شيوه مناظرات انبيا و امام صادق (عليهم السلام)

سيده فاطمه حسينى ميرصفى

- ۱۰ -


وقتى بر جعفر بن محمّد صادق وارد مى شدم مرا اكرام مى كرد و بالش خود را به من مى داد و مى گفت : اى مالك ، من تو را دوست دارم و به خاطر آن خوشحالم و خداى را حمد مى كنم بر اين دوستى . مالك بن انس مى گويد: هر بار كه جعفر بن محمّد را ديدم ، يا در حال نماز بود و يا روزه دار بود، يا قرآن تلاوت مى كرد. وى از بزرگترين عبادت كنندگان و زاهدان بود، آن كسانى كه در برابر خداوند عز و جل خشوع دارند. وى بسيار حديث مى گفت و مجالست با او نيكو بود و فوايد بسيارى داشت .
امام صادق چنان اثرى بر مالك نهاده بود كه مالك درباره امام گفته است :
با فضيلت تر و برتر از جعفر بن محمّد از بُعد علمى ، عبادت ، و تقوا، هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر قلب هيچ بشرى خطور نكرده است .(337)
7. خلفا و حكّام
از ديگر مخاطبان امام صادق عليه السّلام ، خلفا و حكّام بودند. حكّام و خلفا، معمولا زمانى مورد خطاب امام قرار مى گرفتند كه آنها امام را احضار مى كردند وگرنه هيچ كدام از مورخان نقل نكرده اند كه امام صادق به نزد يكى از حكّام و يا خلف رفته باشد مگر براى شفاعت از فرد مظلومى و يا حفظ مال و يا جان بى گناهى . البته اين جزء سيره امام بود كه از دربار و حكّام دورى مى گزيد و هرگز حركتى كه موجب تاءييد آنها شود، از امام مشاهده نشد.
خطابهاى امام با اين دسته از مخاطبان ، عموما تند و بى باكانه است ، مگر در جايى كه براى خود و يا نظام شيعه احساس خطر جدّى مى كردند. احضارهاى منصور معمولا جهت بهانه گيرى و گاهى قتل ايشان بود. لذا سخنان و حركتهاى امام همراه با احتياط و تقيه بود. اولين بار هشام بن عبدالملك ، امام صادق را به همراه پدر بزرگوارش امام باقر عليه السّلام به شام فرا خواند و اين احضار به خاطر سخنانى بود كه امام صادق در سفر حج ايراد كرده بود.
ابوالعباس سفاح ، اولين خليفه عباسى كه از ناحيه امام براى حكومت نوپاى خود احساس خطر مى كرد، آن حضرت را از مدينه به عراق طلبيد. اما با ديدن معجزاتى از حضرت ، از آزار رساندن به ايشان منصرف شد.(338)
منصور نيز كه از كثرت شيعيان و ميزان نفوذ امام در ميان مردم آگاه بود، بيش ‍ از پنج مرتبه امام را از مدينه به عراق احضار كرد و هر بار كه اراده قتل او را كرد، با معجزاتى روبه رو مى شد كه توان قتل امام را از دست مى داد.(339)
منصور در سفرهاى حج خود نيز معمولا با امام ديدارهايى داشته است . روزى منصور به امام گفت : مردم گمان مى كنند تو حجت خدا، داراى علم الهى ، و ملاك عدل الهى و چراغ روشنگرى هستى كه طالبان نور و هدايت به دنبال آن مى باشند و چيزهايى را مى گويند كه در تو نيست .
امام عليه السّلام مى فرمايد: من شاخه اى از شاخه هاى درخت زيتون و قنديلى از قنديلهاى خاندان نبوت هستم ، در خانه كرامت تربيت شده ام ، و چراغى از چراغهاى مشكاة هستم كه نورالنور در آن است و...
منصور خطاب به حاضران در مجلس گفت : اين مردم مرا به درياى موّاجى فرستاد كه ساحل آن معلوم نيست و عمق آن نيز مشخص نمى باشد. علما در آن حيران و شناگران در آن غرق مى شوند و فضا براى شنا كننده در آن تنگ است ، اين استخوانى است كه در گلو گير كرده ، نه مى شود آن را بيرون آورد و نه فرو برد، و اگر رابطه فاميلى من با او نبود، به نحو بدى با او برخورد مى كردم .
