ماه تابان
حسن كشوردوست

- ۶ -


بازى با نوه ها  
على ، فرزند حاج آقا، نوه خردسال امام بود. او علاقه بسيارى زيادى به آقا داشت . امام هم او را دوست داشتند. على هر روز به اتاق ايشان مى رفت ؛ دوست داشت به عينك و ساعت آقا بازى كند. يك روز كه ساعت و عينك آقا را بر داشته بود، امام به على گفتند: على جان ! عينك چشمهايت را اذيت مى كند. زنجير ساعت هم خداى ناكرده ممكن است به صورتت بخورد، صورتت مثل گل است ممكن است اتفاقى برايت بيفتد. على عينك و ساعت را به امام داد و گفت : خوب ، بياييد يك بازى ديگر بكنيم . من مى شوم آقا، شما بشويد على كوچولو فرمودند: باشد. على گفت : خوب ، بچه كه جاى آقا نمى نشيندامام كمى خودشان را كنار كشيدند، على كنار امام نشست و گفت : بچه كه نبايد دست به عينك و ساعت بزندآقا خنديدند و عينك و ساعت را به على دادند و گفتند: بگير، تو بردى .
مادر على مى گويد: على خيلى دوست داشت وقتى مردم حسينيه مى آمدند، او هم به حسينيه برود. بار اول كه رفته بود گمان كرده بود، مردم به خاطر او آمده اند وقتى به خانه برگشت به من گفت : من كه حسينيه رفتم ، مردم شعار مى دادند. تازه آقا هم با من آمده بود.آقا وقتى كه علاقه على را به حسينيه مى برمت ؛ و على آنقدر خوشحال مى شد كه گاهى نيمه هاى شب بيدار مى شد و مى پرسيد: آقا پا نشدند؟ پس چرا صبح نمى شود؟
يك روز كه همه دور هم در اتاق جمع بوديم ، على گفت : من امام مى شوم ، مادر هم سخنرانى كند؛ آقا هم مردم بشوند.على از من خواست كه سخنرانى كنم . من كمى صحبت كردم و بعد به آقا اشاره كردند كه شعار بده . آقا هم همانطور كه نشسته بودند شعار دادند. على گفت : نه ، نه ، بايد بلند بشويد، مردم كه نشسته شعار نمى دهند.بعد آقا بلند شدند و شعار دادند. ( 249)
احمد آقا مى گويد: بارها شده بود كه من وارد اتاق مى شدم و امام مرا نمى ديدند. مى ديدم كه ايشان به زانو روى زمين نشسته اند و پسرم على روى دوششان سوار است . ( 250)
اين خاطره يادآور سيره رسول گرامى اسلام (ص ) است كه نوه هاى خو حسن و حسين را بر دوش خود سوار مى كردند.
فطرت پاك بچه ها  
امام از آنجا كه بچه ها را خيلى پاك مى ديدند و نزديكتر به فطرت خودشان مى دانستند، به آنها علاقه عجيبى داشتند، حتى مى گفتند: وقتى پدرها بچه هايشان را با خود به حسينيه مى آورند، در ميان آنهمه جمعيت ، نگاهم روى بچه ها متمركز مى شود. گاهى اوقات نيز كه مى ديدند بچه ها در فشار جمعيت و گرما ناراحت مى شوند، مى فرمودند: من خيلى ناراحت مى شوم كه اينها را در اين شرايط اينجا مى آوردند، اينها صدمه مى خورند و اذيت مى شدند.
يك روز يكى از نوه هاى امام به ديدار ايشان رفتند. امام گفتند: حسين را نياوردى ؟ ايشان گفتند: شيطانى مى كند ! امام فرمودند: حسين بدى مى كند؟ خوب بچه بايد بدى كند. تازه اينها بدى نيست . بچه بايد اين كارها را بكند. اينها بدى نيست . شما اشتباه مى كنيد. مگر بچه بدى مى كند؟ نوه امام گفت : آخر فكر مى كنم شما را اذيت مى كند.امام فرمودند: من از اينكه شما بياييد و بچه هايتان را نياوريد، اذيت مى شوم . ( 251)
توجه به همه بچه ها  
يكى از كاركنان دفتر امام مى گويد: امام بچه ها را دوست داشتند و نسبت به همه آنها مهربان بودند.
يك روز على با دختر يكى از محافظان بيت امام بازى مى كرد. على به زور گفت : بايد او را ببريمش پهلوى امام و او را پيش امام برد. وقت ناهار بود، امام به على گفتند: دوستت را بنشان ، مى خواهيم ناهار بخوريم . او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورند. من دو - سه بار براى بردن بچه به اطاق امام رفتم تا بچه مزاحم نشود. ايشان گفتند: نه بگذار ناهارش را بخورد. بعد كه ناهارش را خورد، رفتم و بچه را آوردم . امام پانصد تومان هم به بچه هديه داده بود ايشان با همه بچه ها الفت داشتند و مهربان بودند، فقط با على اينطور نبودند؛ بلكه همه بچه ها را دوست داشتند. ( 252)
ساعت 10 روز يكشنبه 1/7/58 همزمان با بازگشايى مدارس بود كه امام به همراه فرزند گرامى شان ، حاج احمد آقا، به دبستان فيض كه در يكى از محلات جنوب شهر قم واقع شده است ، رفتند و به بازديد از كلاسهاى مدرسه پرداختند. ( 253)
توجه به فرزندان شاهد  
درباره بچه هاى شهيدان مى توان گفت كه اگر آنها را بيشتر از بچه هاى خودشان دوست نداشتند، همرديف آنها دوست داشتند. امام بسيار به آينده و به ثمر نشستن اين بچه ها فكر مى كردند. شبها براى آنها دعا مى كردند و بارها به مسئولان درباره تحصيل و ديگر نيازهاى اين بچه ها سفارش مى كردند. ( 254)
امام به فرزندان شهدا بسيار علاقه مند بودند و آنان را دوست داشتند. اگر آنها را در تلويزيون مى ديدند، مى گفتند: خوشا به حال پدرانشان كه ره صد ساله را، يك شبه طى كردند. معلوم نيست ما چطور خواهيم مرد.
ايشان شهادت را فوزى عظيم مى دانستند. اگر بچه شهيدى به ديدنشان مى آمد، بعدها براى اعضاى خانواده از آن بچه تعريف مى كردند. از ديدن بچه هاى شاهد واقعا لذت مى بردند و احساس خوبى پيدا مى كردند. ( 255)
امام نامه هاى محبت آميزى كه فرزندان شهدا و جانبازان مى نوشتند، به آنها پاسخ مى دادند و آنان را مورد لطف و محبت خود قرار مى دادند.
روزى يك خانم ايتاليايى كه شغل او معلمى و دينش مسيحيت بود، نامه اى آكنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام و راه او، همراه با يك گردنبند طلا براى ايشان فرستاده بود. نامه همراه گردنبند به امام داده شد. دو - سه روز بعد به طور اتفاقى دختر بچه دو يا سه ساله اى را آوردند كه پدرش در جبهه مفقود شده بود. امام وقتى متوجه شدند، فرمودند: الان داخل بيا وريدش . سپس كودك را روى زانوان خود نشاندند و صورت خود را به صورت بچه چسبانيده و دست بر سر او كشيدند. حالتى كه نسبت به فرزندان خودشان هم از ايشان ديده نشده بود و بعد مقدارى با بچه صحبت كردند. آنگاه امام گردنبند زن ايتاليايى را به گردن بچه انداختند و دختر در حالى كه در پوست خود نمى گنجيد، از خدمت امام بيرون رفت . ( 256)
تربيت مذهبى  
يكى از دختران امام مى گويد: امام همواره سعى داشتند كلام حق را با حلاوت و شيرينى و آرامش و ملاطفت قرين سازند. هرگز در اين خصوص ‍ به عتاب متوسل نمى شدند. همسرم به جهت عادت خانوادگى ، دخترم را از خواب صبحگاهى بيدار مى كرد و به نماز و امى داشت . امام وقتى از اين ماجرا خبردار شدند، برايش پيغام فرستادند كه : چهره شيرين اسلام را به مزاج بچه تلخ نكن .
اين كلام آنچنان مؤ ثر افتاد و اثر عميقى بر روح و جان دخترم به جاى گذاشت كه بعد از آن ، خودش سفارش كرد كه براى اقامه نماز صبح ، به موقع بيدارش كنم . ( 257)
يكى از نوه هاى امام مى گويد: وقتى بچه بودم ، يك بار كه امام مشغول نماز خواندن بودند، من هم رفتم و پشت سرشان ايستادم و همان كارهايى را كه ايشان مى كردند، تكرار كردم . امام چند جلد كتاب كودكان به من دادند.
