نهج الفصاحه

ابوالقاسم پاینده

- ۱ -


مقدمه چاپ اول‏

به نام خداى سخن آفرین‏

سخن آئینه روح است زیرا تصوّرات و امیال و افکار و معتقدات گویندگان در آن جلوه‏گر مى‏شود و محقّق است که هر چه روح بزرگتر و نیرومندتر باشد، جلوه آن زیباتر و دلپذیرتر است.

بزرگى و توانائى روح را از آثار آن مى‏توان شناخت. کسانى که در جهان کارهاى بزرگ و شگفت انگیز انجام داده اند اعمالشان بر بزرگى و توانائى روحشان شاهدى صادق است. از این میانه آن‏ها که اعمال بزرگ و حیرت‏انگیزشان مایه بهبود و کمال و صلاح انسانیت شده در مرحله عظمت و نبوغ، در صف اوّل جاى دارند و از سایر بزرگان جهان ممتازند. اینان در میان فرزندان انسان مانند خورشید در میان ستارگانند که با حرارت و نور و نیروى خود زندگى و نظم معنوى جهان را از زوال و آشفتگى حفظ مى‏کنند و رفتار و گفتارشان براى راهنمائى کسان، به کمال مطلوب انسانیت و رها ساختن بیخبران از بند هوى و پاى بند شهوت بهترین وسیله است.

در ظلمتکده جهان که حقیقت با اوهام و ظنون آمیخته و راه از چاه هویدا نیست و از تصادم امیال و وظایف و قیود در هر قدم هزاران پیچ و خم و پرتگاه در پیش است، براى فرار از حیرت و گمراهى، بناچار دلیل راهى باید جست و به پرتو او این راه سخت و پر خطر را آسان و بى خطر پیمود.

این کار از همه کس ساخته نیست. اگر رهسپرى، مشکل و پر خطر باشد محققا رهبرى، هزار بار مشگلتر است. طینتى پاک باید و گوهرى اصیل و روحى چون کوه استوار و همّتى چون آسمان بلند و حوصله‏اى چون دریا وسیع و از همه اینها مهمتر، دلى باید از شوق لبریز و سرى از عشق پر شور و روحى از پرتو غیب، روشن تا به نیروى شوق و رهنمائى عشق و پرتو غیب، راه از چاه باز شناسد و از تاریکى نجات یابد و آنگاه گمشدگان مسالک را از مهالک برهاند و به سر منزل مقصود برساند.

این مقام عالى، اوج کمال انسانى است. کسى که بدین مرحله رسید جهان را با هر چه در آنست زیر پا مى‏گذارد و از سر منزل طبیعت تا سر حدّ حقیقت بالا میرود. از خلق مى‏گذرد و به حق مى‏رسد و آنگاه از مرحله وصول نزول مى‏کند تا دیگران را نیز که در راه طلب از فرط تعب از رفتار باز مانده‏اند، یا چنان سخت در دام طبیعت افتاده‏اند، که به اندیشه طلب نیفتاده اند در این سیر ابدى راهبرى و راهنمائى کند. کسى که بدین مقام رسید رفتارش براى دیگران سر مشق کمال و گفتارش دستور فضیلت و اخلاقست، و سخنانى که از روح بزرگ او تراوش مى‏کند براى جان‏هاى سرگشته و حیرت‏زده که در کار خویش فرو مانده و در ظلمات وهم و تردید فرو رفته‏اند، مانند آب حیات است که آن‏ها را در جهان معانى، زندگى جاودانى مى‏بخشد .

میگویند ارزش سخن را بمقام صاحب سخن نشاید سنجید و در این مرحله باید از وضع و مقام گوینده چشم پوشید و مقام و وضع گفتار را دید و مرد خردمند باید گفتار سودمند را اگر چه نقش دیوار باشد نقش خاطر و آویز گوش کند. این سخن در عالم فرض صحیح است، اما در عالم عمل، طبع کسان این نکته را مشکل مى‏پذیرد یا اصلا نمى‏پذیرد.

