انسان شناسى جلد چهارم

جلال الدين فارسى

- ۴ -


اما از طرفى ديگر، خلقت انسان در جهان طبيعى - فى الارض - مانند نزول هر چيز و رخدادى مستلزم نزولش از خزائن عندالله و پس از (قدر معلوم ) است كه آنهم با وساطت فرشتگان انجام مى گيرد. فرشتگان به محض دريافت آگاهى يا امر ايجاد خليفه خدا در عالم طبيعت ماءموريت مى يابند به وساطت يا رسالت پردازند. ماءموريت آنان مانند ماءموريت هايى كه سابقا در تاريخ طبيعى داشته اند وساطت ميان خزائن غيب و كتاب مبين با تعيّن يابى (لايه طبيعى ) - بدن -انسان در عالم طبيعت است . با توجه به سابقه اين كارشان چنين احتمال مى رود كه طى اين خلقت نه خليفه خدا - كه بايد او را بنحو و از حيث افعالى نمايندگى كند - بلكه موجودى مانند ددان عالم طبيعت پديد آيد كه يفسد فيها و يفسك الدماء. چه لايه خرد و ساير لايه هاى هستى برين - همانچه فرشتگان از آن بى خبرند - هنوز بر هستى جديد تعيين نپذيرفته اند. خدا راه اين احتمال را به روى آنان مى بندد: قال انى اعلم ما لاتفعلون (78)
پس چون تسويه آدم اتمام مى پذيرد و تقدير و هدايتش تعيين مى يابد يعنى لايه خرد و ده لايه هستى برين ديگر بر آدم ايجاد مى گردد فرشتگان به محدوديت علمشان نسبت به همه لايه هاى هستى - يا (اسماء) - اذعان كرده به علم آدم نسبت به همه لايه هاى هستى باور مى آورند: و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هولاء ان كنتم صادقين . قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم (79)
آدم حتى در پرتو خرد خدادادى به اضافه معارف حقه اى كه به او وحى شده است از لايه هستى فرشتگان يكايك و كاركردهاى آنان در دو جهان انسانى و طبيعى علم دارد. قال يا آدم انبئهم باسمائهم (از لايه هاى هستى ويژه فرشتگان ). فلما انباهم باسمائهم ... قال : الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون .(80)
آدم ، نخستين انسان ، هنگامى علم خود را نسبت به لايه هاى هستى و حتى لايه هاى هستى فرشتگان ظاهر مى سازد تا فرشتگان از آن آگاهى يافته و پى مى برند كه آينده يا (غيب آسمانها و زمين ) - خزائن غيب ، كتاب مبين ، و حوادث و رخدادهاى آتى جهان طبيعى - و رخدادهاى آتى جهان انسانى از ادراك ايشان پوشيده است و فقط در حد ماموريت و در لحظه دريافت امر مى توانند از آن مقدار كه بايد آگاهى يابند، آرى آدم هنگامى علمش را با (كل اسماء) ظاهر ميسازد كه علاوه بر لايه خرد، ساير لايه هاى ساختاريش مجهز به معارف حقه يا جهان - انسان شناسى وحيانى شده است . به اين دليل كه خداى متعال اين علم ، علم به لايه هستى فرشتگان را نه به حوا نسبت ميدهد و نه به فرزندان بدنيا آمده آدم و حوا. پس آنچه از توانايى و استعداد ساختارى در نوع بشر هست كه او را قادر به چنان علمى مى سازد كه نخستين انسان ، نخستين پيامبر بظهور رسانيد ساختار خداداديش بتمامى بعلاوه معارف حقه وحيانى - يعنى جهان - انسان شناسى توحيدى - است آنهم در صورتى كه با اراده يا لاله خودمختاريش و به انگيزه حقگرايى كه لايه ديگرى از ساختار اوست - به خردورزى همت گمارد و در كتاب آسمانى به انديشه و تامل پردازد و در آيات آفاقى و آيات انفسى ژرف انديشى كند تا ايمان آورد و اعمال صالحه داشته باشد همانچه موجب نفخه روحى از خدا در اوست و جز روح حيات طيبه نبوده او را به سوى مبدا هستى كه جمال و جلال مطلق است فرا مى برد كه من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حياة طيبة ولنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون . فاذا قراءت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم . انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون انما سلطانه على الذين يتوكلونه و الذين هم به مشركون (81) آرى با رعايت چنين شرايطى در مطالعه قرآن مجيد با پرهيزگارى با پناه بردن به خدا از القائات فلاسفه ملحد و كاهنان قديم و كاهنان مدرنيته يا دانشمندنمايان رشته هاى اجتماعى و انسانى مزدور سرمايه دارى است كه مى توان به جهان - انسان شناسى توحيدى دست يافت .
بنابريان وجود لايه هاى خرد در ساختار موروثى ما به تنهايى ما را به خلافت خدا در زمين نمى رساند بلكه فقط يك شرط اين منزلت است . خرد ممكن است در ايجاد لايه هاى پست هستى در فرد مورد استفاده قرار گيرد و از او يك دنيادار - سرمايه دار، كشورگشا، جهان خوار، رباخوار، بانكدار... - يا يك مستكبر تبهكار دگرآزار بسازد. بايد ديد خرد و علم به تمامى لايه هاى هستى از اعلى عليين تا اسفل سافلين در كجا و براى چه منظورى بكار مى رود؟ ولقد اهلكنا القرون من قبلكم (نسل هاى پيش از شما را) لا ظلموا و جائتهم رسلهم بالبينات و ماكانوا ليؤ منوا. كذلك نجزى القوم المجرمين . ثم جعلناكم خلائف فى الارض من بعدهم لتنظركيف تعملون و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات . قال الذين لايرجون لقائنا ائت بالقرآن غير هذا اءو بدله . قل مايكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى . ان اتبع لا ما يوحى الى . انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم .(82) هو الذى جعلكم خلائف فى الارض فمن كفر فعليه كفره و لايزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا و لايزيد الكافرين كفرهم الاخسارا.(83)
ما بشرطى كه خرد ورزى به انگيزه حقگرايى كرده به معرفت حقه وحيانى رسيده به آن معارف حقه يا جهان - انسان شناسى توحيدى ايمان بياوريم و اعمال صالحه داشته باشيم و حيات طيبه اى كه مشمول رحمت رحيمى گرديم خليفه خدا در زمين شده ايم اءمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السؤ ء و يجعلكم خلفاء الارض ءاله مع الله ؟ قليلا ما تذكرون .(84) در اين آيه از رحمت رحيمى اش كه جز به اعمال صالح مبتنى بر ايمان تعلق نمى گيرد با تعبير نيل به خلافت در عالم طبيعت ياد مى فرمايد. در جاى ديگر مى فرمايد يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق .(85) عمل صالح حق انديشى و تفكر و تاءمل در جستجوى اين كه حق با كدام طرف دعوى است يا جرم واقع شده متناسب با چه كيفرى است يا اساسا جرمى واقع شده يا نه ؟ و سپس رسيدن به راءى كه يك تعقل استدلالى است و سرانجام نوشتن يا گفتن همان داورى سلسله اى از اعمال صالحه است تا برسد به اجراى آن كه مجموعه اش مهم ترين كار هر حكومتى است . در اين صورت كه فصل خصومات باشد به حق ، يعنى براساس ‍ احكام وضعى و احكام تكليفى وحيانى - و نه طاغوتى و موضع بشرى - عدالت در جامعه در يك مورد يا يكى از شئون جامعه تحقق مى ياد. و همين مى شود (فعل الهى ) كه به اراده يك انسان مومن نيكوكار پرهيزگار در جهان انسانى و در جهان طبيعى نيز تعيين يافته است . از چنين انسانى با عمل صالحش كه تشخيص حق داورى به حق و اجراى عدالت باشد فعلى سرزده كه فعل خداست . پس او خليفه خداست نه فرشتگانى كه بهترين افعالشان تسبيح و ستايش و حمد خداست .
