جنود رحمان به شيطان باشد.(98)
لبيك هاى مكرر از كسانى حقيقت دارد كه نداى حق را به گوش جان شنيده و به دعوت الله تعالى به اسم جامع جواب مى دهند مساءله مساءله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب ، گويى گوينده از خود در اين محضر بيخود شده و جواب دعوت را تكرار مى كند و دنباله آن سلب شريك به معناى مطلق آن مى نمايد كه اهل الله مى دانند نه شريك در الوهيت فقط گرچه سلب شريك در آن نيز شامل همه مراتب تا فناى عالم در نظر اهل معرفت است و حاوى جميع فقرات احتياطى و استحبابى است مثل ((الحمدلك و لنعمة لك )) و حمد را اختصاص مى دهد به ذات مقدس ، همچنين نعمت را، و نفى شريك مى كند، و اين نزد اهل معرفت غايت توحيد است و به اين معناست كه هر حمدى و هر نعمتى كه در جهان هستى تحقق يابد حمد خدا و نعمت خداست بدون شريك و در هر موقف و مشعرى و وقوف و حركتى و سكون و عملى ، اين مطلب و مقصد اعلى جارى است و خلاف آن ، شرك به معناى اعم است كه همه ما كوردلان به آن مبتلا هستيم ... لبيك هاى شما جواب دعوت حق تعالى باشد و خود را محرم براى وصول به آستانه محضر حق تعالى نماييد و لبيك گويان براى حق ، نفى شريك به همه مراتب كنيد و از ((خود)) كه منشاء بزرگ شرك است به سوى اوجل و اعلى هجرت نماييد و اميد است براى جويندگان ، آن موتى كه دنبال هجرت است حاصل آيد و اجرى را كه على الله است دريافت نمايند و اگر جهات معنوى به فراموشى سپرده شود گمان نكنيد كه بتوان از چنگال شيطان نفس رهايى يابيد و تا در بند خويشتن خويش و هواهاى نفسانى خود باشيد نمى توانيد جهاد فى سبيل الله و دفاع از حريم الله نماييد.(99)
مساءله قربانى فرزند يك باب است كه به حسب البته ديد نوع بشر مساله مهمى است لكن آن چيزى كه مبدا اين عمل مى شود آن چيزى كه مقابله ما بين پدر و پسر را در آن جا متحقق مى كند، اين يك مسائل قلبى و روحى و معنوى است فوق اين مسائلى كه ماها مى فهميم ، ما همه مى گوييم كه ايثار كرد، قربانى كرد، و واقعاً اين طور بوده است خوب مهم هم هست لكن آيا در نظر ابراهيم عليه السّلام هم ايثار بوده است ؟ ابراهيم هم در نظرش اين بوده است كه حالا يك چيزى ، تحفه اى مى برد پيش خدا؟ اسماعيل هم سلام الله عليه در نظرش بوده كه يك جانفشانى دارد مى كند براى خدا؟ يا مساءله اين نيست ، اين مساءله اى است كه تا نفسانيت انسان هست ، خوديت انسان هست ، ايثار اسمش هست من ايثار مى كنم در راه خدا فرزندم را من ايثار مى كنم در راه خدا جان خودم را، اين براى ما مهم است ، و زياد مهم است براى ابراهيم نيست مساله اين ، ايثار نيست . ابراهيم خودى نمى بيند تا ايثارى كرده باشد، اسماعيل خودى نمى بيند تا ايثار كرده باشد ايثار اين است كه من هستم و تو هستى و عمل من و براى تو و ايثار. اين در نظر بزرگان اهل معرفت و اولياى خدا شرك است در عين حالى كه در نظر ما كمال بزرگى است ، ايثار بزرگى است .(100)


16 - جايگاه تفكر در سير و سلوك

سؤ ال :

در قرآن كريم و روايات به مسئله تفكر تاءكيد زيادى شده اين مطلب را در لسان عرفاء نيز تصريح آنها شده است علت اهميت تفكر در مبحث سير و سلوك و جايگاه آنرا را اشاره فرمائيد؟ سپس در خصوص ‍ آثار معنوى تفكر و پى آمدهاى عرفانى آن راهنمايى لازم را فرمائيد؟


