مجالس شوشترى

مرحوم آيه الله حاج شيخ جعفر شوشترى (رحمه الله )

- ۵ -


و علاوه ، آمد دست از همه چيز برداشت . در آن حالت كه كار سيدالشهداء (عليه السلام ) به آن شدت بود. مثلا اصحاب وقتى بودند كه كار به شدت نرسيده بود، اما ((حر)) در آن شدت فعلى ، در همچو حالتى كه مردى باشد شيخ چهار هزار سوار، رئيس و سردار طائفه ، در آن طرف به كمال استراحت ، بيايد به يك دفعه دست از همه آنها بردارد، از اهل و عيال و آب خوردن بگذرد، و بيايد اين طرف ، اين خودش چقدر كار است !
اين را كار ندارم كه فضيلتى دارد يا نه ، خود همين خجالت كشيدنش ، چون احتمال نمى داد كه توبه اش قبول شود - بعد از اين بى ادبى - سر خود را پيچيد، قسمى اول آمد كه حضرت او را نديد، تا خود را بر سر پاهاى حضرت انداخت . حضرت فرمود: ارفع راءسك ! يا شيخ ، من اءنت ؟ كيستى تو؟
همانطورى كه خودش را بر روى پاى مبارك انداخته بود، گفت : من آن بدبختى هستم كه نگذاشتم بروى ، و سر راه را بر جناب شما گرفتم .
بعد، از حضرت سؤ ال كرد: فهل لى من توبه ؟(82) چون شك داشت كه كارش گذشته است ، توبه او قبول نيست ، اول سؤ ال كرد.
اى برادر، اين شرمسارى ، اين اعتراف به تقصير، پيش خدا خيلى قرب دارد؛ چنانكه در حديث قدسى رسيده كه مى فرمايد به ملائكه : ((ناله گناهكاران پيش من محبوبتر است از تسبيح شما(83).))
حالا، اين ناله ((حر)) چه مقام دارد؟!
و همچنين ، در خجالت داشتن چون بنده خود را بى قابليت داشت كه خود را جناب نداند، خود را هيچ بداند، پيش خدا زياد قرب دارد.
مثلا آن ((غلام سياه )) از شهداى كربلا معلوم است كه خجالت داشت از بى قابليتى خودش ، كه خون سياه داخل خون خوبان بشود. عرض كرد: يابن رسول الله ، من قابليت بهشت دارم ؟
ببين همين خجالتش كه من سياه ، خون سياه ؟ همين پيش خدا خيلى قرب دارد.
اينست كه حضرت رفت بالاى سرش ، براى او دعا كرد كه ((اى پروردگار، رويش را سفيد كن ، بويش را خوش كن ، با محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله ) او را محشور كن (84).))
در نهرى افتاده بود. بعد از ده روز، نعش آن جناب را ديدند. او را كه رفتند دفن كنند، بوى مشك از او ساطع بود. با اين حالت ، چه ضرور بيان كنيم كدام يك از ايشان افضلند، و كدام يك از ايشان افضل نيستند. و لزومى هم ندارد. بيائيم كيفيت مصيبت ايشان را بگوئيم .
مجملا، سفيده صبح روز عاشورا كه طالع شد، حضرت با اصحاب مهياى نماز صبح شدند. اما وضو گرفت ، معلوم نيست . بايد تيمم كرده باشند.
حضرت ، مؤ ذنى داشت ، حجاج بن مسروق بود. يكى از شهداست كه هميشه او اذان مى گفت . حضرت فرمود كه امروز ((على اكبر)) اذان بگويد.
جناب ((على اكبر)) اذان گفت . حضرت نماز كردند، و همه اقتداء كردند.
