ره توشه راهيان نور

- ۶ -


پيشگامان عزت / 3 - امام موسى صدر ( حجة الاسلام عبدالرحيم اباذرى ) 
يك نگاه  
امام موسى صدر در سال 1307، در شهر قم ، در منزل آية الله العظمى سيد صدرالدين صدر ديده به جهان گشود. وى تحصيلات دوره دبستان و دبيرستان را در قم به پايان رساند و همزمان با آن ، مقدمات علوم اسلامى را در حوزه علميه قم آموخت . وى همزمان با فراگيرى دروس حوزه در محضر آيات : سلطانى طباطبايى ، عبدالجليل عاملى ، علوى اصفهانى و محقق داماد، در دانشكده حقوق مشغول به تحصيل شد و در رشته حقوق اقتصادى موفق به اخذ مدرك ليسايس گرديد.
او در درس خارج فقه و اصول آيات عظام : سيد احمد خوانسارى ، حجت سيد صدرالدين صدر، محقق داماد شركت و به درجه اجتهاد نايل آمد. وى فلسفه را نزد برادرش ، آقا رضا صدر و علامه طباطبايى فراگرفت . امام موسى صدر در سال 1332، بعد از رحلت پدر، به نجف رفت و چهار سال در حوزه علميه آن شهر، در درس آيات عظام : حكيم ، آل ياسين ، خوئى ، شاهرودى ، شيخ حسين حلى ، شيخ صدر بادكوبه اى و سيدعبدالهادى شيرازى شركت كرد.
امام موسى صدر در سال 1337 به قم بازگشت و با همكارى دوستان و همفكرانش ، مجله مكتب اسلام را در قم بنيان نهاد. او يك سال بعد، به دعوت رسمى مردم و علماى برجسته لبنان به آن كشور سفر كرد. وى در لبنان ماندگار شد و با فعاليت هاى فرهنگى ، مذهبى و سياسى خود منشاء تحولات عظيمى در اين كشور شد. او شيعيان آن جا را به اوج قله عزت ، شرافت و سربلندى رساند و اين در حالى بود كه قبل از ورود او به لبنان ، جوانان شيعى مذهب خود را كتمان مى كردند تا مورد تحقير و سرزنش ‍ مسيحيان و اهل سنت قرار نگيرند. برخى از آنان حتى مردگان خودشان را در قبرستان مسيحيان دفن مى نمودند.
امام موسى صدر با تشكيل مجلس اعلاى شيعيان تاريخ و هويت فراموش ‍ شده شيعيان لبنان را به آنان بازگرداند و با تاءسيس حركة محرومين و جنبش امل ، به دفاع از حريم كشور لبنان و فلسطين پرداخت و براى اولين بار، ابهت پوشالى و ساختگى آمريكا و اسرائيل را در اذهان مردم شكست و آنها را قابل شكست و نابودى معرفى كرد. او جراءت ، شجاعت و شهامت را در دل تحقيرشده شيعيان دميد و كادر سازى نيروى انسانى اقدام نمود كه امروز حزب الله لبنان نمونه بارز و ثمره طيبه دو دهه تلاش و جان فشانى او به شمار مى آيد. در مدت كوتاهى ، فعاليت هاى ضد اسرائيلى او از كشور لبنان فراتر رفت و او در ميان ملت هاى مسلمان و غيرمسلمان و سران كشورهاى اسلامى ، چهره اى محبوب شد و به عنوان يك شخصيت جهانى شهره آفاق گشت .
استكبار جهانى به سركردگى آمريكا و اسرائيل شديدا احساس خطر كرد و وجود امام موسى صدر را در عرصه هاى بين المللى غيرقابل تحمل ديد. اين بار دست هاى شوم استكبار از آستين نفاق آميز سرهنگ معمر قذافى بيرون آمد و امام موسى صدر در يك توطئه مشترك جهانى ، در تاريخ 9/6/1357 (31 اوت 1978 م ) ربوده شد كه به احتمال قوى ، تا به امروز در سلول هاى انفرادى آن كشور نگه داشته مى شود.
امام موسى صدر عزت شيعه بود و عظمت و سربلندى و سرافرازى براى شيعيان جهان به ارمغان آورد. در اين بخش به چند نمونه از آن اشاره مى گردد.
1. رسالت فرادينى
امام موسى صدر اگر چه به عنوان عالم و مجتهد مطرح بود و از موضع رياست مجلس اعلاى شيعيان لبنان خدمات چشمگيرى جهت احياى هويت و پيشرفت شيعيان آن كشور به انجام رساند اما هرگز خود را به شيعيان اختصاص نداد. او به دبيرستان ها و دانشگاه ها مى رفت و با جوانان سنى ، مسيحى و يهودى گفت و گو مى كرد و آنان را راهنمايى مى فرمود. محبوبيت او چنان بود كه بسيارى از جوانان غيرشيعى كه تصميم به ازدواج داشتند، نزد او مى شتافتند تا عقد ازدواجشان را جارى سازد، و يا در كليساى مسيحيان ، مراسم دينى آنها را اجرا كند. او، خود در اين باره مى گويد:
من علاوه بر روابط سياسى ، فرهنگى و اجتماعى كه با رؤ ساى تمام طوايف دينى داشتم ، به درجه اى از اعتماد رسيدم كه سه سال قبل ، موعظه روزه (مراسم ويژه مسيحيان ) را در كليساى كبرشيين براى مؤ منان مسيحى ايراد كردم و اين شايد در تاريخ جهان بى سابقه باشد. براى اين كه متوجه اهميت قضيه بشويد، عرض مى كنم كارى كه من كردم مثل اين مى ماند كه يك پيشواى مذهبى مسيحى ، خطبه نماز جمعه را براى مسلمانان ايراد كند... .
2. كار و تلاش براى مردم
امام موسى صدر با توجه به اين كه از نيروى جسمى و اراده قوى برخوردار بود، در عرصه هاى خدمت و كار بسيار فعال و با نشاط حاضر مى شد.
او هر چند روز حدود 18 ساعت و گاه بيش تر كار مفيد انجام مى داد، بدون اين كه احساس خستگى بكند. وى هر روز، كار خود را به صورت عادى از شهر صور (جنوب لبنان ) آغاز مى كرد و شب هنگام در منتهى اليه شمال ، در طرابلس و ماوراى آن به پايان مى رساند.
امام موسى صدر در تمام طول مسير، كه حدود 160 كيلومتر است ، برنامه ديدار، سخنرانى ، جلسه ، نظارت و... داشت كه اطرافيان را از پاى در مى آورد، ولى او هيچ وقت خسته نمى شد. گاهى از سوى همكاران و نزديكان دعوت به استراحت مى شد اما او همچنان به كارش ادامه مى داد و در جواب مى گفت : من مبتلا به مسائل مردم هستم . چاره اى ندارم . نمى توانم مشكلات مردم را ببينم و بى تفاوت بمانم .
منزل مسكونى و محل كار او در بيرون ، در طبقه چهارم مجلس اعلاى شيعيان قرار داشت . با اين حال ، اغلب اوقات حجم فعاليت ها و مسافرت هاى وى قدرى زياد مى شد كه گاهى هفته ها مى گذشت و اعضاى خانواده اش نمى توانستند او را ببينند و بچه هايش خيلى دلتنگ و ناآرام مى شدند. وقتى به وى اعتراض مى شود كه آيا اين ظلم در حق همسر و فرزندان نيست ، آيا نبايد حقوق آنان هم رعايت شود؟ در جواب مى گفت :
اگر من بتوانم حق جامعه را ادا كنم آن وقت حق خانواده ام نيز ادا شده است ، چون آنها هم جزو همين جامعه هستند، اما اگر حق خانواده ام را فقط ادا كنم حق جامعه ادا نمى شود. بنابراين ، چون امروز مسئوليت اين مردم با من است ، من نمى توانم خانواده خود را بر آنها ترجيح دهم .