بدان كه از براى تفكّر، فضيلت بسيار است . و تفكّر مفتاح ابواب معارف و كليد خزاين كمالات و علوم است و مقدّمه لازمه حتميّه سلوك انسانيّت است . و در قرآن شريف و احاديث كريمه ، تعظيم بليغ و تمجيد كامل از آن گرديده و از تارك آن تعيير و تكذيب شده .
و در كافى شريف ، سند به حضرت صادق عليه السّلام رساند: ((افضل العبادة ادمان دمان التّفكّر فى اللّه و فى قدرته .))(101)
و پس از اين ذكرى از اين حديث پيش مى آيد و در حديث ديگر يك ساعت تفكّر را از عبادت يك شب بهتر دانسته . و در حديث نبوى صلّى اللّه عليه و آله است كه : تفكّر يك ساعت از عبادت يك سال بهتر است . و در حديث ديگر است كه تفكّر يك ساعت ، بهتر است از عبادت شصت سال ، و در حديث ديگر هفتاد سال ، و از بعض علماى فقه و حديث ، هزار سال هم ، حديث شده .(102)
يكى ديگر از درجات تفكّر، فكرت در لطايف صنعت و اتقان آن و دقايق خلقت است به قدرى كه در طاقت بشر است . و نتيجه آن علم به مبداء كامل و صانع حكيم است .(103) آيا پس از اين تفكّر، عقل شما محتاج به مطلب ديگرى است براى آن كه اذعان كند به آن كه يك موجود عالِم قادر حكيمى كه هيچ چيزش شبيه موجودات ديگر نيست ، اين موجودات را با اين همه حكمت و نظام و ترتيب متقن ايجاد فرموده ؟ ((اءفى اللّه شكّ فاطرالسّموات والارض .))(104) اين همه صنعت منظّم كه عقول بشر از فهم كليّات آن عاجز است ، بى ربط و خود به خود پيدا نشده . كور باد چشم دلى كه حقّ را نبيند، و جمال جميل او را در اين موجودات مشاهده نكند. نابود باد كسى كه با اين همه آيات و آثار، باز در شكّ و ترديد باشد. ولى چه كند انسان بيچاره كه گرفتار اوهام است ؟ اگر شما تسبيح خود را ارائه دهيد و دعوى كنيد كه اين تسبيح خود به خود بدون آن كه كسى او را تنظيم كرده باشد، منظّم شده ، همه افراد بشر به عقل شما مى خندند. مصيبت آنجا است كه اگر ساعت بغلى را در آورده ، همين دعوى را درباره آن نيز نمايد، آيا شما را از زمره عقلا خارج مى كنند (يا نه ؟) و تمام عقلاى عالم ، شما را رمى به جنون مى كنند يا نه ؟ آيا كسى كه اين نظام ساده جزئى را از رشته علل و اسباب خارج دانست ، بايد گفت مجنون است و از حقوق عقلا بايد او را محروم دانست ؟(105)
ما اگر ساعتى تفكّر كنيم در مُوجودات عالم ، كه خود نيز از آنهائيم و بيابيم كه هيچ موجودى از خود چيزى ندارد و آنچه به او و همه رسيده ، الطافى است الهى و موهبتهائى است عاريت ، و الطافى كه خداوند منّان به ما فرموده چه قبل از آمدن ما به دنيا و چه در حال زيستن از طفوليت تا آخر عمر و چه پس از مرگ به واسطه هدايت كنندگانى كه ماءمور هدايت ما بوده اند شايد بارقه اى از حُبّ او - جَلَّ و عَلا - كه محجوب از آن هستيم ، در ما پيدا شود و پوچى و بى محتوائى خود را دريابيم و راهى به سُوى او - جَلَّ و عَلا - براى ما باز شود.(106)


17 - هجرت الى الله يعنى چه

سؤ ال :