آن حضرت بعد از نماز، رو كرد به جانب اصحاب و اهل بيت خود و فرمود:
اءشهد باءنا نقتل كلنا الا على [گواهى مى دهم كه ما همه به شهادت مى رسيم جز على ]
همين كه اين را از حضرت شنيدند، همه آنها فرح و خوشحالى اظهار مى كردند! حتى بعضى از ايشان آن روز يا پيش از آن شوخى مى كردند. يكى از ايشان مى گفت : حالا وقت شوخى است ؟ گفت : والله در عمر خود شوخى نكرده ام ، و خوشم هم نمى آيد، اما امروز روز خوشحالى است ، ببين درجه كجاست !
بارى ، پيش از طلوع آفتاب ، ابن سعد - عليه اللعنه - صف آرائى لشكر كرد. موافق قولى صد هزار؛ يك قول هشتاد هزار سواره ، و چهل هزار پياده (85). بالاتر ندارم . اگر بگويند دروغ است . قدر يقينى سى هزار كه حديث صحيح است ، كه همه صف كشيدند: امير خودش ، وزير پسرش ، ميمنه با عمرو بن حجاج ، ميسره با شمر بن ذى الجوشن ، محمد بن اشعث سر كرده تيراندازان به مقدار بالهاى كبوتر، همه آمدند در مقابل آن مظلوم صف كشيدند.
سيدالشهداء (عليه السلام ) هم صف آرائى كرد. ميمنه و ميسره ترتيب داد: لشكر چهل و دو پياده و سى سواره يا بعكس ، ميمنه با حبيب بن مظاهر، ميسره با زهير بن قين ، علم دست حبيب ، رايت دست حضرت ابوالفضل العباس (عليه السلام ).
بارى ، بگويم صف كرد، صف آرائى نمى خواهد!
مقابل يكديگر ايستادند. ابن سعد به اصحاب قلب - كه قلب لشكر بودند - گفت : بايستيد جاى خودتان . لشكر را گفت : احاطه كنيد ميمنه و ميسره را.
لشكر اقلا به قدر يك فرسخ طول و عرض ايشان بوده ، احاطه كردند بر خود حضرت ، و خيمه گاه حضرت را مثل حلقه ميان گرفتند.
پير سگ ملعون ، به طمع ملك رى ببين چه مى كند!؟ اول كارى كه كرد اين بود كه دريد را صدا زد كه ادن رايتك : رايت بياور! تير و كمانى گرفت . تير بر چله كمان گذاشت ، و همه لشكر را شاهد گرفت : اول كسى كه تير زد منم (86)!
همين كه آن ملعون ازل و ابد، تير از كمانش بيرون رفت ، تيراندازهاى لشكر - نمى دانم چقدر بودند - همه به يك مرتبه تيرها را انداختند.
هنوز مصيبت اين كار را نگفتم . خوب ، دوازده هزار تير يك دفعه بيايد در يك صف ، چه مى شود؟
حديث صحيح است كه در اين تيراندازى ، نصف لشكر سيدالشهداء (عليه السلام ) افتادند(87).
حالا، اول صبح است . نصف لشكر امام مظلوم افتادند. بعد از اين بناى مبارزت شد، و رفتن به دعوى . هر كدام به كيفيتى . ديگر دروغ نمى خواهد كه روز عاشورا هفتاد و دو ساعت بشود؛ كه دروغ بر خدا و رسول است .
بعد از آن ، بناى مبارزت شد كه مى بايد بروند. هر كدام رجزى ، و كيفيت قتالى ، و اذنى ، و مجلسى دارند كه مقام ، مقام اين مطالب نيست .
بعضى شان وقوف داشتند خدمت سيدالشهداء؛ بعضى طواف داشتند دور خانه سيدالشهداء؛ حتى بعضى كه خدمت حضرت مى ايستاد، رويش ‍ اطراف ميدان و دستش و پشتش طرف حضرت براى آنكه هر تيرى كه مى آيد بخورد به صورتش . مى خواهم تفاوت اهل زمان ها با آنها را ببينيد چقدر است !
يكى از طواف كن ها ((سعيد بن عبدالله )) بود كه سيزده تير به صورتش و گلويش رسيد(88).
منظورم تفاوت آنهاست با اهل اين زمان كه مى خواهند ورق دين را برگردانند.
