رياحين الشريعة جلد ۱

ذبيح الله محلاتى

- ۲ -


فاطمه ى زهرا سيدة الحرائر و كريمه الاطياب و الانساب بود و معنى اين وصف كه آزادى است از بندگى خالص و كنيزى مخصوص است كه در راه پروردگار خود كرده و از آن بر زنان جهان سيادت و شرافت يافته و بيايد حديث، انظروا الى امتى سيدة امائى كيف اقبلت بقلبها على عبادتى ترتعد فرائصها من خيفتى يعنى عموم زنان دنيا كنيزند و فاطمه سيده ايشان و صاحب اختيار و حكمران بر ايشان است و فاطمه اين سيادت و برترى را از كنيزى و بندگى بخدا تحصيل فرموده و كمال و شرف او در اين نسبت است كه فى الحقيقه فاطمه را امه الله و كنيز خدا بخوانند چنان كه حضرت رسول همين مسئلت از حضرت احديت نمود كه او را عبدالله بنامند كه كفى لى فخرا ان اكون لك عبدا چون شرايف اسماء ديگر در تلو اين لقب مبارك است و بمقتضاى كريمه ى فاعبدوا الله مخلصين اخلاص در عبادت شرط كلى است بلكه عبادت بدون خلوص فاسد است و حره آن زنى است كه عمل وى خالص باشد و در جهان زنى نيامد و نخواهد آمد كه عملش در خلوص هم ترازو با فاطمه زهراء (ع) بشود.

الحصان

اين لقب شريف از القاب عليه آن عصمت كبرى است و مشتق منه آن معلوم است و الاحصان زن خواستن مرد است و هوالمحض بالفتح و هر زن شوهردار محصنه است و حصان بفتح و حصاء زنى است كه پارسائى او ظاهر باشد و زن عفيفه و كريمه و آزاد را گويند و در (مجمع البحرين) فرمود المحصنات المؤمنات اى الحرائر العفيفات والمحصنه بفتح الصاد المعروفة بالعفه كانت ذات زوج اولم تكن مجملا در قرآن مجيد احصان بچهار معنى تفسير شده است اول عصمت است لقوله تعالى (احصنت فرجها و نفخنا فيها من روحنا) دويم ازدواج لقوله تعالى (والمحصنات من النساء) سوم حريه ى است كقوله تعالى (من لم يستطع منكم طولا ان ينكح المحصنات) چهارم اسلام است كقوله تعالى (فاذا احصن فان ايتن بفاحشه) و آيه را چنين معنى كرده اند كه هريك از شماها استطاعت مالى ندارد براى گرفتن زن آزادى كنيز بخواهد كه مؤاندش سبكتر است و نفقه اش كمتر

و كمال اين مراتب در فاطمه زهرا (ع) موجود و نفس قدسيه اش از اتصاف بملكات و اختصاص باعلا درجه فضائل و كمالات از تمام زنان دنيا معين و مبين است و كذلك بنات طاهرات و نبين مطهرين او بتمام كمال و كمال تمام موصوف بودند و در حق مردان ايشان است

لقد علمت قريش عند فخر بانانحن اجودهم حصانا
و اكثرهم دروعا سايغات و امضاهم اذا طعنوا سنانا
و ارفعهم عن الضراء فيهم و ابينهم اذا نطقوا لسانا

الحانية

لقبى است مبارك و از مختصات حضرت فاطمه ى زهراست (ع) و ان مشتق از حنى يحنو بمعنى عطوفت و شفقت است گويند حنت المرائة على ولدها اى عطفت واشفقت و لم تتزوج بعد ابيهم و در مجمع مى فرمايد و منه المراه الحانيه و حنين ناله و آواز ناقه است و ترجيع صوت او است از براى بچه اش و حنان بتخفيف رحمه است و بتشديد ذو رحمه و حنان با تشديد از اسماء پروردگار است يعنى اقبال مى فرمايد بسوى كسى كه از او اعراض مى كند و اين رحمتى است از پى رحمت ديگر و اين صفت در مخلوق ظهور در امهات دارد كه هر قدر فرزندان از ايشان اعراض بنمايند مهر و محبت مادرى اقبال و مهيج توجهات او است و صديقه ى كبرى (ع) عطوفت و رأفت و مهربانيش نسبت بشوهر و فرزندان و پدر بزرگوارش بنان بيان از وصف آن عاجز و قاصر است و دوره ى حيوه آن مخدره شاهد صدق مدعا است

الزهراء

از القاب مشهوره جناب فاطمه زهراست و اين لقب در السنه شيعه امامية بسيار شايع و اشتهار دارد و در كتب اخبار ائمه اطهار (ع) اين لقب بسيار ستوده شده و چه قدر شريف و مبارك است و حروف اصلى آن ثلاثى است زهر است و زهور روشن شدن آتش

