پاى درس پروردگار ، جلد ۱۵

جلال الدين فارسى

- ۲ -


دولتچه هاى فرانسه
در سـال 1498 در سـرزمـيـن فـرانسه ، لويى دوازدهم پادشاه است اما مالك همه اراضى و ساكنانش نيست . چندين دولتچه كه در راءس هر يك ، مستكبرى يا مترفى قرار دارد در كنار هـم و در حـال كـشـمـكـش بـا يـكـديـگر روزگار مى گذرانند. قلمرو، و خود اين دولتچه را فيف مى خوانند. مهم ترين آنها كنت نشين فلاندر و آرتوا يعنى باقيمانده متصرفات شارل بى باك است . و اين دو ناحيه را ماكسى ميلن از طريق وصلت با خانم مارى دوبورگونى به تصرف خود در مى آورد. در مركز فرانسه ، دوك نشين بوربون ، و دوك نشين اوورنى قرار دارند، و در جـنـوب دولتچه دالبر است . اينها اعتنايى به پادشاه فرانسه ندارند. نه مـاليـاتـى بـه او مـى پـردازنـد و نـه سـربازى برايش تدارك مى كنند يا اجازه مى دهند محاكمى از سوى او در آنجا به حل و فصل دعاوى پردازند.
در نيمه دوم قرن پانزدهم ، شارل هشتم بواسطه وصلت با آن مى تواند ناحيه بروتانى را به تملك خود در آورد. با مرگ وى در 1498، جانشين وى - دوك اورلئان - كـه پـسـر عـمـوى اوسـت بـراى جـلوگـيـرى از انفصال اين ايالت چاره اى جز اين نمى بيند كه همسر شاه مرده را به زنى بگيرد.
مـردم در ايـن دولتـچـه هـا مـحـكـوم بـه مالكيت وحوش سياسى و جفتگيرى هاى آنهايند. چون وحـشـى سـياسى قويترى پيدا شود نوكرانى را به دولتچه هاى سابقى كه تحت امرش در آمده اند مى فرستد تا براى او ماليات بگيرند و سرباز فراهم آرند و نيّات پليدش را بـه اجـرا گـذارنـد. نـوكـران شـاه را در اسـتـانـهـاى شـمـالى بـايـى و پـروو مـى خـوانـنـد، و در جـنـوب سـنـشـال و بـل . عـوايـد امـلاك سـلطـنـتـى و مـاليـاتها را كه از عوايد مردم و اجناس و نمك مى گيرند در دوره جنگهاى صد ساله برقرار كرده اند.(14)
دولتچه هاى ايتاليا
در سـرزمـيـن ايـتـاليـا در پـايـان قرن پانزدهم چندين دولتچه در كنار يكديگر بسر مى بـرنـد. بـرخـى از آنـهـا از زوال دولتشهرهاى آباد قرون وسطى بوجود مى آيند. ميلان ، ونـيـز، و فـلورانـس پـايـتـخـت سـه دولتـچـه اسـت . چـنـدين دوك نشين ، ماركى نشين ، و سينورنشين هم هست .
دوك نـشـيـن سـاووا بـخـشـى كـوهـسـتـانـى اسـت در دامـنـه جـبـال آلپ مـيـان فـرانـسـه و مـيـلان . مـرز شـمـال غـربـى آن از سـاحـل راسـت رود ون تـا ان ، و دوك نـشـيـن هـاى ژكـس و بوژه گسترده است و به رود سون ختم مى گردد و منطقه برس را هـم در بـر دارد. ايـنـهـا امـروز جـزء خاك فرانسه است . از شرق در دامنه كوههاى آلپ و طـول جـلگـه پـو، بـخـش پى يه مون را كه بواسطه كنت نشين نـيـس تـا دريـاى مـديـتـرانـه امـتـداد مـى يـابـد شـامـل اسـت . دوك سـاووا، در واقـع گـذرگـاهـهاى فرانسويان به ايتاليا را در قبضه خود مى فشارد.
دوك نـشـيـن مـيـلان در مـركـز جـلگـه پو و در امتداد دو رود تسن و آرا مـيـان كـوههاى آلپ و آپنن قرار دارد. خانواده ويس كونتى در قـرن چـهـاردهـم ابـتـدا مـيـلان و سـپـس دولتـچـه هاى مجاور را تصرف مى كند و در 1395 امپراتور رئيس اين خانواده را دوك ميلان مى شناسد. او كه ژان گالئاس نـام دارد بـا دادن دخـتـرش بـه هـمـسرى دوك اورلئان - برادر پادشاه فرانسه - اتكا به قـدرت فـرانـسـه پـيـدا مى كند. اين قدرت سياسى در 1447 به چنگ فرمانده سربازان مزدورش مى افتد.
دولتـچـه ونيز بر خلاف ساير دولتچه ها از تملك اراضى و ساكنانش ‍ بوجود نـمـى آيـد. بـلكه متكى بر قدرت مالى بازرگانانى است كه از تجارت بويژه تجارت مـشـرق زمـيـن و ادويـه صاحب سرمايه سرشارى مى شوند. بندر ونيز غنى ترين شـهر اروپاست و سيم و زر همه كشورهاى عيسوى را در خود گرد مى آورد. مرزهاى آن از دريـاى آدريـاتـيـك تـا دريـاچـه گارد و رود پو و كوهستانهاى آلپ امـتـداد دارد. ايـن ، بـخـش ايـتـاليـايـى آن اسـت . بـعـلاوه ، ساحل شرقى آدرياتيك ، و جزاير كرت و قبرس در مديترانه را متصرف است .
