ره توشه راهيان نور

- ۵ -


رمز ارجمند شدن  
انسان مؤ من داراى جايگاه والا و ارزشمندى است و اسلام بر عزيز و ارجمندبودن آن اصرار دارد و زبون سازى آن را نمى پذيرد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
المؤ من يكون عزيزا و لا يكون ذليلا(291): مومن پيوسته عزيز و سرافراز بوده ، زبون نمى باشد.
عزت مومن در گرو شاخصه هايى است كه از آن ياد مى شود:
اول : ايمان
ايمان ، عوامل سربلندى و تكامل انسان ، همان باور داشتن به اللّه ، به همه پيامبران ديگر همچون پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله ، به همه كتاب هاى آسمانى همچون قرآن مجيد، به امامت پيشوايان معصوم ، و اعتقاد به معاد است .
ايمان را مى توان اعتقاد قلبى به خدا و فرامين او همراه با تسليم به آن دانست ، كه ارمغان اين پيروى و طاعت ، عزت مندى است .(292) رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد:
خداوند هر روز چنين خطاب مى كند: من پروردگار عزت مند شمايم ، هر كس خواهان عزت است از(خداى ) عزيز پيروى نمايد. (293)
ايشان به مردى چنين توصيه فرمود:
اعز امر اللّه يعزك اللّه :(294): فرامين پروردگار را بزرگ دار تا همو تو را عزت بخشد.
ايمان به خداوند سبب مى شود كه در دل جان انسان محبت ايجاد شود. انسان به خود محبت بورزد و به ديگران گرايش عميق داشته باشد و عالم را سراسر عشق و محبت ببيند؛ محبتى كه همه انسان ها را به نور و كمال برساند.(295) به فرموده قرآن فقط ايمان به خدا و فرامين او پذيرفتنى است و هر چه غير از آن ، كفر است و ناپذيرفتنى . از اين رو به مؤ منان چنين سخن مى گويد:
ولكن اللّه حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر الفسوق و العصيان : خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل هايتان زينت بخشيده است . و (در حالى كه ) كفر و فسق را نزد شما نفرت آميز قرار داده است .(296)
دوم : كار شايسته
عمل ، سازنده شخصيت انسان و وسيله سرافرازى او به شمار مى آيد. از نظر قرآن عملى قبول است كه انسان را به سوى شاهراه هدايت و نور بكشاند، كه بدان عمل صالح گويند.
من كان يريد العزة فلله العزة جميعا اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه :(297) هر كس سربلندى مى خواهد، سربلندى يكسره از آن خدا است . سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى رود و كار شايسته به آن رفعت مى بخشد.
علامه طباطبايى در تفسير اين آيه تاءكيد دارد كه : اين آيه راه عزت مندى را ايمان به خدا و عمل صالح مى داند.(298)
در كار شايسته كيفيت مورد توجه است . از اين رو، اخلاص در عمل توصيه مى شود.
امير مؤ منان عليه السلام مى فرمايد:
همانا از عمل شما آن چه با اخلاص انجام گيرد، پذيرفته مى شود.(299)
سوم : خويشتن دارى
پرهيزكارى و مراقبت از خود، وسيله اى براى عزت مندى و سربلندى است ؛ آن گونه كه امير مؤ منان عليه السلام عزتى را بالاتر از عزت خويشتن دارى نمى داند.(300)
به فرموده رسول خدا صلى اللّه عليه و آله :
هر كس خواهان آن است كه در ميان مردم عزيز باشد، پرهيزگارى پيشه كند.(301)
در فرهنگ قرآن ، تقوا يگانه معيار ارزش گذارى و ملاك برترى فرد بر ديگران است .
ان اكرمكم عنداللّه اءتقاكم :(302) همانا گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست .
چهارم : ستيز با باطل
دشمن ستيزى و ناسازگارى با باطل ، روشى براى سرافرازى و عزت مندى است . خداوند در وصف شايسته ترين بندگان خود، به چيرگى ايشان بر كافران اشاره مى كند.
اءذلة على المومنين اءعزة على الكافرين : (303) با مؤ منان فروتن ، (و) بر كافران سرافرازند.
زشتى مماشات و سازش با دشمن كه زبونى را در پى داشته باشد به حدى است كه على عليه السلام مى فرمايد:
ساعتى زبونى ، به سربلندى دنيا نمى ارزد. (304)
در سيره معصومان ، افشاى چهره دشمن ستيزى ، يك عزت آور ياد مى شود و امام حسين عليه السلام بر محور اين اصل ، نهضت حماسى خود را پى گرفت . او مى فرمود:
موت فى عز خير من حياة فى ذل :(305) مرگ در عزت بهتر از زندگى در زبونى است .

اذل الحيات و ذل الممات ؟!
و كلا اراه طعاما و بيلا
فان كان لابد من احداهما
فسيرى الى الموت سيرا جميلا(306)
- آيا با خوارى زيستن و با خوارى مردن ؟! من هر دو را خوراكى ناهنجار (وناگوار) مى بينم .
