پاى درس پروردگار ، جلد ۸

جلال الدين فارسى

- ۲ -


اينها و علل ديگرى سبب مى شوند كه ما براى شناختن درست و دقيق و روشن انواع زندگى ها از پست تا عالى به درس پروردگارى كه آفريننده ما و جهان است نيازمند باشيم . اين درسها بشرطى مفيد خواهد بود كه با واقعيت هاى زندگى ، تنوع مردمان ، و زندگى برتر، بهترى و برترى يا ((الحسنى )) آشنايى دقيق و روشن داشته باشيم . موضوع درس را خوب بشناسيم . انسانى خود آگاه باشيم كه خودش موضوع انديشه ، خردورزى ، تاءملات و ارزيابى هاى خويش است . انسانى كه مى داند علائقى خاص از پست تا عالى را در خويشتن ايجاد كرده به انگيزش واميدارد. بطوريكه كه چيزها و وضعيت هاى محيطى خاصى را تمنا مى كند و براى تحقق اين تمناها تقلا و تلاش مى نمايد، به نقادى علائق ، رفتارها، و ادراكات خويش ‍ همت مى گمارد، طرز تفكر، عقايد، و داورى هاى خود را مورد ارزيابى و بازنگرى قرار مى دهد، چون مى داند كه گوهر ثابتى از گونه ماهيت اشياء و جمادات و مواد معدنى ندارد بلكه نوعى از بودن و شدن است كه در فراگرد يا فروگرد تعامل با ديگران و با عوامل محيطى هر دم نوسازى مى شود. از عوامل مفيد و مضر محيطى جدايى ناپذير است . با فرشتگان و با شياطين الانس و الجن در نظام هستى همكار يا به عكس در نبرد است .
انسان با اختيار كردن يك نوع زندگى و ترجيح دادنش بر ساير راه و رسمهاى زندگى بتدريج صاحب فرهنگى كه به آن نوع زندگى تعلق تكوينى دارد مى شود. اين فرهنگ يك فلسفه زندگى بشمار مى آيد، همچنين فرهنگ مجموعه اى همبسته از باورها و ارزشها، و مفاهيم مشترك است كه مردمى را قادر مى سازد درك ويژه اى از زندگى داشته باشند و نوع خاصى از زندگى را بپسندند و سخنانى براى چگونه زيستن داشته باشند و حامل يك سنت فرهنگى ، سياسى معين بشوند و تفسيرى براى قواعد رفتارى و اخلاقشان بكار گيرند كه همان سنت ارائه داده است .
انسان تحت تاءثير سنت فرهنگى - سياسى غالب يا حاكم بر جامعه خويش ‍ است اما معلول آن نيست . مى تواند از آن بگسلد و به سنت فرهنگى ، سياسى متعارض با آن بپيوندد. بالاتر از اين ، به همان نسبت كه سنت فرهنگى ، سياسى برگزيده اش را در خويشتن و در محيط اجتماعى و بين المللى بكار بندد در تثبيت و اشاعه آن سهم مى گيرد. از طريق فعاليت آگاهانه و ارادى مردم سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى يا سنت فرهنگى ، سياسى الحادى و طاغوتى بازسازى و باز آفرينى مى گردد. بدينسان ، اين دو سنت ، نه تنها بستر فعاليت و انديشه و زندگى مردم اند بلكه تا حدودى محصول زندگى و باز آفرينى آنان هم بشمار مى آيند.
سنت فرهنگى - سياسى الحاوى و طاغوتى چهار فلسفه چهار زندگى استكبارى ، دنيا دارى ، داموارگى ، و شى ء وارگى را در بر مى گيرد. زندگى انسانى هم براى خود فلسفه اش را دارد.
آموزه هاى وحيانى ، و بخش جهان انسان شناسى آن فلسفه حيات طيبه را تشكيل مى دهند. هر انسانى كه در يكى از اين زندگى هاى پست و عالى غرق باشد چارچوب مفهومى خود را دارد و فقط با آن مى تواند با همنوعانش و نه با ساير گروههاى اجتماعى همفكرى و تبادل فرهنگى آسان و مسالمت آميزى داشته باشد با ديگران هيچ معيار مشتركى كه با آن و بوسيله اش بتوانند به توافق برسند ندارند.
