پاى درس پروردگار ، جلد ۹

جلال الدين فارسى

- ۴ -


64 : نيمه تكوينى زندگى ما
بخش تكوينى زندگى ما، بخش غير ارادى آن ، رويدادهايى بيشمار است كه شمارى از آنها پيش از تولد ما واقع شده است . و شمارى ديگر مرزهاى وجودى و توانايى ما را در طول عمرمان تشكيل مى دهد، و شمارى در حين هر عملى كه انجام دهيم يا سلسله اى از كار نيك يا بد بوقوع مى پيوندد، همچنين واقعه مرگ ماست كه هم خاتمه زيستن است و هم آغاز زندگى اجبارى برزخى ؛ و بالاتر از همه واقعه قيامت است : ((يوم الجع )) واقعه - و نه روز يا دوران - گرد آمدن همه بشر و موجود است نامرئى صاحب آگاهى و اراده ، و جانوران و جانداران رويداد هولناك - مسرت بخش و رضايت بخش كه پروردگار متعال از آن با ((واقعه )) ياد مى فرمايد:
به نام خداوند بخشنده مهربان .
زمانى كه آن رويداد بوقوع پيوند كه براى رويدادنش هيچ باز دارنده اى يافت نشود، به پستى كشاننده باشد (مركافران را) به بالا برنده باشد (مرگروندگان را). هنگامى كه زمين (يا عالم طبيعى ) بلرزد چه لرزيدنى ! و كوههاى خرد شود خردشدنى تا گردى پاشيده باشد. و شما سه گروه باشيد: گروه خوش ‍ فرجام ، چه گروه فرخنده اى ! و گروه بد فرجام ، چه گروه شومى ، و گروه پيشاهنگان پيشرو. اين گروه همان مقربانند. در بهشتهاى نعمت . از آن گروه بخشى از نسلهاى پيشين هستند و اندكى از بازپسين نسل (نسل معاصر محمد (صلى الله عليه وآله ). بر تختهاى زربفت نشسته اند و در حالى كه روبروى يكديگرند بر آن تكيه زده اند. به دور آنان جوانانى كه جاويدان آفريده شده اند براى خدمت در گردش اند با پياله ها و صراحيها و جامى از چشمه اى (سر چشمه هستى برين و زندگى پاك جاويد) كه نه از آن چشمه جدايى پذيرند(43) و نه جريانش كاهش يابد(44) و ميوه ها از هر چه مى پسندند، و گوشت پرندگان از آنچه دلخواهشان باشد. و دخترانى زيبا با چشمان درشت سياه به دورشان در گردش اند كه به مرواريد در صدف پوشيده مى مانند. به پاداش آن كارها كه مى كردند. در آن بهشتها نه حرف بيهوده اى مى شنوند و نه سخن گنه آلودى ، و جز گفتار سالم نيست و مردم خوش ‍ فرجام ؟ چه مردم فرخنده اى ! در درختزارى پرسايه با درختان موزى كه ميوه آن در هم نشسته و انباشته است بسر مى برند و زير سايه اى ممتد و كنار آبى روان و ريزان و ميوه فراوان . بهشتى كه نه بسر آيد و نه بهره بردن از آن توقف پذيرد؛ بر بسترهاى والاى گسترده ما آن زيبا رويان آراسته را آفريديم چه آفريدنى ، آنان را دوشيزه آفريديم ، شوهر دوستانى همبالا و همقدر و همانند. همه اينها به مردم خوش فرجام تعلق دارد كه جعمى از نسلهاى پيشين و عده اى از نسل اخير را در بر مى گيرند. و مردم بدفرجام ؟ چه مردم شومى ! در تف باد و گدازه آتشين و سايه دود سياه ، نه خنك باشد و نه وضيعت آزادى - عزت . چون آنان پيش از آن جمعى توانگر خوشگذران بودند، و بر ارتكاب آن گناه بزرگ هولناك (گزينش زندگى دنيادارى ) پاى مى فشردند؛ و مى گفتند: آيا وقتى مرديم و خاك و استخوان شديم باز از خاك برانگيزانده شويم ؟! آيا حتى نياكانمان در نسلهاى پيش برانگيزانده شوند؟! بيگمان نسلهاى پيشين و نسلهاى باز پسين همه را البته براى واقعه اى (45) معلوم گرد آورند. وانگهى شما - هان اى گمراهان تكذيبگر - حتما از درخت آتشين خواهيد خورد و شكمتان را از آن خواهيد انباشت و روى آن از گدازه آتشين خواهيد نوشيد چنان نوشيدنى كه ستور تشنگى كشيده بياشاميد. اين است اقامتگاهشان در واقعه كيفريابى و حسابرسى (يوم الدين ). ماييم كه شما را آفريديم بنابراين چرا مرا تصديق نمى كنيد؟ آيا به آنچه در رحم مى ريزيد نگريسته و انديشيده ايد؟ اين شماييد كه آن را مى آفرينيد يا اين ماييم كه مى آفرينيم ؟ ماييم كه واقعه مرگ را در ميان شما انسانها مقدر كرديم در حالى كه ما عقب مانده نيستيم بلكه بنابر آن داريم كه با تقدير واقعه مرگ نسل تازه اى جايگزين شما كنيم و شما را وارد زندگى ديگرى كنيم كه از چگونگى آن اطلاع نداريد. و اكنون كه از چگونگى پيدايى نخستين زندگيتان اطلاع يافتيد چرا نبايد درس بگيريد؟ آيا علاوه بر اين به آنچه مى كاريد انديشيده ايد؟ آيا شماييد كه آن را مى رويانيد يا اين ماييم كه مى رويانيم ؟ اگر بخواهيم آن را كاه مى كنيم تا شما به شگفت آييد و پشيمانى برده گوييد: آن رنج كه در زمين برديم از دست برفت ، واقع اين است كه ما محروم و ناتوانيم .
آيا به آبى كه مى آشاميد نگريسته و انديشيده ايد؟ آيا شماييد كه آن را از ابر فرود آورديد يا اين ماييم كه فرود مى آوريم ؟ اگر ما بخواهيم آن آب باران را تلخ مى سازيم ، پس چرا مرا سپاس نگزاريد؟ به آتش كه مى افروزيد هيچ انديشيده اند؟ آيا شما درختش را رويانده ايد يا ما پديد آرنده آنيم ؟ ماييم كه آتش را درسى ياد آورنده (دوزخ و كيفر) و وسيله بهره مندى مسافران كوه و صحرا ساخيتم . بنابراين نام پروردگار بزرگت را به پاكى بستاى . به مدار و موضع ستارگان (يافرود دسته دسته آيات قرآن )(46) سوگند مى خورم - و بيشك اين اگر بدانيد سوگندى سهمگين است - كه آن همانا قرآن كريم است اندر هستى (47) پوشيده اى كه جز دست پاكيزه شدگان به آن نرسد؛ فرو فرستاده شده اى از سوى پروردگار عالمهاى آفريدگان است . آيا با اينهمه چنين گفتارى را شما دست كم مى گيريد؟ و سپاس روزى معنويتان (درسهاى پروردگارتان ) را اين مى گردانيد كه مرا تكذيب كنيد؟! پس چرا آنگاه كه جان به لب برسد و شما آنگاه با چشم خود (آن جان بر لب رسيده را) نگاه مى كنيد - و در همان حال ما از شما به او نزديكتريم ولى شما به ديده بصيرت در نمى يابيد - آرى اگر شما محكوم نظام هستى ، زندگى (دين ) نيستند و اگر راست مى گوييد چرا آن جان (به لب رسيده ) را باز پس ‍ نمى گردانيد (و دفع واقعه مرگ از او نمى كنيد)؟! آن شخص (جان به لب رسيده ) اگر از مقربان باشد. كه آسايشى و عطرى دل انگيز و بهشتهاى نعمت (برزخى ) را خواهد داشت . اما اگر از مردم خوش فرجام باشد كه با سلام و درود بهشتيان برزخ استقبال خواهد شد. در صورتى كه از تكذيبگران گمراه باشد اقامتگاهى از گدازه آتشين دارد و افتادن به مغاك دوزخ . اين بيگمان همان يقين محقق است . پس بايد نام پروردگار بزرگت را به پاكى
بستايى )).
65: مرزهاى وجودى ما
در پايان فصل پيشين براى چندمين بار درسى را كه پروردگار بر بالين يك محتضر به ما مى دهد خوانديم و از نظر گذرانديم . ما را به بالين محتضر ارجاع مى دهد، همانچه در هر زمان و مكانى براى يكايك ما ميسر است ، و در آنجا ما را متوجه مرزهاى وجوديشان مى گرداند.
