مرزها

آيت الله العظمى گرامى قمى

- ۵ -


آنچه از ولايت فهميديم

از مطالب گذشته به دست آمد كه:

1ـ ولايت به معناى دوستى نيست بلكه معناى سرپرستى و رياست و اداره امور اجتماع را مى‏دهد، گر چه گاهى هم باقرائن به معناى دوستى مى‏باشد.

2ـ تفسير ولايت به دوستى و محبت، عقيده اهل تسنن است كه در توجيه حديث غدير و ساير ادله ولايت، اين طور گفته‏اند كه: ما دوست اهل بيت هستيم و حتى گفته شده كه از شما شيعيان هم بيشتر دوستشان داريم (106) ليكن اهل بيت رياست دنيائى ندارند و از اين نظر جانشين پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيستند و ولايت آن‏ها فقط همين دوستى آن‏ها است.!!

3ـ ولايت يك برنامه ثابت و دائمى اسلام است و خداوند هرگز اجتماعى را بدون ولى رها نكرده است.

4ـ اولياء الهى كه از طرف خداوند مقام رهبرى و ولايت را دارند مراتب مختلفى دارند: رهبرى معصوم و مقرب كامل درگاه الهى است و رهبرى غير معصوم چون مجتهد است .

5ـ گرچه آن‏ها كه منصب ولايت و سرپرستى و جانشينى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را براى اهل بيت قبول دارند، دوستدار اهل بيت هم هستند، ولى از نظر خود ماده قانون، حكم دوستى اهل بيت از ولايت جدا است، و اين دو قانون متمايز از هم هستند كه هر يك به تنهائى واجب و لازم است. و البته قانون «محبت» در اسلام به عنوان پشتوانه قانون «ولايت» آمده است.

ممكن است كسى محبت داشته باشد ولى ولايت نداشته باشد مانند بسيارى از اهل تسنن كه دوستدار اهل بيت عليهم‏السلام هستند ولى آن‏ها را به حكومت و خلافت قبول ندارند.

و ممكن است كسى ولايت را بپذيرد ولى در دل و جان خود محبت نداشته باشد مانند كسى كه (در صدر اسلام) از على عليه‏السلام خوشش نيايد و سرپرستى او را به ناچارى و از اين جهت كه خدا گفته است بپذيرد و در حقيقت تسليم حكومت على بشود ولى هنوز نتوانسته باشد زنگ دل خود را پاك نموده نسبت به آن سرور محبت داشته باشد.

البته من اكنون چنين شخصى را به خاطر ندارم ولى مى‏خواهم بگويم از نظر متن ماده قانون و بحث انتزاعى و مفهومى اين دو قانون كاملاً از يكديگر جدا هستند.

چنان كه ممكن است كسى محبت اهل بيت را داشته باشد و مرجعيت علمى و تقليدى اهل بيت را نيز بپذيرد يعنى بداند كه مسائل شرعى خود را بايد از آن‏ها بگيرد و حداقل آن‏ها را از امثال ابو حنيفه ومالك و... اعلم بداند ولى در عين حال سنى باشد.

از اين جهت كه رياست و سرپرستى كلى و اداره امور اجتماع را مربوط به اهل بيت ندانسته به دست خود مردم و دنيا داران سپرده است.

همچون بسيارى از دانشمندان عامه كه براى حل مسائل شرعى به حضور اهل بيت مى‏آمدند و حقيقتا هم اعلميت اهل بيت را قبول داشتند چون «نوقلى» و «سكونى» و ديگران از قضات و دانشمندان عامه كه در كتاب‏هاى رجالى ذكر شده‏اند، و همچون خود عمرو ابى بكر كه اظهار علاقه به اهل بيت مى‏كردند (البته نه به حقيقت) و در مسائل شرعى هم على عليه‏السلام را مقدم مى‏دانستند و بارها عمر مى‏گفت خدا كند مسئله‏اى پيش نيايد كه على عليه‏السلام آنجا نباشد.

ليكن سرپرستى و رياست و حكومت اهل بيت عليهم‏السلام را قبول نداشتند و تمام سخن اين جاست. وجه امتياز اساسى شيعه و سنى در همين مسئله اداره اجتماع و رياست مطلقه دين و دنيا و به تعبير امام هشتم عليه‏السلام «نظام الدين والدنيا» مى‏باشد.

مخالفت بنى اميه و بنى العباس و بنى مروان هم با اهل بيت بر سرهمين مسئله اساسى است.

6ـ احيانا ديده مى‏شود افرادى كه همچون مرحوم طبرسى صاحب مجمع. البيان، مسئله علم امام برايشان حل نشده و معتقد هستند كه ائمه همه چيز را نمى‏دانند متهّم به وهابيگرى و منكر ولايت مى‏شوند!

سرو صدا مى‏كنند كه ولايت از دست رفت!

و من نمى‏دانم اين‏ها معناى ولايت را كجا درس خوانده و يا در كدام كتاب مطالعه كرده‏اند. كدام كتاب لغت، ولايت را به معناى اعتقاد به علم غيب گرفته است؟

فكر مى‏كنم اينها ولايت را به معناى محبت گرفته‏اند آن وقت خيال كرده‏اند كه اگر كسى روى اشتباه معتقد به علم همه جانبه امام نباشد حتما اصلاً علاقه‏مند به اهل بيت نيست، و شايد ولايت را فقط به معناى ولايت باطنى گرفته‏اند (كه يكى از فضائل امام است و در هيچ زمانى شاخص سنى و شيعه بودن نبوده است) و آن وقت فكر كرده‏اند آن عقيده با ولايت باطنى منافات دارد.