تنها در دقايق و ساعاتى كه اراده تحول و اعتلا داشته باشند ممكن است از اين چارچوب مفهومى بيرون آيند. و اين همان لحظات فرخنده توبه و بازگشت به خدا و انديشيدن و داورى به انگيزه حقگرايى ساختارى و موروثى است .
تجربه عالم طبيعت به نحو ديگرى صورت مى گيرد. چارچوب مفهومى نهفته در زير همه تجربه هاى بشرى در زمينه پديدارهاى عالم طبيعى براى همه افراد بشر يكسان و واحد است . اين است و از تفاهم آسان و سريع و جهانگير پژوهشگران و دانشمندان علوم طبيعى .
تفاهم ميان افرادى كه نوع زندگى مشتركى دارند هميشه آسان تر از تفاهم ميان افرادى است كه به گونه هاى متضاد زندگى تعلق دارند. حتى واژه واحدى ممكن است بيش از يك مفهوم داشته باشد. برخى واژه ها در هر نوع زندگى معناى خاص خود را دارند. براى مثال ، بشر در جمله ((حقوق بشر بايد رعايت گردد)) چون از دهان مستكبران سلطه گر برآيد تنها خودشان ، مردم دامواره ، شى ء واره اى را كه زير سلطه خود دارند، همكاران و مزدورانشان ، و هر كسى را در هر جاى دنيا باشد و سلطه آنان را بپذيرد در بر مى گيرد. هرگز مستضعفان آزاديخواه را كه انسان راستين هستند و ساير انسانهاى راستين ، و مسلمانان را افاده نمى نمايد.
مردم هر يك از اين گونه هاى زندگى براى اعمال ، انديشه ها، داوريها، عواطف - هيجانات ، موضعگيرى هاى سياسى و تصميم هاى خويش دليل باصطلاح عقلانى و خاصشان را دارد، همانچه در ساير زندگى ها دليل عقلانى به حساب نمى آيد.
توصيف حركات جسمانى مردمان متعلق به زندگى هاى مختلف چندان دشوار نيست . اما براى ((رفتار)) هر انسان ، همانچه علاوه بر حركت جسمانى نيت و قصد از كار و قواعدى را كه بر آن كار و حركت معنا مى بخشد در بر دارد فقط برحسب نوع زندگيش و توجه به قصد و قواعدى كه رعايت كرده مى توان توصيف صادقى داشت . پيچيده تر از رفتار، موضعگيرى است . ((صبر)) يا شكيبايى كه عبارت است از مقاومت در برابر عوامل مضر به زيستن و مخل رشد معنوى و قرب به خدا، يك موضعگيرى يا وضع نفسانى است و نه كارى مشهود و ملموس . اما همين وضع نفسانى كه از جنس ايمان و تقوى است منشاء هزاران انديشه عاطفه - هيجان ، خشم و محبت ، داورى ، و عمل مى گردد.
دلائل رفتارهاى هر كسى را علائق خاص او، نوع زندگيش ، و اراده او رقم مى زنند. اين دلائل براى ديگرانى كه همان علائق ، نوع زندگى ، و تصميم را داشته باشند به روشنى قابل درك است . ساير مردم يا قادر به فهم آن نيستند يا در صورت يادگيرى انسان شناسى وحيانى و مهارت در كاربردش به آن متفطن ، توانند شد.
ازينرو دليل هر كسى براى هر كار مهمش مسبب اصل كارش نيست ، اما در اين تسبيب سهيم است اين دليل فقط با عقلانيت خاص همان كس و اقرانش دليل بشمار مى آيد نه براى ديگران ، ما نيز براى فهم اعمال آنان جز اينكه آن را از دريچه انديشه و استدلال عملى آنان بنگريم راهى نداريم .
استدلال عملى در زندگى هاى پست بر اساس علائق پستى كه در هر يك از آنها حاكم و برانگيزنده است صورت مى گيرد. در زندگى انسانى همين كار بر اساس عشق به آزادى و دانايى ، و در حيات طيبه به انگيزه حقگرايى روى مى دهد.
فرايندى كه استدلال عملى در زندگى هاى پست طى مى كند پوشيدن خود در جامه دليل عقلانى نماست . دليل عقلانى نما چيزى نيست جز توجيه انجام كار و سرزدن رفتار بر اساس آنچه در همان زندگى با ارزش و خوب شناخته مى شود. البته هميشه اين احتمال هست كه فرد منحط در فرايند استدلال عملى اشتباه كند، اما هيچگاه اصل مسلمى را كه مى گويد كارى كه مى كنيم بايد علائق ما را ارضا كند ترك نمى كند و مدنظر دارد. همواره رفتارش به نحوى است كه ارتباط معقولى ميان آن با تاءمين خواسته هاى ثابتش برقرار است . چنانكه اگر در موردى به خطا رود به خطايش پى مى برد و از تكرار آن خوددارى مى نمايد، و براى هر كارش توضيح باصطلاح معقول ارائه مى كند.