سعيد افتاد. ببين چقدر عمل خود را ناقابل مى دانست ! عرض كرد: يا اباعبدالله من وفادارى با جناب تو كردم ؟ اءوفيت ؟ فرمود: بلى ، وفيت . در بهشت پيش روى من خواهى بود(89).
اى بى مروت هاى بدبخت ! سيزده چوبه تير خورد بر دل و جگر و صورتش ، هنوز شك داشت كه وفا كرده ام براى قيامتش شك داشت ! تو تير مى زنى بر دل حضرت ، و يقين به نجات دارى ؟! بچه بى ريش ، شبيه عروس قاسم ، تير است بر دل سيدالشهداء، هر چه باشد، و هر كجا باشد! اقلا بترسيد!
بارى ، كار به اينها نداريم ، مطلب ديگر دارم . امروز، اين شهدا، به اين قسم ، به اين كيفيت ، شهيد شدند. ايشان با آن خيالى كه داشتند مثل حبيب و برير و مسلم بن عوسجه .
مثلا يكيشان غصه مى خورد. حضرت فرمود: چرا غصه مى خورى ؟ عرض ‍ كرد كه غصه مى خورم كه عزيزتر از جان ندارم كه فداى تو بكنم !
ديروز گفتم : وسيله مماثلت ، شخص مى تواند تحصيل كند. وارد شده است كسى كه تصور كند حالت سيدالشهداء را و بگويد: يا ليتنى كنت معكم ، خداوند ثواب شهدا را به او مى دهد(90).
اين محض زبان است ، يا انشاء است كه حقيقت دارد؟ ببين اين مطلب را در خود مى يابى ؟
اين خيلى ادعاى بزرگى است ! گول نخورى كه با صحت و سلامتى جسد، و وفور نعمت ، بروى و اين مصيبتها را بر خود وارد آورى ! ببين حالت را چطور است ؟ جراءت نمى كنم ادعا كنم كه اين دعائى است كه هر كس به زبان بخواند، خدا ثواب شهداء كربلا را به او مى دهد. به مجرد گفتن اين دروغ ؟! نبايد حالتت همچو حالتى باشد.
اين حالت را كه در خود نمى بينم !
بلى ، يك حالتى هست در روز عاشورا - اين را بگويم - كه شايد اگر بودى و مى ديدى ، بسا مى شد اين تمنا مى كردى و آن اين است كه در روز عاشورا، نزديك ظهرى ، يا مقارن يا بعد از ظهر بود كه كار بسيار سخت شد؛ بيشتر اصحاب كشته شدند. از يك طرف آتش خندق كه امام - روحى فداه - حفر فرموده بود، كه لشكر به خيمه ها نرسند، مشتعل شده ؛ عمر سعد هم حكم كرده كه خيمه اصحاب كشته شده را آتش بزنند.
دود از اين دو جا مرتفع ، از يك طرف گرد اسب ها، آتش ها از اطراف و جوانب مشتعل ، آتش گرمى هوا، آتش تشنگى از يك جانب ، آتش ‍ آفتاب !
حضرت در اين اثناء، سركشى عيال و اطفال مى كرد. چون ، كار كه شدت مى كند، صاحب آن كار دلدارى مى دهد. به يك دفعه پرده نشينهاى حرم از خيمه بيرون آمدند!
با اين حالت ، امام مبين صدا را بلند كرد، و بقيه اصحاب را كه باقى مانده بودند خطاب فرمود:
يا حمله التنزيل ! حاموا عن هذه الحريم ! [اى حاملان قرآن ! از اين حريم حمايت كنيد]
انا لله و انا اليه راجعون .
مجلس هفتم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك اللهم و حنانيك . تباركت يا الهى و تعاليت . لا اءحصى ثناء عليك .