تأثیر سخن بسته به رفتار صاحب سخن است. وقتى گوینده به چیزى معتقد بود چون ایمان ملازم عمل است، طبعا بدان عمل میکند و از تکرار عمل عقیده وى راسخ‏تر مى‏شود و به مرحله یقین مى‏رسد و همینکه درباره آن چیز، سخن گوید گوئى شعله‏اى از ایمان خود را در قالب الفاظ و عبارات جاى داده، در روح شنونده سر مى‏دهد و او را گرم و نورانى مى‏کند. اما سخنى که به قصد خودنمائى و فریفتن دیگران گفته شود چون در دل گوینده جا ندارد از دل بر نمى‏خیزد و مسلّم است که وقتى سخن از دل برنخیزد بر دل نمى‏نشیند و حدود تأثیر آن از منطقه گوش، تجاوز نمى‏کند، بدینجهت است که مردم گفتار را به کردار مى‏سنجند و اگر گفتارى با کردار، همراه یا موافق نبود آنرا بدیوار مى‏زنند، زیرا این نکته بالطّبع معلوم است که گفتار بى‏کردار موج هواست.

سخن خوب و مؤثر آنست که در دل نفوذ کند و روح را از تاریکى و زشتى و پلیدى برهاند و از پستى و فرو افتادگى اوج دهد و در افقى وسیع و با صفا که به نور ایمان روشن است سر دهد. روحى که ایمان ندارد سخنى چنین مؤثر و نافذ از او بوجود نمى‏آید زیرا در پیش اهل نظر مسلم است که عطا کننده شئى فاقد آن نیست و طبعا فاقد شئى عطا کننده آن نتواند بود، یعنى آنکه یقین ندارد دیگران را به یقین نمى‏رساند و آنکه کور است از عصا کشى دیگران ناتوانست.

بنابراین تأثیر سخن با ایمان گوینده تناسب مستقیم دارد و هر چه ایمان صاحب سخن استوارتر باشد، نفوذ سخنش بیشتر است.

اکنون با سرعت و اجمال زندگانى مرد بزرگى را که این مجموعه سخنان، نماینده روح بزرگوار اوست از نظر مى‏گذرانیم، تا از قوت یقین و ثبات ایمان او و بالنتیجه از ارزش اخلاقى و نفوذ معنوى سخنانش آگاه شویم.

*** در سرزمینى دور از مدنیّت، در میان درّه‏اى خشک و بى حاصل، طفلى یتیم که از رعایت پدر و محبت مادر محروم و از تعلیم بى‏بهره بود پرورش یافت. طفولیت وى به گوسفند چرانى گذشت. فقیر بود امّا امین و درستکار بود و روح وى در معبر زندگانى، از آلایش زشتى و پستى بر کنار ماند. در سن چهل سالگى بر ضدّ بت پرستى، و پستى و بیدادگرى که در آن روزگار، در میان مردمش سخت رواج داشت، قد بر افراشت و مردم عرب را که دائما چون درّندگان با یکدیگر در جدال و ستیز بودند، به یگانگى خواند و گفت باید از پرستش بتان چشم بپوشند و خداى یگانه و بى شریک را که نزائیده و زائیده نشده و کسى همتاى او نیست بپرستند و با یکدیگر برادر و برابر باشند و هیچکس را جز به وسیله پرهیزگارى امتیازى ندهند.

مالداران و متنفّذان قریش که تعلیمات او را مخالف مرکزیّت مکه و بالنتّیجه، منافى سیادت اقتصادى و دینى و سیاسى خود میدانستند با تمام قوّت بمخالفتش برخاستند و تا آنجا که قدرت و وسیله داشتند کوشیدند تا شاید او را از این راه باز گردانند. نخست او را تهدید نمودند، سپس به مال و مقام تطمیع کردند، اما از این کارها، سودى نبردند. پس از آن روابط خود را با او و کسانش بریدند و آنها را در درّه‏اى محصور ساختند، ولى او از گفتار خویش دست بر نداشت و همچنان در کار دعوت خود استوار بود. مالداران قریش که او را مایه ویرانى خود مى‏دانستند به مشورت یکدیگر براى ریختن خونش طرحى ماهرانه ریختند. وى ناچار شد هستى و دیار خویش را بگذارد و فرار کند، اما در همه این احوال چون کوهى استوار و پا بر جا بود و به تهدید کسان وقعى نمى‏گذاشت و به تطمیعشان اعتنا نمى‏کرد و از آزارشان باک نداشت. ضعف و تزلزل و اضطراب را نمیشناخت. با ایمان و عقیده‏اى ثابت و خلل ناپذیر دائما بسوى خدا نگران بود شعله‏اى که در روحش سوزان بود خاموشى و سردى نمى‏پذیرفت و مخالفت کسان در آن بى اثر بود.