آنچه ميان انسانها حجاب فهم احوال يكديگر شده زندگى هاى مختلف در حد تضاد و علائق متضاد است كه ماهيت رفتارهايشان را مختلف و متضاد ساخته است . ما از ديگران فقط معناى كارهايى را كه انجام مى دهند برحسب معيارهاى فرهنگ و فلسفله زندگى خودشان مى فهميم نه بيشتر. اقرانشان كه همين معيارها را در تصميم گيرى و انجام هر كارى غالبا در نظر مى گيرند و بكار مى برند بهتر از ما با ماهيت و معنا و دليل كارهاى آنان آشنايند.
آسان ترين روش براى فهم ما از ديگران پرسش از خودشان درباره كارهايشان و دليل انجام آن كارهاست ، دليلى كه با معيارهاى تعالى شناختى گاه مطابقت دارد و گاه نه .
لكن چنين پژوهشى همه حقايق انسان شناختى را فراهم نمى گرداند. و اگر صورت بگيرد ما را فقط به آنچه در درس پروردگار ياد مى گيريم نزديك تر مى سازد. چه ، آن درس پيوسته با اشاره به آدمهاى گوناگون مشهور و محسوس همراه است . در اين اشارات ، گاهى پروردگار به دليل آدمهاى منحط و پست براى اعمالشان اشاره كرده آنرا با موازين خود سنجيده رد مى نمايد. معيارها هم در درسهايش مكرر نشان مى دهد و تفهيم مى فرمايد. وانگهى محتواى فلسفه هاى زندگى هاى پست و عالى ، آنچه را هر يك ارزش و مفيد مى دانند بيان داشته علل گرايش و فرايند پذيرش هر فلسفه زندگى و نوع زندگى را توضيح مى دهد. عواقب محتوم و تكوينى هر انتخاب زندگى را چه آنچه بر روى عاملش در همين زندگى و مدت عمرش ‍ و چه پس از مرگش اتفاق مى افتد ياد آور مى گردد به دو صورت بشارت ، و اخطار. همچنين آثار آن را بر نسلهاى آتى و بر بازماندگان با اشاره به نمونه هاى تاريخى و انقراض جوامع ، آشكار و گوشزد مى نمايد. بدينسان نشان مى دهد كه دو يا چند رخداد آگاهانه و ارادى و غير ارادى و تكوينى با هم ربط على دارند. در نتيجه ، اين امكان به روى ما گشوده مى شود كه گزاره هاى شرطى التزامى و گزاره هاى شرطى خلاف واقع طرح كنيم و ره به حقيقت ببريم .
اهميت درس پروردگار هنگامى بهتر شناخته مى شود كه بدانيم انسانها حتى افراد برجسته و فرهيخته و مدعيان دينشناسى و آموزش آن غالبا درباره علائق پستى كه در وجودشان ايجاد كرده اند دچار فراموشى و غفلت مى شوند و بر اثرش فروگرد بعد از خدا را مى پيمايند، و چون از آنان پرسيده شود كه چه مى كنيد؟ از كرامات خود ياد كنند: ((بگو: آيا مايليد كه به شما اطلاع دهيم كار بر باد داده ترين افراد چه كسانى هستند؟ كسانى كه سعيشان در زندگى پست تلف شده است و خودشان اينطور حساب و گمان مى كنند كه هستى خوبى را توليد كرده اند.(20)))
به همين علت در همه موارد و افراد نمى توان به گزارشى كه درباره علائق و انگيزه و دلايل اعمال خويش مى دهند اعتماد كرد. در چنين مواردى بايد نه تنها از گزارش افراد پا را فراتر نهاد بلكه از آنچه خود درباره خويشتن مى پندارند فراتر رفت . هيچگاه نبايد گمان ببريم كه رفتار ديگران با همه شباهتهايى كه با رفتار ما دارد همان است كه ما داريم . گوهر آن رفتار را بايد جستجو كنيم . گوهر آن رفتار در واقع همان است كه عاملش در لحظات تصميم گيرى براى اقدام به آن در ذهن خويش در حالى ترسيم كرده كه به آثار و نتايج و عواقبش انديشيده است . آن تصوير ترسيمى در ذهن عامل همان است كه از آن با نيت ، قصد، و منظور تعبير مى نماييم . چون قصد و منظور از هر عملى با قصد و منظور از عمل ديگرى يا مشابه آن عمل ، مى تواند متفاوت و حتى متضاد باشد گوهر عملى كه از هر كسى سر مى زند مى تواند گوناگون باشد. اين گوهرها را علائق پست و عالى تعيين مى كنند، با توجه به همين حقيقت ، عينيت باوران ادراك و دريافت عينى در جريان پژوهش را مستلزم قطع علاقه و همه لوازم قطع علاقه مى دانند.
