پاى درس پروردگار ، جلد ۱۵

جلال الدين فارسى

- ۱ -


94. اراده معطوف به زندگى هاى پست ، سازندگان جامعه مدرن : وحوش سياسى
بـه حـكم هستى ، انسان ، زندگى شناسى وحيانى ، در تاريخ اروپا از رنسانس به بعد تـا بـه امـروز، در كـنار اراده معطوف به حيات طيبه ، اراده معطوف به زندگى انسانى - آزادگـى ، اسـاسـى تـريـن نـقـش را اراده مـتـرفـان و مـسـتـكـبـرانـى بـازى مـى كـنـد كـه خـيـل بـيـشـمار داموارگان و شى ءوارگان را به زير سلطه فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوتى در مى آورند و اكثر دولتهاى اروپا، و امريكا را برپا مى كنند.
آلبـر مـاله ، و ژول ايـزاك ، دو مـورخ فـرانسوى ، پس از شرح آثار ادبى ، سياسى ، و هـنـرهـاى مـعمارى و نقاشى دوره رنسانس به بيان اخلاق مردم در آن دوره مى پردازند و مى نويسند: تمدنى به اين رخشندگى با اخلاقى زشت و نكوهيده همراه بود. چنانكه گفته انـد: مـسـيـحـيـت در روح ايـتـاليـايـى نـبـوده اسـت . رفـتـار مـردم مـثـل صـنعت و هنر به دوره شرك بازگشت كرد. همه مردم تشنه لهو و لعب و لذات جسمانى بـودنـد. از هـيـچ چـيـزى (كـار زشـتـى ) رو نـمى گرداندند. خيانت ، و ستمگرى در همه جا حكمروايى مى كند. پيشرفت كردن با وسايل پست و ننگين نيز پسنديده بود. عموم مردم در مـسـمـوم كـردن بـقـصـد كـشتن ديگران ، و بكار بردن خنجر و تفنگ شركت مى جستند. سزار بورژيا يكى از فرزندان پاپ الكساندر ششم مظهر تمام آداب و رسوم و عيوب و جنايات اين عصر است . قتلهايى كه به دست يا به فرمان او انجام يافته از حساب بيرون است . كـسـانـى را كـه بـدخواه خود مى پنداشت و يا كشتن آنان را به سود خود مى ديد مسموم مى كـرد، سر مى بريد، خفه مى كرد و يا غرق مى كرد. هدفش از كشتن اين بود كه هم دشمنش را از مـيـان بـردارد و هـم از اموال و ميراثش چيزى به دست آورد. هميشه پشت سرش يك جلاد حـركـت مـى كـرد، جـلادى كه مزدور او بود. از خويشاوندان و بستگان خود هم نمى گذشت . بـه فـرمـان او در وسـط سـالن كـاخـش بـرادرزنـش را كـه يـك روز قـبـل جـلاد او را زخـمـى كـرده بـود در بـسـترش خفه كردند. شبى با برادرش به مهمانى رفـتـه بـود. هـنگام بازگشت دستور داد تا برادرش را با خنجر بكشند و نعشش را در رود تـيـبـر انـدازنـد. مـدتـى دراز در جـسـتـجـو و كـشـف جـسـد مـقـتـول بـسـر آمـد. عـاقـبـت صـيـادى شـاهـد آن واقـعـه كـه در آن هـنـگـام در داخـل قـايـق خـويـش پـنهان شده بود مشهودات خود را شرح داد. و وقتى از او پرسيدند چرا زودتـر خـبـر نـيـاورده اسـت گـفـت : من بيشتر از صد نعش ديده ام كه در همين مكان انداختند و هيچگاه چنين نگرانى يا اضطرابى را باعث نشده بود.(1)
ايـن نمونه اى از پاپهاست و نمونه اى از جامعه هاى اروپايى يعنى ايتاليا. بنابراين ، ادعـاى هـواداران مـدرنـيـتـه كـه پـيـشرفت و نوسازى آدم و جامعه با رويگردانى از پاپ و كـليـسـا و اخـلاق و رفـتـار قـرون وسـطـى روى مـى دهـد بـاطـل اسـت ، و مـدرنـيـته جريانى فرهنگى - سياسى دارد كه امتداد چيزى است كه مورخان مدرنيته و رنسانس وجودش را در اواخر قرون وسطى و دوره رنسانس محرز و انكارناپذير مى شمارند.
همين دو مورخ مى نويسند: رنسانس كه يكى از مهم ترين وقايع تاريخ دنياست نخست در ايتاليا مايه مى گيرد و از آن پس در فرانسه ، آلمان ، اسپانيا، و هلند بسط و انتشار مى يـابد... حكام هنرپرور، از اديبان ، فضلا، و هنرمندان حمايت كرده آنان را تشويق مى كنند. در مـمـلكـت فـرانـسـه شـاهـزادگـان دودمـان والوا مـخـصـوصـا شارل پنجم (شارل كن ) و برادرانش ، و دوكهاى بورگونى ، و در ايتاليا اعضاى خاندان مديسى يعنى صرافان معتبر فلورانس كه اداره امور شهر را بدست دارند پشتيبان و مروج هنرمندان هستند.
پـس رنـسـانـس مـعلول مترفان رباخوار، و دربارهاى سلطنتى تبهكار است . و اين جريانى جـديـد نيست و ريشه در قديم دارد. همين دو مورخ مى نويسند: از كلمه رنسانس نبايد به اشتباه افتاد و چنان پنداشت كه قبل از قرن شانزدهم و در قرون وسطى صنايع و ادبيات بـكـلى از مـيـان رفـتـه اسـت و تـنـهـا در اواخـر قـرن پانزدهم يكباره جنبشى روى مى آورد. رنـسـانـس نـاگـهـان بوجود نمى آيد بلكه بر اثر تبديلات و تغييراتى چند آشكار مى گـردد. قـرون وسـطـى خـود داراى هـنـر و اسـلوبـى مـخـصـوص و اسـاسـى اسـت كـه در ايـل دو فـرانـس مـايـه گـرفـتـه و بـه سـبـك اوژى وال معروف است . در قرن سيزدهم و چهاردهم نيز عمارتهايى بى نظير مى سازند از قـبيل كليساهاى فرانسه كه سرمشق اروپا شده است و حتى زيبايى بناهاى عهد رنسانس هم نـمـى تـوانـد به پاى آن برسد. بخشى از ادبيات سياسى رنسانس چيزى نيست جز بـازتـاب زنـدگـى سـيـاسى تبهكارترين دولتمردان بى شرم . به گفته اين دو مورخ مـاكـيـاول (1530 - 1469) كـه مـعـتـبـرتـريـن نـويـسـنده دوره رنسانس ‍ و بزرگترين نـثـرنـويـس ايـتـاليـاسـت تـاريـخ فـلورانـس را مـى نـويسد. او در معروف ترين اثرش : شاهزاده ، خصايص اخلاقى سزار بورژياى مشهور و اخلاق سياسى عصر او را در ايتاليا مى نگارد.