امام صادق عليه السّلام در پاسخ به وى او را نصيحت مى كند به اين كه از واسطه هاى دروغگو، نمّام ، و فاسق كه خبرهاى كذب براى منصور مى آورند بپرهيزد. همچنين حرمت خويشاوندى خود را با علويين مراعات كند. از اين طريق به نرمى با منصور سخن مى گويد تا او را از غضب و شدت عمل نسبت به شيعيان و سادات علوى باز دارد.(340)
8. غير مسلمانان (اهل كتاب )
امام صادق عليه السّلام در مناظرات و برخورد با اهل كتاب سعى مى كردند از مطالب مورد قبول طرفين كه هم در قرآن و هم در كتب آسمانى آنها وجود داشت ، به عنوان ادّله مدعاى آنها استفاده كنند و ضمن سفارش اصحاب خود به مهربانى با اهل كتاب كه با مسلمانان معاند نبودند، آنها را به تشرف به دين اسلام تشويق مى كردند.
زكريا بن ابراهيم مى گويد: من نصرانى بودم و اسلام آوردم . خدمت امام صادق رسيدم و به امام عرض كردم ، پدر، مادر، و خاندانم مسيحى هستند. مادرم نابينا است و من با آنها زندگى مى كنم و در ظروف آنها غذا مى خورم . امام فرمود: آيا گوشت خوك هم مى خورند؟ عرض كردم : خير. امام فرمودند: اشكالى ندارد. با مادرت نيكى كن و هر گاه از دنيا رفت ، كار تكفين و تدفين او را خودت به عهده بگير و به ديگرى واگذار مكن .
وى مى گويد: پس از اين ماجرا به كوفه رفتم و با مادرم به مهربانى رفتار مى كردم و با دست خود به او غذا مى دادم و لباس و سر او را تميز مى كردم و به او خدمت مى نمودم . مادرم گفت : پسرم تا وقتى كه به دين نصرانى بودى ، اين گونه نبودى و آنچه از تو مى بينم از زمانى است كه مسافرت نموده اى . بگو ببينم آيا مسلمان شده اى ؟ گفتم : مردى از فرزندان پيامبر اسلام مرا به اين كارها امر نمود.
گفت : آيا اين مرد پيامبر است ؟ گفتم : نه او پسر پيامبر است . گفت : پسرم ، اين شخص پيامبر است ؛ زيرا اينها سفارشات پيامبران است . گفتم : نه مادرم ، بعد از پيامبر اسلام ، پيامبر ديگرى وجود ندارد وليكن او پسر پيامبر اسلام است .
گفت : پسرم دين تو بهترين دين ها است . آن را به من هم بياموز. من نيز اسلام را بر او عرضه نمودم و او مسلمان شد و پس از خواندن نماز ظهر، عصر، مغرب ، و عشا، در نيمه شب حالش منقلب شد و از من خواست شهادتين را مجددا بخوانم و او تكرار كند. پس از اين كار، او از دنيا رفت و من خود بر او نماز خواندم .(341)
9. زنادقه و دهريون
منحرف نمودن مسلمانان از مسير حقيقى دين ، سبب بروز عقايد و آراى متكلمان شد و مخصوصا نيروى زر و زور معاويه كه موجب جنگ جمل ، صفين و نهروان گرديد و واقعه حكمين را به وجود آورد، عقايد مختلفى را در ميان مسلمانان ايجاد كرد كه موجب بروز حوادث دامنه دارى شد. از اين رو يك قدرت علمى لازم بود كه اين افكار و اوهام پريشان را با استدلال و براهين مستند به قرآن و سنت و عقل از ميان بردارد و راه راست و روشن را به مردم نشان دهد.