3. ساده زيستى و تواضع
او در قله عظمت و منزلت بود و بالاترين قدرت سياسى و مذهبى در كشور لبنان به شمار مى آمد. وى بر قلب ميليون ها انسان در كشورهاى مختلف ، اعم از شيعه و سنى و مسيحى ، حكومت مى كرد. شخصيت او همه صاحب منصبان را به كرنش وا مى داشت . بارها آقاى شارل حلو، رئيس جمهور وقت لبنان در ماشين امام موسى صدر را باز كرد تا او با احترام سوار ماشين بشود.
با همه اين ها، او همان طلبه ساده بود. در برخورد با وى هيچ كسى در خود احساس كوچكى نمى كرد. او در خانه ، در پخت و پز و شستن لباس ها به همسرش كمك مى كرد. وى همچنين در مسافرت ها نيز با همراهان ، محافظان و راننده اش در پخت و پز غذا و شستن ظروف شريك مى شد.
وى در سال هاى اول اقامت خود در لبنان ، براى رفت و آمد از تاكسى استفاده مى كرد. بعد چون مسافرت هايش به شهر و روستاهاى جنوب و شمال بيش تر شد، به ناچار ماشين فولكس تهيه كرد كه رانندگى آن را آقاى ابوعلى حجازى بر عهده داشت . امام موسى صدر قد و قامت بلندى داشت و چون ماشين كوچك بود به زحمت در آن جاى مى گرفت . او با همين ماشين كوچك به بيش تر روستاهاى لبنان سر مى زد و كارهاى بزرگى را انجام مى داد. روزى راننده اش به وى پيشنهاد مى كند تا ماشين بزرگ ترى تهيه نمايد. او قبول نمى كند و در جواب مى گويد:
اگر از ماشين بزرگ تر استفاده كنم ، مردم احساس كوچكى و حقارت خواهند كرد. ما روحانيون بايد كارى بكنيم كه مردم با دل و جان از ما استقبال كنند نه با چشم و زبان .
راننده اش مى گويد:
امام موسى همواره به من تاءكيد مى كرد هرگاه ديدى مردم به استقبال من مى آيند، ماشين را در فاصله چندقدمى آنان نگهدار تا من از ماشين پياده شوم و چندقدمى هم من به استقبال آنها بروم . اين مردم ولى نعمت ما هستند. خداوند آنها را دوست دارد.
4. مدارا با مخالفان
امام موسى صدر بين علما و رجال سياسى لبنان ، مخالفان سرسختى داشت . او در برابر نامهربانى هاى مخالفانش ، در مجلس و محافل به همه آنان احترام مى گذاشت ، به ديدارشان مى رفت و مشكلاتشان را برطرف مى ساخت . يكى از مخالفانش مى گويد:
من با اين مرد خيلى جنگيدم . بسيار با او مبارزه كردم . اما هر قدر بيش تر مبارزه كردم او بيش تر محبت نمود، بيش تر به ديدنم آمد. آن قدر به من محبت نمود كه شرمنده شدم و حيا كردم .
شهيد دكتر مصطفى چمران كه بيش از يك دهه در كنار امام موسى صدر بود، در خصوص ويژگى هاى اخلاقى او، خطاب به امام موسى صدر چنين مى نويسد:
تو اى محبوب من ! رمز طايفه اى و درد و رنج هزار و چهارصد ساله را به دوش مى كشى . اتهام و تهمت و هجوم و نفرين و ناسزاى هزار و چهارصد سال را همچنان تحمل مى كنى . كينه هاى گذشته و دشمنى تاريخى و حقد و حسدهاى جان سوز را بر جان مى پذيرى . تو فداكارى مى كنى ، تو از همه چيز خود مى گذرى . تو حيات و هستى خود را فداى هدف و اجتماع انسان ها مى كنى و دشمنانت در عوض ، دشنام مى دهند و خيانت مى كنند. به تو تهمت هاى دروغ مى زنند و مردم جاهل را بر تو مى شورانند.
5. عبادت و بندگى
عبادت و بندگى از شرايط و ويژگى هاى مهم امامت و رهبرى در جامعه دينى و اسلامى است . چنان كه بيش تر پيامبران ، در قرآن به اين حقيقت توصيف شده اند. عبادت و بندگى در امام موسى صدر در حد اعلاى خود پرورش يافته و او را به تمام معنا، به يك انسان متعبد تبديل كرده بود. يكى از شخصيت هاى برجسته حوزوى كه در حوزه علميه نجف با امام موسى صدر هم بحث بود، در اين باره مى گويد:
آقا موسى درست آن وقت كه يك روحانى جوان بود، ولى در زمره عاليه بزرگان روحانيت قرار داشت و از نظر مكارم اخلاقى مشابه اش را تا حال نديده ام ، آن چه كه در يك روحانى كامل لازم است ، من در او ديده ام . حتى در اين اواخر آن قدر در امور عبادى كار كرده و جلوتر رفته بود كه نظير نداشت . او در عين حال كه يك فرزند روشن فكر و اجتماعى بود، داراى روح متعبد و بالايى بود. در رعايت آداب و زيارت حرم اميرالمؤ منين عليه السلام طورى برخورد مى كرد كه پيدا بود عاشق اين معانى است . در سفرى كه با پياده از نجف به كربلا براى زيارت مى رفتيم ، او حضورى عاشقانه داشت . در وقت دعا و زيارت عاشورا از همه با حال تر بود. وقت گريه ، چشم هايش از شدت زارى سرخ مى شد. در موقع ذكر مصيبت و شعرخوانى نوبت كه به او مى رسيد با حال جانكاهى در مصيبت اهل بيت عليهم السلام شعرهاى فارسى و عربى فصيح مى خواند(364)
پيشگامان عزت / 4 - شهيد بهشتى ( حسن ابراهيم زاده ) 
يك نگاه  
دكتر بهشتى در تاريخ 2/8/1307 در خانواده اى روحانى ، در اصفهان ديده به جهان گشود. وى در سال 1321، با رها كردن تحصيلات دبيرستانى ، تحصيلات حوزوى را در مدرسه صدر آغاز كرد. وى در سال 1325 به قم عزيمت كرد و درس خارج را نزد آية الله محقق داماد، امام خمينى ، آية الله بروجردى و آية الله محمدتقى خوانسارى به پايان رساند.
وى پس از گرفتن ديپلم در سال 1327، در آزمون ورودى دانشكده معقول و منقول (الهيات ) قبول شد و در سال 1330 موفق به اخذ ليسانس فلسفه شد. او قصد داشت براى ادامه تحصيل به خارج سفر كند اما پس از آشنايى با علامه طباطبايى ، منصرف شد و به قم بازگشت و مدت 5 سال در خدمت اين مرد الهى و ساير علماى حوزه علميه قم زانوى ادب زد. او در تابستان 1330 در جمع اعتصاب كنندگان (30تير) در اصفهان سخنرانى كرد.
بهشتى در سال 1331 ازدواج كرد. وى در تابستان 1333 مدرسه دين و دانش را تاءسيس كرد. او در سال سال 1338 موفق به اخذ درجه دكترا شد. او در سال 1341 در سخنرانى كوى دانشگاه تهران ، نظريه حكومت اسلامى را طرح و در سال 1342 زمينه تاءسيس مدرسه حقانى را فراهم كرد.
دكتر بهشتى پس از قيام 1342، از سوى امام خمينى به عنوان يكى از اعضاى شوراى فقهى هيئت هاى مؤ تلفه برگزيده شد. وى در سال 1343، پس از سخنرانى در مدرسه چهارباغ ، توسط دستگاه رژيم شاهى دستگير شد.
وى در سال 1343 به آلمان عزيمت كرد و ضمن تاءسيس مؤ سسه فرهنگى در مسجد هامبورگ ، هسته اتحاديه انجمن هاى اسلامى دانشجويان در خارج از كشور را بنيان نهاد.