- اگر به ناچار بايد يكى از مرگ و زندگى را برگزيد، حركت من به سوى مرگ (باعزت ) حركتى زيبا (و پسنديده ) خواهد بود.
امام در جامعه اى زيست كه در آن به حق عمل نمى شد و باطل نهى نمى گرديد و بزرگ ترين آسيب جامعه را سكوت مردم در برابر كار زشت و فساد ستمكاران و دورى از امر به معروف و نهى از منكر مى دانست و چنين باور منحطى را خطرناك مى انگاشت . امام بر اين عقيده بود كه حاكمان اموى تمام سرزمين اسلام ، بى دفاع در چنگشان افتاده و دستشان در همه جا براى ستم و بدعت گشاده است و مردم برده وار در اختيار آنانند.(307) معاويه را فرمانرواى نابكار، ثروت اندوز، ستمگر و بى رحم مى دانست (308) و چون يزيد بر مسند نشست ، آيه استرجاع را بر زبان راند:
انا لله و انا اليه راجعون ، و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد:(309) بايد با اسلام خداحافظى كرد كه امت اسلامى به فرمانروايى چون يزيد گرفتار آمده است .
در نگاه امام ، چنين حاكمى تبهكار، شرابخوار و قاتل انسان هاى محترم بود كه آشكارا گناه مى كرد. (310) از اين رو، براى اصلاح اين وضعيت اسفبار تنها به مبارزه براى دگرگونى مى انديشيد و خود را سزاوارترين فرد براى تغيير اين روند واژگونه مى دانست و فرمود:
من هدايت و رهبرى جامعه مسلمانان و قيام بر ضد اين همه فساد و مفسدان كه دين جدم را تغيير داده اند، از ديگران شايسته ترم .(311)
امام حسين عليه السلام در اين مسير عزت بخش ، از جان مايه گذاشت و با حركت خود اسلام را تثبيت نمود؛ شعار امام آن بود كه :
همانا من مرگ را جز سعادت ، و زندگى با ستمگران را جز پشيمانى نمى دانم .
پنجم : ايستادگى در برابر مشكلات
تحمل و صبر در برابر ناملايمات ، گرفتارى ها و مشكلات روزگار، عزت بخش است ؛ بدان حد كه هيچ سرافرازى ، بلندمرتبه تر از بردبارى نمى باشد.(312) در تاريخ زندگى پيامبران نمونه هاى فراوانى مى توان جست كه مردم همپاى پيامبران خود، با صبر و ايستادگى به سربلندى رسيده اند. قرآن از توصيه موسى چنين بيان مى دارد:
موسى به قوم خود گفت :
از خدا يارى جوييد و پايدارى ورزيد، كه زمين از آن خداست ؛ آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى دهد.(313)
و فرجام چنين صبرى آن بود كه :
به پاس آن كه صبر كردند، وعده نيكوى پروردگارت به فرزندان اسرائيل تحقق يافت و آنچه فرعون و قومش ساخته بودند ويران كرديم .(314)
خداوند، خاتم پيامبران را نيز به پايدارى در برابر شماتت ها و بى مهرى هاى دشمن فرا مى خواند و بدو وعده عزت و سرافرازى مى دهد:
لايحزنك قولهم ان العزة لله جميعا هو السميع العليم :(315) سخن تو را غمگين نكند! زيرا عزت ، همه از آن خداست . او شنواى داناست .
ششم : پيروى از رهبران دينى
خداوند پيروى از فرستادگان الهى را بر مردم واجب شمرده ، ثمره اين پيروى را سربلندى ، عزت مندى و رستگارى مى داند:
همانان كه از اين فرستاده ، پيامبر امى - كه (نام ) او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مى يابند - پيروى مى كنند (همان پيامبرى كه ) آنان را به كار پسنديده فرمان مى دهد و از كار ناپسند باز مى دارد و براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را برايشان حرام مى گرداند و از(دوش ) آنان قيد و بندهايى را كه برايشان بوده است بر مى دارد. كسانى كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و يارى اش رساندند و نورى را كه با او نازل شده است پيروى كردند. آنان همه رستگارانند.(316)
آن گاه قرآن مردم را براى دستيابى به هدايت ، چنين فرمان مى دهد كه او را پيروى كنيد.(317)
از سويى ، در آيه اى ديگر به زيبايى از نقش رهبران الهى در عزت بخشى مردم خبر مى دهد:
ولو انا اءهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا اءرسلت الينا رسولا فنتبع آياتك من قبل ان نذل و نخزى (318): اگر ما آنان را قبل از (آمدن قرآن ) به عذابى هلاك مى كرديم ، بى ترديد مى گفتند: پروردگارا، چرا پيامبرى به سوى ما نفرستادى تا پيش از آن كه خوار و رسوا شويم از آيات تو پيروى كنيم !
امام سجاد عليه السلام با تكيه بر نقش ارجمندسازى رهبران دينى مى فرمايد:
طاعة ولاة الامر تمام العز: پيروى از اولى الامر و رهبران دينى نهايت سربلندى است .(319) از آن سوى ، مخالفت با فرستادگان الهى ، عامل زبونى و ذلت انگاشته شده است .
