زندگی شناسی

استاد جلال الدين فارسی

- ۳ -


بدينسان هر پيامبرى اول من آمن و اول من اسلم بشمار مى آيد. در عين حال ادامه دهنده سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى است : قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما مله ابراهيم حنيفا... بگو: پروردگارم مرا به صراطى مستقيم هدايت كرد به دينى ارزنده ، به سنت توحيد گرايى ابراهيم كه از مشركان نبود. بگو: براستى نماز من و عبادت من و زندگى من و مردن من براى خداى ، پروردگار عالمهاى آفريدگان است . شريكى ندارد و مرا به آن امر فرموده است ، و من نخستين تسليم شونده ام . بگو: آيا جز خدا پروردگارى بجويم حال آنكه او پروردگار همه چيز است ، و هر كس هر چه بدست آورد و انجام دهد بر عهده خويش ‍ كرده باشد و هيچكس بار گناه ديگرى را بدوش نكشد، وانگهى بازگشت شما به سوى پروردگار شماست آنگاه به شما درباره آنچه بر سرش اختلاف داشتيد خبر مى دهد (و داورى مى فرمايد). (131)
اين شيوه خاص زندگى و مردن و نماز گزارى و عبادت يا اطاعت و عشق ورزى كه سلسله انبيا از آدم تا خاتم از راه وحى از خدا آموخته و در وجود خويش بكار بسته اند و به مردم آموزش داده اند در كتاب هست و در هر پيامبر و معصومى متبلور و نمايان است . پيامبر خاتم به دستور خدا آن را كه در وجود خودش متبلور شده است به كافران عصر و جامعه اش نشان مى دهد و بدان اشاره مى كند بدين عبادت كه ... ولى دين من هم شيوه زندگى دارم .
خداى متعال هم مكرر مى فرمايد كه اين راه و رسم زندگى را او را به پيامبران و از طريق آنان به مردم نشان داده است : خداى شكست ناپذير حكيم اين چنين وحى مى كند به تو و به كسانى كه پيش از تو بودند: آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين (يا در عالم طبيعت ) است از آن اوست و او بلند پايه العلى . عظيم است . آسمانها (جهان هاى برين ، و نه آسمانهاى عالم طبيعت ) مى روند تا از فراز خودشان بشكافند در حالى كه فرشتگان در ستايش پروردگارشان خدا را از هر شبيه و پندار و تصورى منزه مى شمارند و براى كسانى كه در عالم طبيعت (و نيز جهان انسانى ) اند مصونيت مى طلبند. هان ! بيگمان ، خداست كه مصونيت بخش و بخشنده رحمت رحيمى است . و كسانى كه بجاى او اوليايى گرفتند خدا برايشان نگاهبان است و تو بر آنان گماشته نيستى ... آيا بجاى او اوليايى گرفتند حال آنكه خداست كه ولى است و اوست كه مردگان را زنده مى كند و او بر همه چيز تواناست (او ولايت تكوينى دارد). آن خداى ، پروردگار من است . بر او توكل كردم و به سوى او رو مى آورم .
آفريدگار آسمانها و زمين ... كليدهاى آسمانها و زمين (روزنه هاى على ميان جهان انسانى و جهان طبيعى و... با جهان برين و با مبدا هستى ) از آن اوست . روزى را براى هر كس كه بخواهد بگستراند و تنگ گرداند. بيگمان او به هر چيزى داناست . شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و... از راه يا شيوه زندگى آن را به شما ارائه و شما را وارد آن كرد (132) كه نوح را به آن به سفارش كرد و آنچه را كه به تو وحى كرديم و آنچه را كه ابراهيم و موسى و عيسى را بدان سفارش كرديم ، اين را كه زندگى را برپاداريد (ان اقيموا الدين ) و بر سر آن شاخه شاخه نشويد (و مصادر امر و نهى متعدد نپذيريد) مشركان (يا طاغوتيان ) را آنچه را بدان مى خوانى (اطاعت مطلق از آفريدگار يكتا) گران مى آمد. خدا هر كه با بخواهد به سوى آن - توحيد - جذب مى كند و هر كه را روى به سوى او آرد هدايت فرمايد... پس بايد كه به سوى آن دعوت كنى و چنانكه دستور يافته اى راست قامت بر راه روى و علائق پست آنان را تبعيت نكنى . و بگو: به آنچه از كتاب كه خدا نازل فرمود ايمان آوردم و دستور يافته ام كه ميان شما به عدالت حكومت و قضاوت كنم . خدا پروردگار ما و پروردگار شماست . كارهاى ما ما راست و كارهاى شما شما راست (مشابه لكم دينكم ولى دين ) دعوايى ميان ما و شما نيست . خدا ما را گرد هم آورده داورى خواهد كرد و بازگشتمان نزد اوست . (133)
در بيان چگونگى ولايت تكوينى و ولايت تشريعى خود: بر جهان و انسان مى فرمايد كه در روزى رسانى و پرورش ‍ موجودات ، در وحى به پيامبرانش ، در ترتب پاداش و كيفر و رشد و انحطاط بر انسانها كه عامل عمل صالح و فسق و فجورانه ، و در امور مشابه آن ، روزنه هاى على جهان برين و لايه هاى آن به روى دو جهان انسانى و طبيعى گشوده مى شود: تكاد السموات يتفطن من فوقهن و الملائكه يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض ... آن هم به سبب اين كه از ناحيه خداى على عظيم نازل مى شوند و فرشتگان آن روزى ، وحى ، و اثر و نتيجه عمل را به دو جهان انسانى و طبيعى مى رسانند. اشاره به اين مسير تكوينى نظام هستى مى فرمايد: ولقد خلقنا فوقكم سبع طرائق و ما كنا عن الخلق غافلين (134) و مى فرمايد: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ماننزله لا بقدر معلوم (135)
تكاد السموات يتفطرن من فوقهن اشاره به گشوده شدن مستمر روزنه هاى على ميان جهان برين و جهان هاى انسانى ، طبيعى ، و پست است . الملائكه يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الاض اشاره است به نفس اين احتمال و امكان كه خدا به هدايت بندگانش نپرداخته امرشان را مهمل گذارد و به تشريع يعنى ادامه شيوه زندگى و مردن و عبادت و اطاعت و عشق ورزى پسنديده نپردازد. وقتى موجودات جريان برين كه جز به امر خدا كارى نمى كنند همواره در پى مصونيت بخشيدن به مردم روى زمين در برابر عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى باشند چگونه ممكن است خداى آمرشان مردم را هدايت نكرده راههاى كسب دوازده وضعيت محيطى آزادى - عزت و پشت سر نهادن دوازده حالت اسارت ذلت را كه مستلزم مجاهدت و براندازى رژيم سلطه گران مستكبر و دنيا دار است به آنان آموزش نديد؟
الا ان الله هو الغفور الرحيم تفهيم اين معناست كه اگر مردمى در روزى زمين مورد تعرض و تجاوز و دگر تباهگرى مستكبران مفسد فى الارض باشند پروردگارشان آن مردم را بى حمايت و بى ولايت نگذارد و به دادشان برسد و چون عليه مستكبران و طاغوت اقدام و قيام كرده ولى و نصيرى از خدا خواستند او بار رحمت رحيمى خويش ‍ كه خاص مومنان پرهيزگار مجاهد فى سبيل الله است فيض ‍ رحمت هدايت خويش را كه سرآمد كمك ها و يارى ها بشمار مى آيد بر آنان سرازير و جارى گرداند.
سخن از تشريع دين فقط سه بار مى رود. دوبار در سوره شورى كه در اواخر محاصره شدن جامعه مسلمانان در دره ابوطالب در كنار مكه نازل مى شود و يك بار در سوره جاثيه كه مدت كوتاهى با نزول سوره شورى فاصله دارد و پس از پايمال شدن پيمان مشركان مكه داير بر محاصره مسلمانان و پيش از درگذشت ابوطالب و خديجه سلام الله عليها نازل مى گردد. اولين سخن از تشريع دين را از نظر گذرانديم . دومى به فاصله هشت آيه پس از آن مى آيد درباره تشريع طاغوتى : ام لهم شركاء و اشرعوا لهم من الدين مالم ياذن به الله يا مگر آنان طاغوتهايى دارند كه براى آنان راه و رسمى از زندگى نشان داد و ارائه كرده اند كه خدا آن را صحه نگذاشته است ؟ سومى در سوره جاثيه بدين عبارت :
ثم جعلناك على شريعه من الامر فاتبعها و لا تتبع اهواء الذين لا يعلمون انهم لن يغنوا عنك من الله شيئا و ان الظالمين بعضهم اولياء بعض و الله ولى المتقين
معناى اين آيات و مراد از شريعتى از زندگى و رفتار و كار وقتى به درستى و بروشنى درك خواهد شد كه بدانيم آنها در پايان دوره محاصره در دره ابوطالب نازل شده است و پس از آن كه جامعه - دولت توحيدى و نبوى قهرا و اجبارا در آن دره متمركز مى شود و به محاصره سياسى - نظامى - اقتصادى دريايى از مشركان و طاغوتيان در مى آيد. اعضاى آن گسستن از هر سازمان سياسى و دولت طاغوتى ، و پيوستن به دولت اسلامى - وحيانى را مدتها پيش تجربه كرده و از سر گذرانده اند. از شفاعت سيئه پروا گرفته و شفاعت حسنه را بكار بسته اند. از بند سلطه هر رئيس قبيله و پادشاهى آزاد بوده اند. اينك كلام خدا در گوششان چنين طنين مى افكند سپس ترا به راه و رسمى از حكومت و زندگى قرار داديم . بنابراين آن را پيروى كن و علائق پست كسانى را كه نمى توانند پيروى مكن ، زيرا آنان در برابر خدا هيچ ترا بكار نيايند و بيشك ستمگران مشرك ولى يكديگرند و خدا ولى متقيان است . اين (قرآن ) بينايى هايى است براى آدميان و هدايت و رحمتى است براى مردمى كه يقين مى آورند. آيا كسانى كه كارهاى بد كردند پنداشته اند كه ما آنان را مانند كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند بطورى كه زندگانى آنان و مردنشان يكسان باشد؟ چه بد داورى مى كنند. و خدا آسمانها و زمين را به حق (يا بايستگى ) آفريد و تا هر كسى بدانچه كرد پاداش داده شود چنانكه بر آنان هيچ ستم نرود. آيا ديدى آن كس را كه علائق پستش را معبود خويش گرفت و خدا او را با دانشى كه (به فسادش ) داشت از راه بدر كرد و بر گوش او و دل او مهر نهاد و بر ديده اش پوششى جز زندگى اين دنيامان نيست ، مى ميريم و زندگى مى كنيم و ما را جز روزگار هلاك نكند. حال آنكه نسبت به آن چه مى گفتند) هيچ علمى ندارند و جز گمان بردن كارى نمى كنند. (136)
5- زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اوصاف آن : حيات طيبه ، اسلام ... 