او در سال 1356، همراه برخى ديگر از ياران امام ، روحانيت مبارز را بنيان نهاد و در سال 1357 دستگير شد. نقش دكتر بهشتى در ساماندهى نيروهاى انقلابى و سازماندهى راهپيمايى ها، او را به محور نيروهاى انقلابى مبدل ساخت .
دكتر بهشتى از سوى حضرت امام به عنوان يكى از اعضاى انقلاب انتخاب شد. او پس از پيروزى انقلاب در 29 بهمن 1357، حزب جمهورى اسلامى را تاءسيس كرد و در سال 1358، در مجلس خبرگان قانون اساسى فعال ترين در تدوين قانون اساسى بود. او هنگام شهادت (هفتم تير) رياست ديوان عالى كشور را بر عهده داشت .
حيات عزتمند  
دكتر بهشتى در زمره آن دسته از مردان موحد و الهى قرار دارد كه در طول حيات پربارشان عزيزانه زيستند. عدم سازش او با تحجر، التقاط و بيگانگان و عوامل داخلى آنها، حيات مظلومانه وى را رقم زد. بهشتى كه خود از طلايه داران انقلاب اسلامى بود، در نوشته ها، سخنرانى ها و مصاحبه ها و همواره بر حفظ عزت و افتخار در همه زمينه هاى سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى ، فكرى ، فرهنگى و... تاكيد مى نمود. از سخنان آن انديشمند فرزانه است :
قرار ما اين بود كه خود بكاريم ، خود بخوريم و در زمين خود بنشينيم و باج به شوروى و آمريكا و هيچ ابرقدرت ديگرى ندهيم .
هر قراردادى كه با استقلال ايران منافات داشته باشد بايد لغو گردد.
يكى از اصول مهم سياست خارجى ما اين است كه براى دفاع از خودمان در مقابل هر مهاجمى فقط روى پاى خود بايستيم .
ما مى خواهيم روى دو پاى خودمان بايستيم ، بدون تكيه به هيچ غول و غول بچه دنيا.
در طول تاريخ ، تنها ملت ها و جمعيت هايى به عزت و پيروزى واقعى رسيدند كه از وابستگى هاى بردگى آور صد در صد چشم پوشيدند.
خط قرآن و خط اسلام مى گويد: جامعه جمهورى اسلامى بايد يك جامعه به تمام معنا مستقل باشد. همه عربده كشى هاى نوكران آمريكا در منطقه از همين است كه چرا ما خودمان تصميم مى گيريم و مستقليم .
تصميم قاطع اتخاذ كرده ايم كه استقلال پرعظمت خود را به هيچ عنوان و تحت هيچ شرايطى از دست ندهيم .(365)
انقلاب اسلامى در منظر دكتر بهشتى ، انقلاب آرمان ها است ، نه تسليم شدن در برابر واقعيت هاى سياسى - اجتماعى موجود در جهان و حل شدن در معادلات جهانى ؛ به ويژه آن دسته از مقوله هايى كه انسان را از قله عزت و افتخار به سوى بردگى و ذلت مى كشاند. وى مى گويد:
ما قرار است آرمان طلبانه با مسائل برخورد كنيم . انقلاب ما، انقلاب آرمان هاست ، نه انقلاب تسليم به واقعيت ها. (366)
پاى بندى شهيد بهشتى بر اصول نه شرقى - نه غربى انقلاب را بايد در راستاى پاى بندى بر عزت و افتخار و تسليم نشدن در برابر واقعيت هاى موجود در معادلات و تعاملات جهانى به شمار آورد. بهشتى با تاءكيد بر اين نكته كه اساس سياست خارجى ما همان شعار نه شرقى و نه غربى
است (367)، در مقابل كسانى كه بر آن بودند با نرمش و انعطاف در مقابل شرق و غرب ، عزت و افتخار نظام عزيزانه اسلامى را خدشه دار كند، مى گويد:
من و همفكرانم با كسانى كه بخواهند سياست نه شرقى و نه غربى را خدشه دار كنند، مبارزه مى كنيم (368)
دكتر بهشتى با تكيه بر اين نكته كه من هيچ اعتنايى به آمريكا ندارم ، هيچ اعتنايى به اروپا ندارم ، هيچ اعتنايى به اردوگاه شرق ندارم (369)، همواره بر ايمان و اراده مردم در دفاع از ارزشهاى متعالى اسلام و انقلاب تكيه داشت و آن را تنها رمز افتخار و عزت نظام اسلامى بر مى شمرد. وى با فرياد همين مردم به استقبال تهديدات وقت آمريكا رفت و گفت :
آقاى ريگان ! بشنو اين فرياد خشمگينانه ملت ما را! آيا مى شنوى كه ملت ما هنوز با همان شكوه ، با همان خروش كه در ماه هاى نيمه دوم سال 57 مرگ بر آمريكا را سر مى داد، امروز هم با همان خروش و با همان قهرمانى فرياد دارد كه مرگ بر آمريكا و مرگ بر سازشكار.
دكتر بهشتى اسطوره عزت و افتخار بود و هيچ گاه در مقابل جريان هاى الحادى و التقاطى ، تهديدات داخلى و خارجى ، و پذيرش مديريت هاى كلان ، احساس عجز و ناتوانى نكرد. او همواره در صدد بود تا مردم را به سوى خودباورى ، اتكا به نفس ، به فعليت رساندن توانايى هاى خود در راستاى دست يابيدن به قله عزت و افتخار سوق دهد. رهبر معظم انقلاب ، آية الله العظمى خامنه اى - دام ظله العالى - در خاطرات خود به اين روحيه شهيد بهشتى اشاره مى كند و مى نويسد:
من كمتر كسى را ديده ام كه مثل آقاى بهشتى به خودش متكى بوده باشد؛ البته اين ويژگى را من ناشى از محيط خانوادگى ايشان مى دانم ، چون محيط خانوادگى ايشان طورى نبود كه آقاى بهشتى در دوران كودكى احساس ‍ ضعف و عجز و خودكم بينى كرده باشد. اگر مثلا چنانچه به ايشان مى گفتند كه شما را براى رياست كل دنيا در نظر گرفته ايم ، هيچ احساسى نمى كرد كه كوچك تر از اين است . ممكن بود بگويد وقت ندارم ، ولى هيچ احساس ‍ ضعف نمى كرد.
يعنى حالت اتكا به نفس ايشان اين قدرى قوى بود. از اين روحيه اتكا به نفس در جريان انقلاب و بعد از آن خيلى به ما كمك كرد. يعنى از رو در رويى با كارهاى بزرگ اصلا احساس ضعف نمى كرد و آماده بود با هر نوع مشكلى روبه رو شود و آن را رفع كند. اين آدم مسلما مدير خوبى مى تواند باشد.
پيشگامان عزت / 5 - شهيد محمدعلى رجايى ( حجة الاسلام محمد عابدى ) 
در يك نگاه  
محمدعلى رجايى در سال 1312 ه . ش . در خانواده اى متدين در شهرستان قزوين به دنيا آمد. پدرش كربلايى عبدالصمد از مردان متدين قزوين بود كه با پيشه خرازى روزگار ميگذراند.
مادرش (گلين خانم ) نيز بانويى پاكدامن بود كه بعد از رحلت همسرش ، سرپرستى محمدعلى (از 4 سالگى )، را به تنهايى عهده دار شد و با سربلندى به تربيت وى همت گماشت . محمدعلى در سال 1326 بعد از خواندين دروس ابتدايى ره همراه مادرش به تهران آمد و دو سال بعد وارد نيروى هوايى ارتش شد. در همان دوره با آيت الله طالقانى و فدائيان اسلام و ديگر حركت هاى اصلاحى آشنا شد. اين آشنايى ، او را به شغل معلمى علاقه مند نمود و از سال 1339 تدريس در مدرسه كمال را آغاز كرد.