ان الذين يحادون اللّه و رسوله اءولئك فى الاذلين :(320) در حقيقت كسانى كه با خدا و پيامبر او به دشمنى بر مى خيزند، آنان در (زمره ) زبونان خواهند بود.
سرزنش كوفيان از سوى امير مؤ منان عليه السلام كه با سرپيچى از فرمان امام ، به جاى عزت ، به زبونى رضا دادند (321)، از نمونه هاى تلخ تاريخ اسلام است . حضرت به آنان فرمود:
حق من بر شما اين است كه بيعت با من وفادار باشيد و در آشكار و نهان برايم خيرخواهى كنيد. هر گاه شما را فراخواندم اجابت نماييد و زمانى كه فرمان دادم اطاعت كنيد.(322)
درنگى در گذشته  
تجربه قوم بنى اسرائيل عبرت آميزترين نمونه تاريخى است . قومى كه نخست با پيروى از رسول خدا از زبونى به نقطه اوج عزت رسيد و سرانجام با نافرمانى هاى پياپى ، به سراشيب زبونى سقوط كرد. به اختصار اين سه مقطع را نظاره مى كنيم :
الف . به سوى عزت مندى :
قرآن در ترسيم دوران ذلت قوم بنى اسرائيل و سير رهاشدن و رسيدن به نقطه پيروزى ، چنين بيان مى دارد:
1. دوران كم آزار: فرعون در سرزمين (مصر) سربرافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت . طبقه اى از آنان را زبون مى داشت . پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را (براى بهره كشى يا رواج بى عفتى ) زنده بر جاى گذاشت . وى از فسادكاران بود.(323)
2. اميد به رهايى : (قوم موسى ) گفتند: پيش از آن كه تو نزد ما بيايى و (حتى ) بعد از آن كه به سوى ما آمدى مورد آزار قرار گرفتيم . گفت : اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند و شما را روى زمين جانشين (آنان ) سازد. آن گاه بنگرد كه چگونه رفتار كنيد.(324)
3. پيروزى : (فرمود) بندگانم را شبانه ببر. زيرا شما مورد تعقيب واقع خواهيد شد. و دريا را هنگامى كه آرام است پشت سر بگذار، كه آنان سپاهى غرق شدنى اند.(325) پس هنگام برآمدن آفتاب ، آنها را تعقيب كردند. چون دو گروه همديگر را ديدند، ياران موسى گفتند: ما بى شك گرفتار خواهيم شد. گفت : چنين نيست . زيرا پروردگارم با من است و به زودى مرا راهنمايى خواهد كرد. پس به موسى وحى كرديم : با عصاى خود بر اين دريا بزن ، تا از هم شكافت و هر پاره اى همچون كوهى سترگ بود. و ديگران را بدانجا نزديك گردانيديم و موسى و همه كسانى را كه همراه او بودند نجات داديم ؛ آن گاه ديگران را غرق كرديم .(326)
ب . عصر عزت :
فرداى پيروزى بنى اسرائيل بر فرعونيان ، پرچم سرافرازى در اين قوم به اهتزاز در آمد و خداوند با برتر ساختن آنان بر تمام بندگان ، نعمت هاى مادى و معنوى خود را بر آنان ارزانى داشت و تا هنگامى كه پيروى از پيامبر حكمفرما بود، خداوند نيز بر عزت و سربلندى آنان مى افزود. قرآن درباره اين عصر چنين مى فرمايد:
1. در قله عزت : به آن گروهى كه پيوسته تضعيف و تحقير مى شدند (بخش هاى ) باختر و خاورى سرزمين را - كه در آن بركت قرار داده بوديم - به ميراث عطا كرديم .(327)
2. برترى بر عالميان : اى بنى اسرائيل ، نعمتم را بر شما ارزانى داشتم ، و اين كه شما را بر جهانيان برترى دادم ، ياد كنيد.(328)
3. فراوانى نعمت : آنان را به دوازده عشيره كه هر يك امتى بودند تقسيم كرديم و به موسى - وقتى قومش از او آب خواستند - وحى كرديم كه با عصايت بر آن تخته سنگ بزن پس ، از آن دوازده چشمه جوشيد. هر گروهى آبشخور خود را بشناخت . و ابر را بر فراز آنان سايبان كرديم و گزانگبين و بلدرچين برايشان فروفرستاديم . از چيزهاى پاكيزه اى كه روزيتان كرده ايم بخوريد. آنها بر ما ستم نكردند، ليكن بر خودشان ستم مى كردند.(329)
ج . در سراشيبى زبونى :
با نافرمانى هاى بنى اسرائيل ، روند سقوط آغاز شد و با تداوم سرپيچى ها، اين قوم در سراشيبى پستى افتادند، تا آن كه پيامبر خدا را تنها گذاشتند و سرانجام نيز داغ ذلت بر آنان نهاده شد. قرآن در اين باره مى فرمايد:
1. مستى رفاه : چون گفتيد اى موسى ، هرگز بر يك خوراك تاب نياوريم . از خداى خود براى ما بخواه تا از آنچه زمين مى روياند، از (مانند) سبزى و خيار و سير و عدس و پياز، براى ما بروياند. (موسى ) گفت : آيا به جاى چيز بهتر، خواهان چيز پست تريد؟ پس به شهر فرود آييد، كه آنچه را خواسته ايد براى شما (در آنجا فراهم ) است .(330)
2. سرپيچى بزرگ : قوم موسى پس از (عزيمت ) او، از زيورهاى خود مجسمه اى براى خود ساختند كه صداى گاو داشت . آيا نديدند كه آن (گوساله ) با ايشان سخن نمى گويد و راهى بدان ها نمى نمايد؟ آن را (به پرستش ) گرفتند و ستمكار بودند. (331)
آن گاه موسى به قوم خود گفت : شما با عمل گوساله پرستى بر خويشتن ستم روا داشتيد. اينك به نزد پروردگارتان توبه برويد.(332)
3. تهديد الهى : كسانى كه گوساله را (به پرستش ) گرفتند، به زودى خشمى از پروردگارشان و ذلتى در زندگى دنيا به ايشان خواهد رسيد. ما از اين گونه دروغ پردازان را كيفر مى دهيم .(333)
4. تداوم نافرمانى : موسى گفت : اى قوم من ، به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر داشته است درآييد و به عقب بازنگرديد كه زيانكار خواهيد شد. گفتند: اى موسى ، در آنجا مردمى زورمندند و تا از آنجا بيرون نروند ما هرگز به وارد آن نمى شويم . پس اگر از آنجا بيرون بروند ما وارد خواهيم شد. دو مرد از (زمره ) كسانى كه (از خدا) مى ترسندند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: از آن دروازه بر ايشان (بتازيد و) وارد شويد؛ كه اگر از آن ، در آمديد بى شك پيروز خواهيد شد، و اگر مؤ منيد، به خدا توكل كنيد. گفتند: اى موسى ، تا وقتى آنان در آن (شهر)ند ما هرگز پاى در آن ننهيم . تو و پروردگارت برويد و جنگ كنيد كه ما همين جا مى نشينيم . (334)
5. تنهايى پيامبر: موسى گفت : پروردگارا! من جز شخص خود و برادرم را اختيار ندارم . پس ميان ما و ميان اين قوم نافرمان جدايى بينداز(335).
6. در سراشيب ذلت : و (داغ ) خوارى و نادارى بر (پريشانى ) آنان زده شد و به خشم خداگرفتار آمدند. زيرا آنان به نشانه هاى خدا فكر ورزيده بودند و پيامبران را بنا حق مى كشتند. اين ، از آن روى بود كه سركشى نموده و از حد در گذرانيده بودند.(336)
در پايان ، اين نكته گفتنى است كه : جز موارد شش گانه عزت ، عوامل ديگرى نيز وجود دارد؛ مانند انصاف ، حق مدارى ، گذشت ، فروتنى ، پاكدامنى ، توكل ، شجاعت ، حفظ زبان ، فرونشاندن ، خشم ، و قناعت .(337)
پيشگامان عزت / 1 - امام خمينى رحمة اللّه ( حجة  الاسلام اسماعيل محمدى كرمانشاهى )
در يك نگاه  
شهر خمين با خانه هايى گلين و حياطهايى كه از درختان برافراشته اش ‍ سرسبز مى نمود در سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام عليها در خاندانى از نسل پاك او شاهد تلالؤ پرتو درخشانى بود. آية اللّه سيد مصطفى موسوى به سال 1320 ه . ق . چشمانش با ولادت يكى از بهترين بندگان حضرت حق ، روشن شد و سيد روح اللّه در اوان كودكى از وجود پدر محروم شد، بى آن كه حتى يك بار چهره پدر را ديده باشد.
دوران كودكى سيد روح اللّه سپرى شد و آن گاه به پانزده سالگى رسيد تحصيلات مقدماتى را فرا گرفته بود. پس از آن نيز تا سال 1338 تحصيلات حوزوى را در محضر برادر خود فرا گرفت . سپس در حوزه اراك كه با زعامت آيت اللّه حايرى يزدى اداره مى شد حضور يافت و تحصيلات را ادامه داد. در سال 1340 ه .ق . به همراه آيت اللّه حائرى به قم رفت و تا سال فوت استاد عزيزش (1355 ق .) با جديت فراوان در تحصيل و تدريس كوشيد و طولى نكشيد كه در زمره مجتهدان و نوابغ علمى زمان خود قرار گرفت و نه تنها در دانش فقه و اصول ، بلكه در علوم تفسير، هيئت و فلسفه و عرفان و رجال به مراتب بالا دست يافت .
پس از دوران زعامت آيت الله حايرى يزدى ، در دوران زعامت آيت الله بروجردى ، خمينى بزرگ شاگردان بسيارى تربيت كرد و آنان را تا سرحد اجتهاد رسانيد.