و من اطمينان دارم يك دست استعمارى از نوع همان استعمار صدر اسلام، در كار بوده كه بكوشند ولايت، معناى حقيقى خود را از دست داده به معناى محبت گرفته شود، تا اساسا احتمال رهبرى درباره ائمه عليهم‏السلام نباشد! اين است كه بايد دانست زير عنوان حمله به سنى‏ها روش آن‏ها ترويج مى‏شود.

ولايت و محبت دو قانون الهى و لازم و حتمى است. سرپرستى امامان الهى در مسائل دنيا و آخرت، ولايت است. و محبت و علاقه به آنها؛ مودت است. آيه «انما وليكم الله و رسوله»... و ادله ديگر ولايت را اثبات مى‏كند، آيه: «لا اسئلكم عليه اجرا الا الموّدة فى القربى» و ادله ديگر محبت را.

آن گاه برخى زبان‏هاى آزاد (كه به قول حضرت موسى بن جعفر عليه السلام آزادند نه بنده خدا) فرياد مى‏زدند: بشكند اين قلم‏هاى ضد على عليه‏السلام كه ولايت را منكر شده‏اند.

و من نمى‏دانم مگر اين‏ها على عليه‏السلام را جز از راه همين حوزه‏هاى عليمه شناخته‏اند؟

ديگر مى‏گفت فلان نويسنده ـ كه در مسئله علم امام به حوادث نفهميده چيزى نوشته بود ـ كافر است و ملحد و بنابراين قتلش هم جايز.

و لا اقل به رساله‏هاى فارسى مراجع تقليد هم رجوع نكرده بود كه: موجب كفر تنها انكار الوهيت و يا رسالت خاتم انبياء است. انكار اصل امام كفر هم نمى‏آورد تا چه رسد به انكار صفات امام.

بايد همواره يك رهبر بيدار و مرجع آگاه درميان مردم باشد تا با نفوذ معنوى و ظاهرى خود جلوى اين گونه انحراف‏ها را بگيرد.

در ملاقاتى كه با يكى از بزرگترين علماء غرب ايران (107) داشتم به حدى او را از اين سرو صداى افراطى متأسف ديدم كه مرا تحت تأثير قرار داد.

و من نمى‏خواهم بگويم: بحث‏هاى آن نويسنده‏اى كه تكفير مى‏شد صد در صد درست بود، نه هرگز، و حتى نمى‏خواهم بگويم در برابر اين اشتباهات و نوشته هائى كه موجب شبهه و شك مى‏شود بايد سكوت كرد، نه، بلكه بايد با نوشته‏هاى محققانه مردم را در جريان گذاشت و اشتباهات آن‏ها را گوشزد نمود بلكه مى‏خواهم بگويم به فرض اين كه در اين گونه بحث‏ها مستحق مجازات باشند. مجازات آن‏ها اين همه سرو صدا و نسبت كفر و الحاد و وهابيگرى و غيره نيست. هر جرمى كيفرى دارد كه تجاوز از مرز آن كيفر خود جرم است. و كليه افرادى كه حتى با سكوت خود اين نسبت‏ها را تأييد نموده‏اند و در برابر اين هتك‏ها كه لااقل طبق موازين ظاهرى شرعى فقهى، برخلاف و بدون مجوز شرعى بود هيچ گونه دفاعى نكردند مسلما در برابر محكمه عدل الهى مسئول خواهند بود. وهواحكم الحاكمين.

مى‏دانم عذر آن‏ها اين بود كه اگر دفاع مى‏كرديم ما را هم متهم مى‏كردند.

و به فرض اين سخن را قبول كنيم و يا عذر صحيح بدانيم، اين را هم مى‏دانيم كه لا اقل مى‏توانستند بگويند مجازات اين اعتقاد علمى «هر چند اشتباه و غلط» اين نيست.

«بل الانسان على نفسه بصيرة ولوالقى معاذيره والله من ورائهم محيط.» على عليه‏السلام مى‏فرمايد ملامت بيش از حد آتش لجاج را شعله ور مى‏سازد.

گاهى مى‏گويند آخر دين از طرف دوست در خطر بود اين‏جا شدت عمل بيشترى بايد به خرج داد و مى‏دانيد كه اين كاملاً نقطه مقابل فرموده قرآن است كه: «اشداء على الكفار رحماء بينهم» (108)

سخت‏گيران بر كفار و مهربانان ميان خودشان....

واگر حرف ضد دين هم بود راه جلوگيريش اين نبود.

به قول يكى از اساتيد بزرگ ما (109) (كه سرو صداى زياد در اين مسئله را بدتر مى‏دانست) عقايد شيخ احمد احسائى را ابن ابى جمهور نيز دركتاب المجلى (110) داشته است ولى چون در زمان او جنجال نشد به صورت اعتقاد تازه و فرقه مشخصى پديد نيامد ولى در زمان شيخ احمد در اثر همين سرو صداها كه خواه ناخواه عده‏اى را به طرفدارى او واداشت به صورت اعتقادى تازه اوج گرفت.

و البته اين مثل با ممثل خيلى فرق دارد.

ما علم ارادى امام را با جمع بين روايات و ادله ديگرى كه نوعا جنبه «اشراق» دارد استفاده مى‏كنيم نه با يك استدلال فكرى روشن و يا ادله ضرورى كه همچون نماز صبح و ساير فرايض بديهى هر كس باشد.

