مونس جان

استاد حسين انصاريان

- ۲ -


الهي، ترا لطف و كرامت است،جلال وسطوت است رأفت وعزت است
الهي همه هستي پرتوي ضعيف از نور بينهايت تست.
الهي، دوام حيات موجودات رشحه اي از رشحات فيض تست تداوم عيش موجودات غيبي و شهودي از اراده تست، دواي هردردي و شفاي هر علتي بنام و ياد تست، كافري ميوه تلخ نااميدي از رحمت تست، ثروت و غنا حريت و آزادگي در بندگي تست، خيمه آفرينش در سايه حكومت تست.
الهي، خير نازل شده ميوه جود و سخاوت تست، اين سر افكنده سفره نعمتش محصول احسان و منت تست.
الهي، سراپاي وجودم غرق مسكنت است، زندگيم در خيمه غربت است
الهي، وجودم از پي گناه در بستر محنت است، روح و قلبم دچار تسويف و ذلت است، دل بينايان از من غرق نفرت است.
الهي، اين گداي خاك نشين محتاج رحمت است، اين ذليل از پاي افتاده نيازمند عزت است، اين ورشكسته بدبخت فقير لطف و كرامت است.
الهي، اين دست و پابسته تا علاج دردش نشسته بر درگاه حضرت است اگر مرا نپذيري به كجايم دهي حوالت.
الهي، مرا جايي نيست اي دريا رحمت، عنايتي كه ترا هستم پاي بست جز كشكول گدايي مرا نيست در دست.
الهي، از افق سماي رفعت ، از مسند عزت، از ملكوت رحمت از حريم سطوت، از كوي خير و مصلحت.
الهي ، ازبام عظمت و از درياي كرامت بر اين عبد نظري تا رها شود از حيوانيت و منيت.
الهي، در همه عالم جز تو مرا ياري نيست، با رحمت تو باديگري مرا كاري نيست گلزار لطف ترا خواري نيست، جز ترا در هستي آثاري نيست.
الهي، مرا غير تو چاره ي نيست، با عنايت تو به غير نيسازي نيست اي كه زمام هستي بدست قدرت تست، اي آنكه هر عنصر و هر موجودي در سايه حكومت تست.
الهي، اي كمال بينهايت، اي دهنده سلمات، اي نشان دهنده راه سعادت، اي نقاش صورتاي عالم سيرت، اي اراده و مشيت .
الهي، اي قدرت و سطوت، اسيرم در كثرت.
الهي، بيان حمد كنندگان از حمدت ناتوان است، دست وصف كنندگان زا دامن تعريفت كوتاه است، پاي عقل از راه رفتن در حريم جلالت لنگ است .
الهي، خلقت شعاعي اندك از اشارت آن حضرت است اين سفره گسترده ذره اي ناچيز از درياي رحمت است.
الهي، اي مقام قرب و وصالت ما را معراج، اي دهنده منازل معنوي و حافظ ابراج، اي تمام موجودات بتو محتاج.
الهي، اي نازل كننده شريعت و منهاج ، اي روشن كننده شب و ياج اي برافروزنده سراج و هاج، اي سازنده انسان از نطفه امشاج
الهي، اي ايمني دهنده مومن از مكر و استدراج، اي لطف و رحمتت مي صبوح، اي كرم و عنايتت نو روح از درمان كننده قروح و جروح .
الهي، اي بندگيت مايه فتوح، اي طاعت و عبادتت فتح الفتوح .
الهي ، اي كرمت به مشكلام مفتاح، اي فالق اصباح .
الهي، اي دلخوشي من در مساء و صباح ، اي رحمتت و مغفرتت برتائبان مباح، اي عبادتت سماح و رباح.
الهي،اي عشق و محبتت در دلم مصباح.
الهي، اگر عنايت كني دلم با صفا گردد، نفسم از هوي رها گردد كامم شيرين و باطنم روح افزا گردد، قلبم مست لقا گردد، از وجودم برطرف بلاگردد.
الهي، دردم دوا گردد، مس كلامم كيميا گردد، هستي ام ازلا گذشته الا گردد چشمم از نورت پرضيا گردد.
الهي، گوشم از روحيت پرصدا گردد، ذاتم درآتش عشقت فنا گردد علمم بي ريا گردد.