به آن هنگام كه آيت الله بروجردى چشم از جهان فرو پوشيد، ايشان به عنوان يكى از مراجع بنام ، زعامت مسلمين را بر دوش گرفت . اين دوران همزمان با سالهاى 1341 ه . ش . بود و مبارزه آن جناب از اين سال ها آغاز شد و پس از گذشت سال هاى متمادى (پس از 16 سال ) به ثمر نشست و انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد و پس از آن به مدت يك دهه امام خمينى رحمة الله رهبرى كشور اسلامى را بر عهده داشت تا آن كه در خرداد ماه 1368 روح او به ملكوت اعلى پر كشيد.
آن چه در دوران زعامت امام خمينى برجسته مى نمايد تلاش براى برپا نگه داشتن عزت اسلامى است .
غلام اسحاق خان ، رئيس جمهور اسبق پاكستان درباره شخصيت امام مى گويد:
معظم له تنها رهبر مردم ايران نبودند، بلكه رهبر بزرگ جهان اسلام بودند و عزتى را كه به اسلام برگرداندند تا ابد باقى خواهد ماند.(338)
1. يك ملاقات  
آقاى محمدحسين رحيميان مى گويد:
صبح روزى كه قرار بود شواردنازه وزير امور خارجه وقت شوروى براى تقديم پاسخ گورباچف خدمت امام بيايد.. من نمى دانم ارتعاش خفيفى كه در هنگام خواندن پاسخ گورباچف در دست او مشهود بود ناشى از پيرى بود يا چيزى ديگر! او در اولين لحظه كه روى صندلى نشست ، وضعيتى غير مستقر داشت كه در نامتعادل بودن كيفيت قرار گرفتن پاهاى او مشهود بود...!
همچنين همه شاهد بوديم مترجمى كه به گفته آگاهان در همه جا با تسلط كامل در ترجمه زبان روسى بلبل زبانى مى كرد، در اين مقام ، جمله اى را بدون لكنت كه سعى مى كرد در سرفه ها و سينه صاف كردن هاى مصنوعى خود پنهان كند، نتوانست ادا كند...(339)
2. خمينى خمينى است  
در زمانى كه امام ساكن نجف بودند، رئيس سازمان امنيت عراق خواسته بود كه با امام ملاقات كند، امام اجازه ندادند؛ ولى او آمد و از امام خواست كه دست از فعاليت هاى سياسى بردارد. امام فرمود: نه ، من كارهايم را تعطيل نمى كنم . وظيفه و تكليف من اين است . آن ها گفتند: ممكن است شما را اخراج كنيم . ايشان فرمود: خمينى ، خمينى است ، هر كجا كه برود.(340)
3. پرهيز از نرمش  
آيت الله عميد زنجانى مى گويد:
امام هرگز به خاطر مخالفت و درگيرى رژيم بعث عراق با ايران ستمشاهى ، در برابر بعث عراق نرمش نشان ندادند و آن ها را با روى خوش نپذيرفتند...
يك بار استاندار، رئيس شهربانى ، و رئيس سازمان امنيت كربلا به عيادت امام (در منزل كربلا) آمده بودند. استاندار با بهانه كردن امام از نگرانى رئيس جمهور و علاقه وى به اعزام هياءت پزشكى و پزشك متخصص خود سخن گفت و امام حتى نگاه هم به وى نكردند (در پايان اين ملاقات بدون اينكه اعتنايى به آنها بكند مى فرمايد:) احتياجى نيست . و از جا بلند شدند و هنگام ترك اتاق ، فقط با من خداحافظى كردند.(341)
4. به عمرم نترسيدم  
در سال 43 امام بعد از آزادى شان در مسجد اعظم سخنرانى كردند، و فرمودند:
والله من به عمرم نترسيدم . آن شبى هم كه آن ها مرا مى بردند، آن ها مى ترسيدند، من آن ها را دلدارى مى دادم .(342)
5. زندگى عزيزانه  
آيت الله عميد زنجانى مى گويد: امام دوست داشتند طلاب ، عفيف و عزت نفس داشته باشند.(343)
آيت الله جعفر سبحانى مى گويد:
من در تمام مدتى كه ايشان را مى شناختم ، هرگز نديدم از كسى خواهش ‍ بكنند. (344)
حجة الاسلام رودبارى نيز مى گويد:
يك وقت بعضى از طلاب ايرانى از راه آبادان به طور غيرقانونى وارد عراق مى شدند و برخى در مرز گرفتار ماءمورين عراقى شده ، روانه زندان مى شدند و چه بسا مورد اهانت قرار مى گرفتند...