اولين بار در سال 1342 همزمان با پخش اعلاميه هاى ضدحكومتى در قزوين دستگير شد. جمع آورى بقاياى هيئت موتلفه ، تاسيس مؤ سسه رفاه و تعاون و... از اقدامات وى و ديگر همرزمانش و... در اين دوران است . در سال 1353 تا 1357 به زندان افتاد و در آستانه پيروزى انقلاب آزاد شد.
وى در كميته استقبال از امام همكارى فعال داشت و بعد از تشكيل دولت موقت ، همراه شهيد باهنر و سيدكاظم موسوى نقش فعالى در اداره آموزش ‍ و پرورش عهده دار شد و بعد از استعفاى وزير، به عنوان كفيل آموزش و پرورش به خدمت ادامه داد. در سال 59 در اولين انتخابات مجلس شوراى مجلس شوراى اسلامى به نمايندگى مردم تهران ، و شش ماه بعد به عنوان نخست وزيرى برگزيده شد وى در اين دوره به رغم كارشكنى هاى بنى صدر صادقانه به ملت خدمت كرد و سرانجام پس از اعلام بى كفايتى بنى صدر در مردادماه سال 1360 نخستين رئيس جمهور مكتبى و مردمى برگزيده شناخته شد. از آن پس تنها 29 روز ديگر توانست به نظام اسلامى خدمت كند و سرانجام در 8/6/60 بر اثر انفجار بمبى كه منافقين در ساختمان نخست وزيرى كار گذاشته بودند، به همراه نخست وزير حجت الاسلام دكتر باهنر به شهادت رسيد.(370)
امر به معروف و نهى از منكر  
انسان مسلمان را به احساس و ابراز مسئوليت در برابر ديگر مسلمانان فرا مى خواند و اعلام مى كند كه بشر فارغ از رفتار ديگران نمى تواند به حيات عزت مند خود ادامه دهد. بر اين اساس به بازخواندنى بخش هايى از عملكرد شهيد رجايى در مورد اين فرضيه حيات بخش و عزت آفرين مى پردازيم .
قبل از دوران كارگزارى  
اهتمام به ارزشهاى اسلامى از دوران كودكى در وجود شهيد رجايى موج مى زد. يكى از شيوه هاى او استفاده از امر به معروف براى بازگرداندن از منكران بود! مى نويسد:
زمانى كه وى مشاهده كرد بچه هاى محله به دنبال بازى هاى ناروا مى روند در محوطه سقف دارى نزديك منزلش وسايل تخته شنا، ضرب ، ميل و... را به سبك زورخانه فراهم كرد. از آن پس يك نفر مثل مرشد ضرب مى گرفت و بچه ها و خود او سرگرم ورزش مى شدند.(371)
يك بار كه براى تفريح به كرج مى رفت جوانان به اقتضاى آن روزها (1340 ه ) يكى از تصنيف هاى معروف را مى خواستند زمانى كه به آنان تذكر داده شد و آرام نگرفتند آقاى رجايى گفت : بچه ها! فقط چند لحظه ساكت شويد و به سرودى كه مى خوانم گوش دهيد. بعد شروع كرد:

تلاش و جنبش و پرتو اميد
سراى جان مى دهد نويد
به راه زندگى با صفا و مهر
به درگه خدا توان رسيد
جوانان نيز وقتى شعر پرمحتواى او را شنيدند، شعر خود را رها كردند و آن را همخوانى كردند.(372)
دوران كارگزارى  
شهيد رجايى بعد از انقلاب وظيفه سنگين ترى بر دوش خود احساس ‍ مى كرد و با دقتى افزون تر، از وقوع منكرات جلوگيرى مى نمود. نمونه هايى از اين دوران را مى خوانيم .
1- يك بار كه آقاى رجايى فرزندش كمال را به ساختمان نخست وزيرى آورده بود، ايشان به دليل علاقه زيادى كه به موتور سوارى داشت از نامه رسان نخست وزيرى خواست اجازه دهد موتورش را سوار شود. او هم نزد آقاى رجايى آمد و گفت : اگر اجازه دهيد كمال چند دورى با موتور بزند. آقاى رجايى با عصبانيت گفت :
مگر موتور مال پدرش است ! مگر اين وسايل شخصى من است كه از من اجازه بگيرى ! مال 36 ميليون نفر است . اگر اجازه دهم فردا جواب مردم را چه بگويم .(373)
2- زمانى يك افسر شهربانى با استفاده نابجا از موقعيت خود، برگ ماموريتى جعل كرده با آن پانزده ليتر بنزين اضافى گرفته بود. وقتى آقاى رجايى مطلع شد، به نخست وزيرى دستور داد قضيه را تا پايان امر تعقيب كننده و خود نيز چند بار موضوع را دنبال كرد و با طرح آن در جلسه مشترك وزرا و استانداران مقرر داشت كارگزارى كه در لباس قانون استفاده نابجا كند، به اشد مجازات برسد.(374)
3- يك بار در صحن امام رضا عليه السلام سخنرانى كرد و بعد براى خوردن نهار به ميهمان خانه حضرت آمد. وقتى با سفره رنگين روبه رو شدند، اعتراض كرد و گفت : چرا نهارى چنين رنگين آماده كرده ايد؟ مگر خود از مسئول اداره حكومت اين مردم رنجديده نمى دانيم ! چرا بر سر سفره اى بنشينيم كه بسيارى از مردم ما هنوز به كمترين نوع آن دسترسى ندارند.(375)
4- روزى كميته ملى المپيك دومين نشريه خود (سال 59) را براى آقاى رجايى و رئيس كميته المپيك فرستاد و از او درخواست كرد انتقاد و پيشنهاد خود را بر ايشان بنويسد. او در كنار همان نامه نوشت :
در اين حكومت هيچ چيز مستقل از مكتب و مذهب و ايدئولوژى تعريف نمى شود، بايد كسانى كه خواننده مجله المپيك (دوره جديد) هستند، بدانند چرا دوره جديد! چرا من و تو كه در زندان بوديم (دوره قديم ) در موضع اظهارنظر قرار گرفته ايم ! ما چه مى گويم و آنها چه مى گفتند. شهيدان ، امام ، اسلام ، اينها مفاهيمى هستند كه بايد از آنها همه جا ياد كرد. خدا رحمت كند استاد مجاهد طالقانى را مثل اين كه بعضى در اين كشور زندگى مى كنند ولى نه مى بينند و نه مى شنوند. آيا باز هم منطق پوچ ورزش براى ورزش را دنبال مى كنيم . براى من خجالت آور است كه از نيروى خراوارها بمب بر سر مردم و من در 44 صفحه خبرنامه سكوت اختيار كنم . لابد مى گوييد ورزش جاى اين حرف ها نيست . اين همان منطق جبهه ملى است كه مى گفت مذهب از سياست جداست . به هر حال لازم دانستم شما را از عقيده خود مطلع كنم (376)
فصل چهارم : تقويم فصل 13 جمادى الاولى :  فاطميه اول 3 جمادى الثانى : فاطميه دوم 20 جمادى الثانى : ولادت حضرت فاطمه
برگى از بوستان فاطمه عليها السلام ( محمدمهدى كريمى نيا ) 
مقدمه  
زن در طول تاريخ ، حتى در جوامع متمدن به عنوان موجودى بى ارزش بوده و پيوسته مورد ظلم و ستم واقع مى شده است . در ايران متمدن و ابرقدرت قبل از اسلام ، زن موجودى بى اراده و فرمانبر شوهر به حساب مى آمد و پس از وفات شوهرش حق ازدواج نداشت ؛ در حالى كه مرد بدون محدوديت مى توانست همسر اختيار كند و در ميان طبقات اشراف و بلند پايه ، ازدواج با محارم چون مادر، خواهر و... پديده اى رايج بود.(377) زن در ميان اعراب قبل از اسلام وضع تاءسف بارى داشت و با وى برخورد وحشيانه انجام مى دادند و او را مخالف حيثيت و آبروى خويش تصور نموده ، قبايلى از آنان دختران خويش را زنده به گور مى كردند؛ قرآن كريم درباره اين رفتار غيرانسانى مى فرمايد:
و اذا بشر اءحدهم بالانثى ظل مسودا و هو كظيم . يتوارى من القوم من سوء ما بشر به اءيمسكه على هون اءم يدسه فى التراب اءلا ساء ما يحكمون ؛ هر گاه به يكى از آنان ، تولد دخترى را خبر مى دادند، صورتش از شدت ناراحتى سياه مى شد و (به سبب اين بشارت بد از قوم و قبيله خويش ‍ دورى مى گزيد و چنين مى انديشيد كه او را همراه با خوارى و زبونى نگه مى دارد يا در خاك پنهانش كند؛ چه تصور بدى !.(378)
اما اسلام با ظهورش زنان را تولدى تازه بخشيد و معيار فضيلت و برترى را پرهيزكارى دانست (379) و او را مظهر رحمت الهى و مسئول تاءمين آرامش و صفاى زندگى معرفى نمود:
و از آيات لطف خدا آن است كه براى شما از جنس خودتان جفتى بيافريد كه در بر او آرامش يافته ، با هم انس گيريد و ميان شما راءفت و مهربانى برقرار ساخت و اين امر نيز براى انديشمندان دليل علم و حكمت آشكار حق است . (380)
1. فاطمه عليها السلام الگوى زنان
مقصود از الگو و اءسوه پذيرى حالتى است كه انسان به هنگام پيروى از غير خود پيدا مى كند. فردى كه از او پيروى مى شود، ممكن است اسوه اى نيك يا بد باشد. در قرآن كريم گاه به صراحت و گاه بدون صراحت به پيروى از كسى سفارش مى كند. از آن نمونه حضرت ابراهيم عليه السلام الگو معرفى شده است . (381) نيز در مورد پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد:
براى شما زندگى رسول خدا الگويى است ، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روزى رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.(382)
در طول تاريخ ، زنان با فضيلت و با كمالى مى زيسته اند كه با تربيت نفس ‍ خويش و حركت در راه رضايت محبوب ، چنان شيفته معشوق شده اند كه از آنان بايد به عنوان الگو ياد كرد. آسيه بانويى نمونه زنان و مردان در نفى ستمگرى ، شرك و كفر و نيز گرايش به توحيد و يكتاپرستى است . او در خانه اى مى زيست كه صاحب آن فرعون ادعاى خدايى داشت !(383) وى در چنين خانه اى سخن از توحيد مى گويد و براى نفى بيدادگرى وحشيانه ترين شكنجه ها را تحمل مى كند. او حضرت موسى عليه السلام را از آب گرفت و بهتر از مادر از وى پرستارى كرد و اجازه نداد به او جمع كنند. و آن گاه به دستور او آسيه را به زمين خواباندند و دست و پايش را به چهار ميخ بستند و سنگ بزرگى بر روى سينه اش قرار دادند. خداوند در اين لحظه ، پرده از ديدگان آسيه برداشت و مقام وى را به او نشان داد و او خندان شد. فرعون با كمال تعجب گفت : همسرم ديوانه شده است ! در ميان اين همه شكنجه مى خندد! آسيه گفت : به خدا سوگند، ديوانه نشده ام . اكنون به جايگاهى مى نگرم كه در بهشت برايم مهيا كرده اند. در همين حال ، نداى پروردگارش ‍ را لبيك گفت .(384)
مريم چنان مقامى پيدا كرد كه پيامبرى مانند حضرت زكريا عليه السلام عهده دار پاسدارى او شد. او در حجره اى در بيت المقدس به عبادت مشغول بوده هر گاه زكريا عليه السلام در محراب عبادت بر او وارد مى شد، غذايى در كنارش مى ديد. روزى زكريا از وى پرسيد: مريم ، اين غذاها را از كجا آورده اى ؟! مريم گفت : اين از ناحيه خداست . خداوند هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد.(385)
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله ، كه خود الگويى از ناحيه خدا براى همه مردان و زنان است ، فاطمه را برترين بانوى جهان معرفى مى كند:
اءما مريم كانت سيدة نساء زمانها، اءما فاطمة فهى سيدة نساء العالمين من الاولين و الاخرين (386): مريم بانوى زنان زمان خود بود، ولى فاطمه سرور همه بانوان جهان از اولين و آخرين است .
فاطمه عليها السلام الگو و نمونه است چون :
1- او از اهل بيت عليهم السلام است و خداوند خاندان اهل بيت عليهم السلام را از هر پليدى و بدى پاك گردانيده است .(387)
2- سوره كوثر در شاءن او نازل شده است .(388)
3- آيه مودت و دوستى درباره او و ساير خاندان پيامبر صلى اللّه عليه و آله است .(389)
4- آيه مباهله در شاءن اهل بيت عليهم السلام است و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله براى مباهله ، از زنان كسى جز پاره تن خود، زهرا عليها السلام را فرا نخواند.(390)
5- آيات ابرار در شاءن فاطمه عليها السلام نازل گشت .(391)
2. محبت فاطمه عليها السلام
خداوند اهل بيت را الگوى امت و جانشينان رسول خدا قرار داده و به مردم سفارش كرده كه آنان را دوست داشته ، هرگز از آنان جدا نشوند و گرنه دچار انحراف گرديده ، به هلاكت مى رسند.
محبت فاطمه عليها السلام و ساير خاندان پيامبر اكرم ، اساس اسلام خوانده شده و كسى به اهل بيت عصمت و طهارت علاقه مند نباشد، بدون ترديد از اسلام واقعى فرسنگ ها فاصله دارد.(392)
هنگامى كه آيه قل لا اءسئلكم عليه اءجرا الا المودة فى القربى نازل شد، جمعى از صحابه از رسول خدا پرسيدند: اى پيامبر خدا، آنان چه كسانى اند كه خداوند محبت شان را بر ما واجب ساخته است ؟ حضرت فرمود: على و فاطمه و فرزندان ايشان . و اين سخن را سه بار تكرار كرد. (393)
محبت اهل بيت زير بناى اسلام و آيين الهى است و بدون محبت آنان به حقيقت اسلام نمى توان رسيد. زيرا درخت ريشه دار اهل بيت از همان شجره پرقدرت رسالت است كه از منبع فيض الهى نشاءت گرفته است . رسول گرامى اسلام مى فرمايد:
من و على از يك درخت به وجود آمده ايم . من اصل و ريشه درخت و على شاخه هاى تنومند آن است و دخترم فاطمه عامل بارورى و فرزندانم حسن و حسين ميوه هاى آن به حساب مى آيند و پيروان و شيعيان ما برگ هاى آن درخت اند هر كس به آن درخت چنگ زند نجات يافته است و هر كس از آن دورى گزيند هلاك مى گردد. (394)
محبت به فاطمه ، محبت به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله است . زيرا اهل بيت پيامبر از خود پيامبر جدا نيستند و همگى از يك درخت تنومند ريشه دار سرچشمه گرفته ، اهداف مقدس مشتركى را دنبال مى كنند.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده است :
انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم . قال لعلى و فاطمة و الحسن و الحسين : (395) من دشمن كسى هستم كه با شما (على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهماالسلام ) دشمنى كند و يار كسى هستم كه با شما از در مسالمت وارد شود.