نام زنديق نخست در زبان عرب به پيروان مانى اطلاق مى شد كه جهان را از دو اصل ازلىِ نور و ظلمت مى پنداشتند و به همين سبب آنها را به عنوان دوگانه پرست مى شناختند. سپس اين نام به ماديون اطلاق شد، كه منكر خدا، پيامبران ، و كتابهاى آسمانى هستند، به ابديت جهان معتقدند و منكر دنياى ديگر و عوالم مابعد الطبيعه مى باشند. سپس اين نام بر كسى اطلاق شد كه منكر يكى از اصول دين اسلام باشد و يا راءى و نظرى داشته باشد كه آن راءى در نتيجه انكار يكى از اصول عقايد باشد. و بعد اين نام به هر كس كه مخالف مذهب اهل سنت بود، اطلاق گرديد و در آخر به هر شاعر ياوه گويى كه بى ملاحظه دم از معشوق مى زد و يا هر نويسنده اى از اين قبيل و نيز طرفداران آنها گفته مى شد.(342)
گروهى از افرادى كه مخاطب امام بودند و در جلسات مناظره شركت مى كردند، دهرى بودند كه درباره مسائل مختلف از جمله حدوث و قدم عالم ، بحث مى كردند.
به نقل از مجمع البحرين ، دهرى يعنى ملحد و آنها گروهى هستند كه معتقدند خدا و بهشت و جهنمى در كار نيست و بر اين باورند كه ما را جز روزگار از بين نمى برد. آنها اين اعتقاد خود را بر اساس استحسان خودشان شكل داده بودند نه تحقيق و تعمق .(343)
بنابراين گروهى غير مذهبى نيز كه ملحدان و مشركان آن زمان و بعضى نيز مادى گرا بودند، با امام صادق عليه السّلام به مناظره مى نشستند و از مخاطبان آن حضرت محسوب مى شدند. اين گروه با خود امام و گاهى با شاگردان امام در مسائلى چون اثبات صانع ، وحدانيت خالق ، اصالت ماده ، ملاك بودن حس در ادراك موجودات عالم و ردّ عالم ماوراء الطبيعه به بحث و گفت و گو مى پرداختند.
امام با همه گروهها به بحث و مناظره مى نشست . هر چند افرادى ، آنها را از خود طرد كرده باشند؛ از جمله ابن ابى العوجاء كه زنديقى منكر بود و علما از هم نشينى و بحث با او به جهت خبث لسان و فساد درونى اش ، كراهت داشتند. وى با وجود اين كه انجام مناسك عبادى مسلمانان از جمله مناسك حج را مسخره مى نمايد، حضرت از او مى خواهد كه هر سؤ الى كه دارد، بپرسد. امام نيز در پاسخ به او، عقايد خود را صريحا اعلام مى دارد و مى گويد كه او گمراه است .(344)
امام و شاگردان او در اين مناظرات همواره حافظ اركان شريعت و اعتقادات اسلامى بودند. رفتار امام با اين طبقه از جامعه ، برخوردى حكيمانه و همراه با حلم و صبر بود.
امام به ادعاها و ادّله آنها با متانت و صبورى گوش مى داد و معمولا از ادّله خودِ خصم ، با ظرافت خاصى استفاده مى كرد و آنچه را كه مبناى اعتقادات خود آنها بود و مورد قبولشان واقع مى شد، براى ردّ مدّعاى آنها و اثبات اعتقادات اسلامى استفاده مى كرد.
مهم ترين ابزار امام در برخورد با اين گروهها، همان اخلاق معنوى ، كريمانه و روحيه بردبارى وى بود كه سرانجام مخاطب را به تسليم وادار مى كرد و آنها زبان به ستايش امام مى گشودند.
ابوشاكر ديصانى از بزرگترين متكلمان زنادقه و ملحدان به شمار مى رود. وى كه سابقه بحث هاى متعددى را با امام عليه السّلام دارد، هنگامى كه مى خواهد نظر و دليل امام را در حدوث عالم بداند به امام مى گويد:
إ نّك اءحد النّجوم الزّواهر و كان آباؤ ك بدورا بواهر و اءمهاتك عقيلات عباهر و عنصرك من اءكرم العناصر و إ ذا ذكر العلماء فبك تثنى الخناصر فخبرنى اءيّها البحر الخضم الزاخر ما الدّليل على حدوث العالم (345)
تو يكى از ستارگان درخشان هستى و پدرانت ماههاى درخشنده آسمان معرفت و مادرانت دانايان و اهل جمال و كمال هستند و نهاد تو از بهترين نهادها و سرشت هاست و هرگاه ذكرى از علما مى شود، انگشتان به سوى تو اشاره مى كنند. اى درياى پرآب و گرانمايه ، دليل حدوث عالم چيست ؟
امام عليه السّلام در مناظره با ابوشاكر ديصانى براى اثبات حدوث عالم از يك تخم مرغ استفاده مى كند و چگونگى تغيير آن و تبديل شدن تخم مرغ به جوجه را نشانه حدوث عالم مى داند.