پس در آفرينش جهان انسانى كه بر پايه چنين ساختار تعالى شناختى اى از انسان بنا شده است همان حكمتى نهفته است كه در اصطفاى پيامبران نزول وحى و شريعت ، و نزول (كتاب و ميزان ) با آنان ، حكمتى كه جز قيام ارادى و خودمختارانه مردم به (قسط) نيست قسطى كه عبارت از تنظيم فعاليت زندگى بطورى كه همانقدر خدمت و كالا به جامعه خود به بشريت كنونى و به نسلهاى آينده تحويل دهى كه از پيشينيان و معاصران و كسانى كه با آنان در قرداد و تعهداتى دريافت كرده اى . برقرارى موازنه ميان پرداختى هاى خود با دريافتى هاى خود از ديگران . با اين كار خليفه خدايى مى شويم كه خود را (قائم به قسط) مى خواند. شهدالله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوالعلم قائما بالقسط.(86) وقتى قائم بالقسط شديم فعل خدا را كه قيام به قسط باشد بنمايش مى گذاريم . آيت او مى شويم و شاهدى براى او: يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداءلله .(87) اگر با قصد قربت با اين نيت كه رفتارمان مثل فعل خدا باشد به كارى قيام و اقدام كنيم بالضروره رفتارمان فعل خدا خواهد شد و خودمان آيت الله و شاهد و سرمشقى براى عمل به قسط. يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط.(88) قاضى ، كارمند، نماينده مجلس ، و زمامدارى (آيت الله ) و خليفه خدا در زمين است كه در صدور راءى ، دستور، قانون ، و اجرا و تصويب و تنفيذ به آثار كارش از اين حيث انديشيده و دقت كافى كرده باشد كه در راستاى برقرارى موازنه ميان داده ها و پرداختى ها و خدمات اشخاص ‍ با گرفته ها، و دريافتى ها و بهرمندى هاى ايشان است . موازنه اى ميان وظائف يا تكاليف با حقوق - به معناى مختلف آن - بر قرار مى شود: و ان حكمت فاحكم بينهم بالقسط ان الله يحب المقسطين .(89) مردم ، و نيز كارمندان ، ماءموران دولتى ، و حكام در روابط فردى باديگران مى توانند خليفه خدا (آيت الله ) شاهدى براى خدا باشند، چنانكه مى توانند (قاسط) - نقطه مقابل قائم به قسط - باشند.
ولا تقربوا مال اليتيم الابالتى هى احسن حتى يبلغ اشده واوفوا الكيل و الميزان بالقسط لا نكلف نفسا الا وسعها و اذا قلتم فاعدلوا ولو كان ذا قربى و بعهد الله اوفوا ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون وان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون . و به مال يتيم نزديك نشويد مگر به وجهى كه آن نيكوتر باشد تا به رشد خود برسد، و پيمانه و ترازو را عادلانه بدهيد - هيچكس را جز به قدر تواناييش مكلف نمى كنيم - و آنگاه كه سخن گوييد بداد گوييد گرچه درباره خويشاوند باشد. و به تعهداتى كه نسبت به خدا داريد (يا با مردم داريد و خدا برآن گواه است ) با دقت تمام وفا كنيد. اين است آنچه خدا شما را به آن سفارش كرد، باشد كه شما ياد گيريد. و اين ، راه (رسيدن وتقرب به ) من است كه مستقيم است ، و راههاى ديگر را پيش نگيريد كه شما را از راه او دور مى سازد (بعد از خدا پيدا مى كنيد). اين است آنچه شما را به آن سفارش كرد تا شايد شما از خدا پروا گيريد.(90)
خلافت خدا در زمين ، منزلتى است كه به كمك لايه هاى ساختار موروثى خدا را و در راس آنها (لايه خودمختارى ) - كه خود اصل يا ذات ما باشد - احرازش مى كنيم سعى مابراى نيل به آن منزلت ، جز سير تقرب به خدا نيست هر آنچه در لحظه ترك لايه طبيعى وجودمان - بدن - ما را وارد بهشت برزخى مى كند. اما كسانى كه (قاسط) شده و بعد از خدا يافته اند، و اين خورندگان مال و حق مردم و حق نسلهاى گذشته و آينده تبديل به هيمه جهنم قيامت شده اند: واما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا.(91) با ابليس - عوامل مخل و مفسد چهار محيط - محشور و قرين اند، همانها كه منشاءيى جز آتش نداشته اند. و به همان جا: گداخته هاى درون زمين باز پس فرو افكنده مى شوند. به دركات آن بر حسب آنچه با اموال ، آبرو، و حيثيت و حقوق مردم كرده اند. مستكبران كه اسيران علائق پست استكبار خويش اند، دنياداران كه اسيران آز و اسيران اشياء، جفت ، جاه ، نام و آوازه ، وقدرت و شهوت خويش اند، جانورسانان كه اسير سائقه هاى عضوى موروثى اند. دون جانوران كه جز جسم و جماد نيستند و چوب و ذغال و نفت و گازاند و خود را به صاحبان قدرت و سلطه فروخته اند همه با سعى خويش به مغاك ژرف جهان پست در غلتيده اند. اينها كه در (اغلال ) مانده اند: اولئك الذين كفروا بربهم واولئك الاغلال فى اعناقهم و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون .(92) و ترى كثيرا منهم يسارعون فى الاثم و العدوان و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يعملون ... غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا... و يسعون فى الارض فسادا والله لا يحب المفسدين .(93) (اما آنكس كه كارنامه اش (ياهستى اش ) جانب شوم وجودش باشد گويد: اى كاش كارنامه - يا هستى - نمى داشتم و نمى دانستم حسابم چيست . اى كاش مردنم پايان دهنده مى بود. مالم به كارم نيامد. سلطه ام از دستم بدر شد. (فرمان آيد:) او را بگيريد و دربندش داريد. آنگاه در دوزخش شعله ور داريد. وانگهى ، در زنجيرى بس دراز بكشيدش ، زيرا كه او به خداى عظيم ايمان نمى آورد و مردم را به اطعام بيچارگان تشويق نمى كرد. پس امروز در اينجا او هيچ يارى صميمى ندارد و نه خوراكى دارد جز از خون چركين كه آن را جز تبهكاران نخورند.(94)
اين گروه بيشمار انسانى همان است كه پيدايشش را فرشتگان پيش بينى مى كردند: اءتجعل فيها من يفسد فيها و يفسك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ؟ حال آنكه وجود آن و وجود ابليس - مجموعه عوامل مخل و مفسد مرئى و انسانى و نامرئى چهار محيط - براى ظهور انسانهايى كه خليفه خدا شوند و فاتحان چهار محيط و منزلت والايى در نظام هستى يافته به قرب خدا نائل آيند مانند ساير اجزاء و لايه هاى هستى ضرورت دارند. اگر شياطين الانس و شياطين نامرئى وجود نداشته باشند نه ستم و گناه و عدوان و افساد و تعرض خواهد بود و نه كشمكشى روى خواهد داد. نه فرآورده هاى فرهنگى - سياسى باطل كه ساخته و پرداخته كاهنان قديم و مدرنيته است و سلاطين رسانه اى نشر و ترويجش مى كنند پيدا مى شود و در نتيجه كشمكشى ميان نيروى حق و نيروى باطل و حق و باطل در نمى گيرد و نظام هستى آزمايشگاه نخواهد شد و باطل بدست حق از فرق سر تا پاشنه پا شكافته نخواهد شد تا زوال يابد. اما نظام هستى با وجود اين جمله چنان شده است كه مولاى موحدان و متقيان مى فرمايد: حق و باطل و لكل اهل حقى هست و باطلى ، و هر يك طرفدارى دارد و صاحبانى .