يا ذالعظمه و الجلال ، يا ملك يا قدوس يا متعال . تاهت فى كبرياء هيبتك دقائق الاءوهام و انحسرت دون النظر اليك خطائف اءبصار الاءنام . الاءبصار تثبت لربوبيتك . و القلوب تهتدى الى كنه عظمتك .
نحمدك على تواتر نعمك . و نشكرك على تكاثر آلائك .
و نصلى و نسلم على نبيك محمد اءشرف خليقتك ، و اءكرم بريتك ؛ و على عترته الاءئمه الميامين و الساده المطهرين ، و شفعاء يوم الدين ، و الهداه المهديين . عليهم اءفضل صلوه المصلين ، صلوه دائمه بدوام السموات و الاءرضين .
باءبى و اءمى و نفسى و اءهلى و مالى و اءسرتى الحسين المظلوم .
باءبى و اءمى و نفسى و اءهلى و مالى و اءسرتى الحسين المذبوح
باءبى و اءمى و نفسى و اءهلى و مالى و اءسرتى الحسين الممتاز.
باءبى و اءمى و نفسى و اءهلى و مالى و اءسرتى الحسين المخصوص فى كل شى ء.

امروز مى خواهم قدرى از صفات حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) بيان كنم . آن حضرت در صفات چند - قطع نظر از فضيلت - مختص بوده . افضليت مرحله اى است جدا.
بلاشبهه ، پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) افضل از تمام مخلوقين است . بلاشبهه ، حضرت امير - عليه الصلوه و السلام - افضل است از ساير ائمه . كارى به اين مقام نداريم . مى خواهم عرض كنم :
صفاتى چند هست از براى حسين (عليه السلام ) مخصوص به خودش كه ممتاز است از همه كس ، و در آنها شريك ندارد. حتى كسى كه از او افضل است ، در اين صفات شريك او نيست .
اگر چه در كتاب خصائص ذكر كرده ام جمله اى از حالات و صفات خاصه آن حضرت را، لكن حالا برآورد مى كنم ((سيدالشهداء)) همه اش خصائص ‍ است ! مى بينم در همه چيز ممتاز است ، از خلقت نورش گرفته تا روز قيامت ، تا آخر قيامت ، مى بينم سيدالشهداء در همه چيز ممتاز است :
نورش امتيازى داشت ، شبحش در عالم اشباح امتياز دارد، ظلش در عالم ظلال امتيازى دارد، اسمش در ضمن اسماء خمسه ، آن هم امتيازى دارد، خود نامش امتيازى دارد، تسميه اش امتياز دارد، كيفيت تسميه اش امتياز دارد، اخبار به ولادتش امتياز دارد، حمل به او هم امتياز دارد، سر دادن او امتياز دارد، تربت او امتياز دارد! همچنين گرفته تا قيامت ، حتى حشرش هم در قيامت امتياز دارد!
چنانچه حديث است ، فاطمه (عليها السلام ) عرض مى كند: مى خواهم حسين را به آن حالت روز عاشورا ببينم . خطاب مى رسد: انظرى الى قلب المحشر. نظر مى كند، مى بيند: فاذا الحسين قائم بلا راءس (91)
از اينها گذشته ، خاك مدفنش امتيازى دارد، حتى بر آن خاك كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در آن دفن شده ، و خاكى كه حضرت امير دفن شده . چندين امتياز بر خاك پيغمبر دارد كه افضل است . و كذلك بر خاك حضرت امير.
مثلا تربت هيچ كس را، قبل از دفن ، كسى به زيارتش نرفته است . شنيده ايد كسى رفته باشد به زيارت مدينه و نجف ، پيش از دفن پيغمبر و امير - صلوات الله عليهما - اما ((كربلا)) حديث است همه پيغمبران آمدند به زيارت خاك كربلا، پيش از دفن سيدالشهداء در زمين كربلا، و به زمين گفتند: فيك يدفن القمر الازهر؛ ماه تابان در تو دفن مى شود(92).
يك امتياز اينست كه سجده بر تربتش نور مى دهد تا هفتم طبقه زمين (93)؛ به شرط آنكه دنيائيش نكنند؛ صورت بت در او كار نبرند، آينه در او نسازند!