ابوشاكر از امام تشكر مى كند و مى گويد:
تو چون مى دانستى كه عادت ما بر اين است كه تا چشمانمان نبيند و امرى را با يكى از حواس خود حس نكنيم ، آن را نمى پذيريم ، شما هم از همين راه ما را قانع كرديد.(346)
در زمان امام جعفر صادق چند نفر به زندقه شهرت داشتند كه معروف ترين آنها ابن ابى العوجاء، ابن طالوت ، ابن اعمى ، و ابن مقفع بودند كه در ايام حج به مسجد الحرام مى آمدند و با مردم تماس داشتند و نيز با امام صادق درباره مسائل مختلف مناظره و احتجاج مى كردند.(347) لذا در اين قسمت به معرفى بعضى از اين شخصيت ها و نيز افكار آنها مى پردازيم :
الف . ابن مقفع
چنان كه گفته شد، زندقه يك معنى عام و وسيع داشت كه عبادت از الحاد، بى دينى و استهزا نسبت به شعاير دينى ، يا اهميت ندادن به اين شعاير و بى اعتنايى به آنها بود. معنى خاص و محدودى هم داشت كه پيروى از دين مانى بود. از همان آغاز استعمال و رواج اين كلمه در ميان مسلمانان ، هر دو معنى آن شايع و رايج بود و از اين رو درباره كسانى كه به زندقه مشهور شده اند، پرده اى از ابهام و شبهه ايجاد شده است كه آيا كسى به زندقه متهم بوده است ، ملحد و بى دين و بى اعتنا به شعاير مذهبى بوده است ، يا متدين به دين مانوى ؟
درباره ابن مقفع هم چنين ابهام وجود دارد. بعضى او را زنديق خوانده اند و بعضى مانند ابوريحان بيرونى او را پيرو دين مانوى دانسته اند.(348) سيد مرتضى در امالى خود مى گويد: در زمان جاهليت و صدر اسلام قومى دهرى و گروهى مشرك بودند: اوّلى صانع را منكر و به دهر معتقد و دومى نيز معبودى غير از خالق يگانه را مى پرستيدند. پس از آنكه عزّت و شوكت اسلام عالم گير شد، گروهى ديگر ظهور كردند كه در باطن زنديق و بى دين بودند، ولى در ظاهر به خاطر حفظ جان و مالشان ، اظهار اسلام كرده و در حوزه مسلمانان وارد شدند.
صدمه اينها به اسلام و مسلمانان بيشتر از دهرّيون و مشركانى بود كه با اسلام ظاهرى و به نام دين صورى از درِ تدليس وارد شده و ضعفاى مسلمانان را از جاده حقّ منحرف مى ساختند. سيد مرتضى ، عبداللّه بن المقفع را جزء اين گروه به شمار مى آورد.(349)
ابو محمد عبداللّه بن مقفع ملحد و زنديق ، معتقد بود روح ابومسلم خراسانى در وى حلول كرده است . وى مذهبى به نام ((مبيضه )) را اختراع كرد، آن را نشر داد و جمعى از جهّال هم به او گرويدند.
