مجالس شوشترى

مرحوم آيه الله حاج شيخ جعفر شوشترى (رحمه الله )

- ۶ -


حالا كه محاصره مانده است ، در چنين وقتى كسى هم از كوفه نرفت . ببينم شما مى توانيد در عالم معنى برويد، يا آنكه كسى هم از شما نمى رود!
ان شاء الله تعالى ، در عالم حقيقت ماها رفته ايم به يارى آن امام محاصره شده .
امروز كه به يارى امام رفته ايم و - ان شاء الله - در كربلا حاضر شده ايم ، نگاه مى كنيم به اطراف فرات ، مى بينيم : از ديشب يا ديروز، يا امروز، شريعه فرات را، به قدر نيم فرسخ طول شريعه را، همه را سوار نيزه دار احاطه كرده اند.
از چه بابت چنين شده ؟ چون كه آن ملعون كه نامه نوشت به ابن سعد كه عذرى برايت نگذاشتم ، در خصوص لشكر فرستادن ، نوشت : حال حكمى كه بر تو دارم اينست كه اينقدر كار را بر حسين تنگ بگير، و حل بين الماء و الحسين و اءصحابه ؛ بين آن جناب و اصحابش و آب فرات حايل بشو. شنيده ام مى خواهند چاه حفر كنند، فرصت به آنها ندهى !
حكم ديگر كرده بود. سبحان الله ! خدا حكم مى كند. و مطيعهاى از بندگانش مسامحه مى كنند، و در حكم ابن زياد - لعنه الله - آن اشقيا نهايت سعى مى كردند كه عمل بيايد!
نوشته بود: فلا يذوقوا منه قطره !(106) [حتى يك قطره هم از آب فرات نچشند!]
پس از اين حكم ، ابن سعد ملعون لشكر را ماءمور كرده به سركردگى عمرو بن حجاج ، به قدر نيم فرسخ ، همه مشرعها را گرفتند و ضبط كردند.
اينست كه از روز ورود صداى اضطراب بود. امروز حكايت خيمه گاه ، و فريادهاى خيمه گاه ، جميعا نقل ((الماء! الماء!)) بود.
پناه مى برم به خدا - و نعوذبك من عين لايدمع - امروز، از چشمى كه در اين چند روز، اشكش جارى نشده است . بعضى قساوت دارند. از اين حرفها اشكش نمى آيد!
هر كس كه مى بينيد كه امروز هم گريه اش نمى آيد، معلوم است و بداند كه ابن زياد گناهانش نوشته است به ابن سعد شقاوتش و او موكل كرده است عمرو بن حجاج قساوتش را كه مبادا يك قطره اشك چشم به نور چشم پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) بدهد!
اينست كه چون مثل امروز در خيمه گاه غير از آب حكايتى نبود، امروز هم مجلس ، مجلس آب است . جز اين حكايتى نيست .
بدانيد كه خداوند عالم آبى خلق كرده ، نه آسمانى بود، نه زمينى ، آب خلق كرده است . در فضائى كه انشاء كرده كه غير از آب نبود؛ و كان عرشه على الماء آن ، آبى است كه مايه خلقت آسمانها و زمينها است .
بدانيد كه همان آب خلقتش هم از براى حسين بود؛ از بركت حسين بود؛ به واسطه حسين بود.
چون همه موجودات به جهت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) است ، به حكم فقره لولاك لما خلقت الافلاك (107)؛ پيغمبر درباره امام حسين فرمود: حسين منى و اءنا من حسين (108)، گويا همه از جهت حسين خلق شده اند.
بعد از آنكه خلقت آسمانها و زمين ها شد، آن آب كه قدرش محيط است بر زمين ، كه آن نه اين است براى خوردن ثمر داشته باشد، حكمت بالغه اش ‍ قرار گرفت آبى به آسمان برود، بعد بر زمين داخل شود. فاءسكناه فى الارض تا اين آب براى غذاى مخلوقات نافع باشد. و به اين تدبيرى كه خدا قرار داده است كه بايد يك ثلث ، زمين ، دو ثلث آن آب باشد، نه اين آب است ، نه آن آب . اين آب هم از بركت حسين است .
