مجالس شوشترى

مرحوم آيه الله حاج شيخ جعفر شوشترى (رحمه الله )

- ۴ -


و از اين كلام معلوم مى شود كه هر كس اين امور را مرتكب شود، و حلال بداند، خونش حلال مى شود. حالا تو مى خواهى به اين چيزها توسل بجوئى ؟ نمى شود.
بارى ، وسايل سيدالشهداء (عليه السلام ) بسيار است ، و ((معصيت خدا)) در آنها نيست .
امر دين به هواى دل ، به هواى لوطى بازيها، درست نمى شود. اگر چنين بود، چه ضرور كه اينگونه امور واقع شود و چرا بايد آن سرور متحمل اين مصائب بشود! خودش در ميدان بيفتد، خواهرش بر شتر سوار شود. اينها براى بى دينى نبود. و اگر چنين است كه شما فهميده ايد - كه براى بى دينى بود - تحمل اين مشاق لزومى نداشت !
مجملا، امروز، مقصودم بيان مرتبه سيدالشهداء (عليه السلام ) است ، نه مرثيه خوانى .
وسايل سيدالشهداء را بگويم و بشمارم ؛ هر كدام منادى دارند جلى .
يكى ندايش از جانب خداوند عالم است . منادى بعضى پيغمبر است . منادى بعضى جبرئيل امين است . منادى بعضى حضرت اميرالمؤ منين است . منادى بعضى خود سيدالشهداست . منادى بعضى عليا مكرمه جناب زينب است . هر كدام منادى دارند.
اين وسائل الحسينيه هر كدام ندائى دارند. بلكه امروز، قدرى از اين وسائل را بشماريم عقد توسلى بسته شود.
اين توسل هم عقدى دارد، و صيغه ايجاب و قبولى دارد. قباله هم دارد. ببينم اين عقدها را مى بنديم ؟
صيغه ايجابش از ماست . امروز از روى راستى توجه كنيم به ايجاب - كه الآن در يكى از مضيفهايش به ما نگاه مى كند - و عرض كنيم : يا اءباعبدالله انى اءتوسل بك الى الله او هم قبول مى كند. توسلاتش اقسام دارند. مثلا ((گريه )) يكى از وسائل الحسينيه است .
حالا اين گريه خودش اقسام دارد. وقتى كه مى خواهى قباله اش را بنويسى ، در دفتر اعمال نوشته مى شود؛ مثل قباله معاملات كه در او مى نويسند: خريد فلان ، از فلان ، فلان خانه را، به فلان مبلغ ، به فلان شرط.
حالا مى گويم : حضرت حسين (عليه السلام ) مشترى است ؛ مى نويسد: هذا ما اشترى الامام السعيد اءبو عبدالله الشهيد مشترى ، امام شهيد است . از كه مى خرد؟ از اين بايع غرق شده درياى گناه ، بنده روسياه ، سوخته غضب اله ! چه مى خرد؟ در اين يك وسيله اش ده قسم گريه و اندوه از تو مى خرد:
يك مرتبه اينست كه همين ((مهموم )) مى شوى ، بدون گريه كردن . و مرتبه ديگر از تو مى خرد از اين بالاتر را كه ((وجع قلب )) است كه دلت به درد مى آيد براى آن حضرت ، اين را هم مى خرد! يك مرتبه بالاتر مى رود. اشك در چشم مى گردد، اما بيرون نمى آيد، اين را هم مشترى است !
اينها همه مضمون حديث است ، جعليات نيست . هر گاه اينقدر باشد كه اشك از چشم بيرون مى آيد، هر چند جارى هم نشود، مى خرد. وقتى كه جارى بر صورت شد، مى خرد. اگر بر صورت جارى شد، و گذشت بر محاسن افتاد، مى خرد.
اگر از محاسن بگذرد، بر سينه جارى شود، مى خرد.
زياد بشود، بيايد تا به دامن ، مى خرد.
همه اينها نص دارند، و هر يك اجر دارد، كيفيتى دارند(60).