شيخ حسن مظفر مى نويسد: ابن مقفع دين مجوس داشت و به ظاهر مسلمان شد ليكن گفتار و كردارش نشان مى داد كه به اسلام نگرويده است . او مردى فارسى زبان بوده و در ادبيات و فن نويسندگى مهارت داشت . كتاب كليله و دمنه را نيز به عربى ترجمه كرده است . او نيز به فرمان منصور عباسى در سال 143 ق . به دست والى بصره ، به سبب داشتن كفر و الحاد، مانند ابن ابى العوجاء به قتل رسيد.(350)
علّامه عسكرى در كتاب يكصد و پنجاه صحابى ساختگى ، ضمن معرفى كامل ابن مقفع مى نويسد: ابن مقفع با وجود اين كه از زرتشت به اسلام روى آورد، در قبول يكى از اديان شك و ترديد داشت .(351)
ب . ابن ابى ليلى
محمّد بن عبدالرحمن بن ابى ليلى انصارى كوفى (74-148 ق / 693-765 م ) فقيه ، محدّث ، مفتى و قاضى كوفه ، پدرش عبدالرّحمن از بزرگان تابعين بوده است . شيخ طوسى او را از شاگردان امام جعفر صادق عليه السّلام مى داند و طبرسى حديثى آورده كه گرايش شديد وى را به امام صادق نشان مى دهد. امّا روشن است كه او شيعى مذهب نبوده ؛ زيرا گفته اند كه او به راءى خود فتوا مى داده است .(352)
ابن ابى ليلى ، سمت قضاوت بنى اميه و سپس قضاوت بنى عباس را بر عهده داشت . وى قبل از ابوحنيفه ، قائل به قياس و اجتهاد به راءى بود و در حالى كه قاضى منصور بود، در سال 148 ه‍ درگذشت .
ج . ابن ابى العوجاء
عبدالكريم ، زنديق معروف و آشنا به علم و كلام در سده دوم هجرى پس از شكست در مباحثه اى ، گروهى از مريدانش به اسلام گرويدند و گروهى به پيروى از او ادامه دادند.(353)
در بحار الانوار آمده است كه وى از شاگردان حسن بصرى بود كه از توحيد منحرف شد. با اين تمرّد به مكّه رفت و علما از مجالست با او به خاطر خبث لسان و فساد ضميرش اكراه داشتند.(354)
وى از دوستى و تحسين افرادى چون ابن مقفع هم برخوردار بود و همانند ديگر زنديقان زمان منصور و مهدى ، ظاهرى آراسته و پاكيزه داشت . از مجموع احتجاجات منسوب به او مى توان دريافت كه مردى جسور و بى باك بود و از محيط نسبتا آزاد زمان خويش بهره گرفته ، به تبليغ عقايد الحادى خود مى پرداخت . از آن گذشته در عقايد خود سخت استوار بود و با اين كه در مباحثاتى مغلوب مى شد، از انديشه هاى خويش دست برنمى داشت و تا دم مرگ بر نظراتش باقى بود.
ابن ابى العوجاء نيز مانند بسيارى ديگر از زنادقه ، در تخريب مبانى اعتقادى مسلمانان كوشا بود. به جعل اخبار و احاديث و پراكندن آنها در ميان مردم اهتمام داشت . وى هنگام مرگ خود اعلام كرد كه 4000 حديث جعل كرده تا حرام را حلال و حلال را حرام نمايد. مؤلفان كتب تاريخ و كلام او را در شمار زنادقه آورده اند و قتل او نيز به همين اهتمام بوده است .
از احتجاجاتى كه بارها با امام جعفر صادق عليه السّلام داشته است ، گرايشهاى دهرى وى آشكار مى شود. از احتجاجات مزبور چنين به نظر مى رسد كه او به وجود آفريدگار اعتقاد نداشته ، يا درباره خداوند به بحث و جدل مى پرداخته و در جايى ديگر خدا را غايب شمرده است .
در گفت و گويى ميان وى و امام صادق عليه السّلام ، امام او را متهم مى كند كه نه به خدا اعتقاد دارد و نه به پيامبر. و عبدالكريم نيز اين گفته را ردّ نمى كند. وى در مواردى سعى مى كند وجود صانع را نفى نمايد. در جايى مى پرسد اگر خدايى هست ، چرا خود را آشكار نمى كند و توسط واسطه ها (پيامبران ) مردمان را به پرستش خويش دعوت مى نمايد يا در جاى ديگر سؤ ال مى كند كه چگونه خداوند در دو يا چند جا مى تواند باشد.
ابن ابى العوجاء به قِدَم جهان معتقد بود و اين تفكرش از سؤ الى كه امام از وى مى پرسد مشخص مى شود. او مى پرسد: ((ما الدّليل على حدث الاجسام ؛ دليل حدوث اجسام چيست ؟))
در گفت و گويى ديگر معلوم مى شود كه معتقد به ازليّت اشيا بوده است . و يا خود را غير مخلوق مى داند. در گفت و گويى در حضور مفضل ، سخن را به نفى صنع و صانع مى كشاند و مى گويد كه همه چيز به اقتضاى طبيعت خود موجود شده است ؛ نه مدبّرى در كار است و نه صانعى ، عالم پيوسته چنين بوده و خواهد بود. او مى پنداشت كه پس از مرگ بازگشتى نيست . در يك مناظره امام صادق عليه السّلام انكار روز واپسين و بهشت و دوزخ را به او نسبت مى دهد و او نيز اين قول را ردّ نمى كند.