باز به همين سبب ، علائق پست و پيش فرضها و انگاره هاى مرم پست كه جز باطل نيست مانع از آن مى شود كه پديدارهاى زندگى انسانى و حيات طيبه را چنان كه هست ببينند و فهم كنند، مردم پست مستكبر - دنيادار معاصر شعيب چنين اند. قالوا يا شعيب مانفقه كثيرا مما تقول گفتند: اى شعيب ! بسيارى از آنچه را كه تو مى گويى ما نمى فهميم . مردم پستى كه در درون جامعه دولت عصر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بسر مى برند همين وضع را دارند و خداوند اشاره به آنها مى فرمايد: فما لؤ لاء القوم لايكادون يفقهون حديثا اين مردم را چه شده كه تقريبا هيچ گفتارى را فهم نمى كنند. واژه ((فقه )) را خداى حكيم براى ادراك و دريافت درس انسان شناسى و زندگى شناسى بكار مى برد.
انسان هاى راستين ، و مسلمانان دو گونه مردمى هستند كه علائقشان مانع از فهم زندگى هاى پست و فروگردهاى آن نيست بطورى كه اگر آن زندگى ها و فروگردهايش را تجربه هم نكرده باشند مى توانند اختلافش را با زندگى و فراگرد تعالى و قرب به خدا فهم كنند. خاصه آنكه درسى از پروردگارشان درباره زندگى هاى پست و بعد از خدا فرا گرفته باشند. سپردن اراده به انگيزه موروثى حقگرايى و علائق عاليه اى كه در خويشتن ايجاد كرده اند گوش هوششان را به روى آواى هستى برين مى گشايد تا ((اذن واعيه )) شده حقايق بنيادين را درك مى كنند. صراط مستقيم قرب به خدا تخلق به او را در پرتو تعارضى كه صراط بعد از خدا - صراط جحيم - با آن دارد روشن تر مى بينند و تندتر طى مى كنند. با شناختن فروگردهاى بعد از خدا، و زندگى هاى پست ، بر نفرتشان از آنها مى افزايد. در رويايى با مستكبران خونخوار و تبهكار، و دنياداران بخيل و جهانخوار سلطه گر، شكوه معنوى خويش را درخشان تر در مى يابند و از اين كه به پرتگاه گنداب چنان زندگى فروغلتند هر چه پرهيزگارتر شده خويشتن پا مى گردند.
55 - علت هاى بعد از خدا
چه مى شود كه بعد از خدا پيدا مى كنيم ؟
در بعد ما از خدا، در سير انحطاطى ما بيشك عوامل محيطى مخل و مفسد، مؤ ثراند. اما در اينجا قصد شرح آنها را نداريم بلكه نظر به حركات و اعمال آگاهانه و ارادى خود داريم ، و مى خواهيم به اين مساءله پاسخ دهيم : چه مى كنيم كه بعد از خدا پيدا مى كنيم ؟ لكن اگر سؤ ال را به صورت اخير طرح كرده بوديم اين توهم پيدا مى شد كه بعد از خدا، معلول كارهاى معينى است كه انجام مى دهيم ، حال آنكه بعد از خدا علاوه بر آن مى تواند معلول انجام ندادن كارهاى معين ديگرى هم باشد؛ يا به زبان علم فقه و علم اخلاق ، عدم انجام تكاليف .