ناله همراهش باشد، اجرى دارد. صدا به ناله بلند كردن ، كيفيتى دارد. نعره زدن همراهش باشد، كيفيتى دارد. مرتبه دهمى اين مراتب در حديث ابوذر است : حتى تزهق اءنفسكم ؛ گريه كنيد تا نزديك باشد جان شما از بدن بيرون بيايد!(61)
اى برادران ! ببينيم چه كار براى سيدالشهداء كرده ايم ؟
كلمه اى از يزيد پليد حكايت شده است . هر وقت مى بينم ، از تعزيه دارى خودمان حيا مى كنم ؛ كه گويا خاطرم مى آيد وقتى كه حكم كرده بود سر آن حضرت را بر در خانه آويخته بودند، همين كه هند - زوجه او - معلومش ‍ شد كه چنين كرده است ، با سر بى چادر آمد در مجلس عام ، فقره اى را گفت : مضمونش آنست كه اى يزيد! آيا سر حسين پسر فاطمه را بر در خانه آويخته اى ؟!
يزيد برخاست . رداى نحسش را بر هند كشيده گفت : برگرد. و حكم كرد سر مقدس را پائين آوردند.
محل شاهد اين كلام است . گفت : اى هند، برو در خانه بنشين . پسر زياد را خدا لعنت كند. اءعوذ عليه من هذه الفضيحه . برو گريه با ناله كن !(62)
يزيد مى گويد به هند: برو گريه با ناله كن بر حسين (عليه السلام ) و ما چنين مصيبت دارى كنيم ؟!
قباله تمام نشد. هذا ما اشترى ... او مشترى است او هم بايع ثمن اين اشك چشم . خيال نكنيد اين اشكها كه جارى شد خشك مى شود. نه چنين است ! اشك بر مصيبت سيدالشهداء - كه على ما اءصابه باشد، نه بر هر دروغى ملائكه اى خدا خلق كرده كه آن را جمع مى كنند، و در ميان قوارير بهشتى مى كنند. فيدفعونها الى خزنه الجنان فيمزجونها بماء الحيوان . با آن ، آب حيات بهشتى را ممزوج مى كنند(63).
ثمن مى بينيم كى مى دهند. ثمن اين متاع ، نقدى اين متاع ، نقدى دارد كه مى فرمايد: اءلا وصلى الله على الباكين على الحسين راءفه و شفقه . كه خدا بر تو صلوات مى فرستد. اين نقدش ؛ اما باقى ثمن قسط به قسط به تو مى رسد. چند قسط دارد: يكى وقت احتضارت ؛ يكى وقت دخول قبر؛ يكى وقت ساكن شدن در قبر؛ يكى وقت بيرون آمدن از قبر. تا قسط آخرى .
مجملا از وسيله ها چيزى نشمرده ام . صد تا دويست تا كه گفتم ، وسيله اولى آنها ((شهادت )) است در ركاب آن جناب . چون كه هيچ پيغمبرى و امامى ، در ميدان شهيد نشد. يحيى را در طشت سرش را بريدند. حضرت امير (عليه السلام ) در محراب شهيد شد. حضرت حسن (عليه السلام ) در حجره به سم شهيد شد...
در ميدان شهيد شدن مخصوص آن جناب است . و اين وسيله منحصر است در هفتاد و دو نفر كه اسمهاشان در صحيفه حسينيه كه جبرئيل آورد، نوشته شده بود.
بدان كه جبرئيل دوازده صحيفه آورد به عدد ائمه اثنى عشر، و تكاليف هر امامى در او ثبت بود. و هر امامى كه به مقام امامت رسيد، بايد گشوده ، بخواند، و به تكليفش عمل كند. و همه در آوردند، عمل كردند.
و حضرت حسين (عليه السلام ) هم صحيفه داشت . در آن نوشته بود:
يا حسين اشر نفسك لله ، يعنى : جان خود را بفروش . وقاتل حتى تقتل : مقاتله كن ؛ تا كشته شوى . و اءخرج باءقوام للشهاده : چند نفر را كه مخصوصند ببر، تا شهيد شوند. لا شهاده لهم الا معك .(64)
اين يك وسيله . وسيله ديگر مماثل است با ثواب شهداء، كه اگر تحصيل كنى اين مقام را، به مثل مقام آنها به تو بدهند.
وسيله ديگر، ((مشاركت )) است . در حديث جابر است چون آمد به زيارت سيدالشهداء (عليه السلام ) كه اول كسى بود كه به زيارت حضرت آمد به كربلا. و شبهه اى در خوبيش نيست ؛ چرا كه معذور بوده است ، و نابينا بوده ، جهاد از او ساقط بود. اينها احكامى خدائى اند. مردم بازيچه مى دانند!