و بالا گرفتن است و زهره بضم اول و سكون ثانى اسم ستاره است و زهره بفتتح اول و ثانى شكوفه را گويند و بسكون بمعنى سفيدى است و منه رجل از هراى ابيض مشرق الوجه و ام الازهار كنيه مباركه صديقه كبرى است، و مراد از ازهار ائمه اطهار (ع) باشند و زهره بفتح راى و سكون هاء بمعنى زينت و بهجت است فى قوله تعالى ولا تمدن عينيك الى مامتعنا به ازواجا زهره الحيوه الدنيا بالجمله زهر و زهور بمعنى روشنائى و درخشندگى و صفاى لون و تلالوء آمده است

و على مافى (المصباح) سفيد روشن را گويند زهرا لرجل اى ابيض وجهه و جمع و مفرد آن زهر و زهرة است چون تمر و تمرة

بالجمله اين لقب نبيل و وصف جميل غالبا در زيارات و دعوات ملازم اسم سامى آن عصمت كبرى است يعنى ائمه هدى عليهم السلام خوش داشته اند با اوصاف كثيره ديگر آن مخدره آن جناب را بفاطمه زهرا بخوانند براى كثرت وقايعى كه راجع باين اسم مبارك است و علل عديده كه دارد

منها صدوق ره در كتاب علل الشرايع از جابر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه سؤال نمودند چرا فاطمه را زهرا ناميدند حضرت فرمودند چون خداوند سبحان او را از نور عظمت خود خلق كرد از آن نور روشنائى داد اهل آسمان و زمين را بطوريكه پوشيد نور وى چمشهاى ملائكه را كه همگى برو افتادند و خدا را سجده كردند و عرض كردند اى پروردگار ما اين چه نور است ندا رسيد اين نوريست از نور من كه در آسمان او را ساكن نمودم و از عظمت خودم او را خلق كردم و بيرون مى آورم او را از صلب پيغمبرى از پيغمبران خودم و آن پيغمبر را بر هر پيغمبرى تفضيل مى دهم و از اين نور، ائمه را بيرون مى آورم كه بامر من قيام نمايند و بحق من هدايت يابند و ايشان را خلفاى خودم در زمين قرار مى دهم اين خلاصه حديث بود

و منها ايضا صدوق در كتاب علل الشرايع و معانى الاخبار از آن بزرگوار سؤال كردند چرا فاطمه را زهراء ناميدند فرمود هر وقت در محراب عبادت مى ايستاد نور روى او از براى اهل آسمانها روشنائى مى داد چنانكه نور ستارها از براى اهل زمين و منها از ابوهاشم جعفرى منقولست كه سئوال كردم از صاحب عسكر عليه السلام كه چرا فاطمه را زهرا ناميده اند فرمود نور روى او از براى اميرالمؤمنين در اول روز مانند آفتاب و در ظهر مانند ماه و در آخر روز وقت غروب مانند كوكب درى مى درخشيد.

و منها از حسن بن زيد روايت است كه گفت از حضرت صادق عليه السلام سئوال كردم چرا فاطمه را زهرا ناميدند فرمود براى آنكه فاطمه را در بهشت قبه ايست از ياقوت سرخ ارتفاع آن در هواء يكسال است و معلق است بقدرت خدا از بالا علاقه ندارد كه او را نگاه دارد و بستونى استوار و برقرار نيست و او را يكصد هزار در است و بر هر درى هزار ملك ايستاده اهل بهشت او را مى بينند چنانكه اهل زمين كوكب درى را در افق آسمان و مى گويند اين قبه زهرائيه فاطمه است

و منها در اواخر حديث طويلى از ابن عباس روايت كند كه خداوند متعال نور فاطمه زهرا را در قنديلى قرار داد و آن را در گوشوار عرش آويخت پس آسمان هاى هفت گانه و زمين ها همگى روشن شدند از اين جهت او را زهرا ناميدند و ملائكه خداوند متعال را تسبيح مى كردند) و تمام حديث بعد از اين بيايد.

و منهار از علل الشرايع از ابان بن تغلب منقولست كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردند كه چرا فاطمه را زهرا گويند فرمود براى آنكه در اول روز براى حضرت على ابن ابى طالب روشنائى مى داد و نور سفيدى از محراب عبادتش بخانهاى مدينه مى تابيد كه ديوارهاى مدينه سفيد مى شد مردم خدمت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مشرف مى شدند و جهت را مى پرسيدند حضرت فرمود اين نور محراب عبادت زهرا است حضرت امير چون مى آمد مى ديد انها قاعده فى محرابها تصلى والنور ساطع من محرابها و وجهها چون ظهر مى شد نور زردى ساطع مى شد كه ديوارهاى مدينه زرد مى شد چون غروب مى شد نور سرخى مى ديدند كه ديوارها تمام سرخ مى شد بهمان طريق مردم مدينه مى آمدند و سئوال مى كردند پس مى دانسته اند آن نور زرد و سرخ از جبين حضرت صديقه طاهر است و در حديث معتبر است كه آن انوار ساطعه لامعه جميعا بجناب سيدالشهداء منتقل شد و در ائمه طاهرين قرار گرفت.