دو حركت يا كار آگاهانه و ارادى ، ما را به انحطاط، پستى ، و بعد از خدا مى برد. يكى اراده كردن يكى از زندگى هاى پست چهارگانه و ترجيح دادن آن بر حيات طيبه : منكم من يريد الدنيا و منكم : يريد الاخرة (21) ان كنتن ترون الحياة الدنيا و زينتها... و ان كنتن ترون الله و رسوله و الدار الاخرة ...(22) و قال الذين يريدون الحياة الدنيا يا ليت لنا مثل ما اوقى قارون (23) ديگرى انجام كار زشت يا ستم است : ستم بر خود يا بر ديگرى كه انواع كارهاى بد را در بر مى گيرد از انديشه و داورى تا عواطف ، هيجانات و اعمال اجتماعى و سياسى و گفتار و نگاه كردن ...
سومى ، انجام ندادن اعمال صالحه است از واجب و مستحب ، و از كسب و شغل تا دفاع و تحصيل علم و معرفت ، و خردورزى ...
به سبب وجه اخير سير انحطاط و بعد از خداست كه اين سير بر سير تقريب تعالى تقدم هستى شناختى دارد، به اين معنى كه انسان اگر اعمال صالحه اى نداشته باشد و كار خير و خدمتى نكند سير بعد از خدا پيدا مى كند. در نتيجه ، حالت اصلى و طبيعى بشر سير بعد از خداست نه سير تعالى و تقرب . فقط در صورتى كه به پرورش استعدادهاى مثبتش همت بگمارد و مثلا خرد را بكار گيرد تا عمل صالح خردورزى همانچه در تجربه ابراهيم خليل مى يابيم و مى خوانيم ، از او سر بزند از مسير انحطاط مى دهد. سوره مباركه عصر كه در سال اول بعثت مى آيد متضمن همين معناست ؛ سوگند به عصر (خاتميت و نزول قرآن ) كه آدمى در زيانكارى است مگر كسانى كه ايمان آورند و كارهاى شايسته انجام دادند و يكديگر را به حق يا معارف حقه و سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى سفارش كردند و يكديگر را به صبر (يا مقاومت در برابر عوامل مخل و مفسد محيط مانند طاغوت ، و مستكبران و دنياداران سفارش كردند.) آيات سوره مدثر هم كه از اولين مجموعه آيات نازله بشمار مى آيد در همين معناست : كل نفس ‍ بما كسبت رهينة الا اصحاب اليمين هر كسى دربند كارى است كه انجام مى دهد مگر گروه فرخنده راست .(24)
دليل آن روشن است . هر كس در شبانه روز ناچار از خوردن و آشاميدن و ساير اعمال زيستى است از راه رفتن ، سخن گفتن ، نگريستن و شنيدن تا كسب در آمد و پيشتر كافى است همين كارها را به كيفيت پسنديده مطابق آداب دينى انجام ندهد تا سير بعد از خدا داشته باشد ((از پاكيزه هاى آنچه روزيتان كرديم بخوريد - يا مصرف كنيد و در آن سركشى از دستوراتم نكنيد كه در آن صورت خشمم گريبانگيرتان خواهد شد و هر كس خشمم گريبانگيرش شود به يقين سقوط كند. و بيگمان ، من البته نسبت به كسى كه توبه آرد و ايمان آرد و كار شايسته كند آنگاه هدايت پذيرد (و راه حيات طيبه گيرد). بس آمرزنده ام (25)))
حالت طبيعى و اصلى ما نه امنيت بلكه تهديدهاى محيطى است . همواره در رويارويى با عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى - يا ديندارى - كه در چهار محيط درونى ، طبيعى ، اجتماعى و بين المللى در كارند بسر مى بريم . وحى يا دين ، آموزنده هايى را شامل است براى اين رويارويى و غلبه بر مهاجمانى كه غارتگر و قاتل عدوانى اند و بر مستكبران و دنيادارن و دزدان مختل و فريبكاران و كلاه برداران و طاغوت و كاهنانى كه مستقيما يا بواسطه سلاطين رسانه اى به تلقين سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوتى مشغولند. اشاره به دين وحيانى و آموزه هايش مى فرمايد: يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام خدا بوسيله آن كسى را كه دنبال خشنودى خدا باشد و برود به راههاى امنيت مى رساند.