به منكران و تكذيب كنندگان وجود نظام هستى ، پيدايش و زندگى گوشزد مى كند كه اگر تكذيب شما صحيح باشد بايد بتوانيد از وقوع مرگ براى خودتان جلوگيرى كنيد قل فادروا عن انفسكم الموت ان كنتم صادقين (48) حال كه يقين كرديد قادر به اين كار نيستيد يقين كرديد كه توانايى شما در زندگى و در نظام هستى مرزهايى گذرناپذير دارد. اين مرزها عالم هستى را به دو بخش تقسيم كرده است . 1 - بخش كوچك و ناچيزى كه جهان انسانى را تشكيل مى دهد و بخش بيكرانى كه نظام تكوينى را تشكيل داده است .
البته پروردگار متعال در درسهايش به ما به دو جهان ناچيز ديگرى كه از اين حيث با جهان انسانى خود مختار گشوده به روى ساير جهانها شباهت دارند اشاره مى فرمايد.
براى تفهيم مرزهاى وجوديمان صدها آيه نازل مى فرمايد. از جمله در سوره مباركه ((رحمان )):
كل من عليها فان . ويبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام ...
هر زنده داراى شعور آگاهى و ادراكى (از انسان و نامرئيان ) كه بر روى زمين است در حال فناست و باقى مى ماند رو در رويى با پروردگارت كه صاحب جلال و اكرام است . پس كدامين نعمت پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟! هر زنده آگاهى در آسمانها و زمين است اظهار نياز و درخواست رفع نياز به درگاهش دارد. در هر دوره از سه دوره زندگى (49) او در گونه اى دگرگونسازى و برآوردن نياز موجودات ذيشعور است ... به كار شما، هان اى دو گونه آدميان و نامرئيان ، بزودى مى پردازيم (بدون تاخير، و به محض وانهادن زيستن جانوريتان يعنى مرگتان ). هان اى گروه نامرئى و آدمى ! اگر اين توانايى را داريد از مرزهاى وجودى آسمانها و زمين عبور كنيد پس عبور كنيد. گذر از مرزهاى وجوديتان نتوانيد كرد مگر با داشتن قدرت تكوينى بر اين كار (كه آن هم به شما نداده ام ). شعله اى از آتش و مس گداخته بر سرتان باريدن مى گيرد بطورى كه يارى يكديگر نتوانيد كرد.
جهان انسانى قطره اى از جهان هستى است ، چنانكه جهان طبيعى با كره زمينش و ستارگان و كهكشانهايش جز قطره اى از جهان هستى پيدايش و زندگى بشمار نمى آيد.
ما - انسانها- يكايك از طريق و بواسط بدنمان به جهان طبيعى متصل هستيم - بدن ما بند ناف ماست بسته به زهدان زمين ، و مادرى كه عالم طبيعت نامش داده ايم . ما در بستر جهان طبيعى بسر مى بريم آن هم در طول عمرمان كه ثانيه اى از زمان و تاريخ هم به حساب نمى آيد.
در اين ثانيه قادريم كارهايى بكنيم كه از هيچ موجود ديگرى بر نمى آيد: به پست ترين مراتب هستى فرورويم و به اعلاترين مراتب هستى نائل آييم . به ديگر بيان پست ترين هستى را يا عالى ترين هستى ممكن در نظام تكوين را از آن خويش گردانيم بطورى كه در لحظه ترك زيستن ، آن را در عالم برزخ و سپس عالم قيامت حفظ كنيم . مهم ترين رويدادهاى تاريخ جز همين حركات بعد از خدا و قرب به خدا نيست . آنچه تاريخ بشر را از تاريخ طبيعى متمايز مى گرداند همين رويدادهاست و بس .
آنچه در جهان طبيعى روى مى دهد يعنى پديدارها و رخدادهايش ‍ رويدادهاى تكرارى و علت و معلولهاى پى در پى و منظم است گذشته عينا روى مى دهد و تكرار مى شود. در جهان انسانى پست شدن و تعالى در هر انسانى رخ مى دهد آنهم پست شدن تا اسفل سافلين و اعتلاتا اعلى عليين . رويدادهاى جهان طبيعى تكرار شكلها و قوانين عمومى است همان قوانين كه دانشمند و پژوهشگر پيوسته در جستجوى آن و خواهان كشف آن است . تعالى و انحطاط، رشد معنوى يا سير تقرب به خدا، و بيراهه روى و سير بعد از خدا، شوريدن بر وضع موجود و تحول در خويشتن است . انسان بدينسان يگانه موجودى است كه ماهيت ندارد، ماهيت به آن معنى كه بر اشياء و جانداران ديگر صدق مى نمايد. گوهر انسان را خودش بنحو آگاهانه و ارادى تا لحظه مرگ مى آفريند تا فرجامش رقم بخورد. در خلال زمان تحويل مى پذيرد.