(يص) و اين علل مذكوره در تسميه فاطمه بزهراء با همديگر منافى نيست و تمام آنها صحيح است و جمع آنها ممكن كسى كه در بدو ايجاد نور مباركش بآسمانها و زمين ها بتابد و آنچه هست در اين عالم بالا و پست از او روشن بماند و از نور موفور السرورش قبه زهر آئيه بدان اوصاف و رفعت خلق شود بعيد نيست در اين عالم ملك انوار وجوديه اش صبح و ظهر و شام بر اهل مدينه عموما تابنده و درخشنده باشد و بر حضرت امير على نحوالخصوص آفتاب و ماه و كوكب درى نمايد و خود بديهى است آنچه را اميرالمؤمنين عليه السلام بنظر ولايت و محبت مشاهده مى فرمود و جناب فاطمه را بديده ظاهر و باطن مى ديد غير از ديده ديگران بوده است و بجلوهاى آن مخدره در اوقات خاصه براى آن بزرگوار بنحوى اختصاص داشت و بر اهل مدينه بنحو ديگر بعبارة اخرى حضرت امير آفتاب و ماه و ستاره را بحقايقها مشاهده مى فرمود و ديگران ضوء و شعاع آفتاب و غيره را و شايد جمعى از آن انوار بى بهره بودند و استعداد لقاى انوار فاطميه را نداشته اند و لهم اعين لايبصرون بها وانهم عن لقاربهم لمحجوبون و وجه اينكه انوار باهره آن مخدره عصمت بالوان مختلفه درخشنده بود و برنگ بياض و صفره و حمره جلوه مى نمود شايد اشاره بر اختلاف حالات آن طاهره مطهره بوده كه در حال رجاء و اميدوارى و نائل شدن بفيوضات رحمات حضرت بارى برنگ بياض جلوه مى نمود و در حال خوف و وحشت برنگ صفره فروزنده بود چون از اداى تكليف بارى فراغت حاصل مى نمود حال نشاط و انبساط و سرور كه از قبولى اعمال و توفيق بعبادات حاصل مى شد و آن لازمه سرخى چهره و رخسار است.

يا آن كه بصمداق حديثى كه وارد شده است انگشتر عقيق سفيد از نور روى رسول خدا است و انگشتر عقيق سرخ از نور روى اميرالمؤمنين است و انگشتر عقيق زرد از نور روى فاطمه زهرا است و اين سه قسم از نور باين سه رنگ حكايت از نور نبوت و ولايت مى كند و نور نبوت عين رحمت بوده كه علامت آن بياض است و نور ولايت كه مظهر غضب بود اثر آن سرخى است و نور زرد حقيقت عصمت است كه واسطه بين رحمت و غضب است و مشعر بر برزخيت و جامعيت است و آن مخدره صلوه وسطى و واقفه بين مبداى مشرق نبوت و منتهاى مغرب ولايت است (و هى الشمس المضيئه من جهه النبوه والابوه والقمر المنير من جهته الولايه والامامه والكوكب الدرى الذى يوقد من شجره مباركه زيتونه يكاد ريت علمها يضئى الاملاك والافلاك من الثرى الى الثريا) خلاصه كلام آن كه اين جلوه رفيعه دلالت دارد كه آن سيده جهان در اين عالم امكان مرآه مجلوه خاتم پيغمبران و جناب امير مؤمنان بوده پيوسته بمدد غيبى مفيض الخير والبر و منزل البركات والرحمات از جهت يمناى رسالت وجهه يسراى ولايت افاضات بلا نهايات در هر صباح و مساء بر آن ذات اقدس و جسد مطهر عصمت كبرى مى فرمود و از آن مخدره بديگران ترشح و تراوش مى كرد تا علو قدر و سمو مقام و رفعت شأن او بر عالميان ظاهر گردد