اين اصل تكوين آب . اما پاره اى احكام شرعيه دارد كه شارع قرار داده است :
اءولا در قيامت اول اجرى كه در اعمال به شخص مى دهند، اجر ((آب دادن )) است كه مى دهند(109). و از اين مطلب معلوم است كه خصوصيتى دارد.
بعد از اين در ((آب )) حقى قرار داده است براى همه . در بعضى از آنها مثل نهرها كه در آنها - اگر چه مالك داشته باشد، صغير هم داشته باشد، چه بدانى راضى هست مالك او يا نه ، يا بدانى كه راضى نيست - مالك حقيقى قرار داده است كه تشنگان از اين آب بخورند.
و از احكام خاصه ((آب دادن )) اينست كه جگر تشنه را سيراب كردن اجر دارد.
اين اجر براى جگر تشنه را سيراب كردن هست ، هر كس باشد؛ حتى كافر. اگر كسى طعامى به كافر بدهد، ثواب ندارد. اما به كافر كسى آب بدهد، ثواب دارد.
راوى مى گويد كه من هم محمل حضرت صادق بودم . در راه مكه ديدم شخصى افتاد در زير سايه درخت مغيلان . حضرت فرمود: برو مبادا از تشنگى افتاده باشد.
مى گويد: پياده شدم و رفتم . عرض كردم : يابن رسول الله ، نصرانى است ، تشنه شده است و افتاده است . فرمود: آبش بده . حضرت فرمود: لكل كبد حراء اءجر. اجر دارد اين آب دادن به اين نصرانى (110).
پس مسلمان به مسلمان آب بدهد، اجر دارد. مسلم به كافر، اجر دارد. كافر به مسلم ، ولو تخفيف گناه و عذاب . كافر به كافر، ولو تخفيف عذاب باشد.
حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) مشغول وضو بود. گربه اى از راه گذشت . نگاه به آب كرد. فرمود: معلوم است گربه تشنه است . وضو را گذاشت . آب را نزد گربه گذاشت . گربه آب خورد. از پس مانده گربه وضو را تمام كرد(111).
از جمله مسائل متعلقه به آب ، اگر كسى در راه سفر باشد، و حيوانى همراه داشته باشد، و بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، آن حيوان تشنه بماند، ((آب )) را بايد به حيوان بدهد، و تيمم كند.
و بعضى مى گويند كه حيوان كس ديگر كه در قافله تو باشد نيز همين حكم را دارد. بعض ديگر مى گويند كه اگر اهل قافله ذمى باشند چطور است ، بعضى مى گويند: بلى چون اهل ذمه اند، بايد آب داد به ايشان .
حالا كه معلوم شد فضيلت آب دادن تشنگان ، مى گويم :
در اين صحرائى كه رفته ايد - ان شاء الله - الآن نگاه كنيد. در اين خيمه ها تشنگانى چند جمع شده اند؛ فرياد مى كنند: الماء!
چه تشنه هائى كه ((سه امام )) دارند: يكى حضرت حسين ، ديگر امام سجاد، و يكى امام محمد باقر (عليهم السلام ). باقى ديگر امام زاده . اصحاب ايشان از علما و فضلا، اصحاب اسرار، زهاد و عباد. اطفال ؛ زنها... حالا بناى آب دادن تشنگان است . چه تشنگان ؛ كه در اشعار محتشم است كه مى گويد هنوز فريادشان به عيوق مى رسد.
خدا چهار ((سقا)) براى اين تشنگان قرار داده :
اول حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله ) كه جام در دست دارد، در ميدان كربلا ايستاده . وقت مخصوصى دارد. ((سقاى دوم )) خود حضرت حسين (عليه السلام ) است كه خودش سقاى اين تشنگان است . حالا بايد كيفيتش گفته شود. ((سقاى سوم )) اين تشنگان ، العظيم المراس ، المكين الاساس ، اءبوالفضل العباس . ((سقاى چهارم )) اين تشنگان چشمهاى دوستان است .
كيفيت سقايت سقاى اول بعد از واقعه ميدان است ، يعنى بعد از كشته شدن ، مگر در على اكبر احتمال اين است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در اين عالم به او آب داده باشد.
و شاهد بودن ((سقاى اول )) قول على اكبر است كه عرض كرد: يا اءبتا! اين جدم پيغمبر است مرا سيراب كرده است (112).