يك شب در نجف در محضر امام بودم كه معظم له در همين باره اظهار نگرانى كردند و فرمودند: زيارت امام حسين عليه السلام به هيچ وجه شايسته نيست كه با اين ذلت و خوارى تواءم باشد.(345)
پيشگامان عزت / 2 - شهيد سيدحسن مدرس (غلامرضا گلى زواره ) 
در يك نگاه  
طايفه ميرعابدين از طوايف سادات طباطبايى است كه در دهكده ييلاقى سرابه واقع در شرق اردستان و جنوب زواره اقامت داشت . سيد اسماعيل طباطبايى كه از مشاهير اين طايفه محسوب مى گشت با دختر سيد كاظم سالار ازدواج كرد. ثمره اين پيوند پاك و مبارك فرزندى بود كه در سال 1278 ه . ق . به دنيا آمد و نامش را حسن گذاشتند. نسب اين خاندان به امام حسين عليه السلام مى رسد.(346)
سيد اسماعيل ، غالبا در سرابه به امور تبليغى مشغول بود و همسر و فرزندش در محله دشت زواره نزد فاميل به سر مى بردند. حادثه اى (347) موجب شد كه فرزندش را كه شش بهار را سپرى كرده بود، در سال 1293 ه .ق به قمشه ، نزد جدش ، مير سيدعبدالباقى ببرد. سيد اسماعيل قبلا از زواره به اين شهر مهاجرت كرده و به فعاليت هاى علمى و آموزشى مشغول بود. (348)
سيد عبدالباقى بيش ترين نقش را در پرتو اخلاقى و تعليم و تربيت نوه اش ، سيد حسن ايفا نمود و او را در مسير فضيلت و پارسايى و دانش اندوزى قرار داد و ضمن وصيت نامه اى ، سيد حسن را به فراگيرى علوم اسلامى تشويق كرد. سيدحسن چهارده ساله بود كه پدربزرگش ، سيدعبدالباقى در گذشت .(349) در سال 1298 ه . ق سيدحسن به منظور ادامه تحصيل علوم دينى ، قمشه را به مقصد اصفهان ترك گفت .
سيدحسن مدرس 13 سال در حوزه علميه اصفهان ماند(350) مقدمات ادبيات عرب ، منطق و بيان را نزد استادانى چون ميرزاعبدالعلى هرندى ، فقه ، حكمت و عرفان و فلسفه را نزد آخوند ملامحمد كاشى و ميرزا جهانگيرخان قشقايى (351)، خارج فقه و اصول را نزد سيد محمدباقر درچه اى و شيخ مرتضى ريزى و ديگر استادان فراگرفت و به درجه اجتهاد رسيد. وى تقريرات درس خارج اصول را در 000/10 سطر نوشت .(352)
مدرس پس از اتمام تحصيلات در اصفهان ، در شعبان 1311 ه . ق به عراق رفت و پس از زيارت بارگاه مقدس ائمه معصومين عليهم السلام و تشرف به حضور آية الله شيرازى ، در مدرسه صدر با عارف نامدار، حاج شيخ حسنعلى اصفهانى نخودكى هم حجره گرديد. او در حوزه علميه نجف ، در درس آية الله سيدمحمد فشاركى و آية الله شريعت اصفهانى شركت كرد و با شخصيت هايى چون آية الله ابوالحسن اصفهانى و آية الله سيدعلى كازرونى مباحثه هاى دروس خارج را انجام مى داد.
مدرس براى امرا معاش ، دو روز آخر هفته را به كارگرى مى پرداخت . او پس ‍ از هفت سال اقامت در نجف و تاءييد مقام اجتهادش از سوى مشاهير حوزه عليه نجف ، در سال 1318 ه .ق در 40 سالگى به ايران بازگشت و پس از ديدار با خويشاوندان در روستاى اسفه از توابع قمشه ، به اصفهان رفت و در اين شهر اقامت نمود. وى صبح ها در مدرسه جده كوچك (مدرسه شهيد مدرس )، درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه جده بزرگ ، درس منطق و شرح منظومه مى گفت و روزهاى پنج شنبه طلاب را با چشمه هاى زلال حكمت نهج البلاغه آشنا مى ساخت .(353)
تسلط وى در تدريس در حدى بود كه به مدرس مشهور گشت . از شهيدمدرس 16 اثر در زمينه هاى فقهى ، كلامى ، حكمت و فلسفه برجاى مانده است كه برخى از آنها به صورت نسخه هاى مخلوط در كتابخانه هاى معتبر كشور نگه دارى مى شود و پاره اى نيز به زيور طبع آراسته شده اند.(354)
ستيز با ستم  
شهيد مدرس در اصفهان به افشاى اعمال و رفتار ستم پيشگان پرداخت . پس از شكست كامل قواى استبدادى در درگيرى با نيروهاى مردمى ، اداره امور شهر اصفهان به انجمن ولايتى سپرده شد.