المنصوره

(يص) از احاديث صحيحه معلوم است كه حضرت فاطمه را در آسمانها منصوره مى خواندند و نصر بمعنى اعانت است يقال نصره على عدوه اى اعانه و انتصار بمعنى انتقام است و در اين مقام معنى منصوره بفارسى يارى كرده شده است و ناصر و معين و يارى كننده وى خداست و در كريمه مباركه (و من قتل مظلوما فقد جعلنا الوليه سلطانا فلايسرف فى القتل انه كان منصورا) مراد از منصور حجة بن الحسن عجل الله فرجه مى باشد و در كتاب معانى الاخبار از امام صادق مرويست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود در شب معراج سيبى بمن داد برادرم جبرئيل چون شكافتم نورى از او ساطع شد جبرئيل عرض كرد چرا از اين سيب ميل نمى فرمائى پس بخوريد و بيمى نداشته باشيد كه اين نور منصوره است در آسمان و در زمين فاطمه است پس گفتم اى حبيب من چرا او در آسمان منصوره و در زمين فاطمه است عرض كرد فاطمه ناميدند از آنكه شيعيان خود را از آتش نجات مى دهد و دشمنان خود را از دوستى خود دور دارد و در آسمان منصوره ناميده شده است براى اين است كه دوستان خود را اعانت مى كند و مانع از دخول آتش مى شود و اين است قول خداوند سبحان (و يومئذ يفرح المؤمنون بنصر الله ينصر من يشاء و هو العزيز الرحيم) و اين بشارتى است روحانى و تكريمى است رحمانى و اظهارى از جلالت قدر آن مستوره كبرى است و تسليه ايست از انتقام اعادى آن بزرگوار و اين آيه مباركه در سوره روم است و مژده و بشارتى است در غلبه روميان بر فارسيان و اصحاب حضرت رسول را در آن خصوص حكاياتى است گويا مقصود از اين حديث شريف اين است كه فاطه زهرا يارى كرده شده است از جهت دوستانش و بعبارة اخرى نصرت دوستان فاطمه نصرت فاطمه است بناء على ذلك معنى منصوره لازمه معنى فاطمه است كه آن نجات از آتش است و كدام نصرت و اعانت بالاتر است از اينكه دوست كسى بجهت او از آتش ابدى خلاص شود و نجات يابد و غالب بر دشمن خود گردد و استشهاد باين آيه در مقام تأويل است و خلاصه آن بر حسب ظاهر است كه حضرت فاطمه نصرالله است و از اين نصر كه منصوره است هر كس را مى خواهد يارى مى كند و هر كس را مى خواهد خوارى مى دهد و در تأويل روايت فرموده اند نصر فاطمه لمحبيها

اى گرامى دخت سالار امم لوح محفوظ خداى ذوالنعم
همسر و هم خوابه حبل المتين ماه برج عروة الوثقى دين
از تو جسته سكه عصمت رواج عصمتت بگرفته از عفت خراج
با وجود چون تو زن در احترام ديگر از مردان نبايد برد نام
كوه مس را مى كند كان طلا خاك پاى فضه ات چون كيميا
آبروى مريم از خاك درت ساره و هاجر بخدمت بردرت
گر توئى زن اى سر افراز زمن كاش مردان جهان بودند زن
كرده حق نام كرامت فاطمه ملك هستى راز جودت قائمة
ذات تو اسباب ايجاد وجود خاطرت آينيه غيب و شهود
سر مكنون خداى... اكبرى جفت حيدر دختر پيغمبرى
قلب تو اى قلزم مجد و شرف شد براى يازده كوكب صدف
قامتت اى سر و بستان صفا پاى تا سر نخل توحيد خدا
آنچه قدرت داشت ذات كردگار جمله را بر دست در ذاتت بكار
بيش از اينم نى بوصفت دست رس گر بود در خانه كس يك حرف بس

الصديقه الكبرى

اين لقب شريف معظمى است كه خداوند متعال در قرآن مريم (ع) را بدان خوانده و ستوده است فى قوله تعالى (ماالمسيح بن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صديقه الايه) و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه زهرا را صديقه خواند بروايت ابى بصير در امالى از حضرت صادق عليه السلام بعد از ذكر مهريه فاطمه (ع) فرمود و هى صديقه الكبرى و بهادارت القرون الاولى و صديق از صيغ مبالغه است يعنى بسيار راست گو و فاطمه زهرا نفس صدق است و كافى است شهادت عايشه باين معنى كه علماء سنت هم نقل كرده اند كه عايشه مى گفت نديدم زنى را كه راست گوتر از فاطمه باشد مگر پدرش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اهل سنت اين روايت را معتبر مى دانند مع ذلك در مطالبه حق ثابت خود پدر عايشه قول آن صديقه را تصديق ننمودند و تصديق عايشه بصدق قول حضرت فاطمه منافى است با تكذيب قولى و فعلى پدرش ابوبكر در ادعاى فدك با ضميمه ى تصديق سيد الصد يقين اميرالمؤمنين عليه السلام و جمعى از اصدقاء اين خانواده، و معنى و بهادارت القرون الاولى كه در حديث مذكور شد اين است كه تمام انبياء قرون گذشته امت خود را امر بمعرفت و شناسائى فاطمه مى نمودند و بمقامات فاطمه ايشان را اعلام مى نمودند و بعبارت روشن تر سعادت و شقاوت اهل هر زمانى از تولى و تبرى صديقه كبرى استوار و دوستى آن بزرگوار مناط و مدار دين انبياى هر زمانى بوده است چون دوران زمين و آسمان بوجود ايشان است.