نـخـسـتـيـن سـازنـدگـان جـامـعـه هـاى مـدرن ، مـتـرفـان و مـسـتـكـبـران پـرتـغـال و اسـپـانـيـا هـسـتـنـد كـه در اواخـر قـرن پـانـزدهـم و و اوايـل قـرن شـانـزدهـم در جـنـوب ، افـريـقـاى جـنـوبـى را، و در شـرق ، سواحل اقيانوس هند، و در غرب ، قاره آمريكا را كشف مى كنند. قصد اوليه آنان پيدا كردن راه جـديـدى بـه هـنـدوسـتان ، سرزمين جواهرات ، فلزات ، و ادويه گرانبها، است . انگيزه اصلى ، آز است و علائق پست دنيادارى كه سيرى ناپذير و موجب تبهكارى و كشورگشايى و برده گيرى است .
طبقه مرفه در اروپا، در مصرف ادويه اسراف مى كند و در تجملات و آرايش ‍ نيز از طرف ديـگـر، ايـن كـالاهـا و اشـيـاء كـمـيـاب ديـگـر مـانـنـد ابـريـشـم ، مخمل ، مرواريد، عطريات ، جواهرات ، و ظرفهاى چينى همه از آسيا مى آيد و اروپاييان همه مـمالك صادر كننده اينها را هندوستان مى خوانند. سرزمين هندوستان در نظرشان بى نهايت ثـروتـمـند و آكنده از تجملات است . تاجران اين كالاها همه مسلمان اند و آنها را از خشكى و دريـا بـه اروپـا حمل مى كنند و سود فراوان مى برند. راه خشكى يا راه ابريشم از آسـيـاى مـركزى و ايران گذشته با طى تركيه - يا قلمرو دولت عثمانى - به درياى سـيـاه مـى رسـد. و راه دريـايـى كه راه ادويه نام دارد از اقيانوس هند به درياى سـرخ و مـصـر و شـهـر اسكندريه در ساحل مديترانه منتهى مى شود. كشتى هايى كه از دو جـمـهـورى كـوچـك ايـتـاليـايـى يـعـنـى ژن و ونـيـز به اسكندريه و به سـاحـل دريـاى سـياه مى آيند واسطه هاى تجارت ميان مسلمانان و مردم اروپا هستند. و از اين طـريـق ثـروتـى خـيـره كننده و قدرت سياسى بزرگى به هم مى زنند كه حسادت ساير دولتهاى اروپايى را برمى انگيزد.
در نـتـيـجـه حـسادت و رقابت با اين دو شهر ثروت و قدرت ، دولتهاى دريانورد به اين فـكـر مـى افـتند كه در دريا راهى به هند بجويند. ساخت دو نوع كشتى اقيانوس پيما كه گـامى بلند در پيشرفت دريانوردى بشمار مى آيد با اين انگيزه صورت مى گيرد و راه دريايى جنوب آفريقا و هند و قاره آمريكا بدينسان كشف مى شود.
پرتغاليها، نخستين وحوش سياسى
پـرتـغـاليـهـا هـمـيـن كـه راه هـندوستان را كشف مى كنند تصميم مى گيرند كه تجارت اقيانوس هند را به انحصار خود در آورند و از اين راه ، بى رقيب و بى منازع ، سود برند پـس مـهـمـتـرين بنا در مسير راه خود تا هند را تصرف مى كنند و رفتارى وحشيانه(2) پـيـش مـى گـيـرنـد و مـى كـوشند تا رقيبان خود(3) را از ميدان برانند. جز كشتى هاى پـرتـغـال يـا آنـهـايـى را كـه از جـانـب پـرتـغـاليـها اجازه داشتند كشتى ديگرى را نمى گـذاشـتـنـد در سـواحل هندوستان دريانوردى كند. واسكودوگاما كه فرمانده بيست كـشـتـى اسـت در سـال 1502 در مقابل بندر كلكته به كشتى هاى مسلمانان كه برنج بار دارد مصادف مى شود و فرمان مى دهد تا دست و گوش و بينى كارگران و كارمندان كشتى ها را كه هشتصد نفرند قطع كنند. سپس به دستور او زخميها را به كشتى ها باز گردانده هـمـه را آتـش مـى زنـنـد. اسـتـيـلاى پـرتغاليها بر هندوستان بازرگانان مسلمان را دچار ورشكستگى كرده منافع دولت مصر و رفاه و آبادانى جمهورى كوچك ونيز را به خـطـر مـى افـكـند. اين پيشامد سبب مى شود در برابر پرتغاليها اتحادى نظامى بوجود آيـد. يـعـنـى ونـيـزى هـا بـراى بـازرگـان مـسـلمـان و سـلطـان مـصـر پـول و اسـلحـه و تـداركـات نـظـامـى و سـرباز و افسر آماده مى سازند تا ناوگانى در دريـاى سـرخ مجهز و مسلح مى شود. اما اين ناوگان پس از يك پيروزى و پيشروى كوتاه مـدت در نـبـرد ديو(4) شكست خورده از بين مى رود. چون كار به اينجا مى كشد ونيزيها تصميم مى گيرند در سوئز، در خاك مصر (به كمك دولت عثمانى ) كانالى حفر كـنـنـد تـا كـشـف راه دمـاغه اميد به طرف هند بى فايده شود. اما به اين مقصود به دلائلى نائل نمى آيند.(5)
نـخـسـتـيـن امـپـراتـورى اسـتـعـمـارى اروپـاى مـدرن تـقـريـبـا ظـرف بـيـسـت و پـنـج سـال تـاءسـيـس مـى شـود. امـپـراتـورى پـرتـغـال سـى هـزار كـيـلومـتـر ساحل را از اقيانوس ‍ اطلس تا اقيانوس كبير، و از ابتداى دماغه بوژادور واقع در افريقا تـا مـجـمـع الجـزايـر مـلوك را در خـارج آسـيـا در بـر دارد و بـاز هـم در حـال تـوسـعـه اسـت . در ايـن زمـان ، وحـوش سـيـاسـى اسـپـانـيـولى جـز جـزايـر آنـتـيـل ، جـايـى بـه بـه تـصـرف در نـيـاورده انـد و هـنـوز دسـت بـه اشـغـال قـاره آمـريـكـا نـيـالوده انـد. امـا وحـوش ‍ پـرتـغـالى ، كـشـور برزيل را در آمريكاى جنوبى در تصرف خود دارند.