استدعا دارد در خصوص سفر معنوى و به يك معنا هجرت الى الله يك سالك بياناتى را بفرمائيد؟


سپس آثار هجرت در نفس آدمى را نيز بفرمائيد؟ يك اشخاصى هستند كه از اين چاه (نفس ) بيرون آمده اند، هجرت كرده اند. ((و من يخرج من بيته مهاجراً الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله ))(107) يك احتمالش اين است كه اين هجرت يك هجرت از خود به خدا باشد، بيت ، نفس خود انسان باشد، يك طائفه اى هستند كه خارج شده اند و هجرت كرده اند از اين بيت ظلمانى ، از اين نفسانيت ((مهاجراً الى الله و رسوله )) تا رسيده اند به آنجائى كه ((ادركه الموت ))، به مرتبه اى رسيده اند كه هيچ ديگر از خود چيزى ندارند، موت مطلق ، و اجرشان هم ((على الله )) است ، ديگر بهشت مطرح نيست ديگر تنعّمات مطرح نيست ، فقط الله است ، ... يك طايفه اى هم مثل ما هستند كه اصلاً هجرتى نيست در كارشان ، ما در همين ظلمت ها هستيم ، ما به دنيا و به طبيعت بالاتر از آن انسانيت خودمان ، در اين چاه محبوسيم ، مادر، بيت ، هستيم ! يعنى در بيت نفسانيت (و هجرت نكرده ايم !) و نمى بينيم مگر خودمان را، هر چه مى خواهيم ، براى خودمان مى خواهيم خود است ، غير از خود هيچ (مطرح ) نيست ، ما تا حالابه فكر اين نيافتاده ايم كه هجرتى بكنيم ، ما هر چه فكر داريم صرف همين جا مى شود، ما به همين جا (يعنى دنيا) فكر مى كنيم . تمام نيروهاى الهى كه به ما امانت داده اند آنطورى كه هست ردشان نمى كنيم .(108)
اى حبيب من ! سعى و كوشش كن تا به مقام شهود برسى كه شهيد، سعيد است و سعادت با شهادت توام است و كوشش كن تا عاشق روى دلدار شوى كه هر كس كشته عشق شد شهيد كشته شده است .
زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت
كانكه شد كشته او نيك سرانجام افتاد
مگر ممكن است كه بدون كندن نعلين شهوت و غضب از پاى نفس و بدون ترك هوى و يكباره دل به حضرت مولا بستن به طور قرب رسيد؟(109) ... پس اى دوست از خواب بيدار شو و با ديده حقيقت و بصيرت به پروردگار خويش بنگر و مباد كه از زمره نادانان باشى .(110) ...
بايد دانست كه نفس انسانى چون آيينه اى است در اوّل فطرت ، مصفّى و خالى از هر گونه كدورت و ظلمت است . پس اگر اين آئينه مصفّاى نورانى با عالم انوار و اسرار مواجه شد - كه مناسب با جوهر ذات او است - كم كم از مقام نقص نورانيّت به كمال روحانيّت ترقّى كند تا آن جا كه از تمام كدورات و ظلمات رهائى يابد، و از قريه مظلمه طبيعت و بيت معظلم نفسيّت خلاصى يابد و هجرت كند، پس نصيب او مشاهده جمال جميل گردد و اجر