( 258) هديه امام به نوه ها  
يكى از نوه هاى امام مى گويد: روز مادر بود و پدر بزرگ به ما پولى دادند كه با آن براى مادرانمان چيزى بخريم و به آنها تقديم كنيم .
اين خاطره شيرين براى كودكان خردسال به زيباترين صورت ، ارزش و مقام مادر را زنده نگه مى دارد؛ 36 و همچنين امام در اعياد، به نوه هاى خود هديه اى مناسب با شخص مورد نظر، مثل كتاب ، عطر و جانماز مى دادند. يكى از نوه هاى امام مى گويد: امام به ديگر نوه ها عطر هديه دادند و به من چيز ديگر و فرمودند: چون تو ازدواج نكرده اى ، بنابراين احتياجى به عطر ندارى . امام با اين عمل خويش ، يك حكم شرعى را به نوه خويش ‍ تعليم مى دهند و براى اينكه احساس تبعيض نشود، به گونه اى لطيف و زيبا علت تفاوت را بيان مى كنند. ( 259)
توصيه احترام به پدر و مادر  
دختران امام هنگامى كه مادر مى شدند، ارزش ويژه در نزد امام مى يافتند، آنها فقط دختر امام نبودند؛ بلكه مادر فرزندانى بودند كه از احترام خاصى برخودار بودند. امام به آنها كار نمى گفتند و از آنها چيزى طلب نمى كردند.
يكى از دختران امام نقل مى كند: امام هيچ وقت كارى از من نمى خواستند، من ناراحت مى شدم ، مى گفتم : آقا، از من هر كارى بخواهيد. مى گفتند كه : سن من بالاست ، بزرگم و مادر چندين فرزند؛ به همين دليل به من احترام مى گذاشتند
( 260)
امام به بچه ها تاءكيد مى كردند كه به پدر و مادر، بخصوص به مادر احترام بگذارند. عروس امام مى گويد: اگر من به يكى از بچه هايم مى گفتم كه كارى را برايم انجام دهد و او انجام نمى داد، آقا خيلى ناراحت مى شدند، اگر كسى در اتاق بود، آرام و اگر كسى نبود، بلند به بچه مى گفتند: چرا به حرف مادرت گوش نمى كنى ؟ تو بايد به مادرت احترام بگذارى . ( 261)
و همچنين به دختران مى گفتند: با بچه ها رو راست باشيد، تا آنها هم روراست باشند. الگوى بچه ها پدر و مادر هستند، اگر با بچه درست رفتار كرديد، بچه ها درست بار مى آيند. هر حرفى كه به بچه ها زديد، به آن عمل كنيد. ( 262)
توصيه به نظارت بر كار بچه ها  
امام بعد از سن تكليف بچه ها، بيشتر دقتشان در تعليم و تربيت آنها بود. هميشه از دخترانشان مى پرسيدند: آيا شما مى دانيد بچه تان كى از خانه بيرون مى رود و كى مى آيد؟ با چه كسى رفت و آمد مى كند و يا چه صحبتهايى مى كند؟ ( 263)
حساسيت نسبت به محرم و نامحرم  
از مسائلى كه امام بيشتر به آن توجه داشتند، محدود بودن ارتباط بين زن و مرد بود. يكى از نوه هاى امام نقل مى كند: يادم است كه ده سال بيشتر نداشتم و با برادرهايم و پسر خاله ام ، قايم موشك بازى مى كردم . حجاب هم داشتم ؛ اما امام يك روز مرا صدا كردند و گفتند: شما هيچ تفاوتى با خواهرتان ، نداريد، مگر او با پسرها بازى مى كند كه شما با پسرها بازى مى كنيد؟ از آن روز به بعد با پسرها بازى نكردم . ( 264)
پدر و مادرها و بزرگترها اگر از همان ابتدا تكليف ، مسائل شرعى را براى نوجوانان و جوانان خود مطرح كنند و حلال و حرام را به آنان آموزش دهند، مسلما در بزرگسالى خطا و انحراف پيش نخواهد آمد و يا حداقل كمتر خواهد شد.
حجاب و پوشش  
يكى از نوه هاى امام درباره نظر ايشان نسبت به نوع لباس پوشيدن و رفتار نوه هاى خود بخصوص دختران مى گويد: من هرگز به ياد ندارم كه امام در مورد لباس پوشيدن من در منزل اشكالى گرفته باشند؛ ولى هميشه مى گفتند: درست است كه مى گويند وجه و كفين پيدا باشد؛ اما جوانها بهتر است كه كمى بيشتر خود را بپوشانند؛ و خيلى تاءكيد مى كردند كه در خارج از منزل ، هيچ گونه عطرى مصرف نشود. 43
تفريح جوانان  
امام با تفريح و جوانان كاملا موافق بودند و ورزش را بهترين و سالمترين تفريحات مى دانستند. ايشان به نوه هاى خود مى گفتند: در ساعت تفريح ، درس نخوانيد و در ساعت درس خواندن ، تفريح نكنيد؛ هر كدام در جاى خود. همچنين مى گفتند كه از زمان كودكى به ياد ندارند كه هيچ وقت ساعت اين دو را با هم عوض كرده باشند و اين دو لازم و ملزوم يكديگرند.
توصيه به نوشتن شعر و مقاله  
( 265)
امام به يكى از نوه هاى خود كه تحصيلات خود را به پايان رسانده بود؛ گفتند: حالا كه درست تمام شده ، وقت آن است كه به مردم خدمت كنى ، وقت آن است كه قلم بردارى و بنويسى ، شعر بنويسى ، قصه و مقاله بنويسى ؛ و بعد فرموده بودند: مرا مى بينى ، من چهل سال پيش درباره ولايت فقيه كتاب نوشتم . همانكه الان در بحثها بر سر آن دعواست .
( 266)
فصل سوم : موقعيت سياسى جامعه و فعاليتهاى امام  
ادارات ، كارخانه و مغازه ها كه با اعتصاب مردم در ماههاى آخر انقلاب ، تعطيل شده بود، به فرمان امام باز شد و مردم سر كارهاى خود رفتند.
حضرت امام بلافاصله دستور تشكيل نهاد انقلابى جهاد سازندگى را براى سازندگى و آباد كردن كشور صادر كردند؛ و جوانان متعهد و متخصص راهى روستاها شدند وبا تشكيل كميته انقلاب اسلامى امنيت را در كشور برقرار كردند.
دولتمندان امريكا و اسرائيل اعتراف كردند كه انقلاب ايران ، زلزله اى و ويرانگر براى جهان غرب بود. امريكا يكى از مطلوب ترين پايگاههاى خود را در كنار قدرت ديگر آن روز شوروى از دست داده بود. شوروى از اينكه دولتى با انگيزه هاى دينى توانست به پيروزى برسد و در برابر قدرتها قد علم كند؛ خشمگين بود. پيام انقلاب به لبنان و فلسطين رسيد. جنبشهاى اسلامى در مصر، تونس ، الجزاير، سودان ، عربستان و تركيه احيا شد. اينك شعار نه شرقى ، نه غربى تحقيق يافته بود.
كمتر از دو ماه از پيروزى انقلاب اسلامى گذشته بود. در تاريخ دوازدهم فروردين 1358 مردم مسلمان در يكى از آزادترين انتخابات تاريخ و با بيش ‍ از 2/98 درصد به استقرار نظام جمهورى اسلامى راءى مثبت دادند.
امام خمينى (س ) در بزرگداشت اين روز فرمودند: صبحگاه 12 فروردين كه روز نخستين حكومت الله است . از بزرگترين اعياد مذهبى و ملى ماست . ملت بايد اين روز را عيد بگيرند و زنده نگه دارند. روزى كه كنگره هاى قصر دو هزار و پانصد سال حكومت طاغوتى و فرو ريخت و سلطه شيطانى راى هميشه رخت بربست و حكومت مستضعفين كه حكومت خداست - به جاى آن نشست . ( 267)
حوادث و وقايع سالهاى اول انقلاب  
چند صباحى نگذشت كه امواج فتنه ها و فشارهاى خارجى بالا گرفت . امريكا در صدد بود تا با استفاده از ستون پنجم و فعاليت سفارت امريكا در ايران ، جمهورى اسلامى را درگير مشكلات داخلى كند و با دامن زدن به اختلافات ، فرصت را براى سرنگونى آن فراهم سازد. رژيم بعثى عراق كه بيش از ساير رژيمهاى عربى از پيروزى انقلاب اسلامى و امكان قيام مردمش احساس و وحشت مى كرد، در استانهاى جنوبى كشور و كردستان به تجهيز عناصر ضد انقلاب پرداخت .