56 - سير بعد از خدا
سير بعد از خدا در وجود انسان - در مقام فرد، روى مى دهد همانجا كه سير تقربش به خدا ممكن است رخ دهد. آغازش در لايه خود مختاريش روى مى دهد با اراده يك زندگى پست از چهار زندگى پست تواءم با آگاهى از آنچه برگزيده و بر ساير زندگى ها بويژه زندگى انسانى و حيات طيبه ترجيح داده است : الذين يستحبون الحياة الدنيا على الاخرة (26) ذلك بانهم و استحبوا الحياة الدنيا على الاخرة .(27) منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة (28) من كان يريد الحياة الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها(29) من كان يريد العاجلة عجلناله فيها ما نشاء لمن نريد(30) من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ما له فى الاخرة من نصيب .(31)
اين حركت ارادى متضاد است با حركت ارادى و آگاهانه كسانى حيات طيبه را بر مى گزيند و من اراد الاخرة وسعى لها سعيها و هو مومن فاولئك كان سعيهم مشكورا.(32)
به پيامبرش دستور مى دهد روى از كسانى بگرداند كه روى از آموزه هاى وحيانى و پند الهى و يادگيرى آن برتافته اند و جز زندگى پست را اراده نكرده و نخواسته اند. فاءعرضى عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا.(33) چون كسى كه چنين اراده اى اساس و سرنوشت ساز داشته باشد قابل هدايت نيست و هيچكس نمى تواند تغييرى در مسير او بريد. حتى در مورد مستكبران كافر، پند قرآن و مشاهده معلمان هدايتگر و مسجد و محراب و تقوى و فضيلت موجب برانگيختن خشم آنها و دورى از خدا و كمال فضيلت شده به واكنش قتل و اذلال و دگر آزادى از ناحيه آنها منجر مى گردد.
كار ديگرى كه چنين افرادى انجام مى دهند و آميخته است با اراده و گزينش ‍ يك زندگى پست ، تكوين علائق پست در خويشتن است . در ايجاد علائق پست جانورى ، و دنيادارى مى توانند از دو محرك ساختارى موروثى خويش كمك بگيرند: از سائقه هاى عضوى ، و از آز، ولع براى ايجاد علائق دون جانورى ، و استكبارى هيچ عامل درونى ساختارى جز لايه خود مختارى عمل نمى كند با اين كار، فرد ساختارش را چنان تغييرى مى دهد كه خداى متعال نوع انسان را با تعبيه سائق صيانت ذات و سائق آز و سائق حقگرايى دگرگون ساخته يا آفريده است .
فرد با ايجاد علائق دون جانورى مانند عشق ورزى به وسائل نقليه ، كلكسيون تمبر، جواهرات مهارت خاصى ، علم خاص بى فايده و بى خيرى ، ثروت ، يك دامدارى ، يك ويلا... به همان شى ء يا كار تحول مى پذيرد. در حديث است كه ((هر كس به هر چه عشق بورزد يا هر چه را بپرستد همان مى شود)). همين رابطه ميان علائق عاليه با مورد علاقه و معبود برقرار است . چون به انگيزه حقگرايى ، يا حنيفيت - كه محركى ساختارى و موروثى است به خدا عشق ورزيده عبادتش كنيم متخلق به اخلاق الهى مى شويم .
علائق استكبارى ، علاقه به چيزى نيست ، علاقه به كار و رفتارى است ، علاقه به فعاليت دگر آزادى و دگر تباهگرى : ... ليهلك الحرث و النسل ؛ كشتن مردم ، ويران كردن معابد و مساجد، مزارع ، كارخانه و مراكز علمى و تحقيقاتى ، اذلال انسانها، به اسارت گرفتن و تحقير و استهزاء و غيبت كردن از آنان و ناسزاگويى به آنان ...