هى عند الله اعظم شانأ و بهادار فى القرون رحاها
هى و الله آيه لرسول الله بل رحمه بها اهداها
هى مشكوه عصمه علقت من سماء الوجود مثل زكاها
هى والله كوثر قد اعدت لبينها و كل من والاها
هى حبل لكل معتصم عروة الله التى و ثقاها
هى عين الحيوة فى ظلمات و حيوة القلوب من جدوايها
هى بعد النبى اقرب من ينتميه على زوى قرباها
هى عين الاله كيف لها اعين فى غطائها يغشاها
هى بنت النبى و بضعتها و على بيته يكن سكناها
هل يكن فى الوجود منها شبيه قال ابوها وبعلها ولداها

الزكيه

(يص) اين لقب مبارك نيز دلالت بر طهارت ذات كثير البركات حضرت فاطمه زهراء صلوات الله عليها مى كند و از صفات خاصه معصومين است و در بعضى نسخ زاكية است والجمع اولى و فرق بين زكيه و زاكيه را چنين گفته اند كه زاكيه هرگز گناه نكرده و زكيه كسى است كه گناه كند و آمرزيده شود فلذا در بعضى نسخ زاكيه ضبط شده است كه عباره اخراى طاهره است و فرق بين طاهره و زاكيه اين است كه آنچه از جانب حق است و موهوبى و قذفى و خلقى و فطرى است كه فطره الله التى فطر الناس عليها آن معنى طاهره است و آنچه راجع بخلق است سعى و اجتهاد و كوشش لازم دارد و كسى است كه مجاهده بنمايد كه نفس او پاك بماند و هميشه زاكيه باشد و اگر گناه كرد و توبه كرد زكيه مى شود و در قرآن مجيد از زبان روح الامين در قصه ى مريم (ع) خبر مى دهد (لاهب لك غلاما زكيا) يعنى آمده ام بتو غلامى بدهم كه از گناهان پاك و پاكيزه باشد تذكيه در لغه بمعنى تطهير است و زكوه جون مطهر اموالست باين اسم موسوم گرديد و اهل تفسير در ذيل آيه كريمة قدافلح من زكيها فرمودند تزكيه تطهير از اخلاق ذميمه است كه ناشى از غضب و بخل و حسد و حب و جاه و حب دنيا و كبر و عجب است پس هر كه اين امراض را باعمال صالحه معالجه كرد البته نفس او مطهر و مزكى است و در قرآن لفظ زكيه بوصف ياد شده است در خطاب حضرت موسى بجناب خضر كه فرمود اقتلت نفسازكيه معنى زكيه در اين آيه همان زاكيه است كه مرادف طاهره است يعنى كسى كه پاكست از جنايت نبايد موجب قتل بشود و زاكيه بمعنى ناميه هم آمده است و منه زكى الزرع اى نما و حصل فيه نمو كثير و بركة، و منه و صلوات زاكيه اى ناميه و ممكن است كه فاطمه زهرا را زكيه خواندند از براى نماء آن جسد عنصرى و جثه حسيه اش كه بر خلاف اجساد ديگران بوده كما ستعرف فى محله و سادات جنان وقتى كه قنداقه فاطمه را بام المؤمنين دادند عرض كردند خذيها طاهره مطهرة زكيه ميمونة و اين وصف راجع بطهارت از خباثت ظاهره است بواسطه قرينه ى حاليه و اگر در مقامى اين لقب بدون قرينه ى ذكر شود عموم دارد و طهارت معنويه را هم مى فهماند.

الراضية

(يص) اين لقب عالى حكايت از رضاى آن حضرت مى كند و عالم رضوان اكبر است و از براى هر كس بطريق كمال جز براى معصومين يافت نمى شود كه حق تعالى خبر داده در سوره (غاشيه) وجوه يومئذ ناعمه لسيعها راضيه فى جنة عاليه) چون نفس راضيه فرداى قيامت در عيشه مرضيه است و علامت نفس راضيه آنست سخط نكند بچيزى كه خداوند از براى او مقدر كرده است و از براى خود راضى بعمل قليل نشود و اين مضمون حديث است كه در مجمع نقل شده است من رضى بالقليل من الرزق قبل الله منه اليسير من العمل و من رضى باليسير من الحلال خفت مئونته و تنعم اهله و بصره الله داء الدنيا و دوائها و اخرجه منها سالما الى دار السلام. (والراضى الذى لايسخط بما قدر عليه ولا رضى لنفسه بالقليل). اكنون بدان كه نفس بعد از اينكه مطمئنه شد زمان رجوع الى الحق و خروج از علايق بدن و توجه بعالم قدس راضيه و مرضيه است و اين رضا از اطمينان او است كه در نفس وى سپرده شده است و اطمينان در تلو مقام ايقان است كه از ترقى ملكا حقه يافته است و معنى اطمينان آنست كه آنچه در آخرت بوى عنايت مى شود در دنيا همان را بالمشاهده كان مى بيند يعنى عالم شهود و كشف او در دنيا و آخرت بريك نهج است و اين است معنى لو كشف الغطا ما ازددت يقينا و اين لقب شريف كمال تمجيد است براى فاطمه (ع) و اين صفت رضا هم بنحو كمال در آن حبيبه ى ذوالجلال ظهور يافت بلكه با رضاى خدا و رسول متحد گرديد و مغايرت از ميان برفت و از اينروست كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود رضاى فاطمه رضاى من است و سخط فاطمه سخط من و از اين حديث و نظائر آن مرحوم مجلسى تمسك جسته بعصمت فاطمه ى زهراء بلكه آيه ى ولسوف يعطيك ربك فترضى براى رضاى حضرت زهرا (ع) است ملخص شأن نزولش اين بود كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ملاحظه فرمودند كه فاطمه گليمى از پالان شتر بر دوش افكنده و نشسته آسيا مى كند پس آنجناب گريست و فرمود تجرعى مرارة الدنيا لاجل حلاوة الاخرة پس جبرئيل نازل شد و اين آيه مباركه فوق را آورد.