سفارت امريكا و شوروى به وسيله ساواكى ها و سپس مانده هاى رژيم شاه و با تحريك گروهكهاى كمونيستى و مجاهدين خلق (منافقين ) در حركتهاى ايذايى عليه انقلاب مشاركت فعال داشتند.
گروهك تروريستى فرقان ، انديشمند برجسته و عضو شوراى انقلاب ، علامه استاد مطهرى و آيت الله قاضى طباطبائى ، دكتر مفتح ، حاج مهدى عراقى و پسرش و تيمسار قرنى ، رئيس ستاد ارتش را در كمتر از هفت ماه ، يكى پس از ديگرى ترور كردند. ( 268)
در سال 1358، اولين سال پيروزى انقلاب ، در آستانه سالگرد تبعيد حضرت امام به تركيه 13 آبان خبر ملاقات اعلام نشده آقاى بازرگان ، رئيس دولت موقت ، برژينسكى ، مشاور امنيت ملى كاخ سفيد در الجزايره ، به ايران رسيد. روز 13 آبان گروهى از نيروهاى مسلمان دانشگاهى با نام دانشجويان پيرو خط امام ، سفارت امريكا در تهران را اشغال ، و تفنگداران امريكايى و جاسوسان را بازداشت كردند. ( 269)
يك روز پس از اين واقعه ، دولت موقت آقاى بازرگان استعفا داد و امام استعفاى آقاى بازرگان را پذيرفتند و از حركت انقلابى دانشجويان حمايت كردند و آن را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول ناميدند. پس از اين ماجرا، ايران اسلامى رسما از سوى امريكا و اقمار اين كشور تحريم و محاصره شد. مردم ايران با الهام از پيامهاى امام خمينى (س ) در دوران سخت محاصره را آغاز كردند؛ اما حاضر به تسليم نشدند. در سال دوم انقلاب ، امريكا با دخالت در ايران از طريق طبس ، با شكست مواجه شد و هواپيماهاى نظامى آنان در بيابانها سقوط كردند.
سرانجام پس از 444 روز اسارت جاسوسان امريكا در ايران ، با وساطت الجزاير و بنا به راءى نمايندگان مجلس شوراى اسلامى و بر طبق توافقنامه الجزايره بين ايران و امريكا، جاسوسان آزاد شدند و امريكا متعهد به عدم دخالت در امور داخلى ايران و... شد. ( 270)
انتخابات اولين دوره رياست جمهورى ايران در بهمن سال 1358 در حالى كه امام خمينى (س ) در بيمارستان قلب تهران بسترى بودند برگزار، و آقاى ابولحسن بنى صدر به رياست جمهورى برگزيده شد. بنى صدر در سياست داخلى خود اقدام به حذف نيروهاى مذهبى و انقلابى و جايگزين كردن عناصر وابسته به گروهكهاى ضد انقلابى كرد و در دوران رياست جمهورى او، خاك ايران بر اثر تجاوز نظامى گسترده عراق اشغال شد و بنى صدر به عنوان فرمانده كل قوا، در كار دفاع و دفع تجاوز دشمن كارشكنى كرده ، و از تجهيز نيروهاى مردمى و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى جلوگيرى مى كرد. سرانجام حضرت امام طى حكمى كوتاه ، ايشان را از فرماندهى كل قوا عزل و متعاقب آن مجلس شوراى اسلامى راءى به بى كفايتى وى داد.
در سى خرداد سال 1360 طرفداران بنى صدر دست به اغتشاش خونين زدند. ساعاتى بعد مردم تهران ، آشوبگران را سركوب و جمعى را دستگيرى كردند. ( 271)
در هفتم تير فاجعه اى به وقوع پيوست و 72 تن از ياران امام كه در ميان آنان رئيس ديوان عالى كشور دكتر بهشتى و چند تن از وزرا و ساير مسئولان حضور داشتند، بر اثر انفجار بمبى قوى به دست منافقين شهيد شدند.
در هشتم شهريور همين سال محمد على رجايى ، چهره محبوب مردم ايران كه بعد از عزل بنى صدر از سوى مردم به رياست جمهورى انتخاب شده بود، به همراه حجت الاسلام دكتر محمدجواد باهنر نخست وزير در محل دفتر نخست وزيرى با انفجار بمبى ديگر به شهادت رسيدند. ( 272)
در همين سال ؛ چهره هاى برجسته ديگرى نيز به وسيله اقدامات تروريستى منافقين از مردم گرفته شدند كه مى توان ترور آيت الله صدوقى ، امام جمعه يزد، آيت الله اشرفى اصفهانى ، امام جمعه كرمانشاه ، آيت الله دست غيب امام جمعه شيراز، آيت الله مدنى ، امام جمعه تبريز، آيت الله قدوسى به همراه سرتيپ دستجردى و حجت الاسلام هاشمى نژاد و دهها شخصيت روحانى ديگر نام برد كه هر يك در منطقه اى وسيع از ايران بر دلهاى مردم حكومت داشتند و نقش آفرينان نهضت امام خمينى (س ) بودند.
جنگ تحميلى و دفاع هشت ساله امام و ملت ايران  
شكست امريكا در طرحها و برنامه هاى فوق ، هياءت حاكمه اين كشور را در سال 1359 به سمت تجربه راه حل نظامى سوق مى داد. انتخاب عراق به عنوان آغازگر جنگ ، انتخابى بسيار حساب شده بود. عراق ، كشور هم مرز ايران و دومين كشور از لحاظ نيرو و تجهيزات نظامى در منطقه بود. امريكا و صدام پيش بينى كرده بودند كه در روزهاى اوليه هجوم عراق ، ايران را تجزيه ، و يا جمهورى اسلامى ايران را ساقط كنند.
حمله عراق در روز 31 شهريور سال 1359 با تجاوز گسترده نظامى در طول 1280 كيلومتر مرز مشترك جنوب و غرب كشور، و همزمان بمباران فرودگاه تهران و مناطق ديگر به وسيله هواپيماهاى نظامى عراق آغاز شد؛ و در مدت كوتاهى مناطق وسيعى از پنج استان به اشغال نيروهاى عراقى در آمد. ( 273)
ارتش ايران پس از پيروزى انقلاب ، دوران اوليه باز سازى خود را مى گذارند؛ و سپاه پاسداران نيز به تازگى تاءسيس شده بود و عوامل ستون پنجم و ضد انقلاب در اختيار صدام بود.
حضرات امام در نخستين و اكنشهاى خود فرمان مقاومت صادر كردند و در اولين تحليهايشان طى سخنانى ، امريكا را عامل اصلى جنگ و حامى و تحريك كننده صدام معرفى كردند. پخش خبر آغاز جنگ عراق عليه ايران ، با همه اهميتش با سكوت تمامى مجامع بين المللى و قدرتهاى مطرح جهان همراه بود.
در اولين روزهاى جنگ ، دهها هزار تن از نيروهاى مردم و داوطلب با پيامهاى امام خمينى (س ) براى كمك به نيروهاى نظامى عازم جبهه هاى شدند و در نخستن مرحله ، پيشروى دشمن با جانبازى رزمندگان اسلام متوقف گرديد. واقعيتهاى محاسبه نشده و تلخ براى امريكا و عراق آشكار شد. دور تازه اى از فشارهاى سياسى بر ايران با سردمداران كاخ سفيد و از طريق مجامع بين المللى و كشورهاى عربى آغاز شد و آنها به جاى محكوم كردن تجاوز آشكار عراق ، جمهورى اسلامى را تحت فشار گذاشتند تا آتش ‍ بس را بپذيرد. آغاز كننده جنگ ، عراق بود و صدها روستا و مناطق گسترده نفت خيز غرب و جنوب كشور را اشغال كرده بود؛ ولى در هيچ يك از پيشنهادات عراق ، تضمينى براى عقب نشينى به مرزها وجود نداشت و صدام مدعى بود مناطق اشغال شده بايستى به خاك عراق ملحق شوند. بنابراين تا عقب نشينى متجاوز به مرزهاى شناخته شده و جبران خسارات وارده ، پذيرش آتش بس منطقى و به نظر نمى رسيد؛ ولى هياهوى تبليغاتى غرب چنان گسترده بود كه صداى حقانيت و مظلوميت ملت ايران به گوش ‍ كسى نمى رسيد.