فـلورانـس دولتچه ديگر ايتالياست كه پس از ونيز ثروتمندترين دولتچه آن خـطـه بـشـمار مى آيد. مالك آن و مردمش ، خانواده مديسى است كه از مترفان عصر خـويـش مـحـسـوب انـد و مـورد نـفـرت و خشم مردم مستضعف قرار دارند. چنانكه بعدا مرگ لوران ، 1491، و ورود لشكر شارل هشتم به ايتاليا مردم آن خانواده را از كشور به خارج پرتاب مى كنند.(15)
در راءس چـنـد دولتـچـه ، پـاپ قـرار دارد. پـاپـهـا مـثـل دوك هـاى مـيـلاد و ونـيـز طـمـعـكار و مترف اند و پيوسته بر مايملك و مـتـصـرفـاتشان مى افزايند. همانچه دولتهاى كليسا خوانده مى شود و از درياى آدريـاتـيـك تـا دريـاى تـيـرنـيـن كـشـيـده مـى شـود و از شـمـال بـه مـصـب رود پـو محدود است . آنان مترفانى هستند كه مى كوشند بر ثـروت خـود و خـويـشـاونـدانـشان بيفزايند و اين رسم را به زبان فرانسه نپوتيسم يعنى قوم و خويش پرستى گويند.(16)
دولتـچـه نـاپـل بـر خـلاف ونـيـز، مـيـلان ، فـلورانس ، آنچه در تاريخ از آن با دول كـليسا ياد مى كنند در قبضه مستكبرانى است كه سرآمد وحوش ‍ سياسى عصر خـويـش بشمار مى آيند. اين دولتچه ، جنوب ايتاليا را كه نزديك به نيمى از آن سرزمين بـاشـد در تـملك دارد و يك خانواده اسپانيايى به نام آراگون در راءس آن است . خـانـواده اى كه ناپل را از چنگ خانواده فرانسوى آن ژو بيرون كشيده تصرف مى كـنـد كـه از لوئى دان ژو(17) بـرادر شارل پنجم ، 1380، و فرزند ژان لو بون ، منشعب است .
دولتچه هاى سرزمين ايتاليا در پايان سده پانزدهم را وحوشى سياسى اداره مى كنند كه يا مستكبر و مفسد فى الارض اند يا از مترفانى كه همواره در برابر پيامبران و آموزه هاى وحـيـانـى قـد عـلم مى نمايند و از ارتكاب هيچ ستم و جنايتى شرم نمى دارند. آلبر ماله و ژول ايزاك مى نويسند: دولتهاى ايتاليا با نهايت دقت مراقب و نگران يكديگر بودند. نسبت به هم حسادت مى ورزيدند و براى ضرر رساندن و جنگيدن ، خود را آماده مى ساختند. بـا وجـود ايـن احوال ، روح سلحشورى در ايتاليايى مرده بود و امور نظامى به چشم مردم پـسـت و حـقـيـر مـى نـمود. دولتها، نه ارتش ملى داشتند و نه نيروى داوطلب (بسيجى ). و بـراى دفـاع از خـود، بـه صـاحـبـان سـربـازان مـزدور تـوسـل مى جستند. اين افراد، امور جنگ را مقاطعه مى كردند و همانطور كه مقاطعه كاران يك سـاخـتـمـان ، خـودشـان بنا و عمله و مصالح ساختمانى مى آورند اينها هم سرباز و اسلحه خـودشـان را در اخـتـيـار پـادشـاهـى مـى گـذاشـتـنـد كـه پول بيشترى مى داد. بنابراين ، ايتاليايى ثروتمند اما بى مدافع ، كه بواسطه آب و هـواى نـيـكـو و آسـمـان آفـتابى هوس اقوام شماليش را تحريك مى كرد طعمه اى وسوسه انـگـيـز بـشـمـار مـى رفـت و حـمـله بـه آن و تـصرف آن نيز به نظر آسان مى آمد. و چون فـرانـسـويها، و اسپانيايى ها به آن سرزمين چشم دوخته بودند در اواخر قرن پانزدهم و نـيـمـه اول قـرن شـانـزدهـم ، ايـتـاليـا مـيـدان جـنـگ و جدال اقوام اروپاى غربى گشت .(18)
96. سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوتى
آنـچـه گـفـتـه آمـد سـنتى فرهنگى - سياسى است كه در عمق تاريخ ريشه دارد و تا قيامت پـايـدار مـى مـانـد. تاريخ قاره اروپا با همين سنت الحادى و طاغوتى عجين شده است . اين سنت را اقوام مهاجمى كه در اين قاره مسكن مى گزينند با خود مى آورند.
در سـده شـشـم پـيـش از مـيـلاد، دو قـوم سـلت و گل بخش وسيعى از اروپا را اشغال مى كنند كه مرز جنوبيش كوهستان پيرنه ، و مـرز شـرقـيـش ‍ كـوهـهـاى آلپ ، و رود رن اسـت . ايـن مـرزهـا را هـزار سـال بـعـد سرحدات طبيعى فرانسه شمرده بزرگترين وحوش سياسى آن سعى مى كنند بـا سـاكـنانش تحت تملك خويش در آورند و براى اين هدف پليد و شوم آتش ‍ جنگهايى را مى افروزند كه قرنها دوام مى يابد.
قـوم ليـگـور كـه پـيـشـتـر در ايـن اراضـى سـاكـن اسـت در شـمـال از بـرابـر قـوم مـهـاجـم سـلت و در جـنـوب از مـقـابـل قـوم مـهاجم ايبر عقب مى نشيند و آبادترين سرزمينها را به آنها مى سپارد. قـوم ايـبر در دره رود ابر واقع در اسپانيا شالوده دولت نيرومندى را مى ريـزد. گمان مى برند اين واقعه در سده هفتم پيش از ميلاد روى داده باشد. روميان آنان را قـوم آكى تن مى نامند و امروز بازماندگانشان در كوهستانهاى غربى پيرنه سـكـونـت دارنـد و آنـان را بـاسـك مـى خـوانـنـد و جـنـبـشـى استقلال طلبانه دارند.