تسبيح به او اجر مخصوص دارد كه هر گاه آن تسبيح بيكار هم باشد، خودش تسبيح مى كند خدا را براى تو(94).
اءكرم بها من سبحه مرجحه   عن حامل يحملها مسبحه
ببين چه مرتبه است ! خدا چه داده است به سيدالشهداء!...
از جمله خواص اين تربت كه مستحب است به حنوط او را مخلوط كنند(95). اگر كسى كفن و كافور مهيا كند، تربت اصل داخل كند، در مساجد سبعه كه حنوط مى كنند، تربت با او باشد. بر كفن مى نويسند مستحب است با تربت بوده باشد. لازم نيست كه خطهايش خوب خوانده شود. به خيالت كه ملائكه سواد ندارند! بعضى اعرابشان هم مى كنند، غير لازم است .
غبار آلوده شده به خاك قبر سيدالشهداء (عليه السلام ) اين هم برايش ‍ فضيلت است . شفاء بودن تربت كه معلوم است (96).
برداشتن تربت براى حرز - اين هم وارد شده است (97) - مثل دعا.
از جمله خواص اينست كه وقتى كه مؤ من داخل آن تربت مى شود، دلش ‍ محزون مى شود. و وقتى كه نگاه مى كند به قبر سيدالشهداء، تغييرى در دلش بهم مى رسد كه اين هم از علامات ايمان است .
يرحمه من ينظر الى قبره و قبر ابنه عند رجليه (98)
يعنى : وقتى كه نگاه مى كند قبر خودش و قبر پسرش را پائين پاى آن حضرت مى بيند، نسبت به آن بزرگوار رقت مى كند. و كذلك ساير اموراتش ، بلكه همه چيزش . پاره اى صفات دارد در روز عاشورا كه مخصوص خودش ‍ مى باشد:
هم گريه مى كرد، هم صبر مى كرد، هم مضطرب بود، هم وقار داشت ، مضطرب و قور، ((باكى )) صبور! به خاك و خون آلوده بود، اما نورانى بود.
ديگر حالا خودش مطلب بزرگى است به يك مجلس تمام نمى شود، كه هر چه دارد مخصوص به خودش مى باشد، حتى كيفيت قتلش . هيچكس در عالم به اين طور كشته نشده است . كشته شدن هم در عالم مخصوص به اوست . اين هم بيانى دارد مى گويم - ان شاء الله - كه در عالم كسى كشته نشده است ، مگر حسين بن على (عليه السلام ).
امروز منظورم چيز ديگر است . بر حسب عهدى كه دارم ، هر روزى مخصوص مصيبت مخصوصى است . از جمله چيزهائى كه آن حضرت دارد، و مخصوص به آن حضرت است ، چنانچه شهادتش ممتاز است ، شهداى او هم ممتازند. مى خواهم از شهداى اهل بيت بگويم .
مى خواهم شروع به ذكر شهادت شهيدى كنم كه امتيازى داشته است از همه شهدا.
كار به شجاعت و فضيلت ندارم . امتياز داشته است به دل شكستگى ، و خصوصيتى دارد كه دل درباره او شكسته مى شود، و خود او هم دلشكسته تر بوده است ، و دل سيدالشهداء هم درباره او خيلى شكسته شد.
مراد كيست ؟ السيد المؤ تمن ، قرين الغصه و المحن ، القاسم بن الحسن .
يك امتيازى داشته است كه شهدائى كه به ميدان رفتند، همه بالغ بودند، و مكلف به تكليف جهاد الهى بودند. اگر چه چند طفل هم كشته شدند، ولى جهادى نبودند. در ميانه شهداء از اهل بيت غيربالغى به جهاد نرفت ، مگر حضرت قاسم .