در اين جنگ نابرابر و ناجوانمردانه ، امريكا و متحدان اروپايى اش انواع سلاحهاى پيشرفته اى را كه حتى در شرايط صلح نيز تهيه آنها دشوار بود، به سرعت در اختيار صدام قرار دادند در همين حال ، عربستان سعودى ، كويت و امارات و كشورهاى عربى حاشيه خليج فارسى تحت فشار امريكا وادار شدند بودجه نظامى جنگ صدام را تاءمين كنند. ( 274)
در مصر علاوه بر اعزام خلبان و هواپيما، چندين هزار سرباز اين كشور را به كمك صدام فرستاد، اردن نيز وضعيت مشابه داشت .
بمبارانهاى وسيع شهرها و روستاها و مراكز اقتصادى و شليك موشكهاى مخرب به مناطق مسكونى شهرها، حلقه اى ديگر از جنايات صدام بود ( 275)
امام خمينى (س ) در شرايط دفاع مقدس ملت را هدايت مى كردند كه جمهورى اسلامى به طور رسمى از سوى امريكا و اروپا تحريم تسليحاتى شده بود و براى يافتن يك قطعه از هواپيماهايى كه از اروپا و امريكا در زمان رژيم گذاشته خريدارى شده بود؛ ماههاى وقت صرف بايد مى شد. اكثر قدرتهاى صنعت و نظامى جهان ، هم در بلوك شرق و هم غرب از صدام پشتيبانى عملى مى كردند. ايران يكه و تنها دفاع مى كرد و فقط ايمان به خدا و باور به امدادهاى غيبى و هدايت مردى الهى ، پشتوانه ملت بود و شگفت آنكه ، اين جبه مظلوم و تنها، سرانجام پيروز شد و دشمن را قدم به قدم تا عمق خاكش عقب راند.
هشت سال از زندگى حضرت امام ، در هدايت دفاع مقدس سپرى شده است . در سومين سال جنگ پس از عمليات بيت المقدس كه در سوم خرداد 1361 منجر به آزاد سازى بندر مهم و استراتژيك خرمشهر از دست قواى متجاوز عراقى گرديد؛ امام معتقد به خاتمه دادن جنگ و دفاع در آن برهه بودند؛ اما مسئولان بلند پايه و متعهد جمهورى اسلامى بنابر دلايل سياسى و نظامى ، خاتمه دادن جنگ را در آن شرايط به صلاح كشور نمى داشتند. بنابراين ، جنگ تا عقب نشينى عراق به خطوط مرزى ادامه يافت . ( 276)
قطعنامه 598 شوراى امنيت براى خاتمه جنگ صادر شد. حضرت امام هياءتى از كارشناسان نظامى : سياسى و اقتصادى متعهد را مسئول بررسى وضعيت تازه پس از صدور قطعنامه كردند. اين هياءت به اتفاق آرا، نظر خويش را مبنى بر آماده بودن شرايط براى اثبات حقانيت جمهورى اسلامى در دفاع هشت ساله و ترك مخاصمه بر اساس قطعنامه 598 اعلام كردند.
( 277)
بنابراين ، امام خمينى (س ) در تاريخ 29 تيرماه 1367 در پيامى ، قطعنامه را پذيرفتند و پذيرش آن را در آن مقطع ، به مصلحت انقلاب و نظام مى دانستند.
امام در چهارمين سال انقلاب در مورد اسلامى شدن قوانين و عملكردها و رعايت حقوق مردم ، فرمان هشت ماده اى مهمى را خطاب به قوه قضائيه و تمام ارگانهاى اجرايى صادر كردند. ايشان در پايان اين فرمان متذكر شدند: بايد همه بدانيم كه پس از استقرار حاكميت اسلام و ثبات و قدرت نظام جمهورى اسلامى ... قابل قبول و تحميل نيست كه به اسم انقلاب و انقلابى بودن خداى نخواسته به كسى ظلم شود و كارهايى خلاف مقررات الهى و اخلاقى كريمه اسلامى ، از اشخاص بى توجه به معنويات صادر شود. ( 278)
در همين سال به دنبال روند نامطلوبى كه در طرح سؤ الات غير مرتبط با اسلام از سوى هياءتهاى گزينش پيش آمده بود، امام طى فرمانى به ستاد پيشگيرى تخلفات ادارى ، تمام هياءتهاى گزينش را منحل اعلام كردند و خواستار تعيين هياءتهايى متشكل از افراد صالح و متعهد و عاقل و صاحب اخلاق كريمه و فاضل و متوجه به مسائل روز شدند؛ و دستورى مبنى بر دورى از تجسس از احوال شخصى در غير مفسدان و غير گروه هاى خرابكار را صادر كردند. امام در اين فرمان دستور دادند كتابچه هاى مختصرى شامل بعضى از مسائل شرعى مورد نياز عموم و مسائل اعتقادى لازم تهيه شود.
( 279)
همچنين در اين سال ، امام خمينى (س ) وصيتنامه سياسى - الهى خود را نوشتند. ايشان در ابتداى وصيتنامه خود تذكراتى درباره حديث شريف ثقلين و حوادث اسفبارى كه بر كتاب خدا و عترت پيامبر، پس از شهادت حضرت على (ع ) آغاز شد، بيان كرده اند و عقايد حقه خويش ، و اهم آرا و تذكرات خود را درباره مسائل سياسى و اجتماعى جوامع اسلامى در قالب تحليلهاى مستند و تذكرات خير خواهانه نوشته اند و همچنين راههاى حفظ و بقاى اسلام و حكومت اسلامى را متذكر شده اند.
حوادث مهم و ناگوار سالهاى آخر عمر امام  
منسوبان حضرت امام در خاطرات خويش از حالات و روحيات سالهاى آخر عمر ايشان نكاتى نقل كرده اند كه گويى ايشان لحظه ديدار يار و اقاى محبوب را نزديك مى ديدند. صرف نظر از حالات عرفانى امام در اين سالها، ويژگيهايى نيز در پيامها و سخنرانيهاى و نوع مواضع و برخوردهاى سياسى ايشان وجود دارد كه آنها را با موارد پيشين متفاوت مى سازد. چند حادثه در اين سالها اتفاق افتاد كه اثر آن بر روح امام سنگينى مى كرد.
بى توجهى دولتهاى اسلامى در اقبال تجاوز اسرائيل به جنوب لبنان و فجايع صهيونيستها در اين كشور و سركوبى بيرحمانه مسلمانان به پا خواسته فلسطين در سرزمينهاى اشغالى به منظور انصراف آنها از هدف آزاد سازى قدس ، از رنجهايى بود كه بر قلب پير جماران سنگينى مى كرد.
شهادت مظلومانه حجاج بيت الله الحرام در كنار خدا و در مراسم حج سال 1366، يكى ديگر از اين حوادث بود. در روز جمعه ، ششم ذيحجه هنگامى كه بيش از 150 هزار زائر در خيابانهاى مكه براى شركت در مراسم برائت را مشركين حركت مى كردند مورد هجوم ماءموران مخفى و علنى دولت سعودى با سلاحهاى گرم و سرد قرار گرفتند. در اين واقعه غم انگيز حدود 400 نفر از حجاج ايران ، لبنان ، فلسطين ، پاكستان ، عراق و ديگر كشورها به شهادت رسيدند؛ و حدود 500 نفر مجروح و عده اى بيگانه دستگير شدند. اكثيريت شهيدان و مجروحان را زنان و سالخوردگان تشكيل مى دادند كه قادر به فرار سريع از مهلكه نبودند. آنها در نهايت مظلوميت و بى دفاعى ، به اتهام اينكه تكبير گويان برائت از مشركين را اعلام مى كردند، به خاك و خون كشيده شدند و حضرت امام از اين حادثه ، بسيار اندوهگين و متاءثر شدند.
( 280)
در سال 1367 قطعنامه 598 شوراى امنيت مبنى بر پايان جنگ ، از سوى امام خمينى (س ) پذيرفته شد. ايشان ضمن تعبير نوشيدن جام زهر در پذيرش قطعنامه ، در بخشى از پيام خود فرمودند:... قبول قطعنامه كه حقيقتا مساءله بسيار تلخ و ناگوارى براى همه و بخصوص من بود،... اگر اين انگيزه كه همه عزت و اعتبار ما بايد در مسير مصلحت اسلام و مسلمانان قربانى شود، نبود هرگز راضى به اين عمل نمى بودم و شهادت برايم گواتر بود؛ اما چاره چيست كه همه بايد به رضايت حق تعالى گردن نهيم و به طور حتم ملت قهرمان و دلاور ايران نيز چنين بوده ، و خواهند بود. ( 281)
در همين سال امام خمينى (س ) در پاسخ به نامه يكى از اعضاى دفتر خود، كه خواستار تبيين نظر ايشان درباره اختلاف نظرهاى موجود ميان جناحهاى فكرى وفادار به انقلاب شده بود، مطالب مهمى مرقوم فرمودند كه در واقع منشور برادرى جناحهاى فكرى وفادار به انقلاب مى باشد.