همين توانايى و امكانش امرى است در نظام هستى ، پيدايش و زندگى كه نظام خلقت و تكوين باشد. به همين سبب ، توان و امكانش در نظام هستى و زندگى يا نظام خلقت و تكوين ، مرزهايى دارد. آدمى در برخورد با آن مرزها متوقف مى شود و از حركت باز مى ايستد، به امورى بر مى خورد كه پيمايش ‍ ناپذيرند غير قابل عبور، مرگ يكى از آن مرزهاست . ساير رويدادهاى مشابه مردن ، مرزهاى ديگر ما را ترسيم مى كنند تا به ما بفهمانند چه امكانهايى داريم ، و چه فرصتهايى ، و چه امكانهايى را نداريم . جهان انسانى جزيره اى است محاط در جهان هستى ، پيدايش و زندگى نظام تكوينى آن آگاه شدن از اين مرزهاى وجودى لازمه زندگى آگاهانه و ارادى ماست ، لازمه تعيين سرنوشتمان در طول عمرمان و براى پس از آن كه آخرت باشد. بخش ‍ بزرگى از درسهاى پروردگار به ما اين مرزها را نشان مى دهند و ما را از آن آگاهى مى بخشند.
ما بدون اين كه بخواهيم يا از آن آگاه شده باشيم در نقطه اى از زمين و در لحظه اى از زمان و در ميان پدر و مادرى تولد يافته ايم . اين ، نقطه اى است در تاريخ طبيعى ، تاريخ ستارگان و كهكشانها، تاريخ گياهان و جانوران ، و تاريخ بشر كه به ميلياردها سال مى رسد، حتى به ازل ، اين تاريخ جريانى از رويدادهاى بيشمار و وصف ناپذير و غير قابل حكايت است كه خودش از خودش آگاهى ندارد و مطابق قوانين عمومى چند طبقه اى پديدار گشته است . تحولاتى كه براى موجودات در آن روى داده بسيار كند است و به تكرار بيشتر شباهت دارد تا به تحويل تاريخ اين رويدادهاى بيشمار كه تا برچيده شدن عالم طبيعت كنونى و جايگزينى عالمى طبيعى از نوعى ديگر كه تنها خدا از آن خبر داده است ادامه خواهد يافت چيزى نيست جز گزارش زنجيره هاى بى پايان عليت و اندامواره هاى شكل شناختى كه در يكايك فرايندهاى طبيعى روى مى دهد و هم اكنون مورد مشاهده و تجربه پژوهشگران قرار مى گيرد. اينها همه بى آنكه ما از آن آگاه شده باشيم يا دخالتى داشته باشيم روى داده اند و روى مى دهند.
آگاهى و معرفت ما نيز در برخورد با مرزهاى وجودى ما از حركت باز مى ايستد.
امكان شناسايى براى ما تا جايى است كه چيزى ، رويدادى ، يا پديدارى موضوع شناسايى باشد و در برابرمان قرار گيرد، چيزى كه وقتى در باره اش ‍ مى انديشيم از ما فاصله داشته باشد خواه فاصله مكانى يا وجودى بطورى كه نسبت به آن در وضعيت عالم - معلوم قرار گرفته باشيم به همين سبب امكان ندارد از طريق انديشيدن درباره خود، خودى كه فاعل شناساست معلوم ما واقع شود هر چند بتوانيم ساير احوالاتمان را بشناسيم . چه همين فاعل شناسات كه خودش را موضوع خودش قرار مى دهد و موضوعيت ((معلوم )) را تعيين مى كند.
اين واقعيت كه ما همواره در حال بيدارى و زندگى در وضيعت دوگانگى عالم - معلوم بسر مى بريم و همواره به معلومى نظر داريم يك واقعيت تكوينى است كه براى توانايى معرفتى ما مرزى وجودى مقرر مى دارد كه گذرناپذير است . فرقى نمى كند كه اين معلوم چه باشد. يك شى ء باشد يا موضع تحقيق در يك رشته علمى يا واقعيت ادراك حسى خودمان باشد يا مفهومهاى مجردى مانند اعداد يا اشكال هندسى باشد و يا تصور يا حتى تخيلى ناممكن در هر حالت ما يا از درون و يا از برون با معلومهايى روبرو هستيم كه محتواى آگاهى ما هستند.
