راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۲۳ -


و از جمله آزادى هائى كه كشيشان نصارى مى گويند در ممالك مسيحى بود و در اسلام نيست اينكه غالباً آنها را از خواندن كتابهاى خود منع مى كردند مثلاً پادشاه فرانسه ((سنت لوئى )) به امر پاپ يك روز 24 عرّابه كتاب تلمود را آورد و سوزانيد ((و تلمود كتاب حديث يهود است )) نه براى آنكه ميان نصارى منتشر مى كردند بلكه براى آنكه خودشان هم نخوانند))!
مورّخ مزبور گويد:((آن نشاط كه يهود در مملكت مسلمانان از عهد سعدياه گاوون تا موسى بن ميمون در علوم ديدن داشتند از ميان رفت و جهل و خمود بر آنها مسلّط گشت )).
امّا نفى و تبعيد و غارت كردن اموال و فرزند وزن آنها در ممالك مسيحى به اندازه اى نيست كه در اين مختصر گنجد.
يكى از شكنجه هاى نصارى آن بود كه يهوديان را نزد كشيشان در حضور جماعت حاضر ميكردند و مى گفتند: بايد مسيحى شوى ؛ اگر نمى پذيرفت دستهاى او را از پشت به ريسمان استوار مى بستند و سر ديگر ريسمان را از قرقره اى كه بر سقف بلندى كوبيده بود مى گذرانيدند و به دست مى گرفتند، آنگاه جسم سنگينى به پاى يهودى مى بستند و آن سر ريسمان را چند تن مى كشيدند تا يهودى نزديك سقف مى رسيد و يكباره رها مى كردند كه يهودى به شدّت به زمين مى خورد و همه اندام هاى او خرد مى شد!
ديگر آنكه او را بر تختى مى خوابانيدند و مى بستند و قطعه جامه كهنه در گلوى او مى گذاشتند و ريسمانى به آن بسته بود و سر ريسمان را به دست مى گرفتند و آب در دهان و بينى يهودى مى ريختند و آن قدر مى كوشيدند تا كهنه از گلوى او بدرون رود آنگاه سر ريسمان را كه در دستشان بود به قوّت مى كشيدند تا آن كهنه خون آلوده بيرون مى آمد و چند بار اين عمل را تكرار مى كردند!
ديگر آنكه دست و پاى آنها را ايستاده به زنجير محكم و ستونى مى بستند و بر تن آنها روغن زيت مى ماليدند و آتش نزديك تن آنها مى بردند تا گوشت و پوست آنها مى سوخت و استخوان نمايان مى شد براى آنكه دين مسيحى را قبول كنند!
ديگر آنكه يهودى ها را مى آوردند تا اقرار كنند كه يهودى بوديم اگر اقرار نمى كردند تحت شكنجه مى آمدند و اگر اقرار مى كردند آنها را زنده در آتش ‍ مى سوزانيدند در ميدان بزرگى ، آتش بسيار مى افروختند و صد تن و دويست تن را يك باره در آتش مى افكندند و كشيشان با لباس مجلّل و زر دوز حاضر مى شدند و يهودى ها با جامه هاى مندرس كه روى آنها به خطّ درشت نوشته بود (شيطان ) مى آوردند و آنها را در آتش مى افكندند!
و در شهر (اشبيليه ) تنها در مدت شش ماه دو هزار تن يهودى به اين طريق سوزانيدند!
و عيسويان همين سختى را نسبت به عيسويان ديندار كه اندكى در فروع دين انحراف از تقليد پاپ داشتند مجرى ميداشتند.
وقتى در جنوب فرانسه جماعتى از اين مردم عيسوى پيدا شدند و پاپ حكم به كشتن و غارت آنها داد مسيحيان شمال بجنوب تاختند و آنها را قتل عام كردند، وقتى به شهر (بزيه ) وارد شدند جماعت مردم ، پناه به كليساها بردند و به گريه و زارى و راز و نياز پروردگار پرداختند، مهاجمين ندانستند چه كنند چون در ميان آن مردم ، گروهى كاتوليك كه مقلّد حقيقى پاپ بودند وجود داشت و هم زن و بچّه بسيار بود، از نماينده پاپ پرسيدند چه كنيم ؟ گفت : همه را بكشيد خداوند آنهائى كه مال خود است مى شناسد و جدا مى كند.
پس از آن به وضع يهود در مملكت عثمانى پرداخته گويد:
در آن هنگام كه يهوديان در همه كشورهاى اروپا شكنجه هاى سخت مى ديدند يهوديان در مملكت عثمانى آسوده بودند و آزادانه به تجارت و كسب مى پرداختند و در اعمال مذهب خود نيز آزار بودند.