اما ((سقاى دوم )) امروز مختصرى است از كيفيت سقايت آن حضرت مى خواهم بگويم . ببينيد چه كرد از بابت سقايت . ببينيد چه بر او گذشت و چه بر او وارد آمد از چيزى كه مردم غافلند از آن .
بعد، از ((سقاى سوم )) كه مجلس براى آن است بيان مى شود.
بارى اول سقايت ((مظلوم كربلا)) را بگويم :
وقتى كه آب بسته شد در روز هفتم تا شب هشتم ، حضرت آمد عقب خيمه ، رو به قبله ، نوزده گام برداشت . خاك از آن زمين برداشت ، چشمه آبى نمودار شد. از آن چشمه آب خوردند، و بعد از آن ناپديد شد. اين سقائى ال سيدالشهداء بود.
سقايت ديگر مطلبى است كه به او ملتفت شده ام . اگر چه بعضى عبارات گفته مى شود، هنوز مشخص نيست . حضرت همه همتش در طلب آب براى تشنگان بود، هنوز دستگيرم نشده است كه حضرت براى خودش آب طلبيده باشد؛ و حال آنكه طبيعت سيدالشهداء (عليه السلام ) اين بود كه خواهش كردن اينقدر بر او صعب بود.
نه همين خواهش كردن خودش صعب بود، بلكه كسى هم از آن جناب خواهش مى كرد، خيلى بر آن حضرت صعب بود. پيش از رقعه خواندن مى فرمود: حاجتك مقضيه (113). عرض كردند: رقعه او را نخوانده اى ! مى فرمود: اگر رقعه اش بگشايم و بخوانم ، به همين قدر آبرويش مى ريزد، ذليل مى شود!!
حالا ببين كسى كه اين قدر بر او صعب باشد كه كسى از او سؤ ال كند، بر او چه مى گذرد وقت سؤ ال خودش !
آن جناب بر سر بالين اسامه حاضر شد. او گفت : واغماه ! فرمود: چرا اظهار غصه مى كنى ؟ گفت : شصت هزار درهم قرض دارم . فرمود: بياوريد بدهيد(114). و حال آن كه خواهش هم نكرد از آن حضرت ، مگر همين قدر عرض كرد: غصه دارم .
كسى كه اين قدر بر او صعب است كه كسى از او خواهش بكند، چه بر او مى گذرد كه خودش لاعلاج بشود كه خواهش بكند به جهت اتمام حجت خدائى كه بايست خواهش آب بكند؟!
خدا قرار داده كه سيدالشهداء سه مرتبه آب به اهل كوفه داد: يكى استسقاء به جهت ايشان در كوفه . يكى هم در صفين كه معاويه آب را گرفته بود. يكى ديگر وقتى كه در اين صحرا لشكر حر آمدند و تشنه بودند.
بايد اين سه حق آب دادن را برايشان ثابت كند كه حجت تمام باشد، كسى كه اين قدر خواهش بر او صعب است .
اول آدم فرستاد. برير رفت گفت ، درست نشد. حر رفت گفت ، درست نشد. حضرت عباس را فرستاد، نشد. خودش براى خواهش آمد. اول فرمود: خواهش دارم آب بدهيد به همه ماها. قبول نكردند.
بعد فرمود: نمى دهيد به خودم و اصحابم ، اقلا به اين زنها آب دهيد. فرمود: اين جماعت زنها اگر آب بخورند ضررى به حال شما ندارد، و ما آب بخوريم قوت مى گيريم . زنها كه قتال كن نيستند! قبول نكردند.
فرمود: خوب ، نه به اصحاب مى دهيد، نه به زنها، تنزل كرد فرمود: اطفال كوچك را آب بدهيد! قبول نكردند؟!
از اين هم پائين آمد، خواهش ديگر كرد. اول فرمود ((آب دست )) ما بدهيد، قبول نكردند. ديگر تنزل كرد، رفت آن طفل شيرخواره را آورد. در آن حال نفرمود: آب بدهيد به من تا به او بدهم بلكه او را آورد.