به همين سبب ، وجود كلى كه نه عالم است و نه معلوم هرگز معلوم ما واقع نخواهد شد بلكه در اين نقطه از تفكر فلسفى با مرز وجودى آگاهى و معرفتمان رو در رو مى شويم . ما با آگاه تر شدن از معلوم ها و با روشن تر شدن معلومها براى ما از محاط بودن خود در محيط هستى آگاه مى شويم .
همچنين در هر انديشه اى كه مى كنيم در دوگانگى ديگرى محصوريم و هر موضوعى در قياس با موضوعهاى ديگر انديشيده مى شود. به ديگر بيان ، لازمه تعين تفاوت يافتن يك چيز با ديگران است . در نتيجه در هر انديشه درباره چيزى آن چيز را در تمايزش از هزاران چيز ديگر يا دست كم از يك چيز ديگر ادراك مى كنيم .
به سبب همين وضعيت معرفتى و علمى ما در جهان هستى است كه معرفت به كل جهان هستى براى ما محال شده است ما فقط مى توانيم از اين وضعيت آگاه شويم . بدينسان ، ما با نامعلومها، غيب ، و مرزهاى وجوديمان آشنا مى شويم ، البته اين از طريق فعاليت فكرى نوع ديگرى صورت مى گيرد اين ديگر انديشه و پژوهش علمى نيست .
آنگاه كه از خلال نوع برتر انديشه از محاط بودن خود در جهان هستى آگاه مى شويم واقعيتى را يقين مى كنيم كه اساسا ((معلوم )) نيست و گوهرى ديگر دارد و آگاهى و اطمينان از مرز تفكر فلسفى يا حكيمانه ماست . اين نوعى هستى است با گوهرى ديگر. اين هستى دگرگونه براى ما حاضر است و بنياد در حضور و ظهور پيوسته هستى هاى برين بر ذهن و بر وجود ما دارد از ((خزائن غيب )) بر ذهن و وجودمان نازل مى گردد. ما نيستيم كه آن را ادراك مى كنيم ، هستى ها بر ما مى تابند و ما را روشنى مى بخشند آنچه بر عهده و در توان ماست اين است كه سينه به روى تابش هستى ها بگشاييم و شرح صدر داشته باشيم . روزنه وجودمان را به روى جهان برين و مبدا و سرچشمه اش گشوده بداريم و آن را نبنديم .
كل جهان هستى ، محيط بر ماست و ما هيچ گاه نمى توانيم از آن خارج يا جدا شويم تا آن را ((معلوم )) خويش قرار دهيم . ما محاط در آن هستيم و ادراك اين معنا موجب آگاهى ما از رازى مى گردد كه در وجود جهان هستى و وجود خود ما در آن ، نهفته است . همچنين يقين مى كنيم محاط بودن در آنچه كه بر ما محيط است بنياد تمامى معرفت هاى ماست كه به شكل دوگانگى عالم - معلوم همواره و هميشه و در همه كس روى مى دهد. اگر آفريننده اى كه مدبر امور و مالك هستى و مالك رويدادها و محيط بر ما و انديشه ها و تفكر حكيمانه ما و مالك و حاكم بر همين انديشه ها، معرفت ها، آگاهى هاست نباشد اين انديشه ها و آگاهى ها و ساير رويدادهاى واقعى رخ نمى دهند و هيچ معرفتى روى نمى دهد و هيچ وجودى يقين نمى گردد. همه چيزها و رويداها به دليل وجود او وجود دارند. به چيزها و رويدادها پس از قبول وجود خداوند پى مى بريم و يقين مى آوريم .
واقعيت بنيادين ديگرى كه با آن واقعيت كه بيان كرديم وابسته است اين است كه هستى مجموعه اى رويداد را در بر مى گيرد كه هنوز در حال رخ دادن است و به پايان نمى رسد و به همين سبب در دسترس و در ديد ما قرار ندارد تا بتوانيم در باره اش بينديشيم .
هر چه هست تاريخ است كه پروردگار متعال در درسهايش از آن با ((ما بين ايديهم )) ياد مى فرمايد: آنچه در دسترس و در ديدشان هست . رويدادهاى آينده ، انسانهايش ، و اشيائش نامعلوم ، پوشيدگى و ((غيبت ))اند.
