پاى درس پروردگار ، جلد ۹

جلال الدين فارسى

- ۳ -


پروردگار متعال در بيست و هفتمين درسش كه سوره ((تين )) باشد و شايد در سال دوم بعثت نازل شده باشد دو نيمه زندگى را در ارتباط متقابلشان چنين تشريح مى فرمايد: و التين والزيتون و طور سينين . و هذا البلد الامين . لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم . ثم رددناه اسفل سافلين . الا الذين آمنوا و عملوالصالحات فلهم اجر غير ممنون فما يكذبك بعد بالدين . اءليس الله باحكم الحاكمين ... سوگند كه چنين بوقوع پيوست كه آدمى را در بهترين پايگاه هستى آفريديم ، آنگاه او را (در لحظه مردن يا ترك زيستن ) به پايين ترين مراتب هستى (كه دركات جحيم باشد) پس رانديم (28) مگر آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند كه ايشان پاداشى بلاانقطاع و پيوسته دارند (در طول عمرشان ، در زندگى برزخى ، و در قيامت كه جاودانه است ). با وجود اين (اى آدمى ) چه موجب مى شود كه نظام هستى و زندگى را تكذيب كنى ؟ مگر خدا بهترين داور و دادور نيست ؟
((فلهم اجر غير ممنون )). درباره مردم با ايمان شايسته كردار همان ((و ان لك لاجرا غير ممنون )) خطاب به رسول اكرام (صلى الله عليه وآله ) است كه اول من آمن ، و اول من اسلم بشمار مى آيد. از آنچه در نظام هستى همواره و از ازل تا ابد روى مى دهد حكايت دارد. اين رويداد مستمر و پيوسته و بلاانقطاع كه هر كس ايمان آورد و اعمالش صالحه باشد بلافاصله رشد معنوى و تقرب به خدا پيدا مى كند، اعتلا مى يابد، آثار خيرى بر زندگى روزمره و طول عمرش بار مى شود و در لحظه ترك زيستن به درجه اى از درجات بهشت برزخى فرا مى رود و در قيامت به درجه مشابهى از آن در بهشت جاويد.
الذين آمنوا و عملوا الصالحات و انك لعلى خلق عظيم بيان نيمه آگاهانه و ارادى زندگى مسلمان و زندگى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) است . فلهم اجرا غير ممنون و و ان لك لاجرا غير ممنون بيان نيمه زندگى هر يك از آن دو.
حال ببينيم نيمه آگاهانه و ارادى زندگى كفار و نيمه تكوينى آن كدام است ؟
در همان ايام و ماههايى كه خداوند متعال به بيان دو نيمه زندگى پيامبرش و پيروان او مى پردازد و دو نيمه زندگى مستكبران و مترفان را نيز تشريح مى فرمايد آن هم با اشاره به افراد برجسته و مشهور و شناخته شده اى كه پيش روى مردم بسر مى برند تا درسى تجربى و مشهور همراه با درسى نظرى و حكيمانه باشد.
اءرايت الذى يكذب بالدين ... آيا ديدى و انديشيدى به آن كس كه نظام هستى و زندگى را دروغ مى شمارد. او همان است كه يتيم را با خشونت مى راند و تشر مى زند و (ديگران را) به خوراك دادن به آدم بيچاره بر نمى انگيزد. پس واى بر نمازگزارانى كه آنان از اقتضاهاى نمازشان غافل و بى خبراند كسانى كه آنان ريا مى كنند و از كمك مالى به ديگران دريغ مى ورزند.
لا اقسم بهذا البلد... لقد خلقنا الانسان فى كبد. اءيحب ان لن يقدر عليه احد. يقول اهلكت مالا لبدا... نه ، به اين شهر سوگند مى خورم و حال آنكه تو مقيم اين شهرى ، و به پدر سوگند و به آنچه زاده كه محققا آدمى را در رنج و سختى آفريديم . آيا مى پندارد هيچ كس زورش به او نمى رسد كه مى گويد: مالى هنگفت را به هدر دارم (همانچه سابقا به نيازمندان بخشيدم )؟ آيا پندارد كه هيچ كس نمى بيندش ؟!