اين كه خداى متعال سخن فرشتگان را پس از پيش بينى آنان رد نمى فرمايد تاءكيد بر اين حقيقت است كه خليفه خدا شدن بسيارى از انسان ها مستلزم آن است كه جمعى از آنان مفسد فى الارض و كشورگشايان و استعمارگران خونريزى هم بشوند و كاهنان و فيلسوفانى مانند نيچه ، پوپر، ماركس ، انگلس و ديگران پديد آيند و به باطل سازى همت گمارند. در كشاكش چنين مبارزات و در انقلاب هاى تكاملى و خونين است كه موجودى پديد مى آيد برتر از فرشتگان هم به لحاظ علمى كه نسبت به لايه هاى برين قابل نيل هستى پيدا مى كند و هم با ايجاد آن لايه هايى از هستى در خودش كه براى فرشتگان امكان آن نيست . برهان بر اين كه از انسانها و نه از فرشتگان ممكن است خليفه خدا در زمين پديد آيد بدينسان تمام مى شود.
9. حافظه  
حافظه با دو كاركرد يادگيرى و يادآورى ، و با ظرفيت فوق العاده و رو به تزايدش لايه ديگرى از هستى ماست كه ما را در مقامى شامخ و بسى بالاتر از ساير جانداران نشانده است . امام على بن ابيطالب عليه السلام مى فرمايد: كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع هر ظرفى با قرار گرفتن چيزى در آن از ظرفيتش كاسته مى شود جز ظرف علم - يا حافظه - كه بر اثر آن افزايش ظرفيت مى يابد.(95)
حافظه كه داشتنش شرط اصلى بقاء موجود زنده است در ساده ترين موجودات زنده يافت مى شود. خاصيتى كه حيوان را از گياه متمايز نموده به آن برترى مى بخشد حافظه است . چه ، حافظه است كه مى تواند غريزه ها و انعكاسات عصبى شرطى را بر پا نمايد. حافظه هم مانند غريزه احتياج ندارد در مغز تكامل يافته اى جاى گزيند. غريزه حشرات از غريزه پستاندارها بيشتر است در صورتى كه مغز پستانداران مفصل تر و هوش آنها بيشتر است يعنى بهتر مى توانند با اوضاع پيش بينى نشده روبرو شوند و بر آن فائق آيند. حشره اسير غريزه خود مى باشد. هوش پستاندارها نماينده توانايى بيشتر آنها در محيط است . اين دسته از جانوران نه تنها بوسيله بعضى غريزه هاى ارثى محافظت ميشوند بلكه قادرند در برابر وقايع پيش بينى نشده بيشمارى روشهاى تدافعى تازه اى تهيه نمايند. مثل وقايعى كه طى مهاجرت با آن مواجه مى شوند يا پديدارهاى جوى و خطرهاى مشابه . انسان به درجاتى از توانايى ساختارى براى تصرف در چهار محيط و عمل گزينشى آگاهانه رسيده است كه با هيچ جاندارى قابل مقايسه نيست . و اين از جمله معلول لايه هستى حافظه پر قدرت و ظرفيت ماست .
ما حافظه تاريخى داريم . مى توانيم گذشته را به ياد آوريم و آينده را از تصاوير گذشته و نيز به كمك خيال مجسم نماييم . و برپايه همين توانايى قادريم براى آينده و سرنوشت ارادى - ونه مقدر - مان طراحى و برنامه ريزى كنيم . ما يگانه موجود زنده اى هستيم كه قدرت طراحى و تدبير و پيش بينى دارد.
10. حقگرايى  
محركى است درساختار ما، خداوند متعال از ايجادش در ساختار ما چنين گزارش مى دهد: فاءقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها. لاتبديل لخلق الله . ذلك الدين القيم .(96) وجودت را براى ديندارى ، حقگرايانه برپا بدار، حقگرايى سرشتى است كه خدا آدميان را بر آن سرشته است . خلقتى را كه خدا كرده تغييرپذير نيست ديندارى ارزنده نيز چنان است (كه به انگيزه حنيفيت يا حقگرايى صورت گيرد). امام سجاد در سياق چگونگى آفرينش موجودات و انسان مى فرمايد كه خدا مردم را در راه محبت ورزيدن به خودش برانگيخته است .(97)
پديدارهى مشهورى چون رفتارهاى احسان ، ايثار، و فداكارى ، و عواطف دلسوزى و همدردى ، و استعداد رشد، استكمال ، و تعالى از ديد انسان شناسى اسلامى قائم به محرك فطرى حقگرايى است ؛ چنان كه اگر اين گرايش ساختارى نمى بود هيچيك از اين رفتارها از آدمى سرنمى زد و اساساً استعداد و امكان رشد و استكمال و تعالى در جهان يافت نمى شد. حقگرايى ، علاقه فطرى - و نه ايجاد شده توسط لايه خودمختارى - به كمالات و فضائل ، به كارهاى نيك به مردم صالح ديندار نيكوكار، به دين ، پيامبران ، و به مسجد و معبد است كه توانايى تحقق صفات كماليه و صفات جلاليه الهى در خويشتن را باعث مى شود يا تتميم و تكميل مى كند اگر چنين محركى در ساختار ما نمى بود خداوند از ما نمى طلبيد كه سراپاى وجودمان را حقگرايانه براى پرستش او و اجراى اوامر و نواهيش ‍ برپابداريم و استوار و بر سر دو پا در صراط مستقيم تقرب الى الله به رفتار آييم . ان هو الا ذكر للعالمين ، لمن شاء منكم اءن يستقيم .(98) بى گمان ، آن جز درسى براى عالم هاى آفريدگان نيست ، براى كسى از شما كه اراده كند كه بر سر دوپا و قامت افراشته سير و زندگى كند. يعنى چهار پا و جانور محض نباشد، بلكه مسير آدميت را پيموده از آن به صراط مستقيم حيات طيبه فرا رود.
آدمى را همين انگيزه پيوسته ساختارى به سوى درس خداشناسى ، قرآن ، معرفت خدا، اسلام شناس و حكيم فقيه ، و مسجد و محراب مى كشاند و مى برد.