علائق عاليه ، علائق پست دنيادارى ، استكبارى ، جانورى محضى ، و دون جانورى ، و متعلقات آنها در قرآن مشخص و بيان شده است . عشق به خداى متعال كه با عشق به هر كمال و جلال و جمال و فضيلت و خير و انسانهاى مظهر آنها علاقه عالى واحد و تجزيه ناپذيرى تشكيل مى دهد، و در برابرش عشق يا علاقه مفرط، ((حب الشهوات ))، به زن يا جفت ، خانواده و فرزندان ، گنجينه زر و سيم يا اندوخته هاى بانكى و سهام ، وسائل نقليه ، دامدارى ، مزرعه و هر نوع كالا، قرار دارد. در آيه اى مى فرمايد كه انسان بر سر دو راهى تعيين سرنوشت كننده علائق عاليه و علائق پست قرار دارد تا كداميك را برگزنيد شخصيت او يا منش او تعيين خواهد شد: ((بگو: اگر پدرنتان و پسرانتان و برادرنتان و همسرانتان و عشيره تان اموالى كه گرد آورده ايد و تجارتى كه از كساديش بيم داريد و خانه هايى كه به آن خشنوديد براى شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راهش دوست داشتنى تر باشد بايد انتظار بريد تا خدا امر خويش به تحقق آرد و خدا مردم زشتكار را هدايت نكند ((يا به رشد معنوى نرساند)). بيقين خدا شما را در ميدان هاى بسيار يارى كرد و در جنگ حنين آنگاه كه از كثرتتان بخود باليديد و شما را هيچ بكار نيامد و زمين با همه فراخيش بر شما تنگ آمد تا پشت كنان عقب نشستيد. آنگاه خداوند آرامشش را بر پيامبرش و بر مومنان فرو فرستاد و سپاهيانى كه نديديدشان ، و كسانى را كه كافر شدند عذاب كرد و آن سزاى كافران است . سپس خداوند از پى آن ، توبه هر كس را كه خواهد بپذيرد و خدا آمرزنده و مهربان است .(34)))
در اين ميان علائق سياسى و حكومتى جايگاه بسيار مهمى دارند. انسان بر سر اين دو راهى اجتماعى ، سياسى - فرهنگى است كه خدا را قانونگذار، شارع ، يا آمرو ناهى خويش بگيرد يا ((طاغوت )) را كه امپراتور، شاهنشاه ، شاه ، رئيس جمهور، مجلس نمايندگانى كه حق و تكليف براى مردم به راى و نظر و علاقه شخصى و بر حسب منافع يا مطامع خود تعيين مى كنند و به اجرا مى گذارند... همه را در بر مى گيرد. در صورت اول ، خدا را دوست مى دارد و مى پرستد؛ و در صورت دوم ، طاغوت را و ((از آدميان كسانى هستند كه بجاى خدا همتايانى مى گيرند (همتاى خدا) آنان را چنان دوست مى دارند كه خدا را بايسته است . و كسانى كه ايمان آورند عشقى شديدتر به خدا دارند. و اگر كسانى كه ستم كردند عذاب را ببينند دريابند كه قدرت همه از آن خداست و خدا سخت كيفر است ، بدان هنگام كه تبعيت شدگان از كسانى كه از آنان تبعيت سياسى كرده اند بيزارى جويند و عذاب را ببينند و هر سبب و پيوندى از ايشان گسيخته باشد. و كسانى كه تبعيت سياسى و فرهنگى كردند گويند: كاش بازگشتى (به زنذگى دنيا) مى داشتيم تا از آنان (حكام و قانونگذاران ) بيزارى مى جستيم همانگونه كه آنان اينك از ما بيزارى جستند. بدينسان خدا كارهايشان را به صورت حسرتهايى برايشان ارائه مى دهيد و مى نماياند در حالى كه آنان از آتش بيرون آمدنى نيستند. هان اى آدميان ، از آنچه در روى زمين حلال پاكيزه هست بخوريد و از راه و رسم شيطان (= مستكبر، دنيادار، سلطه گر، كاهن ، نظريه پرداز مدرنيته و الحاد تبعيت مكنيد كه او براى شما دشمنى نمايان است . جز اين نيست كه او شما را به بدى و فحشاء فرمان مى دهد (و اوامر و مصوباتش به بدكارى و ستم و گناههاى زننده مى انجامد) و به اين كه عليه خدا چيزهايى بگوييد كه نمى دانيد. و چون به آنان گفته شود كه آنچه را خدا از طريق وحى فرو فرستاد پيروى كنيد گويند: نه ، ما آنچه را كه پدرانمان را بر آن يافته ايم (سنت فرهنگى ، سياسى الحادى و طاغوتى تبعيت مى كنيم . آيا حتى اگر پدرانشان چيزى نفهمند و راه نيابند؟ و داستان كسانى كه كه كافر شدند داستان كسى است كه بانگ بر گوسفندى زند كه جز آواز و بانگ (و نه معنى آن ) نشنود. كر و گنگند، كورند، بدين علت در نمى يابند.(35)))
ذيل آيه كريمه از بعد معرفتى سير بعد از خدا پرده بر مى دارد و آن را آشكار مى گرداند كه بزودى بآن مى پردازيم ، ان شاء الله .