بـا وجود اين ، كشورگيرى پرتغاليها شباهتى به كشورگيرى استعمارگران انگليسى و فـرانـسوى قرون بعد ندارد و به تحركات و شبيخونهاى دزدان دريايى مى ماند. چه ، قـلمـروشـان از هـم گـسسته و نيز بدون عمق است و جمعيتى پرتغالى در اينجا و آنجاى آن اقـامـت دائم نـدارد. كـارشـان مـانـنـد فنيقى ها و كارتاژى هاى عهد باستان است . نقاطى در سواحل را به اشغال خود در آورده با آتش توپخانه دريايى از آن حمايت مى كنند و نفوذى بـه درون مـسـتـمـلكات خود ندارند. نقاط اشغالى چيزى نيست جز مراكزى تجارى كه دسته هـاى بـازرگـان طـمـاع بيش از سه يا چهار سال در آن نمانده با بستن بار ثروت خويش بـه كـشـورشـان بـاز مـى گـردنـد. بـه هـمـين علت ، قدرت استعمارى اين دسته از وحوش سـيـاسـى عـمـرى دارد هـفتاد و پنج ساله در رديف عمر يك انسان . در اواخر قرن شانزدهم ، وحـوش سـيـاسـى هـلنـد بزرگترين وحوش پرتغالى را از چنگشان مى ربايند: اندونزى پهناور امروزى را.
آنچه به مستكبران و مترفان اروپايى امكان پيروزى نظامى و سلطه گرى بر ديگران را مـى دهـد بـر خـلاف اقـوال بـاطـل هواداران مدرنيته عقلانيت يا علم آنان نيست و نه اساسا در اروپا يا دانشگاههايش كشف و اختراع مى شود بلكه ره آورد تمدن باشكوه اسلامى است كه آنـهـا و قاره محل سكونتشان را از غرب و شرق و جنوب در بر گرفته است . در كنار علوم مـخـتلف و فلسفه و فنون متعددى مانند رصد ستارگان ، پزشكى ، جراحى ، صنعت چاپ ، بـاروت و سـلاح گـرم نيز به اروپا صادر مى شود. فن كشتى سازى چينى ها نيز همراه بـا آن بـه اسـپـانـيـا و پـرتـغـال و ونـيـز در جنوب اروپا مى رود. صنعت چاپ بر قدرت فـرهنگى و فن ساختن كشتى بادى اقيانوس پيما و سلاح گرم بر قدرت نظامى آنان مى افزايد.
سـه صـنـعـت يـا فـن اخـير در اصل چينى است و مسلمانان آنها را قرنها پيش از اروپاييان ، آمـوخـتـه و بـكـار مـى گـيـرنـد و از طـريـق ايـشـان بـه اروپـا انتقال مى يابد. دستيابى وحوش سياسى اروپا به سلاح گرم كه انقلابى در فن جنگ و دفـاع مـحـسـوب اسـت هـمـزمـان دو مـفـسـده دامـنـه دار و هـولنـاك بـبـار مـى آورد. اول شـعله ورتر ساختن آتش جنگ در قاره جنگل آساى اروپا؛ و دوم ، تفوق اين وحوش از حيث قـدرت نـظـامـى بـر سـايـر مـلتـهـاى هـمـسـايـه و حتى دوردست در آن سوى اقيانوسها را. پـرتـغـاليـها و سپس اسپانيوليها با سوار كردن آن سلاح بر كشتى هاى اقيانوس پيما كـه از نـيـروى تـجـديـدپـذيـر بـاد اسـتـفـاده مـى كـنـد قـادر بـه دزدى دريـايـى در سـواحـل آفـريـقـا، دريـاى عـمـان و خـليـج فـارس و اسـتـعـمـارگـرى در سـواحـل هـنـد و قاره آمريكا مى شوند. غلبه آنها بر مدافعان قهرمان بومى مرهون سه چيز است : باروت ، فولاد، و اسب . حال آن كه همه ملتهايى كه پيش از آن به سلاح گـرم و تـفـوق نـظامى از اين حيث دست پيدا مى كنند مهاجمى وحشى و خونخوار نمى شوند. بـراى مـثـال چـيـنـى كـه بـزرگترين كشتى ها و ناوگان را داشته اند و باروت هم اختراع ايـشـان اسـت پـا از سـرزمـين خود به بيرون نمى نهند و فقط در برابر تهاجم مغولها از شـمـال سـرزمـيـنـشـان از سـلاح گـرم اسـتـفـاده مـى كـنـنـد. مـسـلمـانـان كـه از شـرق تـا سـواحـل درياى سياه و مديترانه پيش مى آيند از سلاح گرم جوانمردانه يا در دفاع بهره مـى گـيـرنـد. در آسـيـاى شـرقـى يا شمال شرقى ، اين مغولها هستند كه در قرن سيزدهم بـراى اشـغـال قـلمـرو امپراتورى سونگ سلاح آتشين بكار مى برند؛ و تيموريان كه از همين نژاد هستند در فتح هندوستان از آن استفاده مى كنند.
روسـهـا در سـال 1581 م در شـمـال آسـيـا بـه وسـيـله سـلاح گـرم مى توانند از سلسله جبال اورال گذشته اقوام محروم از باروت و سلاح آتشين را مغلوب كرده در 1637 يا 38 بـه اوخـتـسـك در ساحل اقيانوس آرام برسند. اما همين كه به منچورى مى رسند و ملتى كه مجهز به سلاح آتشين است ، سلاحى كه پيش از اروپاييان از چينى ها ياد گرفته و بكار بـرده انـد از آنـان شـكـست خورده عقب مى نشينند و با معاهده 1689 م مرز خود را با آنان مى شناسند.