تا كسانى چون شيخ طبرسى و علامه حلى و شيخ مفيد (كه امام زمان براى مرگش گريان شده مرثيه مى‏خواند) و سيد مرتضى و محقق حلى و غيره هم بداهت و ضرورت اسلام و شيعه را نفهميده باشند.

نه نمى‏خواهم اعتقاد شيخ احمد را همچون اين بحث بدانم ولى خواستم بگويم كه اگر يك عقيده باطلى هم بوده راه جلوگيريش اين همه اتهامات ناروا نبوده است.

مرحوم مجلسى كه در انكار معراج جسمانى آن همه جملات تند مى‏گويد كه پيش از اين گفتم و يا درباه فلاسفه مى‏گويد: (ج 8 ص 328) «كسى كه به كلمات فلاسفه رجوع كند و اصول مطالبشان را فحص كند دريافت مى‏كند كه اكثر آن‏ها با شرائع پيامبران تطبيق نمى‏كند و اگر برخى اصول شرائع و ضروريات اديان را به زبان مى‏آورند فقط از ترس تكفير مومنين مى‏باشد كه مبادا به جرم كفر كشته شوند. كسى كه اهل انصاف باشد و به كلمات آن‏ها مراجعه كند. به خوبى مى‏داند كه روش اين‏ها با اصل شرائع مانند روش مسخره كنندگان است، اين‏ها اهل دين را مسخره مى‏كنند!»

در مورد اين بحث پس از ذكر عقيده مفيد و علامه حلى ـ ج 42 بحار ـ كوچكترين حمله‏اى نمى‏كند. البته اين را هم ناگفته نگذارم همان طور كه پيش از اين گفتم نويسنده محقق هم بايد نفع و ضرر يك مطلب را (به فرض كه حق باشد) خوب بسنجد كه چه بسا ضرر يك بحث به فرض هم كه درست باشد، در شرايط خاصى، خيلى بيش از نفع آن است. (111)

درباره شئون ولايت و به خصوص اهل بيت به خواست خداوند بيش از اين صحبت خواهيم كرد.

ترويج باطل

يكى از مفاهيم ناشناخته مفهوم ترويج باطل است.

در ذهن بسيارى از مردم كوچكترين ارتباط با اهل تسنن را ترويج مرام آن‏ها مى‏شمارند، و بر خلاف روايات صريح ما كه دستور مى‏دهد با آن‏ها به خوبى معاشرت كنيد و حتى پشت سرشان نماز بخوانيد و اقتدا كنيد كه در اصطلاح فقهى تقيه مداراتى ناميده شده است، بسيارى شيعيان در مدينه كه مى‏روند در بقيع طورى مى‏كنند كه شايد مورد رضايت ائمه عليهم‏السلام نباشد.

در روايات ما براى اقتدا نمودن به آن‏ها ـ در محيط آن‏ها ـ ثواب زيادى ذكر شده است.

امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد: كسى كه با آن‏ها در صف اول نماز بخواند همچون كسى است كه پشت سر پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نماز خوانده باشد (112) و هم امام صادق مى‏فرمايد: از بيمارانشان عيادت كنيد و بر جنازه هايشان حاضر شويد و در شهادت به نفع و ضررشان نزد قضاة حاضر شويد و در مساجدشان نماز بخوانيد (113)

منتهى بعضى فقها مى‏گويند بعدا هم نماز خود را اعاده كنند. نمى‏خواهم بگويم روش اهل تسنن درست است نه، برخى از آن‏ها هم رسوائى را به فلك رسانده‏اند و فى المثل فريد وجدى اعتقاد به حضرت مهدى عليه‏السلام را نوعى خرافه جلوه مى‏دهد! و بهائيت را ماسك مظلوميت مى‏زند! و «امين» در كتاب ضحى الاسلام اعتقاد به حضرت مهدى را نكوهش مى‏كند و اتهامات زيادى به شيعه مى‏زند، نويسنده «الصراع» تهمت‏ها به شيعه مى‏زند. خطيب در «الخطوط العريضه» تهمت‏هاى عجيبى به رهبران شيعه مى‏زند. «مردوخ» ضمن همين گونه كارها از راه تفسير اولوالامر به آب و نانى رسيده است.

و ديگران......(114)

ولى به فرموده امام صادق عليه‏السلام شما زينت ما باشيد....

بايد جواب اين اتهامها داده شود، نوشته‏هاى ارزشمندى نوشته شود، چنان كه بزرگانى به اين خدمت بزرگ مشغول بوده و هستند.

نوشتجاتى همچون عبقات و الغدير و المراجعات و شبهاى پيشاورو «مع الخطيب....و الدعوى الاسلاميه و الذريعه و...براى ما با ارزش است. ولى كارهاى سبك و بچه گانه برخى عوام و عوام خاص نما كه خدمتشان فقط بهانه به دست دشمن دادن و جان برادران شيعه كشورهاى اسلامى سنى نشين را به خطر انداختن است كاملاً برخلاف دستورهاى موكد امام صادق عليه‏السلام مى‏باشد

به هر حال مفهوم ترويج يكى از مفاهيم ناشناخته در سطح اجتماع است گاهى مى‏گويند بگذار اسرائيل بر كشورهاى عرب مسلط شود، اين‏ها سنى هستند و بدتر از يهود مى‏باشند و من نمى‏دانم اين جمله را كه تنها درباره ناصبى‏ها گفته‏اند و آن هم تفسيرى دارد چرا درباره همه سنى‏ها مى‏گويند؟! اين حديث را بنگريد تا ببيند چگونه اسلام واژگونه شده است.