الهي، اين شرمنده ناتوان جز مغفرتت نخواهد، به غير تو اميدي ندارد او را ميلي جز پرواز به كوبت نباشد، غير رحمتت را نشايد.
الهي، وي را جزبندگي درگاهت نبايد، دلم جز گلشن كويت نجويد قلبم جز گل و صالت نبويد.
الهي، جز گياه عشقت از زمين وجودم نرويد، هركس ترا خواست از نظر دور افتد، مقام و مرتبه اش در وصف نيفتد، اجرض به فهم نگنجد و عقلي او را نسنجد.
الهي، آفات نفس همچون موريانه درخت سر سبز عمر را از ريشه مي جود لحظات و دقايق پرقيمت عمر را به باد ميدهد.
الهي، هر نفسم را بدون يادت درچاه خسارت مي ريزد.
الهي ، آفات مفس بر قلبم نيشتر مي زند، به بند اسارت هوايم مي بندد هنوشم از سر ميبرد.
الهي، جز پاك كردن گناه چه ميكني با اين پليد، اي كه رحمتت از مشرق توبه ام شد پديد، اي لطف و كرامتت مرا كليد، اي رقيب و اي عزيز و الشهيد.
الهي، از عنايت تو گشته ام متسفيد، روز آمرزشم روز عيد ، دستگيريم كن تا شوم سعيد.
الهي، عقل در عظمتت فروماند، هدايتت گمراه را به سويت بگرداند شمع عشقت به دل شعله بگيراند، رحمتت گياه محبت به قلب بنشاند.
الهي، سالك با رسيدن به وصالت داد هجر بستاند.
دلم را با غم لطفت در آميز
بكام من شراب عشق خود ريز
زبار خود پسندي وا رهانم
كه از كار عبادت وا نمانم
بكوي رحمت خود كن اسيرم
بتار زلف احسان كن اسيرم
كرم كن بنده شرمنده ات را
عنايت كن الهي بنده ات را
مگر از بوي وصلت زنده گردد
فنايت گشته و پاينده گردد
الهي، بي بضاعت جز اينكه از درياي لطفت طلب بضاعت كندچاره ندارد گداي راه نشين غير اينكه از غناي حضرتت در خواست مايه نمايد راه ندارد.
الهي، افتاده مسكين بايد جبهه بخاك كويت سايد، او را جز ذلت و تواضع بدربارت نشايد، برادست كه دامن به آلودگي ننمايد.
الهي، اگر به گدايي بحريم لطفت نيايد چه سازد، الهي سروش رحمت بسوي عاصي رسيد، او را به قبول توبه داد نويد.
الهي، آثار عنايت تو در عرصه حياتم شد پديد، پيراهن فراق ببوي وصال دريد.
الهي، قد همچون سروم از بارگناه خميد، مرغ پاكي از قفس و جوم پريد بي بال و بر شده ام چون درخت بيد، اي آنكه نتوان از تو كرد قطع اميد.
الهي، تادست گدائي به درگاهت دراز نگردد، و عقل جر به تو نينديشد و گوش غير صداي تونشود تا قدم در راه تو به عشق و محبت نرود.
الهي، تا دست گدائي به درگاهت دراز نگردد، . عقل جز به تو نينديشد و گوش غير صداي تو نشنود ، و وجود خرج غير تو نشود، در حمت برويم بازنگردد.
الهي، حمدو مدح، شكر و سپاس ترا باشد، كو عقلي كه حق سپانست را بشناسد كو زباني كه از عهده شكرت بدر آيد ، اين كاريست كه عهده كسي نيايد.
الهي، خواهنده از پيشگاهت به نوميدي نرود، سائل از در خانه كرمت دست خالي باز نگردد.
الهي، كاهل از حيات خود طرفي نبندد ، عبد را غير محبت تو نسزد.
الهي، به بندگان پيام دادي هر كه قدمي بسويم آيد رحمتم ده قدم بسويش آيد، مرا آن يكقدم هم نشايد، ترا نسبت به اين افتاده آن يكقدم بايد.
الهي، تمام موجودات هستي به تو نيازمندند، ملك و ملكوت بدركاهت فقير محضمند.
الهي، بدون لطفت همه در كام مرگند، همه از احسانت شرمنده اند عارفان از شراب عشقت مستند، بي اراده تو همه بي پاو دستند.