بابى من تكون خالصة عن ميولات نفسها و هواها
بابى من بكل مشتهيات اقلعت كالجبال مرساها
بابى ثم اسرتى ثم اهلى ثم مالى و ما سواها فداها
بابى فاطمه شفيعة حشر بابى من بحكمها شفعاها
بابى فاطمه وقد فطمت باسمها نار حشرها و لظاها
بابى كفها على تعالى هو لو لم يكن و من اكفاها

المرضية

(يص) اين لقب مبارك اگر چه در روايت و اوصاف نفس مطمئنه در ذكر حكيم در تلور راضيه است وليكن اشرف و اقوى است از راضيه، باين بيان مجمل كه نيشابورى در تفسير خود گفته راضيه كسى است كه از مقدرات كائنة و احكام جاريه كه از خداوند بر او مى رسد كمال رضايت داشته باشد اما مرضيه كسيست كه عندالله مرضيه باشد، در فقره اولى رضايت از بنده است و در فقره ثانيه از حق و مناط رضايت حق است از عبد چون بنده از خداى خود راضى است خداوند هم از او راضى است چنانكه گويند رضى الله عنه و رضى عنه (و در مجمع البحرين) فرمود الراضيه و هى التى رضيت بما اوتيت والمرضية هى التى رضى عنها بعباره اخرى از براى نفس پنج مرتبه است نفس اماره نفس لوامه كه در قرآن مذكور است ان النفس لامارة بالسؤ ولا اقسم بالنفس اللوامة اول تابع هواست و آمر بسوء است دويم ملامت مى كند خود و اذعان بتقصير خود دارد اگر چه احسان كند و سوم از مراتب نفس مطمئنه است و هى الامنه و چهارم راضيه و پنجم مرضيه است و جمعى نفس ملهمه قائل شدند و گويا مأخوذ از فالمهما فجورها و تقواها است و اگر نفس مطمئنه فاطمه عليهاالسلام راضيه من الله نبود مرضية عندالله نمى شد و بدين لقب اختصاص نمى يافت مانند نفوس مطمئنه ائمه مصعومين (ع) خصوص جناب سيدالشهداء كه آيه مباركه ياايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضيه در شأن ايشان مأول است و تلك الثمره من هذه الشجرة كما ان الواحد من العشره و در تفسير اهل بيت از حضرت صادق عليه السلام مرويست النفس المطمئنه الى محمد صلى الله عليه و آله و سلم والراضية بالثواب وادخلى فى عبادى اى محمد و اهل بية عليهم السلام

المباركه

(يص) والمباركه هى ذات بركة فى العلوم الربانية والفضائل النفسانية والكمالات الشريفة والكرامات المنيفة و اين لقب معظم بيان از خيرات كثيرة و بركات و فيسرة مى كند كه از آن منبع عصمت كبرى و رحمت عظمى بما سوى الله رسيده و مى رسد و بركات دو قسم است قسمى ظاهر و قسمى باطن و هر دو قسم از بركات بنحو كمال در آن مرآت صفات ذوالجلال و ظاهر و هويدا بوده است و آيه ى فى ليلة مباركة تأويلش بدان ذات مقدس است كه ام البركات و منافع خيريه و كليات امور دنيويه و اخرويه عالميان از ايشان ظاهر شده و معنى شجره مباركه بدان حضرت بازگشت دارد

آنها خيرة النساء جميعا و لها الفضل من جميع نساها
اثبتت نفسها بزهد و قالت فى الصباح ليحمدن سراها
انما الحور اشرفت من قصور بعيون حوراء حتى تراها
و حسان الجنان مشرفة حين تضحك بهن من حسناها
اهل بيت النبى سفينة نوح من اتى هل بية لنجاها
هى بنت النبى و بضعتها و على بيته يكن سكناها