رويداد دين در وجود ما به كارهاى طولانى سه پيكر تراشى (137) مى ماند كه تنديس لائوكون را از سنگ مرمر يكپارچه اى با هنرمندى اعجاب انگيزى تراشيده اند. رحمت رحمانى خداوند در رخداد دين در ما و كفار سهيم است . آنچه آگاهانه و به نحو ارادى انجام مى دهيم از گزينش يك نوع زندگى تا هر انديشه حق و باطلى ، استدلال و داورى و عاطفه - هيجان و كردار نقش ، تعيين كننده و سرنوشت سازى دارد، آنچه به صلاح ما به صورت رشد معنوى ، تقرب به خدا، و احراز منزلت والا در نظام هستى ، فتح چهار محيط، و رستگارى پس از مرگ در بهشت برزخى و سپس در بهشت قيامت روى مى دهد و تكوينا پاداش ما به شمار مى آيد و آنچه عليه كفار زشتكار ستمگر بر خود و بر ديگران در جودشان در همين زندگى و پس از مرگ روى مى دهد و تكوينا كيفرشان حساب مى شود، جملگى كار خداست و رخدادى در نظام هستى كه جزئى جدايى ناپذير از عمل آگاهانه و ارادى انسانها محسوب است .
نخستين بارى كه پروردگار در درسش به پيامبر اكرم و به ما واژه دين را به كار مى برد براى اشاره به نظام هستى است و در سياق معرفى كفار مستكبر دنيا دار يا مترفين ، همانها كه نظام هستى مشتمل بر حساب و كتاب و پاداش و كيفر و تحول كيفى انسان و سيرش به قرب خدا و سيرش به بعد از او را تكذيب مى كنند: ارايت الذى يكذب بالدين فذلك الذى يدع اليتيم و لايحض على طعام المسكين
بار دوم ، همين واژه را براى اشاره به زندگى كفار مستكبر، زندگى مترفين ، و زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به كار مى گيرد، در سوره كافرون بگو: هان اى كافران ... شما نوع زندگى داريد و من نوعى زندگى دارم . بدينسان در سال اول بعثت ، پروردگار، مردم را به نوع زندگى متفاوتى توجه مى دهد.
نوع زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه جز نوع زندگى پيامبران گذشته نيست اوصافى دارد كه آن را از زندگى هاى كفار، از زندگى هاى پست استكبارى ، دنيادارى ، داموارگى ، و دون جانورى متمايز مى گرداند.
اين اوصاف كدام اند؟
1- حيات طيبه
زندگى پاك ، پيراسته ، و منزه از هر پليدى ، ستم ، زشتى ، زشتكارى ، نجاست . پاك و پيراسته از آنچه در زندگى هاى استكبارى ، دنيا دارى ، داموارگى ، و دون جانورى يافت مى شود. راغب اصفهان مى نويسد:
انسان طيب كسى است كه از نجاست نادانى و زشتكارى و كارهاى بد عارى باشد و به زيور دانش و ايمان و كارهاى نيكو آراسته باشد چنين انسانهايى در آن آيه مورد اشاره اند كه الذين تتوفاهم الملائكه طيبين ... و در اين آيات : طبتم فادخلوها خالدين . هب لى من لدنك ذريه طيبه ... آيه كريمه 97 نحل مويد گفتار اوست : من عمل صالحا او ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه و حياه طيبه
2- شيوه زندگى بايسته
اين شيوه زندگى بارها با وصف حق به معنى بايسته توصيف مى شود: هوالذى ارسل رسول ، بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ... (138) اين حقيقت كه دين الحق به معنى زندگى بايسته است در آيه كريمه 11 توبه بروشنى نمايان است : با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا ايمان مى آورند و نه به دوره آخرت و نه آنچه را خدا و پيامبرش حرام كرده است حرام مى شمارند و لا يدينون دين الحق و نه زندگى بايسته را زندگى مى كنند بجنگيد تا در حالى كه خوار و شكست خورده اند بدست خود جزيه بپردازند.

3- شيوه زندگى فوق العاده ارزنده
با عبارت الدين القيم . هرگاه در كاربرد قيم و قيمه در قرآن تامل كنيم درمى يابيم كه قيم به معناى بسيار ارزنده (139) چهار بار به صورت وضعى براى دين به معنى زندگى آگاهانه و اراديى كه انسان پيش مى گيرد بكار مى رود دوبار براى مطالب يا محتواى وحى الهى و آموزه ها و احكامى كه خداوند در مورد زندگى بايسته دارد و در يك جا هم به صورت ذلك دين القيمه كه مفسران (140) با دقت نظر آن را مختصر دين الكتب القيمه اى دانسته اند كه اندكى پيش سخن از آن رفته است .
قيم در مورد كتاب ، و جمع آن قيمه براى كتب جز به معناى بسيار ارزنده نيست . الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب ... قيما لينذر باسا شديدا... (141) - رسول من الله يتلوا صحفا مطهره فيها كتب قيمه ... و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء و يقيموا الصلوه و يوتوا الزكاه و ذلك دين القيمه (142) ستايش خدايى راست كه بر بنده اش ‍ آن آموزه ها و احكام مكتوب و مقرر را نازل كرده و در آن هيچ كژ راهه اى ننهاد بطورى كه ارزش آور ارزش آفرين باشد تا (بنده اش ) مردم را از كيفرى سخت بيم دهد... در پايان سوره كهف كه با اين آيت آغاز مى شود ارزش آورى و ارزش آفرينى - يا قيم بودن - آموزه ها و احكام وحيانى را كه مكتوب يا كتاب اند بدين شرح معين و مشخص مى فرمايد: بگو: همه سخن اين است و نه بيش كه من بشرى مانند شما هستم ، به من چنين وحى مى شود كه خدايتان فقط خدايى يگانه است بنابراين كسى كه اميد به ديدار پروردگارش بسته است بايد عمل صالح داشته باشد و در پرستش و اطعت پروردگارش هيچكس را شركت ندهد. راه و رسم زندگى بسيار ارزنده اى كه خداوند از راه وحى به پيامبرش به بشر مى آموزد داراى اين خصوصيات است كه همه انديشه ها، استدلال ها، داورى ها، عواطف - هيجانات ،و كارهاى عملى آن صالح يا شايسته و پسنديده است و مصدر امر به اين كارها و نهى از كارهايى كه در اين راه و رسم زندگى يافت نمى شود خداى يگانه اى است كه جهان و انسان را آفريده و مى پرورد و سه مرحله زندگى دنيا و زندگى برزخى و زندگى قيامتش را حاكميت و مالكيت و اداره و تدبير مى فرمايد.
در اين شيوه زندگى از هيچ مصدر امر و نهى و قانونگذار ديگرى خبر و اثرى نيست .
رسول الله من الله ... آن بنده خدا كه كتاب قيم يا آموزنده و احكام ارزش آور ارزش آفرين بر او نازل شده است فرستاده اى از جانب خداست . با تصميم گيرى خودش كمر به دعوت و آموزش دادن به مردم نبسته است . به دستور خدا انجام ماموريت و رسالت مى كند. آموزه ها و احكام به او تعلق ندارد، متعلق به خداست . صحيفه هايى را براى مردم مى خواند كه منزه از باطل و از كژ راهه هاى زندگى است . در آن صحيفه ها آموزه ها و اوامر و نواهى و معارف حقه اى مكتوب يا قابل كتابت هست كه بسيار ارزنده و ارزش آفرين است : فيها كتب قيمه . چه آموزه ها و اوامرى است ؟ هيچ آموزنده و امرى جز اين نيست كه خدا را در حالى كه حقگرا باشند (و نه آزگر، و نه دستخوش سائقه هاى عضوى ، و نه اسير - ذليل علائق پست استكبارى و دنيا دارى و جانور سانى و دون جانورى ) بندگى و پرستش كنند و هم در حال يكه زندگى - دين - را كه جز طاعت و كار نيست به تمامى براى او كنند (و نه بخشى از زندگى و طاعت و كارشان را به خدا و بخشى را به طاغوت اختصاص دهند) و نماز را مداومت دهند و زكات را (كه مايه رشد معنوى است ) (143) بپردازند. آن ، زندگى بسيار ارزنده است .