ابوبكر مى گويد: رسول خدا را ديدم كه خيمه اى را برپا كرده و خود به يك كمان عربى تكيه نموده است و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) نيز در داخل آن مى باشند. آن حضرت خطاب به مسلمانان فرمودند: من دوستدار كسى هستم كه اهل اين خيمه را دوست بدارد و دشمن كسى هستم كه با آنان دشمن باشد.(396)
3. فاطمه عليهاالسلام و آموزش و تربيت
زنى به خدمت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام شرفياب گشت و سؤ الى مطرح ساخت و جواب آن را از حضرت شنيد.سپس اجازه خواست و پرسش دوم را مطرح كرد. حضرت آن را نيز جواب داد. به همين گونه ده مساءله از بانوى عزيز اسلام آموخت ، ديگر احساس شرمندگى كرد و بيش از آن نخواست براى حضرت فاطمه مزاحمت ايجاد نمايد. بدين علت اجازه خواست رفع مزاحمت نموده ، خانه فاطمه عليهاالسلام را ترك گويد.
حضرت احساس كرد او از زيادى پرسش هاى خويش شرمگين گرديده ، به اين علت مى خواهد خانه و حضور آن حضرت را ترك كند. فرمود: شما شرمسار نباشيد، من در برابر هر مساءله اى كه به تو آموزش مى دهم پاداش ‍ مى گيرم ؛ پاداش خيلى مهم است و آن اين كه : تعليم دادن يك مساءله ارزش و ثوابش بيش از آن اين است كه ميان زمين تا عرش خدا را از جواهرات ارزشمند آكنده سازند.
اى زن ، اگر كسى به كارگرى مشغول گردد و بار سنگينى را به دوش گرفته ، به پشت بام حمل كند و در برابر آن صدهزار دينار مزد بگيرد، آيا در اين حال ، كارگر احساس خستگى مى نمايد؟! زن جواب داد: نه . حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: من نيز در برابر آموزش هايم چنين احساسى دارم . زيرا پاداش من بمراتب بيشتر است .(397)
4. فاطمه عليهاالسلام و حمايت از ولايت اميرالمومنين عليه السلام
آن بزرگوار با تمام توان در برابر دسيسه هاى منافقان ايستادگى نمود و با شيوه هاى مختلف از حريم ولايت دفاع كرد، تا جايى كه با بذل جان و پى گيرى سياست بى نظير، دل هاى مستعد را متوجه مولا ساخت . پس از رحلت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فاطمه زهراعليهاالسلام در اثر مصايب زياد كه از سوى حكومت وقت به وى تحميل شد، به بستر بيمارى افتاد. در اين ميان گروهى از زنان مدينه به عيادت آن بانوى گرامى آمده ، از او احوال پرسيدند. حضرت در جواب فرمود:
من صبح كردم در حالى كه نسبت به مردانتان خشمگينم و به شدت بغضشان را در دل جاى داده ام . آنان در عذاب الهى پيوسته در آتش خواهند بود.
واى بر آنان ! چگونه خلافت رسول خدا را از موضع اصلى آن دور ساختند و آن را از كار خانه اى كه جبرئيل امين در آنجا فرود مى آمد به خانه اى ديگرى بردند؟ اين كار زيان بزرگى را متوجه آنان خواهد ساخت .
مى دانيد چرا به شوهرم اميرالمومنين توجه نكردند؟ و چرا وى را رها نموده ، به ديگرى رو آوردند؟ از شمشير او دلتنگ بودند. زيرا على ، قهرمانان و شجاعان اينان را به خاك هلاكت افكند و خود از مرگ نهراسيد و در راه خدا با دشمنان او سازش نكرد.
اگر مردان شما به او جفا نمى كردند و اجازه مى دادند كه او به حق بر كرسى خلافت بنشيند، به سود شما حركت مى نمود و با آرامش تمام مركب خلافت را سالم به مقصد نهايى مى رسانيد و هيچ رنج و زحمتى متوجه نمى شد... و خود نيز از آن استفاده ناروا نمى كرد و جز به اندازه نياز از آن بهره مند نمى شد. در حكومت او منافق و مؤ من ، درستكار و خائن ، زاهد و حريص ... روشن و مشخص مى گرديد و زمين و آسمان بركات خويش را بر شما ظاهر مى ساخت ؛ ولى مردان شما، ره را بيراهه رفته و به زودى به سزاى اعمالشان خواهند رسيد... نمى دانم آنان چرا دوست بدى انتخاب كردند و سرپرست نامناسبى براى خويش گماردند؟! بدانيد كه آنان فاسدند ولى نمى دانند.
واى بر آنان ! كسى كه به راه حق حركت مى كند سزاوار پيروى است يا آن كس كه راه نيافته ، بايد از ديگرى راهنمايى بخواهد؟!
شما در اثر اين انتخاب بد، از پستان شتر خلافت ، به جاى شير بايد خون بدوشيد و با زهر زندگى مسموم گرديد و گرفتار استبداد و ستمگرى باشيد.
سويدبن غفله كه راوى اين خطبه است مى گويد: زنان مدينه به خانه هايشان مراجعت نموده و شوهران خويش را از سخنان آن حضرت با خبر ساختند و آن گاه گروه زيادى از مردم مدينه به حضور فاطمه زهرا عليهاالسلام آمده ، عذر خواستند... ولى حضرت آنان را نبخشيد و فرمود: از نزد من دور شويد. پس از آن مرتكب اين گناه بزرگ شديد به دروغ عذرخواهى مى كنيد؟!(398)
5. فاطمه عليهاالسلام و حيا و عفت
حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در طول زندگى خويش - خواه خانه پدر يا خانه امير مؤ منان - تجسم حيا شناخته مى شد. در سخنان پربار آن حضرت مى خوانيم : زن شايسته كسى است كه خود را از مردان بيگانه دور داشته ، از ديدن نامحرم و همچنين از منظر ديد آنان در امان باشد.
بنابراين ، تا ضرورتى نبود آن حضرت در مجامع مردان حضور نمى يافت ، هر چند در مواقع حساس و لزوم به ميان جامعه آمده و سخنرانى كرده ، از حق خود و ولايت شوهرش اميرالمومنين على عليه السلام دفاع نمود.
روزى حضرت على و فاطمه عليهماالسلام در مورد نحوه كار و تلاش به محضر پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله شتافته ، از آن حضرت كسب تكليف نمودند. رسول خدا فاطمه عليهاالسلام را ماءمور انجام كارهاى داخل خانه نمود و على را نيز به امور خارج از خانه مامور ساخت . دختر پيامبر صلى اللّه عليه و آله از اين تقسيم كار بسيار خوشحال شد و چنان اظهار كرد: جز خدا كسى نمى داند كه من از چنين تقسيم كار چقدر خوشحال شدم . زيرا پدرم رسول خدا صلى اللّه ليه و آله مرا از رويارويى با مردان معاف داشت .(399)
5 جمادى الاول : ولادت حضرت زينب عليه السلام 
پرچمى كه بر زمين نماند، بررسى جايگاه ممتاز حضرت زينب عليهاالسلام ( حجة  السلام محمدامين پور امينى )
درآمد  
علم واژگون گرديد و علمدار نقش بر زمين . دستان او يك طرف ، مشك سوراخ گشته او طرفى ديگر، كمر حسين عليه السلام شكسته شد،... تا آن گاه كه نفس مطمئن حسين عليه السلام به ملكوت اعلى پر كشيد و خون پاكش سرزمين تشنه عشق را سيراب كرد.
پرچم را پرچمدار و علم را علمدارى بايد. اين كدامين كس است كه اين پرچم خونين تير تكيه بر جايگاه امامت زده است و او را علمدارى بايد.
چه كسى بهتر از زينب ؟ زينبى كه سبط نبى ، بنت على و اخت ولى بود.
او تاريخ مجسم است . از روزى كه پيامبر را در اندوه ديد و مادر را دل و پهلو شكسته (400) و سيلى خورده ، و پس از آن در حال ايراد سخن لبت به شكوه گشود و سخن او را روايت كرد(401) و غربت و مظلوميت پدرش امير مؤ منان على عليه السلام و برادرش امام مجتبى را مشاهده كرد، تا اين زمان بر همه چيز آگاه است .