هنگامیکه از شهر خود گریخته از بیم تعصّب دشمنان، در غارى نهان شده بود، کافران بجستجویش تا در غار رفتند و مصاحب وى، وقتى صدایشان را شنید از وحشت بلرزید اما او همچنان خونسرد و بى اعتنا بود و وقتى ترس مصاحب خود را دید گفت: «غم مخور خدا با ما است».

زمانى که از دیار خود چشم پوشید و در مدینه مقیم شد، کار صورت دیگر گرفت. متنفذّان قریش که باور نمیکردند کار او چنین بالا بگیرد، وقتى دیدند نفوذ وى در شهرى که معبر تجارت شام بود استقرار یافت از سرنوشت تجارت و زوال سیادت خود بترسیدند و مبارزه آن‏ها که تا آنوقت صورت تهدید و تطمیع و محصور کردن داشت، بصورت مبارزه مسلّحانه درآمد، ولى او ایمانى تزلزل ناپذیر داشت و به نیروى ایمان و پشتیبانى خدا از هیچکس باک نداشت.

در جنگ بدر که پیروان او با نیروئى سه برابر نیروى خود و از لحاظ لوازم جنگى چند برابر روبرو شدند، همین که ضعف کسان خود و نیروى مخالفان را بدید نگران شد، اما متوحّش نشد، سر به آسمان برداشت و گفت: «خدایا اگر این گروه هلاک شوند کسى ترا پرستش نخواهد کرد. » در جنگ احد که شکست در پیروان وى افتاد و دشمنان از هر طرف در میانش گرفتند تا از میانش برگیرند، نیروى ایمانش سستى نگرفت و مضطرب نشد. بیشتر پیروانش از مقابل دشمن گریختند و او را در معرکه تنها گذاشتند اما خدا با او بود.

در جنگ حنین که دشمنان در تاریکى شب بناگاه از کمینگاه بر سر مسلمانان تاختند و تفرقه در آنها انداختند، وى با چند تن از صمیمى‏ترین یاران خود در مقابل انبوه دشمن که چون سیل دمان، از دامان کوه به اعماق درّه سرازیر بود بایستاد و نه فقط بخیال فرار نیفتاد، بلکه از فرط ایمان و حمیّت، چنان به هیجان آمد که میخواست یک تنه به قلب سپاه بزند و اگر یکى از خویشاوندانش جلو استرش را نمیگرفت هیچ چیز او را از این اقدام خطرناک باز نمیداشت، خطر بزرگ بود ولى ایمان وى از خطر بزرگتر بود.

بدینطریق در مدّت زندگانى عملى خود در همه جا و همه وقت با ایمان و ثبات بجانب هدف عالى خویش که کمال انسانیّت بود، توجه داشت، چیزى نگذشت که سراسر عربستان و پس از مدّتى قسمت اعظم دنیاى آنزمان پیرو تعلیمات او شد.

مردى چنین بزرگ و نیرومند و مؤمن که تا این حد در مبادى خود استوار بود سزاوار است که پیشواى جهانیان باشد زیرا تنها چیزى که زندگانى پر آشوب این جهان را با صلح و صفا و خوبى و نیکى و جمال قرین مى‏کند ایمان پاک و اعتقاد بى خلل است. ایمان شعله حیات است و روشنى و گرمى آن، جهانرا از خاموشى و خمودى و سردى و تاریکى نجات میدهد. روح بى ایمان مانند سنگى جامد و یخى منجمد است که در ظلمت و وحشت و برودت و جمود فرو رفته و کارى از او ساخته نیست. آنکس که ایمان ندارد و بمرض وسواس و تردید دچار است همیشه بیچاره و بى نوا است و چون پشه‏اى ضعیف در مقابل میلها و هوس‏هاى مختلف، هر دم بسوئى نگرانست، عمرى را به اضطراب و حیرت و دو دلى میگذراند و سرانجام با وحشت و ترس، به این زندگانى بدتر از مرگ خاتمه میدهد.

بدینجهت من این مجموعه را که از سخنان یکى از مؤمن‏ترین مردان جهان جمع آورى کرده‏ام بنسل حاضر ایران که در روشنائى عصر جدید براى احراز تفوّق و اثبات لیاقت نژاد ایران مى‏کوشد، ارمغان میفرستم و امیدوارم این سخنان بزرگ که تراوش یک روح نیرومند است براى تهذیب و تصفیه جوانان امروز که مردان فردا هستند عاملى مؤثر باشد.