قـوم سـلت را چـون مـردم يونان گالات و روميان گالى خوانده انـد بـه گـل شهرت مى يابند. اينها يكى از شاخه هاى نژاد آريايى اند و با دو شاخه ديگرش يعنى مردم يونان و مردم رومى همزبان اند و ميان هر سه با زبان فارسى بـسى كلمه مشترك هست . چه ايرانيان ، و هندوان - پيرو وداها - نيز دو شاخه ديگر هـمـين نژادند. اين پنج شاخه نژاد آريايى كه به نژاد هند و اروپايى هم شهرت يـافته از نظر فرهنگى به نحله قربانى ، و شاخه زيست - مرده شناختى انسان شناسى تعلق دارند. همه آنان از آتشگاه خانوادگى - قبيله اى ، و سپس آتشگاه مدنى ، و سرانجام آتـشـگـاه امـپـراتـورى يـا شـاهـنـشـاهـى بـرخـوردارنـد. هـنـدوهـا، كـه بـيـش از دو هـزار سـال اسـت بـر هـنـدوستان فرمان مى رانند هنوز در جشنهاى ملى از نماد آتشكده بهره برده بر آن عود و بخور مى سوزانند.
شـاخـه جديد نژاد آريايى در حوالى هشتصد تا نهصد پيش از ميلاد بر اروپا چيرگى مى يـابـد و احـتـمـالا از آلمـان شـمـالى و دانـمـارك سـرازيـر شـده فـرانـسـه ، اسـپـانـيـا، شـمـال ايـتـاليـا، جـنوب آلمان ، بوهم ، اتريش ، و تقريبا تمام حوضه رود دانوب را مى گـيـرنـد و مـقارن لشكركشى اسكندر مقدونى به شاهنشاهى ايران ، 344 ق . م .، دولتى بـرپـا مـى كـنـنـد گـسـتـرده از تـنـگـه جـبـل الطـارق تـا دريـاى سـيـاه . حـى در سال 387 ق . م . شهر رم را نيز تسخير مى كنند.
در اوائل سده سوم پيش از ميلاد شاخه ديگرى از نژاد آريايى كه با قوم سلت و ايـرانـيـان قـديـم هـمزبان است و بلژ نام دارد حمله ور شده سلت ها را تا جـنوب مارن پس مى نشاند و به جستجوى ميهنى تازه وامى دارد. چنانكه جمعى به شـرق روى آورده يـونـان را تـصـرف مـى كـنـنـد و معبد دلف را غارت كرده دولت گالاتى را در آسياى صغير بنيان مى نهند (275 - 280 ق . م .) گروهى هم به سمت روم مى تازند و جماعتى به جزاير بريتانيا و آرموريك كوچ مى كنند.
امـپـراتـور روم در نـيـمـه قـرن اول پـيـش از مـيـلاد، سـاكـنـان سـرزمـيـن گـل را سـه قـوم مـى دانـد بـه ايـن تـرتـيـب : 1. قـوم سـلت 2. قـوم بـلژ 3. قـوم ايبر، كه از آن با آكى تن تعبير مى نمايد. هر يك از ايـن اقـوام ، به قبائلى تقسيم مى شوند. چنانكه قوم ايبر نه قبيله اند، و قوم سلت سى و شش قبيله ، و قوم بلژ پانزده قبيله و جمعا شصت قبيله .
ايـنـهـا هـسـتـنـد ريـشـه تـاريـخـى دولتـچـه هـاى اروپـايى در اعصار بعد. آلبر ماله ، و ژول ايـزاك بـا دقـت نظرى تحسين برانگيز مى گويند: فرانسويان امروز (مدرن ) در بـسـيـارى از امـور بـه قـوم گـل - سلت ها - شباهت دارند.(19) و ذيـل آداب و رسـوم مـى نـويـسـنـد: هـمـانـطـور كـه امـروز در ميان روستاييان ما مـتـداول اسـت در نـزد قـوم گـل نـيـز جـشـن ، بـى مـيـهـمـانـى و پـذيـرايـى نـمـى شد. مردم گـل ، كـباب يا گوشت پخته را در سينى نهاده با دست مى خوردند. شراب و آبجو بسيار مى نوشيدند. و به همه حاضران يك جام شراب كه اغلب كاسه سر دشمن بود شراب مى نـوشـانـدنـد. چـون طـبـعى جنگجو داشتند در آخر ميهمانى و جشن يك نمايش جنگى برپا مى كـردنـد كـه بـيـشـتـر اوقـات به جاى باريك كشيده كسى در آن ميانه كشته مى شد. از اين گـذشـتـه بـعـضـى از عـادات دوره جـاهـليـت نـيـز هـنـوز در مـيـان ايـشـان مـعـمـول بـود. چـنـانـكـه ديـو دور سـيـسـيـلى مـى نـويـسـد: قـوم گـل چون دشمنش از پا در آيد سر او را بريده به گردن اسب خود مى آويزد و چون از جنگ به خانه باز گردد آن سر بريده را در خانه ميخكوب مى كند گويى سر حيوان درنده اى اسـت كـه در شـكـار كـشته است . اگر دشمن مقتول آدم نامدارى باشد آن را روغن مخصوصى ماليده در محفظه اى نگاه مى دارد و به ديگران نشانش ‍ داده با غرور و افتخار مى گويد: اگـر مـيـليـونـهـا بـدهـنـد يـا هـمـوزنـش طـلا بـريـزنـد آن را بـه ديـگـرى نـخـواهـم داد..(20)
امپراتوران روم با استفاده از خوى جنگجويى و وحشيگرى قوم سلت كه با ايشان اشـتـراك زبـان هـم دارند و استخدام آنان در ارتش خود، حتى سپردن فرماندهى هاى نظامى بـه ايـشـان ، مى توانند مدت پنج قرن تمام بقاى خود را در جهان آن روز تضمين نمايند. تـاسـيـت مـورخ كـهـن مـى نـويـسد: يك فرمانده رومى مى توانست به سلت هـا بـگـويـد: خـاك گـل ميدان كشمكش و جنگ بود تا اين كه شما به اطاعت ما در آمديد... اينك ما در كليه امور، و از هر نظر با هم برابريم . شما بر واحدهاى نظامى ما فرماندهى دارد و در ايـالات حـكـومـت مـى كـنـيـد. مـيـان شـمـا و مـا هـيـچ سـدى حائل نشده است .
بـخـش وسـيـعى از اروپا كه گل نشين است و قوم سلت در آن زندگى مى كـنـد طـى قـرنـهـا هـمـچـنـان مـيـان قـبـائل نـسـبـتـا مـستقل و خودكفا منقسم است . چنانكه براى حـل و فـصـل امـور مـشـتـرك خـويـش هـر سـاله نـمـايـنـده اى بـه ايـون كه پايتخت گـل بـشـمـار مـى آيـد مـى فـرسـتـنـد، بـه شـهـرى كـه در سال 41 پيش از ميلاد بنا شده است .