مگر نه برايش دو چشم ساختيم و زبانى و دو لب ، و دو راه نمايان (رشد معنوى ، و بعد از خدا) را به او نموديم ؟ با اينهمه آن گردنه دشوار را در ننورديد. و چه دانى تو كه آن گردنه دشوار چيست ؟ آزاد كردن بنده اى (يا زندانى و وامدارى ) يا خوراك دادن در روزگار گرسنگى جانكاه يتيمى خويشاوند را يا بينوايى خاكنشين را، علاوه بر اين كه از كسانى باشد كه ايمان آوردند و يكديگر را به مقاومت سفارش كردند و هم به مهربانى و دلسوزى نسبت به هم توصيه كنند آنان مردم خوش فرجام اند. و كسانى كه به آيات ما كافر شدند آنان مردم بد فرجام اند. آتشى مستحكم احاطه شان كرده است .
اينها همه سوره هاى كوتاه مكى اند كه در سالهاى اول و دوم بعثت نازل مى شوند و از دو نيمه زندگى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) و مردم با ايمان و شايسته كردارى كه پيرو او هستند و از دو نيمه ارادى و تكوينى زندگى كفار مستكبر و كفار دنيا دار، و ارتباط تنگاتنگ اين دو نيمه با يكديگر در نظام هستى حكايت مى نمايند. در سوره كوتاه ((تين )) كه بيست و هفتمين سوره مكى بر حسب ترتيب نزول است پروردگار متعال تاريخ آفرينش بشر و عملكرد و زندگى گروههاى اجتماعى و بين المللى بشر و احوالات آنان را پس از مردنشان تا سال دوم بعثت خاتم در چند جمله كوتاه بيان مى فرمايد.
هيچ مورخى نتوانسته است حتى به باطل و از روى پندار و با تخيل چنين تاريخچه اى را رقم بزند:
... سوگند كه چنين بوقوع پيوست كه آدمى را در بهترين پايگاه هستى آفريديم ، آنگاه او را ( در لحظه مردن يا ترك زيستن ) به پايين ترين مراتب هستى (كه دركات جحيم برزخى باشد) پس رانديم مگر آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند كه ايشان پاداشى بلاانقطاع و پيوسته دارند (در طول عمرشان ، در زندگى برزخى كه از بدو تاريخ برقرار است تاكنون و تا به قيامت ، و در قيامت ...)...
در سرتاسر بيست و سه سال نزول وحى ، پروردگار متعال پيوسته به بشر گوشزد مى كند و مى فهماند كه سرمايه اش جز روزها و سالهاى عمرش ‍ نيست ، و در طول عمرش كه جز ثانيه اى از تاريخ نيست بسبب نوع زندگيش ‍ و انديشه و باور و كارهايش كيفيتى از هستى مى يابد كه در لحظه مردن يا ترك زيستن نسبتا تثبيت مى گردد تا در مرتبه اى از اعراف يا بهشت و يا دوزخ برزخى بسر ببرد. و آنگاه كه با دگرگونى بنيادين عالم طبيعت ، قيامت بر پاشده تمامى آدميان و نسلهاى پياپى گرد هم آيند و در ديه و ادراك يكديگر قرار گيرند - دوران جمع - تثبيت قطعى و جاودانگى پيدا مى كند. از زندگى در طول عمر با وصف ((حياة الدنيا)) زندگى پست بدست زندگى ناچيز و كوتاه گذرا ياد مى كند در قياس با زندگى طولانى و بى پايان پس از آن كه ((آخرت )) نام دارد. و اندرز مى دهد كه براى تضمين خوش فرجامى و عاقبت بخيرى بايد خود را تسليم آموزه ها و احكام و دستورهاى الهى ساخت و در حالت ((اسلام )) مسلمانى زيست و مرد: يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته و لاتموتن الا و انتم مسلمون . و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا... هان اى كسانى كه ايمان آوردند، از خدا پروا گيريد چنان پروا گرفتنى كه در خور او باشد و نميريد مگر در حالى كه شما وجودتان را سرا پا به آموزه ها و شريعت خدا سپرده و با آن مطابقت داده باشيد. و به ريسمان خدا (كه جز آموزه هاى وصيانى يا قرآن نيست ) چنگ آويزيد آنهم نه انفرادى و جدا جداى از هم بلكه به گونه يك جامعه - ملت - دولت ...(29)
اين آيات پس از جنگ بدر، و اندك زمانى مانده به جنگ احد (شنبه هفتم شوال سال سوم هجرى ، 32 ماه پس از هجرت ) نازل مى شود. و در آخر اين مجموعه آيات مى فرمايد كه آنچه گفتم بيان نظام هستى ، پيدايش و زندگى است : و لله ما فى السموات و ما فى الارض و الى الله ترجع الامور(30)
بازگشت امور و رخدادهاى مربوط به هر چه و هر كه در آسمانها و هر چه و هر كه در زمين يا عالم طبيعت است به خدا چه معنى دارد؟ اين واقعيتى كه بارها و درس پروردگار به بشر گوشزد و تفهيم مى شود به چه معنى است ؟
به اين معنى است كه نظام هستى ، پيدايش و زندگى در مالكيت مطلقه و حاكميت مطلقه و تكوينى خداست و تصرف در تمام اشياء و موجودات و عناصر و قوا و انسانها در يد قدرت اوست . و او كه غنى بالذات است جز به قسط و عدل عمل نمى كند. نظام هستى ، پيدايش و زندگى را بر اين اساس ، استوار، و بنا ساخته كه هر كس جز پاداش و كيفر عادلانه و تام و تمامش را نمى يابد.