ابن ابى العوجاء از طعنه به قرآن خوددارى نمى كرد و رسالت پيامبر اكرم و به طور كلى نبوت را منكر بود. طبرسى مى گويد ابن ابى العوجاء، ابوشاكر ديصانى ، عبدالملك بصرى و ابن مقفع به پيشنهاد ابن ابى العوجاء بر آن شدند كه هر كدام يك ربع از قرآن را نقض كنند؛ زيرا با اين كار نبوت حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سپس اسلام باطل مى شد، ولى البته نتوانستند.(355) وى احكام دين را بى اعتبار مى دانست و حتى به تمسخر آنها مى پرداخت . چنان كه گاهى حجاج را استهزا مى كرد و مناسك حج را خوار و وضع چنين آدابى را ناروا مى شمرد.(356)
دهخدا درباره ابن ابى العوجاء مى نويسد كه او به عبدالكريم خال معن بن زائد معروف است . او باطنا از پيروان كيش مانى بود و در سال 155 والى كوفه او را بى اجازت خليفه به قتل رسانيد و بعضى مورخان گويند وى به همين جهت معزول گرديد. هنگامى كه او را براى كشتن مى بردند، گفت چهار هزار حديث مخالف با اوامر و نواهى شريعت اسلامى جعل كرده و آن را به امام جعفر صادق عليه السّلام نسبت داده اند و صاحب الفهرست در ضمن رؤ ساى مانوى كه تظاهر به اسلام كرده و در معنى مانوى بودند، نام او را نعمان بن ابى العوجاء مى آورد.(357)
ابن ابى العوجاء نيز كه مشهورترين متكلم ملحد زمان امام صادق محسوب مى شود، امام عليه السّلام را در بحث علمى به دانه هاى سرخ آتش تشبيه مى كند كه مخاطب را در آن مخمصه راه فرارى نيست كه گرفتار حملات علمى امام مى شود و به ناچار بايد خود را تسليم كند. وى زمانى كه در مسجد الحرام در ميان جمعى از ياران خود به بحث با امام مى پردازد و وقتى در برابر براهين و دلايل امام حرفى براى گفتن ندارد، به اطرافيان خود مى گويد:
ساءلتكم اءن تلتمسوا لى خمرة فاءلقيتمونى على جمرة (358)
من از شما خواستم يك بحث و كار آسوده برايم فراهم كنيد و شما مرا بر روى آتش گداخته انداختيد.
بخش چهارم : مناظرات امام صادق عليه السّلام
يكى از برترين وسائل تبليغى هر گروهى در زمان امام صادق عليه السّلام ، تشكيل محافل علمى و مناظره ميان جمعى از هواداران يك فكر خاص و دانشمندان يك مكتب بود تا سرانجام فردى كه از پاسخ دادن به سؤ ال طرف مقابل عاجز مى شود، در برابر گروهى از مردم به عجز استدلال خود اعتراف نموده و تسليم طرف مقابل شود. اين مناظرات تركيبى از بحث هاى تفسيرى ، روايى ، كلامى ، و فلسفى بود كه به شيوه برهان و جدل منطقى برگزار مى شد.
امام صادق ضمن انجام مناظرات فراوان با منحرفان فكرى و اعتقادى ، اعم از ماديين و زنادقه ، خوارج يا علماى معتزله و ديگر علماى اهل سنت ، از شرايط زمان و مكان برگزارى اين محافل براى تبليغ رسالت الهى خويش ‍ سود مى جستند. بسيارى از مناظرات خويش را در موسم حج و در مسجد الحرام ، چند روز قبل از شروع مراسم رسمى حج تشكيل مى دادند كه اين خود يكى از ظرافتهاى اين رسالت مهم الهى است كه مبلّغ بايد از زمان و مكان ، بهترين استفاده را بنمايد.