آنـچـه از پـراكـنـدگـى ايـن قـوم و جـنـگـهـاى خـونـيـن قـبـائل بـا يكديگر و با ديگران مى كاهد ايمان تدريجى آنان به مسيحيت است كه در همان سـده اول مـيـلادى روى مـى دهـد. در سـده دوم مـقـارن دوره مـارك اورل ، نـخستين كليساى معتبر توسط پوتين نامى كه از شهر ازمير آمده است در ليـون سـاخـتـه مـى شـود. هـر چـنـد ايـن مـرد بـزرگ در سـال 177 م زيـر شـكنجه كافران به شهادت مى رسد طى سده سوم ، مسيحيت سرتاسر سـرزمـيـنـى را كـه قوم سلت در آن ساكن است تحت تاءثير معنوى خود مى گيرد. شهادتهاى ديگران نه تنها مانع گسترش آن نمى شود. بلكه مردم را از اهميت آن آگاه تر مـى گـردانـد. بـطـورى كـه در اوايـل سـده چـهـارم ، پـيروان عيسى (عليه السلام ) در اين سـرزمـين پهناور چندان افزايش مى يابند كه قسطنطين براى جلب حمايتشان و رسيدن به مقام امپراتورى ، علامت صليب را بر بالاى پرچمش ‍ نصب مى كند. با پيروزى ، و رسيدنش بـه اين مقام ، مسيحيان از آزادى عقيده و زندگى برخوردار گشته تحت حمايت رسمى دولت در مـى آيـنـد تـشـكـيـلات روحـانـيـت مسيحى با سرعت هر چه تمامتر در سراسر اين سرزمين بـرقـرار مى گردد. اسقف را مردم هر ناحيه و شهر برمى گزينند و از او اطاعت تام دارند. اين سازماندهى چندان مردمى و متكى بر دلهاست و محبوب كه تا انقلاب 789 فرانسه بر جـا مـى مـانـد. دولتـهـاى پـيـاپى مى آيند و از ميان مى روند، لكن تشكيلات مسيحيت همچنان برقرار است .
تـحـول تكاملى فرهنگى - سياسى مردم ، و انتقالشان از سنت طاغوتى و الحادى به سنت تـوحيدى و وحيانى ، پايه هاى امپراتورى روم را سست و آن را بتدريج متلاشى مى سازد. مردم از باج دادن و خراج پرداختن تن مى زنند. در جنگهاى تجاوزكارانه شركت نمى كنند و از هـمـكـارى بـا طـاغـوت خـوددارى مـى نـمـايـنـد. مـطـالبـات دولت بـلاوصـول مـى مـانـد. قـشـون ، وجـود خـارجـى نـدارد. از سـال 395 م كـه تئودوز امپراتورى روم را به دو بخش ‍ شرقى و غربى تقسيم كرده روم غربى كه بزرگتر است از قدرت امپراتور جز نام چيزى ندارد و قريب يك قرن تـمـام در آتـش هـرج و مـرج واقـعى مى سوزد. در اين مدت ، اسقفها حاكمان واقعى كشور مى شـونـد. زيـرا هـم امور قضايى را انجام مى دهند و هم در هنگام قحطى و گرانى آذوقه به شـهـر مـى رسـانـند. هم با اقوام مشرك وارد مذاكره صلح مى شوند و هم در هنگام ضرورت كمر به فرماندهى دفاع از ملت و سرزمين مى بندند و مؤ منان را به ميدان جنگ مى برند. چـنـانـكـه سـن لو اسـقـف تروا و سن انيان اسقف اورلئان سـرزمـين خود را در برابر حملات قوم هون پاسدارى مى كنند و آن وحشيان را عقب مـى رانـنـد، و نـمـى گـذارنـد عـمران و آبادى هاى دوران گذشته زير پاى مهاجمان ژرمنى لگدمال گردد و از ميان برود.(21)
اروپا در پايان سده پنجم در قبضه جنگ سالاران وحشى
امپراتورى روم شرقى هنوز متلاشى نشده ، اما از امپراتورى روم غربى كه بزرگتر است اثـرى نـيـسـت ، زيرا جنگ سالاران وحشى زمام امور را در دست دارند. دو دولت مقتدر از اقوام وحشى برپاست . دولت قوم گت غربى ،(22) و دولت قوم گت شرقى .(23)
قـوم گـت غربى با فرماندهى آلازيك در سال 410 م وارد امپراتورى روم شده شهر رم را گـرفـتـه غـارت مـى كـنـد، و سـپـس سـرزمـين گل شامل فرانسه و اسپانيا را در مى نوردد. دولتـى مـقـتـدر تـشكيل مى دهد با قلمروى پهناور كه سرآمد همه دولتهايى است كه اقوام وحشى مهاجم تشكيل داده اند. پايتخت آن شهر تولوز است و مرز شماليش رود لوار. سـيـدوان آپـولى نـر اسـقـف كـلرمـون كـه در حـوالى سـال 480 م در دربـار اوريـك پـادشـاه ايـن دولت زنـدگـى مـى كـنـد و سـفـراى دولتـهـاى شـرق و غرب را كه به اين دربار آمده اند مى بيند و شاهد آگاه قضاياست مى گويد: تقريبا دو بار قمر مدارش را پيموده است و هنوز من اجازه حضور اعلى حضرت را پـيـدا نـكـرده ام . مالك الرقاب اين دولت فرصت ندارد مرا به حضور بپذيرد، زيرا قبله حـاجات جهان است و مردم دنيا با نهايت تواضع و ذلت چشم به او دوخته اند. ساكسون آبـى چـشـم كـه جـز از امـواج خـروشـان دريـا نـمـى هـراسـد در بـرابر او مى لرزد. سيكامبر كه چون شكست خورد موى سرش را تراشيدند بر كناره اين درگاه نشسته و مـوى سـرش كـم كم بلند مى شود... بورگندى بلند قامت در آستان اين دربار بـه خـاك افـتاده درخواست صلح مى نمايد. قوم وحشى گت شرقى كه در عين باليدن به خـودش اظـهـار خـضـوع و خـشـوع مى كند به اينجا آمده كمك مى طلبد تا بتواند قوم وحشى هـون را تـهـديـد كـند. تو اى رومى ! خودت به اين درگاه مى آيى و التماس مى كـنـى كـه بر جانت ترحم روا دارند... و حتى شاهنشاه اشكانى هم آرزو و حسرت اين را دارد كه خراجى به اين فرمانفرما بپردازد تا در كاخش در شوش به آرامى سلطنت كند.