نگاه كنيم به كاربردهاى اين جمله كه ((و الى الله ترجع الامور)) تا ببينيم در چه سياقى و براى نتيجه گيرى از چه امور يا رخدادهايى بكار رفته است ؟
يكى از روشن ترين بيان مشروح اين واقعيت در گزارش از جنگ بدر است كه سوره مباركه انفال آن را در بردارد. آيه نخست آن سوره - و شايد چند آيه صدر آن - بعد از ظهر روز جنگ ، و پس از خاتمه جنگ ، در ميدان جنگ نازل مى شود ساعتى كه گفتگو درباره تقسيم درآمد آن كار به ميان مى آيد:
به نام خداوند بخشنده مهربان
از تو درباره بدست آمده ها مى پرسند. بگو: بدست آمده ها مال خدا و پيامبر است . بنابراين اگر مومنيد از خدا پروا گيريد و روابطتان را اصلاح كنيد و از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد...
چند روز يا هفته بعد، آيات 41 تا 44 مى آيد و به اين جمله ختم مى شود... ليقضى الله امرا كان مفعولا و الى الله ترجع الامور ((و بدانيد كه هر در آمدى داشته باشيد خمس آن مال خدا و مال پيامبر و مال خويشاوندان (معينى از پيامبر) و يتيمان و بيچارگان و راه مانده است اگر به خدا و آنچه روز ((متمايز شدن )) روزى كه دو سپاه روبرو گشتند بر بنده مان نازل كرديم (يعنى آيه اول سوره انفال يا صدرش ) ايمان آورديد، و خدا بر هر چيزى قادر است . آن دم كه شما در قسمت پست زمين تمركز يافته بوديد و آنان بر سطح مرتفع آن ، و كاروان (بازرگانى كفار مكه ) پايين تر از محل استقرارتان بود (در نتيجه ، پشت كردن به سپاه دشمن براى حمله به كاروان و تصرف آن قتل عامتان را ببار مى آورد) پس چاره اى براى شما جز جنگيدن با سپاه دشمن نماند آن هم در شرايط ناگوارى كه متمركز ناخواسته دشمن در بلندى و تمركز ناخواسته شما در پستى رخ داده است ) بطورى كه اگر با دشمن ((قبلا)) مى خواستيد قرار جنگ بگذاريد نمى پذيرفتيد در چنين وضعيت جفرافيايى قرار گيريد. اما اين شد تا خدا رخدادى را كه به عمل در آمد به فرجام آورد تا هر كس زندگى پست كند آگاهانه كند و هر كس زندگى عالى كند آگاهانه كرده باشد و بيگمان خدا البته بسيار شنوايى بسيار داناست . چون (رخدادها را يكايك چنين ترتيب مى دهد و به انجام مى رساند) خدا دشمنانتان را در خواب تو اندك نشان مى دهد حال آنكه اگر آنان را به تو بسيار نشان داده بود بيشك سست مى شديد و قطعا درباره آن كار (آمدن به سراغ كاروان يا نيروى نظامى كفار مكى ) كشمكش پيدا مى كرديد، ولى خدا شما را سلامت بخشيد (و نگذاشت سست شويد و با هم بر سر كار حكومت اختلاف و كشمكش پيدا كنيد). زيرا او از گوهر دلهاى آدميان بس خبردار است و آن دم كه با يكديگر رو در رو شديد آن دم آنان را در چشمانتان به شما اندك نشان مى دهد و بعكس شما را در چشمانشان اندك نشان مى دهد تا خدا رخدادى را كه به عمل در آمد به فرجام آورد، و رخدادها بر خدا بر مى گردد. (در سلسله علل ). هان اى كسانى كه ايمان آوردند، هرگاه با دسته سپاهى روبرو شديد بايد كه گام استوار داريد و پايمردى كنيد و خدا را بسيار بياد آريد باشد كه شما پيروزى معنوى يابيد...)) سپس رخدادهايى را كه در جبهه دشمن و اردوگاهش ‍ سبب شده است به خودش نسبت مى دهد تا