پديدارهايى كه گوياى وجود حقگرايى اند و از تحريك و اثرش حكايت دارند هم درتاريخ بيشمارند و هم در صحنه جامعه و محيط بين المللى ، و نيز در زندگى خودمان . البته هر گاه توده هاى مردمى را نگاه مى كنيم كه جز در فكر آب و نان و تندرستى و توليد مثل نيستند يا مستكبران مفسد فى الارض ، دنياداران استعمارگر، و دانشمندان علوم اجتماعى ملحد را كه كاهنان مدرنيته از نظر مى گذرانيم يا گزارشهاى خبرى و تصويرى آنها را مى شنويم و مى بينيم از وجود حقگرايى فطرى ، از انديشه اخلاقى ، فكر نيك و بد، و توانايى اعتلاى آدمى غفلت كرده يا حتى در آن ترديد مى نماييم و درباره مغاكى كه ميان انسانيت با ددان و چارپايان و ستوران فاصله مى افكند شك مى كنيم . ولى در كنار آن چون واقعيت تدين ، تقوى ، و شهادت طلبى را از نظر بگذرانيم دگرباره ساختار آدمى را با همين لايه هاى هستى كه برشمرديم باور مى داريم .
تاريخ بشر از آدم تا خاتم و تاكنون پر است از نمونه هاى درخشان ايمان ، نيكوكارى ، پرهيزگارى ، ايثارگرى ، همدردى بامظلومان ، استكبارستيزى و عدالت گسترى . گويى بشريت چون تاكى كه خود را هرر وزه از داربستى سر به فلك كشيده بالا مى كشد در يك ارتقاى هميشگى و ابدى است . ارتقاى مستمرش فراگردى شبيه آنچه در مورد تحول پيشرونده صعودى شكلهاى زيستى در نظريات علماى طبيعى آمده نيست كه در آن گياهان و موجودات زنده در چارچوب قوانين حاكم بر جهان طبيعى و دستگاههاى تكاملى ناچار از حركت و تحول اند، بلكه با همكارى خود انسان و در عين آگاهى ، خودمختارى ، و اراده و سعى و مجاهده اش در يك مسابقه و آزمايش الهى صورت مى پذيرد: ان الذين هم من خشية ربهم مشفقون .والذين هم بآيات ربهم يومنون . والذين هم بربهم لا يشركون . والذين يؤ تون ما آتوا و قلوبهم وجلة اءنهم الى ربهم راجعون . اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون .(99)
حقگرايى لايه اى از هستى است كه مادى و لايه اى طبيعى نيست تا لمس و وزن و رؤ يت شود به حس در نمى آيد و تنها خرد در مى يابدش . جلوه گرى و تظاهراتش نمايان تر از هر هستى ماءلوف و دل انگيزتر از هر زيبايى معهود است . چه آياتى از مبداء كمال ، جمال ، و جلال است . علاقه اى شديد كه در دل نسبت به هر كمال و رشد و فضيلتى احساس مى كنيم . عشقى كه به زنان و مردان صالح و نيكوكار و بخشنده و دانا و مجاهد مى ورزيم ، و احترامى كه در نهان و آشكار براى آنان قائليم و مراعات مى كنيم . ستايش و تمجيدى كه بر زبان مى آوريم . علاقه ما به ارزشيابى ، ارزشگذارى ، و طبقه بندى امور، پديدارها، اشخاص ، حالات ، صفات ، وكيفيت ها. دلبستگى ما به حيات برتر، تواءم با نفرتمان از زندگى پست . جستجوى مردم در پى معنايى براى زندگى خويش ، همانچه دين وحيانى - توحيدى بر آن تاءكيد مى ورزد و اصولا براى پرورش و شكوفايى آن نازل شده است .
علاقه به دانايى ، به زيبايى - كه در كار هنرى ظهور مى يابد و تمنايى است كه تجسم مى يابد - به روشنايى ، تابش ، درخشش ، بزرگى معنوى يا جلال ، به آزادى - عزت ، به بقا و جاودانگى ؛ و اميد به آينده اى بهتر، و طراحى و خيال پردازى براى آن و تلاش پيوسته و پيگير براى تحقق آن ، همه جلوه هاى اين لايه هستى ناپيدا ساختار ما بشمار مى آيند.
هر يك از ما در زندگى لحظاتى را تجربه كرده ايم كه تحت تاءثير حقگرايى قرار گرفته قلبمان آكنده از ترحم نسبت به محرومان ، ستمديدگان ، آوارگان ، اسيران ، و شهيدان راه حق و آزادى شده است و شعله خشممان عليه ستمگران و متجاوزان ددمنش ‍ برافروخته است . آنگاه كه پول يا كالاى مفيد و ارزنده اى را برداشته ايم تا براى زلزله زدگان ، سيل زدگان ، جنگزدگان يا يتيمان و دردمندان ببريم احساس كرده ايم اين گوهر بسيار مرموز و غيرقابل تعريف در وجودمان جارى است و بر ما احاطه دارد و ما را به سوى معينى مى انگيزد و ميراند و مى برد.
حقگرايى ، ما را بر مى انگيزد تا به هر چه و هر مرتبه و مرحله اى برسيم ناراضى و سرگشته باشيم و اين ناخشنودى و سرگردانى ما را به كنجكاوى و جستجوى راه حل و چاره تازه اى وامى دارد. و باز خرد است كه به اين كنجكاوى همت گماشته راه حل و چاره مى جويد. از اين تكاپو فلسفه حيات طيبه پديد مى آيد كه آزادى - عزت - استقلال ملى ، و كرامت را ببار مى آورد.انقلاب اجتماعى تكاملى از حقگرايى ، خردورزى ، ارتقا به معرفت حيات طيبه ، به باور به آن ، كفر به طاغوت و استعمار و استكبار، و ايمان به خدا و اطاعت از اوامرش ، و عصيان در برابر سلطه هاى دست بدست هم داده ى ناروا و شوريدن بر آنها و سرنگون كردن يكايك آنها تركيب شده است .