در قرن پنجم چندين شاخه قوم ژرمن به اروپا مى تازند. اين قوم از نژاد آريايى هستند و بـا ايـرانـيـان قـديـم و هـندوها و نيز يونانيان و روميان همنژادند. از قوم گت غربى ، ياد كـرديـم . قـوم وحـشـى گـت شـرقـى كـه در حـوالى سـال 460 در دشـتـهـاى مـجـارسـتـان كـنـونـى يـعـنـى سـاحـل راسـت رود دانـوب سـكـونت دارد به سمت جنوب سرازير مى شود. امپراتور روم كه تـاب مـقـابـله بـا آنان را ندارد پياپى امتياز مى دهد و آنان پس از گرفتن هر امتيازى به قـتـل و غـارت و تـصرف اراضى ادامه مى دهند و ايتاليا را هم تصرف مى كنند: 488 م تا 493 م . در راءس دولتـشـان تـئودريـك قرار دارد. اين دولت تا 526 يعنى سى سـال پـس از مـرگ تـئودريـك دوام مـى آورد. وى هـيـچ تـغـيـيـرى در نـظـام سياسى و ادارى امـپـراتـورى روم نـمـى دهـد. فـقـط او و نـيروى نظاميش جانشين امپراتور روم و ارتش او مى شـونـد. كـشـاورزى ، صـنـعـت ، تـجـارت ، راهـسـازى و راهـدارى و غـيـر آن بـه روال گذشته ادامه مى يابد. حتى دست به تركيب سناى رم نمى زند. مسابقات ورزشى ، ارابـه رانـى و مـسـابـقـه اش بـر جـاى خـود باقى است . بى سواد است اما كشور را مانند امـپـراتـوران روم بـواسطه دانشمندان اداره مى كند. كاسيودر كه نويسنده نامدارى است ابتدا منشى و سپس وزير مقتدر او مى شود.
در جـنـوب شـرقى سرزمين پهناور گل ، قوم وحشى بورگند كه شاخه ديگر قوم ژرمـن بـاشـد دولتـى تـشـكـيـل مـى دهـد. آنـان كـه نـخـسـت در سـاوآ ساكن شده اند قـلمـروشـان را بـسـط داده در اواخـر سـده پـنـجـم تـقـريـبا سراسر حوضه رن و سـائون را كـه بـعـدهـا بـورگـونـى نـامـيـده مـى شود تسخير مى كنند. پـادشـاهـان ايـن قـوم القاب رومى دارند و گندبو، يكى از آنان ، كه از 474 تا 516 م سـلطـنـت مـى كـنـد مـعـاصـر الاريـك شـاه گـت غـربـى و كـلويس و تئودريك دو شاه قوم گت شرقى است .
وحـشـى تـريـن شـاخه قوم ژرمن ، قوم فرانك است كه روزگارى دراز در سرزمين ژرمـن اقـامـت و سـپـس بـه تـاخـت و تـاز هـمـت مـى گـمـارد. بـخـش قابل توجهى از مردم فرانسه و آلمان امروزى از بطن اين شاخه ژرمنى بيرون مى آيند.
فـرانـك هـا خـونـيـن تـريـن جـنـگـها را با امپراتورى روم در قرن سوم دارند. سربازان و افـسـران رومـى بـه هـمـيـن سـبـب آنـان را بـيـش از سـايـر قـبـائل ژرمـنـى دشـمن مى دارند. در سرودشان در قرن سوم چنين مى خوانند: ما هزار نفر فـرانـك را كـشـته ايم . اكنون نوبت كشتن هزار، هزار، هزار نفر ايرانى است . جماعتى بـزرگ از هـمـين فرانك ها كه ساكن سواحل درياى سياه اند با چند كشتى كه به تصرف خـود در مـى آوردنـد از تـنـكـه هـاى بـسـفـور و داردانل عبور كرده شهر سيراكوز در جزيره سـيـسـيـل را تـصـرف مـى كـنـنـد و از دريـاى مـديـتـرانـه بـا عـبـور از جـبـل الطـارق وارد خـشـكـى شـده يـا مـصـب رود رن پـيـش ‍ مـى تـازنـد و طول قلمرو امپراتورى روم را مى پيمايند و به آنجا كه مى خواهند مى رسند.
قوم فرانك گرچه يكى از شاخه هاى متعدد قوم ژرمن است خود به دو قبيله تقسيم مى شود: يـكـى فرانك سالى كه ابتدا در خاك هلند كنونى ساكن است و ديگرى فرانك ريـپـويـى كـه در كـنـاره رود رن اقـامـت مـى گـزيـنـد. در حـدود سال 480 م يكى از عشاير قبيله فرانك سالى در كنار رود اسكو سكونت دارد. قـبـر امـيـر ايـن عـشـيره به نام شيلدريك در تورنه است . كاوش در قـبـرش نشان مى دهد او را با اسبش و اسلحه و جواهراتش دفن كرده اند. و اين نشان مى دهد كه اين عشيره ، قبيله ، و قوم از نژاد آريايى است و مانند ايرانيان قديم ، هندوان ودايى ، يونانيان و روميان باستان ، روح مرده را زنده لكن در قيد و بند و دلبسته جسدش ‍ مـى دانـند و محتاج آب و غذا، و اسلحه براى دفاع و غير آن . و از لحاظ انسان شناسى به شـاخـه زيـسـت - مـرده شـنـاخـتـى و نـحـله قـربـانـى ، و افـشاندن شراب بر آتش آتشگاه خـانـوادگـى قـبـيـله اى يـا آتـشـكـده مـمـلكـت و پايتخت ، تعلق دارند. از وصف مشروحى كه سـيـدوآن آپـولى نـر از ايـشـان بـعـمـل مـى آورد هـمـيـن حـقـيـقـت قابل استنباط است . بعلاوه ، در قبور بيشمارى كه از قوم فرانك در بلژيك كشف شده است لوازم زنـدگـى و جـنـگ مـردگـان در كـنارشان ديده مى شود همانچه در قبور ايرانيان عهد باستان نيز مشهود است و در هند عصر حاكميت مهاجمان آريايى نيز.