النورية

(يص) اين لقب شريف نورانى در السنه و افواه ملائكه و سكان سماوات علوية مشهور و معروف بوده است مانند مصوره و علامه ى مجلسى اين لقب را در عداد القاب آن مكرمه بشمار آورده بدين عبارت و يقال لها فى السماء النورية السماويه و خود ظاهر است انوار الهيه بكلياتها از عالم اعلى است و بر سكنة آسمانها نماينده و هويداست مع هذا از جنس و سنخ بشر زنى بزبان ايشان بدين نام ناميده شود و بدين وصف معروف و مشهور باشد دليل است بر عظمت ذات مقدس و نورانية حقيقت باشرافتش و نور از اسماءالله است و فى الدعا انت نور السماوات والارض اى منورهما و مدبرهما بحكمة بالغة و در تعريف نور مذكور است و النور كيفية ظاهرة بنفسها مظهرة لغيرها و ايضا در تعريف نور گفته اند آن كيفيتى است كه آن را باصره ادراك مى كند و از او مبصرات ادراك مى شود مانند فيضان اشراق آفتاب و ماه بر اجرام كثيفة كه مجازى او هستند و نور خلاف ظلمت و جمع آن انوار و باب تفعيلش تنوير است و وجود شريف نبى و ولى در غالب آيات قرآن و در اخبار بسيار تعبير بنور شده است بواسطه ى آيات باهرة و دلالات ظاهر ايشان و اغلب از معنى نور براى خدا و ائمه هدى (ع) هدايت و دلالت اراده شده چنانكه در تفسير آيه ى نور در كتب تفاسير مذكور است و اين معنى جامع تر و روشن تر است براى اين كه در ظلمات كافه ى بريات از نور استناره جويند و هدايت يابند و از وجدان و فروزش آن بمقصود خودشان نائل و واصل شوند و كريمه ى و يهدى الله لنوره من يشاء شاهد صادقى است و معنى ظهور نور از براى غير همان معنى هدايت و دلالت است و حديث شريف قنديل نور بيايد كه آن دليل است بر مراد و برهانى در علة تسميه آن مخدره بنورية السماوية.

المريم الكبرى

(يص) جناب اقدس نبوى مكرر باقسم مؤكد فرمود درباره ى فاطمة زهرا سلام الله عليها والله هى المريم الكبرى با آنكه در امم سالفه زنانى پارسا بودند و از اهل طاعت و تقوى بشمار مى رفته اند و در قرآن مجيد از آنها تمجيد شده حضرت رسول آن مخدره را بهيچ يك قرين نفرموده جز مريم (ع) كه از همه ى نسوان منتخبه و منتجبه بوده و بصفت عصمت موصوفة و بر تمام آنها سيادت و سرورى و برترى داشت پس خداوند سبحان او را بطهارت ذيل و عفت نفس و صفاى اصطفأ ستوده و فرد كامل از نوع نسوان جهانيان قرار داد و جناب ختمى مآب فاطمه را اكبر و اكرم از مريم دانسته و نفرموده مانند مريم است بلكه فرموده خود مريم است و بزرگ و افضل و اشرف و اجلى و اقوى از مريم و سيده ى زنان اولين و آخرين است

المحدثه

(يص) از اعظم و افضل القاب اطياب ام الائمة الانجاب محدثه بفتح دال است و اين درجه ساميه و رتبه نامية بعد از مقام نبوت و امامت مخصوص او است و محدثه اسم مفعولست يعنى حديث كرده شده لابد محدثه محدثى را لازم است و نبى و وصى و فاطمة با جبرئيل حديث مى گفته اند و مى شنيدند سخنان او را و در مجمع البحرين در معنى محدثين فرموده يحدثهم الملائكه و فيهم جبرئيل من غير معاينه)

و در كافى و بصائر الدرجات از حضرت صادق در وصف محدث فرمود آواز ملك را مى شنود و او را نمى بيند راوى عرض كرد اصلحك الله چگونه مى داند آواز ملك است فرمود بوى سيكنه و وقارى عطا مى شود كه از آن مى داند محدث ملك است، على اى حال اين لقب نبيل كه مكرر بزبان رسول خدا و ائمه هدى (ع) جارى شده بر لقبهاى ديگر مزيت دارد و از كمال علم آن مخدره خبر مى دهد و حديث مصحف فاطمه خود كافى بمقصود است و يك جزء حديث مروى در كافى در باب مصحف فاطمه بدين گونه است در روايت حماد بن عثمان كه حضرت صادق عليه السلام فرمود (فارسل اليها ملكا يسلى عنها و يحدثها قشكت ذلك الى اميرالمؤمنين فقال لها اذا احست بذلك و سمعت الصوت قولى لى فاعلمته بذلك فجعل اميرالمؤمنين يكتب كلما سمع حتى اثبتت من ذلك مصحفا قال ثم قال اما انه ليس

فيه شيئى من الحرام والحلال وليكن فيه علم ما يكون) و در حديث (بصائر) تصريح باسم جبرئيل دارد بدين گونه (و كان جبرئيل يأتيها فيحسن عزاها على ابيها و يطيب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها فى ذرتيها و كان على عليه السلام يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمه (ع)

و در (علل الشرايع) از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمود فاطمه را محدثه ناميدند براى اينكه ملائكه از آسمان بروى نازل شده ندا مى كردند او را چنانكه مريم را ندا مى كردند و مى گفته اند يا فاطمه ان الله اصطفاك و طهرك على نساء العالمين پس فاطمه با ايشان حديث مى كرد و ايشان با فاطمه حديث مى كردند حتى شبى آن مخدره از ملائكه سؤال كرد آيا مريم افضل زنان عالميان نيست عرض كردند مريم افضل زنان عالم خود بود و خداوند سبحان ترا سيده ى زنان عالم او و عالم خودت بلكه سيده ى زنان اولين و آخرين قرار داده است و همين مضمون را طبرى امامى در كتاب دلائل الامامه آورده و فاطمه زهرا همچنان كه محدثه بفتح بود محدثه بكسر هم بود در رحم مادر تكلم مى كرد و براى مادرش حديث مى نمود.