ايشان ضمن توصيه همه جناحها به برخورد برادرانه و دوستان و تاءليف قلوب و تلاش جهت زدودن كدورتها و نزديك ساخت مواضع ، مى فرمايند: البته يك چيز مهم ديگر هم ممكن است موجب اختلاف گردد، كه همه بايد از شر آن به خدا پناه ببريم ، و آن حب نفس است ، كه اين ديگر اين جريان نمى شناسد... ( 282)
در همين سال امام خمينى (س ) پيامى به گور با چف دادن و در آن با اشاره به ناكامى كمونيستها در سياستهاى مذهب ستيز، خواستار آن شدند كه گور باچف به جاى اميد بستن به ماده پرستى غرب ، به خداوند و مذهب روى آورد. ايشان در قسمتى از پيام خود به رهبرى شوروى تصريح كردند: مشكل اصلى كشور شما، مساءله مالكيت و اقتصاد و آزادى نيست ، مشكل شما، عدم اعتقاد واقعى به خداست ؛ همان مشكلى كه غرب را هم به ابتذال و بن بست كشيده ، و يا خواهد كشيد؛ و همچنين گفتند: از اين پس ‍ كمونيسم را بايد در موزه هاى تاريخ سياسى جهان جستجو كرد. ( 283)
در همين سال (1367) امام طى نامه اى به حبت الاسلام سيد حميد روحانى بر تدوين تاريخ انقلاب تاءكيد كردند.
در بهمن ماه همين سال ، سلمان رشدى كتابى عليه اسلام و پيامبر و قرآن تنظيم و چاپ و منتشر كرد. امام با مطالعه اين كتاب و به جهت توهينهاى نويسنده به مقدسات اسلامى ، او را مرتد و حكم ارتداد را نسبت به او اعلام كردند. ( 284)
اسفندماه همين سال ، ماههاى آخر عمر پر بركت امام ، ايشان پيام مهم و تاريخ خود را مبنى بر حفظ اصول و ارزشهاى به دست آمده در ده ساله انقلاب و جنگ تحميلى صادر كردند؛ و در اين پيام توصيه هاى ارزشمندى را به علما و مردم بيان فرمودند. اين پيام به منشورروحانيت معرف است .
در فروردين سال بعد، (1368) در مسائل داخلى نيز شرايطى به وجود آمد كه منجر به بركنارى قائم مقام رهبرى از سوى حضرت امام گرديد.
نخستين مجلس خبرگان در تيرماه 1362، آيت الله منتظرى را به عنوان قائم مقام رهبرى برگزيد. ايشان از شاگردان برجسته امام خمينى (س ) و از مجتهدانى بود كه در دفاع از قيام 15 خرداد و حوادث پس از آن در متن مبارزه ، حضور فعال داشت و به اين خاطر نيز زندانهاى طولانى رژيم شاه را همچون آيت الله طالقانى و ديگر روحانيان انقلابى پشت سرنهاده بود.
حضرت امام ، آيت الله منتظرى را به جهت موضعگيريهايش و وجود افراد ناصالح در دفترش ، فاقد پذيرش مسئوليت سنگين و خطير و مشكل رهبرى مى دانستند. امام از ابتدا مخالف انتخاب مجلس خبرگان بودند، ولى ايشان نمى خواستند در محدوده وظايف قانونى مجلس دخالت نمايند و تا آخرين روزهاى بركنارى ايشان نه تنها مهالفت خويش را ابراز نكردند؛ بلكه با تمام توان به تقويت او و اصلاح نقاط ضعيفش پرداختند و براى كسب تجربه و آماده ساختن وى براى پذيرش مسئوليت خطيرى رهبرى ، بسيار از امور مهم را به وى محول نمودند؛ ولى متاءسفانه مشكل آقاى منتظرى حل نشد.
امام در نامه اى به مجلس و دولت در رابطه با بركنارى آقاى منتظرى فرمودند: وظيفه شرعى اقتضا مى كرد تا تصميم لازم براى حفظ نظام و اسلام بگيرم . پس با دلى پر خون ، حاصل عمرم را براى مصلحت نظام و اسلام كنار گذاشتم . ( 285)
امام خود را خدمتگزار مردم مى دانستند و فرموده بودند: من با مردم ايران برادر هستم و خون را خادم و سرباز آنان مى دانم و در اسلام يك چيز حكم مى كند و آن قانون است ؛ و همچنين در پيام معروفشان پيام منشور روحانيت به حوزه هاى علميه نوشته بودند: خدا مى داند كه شخصا براى خود ذره اى مصونيت و حق و امتياز قائل نيستم ، اگر تخلفى از من هم زند مهياى مؤ اخذه ام .
پيامها و سخنرانيهاى سالهاى آخر عمر امام ، تفاوتهايى با پيامها و سخنرانيهاى قبلى دارد كه خود گوياى دورانديشى و حس مسئوليت او در قبال عصر بعد از خويش است . پيامهاى گذشته امام ، ناظر بر راهنمايى مردم و مسئولان نسبت به مسائل روز جامعه و موضعگيرى در قبال مسائل گذشته و حال و ترسيم دورنماى آينده ، و بيان وظايف عمومى مسلمانان در قبال مسئوليتهاى آتى به نحو بارزترى نمود دارد. به بيان ديگر، امام خمينى (س ) احساس رفتن داشتند؛ و بر اين اساس در سالهاى آخر، سعى ايشان اين بود كه مجموعه ارزشها و آرمانها و هدفهايى را، كه اساس نهضت براى تحقيق آنها پايه ريزى شده بود، يادآورى كرده ، و اولويتهاى نظام جمهورى اسلامى و انقلاب جهانى اسلام را بر اساس اين آرمانها و ارزشها ترسيم و بازگو نمايند.
بخش هفتم : رحلت جانگداز 
رحلت جانگداز  
سالها قبل ، امام خوابى ديدند و اين خواب را براى همسرشان تعريف كردند و متذكر شدند: در زمان حياتم راضى نيستم كه براى كسى تعريف كنيد. ايشان در خواب ديده بودند كه فوت كرده اند و حضرت على (ع ) ايشان را غسل و كفن كردند و بر ايشان نماز خواندند. سپس امام را در قبر گذاشتند و از ايشان پرسيدند: حالا راحت شديد؟ امام فرمودند: در سمت راستم خشتى است كه ناراحتم مى كند. در اين موقع حضرت على (ع ) دستى به ناحيه راست بدن امام كشيدند و ناراحتى امام برطرف شد. (286)
بيمارى قلبى امام مربوط به ده سال پيش بود. قبل از آن ، امام هر ماه يك تا دو روز فرصت استراحت داشتند. (287)

در فروردين سال 1365، حضرت امام به علت انفاركتوس دچار ايست قلبى شدند و در بيمارستان بسترى گرديدند كه با آمادگى مركز درمانى و پزشكان ، ايشان معالجه و بهبودى حاصل شد.(288)
اوايل بيمارى آقا بود كه يكى از بستگان ايشان ، آقا مصطفى ، فرزند امام را در خواب ديد كه به سر يك سفره بلند نشسته و مى گويد: منتظر آقا هستم ، چرا معطلش كرده ايد و نمى گذاريد بيايد؟( 289)
دو هفته قبل از عمل جراحى امام ، يك شب ناراحتى قلبى برايشان رخ داده بود. پزشكان خدمت امام رسيدند. فورا آقا را بسترى كردند و مشغول معالجه شدند. همان طور كه آقا استراحت كرده اند، وقتى فشار خونشان را گرفتند، فرمودند: هر چيزى پايانى دارد و اين هم پايانش است .