اقـوام وحـشـى ژرمن علاوه بر سرزمينى كه براى اقامت دايم برمى گزينند در مناطق ديگر نـيـز بـه قـدرت اسـلحـه نـفـوذ كـرده سـلطه مى رانند هر چند در اين مناطق تصرفى تازه اكـثـريـت نـدارنـد بـاز مـردم مـغـلوب و مـسـتـضـعـفـى را كـه اكـثـريـت جـمـعـيـت را تشكيل مى دهند گاه غارت و ديرگاه استثمار مى كنند.
نـخـستين چيزى كه پس از غارت نقدينه و اشياء گرانبها و لوازم زندگى تصاحب مى كنند اراضى كشاورزى و رمه هاى مردم است . اين كار پس از آن صورت مى گيرد كه دسته هاى مـهـاجـم در خـانـه روسـتـايـيـان و شـهرنشينان اقامت مى كنند و آنان را ناچار از پذيرايى . سيدوآن آپولى نر كه شاعر و اديب و دربارى اوريك پادشاه گت غربى هـم هـسـت شـرحى اندوهبار از اين ميهمانان ناخوانده خانه شخصى خويش مى آورد. تازه چنين كـسـانـى ، خـوشـبـخـت تـريـن گـروه جـامـعـه انـد. ديـگـران قـتـل عـام يـا از سـرزمـيـن و خـانـه شان آواره مى شوند. و اينها كسانى هستند كه خانه هاى مجلل و زمينهاى آباد و سبز و خرم ، و باغهاى ميوه دارند و صاحبان تخصص در كشت و زرع اند. چنين املاكى همه جا به تملك وحشيان مسلح غالب در مى آيد.
در سـايـر مـوارد، مـسـاءله تـقـسـيـم زمـيـن و كـشـتـزار مـطـرح اسـت . از ايـن جـريـان چـپـاول و تـصـاحـب و غـصـب ، قـاعـده اى پـديـد مـى آيـد كـه در روم طـى قـرنـهـا متداول و شناخته شده است . و ما از روى آن مى توانيم بدانيم كه در آن خطّه چه ها گذشته است . بر حسب اين قاعده ، مالك مغلوب مجبور است ثلث خانه اش را به ميهمان ناخوانده اما غالب واگذار كند. و ظاهرا همين قاعده در مورد زمين و كشتزار و باغات مرع ى است . چنان كه وقـتـى قـوم گـت غـربـى بـر ايـتـاليـا تسلط پيدا مى كند ثلث اراضى را مى برد. حتى ماموران دولت روم مكلف مى شوند ثلث اراضى هر رومى را ضبط كرده به مهاجمان وحشى تـحـويـل دهـنـد. تـئودريك فرمانرواى وحشيان غالب در نامه اى به سناى روم از ونان تيوس كه كارگزار روميان است چنين تمجيد مى نمايد: هرگاه به خاطر مـى آوريـم كـه ونـان تـيـوس در مدت انجام ماءموريت خود راجع به تقسيم اراضى از قرار ثـلث ، هـم اموال گت ها و اموال مردم روم را به هم پيوند داد و هم دلهاى اين دو قوم را به هم الفت بخشيد مايه مسرّت خاطرمان مى شود.
در مـواردى ديـگـر سـهـم وحـشـيـان غـالب بـيـش از ايـن مـقـدار اسـت . چـنـان كـه قبايل گت غربى ، و قبايل بورگند دو ثلث زمين را تصاحب مى كنند نه ثلث آن ، در هر صورت ، چه از تصاحب همه اموال و املاك ، و چه از تصاحب يك ثلث يا دو ثلث آن ، طـبـقه پرجمعيتى از مالكان بزرگ تشكيل مى شود كه وحشيان غالب اند و بر سرزمينهاى پـهـنـاور اروپا از كران تا كرانش ‍ سلطه گرى دارند. اينها نه افراد وحشى عادى بلكه رؤ سـاى عشاير و قبايل اند كه فرماندهى واحدهاى نظامى مهاجم را بر عهده دارند. موقعيت سياسى و اجتماعى آنان نسبت به مالكان بزرگ بومى بكلى متفاوت است . دسته اخير زير سلطه نظامى - سياسى آن دسته وحشى بسر مى برد.
بـديـنـسـان ، در هـر كشورى از كشورهاى آن عصر اروپا دو جامعه متفاوت زندگى مى كنند: بوميان ، و وحشيان غالب . آداب و رسوم و قوانين هر يك از آن دو به خودش اختصاص دارد. حـكـام وحـشـى غـالب ، از آغـاز فـتـح و غـارت و تـمـلك ، تـصـمـيم مى گيرند با تقليد از امـپـراتـوران روم ، و مـجـمـوعـه قـوانـيـن آنـان ، قـوانـينى وضع كنند كه وضع سياسى و اقـتـصـادى و اجـتـمـاعى جديد را تثبيت نمايد و به سلطه آنان مداومت بخشد. پس دو مجموعه قـوانـين مجزا وضع مى كنند، يكى براى قوم غالب و سلطه گر، و ديگرى براى بوميان مـغـلوب يـا رعـايـاى رومـى . چـنـان كه اوريك براى رعاياى خويش يعنى قوم گت غـربـى قانون مدونى به جا مى گذارد و جانشين او آلاريك دوم مجموعه اى قوانين رومـى مـقرر مى دارد كه بعدها رساله آلاريك نام مى گيرد. اين رساله يا مجموعه قـوانـين را هياءت مشتركى از فقهاى گل و حقوقدانان روم مى نويسند و به صحه اسقفها و نمايندگانى كه مردم برگزيده اند مى رسانند.