براى بحث از زیبائى اسلوب و میزان فصاحت و اهمیت ادبى سخنان محمّد کتابى مفصل یا لااقل مقالى مطوّل لازم است. جاحظ که بحق یکى از معروف‏ترین و تواناترین و مطلعترین نویسندگان عرب است و شهادت وى در این قبیل مسائل سندى تردید ناپذیر است درباره سخنان محمّد (ص) چنین میگوید: «سخنى است که شماره حروفش اندک و شماره معانیش بسیار، از تصنّع برى و از تکلّف بر کنار است. آنجا که تفصیل باید مفصل و آنجا که اختصار شاید مختصر است. از کلمات نا مأنوس و فرارى و از سخنان مبتذل و بازارى مبرّاست.

کلماتش با حکمت همدوش و با عصمت هم آغوش و با تأیید قرین و با توفیق همنشین بود. این گفتار را خداوند، با محبت و قبول توأم ساخته بود. مهابت و حلاوت و افهام و اختصار را با هم داشت. از تکرار سخن بى نیاز بود و شنونده را بدینکار نیاز نمى‏افتاد. با وجود این هیچوقت کلمه‏اى از سخنش نمى‏افتاد و خطائى‏ بر او رخ نمیداد و دلیلش سستى نمیگرفت، هیچکس بر او فائق نمیشد و سخندانى او را مجاب نمیکرد. سخنان مفصل را با کلمه مختصر رد میکرد. براى اسکات حریف، در حدود معلومات او سخن مى‏گفت. جز سخن راست دلیلى نمى‏آورد و غلبه را جز بوسیله حقیقت نمیخواست. سخنان فریبنده و خدعه آمیز نمیگفت.

عیبجوئى نمیکرد. گوشه نمیزد. در سخن نه کند بود و نه تند. گفتارش نه طولانى بود و نه مبهم. مردم سخنى سودمندتر و شیواتر و رساتر و مؤثرتر و روانتر و فصیحتر و واضحتر از سخن وى نشنیدند. » جاحظ پس از ذکر این سخن از بیم آنکه مبادا گفتار وى در نظر کوته نظران و بى خبران گزاف جلوه کند چنین گوید: «شاید آنها که از دانش بهره کافى ندارند و از رموز سخن و سخندانى بى‏خبرند گمان برند که ما در ستایش سخن محمّدى راه تکلف پیمودیم و درباره اهمیت آن گزاف گفتیم، چنین نیست. قسم به آنکه گزاف گوئى را بر دانشمندان حرام کرده و تکلّف را در نظر اهل نظر قبیح ساخته و دروغگویان را در پیش خردمندان بى قدر نموده، این گمان را کسانى مى‏کنند که از راه حقیقت منحرف شده‏اند. » این سخن از محمّد (ص) سخت مشهور است که میگفت: «من از همه مردم عرب فصیحترم»هر چند این سخن در مقام تحدى و دعوت بمعارضه گفته نشده اما مسلّم است که گفتارى چنین و ادعائى بدین صراحت و وضوح، حمّیت مردم عرب را که فصاحت و بلاغت را ناحیه تخصّص و مایه تشخّص خود میدانستند تحریک مى‏کرد و آنها را بمعارضه وا میداشت و محققا اگر قدرت داشتند، دست از معارضه بر نمى‏داشتند و این خود دلیلى روشن است که وى در میان سخنگویان عرب، در فصاحت ممتاز و در بلاغت بى همتا بود و این عجب نیست، زیرا قلب وى مهبط الهام بود و گفتار الهى بر زبانش‏ جارى میشد، هر چند اسلوب سخنان وى با گفتار الهى مختلف است اما در اینجهت با هم اشتراک دارد که هر دو از دسترس معارضه و تقلید بر کنار است.

ابوبکر که در علم احوال و اخبار عرب تبحّرى بسزا داشت یکبار بدو گفت: «من در میان عرب گشته و گفتار فصحاى عرب را شنیده و از تو فصیحتر کسى را ندیده‏ام، چه کسى ترا ادب آموخت؟»جواب داد: «خدایم ادب آموخت و نیک آموخت. » *** منابعى که در جمع آورى این مجموعه از آنها استفاده شده از این قرار است:

1 ـ اصول اربعه: کافى، من لا یحضره الفقیه، تهذیب، استبصار .

2 ـ صحاح سته: بخارى، مسلم، ابو داود، ترمدى، نسائى.

3 ـ اعیان الشیعه تألیف سید محسن امین عاملى.