اگر سيدالساجدين هم ناخوش نبود، آن جناب هم تكليفش جهاد بود. بايد ناخوش شود كه بماند. با آن ناخوشى شنيده ايد كه يك دفعه ، يا دو دفعه ، به يارى پدر بزرگوار آمد(65).
بارى ، جابر آمد به زيارت سيدالشهداء (عليه السلام ) در روز اربعين . اين چنين مى فهمم از بعض روايات كه آن نابينا از ((مدينه طيبه )) تا ((كربلا)) هم پياده آمده بود. عصاكش او ((عطيه )) بوده است . محل شاهد را مى خواهم بگويم ، اما كيفيت زيارتش باشد.
بارى ، آن وقت موضع حرم محترم صحرائى بود. اثر قبرى هم بود. شايد خاكى هم سر قبر مطهر بالا آورده بودند. با عطيه گفت : مرا ببر دستم را بگذار بر قبر. مى گويد: چنين كردم .
سه مرتبه گفت : ((يا حسين !)) و غش كرد. و بعد به هوش آمد، زيارتى كرد. بعد صورتش را بر گردانيد شهدا را زيارت كرد گفت :
اءشهد لقد شاركنا كم فيما اءنتم فيه ؛ يا آنچه نزديك به همين فقره است . حاصل مضمون : بدان كه ما با شما شريك شده ايم . عطيه مى گويد: خدمت آن جناب عرض نمودم كه چگونه ما با آنها شريك شده ايم ؟ و حال آنكه آنها كشته شده اند، بدنهاى ايشان پاره پاره شده است ، اطفال ايشان اسير شده . فرمود: شنيدم از حبيب خدا، من اءحب عمل قوم ...(66)؛ هر كس عمل ديگرى را دوست دارد، شريك مى شود با ايشان . من عمل ايشان را دوست داشتم و نيت من ، نيت ايشان بود.
يكى از وسايل ، ((معرفت به حق حسين (عليه السلام ))) است .
منادى اين وسيله ، پيغمبر است . او را مى برد بر منبر، بر دامن مى نشانيد؛ مى فرمود:
اءيها الناس ! هذا الحسين بن على ، فاعرفوه (67) معرفت به حقش بهم برسانيد.
با اينكه در حق ائمه بايد معرفت بهم رسانيد، معلوم مى شود خصوصيتى دارد. ((ابن يعفور)) مى گويد: از كوفه رفتم به مدينه زيارت حضرت صادق (عليه السلام ) عرض كردم : خيلى زحمت كشيدم . فرمود: لا تشك ربك ؛ كارى كه براى خدا كرده اى ، از زحمتش مگو.
فرمود: چرا نرفتى به زيارت كسى كه حقش از من عظيم تر است بر تو؟
مى گويد: تعجب كردم . عرض كردم كه تو امام مفترض الطاعه مى باشى ، حق كه اعظم است از تو؟!
فرمود: هو الحسين بن على
يكى ديگر ((بيعت با سيدالشهداء)) است . حالا هم بيعتش برقرار است .
يك منادى بيعت داشت در همان روزى كه از مكه بيرون مى آمد، كه ابن عباس منكشف شد، در خواب به او نمودند. گفت : ديدم در خانه كعبه دست سيدالشهداء ميان دست جبرئيل است ، و ندا مى كند:
هلموا الى بيعه الله !(68)
نمى دانم شما بيعت مى كنيد با سيدالشهداء، در اين بيعت جبرئيلى كه حكم بيعت الله داشته باشد. حالا هم مى شود بيعت كنى . وفا هم مى توانى بكنى !
يكى از وسايل حسينيه ((حج حسين )) است . اين هم تفصيلى دارد. خود خانه خدا است . مناسكى دارد، حجى دارد كه حج خودش و حج ياورانش ‍ را حالا نمى توانم بگويم .
يكى از وسايل ((لبيك براى سيدالشهداء)) است .
زيارت هيچكس ((لبيك )) ندارد، مگر زيارت سيدالشهداء كه دارد:
((لبيك داعى الله (69))) مى توانيد تلبيه بگوئيد. بعض آداب تلبيه را خواهم گفت - ان شاء الله تعالى -.