شماها خيال مى كنيد مصيبت ، تير به حلقوم ((على اصغر)) خوردن است ؟! اصل مصيبت همين طفل را به ميدان آوردن است . ظاهرا وقتى هم بوده است كه طفل محتضر هم بوده است . فرمود:
اى جماعت ! ويلكم ! اسقوا هذا الرضيع ؛ يعنى خودتان آب بياوريد به اين طفل بدهيد. اءما ترونه يتلضى عطشا؛ نمى بينيد چه قسم به خود مى پيچد؟
دو چيز از بابت اين طفل دل را مى سوزاند، يكى آنكه فرمود: خودتان آبش ‍ بدهيد. يكى ديگر آنكه او را بلند كرد فرمود: ببينيد چطور رنگش زرد شده ، و دست و پا مى زند از بى آبى !
مجلس براى ((سقاى سوم )) بود يعنى ابوالفضل العباس - روحى له الفداء -
صفاتش بگويم ، مرتبه اش بگويم ، جلالت قدرش بگويم ؟
سه لقب براى حضرت عباس است : يكى ((قمر بنى هاشم )) از بس كه مقلول بود.
يكى ((عباس طيار)). حضرت فرمود: مثل جعفر طيار، خداوند دو بال به او عطا فرموده كه با ملائكه پرواز مى كند، به هر جاى بهشت كه بخواهد پرواز كند(115).
لقب سوم ((عباس سقا))...
بارى ، از جانفشانيش براى برادر بگويم . عمده حمايت در اين روزها به حضرت عباس بود. در حديث است وقتى كه حضرت عباس كشته شد، جراءت لشكر در به طرف خيمه رفتن زياد شد، و يا اين كه جرى شدند.
جمالش را بگويم ؟ بلندى قامتش را بگويم ؟ كسى كه سوار شود بر اسبهاى بسيار بلند، اگر ركاب مانع نشود، پاهايش بر زمين كشيده مى شود!
اينقدر حضرت حسين (عليه السلام ) او را دوست مى داشت كه فرمود: بنفسى اءنت .
برادرهاى مادرى را پيش انداخت در كشته شدن ، بعد بناى خودش شد، و قرار شد به ميدان برود.
وقتى كه ديد اطفال افتاده اند، بعضى مرده اند، ميدان رفتن را موقوف كرد، راه مشرعه را در پيش گرفت . وقتى كه سوار شد، حضرت هم سوار شد، پشت سرش . چون اين دو برادر سوار شدند، لشكر هم هجوم آوردند اين دو را از هم جدا كردند.
سيدالشهداء (عليه السلام ) مراجعت فرمود. حضرت عباس اسب دوانيد وارد شريعه شد.
ديگر كيفيت مبارزت آن جناب كه هزار سوار را متفرق كردن ، خود را به آب رسانيدن ، آب نخوردن ، ببينيد چه هنگامه است ! حضرت عباس آب برداشت و نخورد، چنانچه در اخبار رسيده است كه ياد تشنگى برادر كرد(116). و اما معلومم نشده و نمى دانم در آن عالم وقتى كه از اين عالم رفت ، آب كه برايش آوردند، خورد يا نخورد.
ديگر بعد از اين ، حكايت مشك پر كردن و به دوش گرفتن ، بالا آمدن ، فرياد كردن عمر سعد كه مگذاريد! هجوم آوردن لشكر در طرف مشرعه و ساير كيفياتش - مكرر مى شنويد - از دست جدا شدن ، تير خوردن .
لكن يك خبر است كه هنوز معلومم نشده است كه دو دست كه جدا شد، آن وقت مشرعه دور بود از خيمه گاه ، نهر حسينى هم كه نبوده است ، و آن جناب به اسب دوانيدن خود را به آنجا رسانيد، اينست كه مى گويند كه حضرت حسين (عليه السلام ) وقت رفتن سر نعش عباس ، دست بريده عباس را ديد، نبايد اصلى داشته باشد؛ چرا كه از محل قبر ابوالفضل راهى دارد به مشرعه غير از خيمه گاه ، خيمه گاه به طرف مصرع عباس راه ديگر دارد، و دستها ميان محل افتادنش بر زمين و مشرعه جدا شد. پس نبايد حضرت وقت رفتنش بر سر نعش عباس دستها را ديده باشد.
پس نمى دانم سيدالشهداء دستهاى بريده را آورد و ملحق به بدن كرد. يا ملائكه آوردند نزد بدن گذاشتند.