از تعاطى حقگرايى و خردورزى ، آگاهى از مبداء متعال هستى چون شكوفه اى سرمى زند تا مى پنداريم آگاهى از خدا و از نيك و بد در سرشت مابوده است . درباره آگاهى ما از خودش مى فرمايد: (و (بياد آر) زمانى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان بگرفت و آنان را بر خودشان گواه كرد كه آيا من پروردگارتان نيستم ؟ گفتند: آرى ، گواه شديم . مبادا در دوران قيامت بگوييد كه ما غافل از اين بوديم )(100) و اشاره به آدمى مى فرمايد: (و هديناه النجدين ) دو راه نمايان روشن و برجسته نيكى و بدى را به او نشان داديم .)(101) و (آن كه بيافريد پس به هر يك ساختارش را داد و آن كه تقدير فرموده راه نمود.)(102) امام سجاد خدا را بر اين دو موهبت ساختارى سپاس برده عرض مى كند: الحمدلله ... على ما عرفنا من نفسه و الهمنا من شكره سپاس خدا را بر اين كه خودش را به ما شناساند و عمل صالح شكرگزارى برايش را به ما الهام كرد ما را بر آن بسرشت .(103)
آگاهى از نيك و بد اعمال ، زندگى ها، انديشه ها، عواطف ، هيجانات ،افراد بشر يك خاصيت و توانايى ساختارى پراهميت و همان است كه دين ، اخلاق ، فلسفه ، و فلسفه سياسى و فلسفه حقوق آن را موضوع خود ساخته اند. انديشه اخلاقى در هيچ يك از انواع جانداران به چشم نمى خورد. اگر انسان توانايى تمييز نيك از بد و روا از ناروا و پسنديده از ناپسند را نمى داشت نمى توانست امر و نهى را بفهمد تا در رفتار و زندگيش بكار بندد. اين معنا را خداوند در كنار حقايق ديگرى از ساختار آدمى بدين عبارت وحى مى فرمايد: (و اى آدم تو و همسرت در آن بوستان مسكن گيريد پس هر گونه و هر جا و هر چه خواهيد بخوريد ولى نزديك اين درخت نشويد كه ستمكار خواهيد شد (برخويشتن ) ).(104)
اين واقعيت مشهود همه جايى يا جهانگستر و هميشگى يا جاودانه كه مردم سالم در برابر بى عدالتى و نابرابرى و تجاوز به جان ، مال ، ناموس و آبروى ديگران به خشم مى آيند و كمر به دفاع مى بندند؛ و اين واقعيت كه مردم همگى حساسيت اخلاقى فطرى دارند بطورى كه از شنيدن داستان فجايعى كه بر ديگران روا داشته و مصائبى كه بر سر ساير مردمان آمده است تحريك شده و به يارى و مساعدت بر مى خيزند يا اگر ستمديدگان و مصيبت زدگان از دنيا رفته باشند و جز نامى از ايشان در تاريخ نباشد با آنان همدردى كرده بر حالشان اشك مى ريزند و افسوس مى خورند كه چرا در آنوقت زنده و بدنيا آمده نبوده اند تا بيارى آنان برخيزند ثابت مى كند كه آدمى هم فطرتا از نيك و بد آگاهى دارد و هم فطرتا حقگرا است .
انگيزش آن بر خلاف سائقه هاى عضوى متناوب نيست و هيچگاه آرام نگرفته باز نمى ايستد. اما شدت و ضعف پيدا مى كند. بايد از جوشش و شدت جريانش استفاده كنيم و خيرى به ديگران برسانيم و خيرى براى خويش بيندوزيم . مولاى متقيان مى فرمايد: ان للقلوب اقبالا و ادبارا. فاذا اقبلت فاحملوها على النوافل . و اذا ادبرت فاقتصروا بها على الفرائض . باطن را جوشش و فروكشى هست . بنابراين چون جوشش كرد آن را بر كارهاى مستحبى بداريد و وقتى فروكش كرد از آن به انجام كارهاى واجب بسنده كنيد.(105) اين سخن بر مدار آيه شريفه اى است كه مى فرمايد: فاقرءوا ما تيسر من القرآن .(106)
11. لايه پست آز 
محركى فطرى در ساختار ماست كه ما را به داشتن تملك هر چه بيشتر اندوختن ، انباشتن ، و توسعه اقتصادى گرايش مى دهد و برمى انگيزد. ميلى سيرى ناپذير به اشياء، به جفت ، كالا، كشتزار، زر و سيم ، خانواده و اولاد و امثال آنهاست . مانند حقگرايى در خدمت دوام زيست جانورى نبوده پايه كار - تن شناختى ندارد. و در قرآن و حديث از آن با واژه هاى (هلع )(107)، (شح )(108) و (هوى )(109) تعبير شده است .
خداوند براى شناساندن آن به ما و بر حذر داشتن ما از كاركردش و تهديدى كه عليه ما تشكيل مى دهد از شرايطى طبيعى و اجتماعى خاص ياد مى فرمايد كه در آن نه نياز به خوراك و پوشاك و مسكن هست و نه رقيب و منازعى از همنوعان بر سر آن نعمت هاى سرشار و بى پايان يافت مى شود. در عين حال ، آز آدم و همسرش را به طرف درخت يا ميوه اى مى كشاند كه استفاده از آن يا خوردنش حرام و ممنوع شده و اثرى جز انحطاط بر آنان نمى گذارد.(110)
12. توانايى ايجاد لايه هاى مختلف و متضاد هستى در (خود) 
در نخستين نگاه به نظر مى رسد اين لايه ساختارى جزء لايه خودمختارى يا اراده ما نباشد. لكن پس تاءملى كافى در مى يابيم كه كاركرد لايه خودمختارى اعم از اين توانايى است . چه ، آن يك علاوه بر ايجاد لايه هاى پست و عالى براى خودش به اين هم قادر است كه به جستجوى معرفتى يا حل مساءله اى برخيزد يا برنخيزد. آنچه را دانسته باور دارد يا نسبت به آن از موضع انكار كفر به فراموشى سپردن ، و غير آن روبرو گردد. دانسته هايش را زياد يا كم كند. باورهايش را تغيير دهد. متعلقات ايمانش را عوض كند. از ايمان به امرى باز گشته به آن كافر شود و مجددا به آن باور بندد. اختيار انجام يا عدم انجام كارهاى مختلف و متضادى است كه در ايجاد لايه اى پست يا عالى در خود مؤ ثر است اما به شرط مداومت در آن و نه مثلا ارتكاب ناآگاهانه و از روى غفلت گناهان كوچك يا ترك اولى ها. اين گزينش يا عدم گزينش ها لايه آفرين نيستند. آيه كريمه 136 نساء از چگونگى ايجاد لايه كفر در خود حكايت دارد: ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفرلهم و لا ليهديهم سبيلا. بشر المنافقين باءن لهم عذابا اليما. الذين يتخذون الكافرين اوليا من دون المومنين ايتبغن عندهم العزة فان العزة لله جميعا. از اين حقيقت هم كه تماس يابى با گناه و ارتكاب ترك اولى جز اثرى موقت و گذرا و قابل ستردن ندارد در آياتى مانند 32 سوره نجم پرده برمى دارد: ...و يجزى الذين اءحسنوا الحسنى . الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ، ان ربك واسع المغفرة هو اعلم بكم اذ انشاءكم من الارض و اذ انتم اجنة فى بطون امهاتكم فلا تزكوا انفسكم ، هو اعلم بمن اتقى . همچنين در مورد آدم و حوا بدان اشارت دارد.
براى ياد كردن از اين توانايى ساختارى ، نخست به ساختار آدمى و سپس به خودش كه موجود و آفريننده ساختار، و ساختاردهنده است سوگند مى خورد: و نفس و ما سواها. فالهمها فجورها و تقواها. قد افلح من زكيها. و قد خاب من دساها.(111) با اين توانايى و - البته با مشاركت ساير لايه هاى هستى اش و مجموعه نظام هستى - به رشد معنوى يا سير تقرب الى الله نائل آمده پيروزى راستين را كسب مى كند: فلاح . باز با همين توانايى خود اصيلش را به زير لايه هاى خاك و ژرفاى پستى فرو مى برد: دساها! (زكات ) مصدر ثلاثى مجرد زكى است . و فعل تزكى ماضى از باب تفعيل آن است به معناى روييدن و رشد گياه تواءم با صلاح و بركت و ثمربخشى . تزكيه كه مصدر باب تفعيل آن است به معناى روياندن تواءم با صلاح و بركت است .