كربلا را آغازى است كه پايان ندارد. اين اول را آخرى نيست . اينجا علم بر زمين نمى افتد و كسى جز زينب پرچمدار نيست . بايد پرچم را برداشت و با خود برد. به كجا؟ به قلب دشمن به اندرون كاخ ظلم . به دارالاماره پسر مرجانه و ستمخانه يزيد. از كربلا تا به كوفه ...، از كوفه تا به شام ...، از شام به مدينه و از مدينه به همه عالم . اين پرچم رسالت خون حسين است كه تا ابد در حركت و تپش است و هيچ گاه از حركت باز نمى ماند.
سير تاريخ را از عصر عاشورا ورق مى زنيم ، تا جايگاه ممتاز عقيله بنى هاشم را بيابيم .
1. در كربلا
حفاظت از جان حجت خدا، امام زين العابدين عليه السلام از مهم ترين وظايف شير زن دشت كربلا است . آن گاه كه ددسيرتان به خيام آل الله يورش ‍ بردند خيمه ها را آتش زدند، آن كس كه از جان امام در ميان خيمه نيم سوخته نگهدارى كرد، زينب بود. و آن گاه كه اسيران آل البيت را بر سوار بر شتران برهنه كردند، در حالى كه اجساد شهيدان كربلا چون ورق هاى پاره گشته قرآن ، بر زمين داغ كربلا مانده بود، تسلى بخش ديگران و امام ، زينب بود.
امام زين العابدين عليه السلام اين صحنه جان گداز را چنين بازگو مى نمايد: آن گاه كه آن مصيبت بزرگ در كربلا بر سر ما فرود آمد و پدرم و يارانش ، از فرزندان و برادران و ديگر بستگان ، به شهادت رسيدند و ما را به قصد كوفه سوار بر شتران برهنه نمودند، نگاه به پيكر شهيدان انداختم كه چگونه بر زمين افتاده ، هيچ كسى در فكر خاك سپارى ايشان نيست . اين صحنه بسيار بر من سخت آمد و دلم را به درد آورد و حالم را دگرگون ساخت ، كه نزديك بود جان بسپارم ، عمه ام زينب كه حال پريشان مرا ديد، فرمود: اى يادگار جد و پدر و برادرانم ، تو را چه مى شود؟ گفتم : چگونه بيتابى نكنم ، در حالى كه آقايم ، برادرانم ، عموهايم ، فرزاندنشان و خويشان خود را غرق به خون مى بينم ، كه بر خاك افتاده ، هيچ كس اقدام به دفنشان نمى كند و كسى نزديك ايشان نمى رود. گفت : اندوهگين مباش كه اين واقعه قبل از روشن بود. خداوند گروهى را بر خواهد انگيخت كه اين پيكرهاى پاره پاره را جمع كرده ، آنها را به خاك سپارند و بر سر قبر پدرت ، سيد و سالار شهيدان ، پرچمى نهند كه هرگز از بين نمى رود و همواره در حركت و تپش خواهد ماند و سردمداران كفر و پيروان گمراهى نهايت كوشش خود را در مبارزه و مقابله با آن به كار خواهند بست ، ولى از عهده انجام آن بر نخواهد آمد و روز به روز بر عظمت و جلوه خود خواهد افزود.(402)
2. در كوفه
اينجا كوفه است . عبيدالله مغرور و مست بر اريكه قدرت ، تكيه زده است . زينب با ديگر اسيران بنى هاشم با بى اعتنايى هر چه تمام تر وارد مى شود و در حالى كه عده اى از زنان گرد او حلقه زده اند در گوشه اى مى نشيند. پسر مرجانه كه از اين بى اعتنايى خشمگين شده است ، مى پرسد: اين زن كيست ؟ جوابى نمى شنود. دگر باره پرسش مى كند و از جواب خبرى نيست . براى بار سوم مى پرسد و از ديگران جواب مى شنود كه اين زينب است ، دخت فاطمه ، فرزند رسول خدا. به سمت او مى نگرد و مستانه مى گويد: سپاس خدا كه شما را رسوا ساخت و شما را كشت و دروغتان را آشكار نمود.
مگر زخم زبان سوزنده تر از زخم شمشير نيست ؟ مگر اين ، جنگ نيست ؟ مگر اين علمدار نيست كه دفاع از حريم نهضت را بر عهده دارد؟ زينب با قدرت و صلابت هر چه تمام لب به سخن مى گشايد كه : سپاس خدا را كه ما را به وجود محمد كرامت و برترى بخشيد و از هر گونه ناپاكى دور گردانيد. كسى رسوا مى شود كه فاسق است و دروغ كسى مى گويد كه فاجر است و آن غير ماست . (403) اين سخن چون پتك بر سر طاغوت كوفه فرود آمد.
3. در شام
مردم شام اسلام را از دريچه بنى اميه مى شناختند. آنجا اسلام اموى حاكم بود و از اسلام نبوى و اموى خبرى نبود. آنان معاويه و فرزند او را كه چون بوزينه و خوك تكيه بر جاى صالحان زده بودند(404)، جانشينان پيامبر مى پنداشتند. تبليغات نارواى امويان حركت اصلاح گرايانه خونين حسينى را، خروج و سركشى بر خليفه وقت مسلمانان وانمود مى ساخت . از اين رو، به هنگام ورود اهل بيت عليهم السلام به شام ، شهر را آذين بسته ، به شادمانى مشغول بودند. آنان را در حالى وارد شهر دمشق كردند كه به ريسمان بسته شده بودند و سرهاى شهيدان بسان ستارگان درخشان گرد ماه شهيدان ، كه به بر سر نى قرآن مى خواند(405) و گاه لب به سخن مى گشود(406) نظاره گر كار پيام رسانان خون واقعه طف بودند.
اين شام بلا است . شهر زخم زبان ها، جهالت ها، دشنام ها، آزارها و از همه بدتر سركشى حاكم فاجر و فاسقى چون يزيد كه اصل و نسبى ندارد(407) و مست غرور و باده است .
و اينجا نقش آفرينى زينب جلوه ديگرى دارد.
در مجلس يزيد
حضور اهل بيت عليهم السلام در مجلس شوم يزيد خود مصيبتى است بس ‍ عظيم . امام باقر عليه السلام مى فرمايد: ما را كه دورازده كودك بوديم ، در حالى كه دستانمان را به گردنمان بسته و على بن الحسين عليه السلام در ميانمان بود، وارد مجلس يزيد كردند.(408) يك سر ريسمان به زنانى مى رسيد كه با طناب به هم بسته شده بودند(409)، و در حالى در مجلس حاضر شدند كه سر بريده ابى عبدالله در ميان تشتى مقابل يزيد بود(410)، و بوى خوش آن فضا را عطرآگين كرده بود. (411) مگر مصيبتى بالاتر از اين در فكر كسى مى گنجد!
و يزيد، اشعار ابن زبعرى (412) را خواند و بر آن ابياتى افزود، كه نشان از كفرورزى اوست و به طور صريح به انكار رسالت پيامبر خدا پرداخت (413) و با كمال بى شرمى ، رسالت پيامبر را چيزى جز حكمرانى محض ندانست .
و زينب كبرى لب به سخن گشود و با قدرت و استوارى تمام در كاخ بيدادگرى فرياد كشيد و پرده از درون سياه و كثيف و كفرآلود او دريد و انقلاب را به درون كاخ كشاند.
او به خوبى مى داند كه كجا و كى و چگونه لب به سخن گشايد. آنجا كه يزيد از او مى خواهد كه سخنى بگويد، اشاره به امام زين العابدين عليه السلام كرده ، مى گويد: سخنگو اوست ،(414) تا به وى بفهماند كه رهبر اين نهضت و استمرار بخش اين حركت و امام امت اوست . و آنجا كه نوبت به وى مى رسد چيزى را فروگذار نمى كند.