همه وسايل را نمى توانم بگويم . خواص بعض آنها را بگويم :
از جمله خواص ((وسائل حسينيه )) يكى اينست كه بعضى عمل مشخص اند. معنيش اينست كه از او صادر شده ، بسا مى شود حبط داشته باشد. خصماء او در قيامت آن عمل را ببرند. وجوه بطلان و فساد زياد دارد. از وسايل يك جور دارد كه اثر بر او مترتب مى شود، بى اختيار شخص . ديگر حبطى ندارد. خصم نمى تواند ببرد. مثلا قرض خواهها خانه سكنائى را نمى برند. در قيامت هم خصماء كه اعمال را مى برند، مثلا ايمانش را نمى برند.
حالا از وسايل سيدالشهداء (عليه السلام ) يك جور هستند كه قابل حبط نيستند.
حضرت فرمودند: هر چيزى از براى او در اجر و ثواب حدى است ، مگر گريه بر سيدالشهداء كه ثوابش حدى ندارد(70).
حال فرض كن روز قيامت بيايند حق دارها ببرند، باز هم مى ماند. حدى ندارد كه تمام شود. اقلا از مخلد بودن در جهنم خلاص كند خوب است .
مثلا گريه بر سيدالشهداء يك مرتبه از اعمالش هست كه به فكر و رويه است . فكر مقامات او مى كند و گريه مى كند بر مصائب او، به اختيار خودش . اين داخل در اعمال است . حالا، اينقدر از گريه ، پس از ملاحظه مقاماتش ، ديگر ملاحظه مصائب شديده نمى خواهد يك مصيبت بس است :
مثلا او را در مدينه گوشه نشين كردند. يا او را آواره اش كردند. آمد به مكه كه بست خداست . نه تنها بست مسلمان است ، بست كافر هم هست . بست قاتل است .
براى انسان كافر، قاتل ، حيوان ، وحوش ، و طيور، همه ، بست است . لهذا گوشت شكارى نخورى حرام ، بلكه شكار هر حيوان حرام است .
براى علفها بست است . براى درختها بست است . حتى بست ريشه هاى درختها مى باشد. اگر بيرون بياورند، حرام است .
همين مكه ، از براى سيدالشهداء (عليه السلام ) بست نبود كه او را از آنجا هم آواره كردند.
پس اگر بنا شد به اختيار گريه كنيم ، همين قدر بس است كه مردم احرام ببندند به حج ، و او حج را مبدل به عمره نمايد، و حج خود را به اتمام نرساند.
سيدالشهداء مصيبتها دارد كه فكر نمى خواهد؛ نه فكر امامتش ! نه فكر بزرگيش ! نه فكر عظمتش !
فرض كن كسى باشد كه او را نشناسى ، اگر بشنوى پاره اى چيزها كه براى سيدالشهداء (عليه السلام ) روى داده ، ديگر نمى خواهد قصد قربت بكنى ، و به فكر و رويه خود را به گريه در آورى . بلكه اگر بفهمى بر خلاف مذهبى روى داده ، بى اختيار گريه ات مى آيد.
اين خصوصيات را بسيارى ملتفت نشده اند!
بعض خصوصيات عاشورا را براى يزيد حكايت كردند؛ كه آن ملعونى كه در قرآن طغيانا و اثما كبيرا(71) تفسير به او شده است ، بنابر يك تفسير(72) اجمالا كسى از او بدتر نمى شود؛ كسى كه از هيچ طغيانى و معصيتى نگذشته ، از حسين مظلوم (عليه السلام ) كشتن ، مكه معظمه خراب كردن ، در مدينه مشرفه شراب خوردن .
نمى دانم ، از آن وقايع ، چه براى آن ملعون حكايت كردند از وقايع يوم عاشورا، كه آن ملعون - كه طغيانا و اثما كبيرا بود - گفت : اءما لو كنت صاحبه ، لدفعت عنه ولو بهلاك بعض ولدى ! [آگاه باشيد اگر من با حسين بودم بلا را از او دفع مى كردم ولو به كشته شدن بعضى از فرزندانم بود].
نمى دانم چه براى او نقل شده از مصائب كه چنين گفته است .
چند احتمال دارد كه آن چيزى كه براى او گفته شده يكى اين باشد كه سيدالشهداء در آن حالتى كه بر زمين افتاده بود، با اين جراحتها و زخمها، طفل يازده سال ، بر سر سينه آن جناب كشتند. نيامد مصيبتى از اين بالاتر باشد، بيان مى شود ان شاء الله . بارى ، گريه ترحمى بر سيدالشهداء (عليه السلام ) شده است .