دولتـهـاى اسلامى و آسياى و افريقايى پس از دستيابى به سلاح آتشين پيشرفته تر از آنـچـه در گـذشـتـه دارنـد مـهـلك تـريـن ضـربه ها را در دزدان دريايى و استعمارگر پـرتـغـالى وارد مـى آورنـد. شـاه عباس صفوى در 1622 م جزيره هرمز را از آنها پس مى گـيـرد و مـردم مـسـيحى حبشه به تنهايى نه تنها استعمارگران پرتغالى را جاروب مى كـنـنـد بلكه يسوعيانى را كه از نژادها و ملل مختلف اروپا هستند در 1632 م در كشورشان طـرد مـى كـنـنـد. تـقريبا در همين اوان ژاپنى ها موفق به طرد آنها مى شوند و در 1587 م هـيـديوچى دستور مى دهد همه مبلغان مسيحى را بيرون بريزند و در 1614 م آداب و رسوم آنـهـا را مـمـنوع اعلام مى نمايد. و چون ثابت مى شود كه ماموران استعمار در لباس مذهب و آيـين اند بشدت تحت پيگرد قرار مى گيرند. نه تنها آنها بلكه بازرگانان پرتغالى را بـا بـسـاطـشـان بـيـرون مـى ريـزند. و بعدها تنى چند اجازه مى يابند در محدوده بندر ناكازاكى اشتغال مفيدى داشته باشند.
وحوش سياسى اسپانيولى
به موازات سودجويى و طمع با مال اندوزى پرتغاليها كه در جنوب به دور آفريقا مى چرخند مگر راهى به هند و كشورهاى همسايه اش بويژه چين متمدن بيابند كريستف كلمب دست طـلب يارى مالى به دربار پادشاه پرتغال دراز مى كند تا بتواند از غرب اروپا راهى بـه هـنـد بـيـابد. قصدش چنان كه مى نويسد اين است كه بايد از راه غرب اروپا به جـستجوى مشرق رفت و از طريق غرب به كشورهاى ادويه خيز رسيد. اما ماءيوس شده رو بـه درگـاه فـرديـنـال پـادشـاه آراگـون و كـاسـتـيـل ، و مـلكـه آن ايـزابـل مـى نـهـد و پـس از هـفـت سـال انـتـظـار بـه مـقـصـود مـى رسـد. در سـال 1492 قـراردادى بـا او مـى بـنـدنـد كـه بـه مـوجـب آن ، مـقـام مـوروثـى فـرماندهى كل نيروى دريايى ، نيابت سلطنت بر همه جزاير مشكوفه ، حق انحصار تجارت خارجى ، و چندين امتياز ديگر به او تعلق مى گيرد، بعلاوه مبالغى هنگفت نقد و اعتبار، و چندين كشتى .
ايـن پـادشـاه و ملكه سرآمد همه وحوش سياسى عصر خويش اند كه شرح آن در پى خواهد آمد.
كـريـسـتـف كـلمب از غرب اروپا در سطح اقيانوس پيش مى رود، اما به جاى مقصدش كه هند بـاشـد بـه قـاره آمـريـكـا قـدم مـى نـهـد. اسـپـانـيـوليـهـا نـخـسـت جـزايـر آنـتـيـل ، كـوبـا، و سـن دومـيـنـگ را اشـغـال مـى كـنند و چون قصدى جز به چنگ آوردن اشياء گـرانـبـهـا نظير طلا ندارند از بوميان آن سرزمين سراغ سيم و زر را مى گيرند. بوميان بـه آنـان گـزارش مـى دهـنـد گـرچـه در ايـن نـواحـى طـلا كمياب است فلزات گرانبها در سـرزمـيـنـهـاى مـجـاور فـراوان اسـت . اسـپـانـيـايـى هـاى مـهـاجـم پـانـزده سـال پـس از مـرگ كريستف كلمب همت به تسخير بخش ‍ بزرگى از قاره آمريكا مى بندند. نـخست مكزيك و سپس پرو را تصرف مى كنند. مكزيك تحت تصرفشان بخش اعظم آمـريـكـاى مـركزى را در بر مى گيرد. پروى ى متصرفى آنان در امتداد اقيانوس كبير و كوههاى آند، اراضى كنونى اكوادر، پرو، بوليوى ، و شيلى را فرا مى گيرد.
در مـكـزيـك ، مـلت آزتـك ، و در پـرو، امـپـراتـورى ايـن كـاهـا چشم مهاجمان اروپـايـى را خـيـره مـى سـازد. دو دولت سـازمـان يـافـتـه در پـرتـو عـقـل و مـديـريـتى با تدبير با مردم متمدن به زندگى اجتماعى صلح آميزى همت گماشته انـد. مـهـاجـمـان ، بـنـابـر نـقـل خـودشـان ، در مكزيك شهرهاى آباد و زيبايى مى بينند كه نـظـيـرش در اسـپـانـيـا يـافت نمى شود. فرنان كورتز در وصف مكزيكو پايتخت آزتـكـاها به شارل پنجم - شارل كن - مى گويد: اين شهر در ميان درياچه اى قـرار دارد. خـانـه هـايـش بـزرگ اسـت و دلپـسـنـد، گـلزارهـا و گـلسـتـانـهـايـش زيـبـا و دل انگيز. در آن كاخها و معابدى هست كه بر فراز آنها اهرامى از سنگ حجارى شده و تراش خـورده سـاخـتـه انـد بـه ارتفاع برج كليساى اشبيليه و و قرطبه ، با تابلوهاى سنگى خـوش نـقـش و نـگـار و دلربـا. و در گـزارش كـتـبـى خويش مى نويسد: ما هر روز چيزهايى مى بينيم كه از بس شگفت انگيزند باورمان نمى شود كه در بيدارى مى بينيم . شـهـر از عـظـمـت بـه اشـبـيـليـه و قـرطـبـه (دو شـهـر بـا عـظـمتى كه مسلمانان طى هفتصد سـال حـكـومـت بر اسپانيا بنا كرده اند.) شباهت دارد. خيابانهايش پهن و مستقيم است . چندين مـيدان بزرگ دارد كه به منزله بازار و مراكز داد و ستد است . يكى از اين ميدانها از شهر سالامانك بزرگتر است و در آن ايوانها و رواقها ساخته اند و شبانه روز بيش از شـصـت هـزار نـفـر در آن بـكـار خـريـد و فروش خوردنيها و كالاهاى كشورهاى مختلف جهان مـشـغـول انـد. عـده اى گـيـاهـان دارويى مى فروشند، گروهى داروگراند و به خريداران داروهـاى آمـاده مـى فـروشـنـد. آرايـشـگـاهـهـا بـه اصـلاح سـر و ريـش مشغول اند. صاحبان مهمانخانه ها و ميهمانسراها خوردنى و نوشيدنى مى آورند.