اما (دساها). به اين معنى است كه كسى (خود) اصلى خويش را به زير خاك و ژرفاى آن فرو ببرد. و فقط در يك آيه ديگر قرآن بكار رفته است به همين معنى : و اءذا بشر احدهم بالاءنثى ظل وجهه مسودا وهو كظيم ...اءيمسكه على هون اءم يدسه فى التراب .(112) و چون به يكى از آنان مژده داده شود كه صاحب دخترى شده است رخسارش از شرم و خشم سياه شده خشمش را فرو مى خورد...و مى انديشد كه آيا نوزاد را با همين خفت نگاه دارد يا او را زنده به زير خاك فرو برد؟
(رشد دادن خود)، همان سير تقرب الى الله يا حيات طيبه و ديندارى - به مفهوم دين وحيانى - است كه در اين كتاب براى اختصار از آن با (رشد معنوى ) ياد مى كنيم . (فرو بردن خود به زير خاك ) همان سير بعد از خدا، انحطاط، و متضاد با ديندارى است كه به شكل چهار زندگى جانورى محض ، دون جانورى ، دنيادارى و استكبارى ظاهر مى شود. در فراگرد رشد معنوى با اراده خويش لايه هاى هستى برين را بر خود ايجاد مى كنيم در فروگرد انحطاط يا بعد از خدا با اراده خويش انديشه هاى بد و باطلى مى كنيم و كارهايى انجام ميدهيم و عواطف - هيجانات خود را به شكلى تنظيم مى نماييم و بروز مى دهيم كه به حكم سنن جارى در نظام هستى لايه هاى پستى بر خودمان ايجاد مى گردد. فروگردى كه چون چهار شكل مى گيرد چهار راه دارد كه نقطه مقابل صراط مستقيم است . براى تفهيم همين معنا كه مى فرمايد: و لا تتبعوا سبيل فتفرق بكم عن سبيله .(113) سبيل او كه سبيل الله باشد چون از اعمال صالحه كه متعدد بلكه كثيراند تشكيل ميشود و همه آنها يك طريق را كه طريق ديندارى و صراط مستقيم تقرب الى الله باشد تشكيل مى دهند گاهى از آن با (سبل ) هم تعبير مى فرمايد: والذين جاهدوا فينا و لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين .(114) و ما لنا اءلا نتوكل على الله و قد هدانا سبلنا.(115)
درس دين ، (ذكر) يا قرآن آموزشى است براى آشنا شدن ما با فراگرد رشد معنوى - سير تقرب الى الله ، ديندارى ، تعالى - و فروگردهاى بعد از خدا، تا اولى را بپيماييم و از دومى بپرهيزيم ، عوامل محيطى مخل و مفسد رشد معنوى يا ديندارى را بشناسيم و با آنها مبارزه كنيم و سلطه آنها را طى انقلاب براندازيم و محيط اجتماعى و محيط بين المللى را براى خود و مردم و نسلهاى آينده جهت همين رشد، مساعد گردانيم ، كارى كه با سازماندهى اجتماعى وحيانى و نبوى تحقق مى يابد: ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا.(116)
اين ياد دهى - تذكره - يا آموزش براى مردم از جانب ذات اقدس الهى به دو وسيله صورت گرفته است : اول ، نازل كردن قرآن و (كتاب ) تا مردم بخوانند و بفهمند و دينشناس شوند. دوم ، نازل كردن (ميزان ) كه حيات طيبه و سير تقرب الى الله (پيامبر) باشد كه تجسم قرآن و كتاب است . در زندگى نسلهاى پس از معصومان عليهم السلام ، علاوه بر آنكه قرآن و سنت معصومان باشد مردم با مشاهده سيره ، سير و زندگى آن ، فقيه - دينشناس - كه صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لاوامر مولاه . باشد آموزش و معرفت دينى مى يابند. صائنا لنفسه ، (خود) اصلى اش را كه با لايه خودمختارى يا اراده و اختيار مشخص مى شود از آثار عوامل مخل و مفسد چهار محيط، مصون بدارد: از طاغوت ، مستكبران ، دنياداران سلطه گر، كاهنان قديم و مدرنيته و فراورده هاى آنان يعنى (باطل ) و ساير عوامل نامرئى و آدمى صورت كه مجموعا (ابليس ) نام دارد. و اين مستلزم مبارز و انقلابى بودن است . اگر چنين بود (حافظا لدينه ) خواهد بود: دينداريش ، سير تقربش الى الله ، رشد معنويش ، اسير و ذليل عوامل سلطه گر نبودنش آزادى هايش ، آزاديخواهيش ، دفاعش از آزادى مردم و بشريت ، محفوظ مى ماند و رشد معنوى او تداوم مى يابد. (سبل السلام ) راپيموده و از آثار آن عوامل دگرتباهگر امنيت و مصونيت يافته است . (مخالفا لهواه )، انديشيدن ، استدلال و تعقل ، داورى و اظهار نظر و حكم و داورى كردن ، اعمال او و موضعگيرى هايش خلاف انگيزه هاى مداوم (آز) درونش خواهد بود. نمى گذارد در دلش ، درونش ، علائق پست دنيادارى ، جانورسانى ، دون جانورى تشكيل شود تا چه رسد به علائق پست استكبارى . نه از (آز)ش و نه از هيچ علاقه پست ديگرى تبعيت و اطاعت نمى كند. حاصل كارش و زندگيش مى شود: (مطيعا لامر مولاه ). اين حديث ، بيان معصوم است از كلام مقدس الهى كه قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لانفصام لها والله سميع عليم . عروة الوثقى چيزى نيست جز ريسمانى كه از عرش به فرش ‍ آويخته است و همين درس ديندارى ، درس رشد معنوى ، درس سير تقرب الى الله ، درس سير از حالات اسارت - ذلت به حالت آزادى - عزت ، و ارتقابه حيات طيبه است كه اگر به آن چنگ بزنيم واز آن فرا رويم به جهان برين و لايه هاى هستى برين مى رسيم ، به اعلى عليين .



29

سلسله خلقت  



سلسله خلقت  
در گفتار (خلقت تدريجى انسان ، و ساختار لايه به لايه اش )، كلام خدارا شنيديم كه مى فرمايد: دورانى دراز گذشته كه (انسان ) در آن چيز قابل يادآورى و يادگيرى و شناسايى نبوده است . پس از آن دوران طولانى چيزى به نام انسان پديد آمده است .(117) پيش ‍ از پيدايى انسان در عالم وجود، آب ، خاك ، گل و لاى ، وجود داشته است . (آنگاه ما انسان را از آبى اندك مختلط و لايه به لايه آفريديم تا از حالى به حالى و از (طورى ) به (طورى ) تطور يابد).(118) همين معنا را در سوره (حجر) شرح داده مى فرمايد: و لقد خلقنا الانسان من صلصال (119) من حماء مسنون ... گل خشكيده با آميختن با آبى اندك تبديل به حماء مسنون - لجنى بو آمده - مى گردد و سلسله اى تطور در آن زندگى ساده - بسيار ساده اوليه - تا مراتب بعدى پديد مى آيد. تا (شنواى بينا) مى شود: فجعلناه سميعا بصيرا... لايه هاى متعدد ديگرى - دوازده لايه اى كه شرح داده و نام برديم - در ساختارش آفريده مى شود.(ان هديناه السبيل ) يا (فهديناه النجدين ) دو راه برجسته نمايان سير تقرب به خدا، و سير بعد از خدا برايش روشن و شناخته مى شود تا يكى از آن دو را به اختيار و با آگاهى مى پيمايد اما شاكرا و اما كفورا.