يكى از همراهان امام مى گويد: من گفتم آقا ! اين حرفها را نزنيد شما ان شاءالله عمر زيادى خواهيد كرد. ما همه نگران شده بوديم ؛ ولى باز هم امام فرمودند: ديگر، آخر كار است . اين نخستين بارى بود كه امام چنين حرفى مى زدند. گويا ما را آماده وفاتشان مى كردند. ( 290)
يكى از دختران امام مى گويد: آن روز آقا رو به من كردند و گفتند: بگو غذا بياورند. در ظاهر خودشان هم متوجه اين نكته شدند كه بر خلاف هميشه غذا را مطالبه كرده اند، فورا گفتند: خيلى ضعف دارم ، حتى قاشق را نمى توانم بلند كنم . با سابقه اخلاقى كه فرزندانشان از ايشان داشتند، كه به هيچ وجه اهل اين نبودند تا اظهار ضعف كنند، متوجه شدند كه به طور حتم بايد مورد خاصى باشد. به همين دليل ، فورى آمدند و مساءله را با آقاى دكتر طباطبايى در ميان گذاشتند و بعد هم به دكتر عارفى اطلاع دادند.
آقاى دكتر طباطبايى خدمت امام رسيد و گفت : ما مى خواهيم از شما آزمايش بگيريم .امام رضايت نداده بودند. مجددا فرداى آن روز اجازه آزمايش از امام گرفتند و ايشان راضى شده بودند. بعد از آزمايش وقتى كه زا وضعيت جسمى امام سؤ ال كردند، ايشان فرمودند: شايد سى آزمايش روى من انجام دادند و خيلى مرا اذيت كردند.
البته بطور ضمن اين را فرمودند و نشان مى داد كه خيلى اذيت شده بودند . در حالى كه چند سال پيش كه ايشان كسالت پيدا كرده بودند، هيچ شكايتى از كارهاى آقايان پزشكان نمى كردند. ( 291)
يكى از نوه هاى امام مى گويد: سه روز قبل از عمل ، صبح روز يكشنبه خبردار شدم كه امام كسالت دارند و معده شان خونريزى كرده است . با عجله خود را به خانه ايشان رساندم . طبق معمول شاد و سر حال به نظر مى رسيدند و در اتاق قدم مى زدند. دستشان را بوسيدم . گفتند: فاطمه كجاست ؟ ديگر بدون فاطمه اينجا نيايى .منظورشان دختر چهار ساله ام بود هر چه سعى كردم از بيمارى شان بپرسم ، نتوانستم . در واقع نمى توانستم به خودم اين جراءت را بدهم .
صبح روز دوشنبه با اعضاى خانواده ناهار را با خوشى و شادى خورديم . هنوز تصميم عمل جراحى امام قطعى نبود؛ اما بعداظهر انجام آن حتى شد.

همان شب ، قلبشان كمى ناراحت شده بود. من جراءت نگاه كردن به صورت آقا را نداشتم . پس از آن هم بعضى اوقات ناراحتى قلبى پيدا مى كردند؛ به همين دليل ما فكر كرديم كه مانند دفعه هاى قبل است ؛ اما آن شب با هميشه فرق داشت . طبق معمول خانم را خواستند تا رد خدمتشان باشد. موقع شام بود گفتند: خانم ! من در يك سرازيرى دارم مى روم كه ديگر راه برگشت ندارد. اين را به شما بگويم كه من ديگر دارم مى روم . اين چيز مسلمى براى من است ؛ ولى چيزى كه از تو مى خواهم اين است كه در مرگ من هيچ هياهو نكن . صبر داشته باش ، مى دانم صبر دارى ؛ چون هميشه در زندگى ات صبر داشته اى ؛ ولى اين دفعه هم صبر داشته باش .
آن شب هر كارى كرديم كه آقا شام بخورند، نخوردند. بالاخره على - پسردايى - را صدا كرديم . فكر كرديم شايد به علت علاقه اى كه امام به او دارند، به خاطر او كمى غذا بخورند؛ كه موفق هم شديم و ايشان مقدار خيلى كم غذا خوردند. ( 292)
امام شب قبل از عملشان ، اصرار داشتند كه اگر قرار است عمل فردا صبح انجام شود؛ ايشان شب به بيمارستان نروند و براى انجام عبادات ، آزادى عمل بيشترى داشته باشند؛ كه اين خواسته به دليل مصالح پزشكى از جانب پزشكان معالج پذيرفته نشد. ( 293)
پس از آنكه پزشكان تصميم خود را مبنى بر بسترى شدن امام در بيمارستان اعلام كردند؛ ايشان در هنگام وداع با اهل منزل خطاب - آنان گفتند: من براى هميشه از نزد شما مى روم و هرگز باز نخواهم گشت . اهل منزل گفتند: شما باز خواهيد گشت و سلامتى خود را دوباره خواهيد يافت ؛ ولى امام دوباره تكرار كردند: اما اين بار مى دانم كه بازگشتى در كار نيست ؛ و سپس خطاب به همسر حاج احمد آقا گفتند: به پدرتان كه فرد بسيار مؤ من و عالم است ، تلفن بزنيد و بگوييد برايم دعا كند و از خدا بخواهد مرا بپذيرد و عاقبت مرا ختم به خير بگرداند. ( 294)
در راه رفتن به بيمارستان ، احمد آقا را بغل كرد و چندين بار بوسيد؛ حالت آن دو چنان بود كه انگار نمى خواهند از يكديگر جدا شوند. هنگامى كه از سرازيرى كوچه پايين مى رفتند، گفتند: اين سرازيرى كه من مى روم ، ديگر بالا نمى آيم . در هنگام رفتن به بيمارستان ، خانم سعى مى كرد كه ظاهرش را حفظ كند. صبح همان روز، امام سراغ خانم را گفته بودند. خانم با اينكه به علت درد ستون فقرات در استراحت مطلق به سر مى برد، وقتى صداى آقا را شنيد، به بالكن آمد؛ امام كه در آن لحظه در حياط قدم مى زندند، گفته بودند خانم ، قار است فردا مرا عمل كنند؛ و خانم گفته بود: شما كه مثل كوه استواريد. من بايد بخوابم .
با اينهمه شب كه امام را به بيمارستان مى بردند، همينكه ايشان رد شدند، خانم دست به شيون زدند. ( 295)
ساعت ده شب به علت ضعف شديد امام ، به ايشان خون تزريق شد. ساعت يازده كه استراحت كرده بودند؛ وضو گرفتند و بعد آن نماز شب مفصل را به جا آوردند كه مردم ، فقط يك پنجم آن را از تلويزيون مشاهده كردند. اولين شبى بود كه امام نماز شب مى خواندند و چراغ اتاق روشن بود و به همين دليل توانستند با دوربين مخفى فيلم تهيه كنند. ( 296)
مى گويند در نماز شبى كه امام در بيمارستان خوانده بودند، گريه و زارى مى كردند و مى گفتند: خدايا ! مرا بپذير. ( 297)
يكى از اعضاى دفتر امام نقل مى كرد: مدتى به اذان صبح مانده بود كه وارد اتاق امام در بيمارستان شدم . ايشان را در حالت عجيبى يافتم . امام آنقدر گريه كرده بودند كه تمام چهره منورشان خيس شده بود. هنوز هم اشكهاى مباركشان چون بارانى جارى بود و چنان با خداى خود راز و نياز مى كردند كه من تحت تاءثير قرار گرفتم . وقتى متوجه من شدند با حوله اى كه بر شانه داشتند، صورت خود را خشك كردند.
ايشان مى گويد: ساعت پنج صبح خدمت ايشان رسيدم و سلام كرده و حالشان را جويا شدم . كلام الله و مفاتيح در كنار تخت امام توجه مرا جلب كرد. وقتى خوب دقيق شدم ، ديدم امام تا پيش از آن مشغول خواندن دعاى عهد بوده اند. ناگهان حالم دگرگون شد؛ ولى با تلاش بسيار بر خود مسلط شدم . در همان لحظه به امام لباس اتاق عمل پوشاندند و ايشان به راه افتادند. ديگر گريه امانم را بريد و از حركت بازماندم و نتوانستم ايشان را تا اتاق عمل همراهى كنم .( 298)
ساعت هشت و نيم صبح روز سه شنبه ، امام را عمل كردند، عمل تا ساعت ده و نيم صبح طول كشيد. اعضاى خانواده را به بيمارستان دعوت كردند كه جريان عمل را در تلويزيون مدار بسته ببينند. ( 299)
لحظه ها به سنگينى كوهها، سينه حاضران را مى فشرد. آن زمزمه دعا بر زبان و ذكر خدا در دل و اشك بر ديدگان داشتند. بتدريج سران سه قوه وارد شدند، همچنين چند نفر از اعضاى دفتر و حاج احمد آقا و يكى از خواهران نيز حضور داشتند، چشمها بر صفحه تلويزيون دوخته شده بود و اشك ، مجال ديدن را نمى داد. آرامتر از همه ، فرزندان امام بودند كه دل شير را به ارث برده بودند. توان ديدن نبود، تيغ جراحى بود كه سينه او را مى شكافت يا خنجرى كه جگر عاشقان امام را مى دريد. سرانجام فضا از خوشحالى پر شد و عمل بدون عارضه قلبى با موفقيت پايان يافت . ( 300)
عمل كه تمام شد، پزشكان اعلام كردند كه آقا حالشان خوب است و به هوش آمده اند. فورى موضوع را به اطلاع همسر ايشان رساندند. همه شاد بودند. عصر همان روز گفتند: هر كس بخواهد، مى تواند خدمت آقا برود.