طـبيعى است اگر اكثريت بوميان همواره مهاجمان وحشى سلطه گر را دشمن خود بدانند و از آنـهـا نـفرت داشته باشند. سيدوآن آپولى نر در نامه اى به دوستش مى نويسد: تو از اقوام وحشى حاكم پرهيزدارى به اين سبب كه آنها را بد مى دانى ، ولى من اگر خـوب هـم بـودنـد از ايـشـان مى گريختم . منفورترين شاخه اين اقوام وحشى مهاجم و غالب ، قوم فرانك است كه مردم آلمان و فرانسه غالبا از تيره آن محسوب اند.
عـامـل مهم ديگرى كه بر اين نفرت و دشمنى طى قرون بعد مى افزايد و آن را تشديد مى كـند اين است كه عامه مردم رفته رفته از سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوتى دست شـسـتـه بـه مـسـيـحـيـت مـى گـرونـد، لكـن اقـوام وحـشـى از قـبـول مـذهـب كـاتـوليـك سـر پـيـچـيـده پـيـرو طـريـقـه آريـوس مـى شـونـد. حـال آن كـه شـوراى نـيـسـه راءى بـه ضـلالت ايـن طريقه داده است (325 م )، و انـسـان مـسـيـحـى كاتوليك ، كارى را بدتر از پيروى بدعت آريوس نمى داند. اوريك پـادشـاه قـوم گـت غـربى با ادعاى پيروى از طريقه آريوس ، كمر به ريشه كنى مسيحيت مى بندد و از هيچ ستم و جنايتى در اين راه نمى پرهيزد. بر اثر سياست تبهكارانه او، پـيـروان مـسـيـحـيـت ، وحـشيان مهاجم مشرك مانند قوم فرانك را آنقدر منفور نمى دارند و دشمن نمى شناسند كه وحشيان پيرو طريقه آريوس را منفور و دشمن مى دانند.
چون تعاليم عيسى (عليه السلام )، آموزه هاى وحيانى است مردم حقگرا چون در آن بينديشند و تـعقل كنند آن را با واقعيات زندگى ، با زندگى اجتماعى ، و تجارب تاريخى مطابق يـافـتـه پـى مـى بـرنـد كـه آنـهـا جـز درس ‍ پـروردگـار مـتعال نيست . پس به آن مى گروند و آن را در زندگى خويش بكار مى بندند. در نتيجه ، مـسـتـكـبـر سـتـيـز، و دشمن مترفان سلطه گر شده با آن طاغوتها مبارزه و در برابرشان مـقـاومـت مـى كـنـنـد. زيـر پـرچـم مـعـلمـان پـرهـيـزگـار و صـالح و عـادل بـسيج و متحد شده آزادى و استقلال خويش را به دست مى آورند. پس چنان كه مورخان مـى نويسند: اسقفها در تمام مغرب زمين رؤ ساى واقعى شهرها و بلاد مى شوند... فقط دولتـهـايـى پـايدار مى مانند كه به كمك علماى مذهب كاتوليك مؤ يد هستند. چنانكه دولت گـت شـرقـى در ايـتـاليـا، و دولت گـت غـربـى و دولت بـورگـنـد در سـرزمـيـن گـل ، ديـرى نـپـايـيده فرو مى پاشند. بعكس ، قدرت قوم فرانك پس از ايمان كلويس بـه مـسـيـحـيـت و انـجـام مـراسـم تـعـمـيـدش در سـرتـاسـر سـرزمـيـن گـل بـسـط مـى يابد. همچنين دولت گت غربى پس از ايمان ركارد فرمانرواى آن قـوم بـه مـذهـب كـاتـوليـك در اسپانيا استقرار و دوام پيدا مى كند (587 م ). چون كار به ايـنـجـا مـى كـشـد بـومـيـان و اقـوام تـازه وارد در زيـر سـايبان روحانيت مسيحى كم كم به يكديگر نزديك شده عاقبت با هم ائتلاف مى يابند.(24)
سـخـن ايـن دو مـورخ ، مـبـالغـه آمـيـز و بـالنـتـيجه غير واقعى است . درست است كه مهاجمان بيگانه بر اثر معاشرت با بوميان فرهيخته و علماى مسيحى در وحشيگرى اوليه نمانده انـدكـى تـلطيف مى شوند، لكن اين تلطيف چندان نيست كه اثرى ملموس و حقيقى در زندگى اجتماعى بگذارد. روال سياسى و فرهنگى ديرينه همچنان طى قرون متمادى برقرار است . قـبـائل وحـشى بيشمار، واحدهاى سياسى - نظامى صحنه اروپا باقى مى مانند و به نحو مطلق العنان عمل مى كنند.
هـمـيـن مـورخان از كلويس فرمانده انتظامى و وحشى سياسى غرب اروپا كه مدعيند بـه مـسـيـحـيـت در آمـده اسـت چـنـيـن گـزارش مـى نـمـايـنـد: از سال 481 تا 511 م كلويس كه از خاندان مروه و پادشاه قوم فرانك است تقريبا تـمـام سـرزمـيـن پـهـناور گل را تصرف مى كند و چون پيرو مذهب كاتوليك است همه جا از طـرف عـلماى مسيحى حمايت مى گردد. پسران و نوادگانش ، مملكت او را ميان خود تقسيم مى كـنـنـد... سـرزمـيـن گل چون به دست قوم فرانك مى افتد به دوره جاهليت (توحش ) باز مى گـردد. در دوره ايـن خـانـواده سـلطـنـتـى عـادات و رسـوم مـتـداوله بـهـيـچـوجـه بـا اصـول اخـلاقـى و تـربـيـت سـازش ندارد و فقط علماى مسيحى مى كوشند تا از خشونت آن بكاهند و اثرى از تمدن قديم از خود بروز دهند.(25)
مـى بـيـنـيـم ، سـرزمـيـن پـهـناور گل كه چند كشور بعلاوه فرانسه و اسپانياى كنونى را شـامـل اسـت مـيـان چـنـديـن نـفـر تـقـسـيـم شـده دولتـچـه هـاى مـتـعـددى تـشـكـيـل مـى گردد كه دائما به يكديگر تجاوز كرده مى كشند و غارت مى كنند و خرابى بـبـار مـى آورنـد. در هـمـيـن حـال بـا هـم متحد گشته به دولتهاى مجاور تعرض ‍ مى كنند: توحشى گسترده و پايان ناپذير.