فيلسوفان يونان قديم سياهه اى از اشياء، آب ، آتش ، هوا، خاك تهيه كرده بودند و ديگران بر آن ((ماده ))، ((اتم ))، ((امر نامعين )) را افزوده بودند و هر فيلسوفى يكى از آنها را موجد و سرچشمه يا مبداء ديگران مى انگاشت . هستى در اينها خلاصه مى شد. در هند باستان - و پيش از تهاجم نظامى يكى از تيره هاى آريايى از آسيايى مركزى به آنجا ((حيات )) و ((ذهن )) را بر آن سياهه وارد كرده گفته بودند: ((حيات )) مبداء هستى است و چيزهاى بيجان از تخريب آن در وجود آمده اند. يا ((ذهن )) وجود حقيقى است و اشياء چيزى نيستند جز نمودها يا مثلى كه ذهن مانند ذهنى كه در خواب باشد مى آفريند. اين جهان بينى از هند به يونان رفته دستگير افلاطون مى شود. در همه اين رويكردهاى ما بعد الطبيعى ، هستى را به چيزى تعريف مى كنند كه در جهان هست و همه چيزهاى ديگر از آن تولد يافته اند.
همه اين انديشه گران ، خود را با دنيا همچون يگانه معناى زندگى راضى مى كنند و شادمانند كه به عالى ترين هستى يافته اند. حال آن كه هستى به آنچه هست و رويداده و در دسترس است محدود نمى شود. در آموزه هاى وحيانى ، بيان هستى هايى هست بسى برتر از آنچه فيلسوفان تاريخ بر شمرده اند و آنچه در دسترس ماست .
ما قادريم با اراده خويش و يادگيرى راه و رسم ((اسلام )) يا حيات طيبه ، به آگاهى حقيقى از اراده خويش و آفرينندگى خويش و ارتقاء به وضعيت هاى آزادى - عزت ، و نيل به مقام و منزلت والا در نظام هستى برسيم . در اين حالت ، و تنها در آن است كه هستى برين ، علو، ((الحسنى )) يا نيكو را تجربه مى كنيم . تجربه اى كه نه خاص است و نه عمومى و همه كس فهم ، بلكه براى بخش بزرگى از بشريت مفهوم است . داموارگان ، شى ء وارگان ، دنيا واران ، و مستكبران ، راه به فهم آن نمى برند: ((ذلك مبلغهم من العلم )). مرز معرفت آنها پايين تر از مرز معرفت و آگاهى مسلمانان است . چه ، مسلمانان به فراسوى دنيا ((معلوم ))ها و علوم زيستى گذر كرده اند و در گذر از آن به هستى برين واقف گشته اند. در سير تقرب الى الله كه نه تنها انديشه و تفكر حكيمانه بلكه بالاتر از آن مجاهده با عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى هست ((و صبر)) يا مقاومت در اين مبارزه ، و بسى فعاليت ارزنده و ارزش آفرين ديگر ((و يك زندگانى )) ادراك نسبى ((سرچشمه هستى )) امكان مى يابد. دو تقرب معرفتى به خدا پيدا مى كنيم يكى در آغاز سير تقرب و ديگرى در اثناى آن لكن در همين جا نيز به مرز مى رسيم . در اينجا انديشه حكيمانه و آگاهى از سرچشمه هستى ((والحسنى )) در تابش انوار، مستحيل مى شود. ظهور هستى برين بر ما به نهايت امكان مى رسد. در اينجا مى فهميم كه پيش از آن در چه پايه از معرفت و آگاهى بسر مى برده ايم .
آن وقت و آن جا كه آگاهانه و ارادى عملى و زندگى مى كنيم و مقتدرانه و از راه ((خود)) تصميم مى گيريم و يقين داريم كه محكوم قوانين عالم طبيعت نيستيم مى فهميم كه ما بواسطه خودمان آفريده نشده ايم بلكه توانايى تصميم آگاهى و اختيار به ما داده شده است . علاوه بر اين ، پى مى بريم به اين كه ((اراده )) ما قائم بر آن است كه اين توانايى را به ما داده است . داشتن اراده و آگاهى ، به اين معنى است كه هريك از ما در نظام هستى و پيدايش و نسبت به موجودات ديگر در يك وضعيت خاص است كه بيرون از اراده اوست و پيش از او و بعد از او برقرار است . از راه آگاهى خويش نسبت به آن كه اين اراده و توانايى آگاهى را به ما بخشيده است و اكنون هم اين توانايى بر او قائم است معناى خود را در مى يابيم .