تـمـدن پـرو گـرچـه بـه پـاى تـمـدن مـكـزيـك نمى رسد، اما پادشاهانش در اين سـرزمـيـنـى كـه در سـلسـله هـاى جـبـال مـحـصـور است جاده هاى هموار ساخته اند و ماءموران بـسـيـارى را بـه كـار مـرمـت و تـسـطـيـح آنـهـا گـمـاشـتـه انـد تـا هـمـواره قابل رفت و آمد باشد.
وحـوش سـياسى اسپانيولى تنها چيزى كه دارند و اين دو ملت بزرگ و متمدن از آن محروم مانده اند سلاح گرم است : تفنگ و توپ ! ملتى كه دفاعش متكى به اسلحه سرد بـاشـد مـغـلوب مـهاجمان تبهكارى مى شود كه به اسلحه گرم مجهزند. شكست نظامى آنان فـقـط چـهـار سـال زمـان مـى بـرد: از 1519 تـا 1522 م . يـكـى از گـزارشـهاى مورخان اروپـايـى بـراى پـى بـردن بـه مـاهـيـت اين وحوش سياسى كفايت مى نمايد: در ژوئن سـال 1520 م هـنگامى كه فرمانده مهاجمان اسپانيولى حضور ندارد يكى از افسرانش به طـمـع دزدى جـواهـرات دسـتـور مى دهد چند صد نفر از اشراف آزتك را كه بدون اسلحه در مـجـلس ضـيـافـتـى گرد آمده اند به قتل برسانند. اين رفتار، شورش هولناكى را عليه اشـغـالگـران در پـى دارد. جـنـگـى خونين در مى گيرد و لشكر اسپانيولى ها از شهر مى گـريـزد هـمـه لت و پـار شـده و بـى رمـق و بـيـجـان . يكسال بعد، نيروى ديگرى فراهم آورده آن شكست را جبران مى كنند.
اشـغـال پـرو حـدود ده سـال پـس از اشـغـال مـكـزيك اتفاق مى افتد. آلبر ماله ، و ژول ايـزاك مـى نـويـسـنـد: دو مـرد مـاجـراجـو، يـكـى پـى زار و ديـگـرى آل مـاگ رو كـه در واقـع سـردسـتـه دزدان و راهـزنـان بشمارند به قصد تسخير پـرو رفـتند. هر يك صاحب يكصد و پنجاه مسلح قريب صد اسب بودند. نرمخويى مـردم پـرو نـزاع مـيـان دو حـاكـم رقـيـب خـانـدان امـپـراتـور، كـار اشـغـال آن كـشـور را آسـان كـرد. اسـپـانـيـايـى هـا در سـال 1532 در سـاحـل آن كـشـور پـيـاده شـده آنـگـاه خـيـانـت ورزيـدنـد و امـپـراتـور را در حال ملاقات رسمى دستگير كردند. حرص و طمعشان موجب قيام مردم شد. مردم همه مسلح شده به جنگ با اشغالگران برخاستند. اما سرانجام ، پايتخت به تصرف اشغالگران در آمد و پى زار در آنجا پايتختى جديد به نام ليما بنا كرد. سرانجام همكارى پـى زار و آل مـاگ رو بـه نـفـاق و خـصـومـت كشيد و به جنگ منتهى گشت . پـى زار، آل مـاگ رو را كـه اسـيـر كـرده بـود كـشـت و سـربـازان آل مـاگ رو هـم پـى زار را در 1541 كـشـتـنـد. و تـا روزى كـه شـارل پـنـجـم - شـارل كن - حاكمى فرستاد و پرو را تحت سلطه مستقيم خود در آورد آتش فـتـنـه و آشـوب فـرو ننشست . فاتحان طماع و درنده خوى(6) اسپانيايى در سرزمين مكزيك و پرو رفتارى وحشيانه(7) پيش گرفتند و با حرص و آز بسيار در جستجوى طـلا بـودنـد... در تـصرف مجدد مكزيكو - پايتخت - اسپانيايى ها امپراتور جديد گواتى موزن ، را به آتش مى اندازند به اين بهانه كه از نشان دادن محلى كه وجوه نقد خزانه را بـه دريـا ريـخـتـه انـد (تا اشغالگران نتوانند به چنگ آورند) خوددارى كرده است . يكى ديگر از فرماندهان اشغالگر يكبار دستور مى دهد چهار صد نفر مكزيكى را زنده زنده در آتـش بـسـوزانـنـد... فـرمـانـده ديـگـرى در كـى تـو فـرمـان داد تـا اول تمام مردان شهر را خفه كنند و بعد شهر را آتش زد.
رفـتـار اشـغـالگـران ستمگر هم در زمان جنگ و هم پس از تصرف ، وحشيانه و زشت بود. حتى در زمانى كه بوميان آمريكا همه ناچار از اطاعت شدند باز اسپانيايى ها دست از بيداد بـرنـداشتند. ساكنان آن سرزمين را ميان اسپانيايى هايى كه مالك زمين شده بودند تقسيم كـردنـد تـا بـدون مـزد بـراى ايـن اشـغـالگـران كـار كـنـند و سرانجام بر خلاف دستور پادشاهان اسپانيا به بردگى كارفرمايان در آمدند. كار استخراج طلا و نقره ، و زحمات كارگرى در معادن را به گردن آنان انداختند. بر اثر آن ، هزاران هزار از اين مردم از پا در آمـدنـد. مـى گويند وقتى در 1492 كريستف كلمب جزيره سن دومينيك را كشف كرد در آنجا بـيـش از يـك مـيـليـون نـفـر سـاكـن بـودنـد. امـا پـس از هـفـده سـال - 1509 - از ايـن جـمـع كـثـيـر فـقـط چـهـل هـزار نـفـر، و پـنـج سال بعد از آن فقط سيزده هزار نفر زنده مانده و بقيه جان باخته بودند... اسپانيايى ها عـلاوه بـر ايـن ، سياهان آفريقا را خريدارى كرده به آمريكا بردند و برده فروشى كه در ايـام قـديـم رسـم بود دوباره رونق گرفت . اين تجارت وحشتناك تا قرن نوزدهم دوام يـافـت ، و مـوجـب جـنـگـهـايـى شـد بـراى بـرده گـيـرى و فـروخـتن آنان به اشغالگران اسپانيايى و ساير اروپاييان كه چهارصد سال طول كشيد.