از اصحاب هم مى گويند پسر آن عجوزه چون در كربلا كسانى بودند جان دادند، و بعضى از جان عزيزتر؛ مثل آن دو پيرزن . در يكى از آنها دارد كه پسرش نابالغ بود، پدرش هم از شهداء بود و كشته شده بود. سوار شد كه بيايد اذن بگيرد و برود به ميدان . حضرت فرمود: پدرش كشته شده ، و مادرش هم كسى را ندارد؛ شايد راضى نباشد، او را برگردانيد. عرض كرد: يا ابن رسول الله امى اءمرتنى بذلك مادرم مرا فرستاده است (99).
مجملا نقل دل شكستگى آن شهيد مظلوم ، واقعش را مى خواهم كلمه به كلمه بگويم ، هر يكى از آنها تعزيه مخصوصى است .
اصل عبارت كه جناب سيد بن طاووس نوشته است اين است . و بدان كه در نقل مراثى از آن جناب معتبرترى نداريم . در جلالت قدر مثل ايشان كم است . همين عبارت كه بيان كرده است ، بر استحكام او دلالت دارد. چون اينها حكاياتند، بايد دقت در آنها بيشتر شود، غير از اءدله احكام است كه تعبدى دارد.
بارى ، كيفيت شهادت آن شهيد را چنين بيان فرموده است :
خرج القاسم بن الحسن ، و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم [قاسم بن حسن از خيمه بيرون آمد و او نوجوان بود و هنوز به سن بلوغ نرسيده بود].
بايد سيزده سال داشته باشد، چون يازده سال فيما بين دو امام يعنى امام حسن و امام حسين (عليهما السلام ) بوده است .
فنظر اليه الحسين فاعتنقه ؛ دست به گردن او انداخت او را در برگرفت ، حتى غشى عليهما [تا اينكه مدهوش شدند].
نمى دانم اين گريه از چه بابت بود. گريه به اين شدت چرا و حال آنكه شهداء ديگر آمدند، و اذن گرفتند و با هيچكس حضرت چنين سلوك نفرمود!
بارى ، بعد از آنكه به حال آمد، فاستاءذنه . فلم ياءذن له .
همين يكيست كه امام اول مضايقه فرمود. ديگر اگر همه جا بگويند، دروغ است .
فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه (100) [آن نوجوان همواره دست و پاى امام حسين (عليه السلام ) را مى بوسيد].
حالا از مصيبتهاى عظيمه حضرت قاسم آن مطلبى است كه بعضى ذكر كرده اند، و بعضى تصديق نكرده اند. مردم اسمش را عروسى گذاشته اند... و حال آنكه از اعظم مصائب آن مظلوم است . چون بناى عوام در همه چيز بر نقيض است اسم آن را عروسى گذاشته اند.
مجملا همين قدر ذكر كرده اند كه وقتى كه حضرت آن جناب را اذن نداد، نشست گوشه خيمه . به خاطرش آمد پدر بزرگوارش تعويذى بر بازويش ‍ بسته است ، سفارش كرده به او بگويند هر وقت كار بر او تنگ شد، آن را بگشايد و نگاه كند، گشود و نگاه كرد. ديد نوشته است :
يا ولدى يا قاسم ! اذا راءيت عمك الحسين ...
برداشت نوشته پدر را كه نوشته بود: ((هر چه ترا منع كند، اصرار كن )) و آمد خدمت عم بزرگوارش . آن حضرت فرمود كه برادرم وصيت ديگر هم فرموده است وصيت كرده كه دخترم فاطمه را براى تو عقد كنم . براى اينكه صورت وصيت برادرم به عمل بيايد يا اينكه بايد در اين مصيبت هر چيزى بوده باشد؛ حتى عقد توى مصيبت ، حضرت عقدى واقع ساخت (101).
بر فرض تحقق ، اوضاعش نه مثل عروسى خود اهل بيت از جده عصمت كبرى (عليها السلام ) و ساير اهل بيت ، و نه مثل عروسيهاى ديگر. اين نقطه مقابل همه عروسيها است .