او بر خدا واقع شود... و اگر مرآت مصفّاى نفس را مواجه با عالم كدورت و ظلمت و دار طبيعت كه اسفل سافلين است - كند به واسطه مخالف بودن آن با جوهر ذات او كه از عالم نور است ، كم كم كدورت طبيعت در او اثر كند، و او را ظلمانى و كدر كند، و غبار و زنگار طبيعت وجه مرآت ذات او را فرا گيرد. پس ، از فهم روحانيات كور شود و از ادراك معارف الهيّه و فهم آيات ربّانيّه محروم و محجوب شود. و كم كم اين احتجاب و حمق روزافزون گردد تا آن كه نفس ، سّجينى و از جنس سّجين گردد.(111)
اگر سالك در سلوك الى اللّه يكى از حظوظ نفسانيّه را طالب باشد، ولو وصول به مقامات بلكه گرچه وصول به قرب حق كه براى رسيدن خود به قرب حق باشد، اين سلوك الى اللّه نيست ، بلكه سالك خارج از بيت نشده ، بلكه مسافر در جوف بيت است از گوشه اى به گوشه اى و از زاويه اى به زاويه اى . پس ، سفر اگر در مراتب نفس شد و براى رسيدن به كمالات نفسانيّه ، سفر الى اللّه نيست بلكه من النّفس الى النّفس است ، ولى سالك را براى سفر الى اللّه اين سفر ناچار پيش آمد كند. و جز كمّل از اولياءعليهم السّلام نتواند كسى سفر ربّانى بى سفر نفسانى كند؛ فقط اين شاءن براى كمّل است ؛ و شايد آيه شريفه سلام هى حتى مطلع الفجر(112) اشاره به اين سلامت از تصرّفات شيطانى و نفسانى باشد در جميع مراتب سير در ليالى مظلمه طبيعت ، كه براى كمّل ليلة القدر است تا طلوع فجر يوم القيمة ، كه براى كمّل رؤ يت جمال احديّت است . و امّا غير آنها، در جميع مراتب سير به سلامت نيستند، بلكه در اوائل امر هيچ سالكى از تصرّفات شيطانيّه خارج نيست .(113)
در هر حال انسان بايد يك يك از اخلاق قبيحه فاسده را در نظر گرفته ، به واسطه خلاف نفس از مملكت روح خود بيرون كند. وقتى غاصب بيرون رفت ، صاحب خانه خودش مى آيد، محتاج به زحمت ديگرى نيست ، وعده خواهى نمى خواهد چون كه مجاهده نفس در اين مقام به اتمام رسيد و انسان مُوَفَّقْ شد كه جنود ابليس را از اين مملكت خارج كند، و مملكتش ‍ را (محلّ) سكناى ملائكه اللّه و مَعْبَدِ عباداللّه الصالحين قرار داد، كار سلوك الى اللّه آسان مى شود و راه مستقيم انسانيّت ، روشن و واضع مى گردد.(114)
پس ، مادامى كه اعضاء و قلب در تصرف شيطان يا نفس است ، معبد حق و جنود الهيه مغضوب است و عبادت حق تعالى در آنها صورت نگيرد و جميع عبادات براى شيطان يا نفس واقع شود و به هر اندازه كه از تصرف جنود شيطان خارج شد، مورد تصرف جنود رحمانى شود.(115)
بارالها! ما را مهاجرالى الله و رسوله قرار ده و به فنا برسان .(116)