وحـوش سياسى اروپا بوميان مغلوب آمريكا را در معادن طلا و نقره مجبور به كار مى كنند و آن ثـروت بيحساب را به اروپا مى آورند بطورى كه در اواسط قرن شانزدهم مبلغ آن زر و سـيـمـهـا دوازده بـرابـر وجـه نـقـد اروپـاى شـصـت سال پيش از آن است . و آنچه تا به حال از طلا و نقره غارت شده است به نه ميليارد طلا و بيست و چهار ميليارد نقره مى رسد.
انـتقال اين ثروت بيكران به اروپا، تحولى در نوع مالكيت پديد مى آورد. پيش ‍ از آن ، ثـروت عـبارت از زمين كشاورزى است كه به اشراف يعنى فئودالها اختصاص دارد. اينك ، در سده شانزدهم ، زر و سيم يا نقدينه بازرگانان و سرمايه داران به مالكيت فئودالها پـهـلو مـى زنـد: طبقه بورژوا همدوش فئودالها مى شوند و رفته رفته قدرت سياسى را قبضه مى كنند.
وحشيگرى در داخل اسپانيا
ثـروت سـرشـار بـيـكـران بـاد آورده از آمـريـكـاى مـركـزى بـه داخـل اسـپـانـيـا بر كثرت مترفان كافر مى افزايد و قدرت اين طبقه را به زيان مالكان زمـيـن كـشـاورزى در صـحـنـه سـيـاسـت ظـاهـر مـى گـردانـد. فـرديـنـان ، و زنـش ايـزابـل كـه قدرت سياسى - نظامى را در قبضه دارند به پشتوانه مترفان همت بـه تـضـعـيف مالكان زمين كه اشراف ناميده مى شوند مى گمارند. جمعى از اشراف را نابود مى كنند و از نفوذ باقى ماندگان مى كاهند.(8)
اشـراف چـه كـسـانـى هـسـتـنـد؟ طاغوتچه هاى مستكبرى كه خود را مالك اراضى و كـشـاورزان مـسـتـضـعـف و مـغـلوب مـى دانـنـد و سـلطـه مـالكـانـه و حـاكـمـانـه را اعـمـال مـى كـنـنـد. هـر يـك در راءس يـك دولتچه قرار دارد و آن را مانند گاو و گوسفند و خـوكـش بـه فـرزنـد ارشـدش ارث مـى نهد: سلطنت و ولايتعهدى . معاويه اى است اما بسيار كوچكتر از معاويه كه ما يملكش را به يزيد وامى گذارد.
مـسـتكبران نه تنها به مسلمانان ، به انسانهاى راستين و آزاده كه به ساير مستكبران نيز رحم مى كنند. خون يكديگر را مى ريزند و بر متصرفات و مايملك ديگر مستكبران چنگ مى انـدازنـد. بـخـش بـزرگـى از تـاريـخ ، حـركـات ايـن جـمـاعـت اسـت . فـرديـنـان ، و زنـش ايـزابـل ، مـسـتكبران قوى ترى هستند كه مستكبران كوچكتر را مى بلعند همانطور كه ماهيان گوشتخوار ساير ماهيان كوچكتر از خود را مى بلعند.
در كـنـار ايـن بـلعـيـدنـهـا، بـه جـان مـسـلمـانـان و كليميان مى افتند، و مردمى را كه هفتصد سـال تـمـام عـلوم و فـنـون چـيـن ، هـند، ايران ، بابل ، آشور و كلده ، مصر، يونان و جهان اسـلامـى را به اروپا برده اند تا رنسانس برپا شده است با وحشيانه ترين روشها مى كـشـند، مى سوزانند، مثله مى كنند، به دريا مى ريزند، يا تبعيد و آواره مى گردانند. اداره تـفـتـيـش عـقـايـد و انـديـشـه ها يكى از آنهاست . اين يك ، روشى است كه پيشتر پادشاهان فـرانـسـه در قـرن سيزدهم و مقارن اواخر جنگهاى صليبى بكار برده اند و پايان يافته اسـت . فـرديـنـان مـستكبر در سال 1481 زير پوشش دادگاه سلطنتى به اجرا مى گذارد. و يـكـى از نـنـگـيـن ترين طرق اداره امور شمرده مى شود. كارش ‍ يكدست كردن عقايد و انـديـشـه هـاى مـردم از طـريـق مـطـابقت يافتن با عقيده و انديشه فردينان و زنش ايـزابـل اسـت . يـعـنـى بـايـد هـر كـس را كـه از نـژاد اسـپـانـيـايـى نـيـسـت يـا مـثـل شـاه و مـلكـه نـمى انديشد و باور ندارد به زندان اندازد، بسوزاند، و نيست و نابود گـردانـد. ايـن اشـخـاص جـز مـسـلمـانـان و كـليـمـيـان نـيـستند. و از اينجاست كه گفته اند: انكيزيسيون ، ارتداد را بهانه هدف قرار دادن بيگانگان كرده و حافظ مذهب و ملت بوده اسـت . صـادر شـدن احـكـام مـحكوميت از طرف دادگاه سلطنتى ، مايه ثروت شاه گشت . چـون وى امـوال مـحـكوم شدگان را ضبط مى كرد. اخراج و تبعيد كليميان نيز او را سودمند بـود، زيـرا آنـان را مـحـكـوم مـى كـردند كه در مدت ششماه اسپانيا را ترك گويند؛ و به ايشان اجازه نمى دادند كه طلا و نقره و جواهر با خود ببرند.(9)
شـاهـزادگـان آراگـون ، بـسـيار بيدادگر بودند. على الخصوص آلفونس دوم كه در 1494 سـلطـنـت مـى كـرد بـى نـهايت منفور خلق گشت . كومين ، مورخ و وقايع نگار لويى يـازدهـم و شـارل هـشـتـم در حـق او مـى گويد: هيچكس در خونريزى ، زشتخويى ، فساد اخـلاق ، و شـكـمـبـارگـى مـثل او نبود. بنابراين ، مردم كه آن جور و ستم ديده بودند شارل هشتم ، پادشاه فرانسه ، را نجاتبخش خود مى پنداشتند.(10)
95. نظام سياسى اروپا در قرون جديد
نظام سياسى اروپا در قرون جديد
فـهـم چـگونگى نظام سياسى عصر رنسانس و قرون جديد جز به يك شرط اساسى امكان پـذيـر نـيـسـت . و آن پـاك كـردن ذهـن اسـت از هـر تـصـورى كـه تـا بـه حال از نظام سياسى ، دولت ، و جامعه داشته ايم . واقعيت امر اين است كه در آن روزگاران هر يك از كشورهاى اروپايى امروزى در تملك غاصبانه و زورمدارانه دهها و گاه صدها دار و دسـتـه راهـزن خـونـخـوار اسـت كـه بـا يـكـديـگـر نـيـز در جـنـگ و جـدال انـد. هـر يـك را فـرماندهى - طاغوتى - است كه هم بر زمين و هم بر ساكنانش و بر جـان و مـال و نـامـوسـشـان مـالكـيـت مـطـلقـه داشـتـه بـدلخـواه دخل و تصرف مى كند؛ و هيچ مانعى و رادعى در برابرش وجود ندارد.