لكن اين ، همه تاريخ آفرينش انسان نيست . پيش از آنكه (انسان ) با ساختار دوازده لايه آفريده شده بعضى شاكر و مؤ من گردند و عده اى ناسپاس كافر، (بشر) آفريده پديد مى آيد. پيش از پيدايش (بشر) موجودات ديگرى آفريده مى شوند كه در زندگى و محيط و سرنوشت او اثر گذار هستند.
آتش هست ؛ آتش زهرآگين (120)، شعله اى آميخته با دود يا دودزا.(121) موجودات ناپيداى نامحسوسى از آن آفريده مى شوند(122) كه مانند ساير جانداران نر و ماده (123) و زاد و ولد دارند. داراى شعور و علائق يا محرك هاى ساختارى و موروثى اند و كارهايى از آنها سر مى زند كه از بشر ساخته نيست و براى بشر و سير تمدن آن خيلى مفيد است (124). آفريده شده اند تا خالقشان را عبادت و اطاعت كنند.(125) لكن به دو نوع متضاد مومن شاكر و كافر ناسپاس تجزيه مى شوند. گروهى از آنها تسليم اوامر الهى اند و دسته اى بيدادگر و استثمارگر و متجاوز به حقوق مردم و غاصب و دزد.(126) جمع كثيرى صالحند و بسيارى هم غير صالح .(127) بالاتر از همه اين تنوع ها، راه و رسم ها و كاركردهاى خيلى زياد و متنوعى دارند.(128)
از وصف حالشان مى فهميم كه حركاتى زمانى - مكانى دارند و بايد در جهان طبيعى جاى داشته باشند. جهانى را در درون عالم طبيعت تشكيل مى دهند كه همان جهان (بى نهايت كوچك ها) را در بر مى گيرد: جهان باكترى ها، ميكروبها،(129) ويروس ها... پرتوهاى كيهانى ، اشعه ماوراء بنفش ، اشعه ايكس ، اشعه گاما... تشعشعات راديواكتيو... ميدان هاى مغناطيسى و الكترو... براى مثال ، مى دانيم كه مشخصات فردى معلول وجود ژن هاى معينى است كه صفات موجود زنده بالغ را تعيين مى نمايند. و تقريبا هيچگونه تغييرات ارثى حاصل نمى شود مگر ژن ها تغيير كنند. مطالعات و آزمايش ها نشان مى دهد كه تقريبا كليه صفات بوسيله ژن ها به ارث مى رسد.(130) با توجه به اين واقعيت عده اى از صاحب نظران معتقدند كه ژن ها ثابت نيستند و تغيير مى كنند. چنين تغييرى در ژن ها را جهش ، و ژن تغييريافته را جهش يافته مى نامند. يك ژن تغييريافته به اندازه حالت اصلى خود پايدار و ثابت است به همان ترتيب به ارث مى رسد. جهش مى تواند در ژن هاى سلول هاى بدن اتفاق افتد در اين صورت اين جهش ، يا به عبارت ديگر، اين تغيير در ژن به كليه سلول هاى حاصل از سلولى كه ژن جهش يافته در آن ظاهر شده باشد به ارث خواهد رسيد. چنين جهش هايى از نقطه نظر توارث اهميت ندارد، چرا كه به نسل بعدى منتقل نخواهد شد. ولى اگر جهش در سلول هاى تناسلى جاندار رخ دهد مسلما به ارث خواهند رسيد. تعداد جهش ها گرچه فوق العاده كم است اما چون تعداد ژن ها در يك سلول تناسلى بسيار زياد است دانشمندان علم توارث را به اين نظر رسانده است كه در سلول هاى تناسلى جهش اتفاق مى افتد و ممكن است پديده اى عادى باشد. البته اين جهش ها اتفاقى و خود به خودى است . ژن تغييريافته ممكن است در موجود زنده بالغ تغيير ايجاد نكند و يا تغيير ناچيز يا بزرگى ايجاد كند. اين تغيير ممكن است به حال جاندار مفيد يا مضر باشد. غالب جهش ها زيان بخش و مرگ آورند. اما گاهى به صورت تصادفى جهش مفيد هم اتفاق مى افتد. در صورت اخير چون جهش ارثى است به نسل بعدى منتقل شده و انتخاب طبيعى ، آن را حفظ مى كند.
مشاهدات و تجربيات نشان مى دهد كه در زنجير نوكلئوتيدى ژن اختلالى ايجاد مى شود به عبارت ديگر در ژن ، پاره اى از اتم هاى نوكلئوتيد جابجا مى گردد. اين جابجا شدن موجب تغيير ژن مى گردد. در طبيعت احتمال بروز چنين اختلالى در ژن فوق العاده كم است و بايد مثلا يك ميليون مرتبه سلول تقسيم گردد تا يك ژن جهش يافته توليد گردد. اما عواملى نامرئى و در عين حال مخل و مفسد يافت مى شود كه موجب اختلال در ساختمان ژن شده و يك ژن جهش يافته توليد مى كند:
1. نفوذ امواج يا ذرات پر انرژى
2. حرارت
3. مواد شيميايى معين
نفوذ پرتوهاى كيهانى ، اشعه ماوراءبنفش ، اشعه ايكس و اشعه گاما، در سلول هاى تناسلى موجب ايجاد ژن هاى جهش يافته مى گردد. مطالعات نشان مى دهد كه هرگاه اسپرم را تحت تاءثير اشعه ايكس قرار دهند جهش هايى در ژن ها پديد مى آيد كه اغلب مرگ آورده اند. مولر به پاس كشف اين حقيقت در سال 1927 برنده جايزه نوبل سال 1945 شد. ساير پرتوهاى پر انرژى مى توانند همين اثر كشنده را داشته ياشند. نتيجه اين آزمايش ها آن است كه جهش هاى توليد شده نسبت مستقيم با ميزان يونيزاسيون ايجاد شده در اسپرم دارد. يعنى هرچه جذب انرژى بيشتر باشد ميزان جهش ها هم افزايش مى يابد از روزى كه تجربه ثابت كرد كه پرتوهاى پر انرژى ژن هاى جهش يافته توليد مى كنند اين نظر تقويت شد كه جهش هاى خود به خودى فرض شده سابق معلول پرتوهاى طبيعى شده است . به عبارت ديگر پرتوهاى پر انرژى نظير اشعه ماوراء بنفش و پرتوهاى راديو اكتيو كه در طبيعت وجود دارد عامل تغيير ژن ها و پديد آمدن جهش در آن هاست .
جهان (موجودات نامرئى ) - تعدادى از آنها حتى نامحسوس هم هستند - با دو جهان طبيعى انسانى ، علاوه بر جهان برين و مبداء هستى ، ارتباط دارد. روزنه علّى ميان آن با عالم طبيعت و با جهان انسانى خود مختار كانونى ،(131) گشوده است . اين رابطه علّى از نظر ارزشى چند گونه مفيد، مضر، و خنثى به خود گرفته است . بخشى از موجودات نامرئى ، (صالح ) و مفيدند و بخشى خنثى و تعدادى مضر و مخل ، به اين معنى كه در يكى از دو امر زيستن و رشد معنوى مردم يا جهان انسانى اخلالگرى و افساد مى كنند.