در آخر اين مجلس فرمود: بعضى احمقها در دلشان مى گذرد كه ما دعاى باران مى كنيم ، و از خدا طلب رحمت مى كنيم ، مستجاب نمى شود. مى گوئيم : اى مرد كه حالا جناب شده اى ! اگر راستش را مى خواهى بدانى ، يك نجاستى بوده اى كه حالا متشخص شده اى .
خداوند عالم با آن عظمت و رفعت و بزرگوارى و قدرت و جلالت ، از تو چيزى خواسته است ؟ چندين سال است كه آن ايمان به او بوده باشد، و هنوز از تو به اجابت نرسيده . مى فرمايد: فليستجيبوا بى وليؤ منوابى (73)
و تو شقى ، دو روز است از خدا تمناى رحمت كرده اى - كه بسا باشد مستجاب هم شده باشد؛ هر جا رحمت مى بارد خوب است - و تو در دلت چنين مى گوئى ؟! و حال ، ما را چه كار به مستجاب كردن !
وظيفه ما دعا كردن است . مستجاب مى كند. فله الحمد و المنه ؛ نمى كند، فله الحمد و المنه .
مجلس ششم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك اللهم و بحمدك . لا اءحصى ثناء عليك . اءنت كما اءثنيت على نفسك . يا واحد يا اءحد، يا فرد يا صمد، يا مستغنيا عن العدد و العدد، منزها عن الصاحبه و الولد.
لك يا الهى وحدانيه العدد، و ملكه القدره الصمد. لك العلو الاءعلى فوق كل عال ، و الجلال الاءمجد فوق كل جلال . نحمدك على نعمائك ؛ و الحمد من نعمائك . و نشكرك على آلائك ؛ و الشكر من آلائك .
و نصلى و نسلم على اءفضل اءمنائك ، و اءكرم اءنبيائك ، الصفى المقرب ، و الحبيب المهذب . و على اءهل بيته الميامين ، و الساده المطهرين ، المقيمين لاءعلام الاهتداء، و منار الضياء، و القائمين على المحجه البيضاء، و الحافظين للشريعه الغراء، عليهم آلاف التحيه و الثناء، ما دامت الاءرض و السماء.
اءعوذ بالله من الشيطان الرجيم (ان الله اشترى من المؤ منين اءنفسهم و اءموالهم باءن لهم الجنه يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون و عدا عليه حقا فى التوريه و الانجيل و القرآن )(74).

اين آيه شريفه ، معامله خداست با بندگان .
خداوند عالم ((مشترى )) است . و كسى كه ايمان دارد ((بايع )) است . ((متاع ))، جان و مال ايشان است . ((قيمت )) بهشت است . ((قباله )) اين معامله ، تورات و انجيل و قرآن است . ((سجل )) اين قباله قوله : فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به (75) است . مى فرمايد: خدا مشترى است جانها و مالهاى مؤ منين را كه جهاد كنند. و پروردگار عالم بهشت را با اينها معامله كرده است ، و وفا خواهد كرد. و در كتابهاى آسمانى - چون تورات و انجيل - نوشته اند. پس بشارت باد ايشان را در اين معامله .
حالا مردم در اين معامله مختلفند:
بعضى هستند كه از بدو خلقت ايشان تا ختم آن ، اين معامله را با خدا، ندارند، و جز ((دنيا)) هيچ ملحوظى ندارند. آنچه مى كنند، از عبادات و معاملات ، به جهت دنياست . اصلا و ابدا در اين دكان معامله ان الله اشترى داخل نشده اند!
بعضى هستند كه قدرى داخل شده اند. خدا مى فرمايد: من مى خرم ؛ هر چه باشد: چه جان ، چه مال ، چه زحمت كشيدن .
ببين با خدا هيچ معامله اى داشته اى ؟ كارهاى خودت را ملاحظه كن ؛ ببين با خدا معامله دارى يا نه ؟
باقى ديگر از مؤ منين مختلفند:
بعضى هستند مرتبه اعلاى اين معامله را دارند. و آن ، شهدايند. مجموع شهداء اول عالم تا آخر. چون حقيقتا، عزيزترين چيز را به خدا فروخته اند.