يـگـانـه قدرت مايه اميدى كه در آن ميان يافت مى شود قدرت كشيشانى است كه به خداى مـتـعال ، زندگى پس از مرگ ، و نبوت عيسى و سلسله پيامبران ايمان دارند. و اين مشروط بـدان اسـت كـه مـردم يـاريـش نـمـوده تـوان مـقـابـله بـا آن طـاغوتيان تبهكار را پيدا كند. دليـل قـاطـع ايـن حـقـيـقت تجربه هاى امريكاى مركزى است . در آن سرزمين پهناور هيچ كس جـلودار سـارقـان اسـپـانيولى اشغالگر نيست مگر كشيشان پرهيزگارى كه به حمايت از بـوميان برمى خيزند و سدّ راه آن مفسدان فى الارض مى شوند. يكى كه لاس ‍ كاساس نـام دارد عـمـرش را بـه نـشـر مـظـالم اين دو دار و دسته راهزن سياسى ، و دادخواهى بـراى سـتـمـديـدگـان و مستضعفان صرف مى كند و گزارشهايى از جنايات اشغالگران اسـپـانـيـايـى نـسـبـت بـه بـومـيـان آمـريـكـاى مـركـزى بـه مـردم اروپـا مـى دهـد كـه حـتى شـارل پـنـجـم بـر آنـان اشـك مـى ريزد. در نتيجه اين اقدامات بشردوستانه ، جنايتكاران اسـپـانـيايى ناچار مى شوند دست از سر بوميان آمريكا بردارند و در افريقا مردم را به جـان يـكديگر بيندازند و از آنان بخواهند اسيران جنگى خود را به عنوان برده به ايشان بـفـروشـنـد تـا آنـهـا را بـه آمـريـكـاى مـركزى برده به كار در معادن و مزارع بگمارند. مـاجـرايـى كـه چـهـار قـرن تـمـام ، زمـانـى در حـدود تـاريـخ مـدرنـيـتـه طول مى كشد.
نـبـايد گمان برد كه دار و دسته هاى وحوش سياسى در اواخر قرون وسطى يا در حملات وحـشـيـانـه پـرتـغـاليـهـا و اسـپـانـيـوليـهـا بـه ايـن سـو و آن سـوى كـره زمـيـن تـشـكـيل مى شود. اين پديدار شوم و ننگين كه روى تاريخ بشر را سياه كرده است قدمتى بـيـش از آن دارد. فرانسه ميان سالهاى نهصد تا هزار ميلادى زير سلطه تبهكارانه تعداد بـسيارى از دوك ها و كنت هاست كه خود را مالك ناحيه ها و ايالات فرانسه و مـالك الرقـاب مـردم سـتـمديده و مستضعفش مى شمارند. اروپاى ژرمنى ها در پايان قرن پانزدهم همين وضع بلكه بدتر از آن را دارد. آنچه به دروغ امپراتورى آلمان خوانده مى شـود از شـمـال بـه دريـاى بـالتـيـك ، دانـمـارك ، و دريـاى شـمـال ؛ از غـرب بـه رودهـاى اسـكـو، مـوز، و سون يعنى كشور فرانسه محدود مى شود. از جنوب ، كوه ژورا، رود رن و درياچه كنستانس و سـلسـله جـبـال آلپ و دريـاى آدريـاتـيـك ، آن را از خـاك ايـالات سويس ، و دولتچه هاى ايـتـاليـا جـدا مـى سازد. در مشرق ، آن را سرزمين مجارستان و لهستان با يك مرز قراردادى مـحـدود مـى كـنـنـد كـه از فـى يوم واقع در كنار درياى آدرياتيك شروع شده به دانـتـزينگ بندرى در ساحل درياى بالتيك ختم مى گردد. اين سرزمين پهناور هيچ حاكميت مشترك و پذيرفته اى ندارد و دستخوش ‍ علائق پست دنيادارى و استكبارى چهار صد دار و دسـتـه از وحـوش سـيـاسـى اسـت . دوك نـشـيـن هـاى سـاكـس و بـاويـر؛ آرشـيـدوك نشين اتريش ؛ دولتچه هاى اسقف هاى اعظم ، اسقف ها، پالاتى نا، براند بورگ ، سلطنت نشين بوهم ؛ و صدها دولتچه اى كـه در راءس هـر يـك شـواليـه اى نـشـسـته است . قلمرو، و ساكنان اراضى هر شواليه يك بورگ يعنى برج است ، برج داراى استحكامات نظامى كه صاحبان آن از دزدى و راهزنى زندگانى و امرار معاش مى كنند.(11)
از دولتـچـه هاى آلمانى كه شمارشان از چهارصد هم مى گذرد هر چند دولتچه اى براى مـحـفـوظ مـانـدن از دستبرد دولتچه اى قوى تر ميان خود عهدى مى بندند از جمله اين دسته بنديها هفت دولتچه متحدند كه براى دفاع مشترك ، امپراتورى را انتخاب مى كنند بى آن كـه چـيـزى از خـودكـامـگـى خـويـش در قـلمروشان بكاهند يا امر دفاع مشترك را يكباره به امـپـراتـور مـنـتـخـب خـويـش بـسپارند. امپراتور آلمان بدين علت ، رئيس بى خزانه و بى پـول و بى لشكرى است كه جز با صوابديد هفت دولتچه كارى از پيش ‍ نمى برد. اين هفت وحشى سياسى در حفظ سلطه چندان محتاطند كه اجازه نمى دهند امپراتور منصوبشان اين سـمت را به فرزند ارشدش به ارث بگذارد. پس هر بار كه امپراتورى مى ميرد ديگرى را از غير خانواده اولى به اين مقام مى نشانند. تنها يكبار به خطا رفته احتياط را از دست مـى دهـنـد. و آن بسال 1483 كه براى دومين بار فردى از خانواده هابسبورگ را اين منصب مى دهند. همين خطا فرصتى به اين فرد مى دهد تا پيش از مرگش ‍ پسرش را امپراتور روميان بنامد و جانشين خود گرداند.