از اينها گذشته ، هجوم اقوام وحشى ژرمن در قرن ششم ادامه مى يابد. در اين زمان است كه قـبـائل آنـگـلو سـاكـسـون ، جـزيـره بـريـتـانـيـا را كـامـلا تـصـرف مـى كـنـنـد؛ و قـبائل لمبار ايتاليا را مى گيرند. قبائل لمبار با قوم گت شرقى و قوم گـت غـربـى ، و قـوم فـرانـك هـمـزبـان و هـم نـژاد اسـت . ايـتـاليـا بـا هـجـوم فـاتحانه قـبـائل لمـبـار از هـم مـى پـاشد و به دهها دولتچه تجزيه مى شود كه در راءس هر يك ، شاهى است مالك اراضى و ساكنانش .
جـزيـره بـريـتـانـيـا نـيـز به چندين دولتچه تجزيه مى شود. در آغاز سده پنجم ميلادى قبايلى ژرمنى كه ساكسون و آنگل نام دارند به اين جزيره حمله كرده آن را تـصرف مى كنند. اينها اصلا از منطقه الب هستند و در دريا به دزدى مشغولند و از مدتها قبل سواحل درياى شمال را غارت مى كنند.
قـبـايـل آنـگـل و ساكسون دسته دسته ترك سرزمين خود گفته به تسخير بريتانيا دست مى زنند. قوم بريتانيا پس از مقاومت مسلحانه دشت هموار و حاصلخيز جنوب را رها كرده عقب مى نشيند. چـنـان كـه دو قـبـيـله پـيـكـت و اسـكـات بـه كـوهـهاى شمالى - كه بعدها اسـكـاتـلنـد نـام مـى گـيـرد - پـس مـى رونـد، و قـوم بـريـتـانـيـا راه گـال و كـرنـواى را پـيـش مـى گـيرند. جماعتى هم طبق صلاحديد زعماى خـويـش بـه خاك گل مهاجرت و بريتانياى كوچكى كه زبانش سلت است تاءسيس مى كنند، جايى كه بعدها محل نزاع و لشكركشى دولتهاى فرانسه و انگليس مى شود.
بـديـنـسـان در انـگـلسـتـان سـده شـشـم يـازده دولتـچـه تـشـكـيـل مـى شـود. چـهـار دولتـچـه از بـومـيـان : دولتـچـه قـوم پيكت ، دولتچه اسـكـاتـلنـد؛ و دو دولتچه از قوم بريتانيا؛ و هفت دولتچه از قوم وحشى و مهاجم آنـگـلو سـاكـسـون كـه هـر يـك نـام و نـشـان مـخـصـوص دارنـد. يـك دولتـچـه هـم بـه شمال فرانسه امروزى صادر شده است .
تـضاد چهار يا پنج دولت بومى با هفت دولت انگلو ساكسون و حتى مهاجم و استعمارگر، سـياسى - اقتصادى محض نيست . و وجهه فرهنگى نيرومندى دارد. به همين سبب جنگ آنها با يكديگر قرنها دوام مى يابد و به امروز هم كشيده شده است .
قـبـايـل آنـگـل و سـاكـسـون مـانند ساير شاخه هاى نژاد آريايى يعنى ايرانيان و هندوان ودايى انـسـان شـنـاسـى زيـسـت - مـرده شـنـاختى داشته صاحب آتشگاه و رسم قربانى اند. قـربـانـى ، مـخـصـوصـا قـربـانـى گـاو و اسـب را بـراى ارضـاى ارواح رؤ سـاى قبائل مرده شان انجام مى دهند.
بـوميان كه در شمال بريتانيا و ايرلند ساكن اند بتدريج به مسيحيت مى گروند، نخست قـوم بـريـتـانيا و سپس مردم ايرلند - در سده پنجم ، سن پاتريك از طرف قوم مـسـيـحى بريتانيا براى دعوت مردم ايرلند كه از نژاد سلت هستند به آن منطقه مـى رود و جـمعى از آنان مسيحى مى شوند. نام او تا به امروز در ميان مردم آن سرزمين به عظمت معنوى ياد مى گردد. در اين چند دولتچه ، عبادتگاهها متعدد و ديرها مى سازند تا در آنها به نماز و روزه و توبه و انابه همت گمارند. از مردم متدين و دانشمند قوم بريتانيا كـه در شـمـال فـرانـسـه هـسـتـنـد و از مـردم گـل نـيـز جـمـع كـثـيـرى بـه شـمـال بـريـتـانـيـا و بـه ايـرلنـد هـجـرت كـرده در صـومـعـه و ديـرهـا بـه تـحـصـيـل عـلوم حـوزوى پـرداخـتـه آن ديـرهـا را بـه كـانـون مـسـيـحـيـت و مـدنـيـت بـدل مـى سازند. بنابر منابع تاريخى در سده ششم مبلغانى سختكوش و پرهيزگار از ايـرلند برخاسته به دعوت اقوام پيكت و اسكات همت مى گمارند. يكى از آنان كه سن كلمبا نام داشته از خانواده حكام است در حوالى 580 م حوزه روحانيت اسـكـاتـلند را بنا مى نهد. راهب ديگرى به نام سن كلمبان در جنگلهاى وژ مـقـام كـرده صـومـعـه لوكـزى را تـاءسيس مى نمايد، و بعد به پيرامون درياچه كـنـسـتـانـس سـفـر كـرده قـوم آلامان را دعوت به مسيحيت مى نمايد. او و شاگردش بتدريج موجبات ايمان همه آن قوم به مسيحيت را فراهم مى آورند.
بـديـنسان ، بوميان مسيحى و فرهيخته در برابر وحشيان مشرك و استعمارگر جبهه بندى مى كنند.