در اينجا بار ديگر با مرزهاى وجودى خويش رو در رو هستيم . به تعبير رساى پروردگار متعال ، به لقاء مى رسيم .
رابطه ما با خدا، با مبدا هستى و سرچشمه آن ، با قيوم ، با ((حى )) مطلق با... خاصيتى نسبت كه طبيعت و مجموعه اشياء محسوس و معلوم به ما داده باشد، طبيعى و اشيائى كه فرو دست ماست و چون قطعه سومى تحت اراده و آگاهى و معرفت و فناورى ما. ما بسى برتر از آن هستيم . ما بسى برتر و بيشتر از ((بدن )) خويش هستيم . چون هم خود را ادراك مى كنيم و هم محيط و ديگران و عوامل مختلف محيطى را زير نظر و در قبضه تصرف و مداخله داريم و در عين حال مى دانيم كه ما آنها را نيافريده ايم . پس يقين مى كنيم كه توانايى و اراده و ((خود)) ما نيز ساخته و آفريده خود ما نيست .
حتى چون تولدمان ، را بياد آوريم يا تولد ديگران را مشاهده كنيم و به آن بينديشيم . در مى يابيم كه آفريدن و پديد آوردن ما از ((خود)) ما يا ديگران نيست . اين نيز بر آگاهى و يقين ما نسبت به مرزهاى وجوديمان مى افزايد. در اينجا از شناسايى علمى و جهان شناسى آن به سطح فهم حكيمانه فرا مى رويم و به فهم فلسفى وجود گام مى نهيم به واقعيت جهان و انسان در سطحى والا و چشم اندازى گسترده مى نگريم ، نگرشى كه در آن واقعيت جهان - انسان ديگر با پديدار گونگى وجود بيان نمى شود بلكه در افق مالكيت و حاكميت بر عالم طبيعت فهم مى شود و خود را بر هر كس كه در اين افق مقام گيرد و تحميل مى كند بطورى كه كل آگاهيش دستخوش ‍ تحويل گردد تا پرتو ماندگار در او بر جاى ماند.
66: رجوع ما به خدا، ملاقات با پروردگارمان ، لقاءالله ، لقاء زندگى برزخى در لحظه مردن و و لقاء الاخره يا زندگى پس از مرگ تا ابد
رجوع ما به خدا چه معنى دارد؟

نخست بايد دانست مراد از ((رجوع ما)) به خدا اين نيست كه ما آگاهانه و بنحو ارادى به سوى خدا باز مى گرديم . در قرآن كريم همه جا از بازگشت بشر به خدا يا پروردگارشان - و تعابيرى از اين دست - به صورت ((بازگشت داده شدن ))، ((و بازگردانده شدن )) ياد مى شود به معنى يك رخداد تكوينى و خارج از خواست و اراده بشر.
گاهى آن را به خودش نسبت مى دهد. چنانكه در اولين سوره اى كه نازل مى شود مى فرمايد: ((بخوان به نام پروردگارت (اين درس را براى مردم ) پروردگارى كه آفريد. انسان را از لخته آويخته اى (نطفه اى ) آفريد... بيگمان بازگشت به سوى پروردگار تو است )) و در همان سال يا سال دوم مى فرمايد: به آسمان سوگند و به پيدا شونده در شب و چه دانى كه شباينده چيست ؟ ستاره درخشنده . هيچكس نيست مگر كه بر او نگهبانى هست . پس بايد آدمى بنگرد كه از چه آفريده شد؟ از آبى جهنده آفريده شد كه از ميان ستون پشت (مرد) و استخوانهاى سينه (زن ) بيرون مى آيد.