امام در آن ده روز آخر زندگى شان ، در روزهاى پس از عمل خيلى درد كشيدند. بعضى اوقات مى ديديم كه اشك در چشمانشان است . يك بار همسر امام گفت : آقا ! چه مى خواهيد؟ امام پاسخ دادند: مرگ مى خواهم . مثل اينكه آقا تمام عزمشان را جزم كرده بودند كه از اين دنيا بروند. ديگر طاقت نداشتند. به هر حال رسيدن به حق تعالى است . ايشان خودشان طالب ذوب شدن در خداوند بودند. همانطور كه در اسلام ذوب شده بودند. ( 301)
هر كس خدمت ايشان مى رفت ، اظهار ناراحتى و درد نمى كردند. البته بستگى داشت چگونه از ايشان سؤ ال كنند. اگر مى پرسيدند حالتان چطور است ؟ در جواب مى گفتند: خوب است ، بد نيستم ؛ يا جواب مناسب ديگرى مى دادند؛ ولى اگر مى پرسيدند: درد داريد؟چون اهل دروغ گفتن نبودند، جواب مى دادند: درد دارم . ( 302)
يكى از پزشكان مى گويد: در موقعى كه امام روى تخت عمل جراحى قرار مى گرفتند، يك آرامش كامل روحى در همه سكنات ايشان اعم از حالت ظاهرى و يا ريتم قلبى مشاهده مى شد؛ گويا ايشان مى دانستند كه به طرف زمان موعود، كه همان وعده ديدار حق و رستگارى و پيوستن به ملكوت اعلاست ، نزديك مى شوند؛ و در همان زمان در خيال خود حالت درونى امام را به طور مجسم ، مصداق جمله فزت و رب الكعبه حضرت على (ع ) مى ديدم .
پس از عمل جراحى ، ايشان هر روز و در روزهاى آخر چند بار در روز، حاج احمد آقا و بعضى از اعضاى خانواده و بعضى از پزشكان و اعضاى دفتر را احضار مى فرمودند و خصوصى با آنها به صحبت مى پرداختند (احتمالا وصايايى را مطرح مى فرمودند). ( 303)
در اين مدت كارهاى مربوط به دفتر امام مرتب انجام مى شد و مسئولان مربوطه براى انجام كارهاى دفتر و مهر كردن قبوض به خدمتشان مشرف مى شدند. ( 304)
يك روز، امام در اواخر عمرشان از عروسشان پرسيدند كه على كجاست . به ايشان گفتند: على هم سراغ شما را مى گيرد و مى گويد مى خواهم با آقا بازى كنم و دوست ندارم كه خوابيده باشند؛ ولى به او گفتم كه صبر كن ، ان شاءالله تا چند روز ديگر مى آيند و مثل هميشه با هم بازى مى كنيد.امام در پاسخ فرمودند: چند روز ديگرى نمانده ، به او وعده نده . ( 305)
عروس امام مى گويد: امام يك بار در مقابل يك گل ديوارى ايستادند و گفتند: هر وقت كه من به اين گل نگاه مى كنم ، مى گويم اين على است كه دارد شكفته مى شود. همان جا گل بزرگى هم بالاى دخت بود كه پژمرده شده بود و تا حدودى برگهايش ريخته بود. ايشان به آن گل اشاره كردند و گفتند: آن هم خودم هستم كه ديگر پژمرده شده ام و دارم مى روم . هميشه بين اين دو تناسبى مى بينم . اين غنچه ، على است كه دارد باز مى شود و آن هم من هستم كه سرازير شده و دارد پژمرده مى شود. ( 306)
يكى از دختران امام مى گويد: جمعه به ديدن امام آمدم كه چندان حلى نداشتند. دكتر گفت : بايد مراقب غذاى آقا بودگفتم : من مراقبت غذاى را به عهده مى گيرم پيش از من خواهرم مراقبت از غذاى آقا را به عهده داشت . گفت : آقا بايد روزى هفت - هشت بار غذا بخورند؛ ولى هر بار خيلى كم .
روز جمعه مقدارى سوپ درس كردم و سه - چهار قاشق از آن را خوردند. از صبح شنبه آقا اصلا بهوش نبودند. دكتر گفت : بياييد دست آقا را بماليد بعد از مدتى كه دست آقا را ماساژ دادم ، چشمشان را باز كردند و به دكتر اشاره كردند كه اين از اينجا برود. من بيرون رفتم . پشت در اتاق بودم .
(307)
صبح روز شنبه به امام صبحانه دادند؛ ولى در پايان صبحانه يكدفعه شروع به سرفه كردند. (308)
ساعت هشت صبح بود كه حال امام رو به وخامت گذاشت و مرتب مى فرمودند: احساس حرارت در قلبم مى كنم . به همين دليل ، كيف آب گرم را پر از آب سرد كردند و روى قلب امام گذاشتند.
امام فرمودند: حالا خوب شد. بعد به تجويز دكترها به ايشان آب كمپوت دادند. امام دو - سه جرعه تناول كردند. ( 309)
يكى از نوه هاى امام يم گويد: ساعت نه صبح بود كه پيش امام رفتم . سلام و عليك و احوالپرسى كردم . گفتند: شكر، شكر، ساعت يك بعد اظهر قرار بود برايشان غذا ببرم . وقتى به بيمارستان رسيدم ، ديدم درها باز است و دكترها با لباس سبز در تلاش و رفت و آمدند. دايى احمد اشك در چشم داشت و گوشه اى نشسته بود. معلوم بود كه دكترها كارى از دستشان بر نمى آمد. چهره امام زيبا و نورانى شده بود. هيچ وقت نديده بودم كه امام اينقدر زيبايى را هرگز نديده بودم . گويى تمام صفات خدا، تمام كمال و جمالش در صورت امام متجلى شده بود. وقتى به ايشان سلامى كردم ، با چشم فقط اشاره كردند. وقتى دقت كردم در آن لحظه ذكر مى گفتند. فقط نشستم . گفتم : خدايا ! مى دانم كه اين آخرين لحظاتى است كه يم توانم امام را ببينم ، نمى خواستم ، فرصت را از دست بدهم ، تازه فهميده بودم كه نوه چه كسى بوده ام ، در آن لحظه احساس كردم كه قدر و ارزش وجودى را كه سالها در كنار داشتم ، نفهميدم . در اقيانوس غرق بودم و نمى داشتم آب تمام مى شود و به خشكى نزديك مى شوم . دست امام را گرفتم و چندين بار بوسيدم ؛ ولى از بوسيدن سير نمى شدم عاقبت دايى آمد و گفت زهرا! بدان كه آقا الان به هوش هستند و تو نبايد اينطور بكنى آهسته گفتم : دايى ، اجازه بدهيد اين لحظات آخر، دست امام در دستم باشد. بگذاريد دست آقا روى قلبم باشد؛ شايد مرا اندكى تسكين بدهد؛ ولى متاءسفانه حالم بد شد و مرا بيرون بردند. ( 310)
صبح ، آقا به دكترها گفته بود: من مى دانم زنده نمى مانم . اگر مرا براى خودم نگه داشته ايد، به حال خود بگذاريد؛ اما اگر براى مردم است ، هر كارى مى خواهيد بكنيد. ( 311)
ساعت حدود ده صبح بود كه حال امام بدتر شد؛ ولى به هوش بودند. ايشان بعدازظهر آقايان : آشتيانى و توسلى و انصارى را خواستند و با آقاى آشتيانى در رابطه با حكم دو مساءله شرعى : وضوى قبل از وقت نماز و بلاد كبير صحبت كردند و تذكراتى دادند. البته كلام امام بسيار سخت قابل فهم بود؛ زيرا هم صداى ايشان خيلى ضعيف بود و هم از پشت ماسك اكسيژن صحبت مى كردند. آقاى آشتيانى مى گفتند: چشم ، چشم !بعد فرمودند: من با شما ديگر كارى ندارم . ( 312)
روز دوشنبه سيزدهم خرداد (آخرين روز) مراجعه ها به دفتر امام زياد بود و در عين حال ، مسؤ ولان دفتر قبضها و كارها را براى انجام در روز يكشنبه طبق معمول گذشته آماده كردند؛ ولى قبضها و كارها براى هميشه ماند و ديگر انجام نشد. ( 313)
ساعت يك ربع به يازده بود كه آقا سؤ ال كردند: ساعت چند است ؟ پاسخ دادند، بعد فرمودند: من مى خواهم وضو بگيريم . گفتند: چون وقت زيادى به ظهر مانده است ، يك ساعت استراحت كنيد.فرمودند: پس به آقاى انصارى بگوييد. ساعت بيست دقيقه به دوازده بيايد كه من مى خواهم وضو بگيرم گفتند: چون وقت زيادى به ظهر مانده است ، يك ساعت استراحت كنيد.فرمودند: پس به آقاى انصارى خبر دادند و در همان ساعت خدمت امام رسيد و امام وضو گرفتند، فرمودند: مى خواهم نماز بخوانم . آقاى انصارى گفتند: آقا مى خواهند نماز نافله بخوانند و فعلا نيازى به مهر نيست .امام پس از خواندن نافله و نماز ظهر و عصر، همچنان به نماز خواندن (همراه با اذان و اقامه ) و ذكر گفتن ادامه دادند.