18 - صبر و مسائل پيرامون آن

سؤ ال :

استدعا دارد در خصوص مشخصه هاى افرادى كه اهل جزع و فزع اند مطالبى را بفرمائيد آنگاه در خصوص مفهوم راضى بودن به قضاى الهى راهنمائيمان فرمائيد؟


انسان غيرصابر و بى شكيبا، زبانش به شكايت پيش هر كس و ناكس باز شود. و اين علاوه بر رسوايى پيش مردم و معروفيّت به سست عنصرى و كم ثباتى و افتادن از نظر خلق ، پيش ملائكة اللّه و در درگاه قدس و ربوبيّت از ارزش مى افتد. بنده يى كه نتواند يك مصيبت كه از حقّ و محبوب مطلق به او مى رسد، تحمّل كند، و انسانى كه از ولىّ نعمت خود كه هزاران هزار نعمت ديده ، و هميشه مستغرق نعمت هاى او است ، يك بليّه ديد زبان به شكايت پيش خلق گشود، چه ايمانى دارد؟ و چه تسليمى در مقام مقدّس حقّ دارد؟ پس درست است كه گفته شود كسى كه صبر ندارد، ايمان ندارد. اگر تو به جناب ربوبى ايمان داشته باشى و مجارى امور را به يد قدرت كامله او بدانى ، و كسى را متصرّف در امور ندانى ، البتّه از پيش ‍ آمدهاى روزگار از بليّات وارده ، شكايت پيش غيرحقّ تعالى نكنى . بلكه آن ها را به جان و دل بخرى و شكر نعم حقّ كنى (117)
پس اى عزيز! مطلب بس مهمّ و راه خيلى خطرناك است . از جان و دل بكوش و در پيش آمدهاى دنيا، صبر و بردبارى را پيشه خود كن ، و در مقابل بليّات و مصيبات ، مردانه قيام (كن ) و به نفس بفهمان كه جزع و بى تابى ، علاوه بر آن كه خود ننگى بزرگ است ، براى رفع بليّات و مصيبات فايده يى ندارد. و شكايت از قضاى الهى و اراده نافذه حق ، پيش مخلوقِ ضعيفِ بى قدرت و قوّه ، مفيد فايده نخواهد بود.(118)
آن همه مشقت هايى كه ايشان ديدند.(119) از قريب و از غيرقريب ديدند و بعد از آن هم همين طور، مسلمين ديده اند، ائمه ما ديده اند، اميرالمؤ منين ديده است . خوب ! آنها براى اسلام چون بوده ، به ذائقه شان شيرين بوده ، ما بايد كوشش كنيم كه ذائقه مان را يك همچو ذائقه اى قرار بدهيم كه براى ما هر چيز شيرين باشد. رضاى به قضاى خدا، معنايش همين است كه يك وقت تسليم است ، آدم تسليم مى شود، خوب ، ما سلميم . يك وقت رضاست به آنچه او مى كند، اين ديگر فرق نمى كند بين اين كه آن كسى كه راضى است ، فرق نمى كند بين اين كه از او بلا برسد يا اين كه از او نعمت برسد، همه را نعمت مى داند. مى گويد از آن است ، از محبوب من است .(120)


19 - غفلت و آثار مربوط به آن

سؤ ال :

در بررسى ريشه اصلى گناهان چندين مطلب وجود دارد كه ريشه هاى اصلى آن مسئله غفلت و دنياطلبى از همه بيشتر مطرحند خواهشمنديم راجع به اين مطالب توضيحى فرمائيد؟