اين معنا در صورتى درست خواهد بود كه بنا بر گفته ابن منظور شيعى آفريقايى هاء را در القيمه براى مبالغه بدانيم . اما اگر آن را تاء تانيث بشماريم ، چنانكه تنى چند از مفسران نظر داده اند معنا چنين خواهد بود: آن ، زندگى و راه و رسمى است كه معارف و آموزه ها و احكام ارزش آفرين در بردارند در هر حال ، آن اشاره است به شيوه اى از زندگى كه صاحب و برگزيننده اش به انگيزه حقگرايى فطرى آن را بر زندگى هاى پست استكبارى ، دنيادارى ، داموارگى ، و دون جانورى ترجيح داده و اختيار كرده است و اطاعت و بندگيش بتمامى براى خداست و اوامر و نواهى هيچكس و هيچ مصدرى را به گردن نگرفته اطاعت غير خدا را نمى پذيرد و برجسته ترين فعاليت هايش اقامه نماز و پرداخت زكات با قصد معنوى يعنى تقرب به خداست . چنانكه همين حقيقت را يوسف بر زبان مى آورد: ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون (144) در سوره روم مى فرمايد: فاقم وجهك للدين حنيقا... ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون بنابراين سراپاى وجودت را حقگرايانه براى زندگى بر پادار همان كه سرشتى خدايى است كه آدميان را بر آن سرشته است . آفرينش خدا قابل تغيير نيست . زندگى بسيار ارزنده همان است ولى بيشتر آدميان نمى دانند. در حالى چنين كنيد كه رو به سوى او باز آورده باشيد واز او پروا گيريد و نماز را بپا داريد واز مشركان نباشيد (مصدر امر و نهى ديگرى در كنار خدا نداشته باشيد) (145) فاقم وجهك للدين القيم من قبل ان ياتى يوم لامرو له من الله ... بنابراين سراپاى وجودت را براى زندگى بسيار ارزنده بپادار پيش از آن كه زمانى فرا رسد كه هيچ قدرتى نتواند در برابر خدا مانع آن گردد. (146)
ذلك الدين القيم و در آيه 36 توبه هم به معنى زندگى بسيار ارزنده اى
است كه در آن مقررات الهى درباره جنگ و صلح به دقت مراعات مى شود.
به نظر مى رسد واژگان قيام ، اقامه ، قيم ، و قيمه بدان سبب درگذشت روزگار در فرهنگ تازيان معناى ارزش و ارزندگى مى يابد كه حالت قيام به امرى و اقامه چيزى يا امرى همان وضعيت محيطى آزادى - عزت است و نقطه مقابلش ‍ وضعيت محيطى اسارت - ذلت كه در آن فرد به روى درافتاده بر زمين است . چنانكه خداوند اشاره به تقابل آن دو مى فرمايد: افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم با وجود اين آيا كسى كه بر روى درافتاده راه مى رود به مقصد رسيده تر يا كسى كه راست قامت بر راه راست همواره رهسپار است ؟ (147)
4- راه و رسمى از زندگى كه محركش حقگرايى است
در چندين آيه مى آيد كه يكى از ويژگى هاى اين اين راه و رسم زندگى آن است كه به انگيزه فطرى حقگرايى يا حنيفيت صورت مى گيرد. يا دستور داده مى شود كه حقگرايى زندگى كنيد يا وجودتان را حقگرايانه براى زندگى بپا داريد: فاقم وجهك للدين حنيفا. (148)
5- شيوه اى زندگى كه يكسره طاعت خداست
به همين جهت از آن با دين الله يا طاعت خدا ياد ميشود: اذا جاء نصر الله والفتح و رايت الناس يدخلو فى دين الله ... در اين زندگى ، انسان به طاعت خدا درمى آيد. و لا تاخذكم بهما رافه فى دين الله (149) در اجراى احكام كيفرى نسبت به اين دو مجرم و در اطاعت خدا نبايد شما دستخوش نرمدلى و احساسات شويد.
6- زندگى خاصى كه با اسلام يا تسليم توام است
شروع اين زندگى با اسلام به معنى تسليم و سپردن سراپاى وجودمان به ولايت تشريعى خدا و به آموزش هاى پيامبر و ولايتش است : و من احسن دينا ممن اسلم وجه لله و هو محسن و اتبع مله ابراهيم حنيفا (150) و چه كسى نيكو زندگى تر از كسى تواند بود كه وجودش را براى خدا سپرده است در حالى كه احسان كننده باشد و حقگرايانه سنت ابراهيم را پيروى كند؟
ان الدين عند الله الاسلام بيگمان زندگى معتبر تسليم كردن سراپاى وجود خويش است . (151) فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا (152) بنابراين هر كس وجودش را (به خدا و پيامبر) بسپارد چنين گروهى پژوهنده رشد باشند. آرى ، كسى كه وجودش را تسليم خدا كند در حالى كه احسان كننده باشد مزد خويش را نزد پروردگارش دارد (153)
رخداد آگاهانه و ارادى اسلام يا تسليم وجود خويش به آموزه ها و اوامر نواهى يا احكام وضعى و احكام تكليفى الهى كه در هر فردى ممكن است روى دهد در پيامبر پيش از ديگران و معاصرانش روى مى دهد. به همين دليل خداوند به پيامبر اكرم دستور مى دهد: بگو: من دستور دارم كه اولين كسى باشم كه تسليم مى شود (154) بنابراين بر خلاف تصور عوام و مدعيان تدريس دين ، اسلام نه چيزى خارج از وجود آدميان بلكه رخدادى آگاهانه و ارادى است كه در هر بعثت انقلابى ابتدا در وجود پيامبر، و در بعثت انقلاب اجتماعى خاتم در بنى اكرم و سپس در ساير انسانها اتفاق افتاده است .
بدينسان پيامبر و پيروانش تسليم ولايت تشريعى آفريدگار مى شوند و از مساوات سياسى نسبت به يكديگر برخوردارند. در برابر خداوند كه شارع يا قانونگذار است برابرند.
مردمى كه ولايت تشريعى خداوندى كه پروردگارشان مى پذيرند و تسليم آن شده اوامر و نواهيش را در سراپاى وجودشان به كار مى بندند به همان اثر و نتيجه اى مى رسند كه پيامبر با اين كارها به آن نائل آمده و نائل مى آيد. از نظر تكوينى و آنچه در نظام هستى : روى مى دهد با هم برابرند. به ديگر بيان ، همگى در برابر ولايت تشريعى خدا و در برابر ولايت تكوينى او برابرند و در يك مقام قرار دارند هر چند از حيث رتبه قربشان به حق و منزلشان در نظام هستى متفاوت باشند.
دين ، و خدا  
حال كه دانستيم دين رخدادى آگاهانه و ارادى در وجود ما آدميان است حقائق بسيارى بر ما مكشوف ميگردد. از جمله اين حقيقت كه رخداد دين ، اختصاصى به مسلمانان يا پيروان پيامبران ندارد و در هر آدمى اتفاق مى افتد. تفاوت آن اتفاقات در اين است كه آنچه در كفار روى مى دهد چهار زندگى استكبارى ، دنيادارى ، داموارگى ، و دون جانورى است در حالى كه در ما حيات طيبه رخ مى دهد و فراگرد خردورزى ، دانايى ، معرفت به انواع زندگى و كارهاى مختلف از خوب و بد و نظائرش ، ايمان به اين معارفت ، تقوى ، توكل ، رجا يا اميد، و تسليم ، همچنين اعمال صالحه اى كه سير تقرب ما به خداى متعال منوط به آن است .
در اينجا و در حال روشنايى و بينايى حكيمانه مى توانيم با تامل و انديشه در كلام الهى آنجا كه دين را به خودش ‍ نسبت مى دهد دريابيم كه اين نسبت به چه معنى است ؟ در رخداد آگاهانه اى كه به نحو ارادى ما - اعم از مسلم و كافر- در خويشتن بوجود مى آوريم و دوام مى بخشيم خدا چه دخالتى دارد؟ روشن است كه اين دين كه خداوند ميان خودش با آن نسبتى برقرار مى داند آن رخداد آگاهانه و ارادى كه ما در خودمان پديد آورده ايم نيست و خلق و ايجادى از نوعى ديگر است . اما چرا خداوند با لفظى به آنچه ايجاد و خلق اوست اشاره مى فرمايد كه همان را در مورد رخداد زندگى اختيارى ما به كار مى برد؟
ابتدا در كلام الهى دقت كافى كنيم :
و له ما فى السموات والارض و له الدين و اصبا (155) و هر آنچه در جهان برين و در عالم طبيعت هست متعلق به اوست و دين كه دائما و به طور لا ينقطع و پيوسته در حال وقوع است متعلق به اوست .