جالب توجّه :
يكى از يهوديان تبعيد شده آلمان كه به عثمانى آمده بود براى هم كيشان خود در اطريش و آلمان نوشت :
((برادران و استادان و دوستان من همگى ، به شما خبر بدهم كه مملكت عثمانى دارالضيافه است ، هر كس مى تواند اينجا زندگى كند و زير سايه چفته انگور و درخت انجير آسايش نمايد، جامه هاى سرخ و كبود بر تن كودكان شما در ممالك مسيحى همان نشانه هاى شكنجه و آزار آنها است وگرنه جز ژنده و پاره چيزى نمى توانند بپوشند، روزهاى شما چه روز كار و چه روز عيد و سبت تاريك است ، آنجا شكنجه هاى تلخ ‌تر از مرگ مى چشيد، اگر از جائى بگريزيد تا جاى آسوده تر بياييد گرفتار شكنج و آزارهاى سخت تر مى شويد، اى يهوديان چرا خوابيده ايد؟ برخيزيد و در اين كشور مقدّس بيائيد)) (انتهى )
شهادت يهود در اينجا بسيار معتبر است چون هم ممالك مسلمانان را ديدند و هم ممالك عيسوى را و اين آزادى امروز در اثر ضعف كليسا و كشيشان آنها است .
خردمندان بدانند
كه هر چند دين اسلام اهل كتاب را آزاد گذاشتند امّا هرگز مسلمانى و الحاد با هم سازگار نيست و از دو گروه مردم يكى مسلمان و ديگرى كافر، ملّت واحده تشكيل نمى يابد و وحدت حقيقى حاصل نمى شود.
چون مسلمان ، ملحد را نجس مى داند و با او معاشرت نمى كند و دختر به او نمى دهد و نمى گيرد و اينها از ضروريّات دين اسلام است بر خلاف دين مسيحى كه اين احكام را ندارد و ميان مى بينى شوهرى ملحد است و زن متديّن دارد و دين مسيحى اين ازدواج را مشروع و صحيح دانسته است ! و برادر و پدر متديّنند و فرزند و برادر ديگر ملحد و بر سر يك ميز طعام مى خورند و يكديگر را نجس نمى دانند! و اگر تو تصوّر كنى وقتى ممالك اسلامى چنين شود خيال محال و آرزوى باطل است چون يا بايد همه مسلمانان دست از دين بردارند و ملحد شوند، كه هرگز نخواهد شد؛ يا با مسلمان بودن ، ملحدان را پاك بدانند مانند نصارى و با هم برادروار زندگى كنند؛ آن هم البتّه نخواهد شد.
مسلمان را ممكن است در احكام سياسى و كلّى تابع قوانين نامشروع قرار داد امّا در احكام شخصى نمى توان . مثلاً اگر زانى را حدّ شرعى نزنند تحمّل مى كند و مى گويد: آن وظيفه ديگرى است امّا حاضر نمى شود نجس بخورد و با نجس نماز بخواند مگر لااُبالى گردد.
و زندگى مسلمانان با ملاحده دشوارتر از مسلمان و هندو، يا مسلمان و بودائى است زيرا كه هندو و بودائى آرامند بر خلاف ملاحده و اگر مذهب إ لحاد در اينجا مانند اروپا شايع گردد و فتنه اى برخيزد سخت تر از فتنه اى كه در هندوستان است و همه عقلا از فرونشانيدن آن عاجز باشند! پس آنها كه ترويج تجدّد مى كنند بايد بكوشند بى دينى با فرنگى مآبى آميخته نشود.
(پايان )
بحمد اللّه و المنّة تنسيق اين مطالب چنانكه در نظر بود به انجام رسيد آن قدر كه منصف را كافى باشد و بر ديگران حجّت تمام گردد، هر چند نزد اهل انصاف ، نبوَّت خاتم انبيا(ص) از غايت ظهور دليل نخواهد و اگر مى خواستيم در هر باب استقصا كنيم مجلّدات بسيار بايد پرداخت . و از خوانندگان تمنّا داريم صفحات 89-232 را مخصوصاً به دقّت بخوانند؛ چون بسيارى از مطالب كتاب را براى مذاكره در مجلس تبليغ مرحوم حجّة الاسلام حاج سيّد ابوالحسن طالقانى طاب ثراه و جناب آقاى حاج عباسقلى آقاى بازرگان تبريزى وفّقه اللّه تهيّه كردم دوست دارم در اينجا نامى از ايشان برده باشم زيرا مجلس ايشان موجب جمع اين نسخه شد.
ابوالحسن المدعوّ بالشعرانىّ