موسم حج ، زمان جمع شدن دانشمندان فرق مختلف اسلامى و حتى غير اسلامى در مكّه بود و با يك مناظره كه به شكست خصم منجر مى شد، هزاران بيننده تحت تاءثير قرار مى گرفت . از سوى ديگر در زمان برگزارى مراسم حج ، امام و ياران ايشان از امنيت خاص زمان برگزارى مراسم و منطقه حرم برخوردار بودند كه اين امر به گستردگى كار ايشان كمك مى كرد.
امام صادق عليه السّلام در اين راستا شاگردان و مبلغانى را تربيت كرده بود كه گاهى مناظره را به آنها واگذار مى نمود و خود به نظاره مى پرداخت و يا آنكه آنها بدون حضور امام به مناظره با مخالفان مى پرداختند.
از جمله اين گونه مناظرات ، مناظره امام صادق با دانشمند شامى بود كه در اين مناظره امام صادق آن دانشمند شامى را با چند تن از شاگردان خويش ‍ به بحث دعوت نمود و در هر مرحله از مذاكره مرد شامى با يكى از شاگردان امام كه در اين جلسه علمى حضور داشتند، بحث مى كرد.
شاگردان امام در اين بحث حمران بن اعين ، قيس الماصر، هشام بن سالم ، محمد بن نعمان الاحول ، و هشام بن حكم بودند. در پايان اين مناظره ، دانشمند شامى كه در ابتدا فقط كتاب و سنت رسول خدا را حجت مى دانست ، به حقانيت ائمه اطهار عليهم السّلام ، ضرورت وجود امام ، و امامت حضرت صادق ايمان آورد.(359)
مناظرات و پاسخ گويى به شبهات
در قرن اول و دوم هجرى به سبب فتوحات مختلف مسلمانان ، شبهات و افكار منحرف سرزمين هايى كه مسلمانان فتح كرده بودند در ميان مسلمانان گسترش يافت . زنادقه ظهور كردند، تصوف و جبر و تفويض و قياس نيز فعاليت خود را آغاز نمودند، و اصحاب تشبيه و تعليل و... نيز فعاليت مى كردند.
امام صادق عليه السّلام و شاگردانش نقش كارسازى در اين گونه مواجهات فكرى داشتند. به طورى كه جنبش فكرى در عصر امام صادق پديده اى از گفت و گو و مناظرات را در ردّ شبهات منحرفان و اصحاب نظريات غلط به وجود آورد.
امام صادق مناظرات دقيقى با اهل اعتزال كه در آن عصر به عنوان يك خط فكرى جداگانه در مقابل ديگر مكاتب شكل گرفته بود داشتند. ايشان با منكران خط امامت بعد از نبى نيز گفت و گوهايى داشتند.
از جمله از يونس بن يعقوب روايت شده كه گفت : با ابوعبداللّه بودم كه مردى از اهل شام وارد شد و گفت من مردى صاحب كلام و فقه هستم و براى مناظره با ياران و اصحابت آمده ام .
حضرت از او پرسيد: سخن تو از كلام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است : يا از جانب خودت ؟ وى گفت : بخشى از آن از كلام رسول خدا و بخش ‍ ديگر از خودم مى باشد.
حضرت فرمودند: پس تو در اين صورت شريك رسول خدا هستى ؟ وى گفت : خير. فرمود: پس وحى را از جانب خداوند شنيده اى ؟ گفت : خير. فرمود: پس اطاعت تو همان طور كه اطاعت رسول اللّه واجب است ، واجب مى باشد؟ گفت : خير.
يونس بن يعقوب مى گويد: در اين هنگام ، حضرت رو به من كرد و فرمود: اى يونس ، او قبل از اين كه سخن بگويد، دشمن خودش مى باشد. سپس ‍ فرمود: اى يونس ، اگر علم كلام را به خوبى مى دانى ، با او سخن بگو.(360)
همه اين مناظرات در كنار مناظرات عميق و دقيق شاگردان آن حضرت كه از درياى علم امام بهره گرفته بودند، اثر مهمّى در تزلزل فكرى مخالفين و اشاعه تفكر شيعى داشت . ((هشام بن حكم )) و ((مؤمن الطاق )) دو تن از برجسته ترين متكلمان شيعى بودند كه هيچ كس در مناظره با اين دو توان ادامه بحث را نداشت .