آن گاه كه زينب سر نورانى برادر را مى بيند، با ندايى حزن آلود و سوزنده فرياد بر مى آورد: اى حسين ، ميوه دل پيامبر، فرزند مكه و منى ، زاده زهرا برترين زنان ، فرزند دخت مصطفى ...، و با اين سخن تمامى حاضران در مجلس را به گريه وامى دارد.(415)
و پس از آن رو به يزيد كرده ، با تندى هر چه تمام بر دو نكته تاءكيد مى ورزد:
1. تكيه بر انتساب رهبر اين نهضت و كاروان اسيران به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ، كه اين نكته مهم بارها از جانب خود و امام سجاد عليه السلام و ديگر اسيران بنى هاشم تكرار گرديد و سهمى بس مهم در شكستن حلقه شديد تبليغاتى دشمن داشت .
2. مسئوليت اصلى شهادت حضرت سيدالشهداء، امام حسين عليه السلام را بر عهده شخص يزيد پليد نهاد، تا هر راهى را براى گريز وى ببندد.(416) و پس از آن خطبه رسايى خواند كه لرزه بر اندام حكومت بنى اميه انداخت و آن را از بنيان سست و منهدم ساخت .
محقق دانشمند استاد باقر شريف القرشى در اين باره مى نويسد: نواده پيامبر توانست جبروت طاغوت را در هم شكند و او را وادار به فرار و تحمل ننگ و عار سازد و به او فهماند كه هرگز پيشانى حق خواهان در برابر طاغوتيان و ستمگران خم نخواهد شد.(417)
اين خطبه را بسيارى از تاريخ ‌نويسان و سيره نگاران ياد كرده اند. نخستين آنان ابن طيفور (متوفاى 280) در بلاغات النساء است (418)، كه آن را به طور خلاصه آورده است و تفصيل آن را خوارزمى و ابن نما و ابن طاوس و طبرسى و ديگران (419) آورده اند و مضمون آن بسيار عالى و كوبنده و در نهايت رسايى و در نهايت و شيوايى است ، كه به 9 محور آن اشاره مى كنيم : 1. تبيين برخى معارف دينى كه براى جامعه آن روز كاملا ناآشنا بود، مانند مسئله مهلت يافتن ستمگران به منظور لبريزشدن پيمانه ظلم و گناه ايشان ، تا حجت الهى از هر نظر بر ايشان تمام گردد، و چون با اختيار خود راه طغيان و سركشى را سپرى نموده اند عذاب بزرگ الهى در انتظار آنان است . (420) اين طرز فكر با تفكر جبرى كه از ناحيه حاكمان آن عصر تبليغ مى شد در تعارض تام بود.
2. تبيين ستمگرى يزيد، با آن كه داعيه خلافت اسلامى داشت .(421)
3. تكيه بر مسئله حفظ جايگاه بلند زن در تعاليم اسلامى و لزوم غيرت ورزى جامعه .(422)
4. روشن ساختن اين نكته كه آنچه يزيد انجام داد نتيجه كفرورزى اوست و او اين جنايت را به سبب انتقام گيرى و از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ، در عوض از دست دادن خويشان كافر خود در روز بدر انجام داد. بنابراين ، شمشيرى كه در كربلا بر حسين كشيده شد، شمشير مشركان در برابر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله پس از گذشت پنجاه سال است .(423)
5. تكيه و تاءكيد بر آن كه حكومت و ولايت از آن آل محمد صلى اللّه عليه و آله است و بس .(424)
6. مسئول دانستن كسانى كه طاغوت زمان را بر مسلمانان چيره ساختند، و برخورد با طرز فكرى كه آن را به قضا و قدر الهى ربط داده ، از مسئوليت پذيرى شانه خالى مى كنند.(425)
7. تصريح به اينكه يزيد و پيروان و ياران او توانايى از بين بردن اهل البيت عليهم السلام را ندارند، نه تنها او، بلكه هيچ كس از عهده انجام آن بر نمى آيد.(426)
8. بيان عظمت مقام شهيد و ارزش شهادت در اسلام .(427)
9. مسئول دانستن يزيد پليد در فاجعه شهادت امام حسين عليه السلام .(428)
آثار حضور اهل بيت عليهم السلام در شام و جايگاه حضرت زينب عليهاالسلام
اگر بخواهيم جايگاه حضرت زينب را در جمع اهل بيت عليهم السلام در شام بيابيم بايد آن را در چهار محور زير جستجو كرد:
1. ولايت پذيرى ، آنجا كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام را به عنوان سخنگوى كاروان معرفى مى كند و مى فرمايد: هوالمتكلم .(429)
2. ايستادگى هر چه تمام تر در برابر يزيد.
3. تاثير چشمگير در مجلس عمومى يزيد، به دنبال آن در همه اقشار جامعه (430)، به طورى كه يزيد خود اعتراف مى كند كه پسر مرجانه با كار خود كينه مرا در دل مسلمانان كاشت (431) و شخصيت هاى برجسته شام را به واكنش واداشت ، تا جايى كه اين جنايت عظيم را به شدت محكوم كردند(432) و حتى لشكريان يزيد لب به بدگويى يزيد گشودند.(433)
4. تاثير عميق در دگرگون ساختن وضع خانه يزيد، كه به انقلابى از درون مبدل شد، به طورى كه همه را به گريه و ناله و اعتراض واداشت (434)، تا آنجا كه يزيد بر حكومت خود بيمناك شد و به گريه دروغين مجبور گرديد!(435) و براى حفظ سلطنت خود، جنايت را به پسر مرجانه نسبت داد و او را لعنت كرد!(436)
اين تاثير عميق در مدت زمانى بسيار كوتاه - حدود يك ماه - (437) به بركت وجود حضرت امام سجاد عليه السلام و پرچمدارى زينب كبرى و نقش ‍ يكايك اهل بيت عليهم السلام رخ داد، كه صد البته در قاموس محاسبه عادى بشرى نمى گنجد. اين كار تا بدانجا بزرگ و ژرف است كه شام شادى به شام مويه و زارى تبديل شد(438) و اولين مجلس عزاى رسمى امام حسين عليه السلام به مدت سه شبانه روز در قلب خلافت خون آشام اموى (439) و در شهر دمشق و بلكه در خانه يزيد(440) برگزار گرديد و مجالس عزا و سوگوارى در تمام مدت حضور اهل بيت عليهم السلام در شام ادامه يافت .(441)
4. در مدينه
سرانجام قافله حسينى به مدينه بازگشت . زينب كبرى گريان و نالان در مسجد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله قبر شريف آن حضرت را در آغوش ‍ گرفت و ندا سر داد كه : اى جد ما، خبر شهادت حسين را برايت آورده ام .(442)
زنان بنى هاشم لباس سياه پوشيده ، مجلس عزا به پا ساختند و امام زين العابدين عليه السلام برايشان غذا فراهم مى ساخت .(443)
دشمن دست از اقدام خصمانه خود بر نداشت و در اقدامى بى شرمانه خانه هاى امير مؤ منان على عليه السلام ، عقيل و رباب همسر باوفاى امام حسين عليه السلام را خراب كرد(444)، ولى مجلس عزاى امام حسين عليه السلام به مدت يك سال ، شبانه روز، و به مدت سه سال روزانه برپا گرديد(445) و زنان بنى هاشم مانند ام النبين (446) و رباب (447) به نوحه خوانى و مرثيه سرايى مشغول بودند و گريه ناله امام زين العابدين عليه السلام آن قدر ادامه پيدا كرد كه او را جزء بكائين خمسه قرار داد.(448)
زينب كبرى نيز مدينه را مركزى براى سخن با مردم و فراخوانى ايشان به خونخواهى امام حسين عليه السلام قرار داد، (449)، تا آنجا كه دستگاه حاكم وجود او را ضرورى براى اهداف شوم خود تشخيص داده ، اقدام به تبعيد آن حضرت نمود.(450)