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هنگام وفاتش وصيت فرمود كه: «يهود و نصارى را از جزيره العرب بيرون كنيد و فرمود خدا را درباره مصريان فراموش نكنيد، آن‏ها به زودى بر يهود و نصارى مسلط مى‏شوند و كمك و يارى شما در راه خدا خواهند بود» با اين كه مى‏داند كه مصرى‏ها شيعه نيستند، و همان‏ها با يهود درگير هستند. (115)

بايد بدانيم كه برخى مفاهيم در سطح عرف حكم دارند نه در سطح عقل. فى المثل قانون «حرمت» اعانت بر گناه كه بسيارى از علما گفته‏اند كمك ديگرى در گناه خود يكى از گناهان است را دقت كنيد در تشخيص موضوع اين حكم كه در چه موارد كمك كردن صدق مى‏كند نظريات مختلفى داده شده است.

احيانا با مختصرى تماس با عامه هر چند در سطح مطالعه كتاب‏هاى آن‏ها و يا درس خواندن نزد آنان و درس گفتن براى آن‏ها باشد شخصى را متهم به ترويج آن‏ها و ياحتى سنى زدگى مى‏نمودند.

جالب است كه مرحوم شهاب الدين عاملى كه از علمااخبارى‏هامى‏باشد(116)

درباره علامه حلى قدس‏سره مى‏گويد: علامه و ديگران - اصولى‏ها ـ از اين گونه... غفلت‏ها و اشتباهات زياد دارند زيرا با كتاب‏هاى اصولى اهل تسنن انس و تماس دارند (117) يعنى سنى زده هستند!

و در فوائد المدينه مرحوم محدث امين استر آبادى كه يكى ديگر از بزرگان اخبارى هاست ذكر شده: در مدينه خواب بودم پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را در خواب ديدم فرمود برخيز دين مرا از دست اصوليين نجات ده.!

و به خاطر همين اختلافات حساس است كه بايد مردم به دنبال مجتهدان آگاه و بيدار بوده در منصب ولايت هم كسى را انتخاب كنند كه حقيقت پايمال نگردد و خادمين واقعى مظلومانه خائن معرفى نشوند.

به هر حال برخى نظريات در اعانت بر گناه به حدى افراطى است كه گاهى مى‏گفتيم لازمه اين نظريه افراطى اين است كه حرام است نانوا به كسى كه اهل فحشاء است نان بفروشد زيرا به وسيله نانى كه مى‏خرد تقويت مى‏شود و وقتى نيرو پيدا كرد به دنبال فحشاء مى‏رود و همچنين گناهان ديگر....

و از طرفى نانوا مى‏داند كه بيشتر خريداران يا مراجعه كنندگان افراد عادلى نيستند آن گاه كار مشكل مى‏شود، و به قول ما يك «صغرى» و «كبرى» ترتيب مى‏دهد و مى‏گويد: بيشتر اين‏ها اهل معصيت هستند، معصيت نيرو مى‏خواهد، نيرو به وسيله همين نان پيدا مى‏شود، و نتيجه اين كه اين معاملات حرام است و اين دكان هم مركز حرام!!

شك نست كه از ديد عقلى و دقت در ترتيب علت و معلول و اسباب گناه نيروى گناه به وسيله همين غذائى است كه از فروشنده مى‏خرد و شخص گناهكار به كمك همين نيرو گناه مى‏كند.

و ليكن از نظر افكار عرف اجتماع هرگز اين فروشنده را از دستياران عمل زناى آن زناكار نمى‏شمارند ويا شريك قتل آن قائل و شريك دزد و.... نمى‏دانند.

و در نيتجه از نظر حقوق اسلامى و مدنى او را مجرم نمى‏دانند .

ترويج نيز همين طور است در سطح افكار اجتماع كه آن‏ها ميزان تشخيص موضوعات حقوقى هستند اين طور نيست كه هرگونه همرنگى با فرد بد مسلكى را، ترويج از مسلكش بشمارند، وفى‏المثل اگر آن‏ها صبح غذا مى‏خورند ما حتما نبايد بخوريم كه مبادا ترويج باطل شود.

اگر كسى نوشته‏اى علمى را از انيشتين به زبان ديگرى برگرداند در هيچ اجتماعى او را مروج مذهب يهوديت نمى‏شمارند.

و اگر قرآن كريم «چهارماه حرام» را كه در جاهليت احترام داشته و در آن‏ها متاركه جنگ مى‏نمودند پذيرفت و قانون احترام را تثبيت فرمود هرگز نمى‏توان گفت قرآن ترويج شرك نموده است.

قرآن كريم از نيكان به اينطور توصيف مى‏كند كه: «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» كسانى كه گفته‏ها را گوش مى‏دهند و خوب‏ترين آنرا انتخاب و پيروى مى‏كنند.

و مخصوصا با كلمه جالب «پيروى» مى‏فرمايد تا در انجام خوبى‏ها اين تعصبات پيدا نشود كه: اين عمل خوب است ولى عنوان ثانوى: (پيروى از شخص بد) دارد. پس نبايد انجام داد، يعنى: از كار خوب آن‏ها پيروى كنيد و خيلى هم خوب است.

از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل شده به دنبال علم برويد هر چند در چين باشد (118) كه آن روز كشور غير اسلامى و كفر بود.