4 ـ ناسخ التواریخ (جلد حضرت رسول) تألیف محمّد تقى سپهر.

5 ـ الجامع الصّغیر من حدیث البشیر النّذیر تألیف سیوطى.

6 ـ تیسیر الوصول الى جامع الاصول تألیف ابن دیبع شیبانى.

7 ـ کنوز الحقایق فى حدیث خیر الخلایق تألیف امام عبد الرؤف مناوى.

8 ـ کمال النّصیحة و الادب تألیف کمال الدین عراقى.

9 ـ البیان و التبیین تألیف ابو عمر و عثمان جاحظ.

10 ـ العقد الفرید تألیف شهاب الدین احمد بن عبد ربه.

11 ـ ربیع الابرار تألیف جار اللّه محمود زمخشرى.

نکته‏اى که تذکر آن لازم مى‏نماید اینست که بعضى کلمات این‏ مجموعه در ردیف کلمات قصار على بن ابیطالب (ع) نقل شده و این توارد در بسیارى از کلمات و اخبار منتسب به على بن ابیطالب (ع) دیده مى‏شود. بعضیها گمان کرده اند این قضیه نتیجه اشتباه راویان است ولى حقیقت اینست که تقارب و تشابه معنوى که میان محمّد (ص) و على (ع) وجود داشته این توارد و تشابه را بوجود آورده است.

على (ع) از طفولیت در پناه محبت و رعایت محمّد (ص) نشو و نما یافت و در دوره جوانى نیز تحت تربیت و نفوذ فکرى او بود، بدینجهت شاید در دنیا دو تن را نتوان یافت که تا این حد از لحاظ فکر و عقیده و معنویات با هم نزدیک باشند و عجب نیست اگر گفتارهائى که منسوب به این دو تن است از بعضى جهات متشابه و حتى از لحاظ لفظ و معنى متوارد باشد.

سید رضى فراهم آورنده نهج البلاغه در ذیل یکى از کلمات قصار میگوید: «این سخن را از پیغمبر روایت میکنند و عجب نیست اگر دو سخن شبیه هم باشد زیرا سر چشمه آن یکى است. » جاى تأسف است که این مجموعه زیبا که کمال معنى و جمال ظاهر را یکجا دارد از یک عیب که نمیدانم کوچکش بنامم یا بزرگ خالى نیست، آنها که با کار چاپ و چاپخانه سر و کار دارند میدانند که چاپ کتاب بى غلط عادة محال است، بارها شده که براى اکمال تصحیح، چند بار نمونه‏هاى چاپخانه غلط گیرى شده و باز در موقع چاپ یک یا چند حرف از جاى خود در رفته و پس و پیش شده است. اینهمه اشکال در چاپ و تصحیح عبارات فارسى از تعداد اشکال حروف پدید مى‏آید. وقتى حروف معرّب باشد اشکال تصحیح دو چندان است بدینجهت وقتى چاپ این مجموعه آغاز میشد امیدوار نبودم بتوانم آنرا بى غلط از چاپ در آرم و اعتراف‏ میکنم که صحّت آن تا این حد نیز موافق انتظار منست زیرا خوشبختانه اغلاطى که از تغییر یک کلمه پدید آمده بسیار کم و انگشت شمار است و بیشتر غلطها از آنجاست که یک نقطه افتاده یا بیجا افتاده و یا اعرابى زیر و زبر شده است. خوشبختانه بیشتر این غلطها چندان مهم نیست و در معنى اثر ندارد بعلاوه خواننده اگر دقیق باشد صحیح آنرا به آسانى تشخیص میدهد .

این مجموعه دو قسمت متمایز است: قسمتى که سخنان محمّد است از حدود عیبجوئى و خرده گیرى بر کنار است. قسمت دیگر کار من است که مفاد سخنان محمّد (ص) را ضمن آن بفارسى آورده‏ام .

آنان که بر این قسمت بچشم عنایت نگرند و بخطائى برخورند اگر سر عیبجوئى دارند باید در نظر آرند که کامل مطلق خداست و انسان همعنان سهو و قرین نسیان است و اگر منظورشان اصلاح خطا و اظهار حقیقت است امیدوارم با ابراز نظریات خود رهین امتنانم کنند.

ربّنا لا تؤاخذنا إن نسینا أو أخطأنا، ربّنا و لا تحمّل علینا إصرا إنّک سمیع الدّعاء .
مرداد 1324
ابو القاسم پاینده‏