بفهماند كه تمامى نظام هستى و زندگى به گونه اى در گردش است كه شكست و فرجام پس از ترك زيستن كفار را با همه دردناكى آن حتمى الوقوع گردانده است ((... و آن دم كه شيطان كارهايشان (انديشه و سياستگزارى نظامى آنان ) را براى آنان توجيه كرد و گفت : امروز از بشر هيچ كس توان چيرگى بر شما ندارد و من هم حامى شما هستم . بعد كه دو سپاه روياروى هم قرار گرفتند پاپس كشيده گفت : من از جرگه شما بيرونم چون من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيد. من از خدا مى ترسم و خدا شدت كيفر مى دهد)).
ابن اسحاق - متوفاى 152 - از زبان عروه پسر زبير بن عوام ، آنچه از فريب و گمراهگرى و توجيه از شيطانى به نام سراقه بن مالك بن جعثم مدلجى كه از اشراف قبيله بزرگ كنانه است سر مى زند شرح مى دهد: به سران قريش ‍ مى گويد: من در برابر شما ضمانت مى كنم كه در غياب شما قبيله كنانه اقدام به هيچ حركتى عليه شما نكنند. در نتيجه تضمين او، قريش بيدرنگ به طرف بدر حركت مى كنند(31) آنگاه مى نويسد: عميربن وهب يا حارث بن هشام ، يكى از اين دوگفته اند كه سراقة بن مالك بن جعثم پس از آن تضمين كه موجب احساس امنيت قريش از طرف قبيله كنانه در غيابشان از مكه مى شود در صحنه جنگ بدر و مشاهده امداد الهى همان سخنانى را كه خداى متعال در اين آيات گزارش مى فرمايد بر زبان مى آورد(32)
واقدى - متوفاى 207 - جنگ بدر را با دقت و مشروحا مى نويسد: وقتى قريش متفقا تصميم به سفر جنگى گرفتند بياد آوردند كه ميان آنان و بنى بكر يك خصومت ديرينه هست و ترسيدند اگر شهرشان را ترك كنند بنى بكر بر خانواده هاى بى دفاعشان بتازند. بيش از همه سران قريش عتبه پسر ربيعه مى ترسيد. و مى گفت : شما اگر هم به پيروزى دست يابيد و مقصودتان (كه حفظ كاروان تجارى است ) برآورده شود باز از طرف زنان و كودكان و افراد ناتوانى كه پشت سرمان مى مانند آسوده خاطر نخواهيم بود. بنابراين ابتدا و پيش از حركت جنگى خوب فكرهاتان را بكنيد. در اين هنگام سراقة بن جعثم مدلجى مى گويد: اى جماعت قريش ! مى دانيد كه من در ميان قبيله ام چه مقام و موقعيتى دارم . من قول مى دهم كه قبيله كنانه كوچكترين حركتى عليه شما نكنند. بر اثر آن عتبه اطمينان خاطر پيدا كرد. ابوجهل روبه عتبه كرد كه ديگر چه مى خواهى ؟ اين رئيس كنانه است و قول ضمانت و حمايت از ما مى دهد در مورد كسانى از ما كه در مكه مى مانند؟ عتبه مى گويد: چيزى ديگرى نمى خواهم . من آماده سفر جنگى هستم (33) در آغاز جنگ ، سراقه مشركان را تشويق به حمله مى كرد و اطمينان مى داد كه ((امروز از بشر هيچ كس توان چيرگى بر شما ندارد)) اما با ديدن امداد الهى پا پس كشيده گفت : ((من از جرگه شما بيرونم چون من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيد.)) ابوجهل كه در راءس واحد نظاميش پيش مى آمد مشركان را تحريك به حمله كرده گفت : سلب حمايت سراقة بن جعثم ، نبايد اراده تان را سست گرداند. او قرار و مدارى با محمد و پيروانش داشته است . وقتى به دهكده ((قديه )) (بين مكه و مدينه ) برگشتيم خواهد ديد كه چه به روزگار قبيله اش خواهيم آورد.