الهي، صبح هستي از افق اراده ات پديدار شد، جهان خفته در زمستان از نسيم بهارت بيدار شد، قلب مشتاقات مركز اسرار شد.
الهي، سنه عارفان از رحمتت منبع انوارشد، دل عاشق براي نشان دادن جمالت آينه دار شد.
الهي، ندانم عاقبت كارم بكجا كشيد ، مرا فرست بشارت و نويد
الهي، اين شرمنده از تو جز خير نديد، گوشم آواي رحمت شنيد كامم شراب مجبت چشيد، مغفرتت گناهم را به نابودي كشيد.
الهي، موجودات از فرمانت سر برنتابند، فطرت جنبندگان جز ترا نخواهد.
الهي، اگر هستي زبان شود، از عهده شكرت برنيايد، اين فرومايه از تو عزت خواهد، شيطان نفس را خوار خواهد ، دوري از رذايل اخلاقي خواهد
الهي، اين فرومايه سري از شراب وصلت خما خواهد اي نور وجود، صاحب غيب و شهود، مالك بود ونبود، بهترين معبود
الهي، اي براي موجودات مقصود ، اي وجود نا محدود، اي جداي از عدد و متعدد
مرا جز كوي تو نبود پناهي
فقيرم من فقيرم يا الهي
سرا پا از گنه آلوده ام من
ذليل و بي دل و شرمنده ام من
تباه و رو سياه و ناتوانم
كر و كور فقير و بي زبانم
بپاي دل بسويت راه پويم
بغرير عفو تو چيزي نجويم
بده راهم كه من درمانده هستم
شكسته بال و پروامانده هستم
الهي، اي ازيادت خانه دل آباد، اي از رحمتت عاصي تيرو روز دلشاد، اي ببار گاهت از قلب دردمندان ناله و فرياد.
الهي، اي دستگير بنده مست نهاد، اي بدر بارت سر ذلت كخسرو قباد اي موجودات از كرم و احسانت شاد.
الهي، از فراق كويت ناله و آه تا چند، وجودم در قفس گناه تاكي در بند
الهي، به عزت و جلالت سوگند، در آتش حسرتم همچون سپند مرا در مقام تدبيرت چه ترفند.
الهي، شيطانم انداخته در كمند، اين خواري و ذلت بر من مپند، چون لطفت رسد، سالم مانم از آسيب و گزند
الهي، از افتادن در چاه غفلتم نگهدار، اين بنده را تا ابد بيدار دار از تكيه كردن به اين و آن دور دار.
الهي، اين بنده را از شرشيطان و هوي در پناه آور، سايه لطفت را بر سرم مستدام دار، اي خالق بشر اي رفيق ساعت سحر.
الهي، اي صاحب نظر، اي روينده نبات از خاك تر اي حاكم قضا و قدر، اي زخم هجران را لطفت نيشتر.
الهي، اي آرامش بي پا و سر، اي جهان ترا كمترين اثر
الهي، اي دل دلداد گانت را بهره و ثمر، اي عشقت به دل گهر اي از همه چيز برتر ، از تمام موجودات بالاتر.
الهي ، نظري بر اين بنده بي بارو بر، از اين رو سياه عاصي بگذر اي پديد آورنده خورشيد و قمر، يا سازنده بحرو بر، اي انيس سحر.
الهي، اي دهنده صبر و ظفر ، اي روينده شجر.
الهي، يا عرصه گاه هستي از رحمتت لاله زار اي مالك اراده و اختيار.
الهي، اي پديد آورنده بهار، اي مستمندان را تكيه گاه و يار اي نيازمندان بتو اميدوار.
الهي، اي آسان كننده كار دشوارع اي جان و سر براهت نثار اي قبول كننده توبه و استغفار.
الهي، اي ازطاغيان برآورنده دمار، اي پذيرنده ذره بيمقدار.
الهي، اي از دل عاشقانت زايل كننده اعيار، اي محرم اسراراي نور قلب بيدار، اي انيس و مونس هشيار.
الهي، اي دردنيا و آخرت دلدار، اي امان مردم ديندار اي بدور از وهم و پندار، اي به توحيدت همه عالم در اقرار
الهي، غصه و غن بار هجرانت را از دلم بردار، و مرا در وصف والهان جمالت درآر.
الهي، سوز و سازم ده در سحر، عشق و پروازم ده در سحر شوق و اميدم ده در سحر، رحمت و لطفم ده در سحر.