هر چه ما و كافر انجام مى دهيم و مجموعا زندگى نام دارد در نظام هستى و بر اساس روابط و قوانينى كه خدا برقرار كرده است انجام مى گيرد. امكانات و توانايى هايى كه در زندگى به كار مى گيريم اعم از آنچه در ساختار ما هست و بوديعت نهاده شده است و آنچه در محيط و زمان - مكان در دسترس ما قرار گرفته است و به كمك و بواسطه آنها زندگى مى كنيم متعلق به خداست چه از نظر خلق و ايجاد و چه از نظر بقا. چون او هم خالق است و هم پروردگار و هم قيوم . كفار از رحمت رحمانيش كه سيل پايان ناپذير نعمت هاى خدا باشد استفاده مى كند. و ما هم از آن بهره مند مى شويم . فرق ما و آنها در اين است كه ما به نحو صحيح استفاده كرده شاكر هستيم و آنها نعمت ها را به آنها داده بد از آن استفاده مى كنند و كافر به معنى حق ناشناس ناسپاس - اند. پس هيچكس جز با آنچه خدا داده است زندگى و كار نمى كند.
وانگهى بر آنچه ما و كفار از كار خوب و بد مى كنيم تكوينا و در همين نظام هستى آثار و نتايجى مترتب است كه اين ترتب مانند آنچه قوانين جهان طبيعى مى ناميم بر اساس نظام هستى روى مى دهد كه خدا برقرارش ساخته است . از همين مترتب بودن و برقرارى رابطه ميان آثار و نتايج با اعمال آگاهانه و ارادى ما انسانهاست كه ما به عنوان پاداش و كيفر تكوينى و قانونمند ياد مى كنيم . اينها همه با خدا نسبت دارند. مثلا اين نسبت :
كسى كه كار شايسته كند به نفع و خير و صلاح خروش باشد و كسى كه كار بد كند عليه خودش باشد (156)
كسى كه كار شايسته كند مرد باشد يا زن در حالى كه مومن باشد او را حيات طيبه زنده كنيم (157) ... چنين كسانى به بهشت درآيند، در آن بى حساب روزى خورند (158)
فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا (159)
بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه (160) .
در حيات طيبه ، در زندگى پيامبر اكرم ، و در زندگى ما مسلمانان و پيروان هر پيامبرى ، اثر گذارى خدا متعال بيش از اثر گذارى او در زندگى كفار است . چه ، ما آنچه را از معارف حقه نازل فرموده خواه جهان - انسان شناسى توحيدى و خواه احكام و طرح سازماندهى اجتماعى آن در وجود خويش و در محيطهاى اجتماعى ، بين المللى ، درونى و طبيعى بكار بسته ايم .
چنانكه پيامبر اكرم - به فرمان الهى - همين معنا را در مورد خودش چنين بيان مى داده : ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين . و الذين تدعون من دون لا يستطيعون نصركم و لا انفستهم ينصرون . و ان تدعو هم الى الهدى لا يسمعوا و تراهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون (161)
و خداوند در مورد عامه مسلمانان و تعالى يافتگان به حيات طيبه چنين بيان مى فرمايد: سوگند به اين دوران - دوران پيامبر خاتم - كه انسان در حال زيان برى - يا بعد از خدا - است مگر كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند و يكديگر را به معارف حقه سفارش كردند و يكديگر را به مقاومت دو برابر عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى فرا خواندند.
اين حقيقت را كه در صدها آيه به شيوه هاى گوناگون تفهيم مى كند در يك جا بدين ايجاز بيان مى فرمايد: انما توعدون لصادق . و ان الدين لواقع . بيگمان آنچه به شما وعده داده مى شود البته راست است و بيگمان دين البته پيوسته در حال وقوع و رخ دادن است . (162) و رخ دادن دين در مورد كفار را چنين تاكيد مى فرمايد: ... و لهم عذاب واصب (163) تا تفسيرى باشد براى وصوب در آيه ... و له الدين واصبا. (164) چنانكه دين درآيه 53 صافات : ائذا متنا و كنا ترابا و عظاما ائنا لمدينون و آيه 86 واقعه فلولا ان كنتم غير مدينين ترجعونها ان كنتم صادقين به همين معنا و حاكميت تكوينى خدا و محكوميت بشر در نظام هستى است . (165)
ما انسانها - اعم از مومنان و كفار - مدينون ، محكوم دين به معنى نظام هستى هستيم . به اين شرح كه همانطور كه در آيه واقعه مى فرمايد ما قادر نيستيم جان را در آدم مختصر و در لحظه مردنش در كالبدش ابقا كنيم . بر اين كار در مورد خوش ‍ هم قادر نيستيم . چه قوانين و سنن جارى در جهان طبيعى همه ما را امير ساخته است . بر اين كار هم كه خود را در لحظه مردن فانى كنيم قادر نيستيم . در مورد ديگران اعم از كافر و مومن توانايى نداريم . همه بشريت بدون استثنا در لحظه مرگ يك زندگى تازه اى در عالم برزخ دارند كه زندگى سومى كه زندگى قيامت باشد منتهى مى گردد. آيه صافات حقيقت اخير را بيان مى دارد و ردى است بر اظهار كفر كافران به زندگى پس ‍ از مرگ : آيا وقتى مرديم و خاك و استخوان شديم باز محكوم نظام هستى بوده زنده مى مانيم : ائنا لمدينون ؟!
به خارج از نظام لايتناهى هستى نمى توان گريخت . چون جا و مكان در نظام هستى واقع است ، چنان كه زمان در آن رخ مى دهد آنهم در ذهن و انديشه ما. نظام هستى ، مرزهاى وجودى ما را تعيين مى بخشد. در اين نظام ، ما عامل آگاه و مختاريم و مى توانيم از هر پستى پست تر شويم و در سير تعالى و رشد معنوى تا اعلا عليين ارتقا يابيم و منزلت والا پيدا كنيم . يكى از زندگى هاى پست استكبارى ، دنيا دارى ، داموارگى ، و شى ء وارگى را برگزينيم يا در زندگى انسانى بمانيم و يا از آن فراتر رفته در حيات طيبه ، اسلام ، دين الله ، دين الحق ... بسر بريم لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروه الوثقى لاانفصام لها و الله سميع عليم (166) در زندگى اكراهى نيست . اينك رشد از بيراهه رفتن باز نموده و متمايز گشته است . بنابراين كسى كه با طاغوت كافر شود و به خدا ايمان آورد به يقين چنگ به ريسمانى محكم زده باشد كه گسستنى نيست و خدا بسيار داناست .
توانايى ساختارى مورد اشاره كه توانايى بر گزينش يك راه و رسم زندگى از ميان چندين گونه زندگى ممكن پست و عالى باشد خود در نظام هستى واقع است و ما در تحولات آتى خود آزاد و آگاه و تواناييم و با همين آگاهى و اختيارى كه داريم سرنوشت و لحظات بعدى و هستى آتى و كيفيت هستى آتى خود را رقم مى زنيم . ما - در مقام خود اصلى و مسئول آفريننده خويشيم ، ما كارنامه ايم . ان كتاب الفجار لفى سجين (167) - و ان كتا الابرار لفى عليين (168)
اين دو آيه ، نظام هستى را تعريف مى فرمايد. و آن آيه بقره در عين بيان و تفهيم نظام هستى يا دين ، از توانايى آدمى برگزينش هر يك از انواع پست و عالى زندگى حكايت دارد در عين نتايج و آثار هر گزينشى بر عاملش كه خود بيان حقيقى يا پاره اى از نظام هستى است .
بدينسان رو واقعيتى كه هر دو نام دين يافته اند پيوستگى تكوينى خود را به ما نشان مى دهند.
6- قرآن و ميزان 
با نزول وحى و يادگيرى پيامبر اكرم ما، و تمسك او به آموزه ها و شريعت توحيدى ، و بكار بستن آنها در وجود مباركش ، در خانواده اش ، و در جامعه دولت اهل ايمان شخصيت عظيم الشانى در دو محيط اجتماعى و بين المللى به ظهور مى رسد كه تا آن زمان جز در عصر پيامبران پيش وجود نداشته است .
اين شخصيت براى آموزش دادن حيات طيبه ، اسلام ، دين قيم ... به مردم همانقدر ضرورت دارد كه آموزه هاى وحيانى يا قرآن . به همين سبب در همان اوان كار براى تفهيم نوع زندگى متعال و برترى كه ميخواهد به بشر بياموزد آنان را به تماشا و مطالعه شخصيت و مطالعه شخصيت و زندگى او ارجاع مى دهد. دستور مى دهد تا به كافران بگويد: شما يك نوع زندگى داريد و من نوعى ديگر از زندگى .