صمصام السلطنه بختيارى كه به عنوان فرمانده نيروهاى مسلح عشاير بختيارى نقش مهمى در قيام مشروطه داشت ، در راءس حكومت اصفهان قرار گرفت و در بدو امر، مخارج قوا و خساراتى را كه در جنگ با استبداد قاجاريه به وى و همراهانش وارد شده بود، به عنوان غرامت ، به زور و عنف و با ضربات شلاق از مردم اصفهان طلب نمود. شهيدمدرس كه نيابت رياست انجمن ولايتى را به عهده داشت ، از اين وضع برآشفت و خاطرنشان ساخت : حاكم اصفهان چنين حقى را ندارد و اگر شلاق زدن حدى شرعى محسوب مى گردد در صلاحيت مجتهد است و متاءسفانه حاكمان ديروز قاجاريه به نام استبداد به مردم اجحاف مى نمودند و اين افراد با نام مشروطه و آزادى خواهى مردم را كتك مى زنند و زور مى گويند.(355)
صمصام السلطنه دستور توقيف و تبعيد آن مجتهد مبارز را صادر كرد، اما وقتى اين ماجرا به گوش مردم رسيد كسب و كار خود را تعطيل نمودند و به دنبال مدرس حركت كردند. همراهى مردم با مدرس و اعتراض آنان به تبعيد وى ، كارگزاران صمصام را نگران ساخت و خشم اهالى اصفهان ، حاكم اصفهان را ناگريز به تسليم نمود و مجبور گرديد در اخذ ماليات و ايجاد فشار اقتصادى به شهروندان تجديدنظر كند و از رفتارهاى قبلى دست بردارد. مدرس هم در ميان فريادهاى پرخروش مردم كه يك صدا مى گفتند: زنده باد مدرس از تبعيدگاه (تخت فولاد) به محل بحث و تدريس خود بازگشت . (356)
مدرس ديانت در عرصه سياست  
در آستانه بازگشايى دوره دوم مجلس شوراى ملى ، شهيدمدرس از سوى فقيهان و مراجع تقليد شيعه ، به عنوان مجتهد طراز اول برگزيده شد تا همراه چهار نفر ديگر از مجتهدان ، به مجلس برود و بر طبق اصل دوم متمم قانون اساسى ، بر قوانين مصوبه آن نظارت داشته باشد. شهيدمدرس پس از 194 جلسه كه از مجلس دوم گذشت ، در بيست وهشتم ذيحجه 1328 ه . ق در مجلس شوراى ملى حضور يافت و از جلسه دويستم به ايراد نطق پرداخت .
روس ها در ذيحجه 1329 ه . ق در اولتيماتومى به دولت ايران ، خواهان اخراج مسترشوستر كه مشغول رسيدگى به امور مالى ايران بود شدند. شهيد مدرس و شهيد خيابانى به مخالفت با اين التيماتوم پرداختند كه تظاهرات مردم و اعتراض ديگر و اقشار جامعه ، به ويژه روحانيون را در پى داشت .(357)
در جنگ جهانى اول - كه هنوز از عمر مجلس يك سال نگذشته بود - نخست وزير وقت به طور رسمى ايران را در اين نبرد جهانى به عنوان دولت بى طرف اعلام كرد. روس و انگليس بى طرفى ايران را ناديده انگاشته و مركز حكومت ايران از سوى بيگانگان مورد تهاجم قرارگرفت به همين سبب و به منظور مخالفت با حركت مزبور و ضديت باقواى متجاوز، عده اى از نمايندگان كه مدرس در راءس آنها بود، مهاجرت را آغاز كردند. مهاجران در شهر قم كميته دفاع ملى را تشكيل دادند كه در مصاف با روس ها ناگريز به عقب نشينى شده ، به سوى غرب كشور رفتند و در اين نواحى دولت موقتى تشكيل دادند كه وزارت عدليه و اوقاف آن را شهيدمدرس عهده دار بود.
مدرس همراه عده اى ديگر از رجال نامى ، عازم قلمرو دولت عثمانى (تركيه كنونى ) شد و در نهايت ساده زيستى و قناعت ، به محض ورود به بندر استانبول ، در مدرسه ايرانيان اين شهر به تدريس علوم دينى پرداخت .
سلطان محمد پنجم ، حاكمان عثمانى از وى دعوت كرد براى ملاقات و مذاكره در قصر او حضور يابد. مدرس پذيرفت و در اين ملاقات با شجاعت و اعتماد به نفس فوق العاده اى ، از هويت مستقل ايرانيان ، اتحاد مسلمانان و روابط تواءم با تفاهم كشورهاى اسلامى براى دفع اجانب سخن گفت و از دولت عثمانى خواست از الحاق قسمتى از خاك آذربايجان به قلمرو خودش جلوگيرى به عمل آورد.(358)
استقامت در برابر توطئه استعمار  
نمونه ديگر از تجلى شجاعت و استقامت شهيدمدرس ، مخالفت وى با قرارداد استعمارى وثوق الدوله ، نخستين وزير ايران در سال 1298 قراردادى را به صورتى كاملا محرمانه با انگلستان منعقد ساخت . مدرس در خصوص خطرهاى اين قرارداد اظهار داشت :
محتوا و سياق قرارداد مذكور، استقلال مالى و نظامى ايران را به باد فنا مى برد.