از كشته شدن عتبه و شيبه و وليد به وحشت نيافتيد. اينها عجله كردند و براى اين كه در كسب افتخار از ديگران پيش بيافتند بى موقع جنگيدند. امروز تا محمد و پيروانش را به اسارت در نياورده طناب پيچ نكنيم بر نمى گرديم . نبينم يكى از شما يكى از آنها را بكشد. حتما بايد دستگيرشان كنيد تا بتوانيم سزاى اين را كه زندگى آباد و اجداديشان را ترك كرده از معبودهاى نياكانشان روبرتافته اند به آنها بچشانيم ))(34)
يكى از نتايجى كه بدست مى آوريم اين است كه وجود شياطين الانس و نيز عوامل مضر و مخل نامرئى و نامحوس ، جملگى ، لازمه مبارزات آزادى عزت خواهانه مستضعفان است ، حتى در بسيارى موارد موجبات شكست نظامى - سياسى مستكبران و مترفان كافر را فراهم مى گرداند به عبارت حكيمانه ، تمامى رخدادهايى ؟ تحت تاثير ابليس - مجموعه عوامل مضر به زيستن و مخل رشد معنوى يا تقرب الى الله - در نظام طبيعى و در جهان انسانى بوقوع مى پيوندد مصلحتى بزرگ و و گسترده و در سطحى عالى - سطح نظام هستى و زندگى - را تامين مى نمايد.
نه تنها در اين آيات ، عملكردهاى شيطان را ضرورتى در نظام هستى و جهان انسانى مى شمارد و از آن با اين عبارت ياد مى فرمايد: ((و الى الله ترجع الامور)) بلكه در نخستين بارى هم كه اين عبارت را بكار مى برد براى تفهيم همين حقيقت سرنوشت ساز است : ((و ان يكذبوك فقد كذبت رسل من قبلك والى الله ترجع الامور...)) اگر تو را درغگو مى شمارند پيش از تو هم پيامبران مورد تكذيب قرار گرفتند، و همه رخدادها بازگشت به خدا دارد، هان اى آدميان ! بيگمان وعده خدا راست است ، بنابراين زندگى دنيا (يا طول عمر) شما را نفريبد و آن فريبكار شما را در مورد خدا نفريبد، زيرا شيطان دشمن شماست ، بنابراين شما هم او را دشمن بداريد، جز اين نيست كه او حزبش را دعوت مى كند تا از آتش نشينان باشند)).(35)
سر رشته همه حوادث طبيعى و پديدارهاى آن ، همه كارهايى كه مردم در جهان انسانى مى كنند و آثارى كه از اين رهگذر بر آنان كه فاعلان اجتماعى اند مترتب مى گردد خواه در طول عمرشان - يا به اصطلاح آموزه هاى وحيانى : زندگى دنيا و خواه پس از ترك زيستن در زندگى برزخى و در زندگى قيامت ، و هر چه رخداد از جهان هاى برين و خزائن غيب براى دو جهان طبيعى و انسانى بروز و ظهور مى يابد جملگى نسبت با خدا دارد و به او راجع است كه مبدا هستى و پروردگار عالم هاى آفريدگان است : ((آنچه و آنكه در آسمانها و زمين است خدا را به پاكى مى ستايد و او عزيز(36 ) حكيم است ، فرمانروايى آسمانها و زمين مال اوست ، زنده مى كند و مى ميراند و او بر همه چيز بسيار تواناست ، او اول است و آخر، ظاهر است و باطن ، و او به هر چيز بسيار داناست ، اوست كه آسمانها و زمين را در شش دوران بيافريد آنگاه آهنگ عرش كرده آنچه را در زمين فرو مى شود و آنچه را از آن بيرون مى آيد و آنچه را كه از آسمان فرو مى آيد و آنچه را كه در آن بالا مى رود مى داند و او با شماست هر كجا باشيد، و خدا به آنچه مى كنيد بيناست ، فرمانروايى آسمانها و زمين مال اوست و ((الى الله ترجع الامور))(37)
يكى از رخدادهاى مهم كه به خداى بر مى گردد به مبدا هستى و پروردگار و مدبر عالم هاى هستى ، آفرينش اين عوالم است و آفرينش انسان . رخداد مهم ديگر رحمت هاى رحيمى و كيفرهايى است كه به مردم مومن و گروههاى بشرى و اجتماعى كافر زشتكار و تبهكار مى دهد، رخداد مهم ديگر، مردن انسان - به معنى ترك زيستن جانورى - است كه زنده شدن تازه اى را در پى دارد: زندگى برزخى را، آخرين رخداد مهم در دو جهان انسانى و طبيعى ، بر پايى قيامت است كه ((يوم الجمع ))، نيز هست .