نوع ويژه زندگى پيامبر نه تنها به كافران و به ناس بلكه به همان شش زن و مرد مومن كه در كنار او هستند و به مومنان آينده هم ارائه مى شود تا آموزه هاى وحيانى يا كتاب را به گونه متبلور و روان در برابر ديدگان ادراك و تجربه كنند. درباره انسانى بينديشند كه درس پروردگار را آموخته ، به آن چنگ زده و راهنماى خويش ساخته تا در صراط مستقيم اسلام و حيات طيبه بسر برده و سر مشقى درخشان براى ديگران شده است فاستمسك بالذى اوحى اليك انك على صراط مستقيم . و انه لك و لقومك و سوف تسئلون بنابراين به آنچه به تو وحى شده است چنگ بزن . بيگمان تو بر راه و رسمى از رشد يا بى قرار گرفته اى . بى بى شك آن (وحى - درس ) البته درسى براى تو و براى هموطنان تو است و بزودى (در لحظه مردن ) مورد پرستش قرار مى گيرد. (169) بگو: من شك نيست كه پروردگارم مرا به صراطى مستقيم رسانده است به نوعى زندگى بسيار ارزنده ، به راه و رسم حقگرايانه ابراهيم كه از مشركان نبود. بگو: بيگمان عالم هاى آفريدگان است ، شريكى ندارد، و بدان دستور يافته ام و خود نخستين مسلمان هستم . (170)
ميزان
وجود كتاب يا قرآن ، و وجود ميزان در كنارش دو عامل هدايت ، آموزش معارف حقه ، درس و سرمشق طيبه در دو محيط اجتماعى و بين المللى است چنانكه لايه هاى جهان برين و فرشتگان با اثر گذارى تكوينيشان بر جهان انسانى و جهان طبيعى در خدمت سير تقرب بشريت اند. بدينسان موازنه ضرورى ميان آنان با ابليس كه باطلساز است و در زيستن و رشد معنوى يا سير تقرب و ديندارى اخلالگرى و افساد مى كند برقرار مى گردد تا آزمايش آدميان صورت پذيرد.
لقد ارسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (171)
الله الذى انزل الكتاب بالحق و الميزان (172)
مفسران از قديم گفته اند: مراد از ميزان ، رسول خدا - صلى الله عليه و آله - است (173) و دقيق تر آن است كه گفته شود پيامبران ، خاندان مطهر معصوم پيامبر خاتم ، و در مرتبه بعد، فقيهانى كه اوصاف مشروحه حديث شريف را واجدند و در هر عصر و اقليمى در دسترس و مشهوداند. پشتوانه اين نظر آيات كريمه و احاديث شريفه است . مشخصه پيامبران اين است كه به آنچه از جانب خدا ميگويند و به مردم مى آموزند باور دارند و به آن عمل مى كنند و با آن زندگى مى كنند. همسر پيامبر اكرم در پاسخ به اين پرسش كه خلق - رفتار و زندگى - پيامبر چگونه بود ؟ مى گويد: كان خلقه القرآن . خدا براى متمايز نمودن پيامبر اكرمش ‍ از شاعران جاهلى و معهود زمان مى فرمايد: والشعراء يتبعهم الغاوون . الم تر انهم فى كل واد يهييمون و انهم يقولون ما لا يفعلون (174)
و عيسى عليه السلام را كلمه خود، پديدارى انسانى كه خدا در ايجاد و سير تعاليش دست اندر كار است چنانكه ميزان شده است : انما المسيح عيسى بن مريم و رسول الله و كلمته (175)
در مورد نبى اكرم به مشروح ترين وصفى ميزان بودنش را تفهيم مى فرمايد: يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و راعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا (176) و در آيه ديگرى نوع خاصى از هدايت كردن مردم را به ايشان نسبت مى دهد كه ابلاغ و بيان گفتارى آموزه هاى الهى و شرايعت نيست بلكه زندگى اجتماعى و سياسى آنان كه مبارزه انقلابى عليه فرعون و هامان و لشكريان آنها و عليه قارون و سامرى باشد توام با مقاومت در برابر آنها و تحمل شدايد، اتهامات ، افتراها، خطرها، بيمارى و درد و رنج است : و لقد آتينا موسى الكتاب فلاتكن فى مريه من لقائه و جعلنا هدى لبنى اسرائيل . و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون . ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيامه فيما كانوا فيه يختلفون (177)
ميزان بودن وجود پيامبران به صورت حيات طيبه ، و همطراز كتاب بودن آن در اثر گذارى بر مردم و در هدايت و تسهيل رشد معنوى آنان مستلزم اين است كه معصوم باشند، آنهم از دو جهت : الف . دريافت صحيح و دقيق وحى و ابلاغ آن به مردم ب . پياده كردن آن در زندگى به طورى كه زندگى ، رفتار، انديشه ، و عواطف - هيجاناتشان مجسم عينى آموزه هاى وحيانى و شريعت باشد. عصمت نخستين را خداوند عليم حكيم چنين گواهى مى فرمايد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم و احصى كل شى ء عداد (178) در عين حال در قسمت اخير همين گواهى ، بر عصمت دوم هم شهادت داده است . چه ، رساندن رسالت پروردگار نه فقط با خواندن آيات و آموزش دان كلامى به مردم بلكه با ارائه چگونه زندگى كردن و چگونه زندگى را به پايان بردن است .
ذات اقدس الهى ، ميزان را از دايره پيامبران عليهم السلام فراتر برده بر اهل البيت كه خاندان پيامبر اكرم و پنج تن آل عبا، باشند مى گستراند.
آن پس از دو جنگ خندق يا احزاب - ذيقعده سال پنجم هجرى - و بنى قريظه - ذيحجه همان سال است كه ابتدا تاريخ آن دو جنگ را بيان مى فرمايد و بعد مطالبى خطاب به همسران پيامبر اكرم نازل مى فرمايد. چندى بعد، در حال يكه شب است و پيامبر اكرم ، على بن ابيطالب ، فاطمه زهرا، حسن و حسين - عليهم السلام - در بهار خواب خانه ام سلمه بر روى چادر مشكى دستباف يمن نشسته اند (179) اين آيه كريمه را نازل مى فرمايد: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (180) خطاب به مردان است و منقطع از خطاب مشروح قبلى ، و در آن دو انحصار و اختصاص بكار مى رود. يكى با كلمه انها كه انحصار اراده خدا - اراده تكوينى و نه تشريعى از آنگونه كه در آيات قبلى است - را به دور بودن از هر گونه پليدى ممكن ، و اعطاى عصمت به اهل البيت مى رساند. و ديگرى با كلمه عنكم كه اختصاص اهل البيت را از ميان ساير انسانها به دورى از هر گونه پليدى ممكن ، و دارا بودن عصمت افاده مى كند.
در همين ايام و در مدينه ، تتمه سوره مكى شورى از آيه 106 تا 26 فرود مى آيد كه آيه هفدهم به بعد درباره كتاب و ميزان است : الله الذى انزل الكتاب بالحق والميزان ... الله لطيف بعباده يرزق من يشاء و هو القوى العزيز... والذين آمنوا و عملو الصالحات فى روضات الجنات ... ذلك الذى يبشر الله عباده الذين آمنوا و علموا الصالحات قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى و من يتقرف حسنه نزد له فيها حسنا ان الله غفور شكور (181) مفسران از قديم گفته اند (182) و از علماى حديث اهل سنت و شيعه اخبار متواترى نقل شده كه قربى عترت پيامبر اكرم اند و دوستى آنان واجب است و ائمه طاهرين عليهم السلام هم مى فرمايند: مراد از قربى در اين آيه اهل بيت رسول خدايند و مى افزايند كه انصار به خدمت پيامبر خدا آمده عرض مى كنند اما شما را منزل داريم يارى كرديم . اكنون بخشى از اموال ما را بستان و در رفع حوائج خويش مصرف بفرما. خداى تعالى در پاسخشان اين آيه را نازل مى فرمايد: انصار از حضور رسول خدا بيرون مى آيند. عده اى از آنان مى گويند: اموالمان را در اختيار آن جناب گذاشتيم اما او نپذيرفت و دستور داد در دفاع از اهل بيتش با دشمنانشان بجنگيم . دسته اى ميگويند: نه ، رسول خدا چيزى نگفت . چند نفرى هم كلام آن حضرت را دروغ شمرده افترايى به خدا مى شمارند. خدا اين تكذيبشان را در آيه بعدى ام يقولون افترى على الله كذبا بيان فرموده و سپس در رد آن مى فرمايد: ان يشاء الله يختم على قبلك يعنى بگو اگر من بر خدا دروغى را نسبت دهم خدا مهر بر دلم مى زند و يح الله الباطل و باطل (چيز خلاف حق و دروغ نسبت داده شده به خدا) را با كلماتش محو ميگرداند. و منظور از كلماتش ائمه و قائم آل محمد عليهم السلام اند. انه عليم بذات الصدور(183)
نكته مهم ديگر اين است كه زمخشرى در اوايل قرن ششم از سده ى در تفسير اين آيه نقل مى كند كه در و من يقترف حسنه نزد له فيها حسنا ان الله غفور شكور حسنه به معنى مودت خاندان پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله و سلم است . (184)
و مى افزايد: گرچه ظهور در حسنه به معناى عام دارد ولى چون بلافاصله در پى ذكر مودت فى القربى آمده دلالت بر اين مى نمايد كه مودت خاندان پيامبر خدا كار نيكويى است كه سرآمد اعمال نيك است چنانكه سائر اعمال نيك - حسنات - را بدنبال خود مى آورد. (185) يعنى اگر كسى اهل البيت را ميزان زندگى خويش بگيرد و در انديشه ، عواطف ، و رفتارهايش به آنان اقتدا كند اقتدايى توام باعشق ورزى به آنان سير تقربش به خدا سرعت پيدا خواهد كرد. اين معنا را آيه كريمه 48 سبابه عبارتى جديد بيان مى دارد: قل ما سالتكم من اجر فهو لكم . ان اجرى الا على الله بگو: هر مزدى از شما (در ازاى رسالت و ابلاغ آموزه هاى الهى به شما) خواستم آن به نفع و به صلاح خودتان است . مزد من جز به عهده خدا نيست . يا قل لااسالكم عليه اجرا ان هو الا ذكرى للعالمين (186) بگو: در ازاى آن (رسالتم ) مزدى از شما نمى خواهم . آن (رسالتم ) جز يادگيرى و درسى براى عالم هاى آفريدگان نيست .