از يك بابت بگويم چطور نقطه مقابل است . نسبت به عروسى اهل بيت عرض مى كنم . موازنه مى كنم اين عروسى را با عروسى جده اش فاطمه كبرى سيده نساء العالمين (عليها السلام ).
در عروسى صديقه ، بهشت را زينت كردند. حورالعين رجز خواندند، و به ((طه )) و ((طواسين )) خواندن مشغول شدند. درختان بهشت نثار كردند. درخت طوبى نثار كرد. حورالعين شادى كردند...
اما در عروسى اين فاطمه ، همه حورالعين بر سر و سينه زدند، و همه محزون بودند. بهشت گريه كرد. آسمان نثار كرد، اما خون نثار كرد!
اما نقطه مقابل عروسى هاى مردم است به اين جهت كه عروسى هاى مردم مجلس عقد دارند، مجلس شربت دارند، مجلس شيرينى دارند، حجله بندى دارند، حنا دارند، هلهله دارند، وليمه دارند، لباس تازه براى كسان داماد دارند... و در اين عروسى ، تمام اينها نقطه مقابل شده است :
((مجلس عقدش )) خيمه گاه ؛ ((مجلس شربتش )) قتلگاه .
((حجله )) داشت ، بلى داماد حجله داشت . در حجله ، داماد بر سر تخت بود، ولكن عروس در خيمه گاه .
داماد در حجله قتلگاه بود. تختش آن جسدهاى كشتگان بود كه بر روى هم افتاده بودند. حضرت جسدش را بالاى آن جسدها گذاشت .
((حنابندى )) هم داشته ، نقطه مقابل حنابنديها: اما داماد، در قتلگاه حنابنديش شد، عروس در خيمه گاه شد، وقتى كه گوشواره از گوشش ‍ بردند!
عمو، داماد را در اين عروسى بر سينه گرفت كه ببرد در حجله سر تخت بگذارد، همان تخت اجساد شهداء كه روى هم گذاشته بود. عذر خواهى داماد كرد كه اى فرزند برادر، خيلى مرا صدا زدى ، نتوانستم تو را يارى كنم . خواهش كردى ، خيلى بر من صعب است خواهش تو به عمل نيايد.
اينجا داماد بر سينه عمو، در آنجا هم عروس بر سينه عمه . عمو عذر خواهى كرد، عمه هم عذر خواهى كرد كه كهنه خواستى سرت را بپوشى ، ندارم ؛ عمتك مثلك . اين داماد و اين عروس چه شباهت به هم رسانيده اند. داماد در قتلگاه از ضرب يك شمشير بر رو افتاد، و صورتش بر خاك واقع شد.
عروسى هم در طرف خيمه از ضرب يك نيزه افتاد صورتش به خاك رسيد.
اما ((زفافى )) هم دارد؟ زفاف هم شده است . نه به اين قسم كه مردم نامربوطها مى گويند.
در شب زفاف ، فاطمه كبرى (عليها السلام ) را وقتى كه به خانه اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - مى بردند، اءمامها اءبوها، و عن يمينها جبرئيل ، و عن شمالها ميكائيل ، و مع كل واحد سبعون اءلف ملك (102)
زنهاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) رجز مى خواندند.
اما فاطمه صغرى هم زفافى داشت : وقتى كه آن مكرمه را مى بردند، پدرش ‍ پيش روى او. آن فاطمه جهازيش كم بود، وقتى كه مى بردند، اين فاطمه جهاز نداشت .
اما زنهاى آن زفاف رجز مى خواندند؛ رجزشان طورى بود، رجز اينها طور ديگر بود:
هذا حسين بالعراء(103) [اين حسين (عليه السلام ) است كه در بيابان افتاده است ]
مصيبت نه اينهاست كه گفتم ، هنوز باقيست ، تا وقتى كه رفتند بروند در اين حجله قتلگاه ، زنهاى عرب - ديده اى - هلهله دارند، اينها هم هلهله داشتند. وقتى رسيدند، هلهله زدند در حجله قتلگاه ، يعنى شيون كردند.