همه اين رخدادهاى مهم ، نسبت با خدايى كه مدبر امور است دارد:
((و الى الله ترجع الامور)).
از اين آموزه هاى وحيانى و نظاير آن مى فهميم كه در لحظه آفريده شدن بشر، در لحظه پديد آمدن خودمان در شكم مادر، در طول عمرمان ، در لحظه مردن و زنده شدن به حيات برزخى ، و در قيامت و زنده شدن به حيات آن ، با خدا سر و كار داريم و با او رو برو هستيم : ((به نام خداوند بخشنده مهربان ، چون آسمان دو پاره شود و فرمان برد پروردگارش را، و سزاوار چنان باشد، و چون زمين كشيده گسترده شود و آنچه را در آن است برون افكنده و تهى گردد، و فرمان برد پروردگارش را و سزاوار چنان باشد، هان اى انسان ! تو در حال تلاشى فرساينده به سوى پروردگارت هستى ، بنابراين در ديدار با او هستى ...فملاقيه ))(38)
ما لحظه اى از خدا گسست و جدايى نداريم ، چنانكه رخدادها و اشياء مخلوقات قائم بر او هستند و با او نسبت دارند و از او سرچشمه مى گيرند و با او سر و كار دارند.
براى تفهيم اين معنا كه با ترك زيستن ، نابود نخواهيم شد و زندگى دوباره و تازه اى كه فرق بسيار با زندگى دنيا و طول عمرمان دارد خواهيم داشت كه در آن اعمال ارادى وجود ندارد بلكه ديدار و ادراك نتايج اعمال ماست همراه با ادراك يقينى و درخشان حقايق بنيادين نظام هستى و زندگى ، از واژه لقاء خدا ((لقاء پروردگارشان )) و مانند آن استفاده مى فرمايد: قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله ، بيگمان ، كسانى كه ديدار خدا را دروغ شمرند زيان بردند، يعنى مردگان كافر تا زمان نزول اين آيه ، لحظه مردن ، نه تنها لحظه لقاء خداست ، بلكه زمان ديدار با ملائكه هم هست و زمان ديدار با بسيارى از مردمان از كافران گرفته تا مومنان و ابرار و پيامبران كه مقربانند و تشكيل دهندگان ((اعراف )).