انسان بايد مثل طبيب و پرستار مهربان از حال خود مواظبت نمايد، و مهار نفس سركش را از دست ندهد كه به مجرّد غفلت ، مهار را بگسلاند و انسان را به خاك مذلّت و هلاكت كشاند، و در هر حال به خداى تعالى پناه برد از شرّ شيطان و نفس امّاره .(121)
انسان اگر در جميع احوال و پيش آمدها به ياد حقّ تعالى باشد، و خود را در پيشگاه آن ذات مقدّس حاضر ببيند، البتّه از امورى كه خلاف رضاى او است ، خوددارى كند و نفس را از سركشى جلوگيرى كند. اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس امّاره و شيطان رجيم از غفلت از ياد حقّ، و عذاب و عقاب او است . غفلت از حقّ، كدورت قلب را زياد كند و نفس و شيطان را بر انسان چيره كند، و مفاسد را روزافزون كند، و تذكّر و يادآورى از حقّ، دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد، و جلوه گاه محبوب كند، و روح را تصفيه نمايد و خالص كند و از قيد اسارت نفس انسان را براند. و حبّ دنيا (را كه ) منشاء خطيئات و سرچشمه سيئات است از دل بيرون كند، و همّ راهمّ واحد كند و دل را براى ورود صاحب منزل ، پاك و پاكيزه نمايد.
پس اى عزيز! در راه ذكر و ياد محبوب ، تحمّل مشاقّ هر چه بكنى ، كم كرده اى . دل را عادت بده به ياد محبوب ، بلكه به خواست خدا، صورت قلب ، صورت ذكر حقّ شود. و كلمه طيّبه لااله الاّاللّه صورت اخيره و كمال اءقصاى نفس گردد، كه از اين زادى بهتر براى سلوك إ لى اللّه و مُصلحى نيكوتر براى معايب نفس و راهبرى خوب تر در معارف الهيّه يافت نشود.(122)
ما با اين همه بار گناهان و خطايا هيچگاه در فكر مرجع و معاد خود نيستيم . گويى براى ما برات آزادى از جهنّم و امنيّت از عذاب نازل شده . اين نيست جز آنكه حبّ دنيا پنبه در گوش ما كرده و كلمات اولياء را اصغا نمى كنيم .(123)
اگر انسان يقين كند و ايمان بياورد كه تمام عوالم ظاهر و باطن محضر ربوبى است و حق تعالى در همه جا حاضر و ناظر است ، با حضور حق و نعمت حق امكان ندارد مرتكب گناه شود. انسان در مقابل يك بچه مميز گناه نمى كند كشف عورت نمى نمايد، چطور شد كه در مقابل حق تعالى و در محضر ربوبيت كشف عورات مى كند؟ از هيچ جنايتى واهمه و مضايقه ندارد؟ براى اينست كه به حضور كودك ، ايمان دارد ولى بمحضر ربوبيت اگر علم داشته باشد ايمان ندارد بلكه بر اثر كثرت معاصى كه قلب او تاريك و سياه شده اينگونه مسائل و حقايق را اصلا نمى تواند بپذيرد، احتمال صحت و واقعيت آن را هم شايد نمى دهد؛ واقعاً اگر انسان احتمال بدهد (لازم نيست يقين داشته باشد) كه اين خبرهايى كه در قرآن كريم آمده ، وعده ها و وعيدهايى كه داده شده ، راست است در اعمال و كردار خود تجديد نظر نموده ، اينطور افسار گسيخته و بى پروا پيش نمى تازد. شما اگر احتمال بدهيد كه در مسيرى درنده اى وجود دارد و ممكن است اذيتى به شما برساند، يا شخص مسلحى ايستاده كه شايد متعرض شما گردد از پيمودن آن راه خوددارى ورزيده توقف مى كنيد و در مقام تحقيق و صحت و سقم آن برمى آئيد. آيا ممكن است كسى وجود جهنم و خلود در نار را احتمال دهد مع الوصف مرتكب خلاف شود؟(124)
خدا نكند انسان به امراض بى درد مبتلا گردد، مرضهائى كه درد دارد انسان را وادار مى كند كه در مقام علاج برآيد، به دكتر و بيمارستان مراجعه كند، ليكن مرضى كه بى درد است و احساس نمى شود بسيار خطرناك مى باشد وقتى انسان خبردار مى گردد كه كار از كار گذشته است .
مرضهاى روانى اگر درد داشت باز جاى شكر بود بالاخره انسان را به معالجه و درمان وامى داشت ولى چه توان كرد كه اين امراض خطرناك درد ندارد، مرض غرور و خودخواهى بى درد است ، معاصى ديگر بدون ايجاد درد، قلب و روح را فاسد مى سازد اين مرضها نه تنها درد ندارد بلكه ظاهر لذتبخشى نيز دارد، مجالس و محافلى كه به غيبت مى گذرد، خيلى گرم و شيرين است ، حب نفس و حب دنيا كه ريشه همه گناهان است .(125) لذتبخش ‍ مى باشد.(126)
و قهراً انسان اگر از مرضى لذت برد و درد هم نداشت دنبال معالجه نخواهد رفت و هر چه به او اعلام خطر كنند كه اين مرض كشنده است باور نخواهد كرد.(127)


20 - خوداتكائى بدترين تكيه گاه

سؤ ال :

اتكاء و اطمينان به خود داشتن دقيقاً در مقابل اتكاء به خداوند داشتن مطرح است و خود اطمينانى يكى از بزرگترين آفات سير و سلوك مى باشد استدعا دارد در اين مورد ما را با نفس نفيس و نورانى خود راهنمايى فرمائيد؟