و همين معنى از حديث ديگر آن حضرت استفاده مى‏شود كه اگر علم به ستاره پروين بسته باشد مردانى از فارس به او مى‏رسند (119)

رواياتى هم كه همچون حديث امام باقر عليه‏السلام (120) مى‏گويد هر چه از اين خانه (اهل بيت) بيرون نيايد باطل است منظور اين است كه به ديگران اطمينان نبايد كرد زيرا وقتى به منبع وحى ارتباط نداشته باشند اشتباهاتشان زياد است.

و گرنه روشن است كه افراد مخالف اهل البيت همه علومشان باطل نبوده است كه حتى اگر مى‏خوانند 4=2×2، ما بگوئيم چون از اهل البيت نگرفته‏اند باطل باشد.

و ما هم اگر پس از بررسى و دقت و احتياط چيزى از آن‏ها گرفتيم حتما باطل باشد.

چه بسا آن‏ها هم به واسطه از اهل بيت گرفته‏اند چنان كه برخى جامعه شناسان اساس همه علوم را مرتبط به منابع وحى مى‏دانند.

اين مطلب (اطمينان نداشتن) در تفسير امام حسن عسگرى عليه‏السلام از امام صادق عليه‏السلام در مسئله تقليد ذكر شده است:

«وقتى عوام ملت از فقهاء خودشان فسق روشن و تعصبات شديد و نزاع بر سر متاع و حرام دنيا ديدند و مشاهده كردند كه فقها با كسى كه مخالف باشند هر طورى هست او را از بين مى‏برند هر چند درستكار باشد و با كسى كه موافق باشند احسان‏ها مى‏كنند هر چند مستحق اهانت باشد... اگر عوام ملت از چنين فقها تقليد كنند همانند يهود خواهند بود كه خداوند مذمتشان فرموده است. ولى آن فقيه و عالمى كه خوددار باشد ودين خود را حفظ نموده با هوس‏هاى خود مخالفت ورزيده پيرو دستور خداوند باشد، عوام مى‏توانند از او تقليد كنند كه اين خصوصيات در برخى فقهاء شيعه موجود است نه همه آن‏ها» (121)

در تقليد اطمينان مى‏خواهد چون شخص مقلد، خوبى و بدى فتوى را نمى‏داند تا بگوئيم: حرف خوب را بگير و عمل كن، از هر كس كه باشد.

تقليد مربوط به جائى است كه خود شخص، اهل تشخيص و اجتهاد نبوده و مسائل را مى‏خواهد از مجتهدى پيروى كند.

پيدا است كه اين مطالب همان طور كه بر اساس اشكال «ترويج باطل» نيست، به جهت باطل بودن همه گفتار ديگران هم نيست. منظور اين است كه نبايد اطمينان نمود.

روش اصحاب ائمه و علماء سابق بر اين بوده كه اگر مطلب درستى را در جائى مى‏يافتند فورا فرا مى‏گرفتند.

علماء قديم از دانشمندان مخالف مسلكشان استفاده مى‏كردند و از عنوان شاگردى آن‏ها هم ناراحت نبودند وحتى اجازه نقل حديث ـ به سند رواياتى آنان ـ از آن‏ها مى‏گرفتند.

كيست كه مقام مرحوم صدوق (كه على المعروف به دعاء حضرت ولى عصر ارواحنا فداه متولد شده است) انكار كند؟ بسيارى از اساتيد روايتى صدوق از علماء اهل تسنن بوده‏اند. (122)

شيخ طوسى قدس‏سره بزرگترين دانشمند شيعه در عصر خود (و چندين قرن پس از خود) كه اكنون هم عنوان «شيخ الطائفه» را براى خود حفظ كرده است، از ابوالحسن بن سوار مغربى سنى استفاده كرده است.

وهم از ابوعلى بن شاذان دانشمند كلامى سنى.

و هم از ابو منصور سكرى كه صاحب رياض او را سنى يا شيعه زيدى مذهبى دانسته است.

و هم از ابوالقاسم تنوخى كه علامه حلى اوراسنى دانسته است.

وهم از شخصى به نام محمد بن سنان (123) (غير از محمد بن سنان معروف اين‏ها همه جزو اساتيد شيخ بوده‏اند.

سيد مرتضى استاد شيخ طوسى كه لقب علم الهدى گرفته است بزرگترين اساتيدش دو نفرند يكى شيخ مفيد كه از بزرگترين علماء شيعه است ديگرى ابوعبدالله مرزبانى كه از بزرگترين علماء معتزله اهل تسنن بوده است و به خصوص دركتاب «امالى» (124) خود از اين استاد زياد ياد مى‏كند و يكى از داستان‏هاى جالب امالى كه هم اكنون در ذهنم جولان دارد داستان عامر و ربيع و نعمان بن منذر را كه در كتاب‏هاى ادبى مذكور است به روايت از همين استاد نقل مى‏كند.

اين روش علماء ما بود كه در نتيجه آن‏ها هم نزديك مى‏شدند و از علماء ما كه به درياى علوم اهل بيت عليهم‏السلام ارتباط داشتند استفاده مى‏كردند واجازه روايتى مى‏گرفتند.

هنوز هم در ميان علماء شيعه هستند كسانى كه از علماء تسنن اجازه روايتى دارند و متقابلاً اجازه هم داده‏اند.