سـلطـنت موروثى ، رسمى كهن در ميان اقوام مشترك مشرك است و به سلطنتى اختصاص دارد كـه در آن سـلطـان ، مـالك سـرزمـيـن و عوايدش و نيز ساكنان آن بشمار مى آيد و با رسم ولايـتـعـهـدى ، ايـن مـالكـيـت تـوام بـا حـاكـمـيـت و سلطه گرى را به يكى از فرزندان يا اقـربـايـش انـتـقـال مـى دهـد. مـردم ، در آن نـظـام سـيـاسـى شـى ء، و چـيـزى قـابـل خـريـد و فـروش و انـهدام و انعدام و ميراث گذارى به حساب مى آيند. همين رسم در سراسر اروپاى رنسانس و قرون جديد برقرار است ، از جمله در آلمان .
از رسـم سـلطـنـت مـوروثـى - بـا خـصـائصـى كـه ذكـر شـد - اصل ديگرى متفرع است كه انتقال يك كشور و سرزمين و ملتش به ديگرى از راه وصلت يا ازدواج بـاشـد. بـديـنـسـان جـفـتـگـيـرى در كـنار و همپاى ارث برى فرزند ارشد از پدر، طـريـقتى مى شود براى مالكيت بر ملل مستضعف و ميهنشان . اين ، قاعده اى كهن است . براى مثال ، شارلمانى متوفاى 1814 م كه در زمان حياتش كشورش را ميان سه پسرش : لوتـر، پـپـن ، و لويى تقسيم ادارى مى كند ازدواج آنان را منوط به كسب اجازه خويش مى گـردانـد مـبـادا از طريقت وصلت آنان مالكيت بر قلمروش نصيب كسانى گردد كه او خوش نـمـى دارد. به پيروى از همين طريقت است كه ماكسى ميلن چون در 1493 از سوى هفت دولتچه ، امپراتور مى شود مردم بيگناه و بى پناه آن خطه را برده و مملوك خويش مى دانـد و آنـان را پـس از مـرگ بـراى پـسرش به ميراث مى نهد. او كه از خانواده و تبهكار هـابـسـبـورگ اسـت بـخـشـى از قلمروش را كه در جنوب و جنوب شرقى آلمان قرار دارد از پـدرش بـه ارث مـى بـرد. امـا در سـال 1477 از طريق ازدواج با مارى دوبورگونى دختر شارل بى باك ، سرزمينهاى فلاندر، آرتوا، واقع در خاك فرانسه ، و فرانش كونته ، و لوكزامبورگ و بخش بزرگى از بلژيك ، و پى با را مالك مى شود.
او وحـشـى سـيـاسـى بزرگى است كه لحظه اى از توسعه طلبى باز نمى ايستد. وقتى زنـش - هـمـان كـه آن هـمـه سـرزمـين و مردم و ثروت را نصيبش كرده است - مى ميرد آن دو بـرتـانى را به زنى مى گيرد تا بر ثروت و قلمروش ‍ بيش از پيش بيافزايد. ازدواج فرزند و نوه اش وسيله ديگرى است براى وصلت با خانواده هاى توانگر ژان لافـول - ژان ديـوانـه - وارث تـخـت و تـاج اسـپانيا را براى پسر خويش فيليپ زيـبـا مـى گـيرد (1496)؛ و وارث مملكت بوهم و اتريش را براى نواده خود فـرديـنان اول . از اين راه ، وسعت قلمرو و قدرتش به جايى مى رسد كه در نيمه اول سـده شانزدهم كشور و مردم فرانسه را به خطر مى اندازد. پدرش هم مى گفته است : امـپـراتـورى دنـيـا، حـق اتـريـش اسـت يـعـنـى طـعمه اى براى آن وحشى سياسى . فرزندش زاده فرهنگى - سياسى خود اوست .
آنـچـه گـفـتـيـم طـى قـرون مـتـمـادى در اروپـا عـمـومـيـت دارد. چـنـانـكـه اسـاس ‍ قـدرت شارل پنجم - شارل كن - را وصلت و ميراث تشكيل مى دهد.(12) قلمرو او را امروز ايالت پى با، كشور بلژيك ، لوكزامبورگ ، ايالات شمالى فرانسه ، پادوكاله ، مـون عـليـا، دو، ژورا، كـشـور اسـپـانـيـا، نـيـمـى از ايـتـاليا، جمهورى اتريش ، چكوسلواكى ، و نصف آمريكا تشكيل مى دهد. در ژوئن 1519 سرزمين آلمان تحت مالكيت او در مـى آيـد يـعـنى جانشين ماكسى ميلن مى شود. اما چشم طمع به بخش اعظم اروپا مى دوزد، و بـر اثـر آن جنگهايى بسيار طولانى و خانمان برانداز به راه مى افتد كه در ميان جنگلها هـيـچ سـابـقـه اى نـدارد. شـارل كن ، به چه بهانه اى دست به اين وحشيگرى ها مى زند؟ مـورخـان چـنـيـن پاسخ مى دهند: وى نبيره شارل بى باك است و مى خواهد پيكار وى ، و بورگونى يعنى قسمت هايى از متصرفات جدش را كه لويى يازدهم - پادشاه فرانسه - به خاك خود ضميمه كرده است باز پس گيرد. و چون خود را رئيس قوم رومى و ژرمنى مى شمارد تصميم مى گيرد تمام سرزمين هايى را كه سابقا در تصرف اين قوم شايد مملكت قـديـم آرل يـعـنـى دو ايـالت فرانسوى دوفينه و پرووانس هم مورد طمع او قرار گرفته است .(13)