گاهى گمان مى كنيم كه تحصيلات ما براى خداست و از مكايد شيطان و نفس غفلت داريم براى آنكه حبّ نفس پرده ضخيم بزرگى است كه معايب ما را بر ما پوشانده . و از اين جهت اولياء و ائمّه اطهار عليهم السّلام براى فهماندن خود ما نيز آثار و علائمى جهت امتياز ذكر فرمودند كه ما خود را به آن بشناسيم و نفس خويش را محك كنيم و بيهوده حسن ظنّ به خود نداشته باشيم .(128)
پس بهتر آن است كه سالك الى اللّه پاى سلوك خود را بشكند و از اعتماد به خود و ارتياض و عمل خود يكسره برائت جويد و از خود و قدرت و قوت خود فانى شود و فنا و اضطرار خود را هميشه در نظر گيرد تا مورد عنايت شود و راه صد ساله را با جذبه ربوبّيت يك شبه طىّ نمايد و لسان باطن و حالش در محضر قدس ربوبيّت با عجز و نياز عرض كند: امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء...(129)
از حيله هاى نفسانى غافل مشو كه نفس و شيطان در كمين هستند و در پى فرصت مى گردند كه انسان را از راه حق برگردانند. هيچ گاه به كمالات خود مغرور مشو، كه غرور از شيطان است . هميشه به خود بدبين باش ، و از سوء عاقبت در ترس و هراس باش . و اگر ديدى در تو از اين علوم اعجاب و خودبينى و خودپسندى حاصل شده است ، بدان كه طعمه ابليس شدى و از راه سعادت دور افتادى . و آن گاه نظر كن ببين جز پاره [اى ] اصطلاحات بى مغز، چه در دست دارى ؟ آيا مى توان با اين اصطلاحات ، ملائكة اللهِ غلاظ و شداد را جواب داد؟ آيا مى شود با هيولى و صورت و معانىِ حرفيه و مانند اينها، خداى عالم را بازى داد؟ گيرم در اين عالم كه كشف سراير نمى شود، بتوان به بندگان خدا تدلّل و تكبّر كرد و با آنها با تحقير و توهين رفتار كرد، آيا مى توان در قبر و قيامت هم باز با همين پاى چوبين رفت و از صراط هم مى توان با اين پاى چوبين گذاشت ؟ علم قرآن و حديث ، بايد اصلاح حال تو را كند و اخلاق دوستان خدا را در تو ايجاد كند، نه پس از پنجاه سال تحصيل علوم دينى ، به صفات شيطانى تو را متّصف كند.(130)
پس هيچ گاه از خود نبايد غفلت كند، و به كمال خود نبايد مغرور شود، و از خود و احوال نفس خود و مراعات آن نبايد نسيان كند، و در جميع احوال از تمسّك به عنايات خفيه حق تعالى غفلت نكند، و به خود و سلوك و رياضت و علم و تقواى خود به هيچ وجه اعتماد نكند، كه از بزرگترين مهالك انسانيت و وساوس شيطانيت است كه سالك را از ياد خود نيز مى برد، چنانچه حق تعالى فرمايد: (و لا تكونوا كالذين نسواللّه فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون ) و اگر حس آن نمود كه جنود جهل ، حزب شيطان در باطن ذات و مملكت روح او غالب است ، با هر جديت و رياضتى شده ، مملكت باطن خود را از جنود شيطانى خالى ، و دست تصرف ديو پليد را از آن كوتاه كند.(131)
از وظايف بزرگ سالك الى اللّه و مجاهد فى سبيل اللّه ، آن است كه در خلال مجاهده و سلوك ، از اعتماد به نفس بكلّى دست كشد و جبلّتاً(132) متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتاً متعلّق به مبداءالمبادى گردد، و از آن وجود مقدس ، عصمت و حفظ، طلب كند و به دست گيرىِ آن ذات اقدس ‍ اعتماد كند و در خلوات تضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را با كمال جدّيّت در طلب بخواهد كه جز ذات مقدّس او پناهى نيست .(133)


next page

fehrest page

back page