قرن هاست كتاب الفيه ابن مالك و شرحش از «سيوطى» در حوزه‏هاى شيعه تدريس مى‏شود و اصلاً تصور نمى‏شود كه اين ترويج مسلك سنّى‏گرى است. چنان كه اهل تسنن هم شرح رضى قدس‏سره را تدريس مى‏كنند. كتاب مغنى ابن هشام نيز همين طور، و ساير كتاب‏ها كه برعايت اختصار از نام و خصوصيات آن‏ها خوددارى مى‏كنم. البته بسيارى از اهل تسنن نيز تعصبات ناروائى دارند و مثلاً در كتابخانه هايشان كتاب‏هاى شيعه را در دسترس دانشجويان نمى‏گذراند و يا شيخ جديد جامعه مدينه شاگردانش را ضد شيعه بار مى‏آورد و يا فلان نويسنده در پاكستان (با تعصبات ناآگاهانه) از مسير اين اختلاف به استعمار خدمت مى‏كند.

مى‏دانم ممكن است تصور شود اگر اين‏ها ترويج باطل نيست پس ترويج باطل كجاست؟ ولى پاسخ خيلى روشن است.

ترويج باطل آن جاست كه صريحا مسلك باطلى را حق اعلام دارد ويا بگويد آن مسلك عالمانه است. و مسلك حق را جهل بنامد و يا دانشمندان آن‏ها را اين‏طور تعريف كند كه از هر نظر (حتى از نظر اعتقادى) افكار بلند و صحيحى دارند و يا كتاب‏هاى مسلكى آن‏ها را بدون اظهار نظر به هر زبانى منتشر كند. ولى آيا اگر نوشته‏اى از آن‏ها نشر شود و مطالب خلافش تذكر داده شود و رد شود اين هم ترويج است؟ كه عده‏اى مى‏گفتند چرا كتاب العدالة الاجتماعية سيد قطب را در چهل و اندى سال پيش ترجمه كرده‏ايد و كتاب نحوالدستور ابوالاعلى مواردى را آرى گاهى از كوچكترين عمل شخص سوء استفاده شده و موقعيت زمانى و مكانى و اوضاع واحوال طورى است كه به نفع دشمن بهره بردارى مى‏شود در چنان شرايطى بايد در اعمال معمولى هم محتاط بود.

شينده‏ام (راست يا و دروغ نمى‏دانم) كه مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانى را در عراق اغفال نموده در جلسه‏اى وارد كردند و خواستند عكس بگيرند و بدان وسيله از روشى كه مورد علاقه سيد نبود ترويج نمايند.

آن مرحوم همين كه متوجه جريان شد سر خود را طورى پائين انداخته و پيچيده كه در عكس شناخته نشود. و شنيدم كه به عنوان مرتب كردن آتش قليان قطعه زغال سوزانى را روى سرش انداختند تا مجبور شود سربردارد ولى او همچنان عمامه از سر برداشته با همان حالت اصلاح نموده بسر گذارد.

فرار رهبانان مسيحى از شهرها و عزلت در صومعه‏هاى بيابان به همين نكته بود كه چون قدرت ستيز نداشتند نخواستند باسكوت خود بر كار سلاطين، صحه بگذارند. ابن مسعود مى‏گويد پشت سر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر الاغى سوار بودم فرمود: مى‏دانى چرا بنى اسرائيل رهبانيت را پيش گرفتند؟ گفتم: خدا و پيامبرش بهتر مى‏دانند.

فرمود: ستمگران و حكام جابرى پس از عيسى پيدا شدند كه گناه مى‏كردند و منحرف بودند، مؤمنين با آن‏ها پيكار كردند و سه مرتبه شكست خوردند و جز اندكى باقى نماندند. با خود گفتند اگر با همين روش مخالفت در ميان اين‏ها بمانيم ما را مى‏كشند و كسى نمى‏ماند كه تبليغ دين كند پس بيائيد در گوشه و كنار پراكنده شويم تا پيامبر پبس از عيسى كه به ما وعده داده شده است ظاهر شود. (125)

و بنابراين منظور از حديث «لارهبانية فى الاسلام» (126) اين است كه لازم نيست شما در اين موارد خود را به زحمت افكنده و بيابان نشين شويد، بلكه نبايد هم، در همان اجتماع خود بايد بمانيد ولى ترويج باطل نكنيد و حالت انزوا در اجتماع داشته باشيد يعنى قهر با مخالفين، ولى در داخل اجتماع باشيد و البته اين خود يكى از مسائل سياسى اسلام است.

به هر حال در چنين شرايطى نه تنها در قلم و زبان ودرس و مانند آن بلكه در كوچكترين اعمال خود بايد مراقب بود و در اين زمينه در روايات «تقيه» نكات جالبى هست كه براى اهل سياسيت مطالعه‏اش مفيد است.

در قرآن هم دستور ميدهد اگر عده‏اى امور الهى را به مسخره گرفتند به عنوان اعتراض از جابر خيز و از ميانشان برو.

زهد منفى

در زمان ما روشن شده است كه استفاده‏اى كه استعمار از افراد متدين ساده لوح مى‏كند به مراتب بيشتر از استفاده‏اى است كه از افراد بى‏دين مى‏كند.

چون متدين هستند وجهه بهترى در ميان مردم دارند و چون ساده هستند چه بسا كارهاى مهمى را كه در حقيقت به زيان ديانت است به عنوان يك فريضه مذهبى با اعتقاد كامل و جزم قاطع ترويج مى‏كنند.

البته همه افراد اشتباهاتى دارند ليكن اشتباه اين دسته بيشتر و زيان بارتر است. زيان اين‏ها به اندازه يك دشمن آگاه و دانشمند و باخبر از رموز حمله و هجوم است.