مصيبت اين ((سقاى تشنه )) را از وقتى بگويم كه مشك پاره شد. بعد از جنگها وسعيها، وقتى رسيد اينجا كه قبر مطهر است ، فعند ذلك وقف العباس ؛ يعنى ديگر جاى خود ايستاد و حركت نكرد.
البته بايد بايستد، چه بكند و به كجا برود، و فرار هم نمى خواهد بكند، دست هم ندارد كه دعوى بكند. گمانم اين است كه رو به خيمه گاه هم نيامد. در همان حال ، صداى ناله و فرياد اهل حرم را مى شنيد، بارى ، در همان حالتى كه ايستاده بود، يك تير بارانى هم شد. چنانچه در اخبار است : فصار جلده كالقنفذ(117)
اين ظاهر پوست و زره ، از وفور تير، مثل خارپشت شده بود. اسب هم در اين حالت از جولان نمى ايستاد.
ناگاه تيرى آمد، بر سينه مباركش نشست ، و آن حضرت بر زمين افتاد.
مى خواهم بگويم : مصيبت آن جناب اينها نبود كه شنيدى ، مصيبت آن جناب وقتى بود كه از اسب افتاد. تصور كن . آن جناب ، با آن بلندى قامت ، و اسب در جولان ، بر زمين بيفتد، چه خواهد شد! تمام اين تيرها كاءنه بر جگر و احشاء و بواطن آن حضرت نشست .
انا لله و انا اليه راجعون .
مجلس نهم
بسم الله الرحمن الرحيم
توحدت اللهم فى عز جلالك . و تفردت فى كبرياء جمالك . و تحيرت فى اءشعه اءنوار جلالك اءوهام المتوهمين . و تقاصرت عن ادراك كنه كمالك اءفكار المتفكرين . و تضعضعت لجلال اءحديتك قلوب العارفين .
نحمدك حمد الشاكرين . و نؤ من بك ايمان المخلصين .
و نصلى و نسلم على نبيك محمد سيد الاءولين و الآخرين . و المبعوث رحمه للعالمين و حجه على الخلائق اءجمعين ؛ و على اءهل بيته الاءئمه الميامين و القماقمه الاءكرمين ، و الهداه المهديين ، و الساده المطهرين ، و الهداه الراشدين ، عليهم اءفضل صلوات المصلين صلاه دائمه بدوام السموات و الاءرضين .
اءعوذ بالله من الشيطان الرجيم . ((ولنبلونكم بشيى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاءموال و الاءنفس و الثمرات و بشر الصابرين الذين اذا اءصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون ))(118).
در اين عالم دنيا، هر كس مى رود از دنيا، يا متوفى است به وفات احتضارى ، يا متوفى به طريق فجاءه بدون احتضار؛ يا مقتول است ، يا مذبوح است ، يا منحور است ، يا مكروب است - كه سبب وفاتش كربت مى شود - يا مسموم است . هر كس كه از اين عالم مى رود، يكى يا دو از اين اسباب را دارد. اينها اسباب رفتن از اين عالمند.
بنفسى الحسين المتوفى المحتضر المقتول المذبوح المنحور المسموم المكروب . همه اين صفات ، از براى اين امام مظلوم حاصل شد.
نه ، بلكه عرض مى كنم : هر يك از اين اسبابها، اسبابى دارند. وفات اسبابى دارد. مقتوليت اسبابى دارد. مذبوحيت اسبابى دارد. منحوريت اسبابى دارد. اين مظلوم همه اسباب هر يك از اينها، براى او جمع شده است .
از اين بالاتر، هر كس كه اين اسباب براى او فراهم مى آيد، يا يكى يا همه ، يا فرض كن همه اسباب ، همه بيش از يك دفعه عمل نمى آيد، لكن اين مظلوم ، اسباب هر يك از موت و قتل و ذبح و نحر، چند دفعه برايش عمل آمد.
نمى شود اينها را به يك كلمه بگذرانيم . مى گويم : از عالم كسى نرفته ، و كشته نشده ، مگر حسين بن على بن ابى طالب (عليهم السلام ) از اول عالم تا آخر عالم ، نشده است براى هيچكس كه اين قسم از دنيا برود.