اشاره به همين زيان بردگان يا كسانى كه ((كه خود را به هدر دادند(39) مى فرمايد: هل ينتظرون الا ان ياتيهم الله فى ظلل من الغمام و الملائكة و قضى الامر و الى الله ترجع الامور؟! آيا جز اين را انتظار مى برند كه خدا از طريق توده هاى متراكم و سياه ابرهاى باران ريز سيل آفرين خانمان براندازد و به سراغشان بيايد و ملائكه جانشان را بگيرند و آن رخداد (رخداد مرگ ) بانجام رسد؟ و رخدادها تكوينا به خدا بازگشت دارد و از او نشات مى گيرد(40)
آمدن در ((ظلل من الغام )) همان عذاب اين دنيايى است كه از آن در جاى ديگر اينطور ياد مى فرمايد: و امطرنا عليهم مطرا فانظر كيف كان عاقبة المجرمين (41)، و لقد اتوا على القريه التى امطرت مطر السوء افلم يكونوا يرونها بل كانوا لا يرجعون نشورا(42) آمدن ملائكه به معنى لحظه مردن و زنده شدن به زندگى برزخى است ، همانچه در مواردى آن را به جاى ملائكه به خودش نسبت مى دهد تا بفهماند كه آنچه فرشتگان انجام داده و در جهان برين و غير محسوس روى مى دهد با او نسبت دارد، و به مبدا هستى و مدبر امور و ناظم هستى و زندگى ، و جارى كننده سنن و قوانين عالم نظام هستى بر مى گردد، چه رخدادهايى در نيمه ارادى زندگى است و كداميك در نيمه تكوينى آن ؟ آنچه آفرينش هست از آفرينش از جهان هاى برين ، تا جهان طبيعى ، و جريان انسانى گشوده نثار، آفريدن انسان تحولاتى كه هر يك از ما تا لحظه تولد داريم و دوره هاى كودكى تا بلوغ ، به نيمه تكوينى زندگى ما تعلق دارد، تنها آنچه به نحو آگاهانه و ارادى در ايام عمرمان انجام مى دهيم نيمه ارادى آن را تشكيل مى دهد، در همين برهه آنچه از رخدادهاست حتى تحولاتى كه براى اعمالمان مترتب مى شود و خارج از اراده ماست ، به نيمه تكوينى زندگى ما تعلق دارد و نسبت با خدا دارد، از لحظه مردن تا به قيامت و از آن به بعد تا ابد هم جز نيمه تكوينى آن نيست ، و خود به دو بخش ‍ برزخى و قيامت تقسيم مى شود. به ديگر بيان ، رخدادهاى زندگى برزخى ها و رخدادهاى حيات ما در قيامت جملگى نيمه تكوينى و غير ارادى زندگى ما را تشكيل مى دهند. آنچه به نيمه ارادى و آگاهانه زندگى ما تعلق دارد. بخشى از رخدادهاى دوره بلوغ تا مرگ ماست كه به مدد توانايى هايى موروثى و تكوينى به گونه انديشه ، تعقل ، تفقه در دين يا خوددارى از اين سه فعاليت متعالى ، ايمان ، كفر، اميد، نااميدى ، داورى ، دوستى ، دشمنى ، صلح و جنگ ، نگاه كردن ، سخن گفتن ، اشغال ، فعاليت اجتماعى و سياسى ، ازدواج ، خانه دارى ، فعاليت اقتصادى و فرهنگى و امثال آن انجام مى دهيم .
لكن آنچه از تحويل و تغيير بر اثر انجام اين كارها تكوينا بر وجود ما عارض ‍ مى گردد از جمله قرب به خدا و بعد از او، اعتلا و پست شدن ، فلاح و خسران هر چند در زمان زندگى ما در دنيا روى مى دهد به نيمه تكوينى زندگى ما تعلق دارد نه به نيمه آگاهانه و اختيار و ارادى آن .
در اين نقطه از انديشه و بحث ، حقيقت عظيمى بر ما آشكار مى گردد كه بيشتر در حالت نا آگاهى از آن بسر مى بريم . و كمتر انسانى را مى يابيم كه پيش از ما از آن بدرستى آگاه شده باشد.
آن حقيقت با عظمت اين است كه مدت زمانى از وجود ما - وجودى كه مقدماتش از ازل شكل گرفته و دوران هاى خلقت را پيموده تا نطفه اى شده ايم و بعد به دنيا آمده ايم - كه در آن مدت صاحب اختيار خويش ‍ هستيم يعنى از زمان بلوغ تا مردن ، نسبت به دوران مدير تكوينى وجودمان كه پيش از آن و بعد از آن است ثانيه اى هم به حساب نمى آيد.
اين ثانيه ، در ميانه دو بخش زمانى تكوين وجودمان - يعنى بخش خلقت ما- و بخش دوران آخرت ما، قرار گرفته است پيش از اين ثانيه هر يك از ما دستخوش نظام هستى بوده ايم و پس از آن هم چنين هستيم . بعد از آن كه از ازل تا لحظه بلوغ دخالتى در تعيين سرنوشتمان نداشتيم تنها يك ثانيه مهلت و توانايى و امكان تصرف در خويشتن و تعيين سرنوشتمان را پيدا كرديم و به محض مردن به وضعيت پيشين خود در نظام هستى باز مى گرديم . اين ((بازگشت )) همان رجوع ما به خداست ، ملاقات ما با پروردگارمان ، يا لقاءالله .