و اين است سرّ فرموده پيامبر: «قصم ظهرى رجلان عالم متهتك و جاهل متنسك» در اين حديث پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فهمانده است كه ضرر نادان، از راه اشتباه كارى موضوعى و عدم درك مصاديق و موارد است. نفرمود: نادان علاقه‏مند به دين، بلكه: نادان عابد پيشه! عبادت را مى‏شناسد و انجام مى‏دهد و در عين حال نادان است يعنى جاى هر كارى را نمى‏داند. نمى‏فهمد كجا مورد نماز جماعت است و كجا جاى انفاق، كجا جاى سكوت است و كجا جاى قيام.

گاهى قيام را تحت عنوان «سياست است و نبايد دخالت كرد» مى‏گويد و گاهى سكوت لازم را تحت عناوينى از قبيل بهانه «به شيعه حمله شده و ولايت در خطر است و مانند آن،» مى‏شكند و درهر دو حال زيانى بزرگ وارد مى‏سازد.

مى‏دانيد كه يكى از علائم ايمان شخص، انگشتر به دست راست داشتن اسد و اين معنى در روايات مكررى آمده است. منظور چه بوده است؟

در داستان «حكميت»« كه پس از حادثه صفين به وجود آمد ابوموسى اشعرى كه به زور بعضى مقدسين نادان و نيز به فشار «اشعث» استعمارزده بر على عليه‏السلام تحميل شده بود گول عمرو عاص، حكم معاويه ـ را خورده انگشتر را از دست راست در آورده گفت همان طور كه اين انگشتر را از دست بيرون آوردم على عليه‏السلام را از خلافت عزل كردم به اين اميد كه عمر و عاص هم انگشتر را از دست چپ بيرون اورده معاويه را خلع كند و امر حكومت را به شوراى عمومى مسلمانان واگذاردند.

ولى عمرو عاص انگشتر را به دست چپ، نموده گفت مردم ديديد كه ابو موسى على عليه‏السلام را از خلافت عزل نود منهم معاويه را همچون اين انگشتر كه به دست چپ نمودم به حكومت نصب نمودم... و از منبر پايين آمد.

كار ابوموسى وعمرو عاص به حدى در ميان مردم اثر گذارد كه انگشتر به دست راست بودن يكى از علائم ايمان به حساب آمد. يعنى ما هنوز انگشتر را به دست راست داريم و على عليه‏السلام را خليفه مى‏دانيم.

چرا اين قدر اثر گذارى؟ ابو موسى كه گوشه نشينى و بى حالى را انتخاب مى‏نمود (و شايد روى همين حالت روانى در مقدمه جنگ جمل نيز به على عليه‏السلام خيانت نمود) در ذهن مردم به تقوى و ديانت معروف شده بود و اين هم از آن جهت كه برخى مردم گوشه نشينى و بى كارى و نفهمى را تقوى و ديانت مى‏نامند و البته اين از بزرگترين صدمات اسلام بوده كه به وسيله دست‏هاى مرموز استعمار به همراهى حب و جاه و خوشگذرانى برخى افراد داخلى به وجود آمده است.

قيافه ديانت ما بانه ابو موسى با اضافه نفهمى او كه به قول يكى از شعراى معاصرش «لم يدرما ضرب اسداس و اخماس» (حاصل ضرب 5 و 6 را نمى‏دانست) اين مشكل را به وجود آورد. عوام مردم به خصوص در محيط‏هاى عقب افتاده نمى‏توانند فرق قدس وعقل را بفهمند. و بر خلاف تصريح مكرر ائمه عليهم‏السلام هر تقدسى را دين و عقل كاملى هم به حساب مى‏آورند.

حتى سكوت عبدالله بن عمر كه شخصى شهوتران بود ولى درميان مردم به پيروى از منطق نفاق، قيافه ديانت و عبادت داشت براى على بن ابيطالب عليه‏السلام نوعى كارشكنى بود.

حارث بن حوط نزد آن حضرت آمده گفت فكر مى‏كنى من اصحاب جمل را گمراه مى‏پندارم؟ حضرت فرمود حارث تو به زير پاى خود نگريستى و بالاى سرت را نديدى و به اين جهت سرگردان شدى! تو حق را نشناختى تا اهل حق را بشناسى و باطل را نشناختى تا پيروش را بدانى. حارث گفت من نيز با سعد بن مالك و عبدالله بن عمر گوشه نشينى را انتخاب مى‏كنم!

حضرت فرمود سعد و عبدالله بن عمر حقيقتى را يارى نكردند و باطلى را مخذول نكردند (127)

عثمان كه كشته شد سعد بن ابى وقاص چند گوسفند خريده به گوشه‏اى از بيابان رفت و با همان گوسفندان زندگانى نمود، و عبدالله بن عمر ابتدا با على عليه‏السلام بيعت كرد ولى بعدا به نزد خواهرش «حفصه» عيال پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شتافت و در جنگ جمل حاضر نشد و گفت عبادت مرا ناتوان ساخته نمى‏توانم در جنگ حاضر شوم نه با على عليه‏السلام و نه با دشمنانش (128)

و همين عبدالله عمر در زمان حكومت حجاج بر مكه، شبانه به نزد حجاج شتافته گفت بنا به فرموده پيامبر كه «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهليتة» (129) دستت را جلو آر تا با تو به عنوان نماينده عبدالملك بيعت كنم كه تو نائب او هستى! حجاج پايش را دراز كرده گفت با پايم بيعت كن كه دستم مشغول است عبدالله گفت گويا مسخره‏ام مى‏كنى! حجاح گفت احمق تو با على عليه‏السلام بيعت نكردى و با من چنين مى‏گوئى! تو فقط از ترس اين كه همچون عبدالله بن زبير بدارت بياويزم به پناه آمده‏اى و معلوم شد كه آن قيافه زاهدانه و ترك دنيا جز روپوشى براى شانه خالى كردن از زير بار وظيفه نبوده و خاصيتى جز سرگردانى ملت نداشته است.