ابوحمزه ثمالى در تفسيرش از قول عثمان بن عمير از سعيد بن جبير از عبدالله بن عباس نقل مى كند كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه آمد و اسلام پايگاه اجتماعى يافت انصار با خود گفتند بياييم برويم به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و به او بگوييم اگر احتياجى پيدا كردى اين اموال ما در اختيارت بدون هيچ مضايقه اى در آن تصرف بفرما. بعد هم رفتند به خدمتش . در اين باره اين آيه فرود آمد: قل لا سالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى . و آن آيه را براى آنان قرائت كرد و گفت نزديكانم را پس از من دوست بداريد. آنان از حضورش بدر شدند در حالى كه تسليم امرش ‍ بودند. آنگاه منافقين گفتند: اين چيزى است كه در همان جلسه از پيش خود بافته و به خدا نسبت داده تا ما را مطيع و ذليل نزديكانش كند بعد از خودش . در نتيجه ، اين آيه - آيه بعدى - نازل شد: ام يقولون افترى على الله كذبا... پس ‍ بدنبالشان فرستاد تا آمدند و آن آيه را برايشان تلاوت فرمود و آنان هم گريه كردند و خيلى برايشان سخت گذشت . آنگاه خدا چنين نازل فرمود: و هو الذى يقبل التوبه عن عباده ... تا آخرين آيه . باز به دنبالشان فرستاد و به آنان مژده داد: و يستجيب الذين آمنوا... كه اشاره است به كسانيكه ابتدا تسليم امرش (دائر بر عشق ورزى به خاندان اطهرش ) شدند. بعد خداى سبحان فرمود: و من يتقرف حسنه نزد له فيها حسنا يعنى كسى كه عمل نيكى انجام دهد در آن انجام ، يكى حسنى بر او مى افزايم (يعنى قربى به خودم ) به اين صورت كه ثوابى عايدش كنم . و سدى مى گويد: اقتراف حسنه (لايه نيكويى را بر وجود خود ايجاد كردن ) (187) عبارت است از عشق ورزى به آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم - و حديث صحيح از حسن بن على عليهما السلام داريم كه براى مردم سخنرانى كرده فرمود: من از اهل البيت هستم همان كسانيكه خدا مودتشان را بر هر مسلمانى واجب كرده و فريضه دانسته است و فرموده : قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى و من يتقرف حسنه نزد له فيها حسنا بنابراين اقتراف حسنه (لايه نيكويى از هستى را بر خود ايجاد كردن ) همان مودت نسبت به ما اهل البيت داشتن و ورزيدن است . اسماعيل بن عبدالخالق از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: اين آيه درباره ما اهل البيت كه اصحاب كساء (پنج تن آل عباء و امتداد وجوديشان تا به قائم آل محمد - صلوات الله عليهم اجمعين ) باشيم نازل شده است . (188)
حقيقتى كه آيه كريمه در بر دارد، اين كه عشق ورزيدن به اهل البيت و عترت پيامبر كه رفتارى عاطفى است - لايه نيكويى برخود اصلى يا ذات ما ايجاد مى كند، در دهها آيه قرآن به عنوان سنتى تكوينى در نظام هستى و حاكم بر جهان انسانى بيان شده است . براى مثال ، اين سنت تكوينى كه از نخستين حركاتى كه در خود سازى و تشكيل شخصيت يا منش ، در وجودمان رخ مى دهد.
ايجاد علائق عاليه يا علائق پست است همانچه سپس ‍ انديشه ها، هيجانات ، و كارهاى ما را به نحو نيمه خودكار به ظهور مى رساند. كلا، بل تحبون العاجله و تدرون الاخره (189) و تحبون المال حبا حبا (190) ذلك بانهم استحبوا الحياه الدنيا على الاخره (191)
بگو: اگر پدرانتان را و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و عشيره تان و موالى را كه جمع كرده ايد و تجارتى را كه از كسادش نگرانيد و خانه هايى را كه از آنها خوشتان مى آيد بيش ‍ از خدا و پيامبرش و جهاد در راهش دوست مى داريد بايد منتظر باشيد تا خدا امرش را بر شما بوقوع آورد، و خدا مردم زشتكار را به خير نرساند (192) (193) بگو: اگر خدا را دوست مى داريد اينك از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد، و خدا آمرزنده اى مهربان است (194) در آن (مسجد بنيان شده باينت پرهيزگارى ) مردانى هستند كه دوست مى دارند پاك شوند و خدا پاكى گرايان را دوست مى دارد (195)
عشق ورزى به خدا، به پاكى و پاكى گرايى ، عشق ورزى به پيامبرش و پيروى و اطاعت از او را در پى دارد، و اين يك عشق ورزى به اهل البيت و اطاعت از عترت را به دنبال دارد كه اراده تكوينى خداوند عصمتشان بخشيده است . همين عشق ورزى سلسله وار است كه زبان ما را به صلوات و آواى تمجيد و تجليل از محمد و آلش مى گشايد تا با خدا و فرشتگان هم آوا مى شويم و به جهان برين فرا مى رويم : ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما احاديثى كه راويان اهل سنت آورده اند دائر بر اين كه صلوات بر محمد - صلى الله عليه و آله - بدون صلوات بر آل او، ابترو بى حاصل و ثمر است يك كتاب است كه سالها پيش در مكه چاپ شده است .
ميان اسوه بودن پيامبران ، از جمله پيامبر اكرم و ابراهيم خليل ، (196) عليهم السلام يا ميزان بودن آنان قرابت و پيوندى هست بدون اين كه بر هم كاملا منطبق باشند، چه ، از آيا، صدر سوره ممتحنه بر مى آيد كه پيروان ابراهيم خليل هم براى نسلهاى آينده و معاصر نشان اسوه اند.
و اين اسوه بودن جز سرمشقى براى يك رفتار معين - خواه رفتار عاطفى باشد يا رفتار عقلى و كردار - نيست . و اين در مورد پيامبران همان اعمال و موضعگيرى و تقرير و گفتارشان است در هر موردى و امر و موضوعى كه سنت را جمعا تشكيل مى دهد. حال آنكه ميزان تمامى وجودشان و كل زندگيشان است كه همان حيات طيبه مجسم و مشهود و محسوس و قابل تجربه براى ماست .
ميزان بودن عترت طاهره پيامبر اكرم و تساوى آن حضرت با عترتش از اين حيث ، به اين سبب است كه نه تعدادى از كارهايشان بلكه زندگيشان از ابتدا تا انتها و به مثابه يك كل عين حيات پيامبر اكرم است . چنانكه خود مى فرمايد: من احب ان يحيا حياتى و يموت ميتتى و يدخل الجنه التى و عدين ربى و هى الجنه الخلد فليتول عليا و ذريته من بعده فانهم لن يخرجوكم باب هدى و لن يدخلوكم باب ضلاله (197)
از دلالت قطعى آيه 25 حديد - كه نبوت عامه را در بردارد - بر نازل شدن ميزان همانند و در كنار نازل شدن كتاب در هر بعثت و رسالتى ، و مشروط شدن قيامت مردم به قسط - كه به معنى رخ دادن رشد معنوى و سير تقرب در آنان و بر پايى انقلاب اجتماعى تكاملى است - به وجود كتاب و ميزان با هم ، و دلالت آياتى ديگر كه حكايت همين نقش ‍ و كاركرد ميزان دارند، و تفطن به اين حقيقت بديهى و تجربى كه آنچه در عصر بعثت و پيامبرى ضرورت داشته باشد پس از آن هم بر ضرورتش باقى است . و انضمام اين واقعيت كه خداى متعال براى پيروى موساى كليم - كه ميزان عهد خويش است - پس از وى هارون را ميزان قرار مى دهد و نظيرش را در بعثت خاتم و دوامش مى بينيم و پيامبر اكرم حديث منزلت را در مورد على بن ابيطالب به مردم يادآور مى شود، و واقعيات و ادله بسيار ديگر كه به پاره اى اشارت خواهد رفت به حكمتى عام و سنتى دائمى در اين امر پى مى بريم .
آفريدگار حكيم در حجه الوداع ، (198) پيامبرش را مامور ابلاغ ميزان بودن على بن ابيطالب پس از خود به مردم مى فرمايد. در نقطه معينى از راه بازگشت كاروان عظيم و بى سابقه از مكه به مدينه و ساير سرزمين هاى مسلمان نشين ، تاخير از ابلاغ آن پيام الهى به مردم در آن موقعيت به منزله انجام ندادن آن تلقى مى گردد تا اهميت آن براى هميشه زمان در گوش هوش انسانها طنين انداز بماند: هان اى پيامبر! آنچه را به تو از پروردگارت نازل شده به مردم ابلاغ كن ، و اگر نكنى پيامش را ابلاغ نكرده باشى . خدا ترا از گزند آدميان (و نه مومنان يا مسلمانان ) مصون مى دارد و در پناه مى گيرد.