قطعا او (خدا) قادر به بازگرداندنش هست در دورانى (دوران پس از ترك زيستن ) كه نهانهاى آدميان بروشنى آشكار و باز شناخته شود. در آن دم او را نه نيرويى هست و نه ياورى . به آسمان كه بازگرداننده (آب ، آبى كه بصورت بخار از زمين به هوا بالا رفته ، بصورت باران ) است سوگند و به زمين كه شكاف بردار (دانه پذير دانه پرور)(50) است سوگند كه بيگمان آن (قرآن ) سخنى قاطع و باز نماينده حق از باطل است و آن سست و شوخى نيست . قطعا آنان (كافران ) سخت حيله بدخواهانه مى ورزند و من تدبير خير خواهانه مى نمايم . پس درنگ ده كافران را، پاسى ، (ثانيه عمرشان ) فروگذارشان ))(51)
تغيير دادن تعابير به اين دليل است كه تفهيم حقيقت آن رخداد آسان تر گردد. چنانكه براى تفهيم حقيقت و چگونگى مردن ما - بشر- يكبار آن را به خودش نسبت مى دهد و بار ديگر به واسطه هاى تكوينى ميان خودش با بشر؛ و بار سوم به ملك الموت تا تسلسل علل را ميان مبدا هستى و مدبر امور و ناظم نظام هستى و زندگى با رخداد مردن ما به ما بفهماند.
بنابراين ، بازگرداندن ما به خدا، رخدادى است كه خدا از طريق و بواسط عللى كه در نظام هستى و زندگى دست اندر كارند به انجام مى رساند.
لكن صرف اعلام اين حقيقت به ما در قالب اين تغيير تفهيم حقيقت بزرگ ديگرى را در بردارد و آن اين حقيقت است كه ما در لحظه مردن ، در نظام هستى و زندگى كه نظامى تكوينى است تغيير موقعيت مى دهيم . و بالاتر از آن ، اين تغيير موقعيت به گونه اى است كه ما موقعيتى در نظام هستى و زندگى پيدا مى كنيم كه سابقا داشته ايم بنابراين ما در مقام يك ((هستى ))
در نظام هستى و زندگى كه نظامى تكوينى و ثابت است و سه موقعيت پياپى داريم : موقعيت نخستين موقعيت ميانى و موقعيت نهايى كه جز موقعيت نخستين نيست و به همين نظر از انتقال ما به آن با لفظ ((باز گرديدن )) ياد مى شود.
اكنون بايد ببينيم ((موقعيت ميانى )) ما - كه از كودكى يا بلوغ تا لحظه مردن ما باشد - با دو موقعيت پيشينى و پسينى ما چه تفاوتى دارد؟ پاسخ اين است :
تا لحظه كودكى - يا بلوغ - ما موجودى تابع محض نظام تكوينى هستى ، پيدايش و زندگى هستيم و تفاوت چندانى با موجودات زنده ديگر نداريم . دستخوش تصرفات جارى در آن نظام هستيم تنها از آن لحظه است كه در بهترين پايگاه هستى يا ((احسن تقويم ))، قرار مى گيريم و دوره كوتاه يا ((ثانيه )) زندگى ارادى و آگاهانه مان را مى پيماييم .
در لحظه مردن به همان وضعيت پيشينى باز مى گرديم پس از مردن ، زمان كار آگاهانه و ارادى سرنوشت ساز نيست . دوران طولانى زندگى برزخى است كه به دوران ابدى قيامت منتهى مى شود. همين آدمهايى كه در طول تاريخ و تا زمان نزول سوره مباركه ((تين )) زندگى دنيا - يا طول عمرشان - را بر زندگى باز پسين يا آخرت ترجيح داده اند و زندگى هاى پست استكبارى ، دنيادارى ، داموارگى و شى ء وارگى را برگزيده و پيش گرفته اند در لحظه مردن كه پايان كار آگاهانه و زندگى ارادى است به ((اسفل سافلين )) كه دركات جهنم برزخى برقرار و جارى باشد فرو افتاده اند: فرو افتادنى تكوينى . اما آنان كه ايمان آورده اند ايمانى پس از شنيدن ، ديدن انديشيدن ، خرد ورزيدن و تفقه در دين و خود را به آموزه هاى وحيانى و مجموعه قوانين الهى سپرده اند تا اسلام در آنان رخ داده است و اعمال صالحه داشته اند نفوس مطمئنه اى شده اند كه در لحظه مردن و بازگشت به نظام تكوينى ، با اين امر تكوينى پروردگارشان روبرو مى شود:
يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية
هان اى ((خود)) ايمنى و آرامش يافته ! در حالى و موقعيتى نزد پروردگارت بازگرد كه خشنود هستى و پسنديده او، و به جرگه پرستندگان مطيعم درآى و به بهشتم اندر آرى .(52)
برتر است همه صحنه را از نظر بگذرانيم :
بنام خداوند بخشنده مهربان .