چند روز بيشتر، گفتم كه مسلم بن عوسجه و زهير بن قين و جمله اى از اصحاب ، عرضها كردند، تمناها نمودند. يكى از ايشان آرزو كرد كه هفتاد مرتبه كشته شود و زنده شود. يكيشان گفت : هزار مرتبه !(119) اين حرف چقدر دليل خلوص اينهاست ، نسبت به سيدالشهداء، براى آنكه مفارقت از آن حضرت نكنند!
حالا اى بى انصافها! سيدالشهداء از براى محبت شما، از براى اينكه از او جدا نشويد، حقيقتا هزار مرتبه كشته شد، هزار مرتبه به باد فنا رفت . همه اش براى آنكه شما متدين شويد و دينى پيدا كنيد. ببينيد براى خدا چه كرد كه دين برقرار بماند!
مجملا، مقتوليت ، مكروبيت ، مذبوحيت ، منحوريت ، مسموميت آن حضرت ، قدرى از آنها، وقت گفتنش فرداست ، و خواهم گفت - ان شاء الله -.
مجلس امروز، مجلسى است كه به اصطلاح مردم ، اسمش مجلس ‍ ((شهادت على اكبر)) است ، لكن به اصطلاح بنده در خصوص اين مجلس ‍ مى گويم مجلس ((وفات حسين )) است . نه مجلس يك وفات ، بلكه مجلس ((وفاتهاى حسين )) (عليه السلام ) است .
حالا مى خواهم مشخص بشود كه در اين قضيه وفات حضرت بوده است . قضيه قتلش فردا است . امروز نقل موت سيدالشهداء است ، نقل احتضار آن حضرت ، نقل تسليم اوست . بلكه نقل موتها و وفاتها و احتضارهاى آن حضرت است .
سبب اين چه چيز است كه مى گويم فوت و موت آن حضرت در ((شهادت على اكبر)) است ، چند مقدمه مى خواهد:
اول اينست كه مصيبتى براى دل شخص مثل مصيبت اولاد نيست ، در همه مصيبتها به دليل آيات ؛ چند آيه هست كه دلالت بر اين مطلب دارد: يكى همان آيه شريفه كه خوانده شد كه در اين آيه ترقى شد در بلاها، هى بالا رفت ، بالاتر همه ، نقص ثمرات قرار داد. اول جانها قرار داد، بعد ثمرات . آيا ((ثمرات )) مراد سيب و زردآلو است ؟ نه ، بلكه مراد از ثمرات ، ثمرات قلوب است ؛ يعنى ميوه هاى دل . يعنى شما را مبتلى مى كنم به مصيبت اولاد.
يكى ديگر از آيات انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اءواب (120)
در تفسير اين آيه وارد شده است كه بعد از ابتلاء ((ايوب )) به اينكه هر چه داشت از اموال و غير اينها رفتند، بعد كه اولاد او از عالم رفتند و مردند، صبر كرد، متصف شد به انا وجدناه صابرا كه متصف به صفت صبر باشد.
مصيبت اولاد بالاتر همه مصيبتهاست . علاوه از آيات و اخبار، وجدان هم شاهد است . خصوصا اگر صفات خوبى در آن فرزند جمع باشد. هر چه صفتش بالاتر، مصيبت او سنگين تر است ؛ تا به حدى مى رسد كه در خصوص ابراهيم و اسماعيل - على نبينا و آله و عليهما السلام - مى فرمايد: فلما اءسلما و تله للجبين (121)
بعد از اينكه هر دو تسليم امر خدا گشتند، و پدر عازم شد بر قربانى پسر، بعد از اين صفاتى كه در اسماعيل ملاحظه كرد و محبتش زياد شد، ماءمور به ذبح شد. نكته معانى بيانى است كه چون جواب ((لما)) حذف شد، گفتنى نيست . گفته اند محذوف نه چيز معين است ، بلكه محذوف كان ما كان ؛ يعنى ((شد آنچه شد)) به زبان بيرون نمى آيد.
بارى ، خود مصيبت اولاد كه نظير ندارد، هر چه صفات خوبى دارد، مصيبت بالاتر مى رود. اگر در خوبى نظير نداشته باشد، ببين مصيبت او چقدر بالا مى رود!