همه مى فهمند اجراى آنچه به مردم ابلاغ خواهد شد شياطين الانس را تهديد مى كند بطورى كه پيامبر از ابلاغ آن به همگان و در ملا عام نگران واكنش مستكبران و دنيا داران بر خويشتن يا بر على بن ابى طالب است . و چنين ابلاغ مى شود:... هان اى مردم !... بنابراين مواظب باشيد تا پس از من با ثقلين (دو امانت يا ميراث گرانقدر) چگونه رفتار مى كنيد؟ يكى به آواى بلند مى پرسد: ثقلين اى پيامبر خدا كدام است ؟ مى فرمايد: كتاب خدا... و عترتم ... هان اى مردم ! چه كسى براى تصرف و سرپرستى مومنان سزاوارتر از خودشان است ؟ مى گويند: خدا و پيامبرش بهتر مى دانند. مى فرمايد: بيگمان ، خدا مولاى من است و من مولاى مومنان و من از خودشان سزاوارتر به تصرف و سرپرستى آنان هستم . بنابراين كسى كه من مولاى اويم بايد على مولاى او باشد. (سه بار تكرار مى فرمايد)... پيش از آن كه جمعيت مخاطب جا به جا شود اين آيت فرود مى آيد و بر خوانده مى شود: اليوم الكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا امروز ديندارى شما را به كمال رساندم و نعمت خويش بر شما تمام كردم و اسلام را پسنديدم كه دينتان باشد. (199)
بعضى مفسران بزرگ و عاليمقام پنداشته از همه اين آيات بعلاوه اخبار متواتر كه به دو طريق عامه و خاصه از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - رسيده مانند حديث ثقلين و حديث سفينه نوح و امثال آن براى اين است كه اهل بيت مرجع علمى مردم قرار گيرند. (200) بعبارت ديگر، تكرار حديث نبوى متواتر است كه انا مدينه العلم و على بابها. فمن اراد العلم فليات الباب (201) حال وحى و نيل به حكمت ميزان نگشته اند. احاديث صحيحه متواتره هم فقط مفيد همين يك معنى نيستند؛ بلكه برخى از آنها چنين پندارى را رد و نفى مى كنند.
پيامبر اكرم ما ميزان بودن على عليه السلام را چنين بيان مى فرمايد: من اراد ان عيسى فى زهده فلينظر الى على ابى طالب (202) و ما ترضى ان تكون منى بمنزله هارون من موسى الا انه ليس بعدى نبى
(203) به شاگردانش مى فرمايد: از شما كسى هست كه بر سر مصاديق و اجراى معارف قرآن مى جنگد همانطور كه من بر سر تنزيل قرآن جنگيدم بعضى كه دلبسته پيشوايى و حكومت پس از او هستند مى پرسند: منم ؟ و مى فرمايد: نه . البته آن است كه دارد كفش مرا مى دوزد، يعنى على . و على سرش را از روى آن كفش بر نمى دارد تا به آن فرموده توجه كند. و مى پندارد به اين سبب است كه پيشتر آن را شنيده است و خبر تازه اى نيست . و به اين سبب هم باشد كه آن مسئوليتى بيش نيست كه تصدى آن شوقى بارى مثل على برنمى انگيزد بلكه پروايى در دلش مى افزايد. همچنين مى فرمايد على قائد البرره ، و قاتل الكفره . منصور من نصره ، مخذول من خزله .
به دليل ميزان بودن به اين معانى است كه مثل پيامبر اكرم و ساير پيامبران ، و مثل قرآن ، در كنار جاذبه ، دافعه هم وارد و مستكبران و دنيا داران و كاهنان از او هم مى رمند و هم مى هراسند كانهم حمر مستنفره فرت قسوره (204) مى فرمايد: يا على ! ان فيك من عيسى مثلا ابغضته اليهود حتى بهتوا امه ، و احبه النصارى حتى نزلوه بالمنزله التى ليس ‍ بها (205)
اگر پيامبر اكرم ، دشمنانى مثل ابولهب و زنش ، ابوجهل ، و ابوسفيان دارد او و عترتش آنها را با معاويه ، يزيد، عمروعاص ‍ و ديگران دارند. دشمنان سرسخت خدا و پيامبرش ، برادر پيامبر و جانشين بر حق و سزاوارش را مى آزارند و فرق سرش ‍ را مى شكافند، همسرش را كه دختر پيامبر و از عترت است به خشم مى آورند، چنانكه به فرزندانش وصيت مى كند او را شبانه به خاك بسپارند، و خودش فاطمه زهرا را شبانه به خاك مى سپارد و يكى ديگر از عترت را كه فرزند اوست مسموم مى كنند و عترت ديگر را كه حسين باشد سر مى برند، و بسيارى به تماشا مى نشينند. چنانكه شاعر خوش قريحه اى مى سرايد:
قضى اخوه خضيب الراس و ابتنه غضبى و شبطاه مسموما و منحورا
و شايد امام جعفر صادق عليه السلام چنين سروده باشند:
ان اليهود بحبها لنبيها امنت معره دهرها الخوان
و ذووالصليب بحب عيسى اصبحوا يمشون زهوا فى قرى نجران
و المومنون بحب آل محمد يرمون فى الافاق بالنيران (206)
7-امام مبين 
ميزان عالى ترين لايه هستى در جهان انسانى - در عالم امكان - است كه عصمت تكوينى را در بنيادش نهفته دارد و همانقدر محفوظاست كه كتاب و قرآن : انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (207)
ما نيز ساختارى داريم و لايه هستى خود مختارى كه به ما امكان مى دهد اگر اراده كنيم و عمل صالح داشته باشيم كه حفظ كردن بخش عمده اى از آن است ، (208) سير تقرب يافته به اعلى عليين برسيم . و اين مشروط بدان است كه خود را حفظ كنيم و صائنالنف بشويم . و البته در آن حالت خدا بار رحمت رحيمى - يا پاداشى اش - ما را به نسبتى از همان محفوظ ماندن و محفوظ شدن تكوينى كه در ميزان هست نائل مى آورد.
همين نسبت ما با ميزان ، همان است كه پيامبران ، امامان ، و معصومان عليهم السلام را در نسبتشان با ما امام مبين كرده است . به طورى كه آن مى شويم و آن درجه از هستى برين را مى يابيم و آن منزلت يا كرامت را در نظام هستى ، و حتى آن درجه از بعد و پستى را در نظام هستى ، و حتى آن درجه از بعد و پستى را در نظام هستى كه در نسبت با امام مبين قرار گرفته باشيم . اين است معناى آن كه مى فرمايد: انا نحن نحيى الموتى و نكتب ماقدموا و آثارهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين (209) مراد از كتابت آنچه پيش از مردن كرده اند و كتابت آثار آن اعمال پس از مرگشان ، ايجاد لايه هاى هستى برخود ايشان است چه در زندگى دنيا و چه در زندگى برزخى . و مراد از احصاء آن در امام مبين قرار دادن آنان است در نسبت قرب يا بعد از امام مبين ؛ و به ديگر بيان ، دادن درجات قرب يا بهشت و رضوان ، و دركات بعد يا جهنم و نار است . ابن عباس از اميرالمومنين عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: به خدا سوگند امام مبين من هستم كه حق را از باطل متمايز مى سازم و اين را از رسول خدا ارث برده ام (210)
احاديث قيم بهشت و دوزخ بودن پيامبر اكرم على بن ابيطالب ، و عترت هم مويد و موكد همين معناست و هم لحظه مردم را در بر ميگيرد و هم برپايى قيامت را. آيات يازدهم و دوازدهم سوره مباركه يس دلالت بر اين دارند كه كتابت يا ايجاد هستى براى مرده جهت زندگى برزخيش ‍ صورت مى گيرد با سنجش اعمال صالحه مبتنى بر ايمان و قصد تقربش تا نسبتش چه قرب و چه بعد با ميزان برقرار گردد همين كتابت يا ايجاد هستى براى او در قيامت تكرار مى گردد از روى آثار اعمالش از صالح و طالح - كه در طول پس از مرگ و در زندگى برزخيش بر وى مترتب گشته است - تا نسبتش از قرب و بعد با ميزان تعيين يابد تعينى ويژه زندگى قيامت . و چون ميزان ها متعددند و هر كس در عهد پيامبرى مى زيسته و در مرحله اى از سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى ، در نتيجه ميزان هاى متعدد و لى نه متنوع بر پاست . در قسط و عادلانه بودن مشترك اند: و نضع الموازين القسط ليوم القيامه فلا تظلم نفس ‍ شيئا و ان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها و كنى بنا حاسبين . و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين . اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون . قالا وجدنا آباءنا لها عابدين . قال لقد كنتم و آباءكم فى ضلال مبين . قالوا اجتنا بالحق ام انت من الاعبين . قال بن ربكم رب السموات والارض فطرهن و انا على ذلكم من الشاهدين (211)
از موازين قسط ياد مى فرمايد - بر يا وزن كردن و اندازه گيرى و سنجش و ارزش انسانها به كار مى روند - يا بهتر بگويم : در كاراند - بعد ذكرى از موسى و هارون دارد - دو ميزان قسط از نظر زمانى متصل اند و بايد پياپى مى آمدند تا در يك شرايط اجتماعى و تاريخى بسيار دشوار دو نفره از عهده كارى بر آيند كه از كارى كه بعدها پيامبر خاتم مى كند خيلى فاصله كمى و كيفى نداشته باشد. آنگاه در تعريف اين دو پيامبر، از مجهز بودنشان به معارف حقه كه جهان - انسان شناسى توحيدى باشد و سنت فرهنگى - سياسى توحيدى را تداوم مى بخشد با دارا بودن فرقان ، ضياء، و ذكر تعبير مى فرمايد كه چنين مى فهمم ذكر محتواى تورات - نظير محتواى قرآن - يا درس ‍ سنت توحيدى باشد و فرقان شخصيت معصوم خودشان كه ميزان و معيار حيات طيبه و وسيله تميز آن از زندگى هاى پست است و ضياء هم خاصيت كتاب آن پيامبر است و هم خاصيت و اثر گذارى خودش كه ميزان باشد، به طورى كه هم كتاب يا ذكر مايه هدايت مردم و قيامشان به قسط مى گردد و هم خود پيامبر با زندگانيش و حيات و مماتش . موسى و هارون با معارف حقه اى كه دريافت كرده اند هم حق را از باطل ؛ و هدايت را از ضلالت تميز داده براى مردم جهت دانا شدن ابلاغ مى كنند و مى آموزند بطورى كه اولى مدينه العلم و مدينه الحكمه مى شود و هارون باب آن . و هم اين - هر دو ميزان اند در نظام هستى براى اين كه هر كسى در نسبت با ايشان به درجه قرب يا بهشت و رضوان يا دركى از دركات جهنم و بعد از خدا نائل آيد.