از تلگراف سرپرستى كاكس انگليسى به سرگرد كوروزون برمى آيد كه مدرس از مهم ترين عوامل ضديت با اين قرارداد بود.(359) در واقع ، با رهبرى اين فرزانه به خون خفته ، نه تنها قرارداد مذكور لغو گرديد، بلكه بزرگ ترين قدرت استعمارى آن زمان يعنى انگلستان به زانو درآمد و مفتضحانه شكست خورد. مدرس با نهايت فروتنى ، اين موفقيت بزرگ و افتخار ارزنده را به ملت ايران نسبت داد.(360)
حيله گران انگليس به منظور كاستن از اين اقتدار روحانيت و هموار ساختن راه ساختن راه سلطه خويش بر ايران ، تصميم گرفتند نظامى را به وجود آورند تا ستيز با روحانيت و تهاجم عليه ارزش ها و شعائر دينى را اساس كار خود قرار دهد. فردى كه براى اجراى اين حيله استكبارى انتخاب شد، سيدضياء الدين طباطبائى ، مدير روزنامه رعد بود كه به انگلستان و ديگر بيگانگان تمايل داشت . وى در صدد آن گرديد تا با كودتاى ننگين سوم اسفند 1299، روح قرارداد وثوق الدوله را در كالبد ديگرى بدمد آية الله مدرس متوجه توطئه شد و در محافل سياسى و اجتماعى و افشاى آن توطئه پرداخت . اسناد وزارت خارجه انگلستان كه پس از 40 سال از اين ماجرا انتشار يافت ، پيش بينى مدرس را به اثبات رسانيد.(361)
رضاخان نيز در اين كودتا نقش مهمى را عهده دار بود. در نيمه شب سوم اسفند 1299، نيروهاى قزاق با همدستى و توافق قبلى شهربانى ، به دستگيرى مبارزان و افراد آزاديخواه پرداختند. بلافاصله حكومت نظامى اعلام شد. مدرس در همان لحظات اول دستگير و زندانى گرديد. موقعى كه وى را از خانه به تبعيدگاه قزوين مى بردند، به درخت زردآلويى كه در باغچه خانه اش بود، اشاره كرد و به فرزندش گفت : نگران من نباش ! با شكفتن اين شكوفه ها باز مى گردم ! پيش بينى او به واقعيت پيوست و دوران زندانى مدرس و نيز عمر كابينه سياه سيدضياء تنها 93 روز طول كشيد.
حوادث اسفبار  
در دوره چهارم مجلس شوراى ملى ، رضاخان كوشيد در مقام وزارت جنگ ، امور نظميه و بودجه و قواى نظامى را تحت اختيار خود قرار دهد. شهيدمدرس مبارزه با اين چهره منفور را آغاز كرد و در جلسه 148 دوره چهارم مجلس ، در تاريخ 12/7/1301 نطقى عليه رضاخان بيان كرد. وى در مجلس گفت : در وضع كنونى ، امنيت مملكت در دست كسى است كه اغلب ما از دست او راضى نيستيم و بايد بدون ترس و بى پرده ، بگويم كه ما قدرت داريم او را عزل كرده و بركنارش كنيم .(362)
رضاخان براى فريب مردم و عملى ساختن نقشه هاى بيگانگان ، نظام جمهورى را مطرح ساخت كه ظاهرى ملى و باطنى وابسته به بيگانگان داشت ، شهيد مدرس خطر را زودتر از همه حس كرد و در صدد افشاى آن برخاست و اين حيله را هم خنثى كرد. سرانجام شهيدمدرس را به بهانه آن كه رضاخان مى خواهد از در دوستى درآيد در منزل قوام السلطنه معطل كردند، و دز غياب او مجلس با 92 راءى به سردار سپه اظهار تمايل كرد!
مدرس در دوره ششم مجلس رياست سنى مجلس را عهده دار بود. وقتى مخالفان مشاهده كردند فرياد حق طلبى مدرس خاموش نمى شود، تصميم به ترور او گرفتند كه اين توطئه نيز نافرجام ماند و مدرس پس از 64 روز سلامتى خود را بازيافت و در تاريخ 11/10/1305 در مجلس حاضر شد.
با فرا رسيدن دوره هفتم مجلس شوراى ملى در سال 1307، رضاخان تصميم گرفت به هر نحو ممكن از ورود مدرس و يارانش به مجلس ‍ جلوگيرى كند. به همين دليل ، انتخاباتى فرمايشى برگزار كرد، به نحوى كه در انتخابات تهران حتى يك راءى به نام مدرس از صندوق ها بيرون نيامد.
از اين جهت بود كه مدرس هنگام تدريس براى شاگردان خود، گفت : اگر 20هزار نفر از مردمى كه در دوره گذشته به من راءى دادند همگى مرده باشند يا به من راءى نداده اند، پس آن راءيى كه خودم دادم چه شده است ؟!
سرانجام در شب دوشنبه 16/7/1307، رئيس شهربانى تهران همراه جند پاسبان مسلح به منزل شهيدمدرس يورش برد و وى را دستگير و به قلعه خواف تبعيد نمود. آن فقيه مجاهد پس از 9 سال اسارت در قلعه خواف ، به دنبال نقشه شوم رضاخان روانه كاشمر گرديد و در تاريخ 10/9/1316، بيست وهفتم رمضان رمضان 1356 ه .ق به شهادت رسيد.(363)