قاعده است داماد لباس خوب بپوشد، و بايستد بر سر تخت . در خيلى بلدان متعارف است چادرى بر سر عروس مى زنند، چند نفر اطرافش را مى گيرند، علاوه بر چادر اولى ، اما اين عروس نمى دانم چادر اولى داشت يا نه !
امشب وقتى كه رفتند عروس را ببرند، داماد لباس نداشت ، علامه نداشت ، از برش برده بودند!
اينها هم نه مصيبت است ، وقتى كه رسيدند داماد را از تخت فرود آورده بودند، سيدالشهداء بالاى همه گذاشته بود، قاسم را. حديث است بر روى قتلى گذاشته بودند. وقتى كه عروس رسيد، پائين آورده . براى چه ؟ چه بگويم ، نمى دانم وقتى كه عروس آمد، شده بود، يا نه ، براى اينكه سرها را از بدنها جدا كنند.
اين كيفيت عروسيش ، هنوز عزايش گفته نشده است !
انا لله و انا اليه راجعون
مجلس هشتم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك اللهم و بحمدك . تقدست سبحات و جهك عن سمه الحدوث و الزول . و تنزهت سرادقات جلالك عن صمه التغير و الانتقال .
تعاليت فى عز جلالك عن مطارح الاءفهام . و تقدست فى كبريائك عن مشابهه الاءنام . لك العلو الاءعلى فوق كل عال ، و الجلال الاءمجد فوق كل جلال .
يا ملك يا قدوس يا متعال ، نشكرك فى الغدو و الآصال . و نحمدك على جميع الاءحوال . و نستهديك باءفضل الاءعمال .
و نصلى و نسلم على نبيك محمد نبى الرحمه و امام الاءئمه ، سيد الاءولين و الآخرين و المبعوث رحمه للعالمين ، و على اءهل بيته اءئمه الهدى ، و مصابيح الدجى و اءعلام التقى و ذوى النهى و اولى الحجى و كهف الورى و ورثه الاءنبياء عليهم اءفضل التحيه و الثناء، ما دامت الاءرض و السماء.

روز هشتم است .
امر محاصره امروز سخت شده . بسيار كار بر امام (عليه السلام ) تنگ شده .
لشكر، از روز دوم الى اليوم ، صبح و عصر آمدند. ابن زياد نامه نوشت ، مثل ديشب يا امروز، به عمر بن سعد كه انى لم اءجعل لك عذرا فى كثره الخيل و الرجال (104) [همانا من از نظر عده و عده تو را تاءمين كردم و هيچ عذرى در كثرت سواره و پياده برايت باقى نگذاشتم ].
همه كار اين لشكرها احاطه بود. اطراف آن مظلوم را گرفته بودند. به همان طريق كه حر گفت كه اين بنده خدا را آورديد، و او را محاصره كرديد به قسمى كه راه نفس بر او بسته شده است !
چقدر شدت داشته است كه به اين كلام تعبير كرده است : و اءخذتم بنفسه . يعنى راه نفس نداشت !
همه احاطه براى اين بود كه كسى نيايد به امداد آن حضرت از اطراف . عمده مطلب ، علاوه خود آن حضرت هم به جائى نرود.
مثل ديشبى حضرت فرستاد حبيب بن مظاهر را ميان طائفه خودش . حبيب رفت ميان آنها كه نزديكى كربلا بودند، و قدرى ايشان را موعظه كرد. بزرگ از ايشان هدايت يافت . با او نود نفر عازم يارى آن حضرت شدند، و روانه گرديدند.
ابن سعد مطلع شد، و ازرق ملعون را با چند هزار، فرستاد آنها را شكست دادند و برگشتند. آنها هم مراجعت كردند، و قبيله خود را كوچ دادند، و از كربلا دور شدند(105).
در اين چند روز، چهار نفر، يا پنج نفر، از كوفه به يارى امام (عليه السلام ) آمدند. جاى ديگر كه آبادى نبود.