قباله اش نوشته شد. شهيد همين كه رفت جنگ به جهت خدا، معلوم است فروخته است جان را، و خدا خريده است . همان ثمن را هم به ايشان مى دهد. باءن لهم الجنه يعنى بهشت ، ملك و مختص به ايشان است . اينست كه در اخبار رسيده است كه شهيد وقتى كه مى افتد، حورالعين بر بالين او حاضر مى شود. اين ، مقام شهداست !
بالاترين شهداء - از اول تا آخر - شهداء كربلايند؛ كه ايشان سادات شهدايند؛ چنانچه رئيس ايشان ، سيدالشهداء است حتى آن غلام سياه ، به حكم : اولئك ساده شهداء امتى الى يوم القيامه (76). سيدالشهداء سيد آنهاست ؛ و آنها سادات باقى شهدايند.
و اين مزيت وجه دارد و آن اينست كه فائق آمدند بر همه مجاهدين از اصحاب پيغمبران . از اصحاب حضرت نوح گرفته تا اصحاب صاحب الامر - عجل الله فرجه - شهداء كربلا از همه بالاتر، و بر اصحاب نوح و طالوت و اصحاب حضرت موسى و اصحاب عيسى فائقند. بر شهداى بدر و حنين و احزاب ، و بر تمام آنهائى كه در خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بودند، و بر اصحاب هر يك از ائمه الى اصحاب حضرت قائم عجل الله فرجه - كه در ركاب او گشته شوند - فائقند. هم به دليل و برهان ، چه از قرآن ، و چه از احاديث ، و چه از عقل .
بدان كه از اصحاب بدر بالاترى نداريم . وجه اش را بگويم :
در فضيلت بدر كفايت مى كند كه در زيارت حضرت عباس (عليه السلام ) مى خوانى :
اشهد و اشهد الله انك مضيت على ما مضى عليه البدريون (77) [گواهى مى دهم و خدا را گواه مى گيرم كه تو از جهان در گذشتى با همان مقام رفيع شهادت كه شهداى بدر يافتند.]
ببين چقدر فضيلت دارند! اگر ملاحظه كنى تفاوت حال اين دو طائفه شهدا را، بر چگونگى حال ايشان واقف مى شوى .
((اهل بدر)) سيصد و سيزده نفر بودند. همه ايشان دو اسب داشتند. شمشير هم در دست نداشتند. عمده سلاحشان جريده نخل بود. مقابل ايشان يك هزار سوار مرد ميدان نامى بودند. آنها هزار سوار بودند كه مقابل حضرت آمدند. ببين شوخى ندارد. از ابتدا به جهت جنگ بيرون نرفتند؛ چرا كه اگر مى دانستند بر وجه يقين كه جنگ واقع مى شود، نمى رفتند؛ چنانچه خداوند عالم در قرآن اشاره به آن مى فرمايد:
و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين اءنها لكم و تودون اءن غير ذات الشوكه تكون لكم (78)
اول به ايشان فرمود بيائيد تا قافله كفار به دست شما بيايد. آنها به اميد قافله كفار بيرون آمدند، نه به اميد كشته شدن . ببينيد ((شهداى كربلا)) به چه اميد بيرون آمدند.
((اصحاب بدر)) خوفشان از كشته شدن بود؛ چنانچه مى فرمايد: و تودون اءن غير ذات الشوكه تكون لكم . اما ((شهداء كربلا))، در روز عاشورا، همه اضطراب ايشان در كشته نشدن (79) بود. هر كدام تعجيل مى كردند كه برويم زودتر كشته بشويم .
شهداء بدر، با وجودى كه خداوند عالم وعده نصرت به ايشان داده بود، استغاثه مى كردند در وقت جنگ ؛ چنانچه مى فرمايد:
اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم اءنى ممدكم باءلف من الملئكه مردفين (80)؛ مضطرب نشويد! ملائكه را به نصرت شما مى فرستم .
اما شهداى كربلا، ملائكه به امدادشان آمدند، واهمه داشتند كه امدادشان كنند، و كشته نشوند؟
ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!
بدريها و كربلائيها، بعد از آن كه مقام ايشان از بدريها بالاتر شد، نسبت آنها به باقى شهداء معلوم مى شود. چه ، بدريها از همه بالاتر بودند.