اين است كه على عليه‏السلام در ضمن دعاى خود چنين مى‏گويد.

«اللهم انى اعوذبك من ان تحسن فى لا معة العيون علانيتى و تقبّح فيما ابطن لك سريرتى، محافظا على رئاء الناس من نفسى بجميع ما انت مطلع عليه منّى فابدى للناس حسن ظاهرى، واقصى اليك بسوء عملى، تقربا الى عبادك و تباعدا من مرضاتك» (130) خداوندا از اين به بعد به تو پناه مى‏برم كه در چشم مردم ظاهرم را خوب جلوه بدهى، در حالى كه در باطنم صفات بدى را پنهان كنم، كه براى خود نمائى و ريا آن چه را كه تو با خبرى براى مردم خوب جلوه دهم، حسن ظاهرم را به مردم نشان دهم و اعمال بدم را به سوى تو بفرستم به بندگانت نزديك شوم واز رضاى تو دور شوم.

به هر حال همواره عده‏اى فهميده ولى ترسو يا سودجو حقيقت را زير پا گذارده‏اند و عده‏اى هم متدين ولى نفهم و داراى مغزى متحجر و تكان نخورده كه با قيافه‏اى زاهدانه خود مردم را به سوى دين خود مى‏كشند و به مردم مى‏فمانند كه دين واقعى خداوند نيز همين است.

در حديثى از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل شده است كه ما اين را انفاق مى‏دانيم كه كسى خشوع ظاهرش بيش از خشوع دلش باشد: «ما زاد من خشوع الجسد على مافى القلب فهو عندنا نفاق»

و راستى زيانش بسيار است كه ظاهرى باشد طعنه زننده بر اولياء و باطنى خبيث‏تر از هر ستمگرى، و يا ظاهرى مدرس اولوالالباب و باطنى بى خبرتر از هر پيره زال خانه نشينى.

قبلاً

تنها اين مسئله ـ كفر و ايمان ـ نيست كه براى مردم به طور صريح روشن نشده است، ولى اين هم يكى از مسائل بسيارى است كه حدود وجهات مختلفش براى مردم كاملاً مشخص نشده و در نتيجه حوادثى را به بار آورده است.

از طرفى ديگر به هر دستاويزى تكفير مى‏كنند و از اين سر آبروها بر باد مى‏رود و نيروها تلف مى‏شود و گروه‏ها به جان هم مى‏افتند. و در وسط راه هدف را گم مى‏كنند.

و از طرفى تصور شده است كه اين مسائل عقيدتى تنها ضامن سعادت انسان است و نيازى به عمل صالح نيست ودر نتيجه تصوف اخلاقى جلو آمده ودر صحنه عمل و محيط بندگى باتكاء داشتن عقيده، مرتكب هر جنايتى مى‏شوند مسئله دوم بايد در نوشته‏اى جداگانه مورد بررسى قرار گيرد تا معلوم شود كه سعادت دو ركن دارد و بدون آن دو تحصيل سعادت امكان ندارد: 1ـ ايمان وعقيده 2ـ اعمال شايسته.

و لازمه ايمان صحيح عمل خوب است و گرنه، نه سعادت، بلكه زيان و خسران است كه «والعصران الانسان لفى خسر الاالذين آمنوا وعملو الصالحات تواصوا بالحق و تواصوابالصبر» = قسم به زمان ـ (كه اندازه حركت است) يا فشار (كه عامل حركت است) يا عصاره جهان ماده (يعنى انسان كامل كه نتيجه حركت است ) كه همه انسان‏ها در زيانند مگر آن‏ها كه ايمان داشته و كارهاى صالح كنند وديگران را به حقيقت و صبر در راه حقيقت سفارش كنند اصحاب پيامبر در هر برخوردى هنگام خداحافظى اين سوره را براى هم مى‏خواندند، تا برنامه كار فراموش نشود.

در اين نوشته فقط مسئله اول مورد توجه است: چه خصوصياتى در عقيده اسلامى لازم است كه بدون آن شخص، مسلمان نمى‏شود، و چه خصوصياتى فضيلت است نه ركن كه با ندانستن و با انكار اشتباهى آن شخص، كافر نمى‏شود.

و بايد اين مسئله در سطح عموم براى همه و همه روشن شود. تا بى جهت مردم به جان يكديگر نتيفتند و يكديگر را كافرنشمارند.

ضمنا برخى مسائل ديگر هم مورد بررسى قرار گرفته است كه احيانا دستاويز حمله وطرد افراد روشن از طرف افرادى كه اگر خالص باشند لااقل ناآگاه و بى اطلاعند مانند مفهوم تسنن و تشيع و ترويج باطل، انقطاع الى الله و فنا و فساد فى الارض، ولايت و غيره.

يادداشت هائى بوده است كه در چندين سال پيش در ارتباط با مسائل رهبرى اسلامى جمع شده بود كه اينك به طور مستقل در دسترس شما قرار مى‏گيرد.

شايد بعدا مسائل ديگرى نيز از آن سرى بحث‏ها تقديم شود. اميد است مفيد بوده باشد.

قم ـ حوزه علميه

محمد على گرامى

شعبان 1397 ه ق