در زبان وحى از هر موجود نامرئى و مرئى مفسد زيستن و مخل رشد با لفظ (شيطان ) و از چند تاى آنها با لفظ (شيطان ) و از مجموع آنها با لفظ (ابليس ) ياد مى شود. شياطين كه دو گونه مرئى و نامرئى دارند و نيز به دو نوع انسانى و نامرئى هم تقسيم مى شوند مجموعا و با همه تقسيمات و تنوعشان (ابليس ) خوانده مى شوند.
كاركردهاى مختلفى هم دارند كه وجه مشترك آنها اخلال و افساد و دگرتباهگرى است و دو امر زيستن ، و رشد معنوى - يا سير تقرب الى اللّه و تخلق به اخلاق الهى - را لطمه زده آسيب مى رسانند يا مانع مى شوند. امّا بعضى كاركردها هست كه هم شياطين الانس دارند و هم شياطين نامرئى . مثلا (وسوسه ) كه ايجاد تشتت و اختلال هم در انديشه ، استدلال و داورى و ساير فعاليت هاى عقلى مى كند و هم در عواطف - هيجانات ، هم انسان هاى مستكبر و دنيادار آن را بروز مى دهند و هم دسته اى از عوامل نامرئى . پديدارى كه در سوره مباركه (ناس ) از آن ياد شده است : ... الوسواس الخناس الذى يوسوس فى صدور الناس من الجنة و الناس از نامرئيان باشد يا از آدميان .
ابليس كه امروزه و پس از آفرينش بشر علاوه بر شياطين نامرئى مشتمل بر (شياطين الانس ) يعنى مستكبران و دنياداران و در راءس آنها كاهنان قديم و سلاطين رسانه اى و دانشمندان علوم اجتماعى و انسانى مدرنيته مى شود پيش از خلقت بشر محدود به (شياطين نامرئى ) بوده است .
شياطين نامرئى ، خود شاخه مضّر و زشتكار (جّن ) يا (جهان نامرئى ) را تشكيل مى دهند نه شاخه صالح (جن ) و نه شاخه هاى جهان نامرئى را كه بقول خودشان متعدد و متنوع - طرائق قدرا - هستند.
(جهان نامرئى ) - يا جّن و جانّ - با همه تنوعش از نظر وجودى در مرتبه اى پايين تر از جهان انسانى - با همه تنوع مردمانش از عالى و پست - قرار دارد و جزئى از عالم طبيعت است . حال آنكه نامرئيان ديگرى هستند كه با لفظ فرشتگان از آنان ياد مى شود نسبت به جهان انسانى از نظر وجودى (جهان برين ) بشمار مى آيند و ميان جهان انسانى و مبداء هستى (واسطه ) و (رسول )اند و در سير تقرب مردم به خدا و در جنگ كلى و چند بعدى حق عليه باطل نقش مددكار و توفيق رسان و غير آن ايفا مى نمايند. واسطه امداد الهى ميان مبداء هستى با انسانهاى پرهيزگار، ديندار، و مجاهداند. بدين ترتيب جهان انسانى را كه جهان خود مختار هم هست بايد جهان كانونى بشمار آوريم . چه ، افرادى طى چهار فراگرد بعد از خدا از جهان انسانى به جهان پست تنزل يا سقوط مى كنند و جمع كثيرى فراگرد تقرب به خدا و تخلق به اخلاق الهى از آن به جهان برين و به سوى مبداء هستى اعتلا مى يابند.
جهان پست نامرئى با اين كه از نظر مرتبه وجودى پايين تر است باز از نوعى خفيف از خود مختارى و تكليف فارغ نيست .(132) با قضاى الهى بر اين امر در آن عالم نيز مانند جهان انسانى تحولاتى در جريان است كه در جهان هاى ديگر از جمله جهان انسانى كانونى خودمختار اثر مى نهند و در نظام هستى نقشى مفيد ايفاد مى كنند. براى مثال ، ابليس يا مجموعه عوامل مخل و مفسد از آدمى و نامرئى با فرشتگان كه مساعد و مددكار امر تقرب به خدا هستند موازنه ايجاد و بر قرار مى كنند تا امر آزمايش براى انسان ها صورت بگيرد. بدون وجود، عمل ، و نقش ابليس ، جهان انسانى يا دنيا آزمايشگاه نمى شود، جنگ دائمى حق و باطل ، و شكست باطل در فراگرد مجاهدت مؤ منان پرهيزگار رخ نمى دهد. مجاهدتى اساسا امكان نمى پذيرد و مقاومت و اسارت - ذلت ، و به تبع آن آزادى - عزتى تحقق نمى پذيرد.(133)
در لحظه آفرينش بشر، هيچ انسان شيطان صفتى يافت نمى شود. (شياطين الانس )، معلول هاى جهان انسانى خودمختاراند. با اراده و اختيار خويش (شيطان ) مى شوند. فقط ابليس كه جز لايه پست نامرئى جهان طبيعى نيست و از آتش يا شعله دودزاى ظلمت افزايى و شايد از پديدار آتشفشانى پديد آمده است با اختلالاتى كه در كاركردهاى عقل يعنى در انديشه و استدلال و داورى و در فهم حقائق مربوط به رشد معنوى و كمال پديد مى آورد در صحنه جهان بشرى وجود دارد.
اين شاخه پست مخل و مفسد نامرئى از جهان طبيعى بر خلاف فرشتگان كه آنها هم نامرئى ولى به جهان برين تعلق دارند در خدمت سير تقرب مردم نيستند. بعكس به سير بعد از خدا و چند فراگرد آن كمك مى كنند نه اين كه علّت كلّى باشند بلكه فقط كسى را مى توانند تحت تاءثير بگيرند كه او اراده و با اختيار خويش و آگاهانه از آنها (تبعيّت ) نمايد. در اين صورت ، و تنها بدين شرط، شرط تبعّيت ، آن افراد تابع بتدريج و پس از استمرار به (شياطين الانس ) تحول يافته ذريّه شياطين نامرئى طبيعى مى گردند.اين است طرز توالد و تكثير ابليس : اءفتتّخذونه و ذرّيّته اءولياء من دونى .(134)
اين اتخاذ سرپرست ، حاكم ، مقنن ، فرمانروا، اين (تبعيّت ) فرهنگى - سياسى از شياطين نامرئى و از شياطين مرئى و از شياطين مرئى و محسوس يا شياطين الانس - مستكبران سلطه گر، مجالس طاغوتى ، دنياداران سلطه گر، كاهنان ، سلاطين رسانه اى و دانشمندان علوم اجتماعى و انسانى ملحد و طاغوتى - به معنى آن است كه انسانى روزنه علّى وجودش را كه همان لايه خود مختارى ساختار فطريش باشد آگاهانه به روى آثار مخرب و مفيد و زيانبخش آن عوامل تباهگر بگشايد. وجودش را با آنها و جريان اثرگذاريشان تماس بدهد.(135) تعاملى ميان خويشتن با آنها برقرار كند يا تعاونى بر سر (اثم عدوان ): تعاونوا على البّر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان .

next page

fehrest page

back page