اين يك صفت ايشان است كه امام مى آيد به زيارت سيدالشهداء، بعد مى آيد بر سر قبر شهدا خطاب مى كند: السلام عليكم يا اءولياء الله (81 )
ببين چه مقام است كه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام ) بفرمايد: يا اءولياء الله !
از جمله صفات آنها كه سادات شهدايند، اينست كه اينها ماءموم حقيقى سيدالشهدايند. امام و ماءموم فى الحقيقه به يك نسق بودند. امام ، سيدالشهداء، و ماءموم ، شهدا!
در همه چيز متابعتش كردند: در تشنگى و كشته شدن ماءمومش شدند، در سر جدا كردن ، در سر بر نيزه كردن ... در همه چيز او ((امام )) بود، و آنها ماءمومش شدند. امام شد در جميع اعمال .
در هيچ امام و ماءمومى ، ائتمام مثل اين امام و ماءمومين نشد. همه چيزشان به جماعت و متابعت بود:
مظلوميشان ، نمازشان ، محاصره شدنشان ، تشنگيشان ، روزه داشتنشان ، سر جدا شدنشان از بدن ، سر بر نيزه شدنشان ، بى غسل و بى كفن بودنشان ؛ در همه چيز اقتدا كردند.
مى خواهى بدانى سر جدا شدنشان چه قسم به جماعت شد؟ چون هر يك كه بر زمين افتادند يا اءباعبدالله اءدركنى گفتند. يعنى : آقا، بيا نگذار سر ما را جدا كنند!
مى خواستند در سر جدا شدن هم بى مقتدا نباشند، و سر ايشان بعد از سر مطهر جدا شود. چون محقق است كه سرى كه در ميدان جدا شد، سر مطهر حضرت بود. باقى سرها را روز يازدهم جدا كردند؛ به قول سيد سجاد (عليه السلام ).
از جمله صفات ايشان اينست كه ((حج )) كردند سيدالشهداء را، و اين خانه كعبه حقيقى خدا را.
ببين چه احرامى براى او بستند! چگونه لبيك گفتند! چه طواف ، چه هروله ، چه وقوفى به عمل آوردند! در منايش چگونه خوابيدند! پس اينها حاجى حقيقى سيدالشهدايند.
حالا امروز، چون چندان وقت نمانده ، موعظه ما هم ، مصائبند، و اينها موعظه هم هستند. شهدا هم حقى دارند، بلكه امروز، قدرى ادا كنيم . بعد از آنكه معلوم شد كه مقام ايشان از همه بالاتر است ببينم خودشان با هم چطورند.
سابقا گاهى ملاحظه مى كردم ببينم كدام افضلند. و مراد از افضليت ، افضليت در شهادت است و نقل يوم عاشورا. و الا آنهائى كه از اصحاب اسرار حضرت امير بودند - مثل حبيب و مسلم و برير - افضلند.
بارى ، حالا مى بينم حال ايشان هم ، حال مصائب سيدالشهداء است . ملاحظه مى كنم هر كدام در عالم خودشان ، خصوصيتى دارند كه بايد از اين جهت بالاتر باشد. و هر يك را بگوئى افضل است ، بسا مى شود افضل باشد.
تمام شهدا دو نفر دارند كه شايد بگوئيم مثل سائرين نباشند، اما پاره اى خصوصيات دارند كه بسا مى شود از اين جهت بالاتر باشند، يا كمتر نباشند.
برآورد مى كنم : بعضى صاحب اسرار بودند، اهل عبادت و مجاهده بودند، و از اصحاب پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) بودند. مثلا حبيب از اصحاب پيغمبر بود، صاحب اسرار و پيرمرد بود، هم درجه ميثم تمار بود. كذلك برير؛ و اين مرحله ديگر است . به ملاحظه اين جهت از فضيلت مى گويم از ((حر)) بايد بالاتر باشد. مى گويم : نبايد ((حر)) به مقام ايشان برسد، با آن خطيئه اى كه از او صادر شد. غايت امر اينكه ((حر)) همين قدر خود را نجات داده .
ولكن برآورد مى كنم كه خجالت بنده پيش خدا خيلى قرب دارد. اين ((آه )) گناهكار خجالت زده معترف به تقصير، خيلى قرب دارد. و ((حر)) اگر چه آن مقامات نداشت ، اما خجالت زدگيش و اين اضطرابش او را كافى است .