حالا مى گويم : على اكبر در صفات خوبى نظير نداشت . همان روزى كه شهادت براى آن جناب اتفاق افتاد، در عالم ، على اكبر نظير نداشته است . بلى سيدالشهداء (عليه السلام ) امام است ، سيدالساجدين (عليه السلام ) امام است ، هر دو افضل بودند؛ ولى در پاره اى صفات ، على اكبر نظير نداشت ؛ حتى نسبت به آن دو بزرگوار كه افضلند.
از چه بابت ؟ از اين بابت كه كسى در آن روز در جمال ، در خلق ، در حرف زدن ، شباهت به پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) كه افضل است ، مثل ((على اكبر)) نداشت (122).
در جمال و ملاحت ، شبيه پيغمبر بود. سيدالشهداء (عليه السلام ) هر وقت مشتاق مى شد به پيغمبر (صلى الله عليه و آله )، نگاه مى كرد به على اكبر(123). جمال ، جمال پيغمبر. حرف كه مى زد، اگر كسى پيغمبر را ديده بود، و در عقب ديوارى بود، خيال مى كرد پيغمبر است .
از همه بالاتر آن خلقى كه خدا فرموده است : انك لعلى خلق عظيم (124) على اكبر در خلق ، اشبه خلق الله به پيغمبر بود.
اينكه خلق و خلق و منطقى كه نظير نداشته است در اينها. اما در مراتب جلالت و تعظيم خدا و معرفت ، شنيده ايد در راه ((كربلا)) وقتى سيدالشهداء در منزلى از خواب بيدار شد گريه كنان ، ((على اكبر)) خدمت آن سرور عرض كرد: چرا گريه مى كنى ؟
فرمود: در خواب ديدم هاتفى كه مى گويد: القوم يسيرون و المنايا يسرع معهم عرض كرد: اءفلسنا على الحق ؟ فرمود: بلى . عرض كرد: چه باك داريم از مردن ! فرمود: جزاك الله من ولد خيرما جزا ولدا عن والده (125).
كاءنه پدر بزرگوار را تسلى داد...
از شجاعتش بگويم . چنانچه پيغمبر شجاعتش را ارث داده است به سيدالشهداء (عليه السلام )، هم چه مى دانم كه اميرمؤ منان هم شجاعتش را به على اكبر ارث داده است .
همين روز عاشورا وقتى كه رفت براى جنگ ، كسى در ميان شهداء بعد از سيدالشهداء (عليه السلام ) دويست نفر نكشته است . جوان تشنه بى حالتى دويست شمشير بزند، اينطور دويست نفر كشتن !
اينها به نظرتان نمى آيد. اگر دويست نفر ببندند و بخوابانند، حالا تا ظهر، مى توانيد بكشيد؟ على اكبر در ضمن نيم ساعت ، يا ربع ساعت ، دويست نفر كشت ؟
بهترين مردم مدحش كرده است ؛ بدترين مردم هم مدحش كرده است :
وقتى ، معاويه - عليه الهاويه - نشسته بود. پرسيد: چه كسى مستحق پادشاهى است ؟ گفتند: تو. گفت : خوش باش نگوئيد. گفتند: بگو. گفت : اولاى همه مردم به پادشاهى ، ((على بن الحسين )) است (126).
كسى را معاويه ملعون اين قسم مدح كند ببينيد صفاتش چه بوده است !
حالا معلومتان بشود اينكه گفتم شهادت ((على اكبر)) وفات سيدالشهداء است ، صحيح است ، و شهادت آن سرور وفات اول سيدالشهداء (عليه السلام ) بود. بدان ، وقتى كه ديگر كسى نماند؛ على اكبر تنها ماند، خدمت پدر آمد و اذن طلبيد. عكس حكايت ابراهيم و اسماعيل .
در آنجا اول پدر به پسر گفت : فانظر ماذا ترى (127). پدر پسرا را راضى كرد كه گفت : يا اءبت افعل ما تؤ مر.
ولكن اينجا ((على اكبر)) آمد و پدر را راضى كرد. گفت : اذن بده بروم . حضرت چه بكند. همين كه اذن گرفت ، حضرت هم چاره اى جز اذن نداشت . حالا وقت ((احتضار)) حضرت است . فنظر اليه ...
بدان كه نگاه هاى پدرها به پسرها چند جوره اند. اين نگاه هم چند جوره بود.