آنگاه تداوم تكوينى و جاودانه اين جريان اجتماعى و تاريخى را كه در عين حال جريانى هستى شناختى هم هست با اشاره به قرآن - در تعبير هذا ذكر مبارك - تفهيم مى فرمايد، درس پربركتى كه مى خواهد سنت الحادى - طاغوتى را بزدايد و محو گرداند ولى شما كافران مستكبر و دنيا دار و اشرافيت معاصر انكارش كرده ناروا و ناراستش مى شماريد. حال آنكه اين درس سرشار از بركت و خير براى مردم ، ادامه نه تنها درس و ذكر و ضياء موسى و هارون بلكه كهن تر از آن ، درس و ذكر و ضيائى است كه ابراهيم از راه وحى دريافت كرده است و به مردم مى آموخته است تا سنت فرهنگى سياسى الحادى و طاغوتى را براندازد و فرق باطلى را با قدرت معنوى و قدرت قهريه حق بشكافد تا فرو ريزد و از هم بپاشد. او با درس وحيانى و خرد ورزى حكيمانه اى - كه شرحش گذشته است - به رشدش رسيده است و تحت نظر ما كه خداييم و پروردگارش به ميزان تحول و ارتقا يافته است تا جايى كه بر سراپاى محيط اجتماعى و بين المللى مى شورد از پدر - يا رئيس قبيله - اش تا قومش و بشريت كه چه هست اين سنگ تراشيده هايى كه شما يكسره به پايش افتاده ايد؟! و جز اين نمى شنود كه سنتى ديرينه و رايج در ميان ماست او در اينجا به واقعيت مشهود ملموس محسوس و تجربه پذير تجربه شده اى اشاره كرده نظرشان را جلب مى نمايد. به اين واقعيت تكان دهنده كه وجود عزيز و كريمشان را به اسارت سنگى تراشيده كالاى ، مصنوعى از دست ذهن خودشان در انداخته اند و با اين كار ارادى و آگاهانه اى كه نمى تواند معلول محيط و سنت اجتماعى باشد بعد از خدا يافته اند و به بدترين وضع پست فرو غلتيده اند: انتم لها عاكفون پاسخشان عبرت انگيزترين پاسخ است براى انسان انديشمند و پذيراى حق چه ، پاسخى است كه در تاريخ آينده هم در همه جا تكرار مى شود و اين بار نه از عوام كالانعام بلكه از زبان و قلم و مغز باطلساز دانشمندان علوم اجتماعى و انسانى مدرنيته در اين شكل كه شدن انسان و تغييرات فرهنگى - سياسى او را عوامل محيط اجتماعى رقم مى زنند و ساختمان روانى و فكرى او صفحه كاغذ سفيدى است كه متون و موضوعات مربوط به جامعه و فرهنگ در آن نقش مى بندد و در ساختار موروثى آدمى لايه هستى خود مختارى كه بتواند از او در برابر آثار سوء عوامل محيط اجتماعى و بين المللى مقاومت كند وجود ندارد. همرنگى با جامعه شرك و الحاد، و تن سپارى به سلطه حكام و ارباب ثروت و قدرت ، و سازگارى با سنت الحادى - طاغوتى ، وضع طبيعى بشر است و مخالف ، مقاومت و عصيان در برابر آن از علائم بيمارى و روان شناسى است .
ابراهيم در پرتو جهان - انسان شناسى توحيدى ، سلامت فرهنگى و سياسى را مختص جامعه ، و بيمارى فرهنگى و سياسى را مخصوص هر مقاومت كننده و هر فرد منتقدى نمى داند. هم به جامعه و فرد سالم ، و هم به جامعه فرد بيمار و منحط قائل است و براى سلامت و بيشمارى فرهنگى -سياسى معيارهايى ثابت در طول زمان و در پهناى جغرافياى انسانى مى شناسد. و اعلام مى كند: واقعيت اين است كه شما و نياكانتان در گمراهى بوده ايد.
همرنگى با جامعه و همرنگى با نياكان نه دليل بر تعالى و كمال است و نه دليل بر انحطاط و پستى . تا راه و رسم زندگى چه باشد آنگاه معلوم خواهد شد ره به كمال مى برد يا به پستى ؟ از روى علائق ، دوست داشتن ها و نفرت و پرهيزها، از معبودها و متعلقات علائق مى توان پى برد كه گمراه كيست و ره يافته و بر حق كدام ؟ دوست دارند و پرستنده سنگهاى تراشيده يا پرستنده پروردگار آسمانها - يا جهان برين - و عالم طبيعت كه آنها را بسرشته و ساختار و نظم و نسق بخشيده است ؟ آفرينش و پرورش يا ربوبيتى كه من هم به خرد و هم به وحى دريافته ام و براى شما بر آن گواهى مى دهم .
از اينجا به نكته دقيقى از سير تقرب يا سير بعدمان از خدا متفطن مى شويم . اين نكته كه در انديشه ها، سخن گفتن ها، داورى ها، هيجانات - عواطف ، كردار و رفتار و سياستمان ، نسبت به ميزان ها بطور عام ، و نسبت به ميزانى كه بطور خاص و بر حسب شرايط تاريخى و اجتماعى - يا محيطى - خود كه مقدر و خارج از اراده ما بوده است پايين و بالا مى رويم . پيوسته در نوسانيم . اما به محض مردن با همان هستى علمى و توشه كارى - كه ناد المعاد باشد - نسبتا ثباتى پيدا مى كنيم : و نكتب ما قدموا؛ در طول زندگى برزخى بر حسب آثارى كه بر اعمالمان بار مى شود و به مرور زمان بر روى مردم ، بر جامعه ، در محيط بين المللى و حتى در محيط طبيعى اثر مى نهد و بر يكى از دو سنت الحادى و پايين يا بالا رفته نوسان داريم : و نكتب آثارهم تا قيامت بر پا شده در امام مبين احصا گرديم به اين معنى كه تثبيت مطلق گشته جاودانگى يابيم .
آيه اى هم كه در آن ذكرى از امام دوران قيامت هم از همين واقعيت حكايت دارد و آن امام جز امام مبين ، شاخصى كه وضعيت و سرنوشت آدميان را معين مى نمايد و روشن مى سازد نيست . همچنين دلالت مى نمايد بر اين حقيقت كه گفتم اگر ميزان هاى عالى هست كه همه ما با آنها سنجيده و تعيين سرنوشت مى شويم هر يك از ما يا هر نسل و گروه اجتماعى بر حسب مقطع تاريخى و اقليم زندگى ، ميزان يا امام خاصى هم داريم كه حجت است بر ما. (212) چون مى فرمايد: يوم ندعو كل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرئون كتابهم و لا يظلمون فتيلا. و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخره اعمى و اضل سبيلا (213) و اين مطلب را در پى آيه تكريم بشر و اعطاى توانايى تسخير طبيعت و قواى آن و فتح آن به وى مى فرمايد تا بدانند همه توانايى هاى ساختاريشان نعمت هايى رحمانى است كه با آنها از مايش مى شوند و امتحان پس مى دهند تا معلوم باشد چه كسى شاكر است و چه كسى كافر نعمت نشناس . با اين تتمه كه انسان با مجهز بودن به توانايى فتح چهار محيط بر بسيارى از كسانى كه آفريده شده اند برترى يافته است . (214)
آنگاه از ابتداى كار بشر كه آفرينش او و ساختار دهيش باشد مى آيد به دوران قيامت و دريافت كيفر و پاداش : دورانى كه هر مجموعه انسانى را بوسيله امام آنان فرا مى خوانيم ، آنگاه هر كس كارنامه اش به جهت فرخنده و مبارك وجودش ‍ داده شد آن مجموعه انسانى كارنامه - هستى خود ساخته - خويش همى خوانند (همى بينند، همى ادراك كنند) و ناچيزترين كارشان عايدشان باشد. و كسى كه در اين زندگى (و در مورد نعمتهاى جهان طبيعى و توانايى تسلطش ‍ طبيعت ) و نيز ساختارش كه در تصرفش بوده است ) (215) بى بصيرت باشد در نتيجه او در آخرت (دو زندگى برزخى و قيامت ) بى بصيرت و از راه رشد و تقرب دور افتاده باشد.

next page

fehrest page

back page