ساعت حدود يك بعداظهر بود كه اهل بيت را خواستند و فرمودند: به اهل بيت بگوييد بيايند. براى اولين بار لفظ اهل بيت را درباره خانواده شان به كار مى بردند. همسر و فرزندان و نوه هايشان همه آمدند و دور تخت امام را گرفتند. ايشان بعد از چند كلامى كه راجع به مسائل شرعى صحبت كردند، فرمودند: اين راه خيلى راه سخت و واقعا مشكلى است ؛ مواظب راه خودتان ، كار خودتان و گفتار خودتان باشيد. بعد فرمودند: من ديگر كارى با شما ندارم . چراغ را خاموش كنيد و هر كدام مى خواهيد بمانيد، و هر كدام مى خواهيد، برويد. چراغ را خاموش كردند و امام چشمهايشان را روى هم گذاشتند. ( 314)
حدود ساعت چهار بعداظهر دچار ايست قلبى شدند كه با همت پزشكان و با كمك دستگاه تنفس و قلب مصنوعى مشكل برطرف شد. صداى الله اكبر بلند شد، همه خوشحال شدند. ( 315)
هنگام مغرب ، اعضاى خانواده بالاى سرشان بودند و با توجه به آنكه حساسيت ايشان را مى دانستند، صدايشان كردند و گفتند: آقا وقت نماز است . مثل اينكه يك كوه روى پلكهايشان باشد، با سختى چشمهايشان را باز كردند. خانم هم ايستاده بودند، صدا زدند: آقا! آقا ! منم ، منم آقا چشمهايشان را باز كردند؛ يك نگاه كردند. ( 316)
امام كه از يك و نيم بعداظهر بيهوش شده بودند، نسبت به اين صدا عكس العمل نشان دادند. همه حاضران شاهد بودند كه ايشان در آن حالت با حركات دست و ابروها نماز مغرب را به جا آوردند. ( 317)
يكى از دختران امام مى گويد: ساعت هشت بود كه ضربان قلب ايشان يكدفعه به هيجده و بعد به دوازده رسيد و رنگشان سفيد شد. باز همه ناراحت شدند. من آن ساعت در اتاق نبودم . وقتى رسيدم ، ديدم دكترها روى سينه امام مشت مى زنند كه ديگر صداى من بلند شد: چقدر به سينه آقا مشت مى زنيد؟ چرا چنين مى كنيد؟باز قلب ايشان شروع به كاركرد و خوب شدند. ( 318)
پزشكان تا ساعت ده و بيست و دو دقيقه شب توانستند امام را زنده نگه دارند. تمام پاسدارهاى بيت يكى يكى آمدند امام را زيارت كردند و رفتند. نگاه كردن به اين افراد، دل سنگ را كباب مى كرد. تمام جمعيت و مسئولان ، از كشورى و لشكرى ، مثل مسجدى داخل صحن بيمارستان نشستند. تمام بچه هاى حفاظت بيت آمدند. احمد آقا همه را خبر كرده بود. مى گفت : من بايد فردا جواب اينها را بدهم ؛ اگر اين كار را نمى كردم در مقابل اين حرف آنها كه ما ده سال از آقا محافظت كرديم ، بايد آقا را در ساعات آخر مى ديديم ، جوابى نداشتم .
بنابراين ، همه را خبر كردند بيايند آقا را ببينند. منظره ديدار جمعيت ، منظره عجيبى بود، مى ديدم كه جمعيت مى آيند آقا را بينند؛ اما... اما به چه وضعى برمى گشتند... نفس از ديوار در مى آمد و از آنها در نمى آمد. شايد دو هزار نفر آمدند تا امام را ببينند؛ ولى شما بگوييد نفس از ديوار در مى آمد. شايد دو هزار نفر آمدند تا امام را ببينند؛ ولى شما بگوييد نفس از ديوار در مى آمد، در نمى آمد. گويى برگ درختان هم تكان نمى خورد. بچه هاى حفاظت بيت صف به صف مى آمدند، يك نگاه به آقا مى كردند... بعضيها به زانو برمى گشتند، بعضيها به حالت ركوع ، بعضيها اصلا به زمين كشيدن مى شدند، بعضى از شدت ناراحتى دهانشان باز بود، و دهانشان را گرفته بودند كه صدايشان بلند نشود. يكباره صداى خود دكترها به فرياد بلند شد. تمام آن سكوت سنگين به فرياد تبديل شد. همه آنان كه در جماران بودند فرياد مى زدند لا اله الله ، لا اله الاالله . ( 319)
تقريبا ساعت ده - ده و نيم شب بود. يكى از دختران امام مى گويد: من ساعت را نگاه نكردم . داشتم به طرف بيمارستان مى رفتم كه ديدم صداى فرياد از بيمارستان بلند است ؛ همينطور دويدم ، دويدم ، ديدم تمام آقايانى كه در محوطه بيمارستان بودند، دارند مى دوند، يكى مى دود رو به ديوار، يكى رو به اين طرف ، يكى رو به آن طرف ؛ به سالن رسيدم ، ديدم همه دارند مى دوند؛ هر كس به يك طرف مى دود. من اصلا نمى توانستم تصور كنم كه چنين اتفاقى افتاده است . اصلا نمى دانم چه كار مى كردم ؛ داشتم مى دويدم . رفتم و به تخت رسيدم ، ديدم مثل اينكه آقا خوابند. آقا خيلى لاغر شده بودند. پزشكان مى گفتند: به خاطر اين است كه ايشان غذا نمى خورند. ما هم نمى توانيم به ايشان غذا بدهيم . نصف استكان غذا را به اسم دوا به ايشان مى دهيم بدنشان خيلى لاغر شده بود. فقط به خاطر تزريق سرم قدرى روى دستهايشان ورم داشت ؛ ولى خدا شاهد است كه آن ساعات ديدم صورت آقا بزرگ شده ، هيكل آقا درشت شده ، سينه آقا پهن شده و قد آقا از تخت بلندتر بود و از دور صورتشان نور مى تابيد. من جيغ مى زدم ، خودم را روى جنازه آقا انداختم ، و نمى دانم به چه نحوى بلندم كردند. تخت و دست آقا را ول نمى كردم . آمدند سرم را از دست آقا باز كنند، خواهرم نگذاشت . ( 320)
عروس امام مى گويد: آن شب على خواب بود. از صداى شيون و گريه از خواب پريد و گفت : چيه ؟ من گفتم : هيچ ، على جان ! دسته آمده است . على بلند شد و گفت : خوب ، پاشو، پاشوپيش آقا برويم . گفتم : نه آقا خواب هستند بغلش كردم ، نمى دانم چه حالى به او دست داد كه يكباره گفت : بيا برويم توى آسمان ! برويم توى آسمان ! گفتم : چرا على ؟ ! گفت : آخر آقا رفته اند توى آسمان . ( 321)
آرى ، امام به آسمان رفته بود، پيش محبوب خود رفته بود، بلكه امام پيش ‍ خدا رفته بود. آخر خود امام در وصيتنامه خود فرموده بودند: با دلى آرام و قلبى مطمئنى و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جايگاه ابدى سفر مى كنم .

 

fehrest page

back page