بضعة المصطفى عقيلة وحى كابيها الهها او حاها
شجر اثمرت بواحدة و اكتفت من ثمارها احداها
ثمر واحد و فيه ثمار انما الصيد كلها فى فراها
ام آل الرسول عصبتهم هى لولا هالم يكن آل طه
انزل الله فى زمان قليل مصحفا كاملا بروح حواها
دقت من اول الرضاع علوما من ابيها و ذقها من شفاها
ولقد قلت انها علمت آخر الكائنات من مبداها
كيف قالت لبلعها فاسئلن كل ما قديرى و مالا يراها
كل من يجتنى ثمار علوم انا ها امها و ها مجتناها
انا ها امها و ها مجتناها انا ها امها و ها مجتناها

اين بيست لقب كه در اينجا بنحو ايجاز شرح داده شده و صاحب ناسخ در القاب آن مخدره چنين آورده است اقتفا بمناقب ابن شهر آشوب نموده گويد اما اسماء و القاب آنحضرت فاطمه البتول الحصان الحره السيده العذراء الحوراء المباركه الطاهره الزكيه الراضيه المرضيه المحدثه مريم الكبرى الصديقه الكبرى و در آسمان حضرتش را النوريه السماويه الحانيه گويند الصديقه بالاقوال والمباركه بالاحوال الطاهره بالافعال الزكيه باالعداله والمرضيه بالمقاله والراضيه بالدلاله المحدثه بالشفقه الحره باالنفقه والسيده بالصدقه البتول فى الزمان الزهراء بالاحصان النوريه بالشاهده السماويه فى العباده الحانيه بالزهاده العذراء بالولاده الزاهده الصفيه العابده الرضيه المرضيه المتهجده الشريفه القانته العفيفه سيده النسوان و حبيبه حبيب الرحمن المتحجبه عن خزان الجنان ثمره النبوه ام الائمه زهره فؤاد شفيع الامه الزهراء المحترمه الغره المحتثمه المكرمه تحت قبه الخضراء الانسيه الحوراء وارثه سيد الانبياء قرينه سيد الاوصياء راحه روح المصطفى حامله البلوى من غير جزع و لا شكوى صاحبه شجره طوبى و من انزل فى شانها و زوجها و اولادها هل اتى المنعوته فى الانجيل الموصوفه بالبر والتجيل دره صاحب الوحى والتنزيل جدها الخليل مادحها الجليل خادمها جبرئيل

جده سادات اعلى رتبه مفتاح تجات افتخار طيبين بانوى قصر طيبات
زبده نسوان مهين بانوى خيل طاهرات آنكه غير از وى نباشد در تمام ممكنات
دخت دلبند نبى روح ولى ام الامام ماه برقع دار خورشيد رخ زيباى او
پرده دارى آفتاب از پرتو سيماى او لؤلؤ درياى وحدت گوهر والاى او
گر على بن ابى طالب بند همتاى او بود يكتا چون خدا قل و دل خيرالكلام
بوالبشر اندر نتاج خود نيابد دخترى فخر دارد از چنين دختر چه حوا مادرى
فلك مستورى نخواهد يافت چون او لنگرى آنكه بر سادات دنيا جمله دارد برترى
از بناى خلقت امكان الى يوم القيام خلقت آباى علوى را وجود او سبب
امهات سفلى از ادارك فيضش منتجب از ميان دفتر اشيا است فردى منتخب
از جلال و جاه و قرب و عزت و اصل نسب و ز كمال و عزت و تفضيل اجلال مقام
شخص وى كز ماسوى باشد وجودى بى مثال شد محل مهبط نور ظهور لايزال
داد زنجير نبوت با ولايت اتصال گشت طالع زان فروغ مشرق عين كمال
يازده خورشيد تابان يازده ماه تمام فخر مريم بود ز يك عيسى بافراد بشر
يازده عيسى شد از زهرا بعالم جلوه گر كزدم هر يك دو صد عيسى ز لطف دادگر
موسم احياى موتى زندگى گيرد ز سر روز انشاء لحوم و وقت ايجاد عظام
دريم عفت هزاران همچه مريم را معين ساره اندر خاك سارى قصر قدر شرامگين
هاجر اندر خرمن شرم عفافش خوشه چين روفته صف النعالش آسيه با آستين
از ظهور جاه و عزت و زوفور احترام حضرت ام الائمه فاطمه ركن وجود
مصدر خلقت زلال منبع بحر وجود معنى عصمت كمال رحمت حى ودود
علت اشياء غرض از هستى بود نبود ذخر ابناء مكرم فخر آباء عظام
با چنين قدر و مكان و رفعت و جاه جلال اى دريغ از كوكب عمرش كه از فرط ملال
همچه مهر افتاد اندر عقده رائس زوال در جوانى از جهان بنمود روى ارتحال
جانب دار بقا از صدمه قوم ظلام بعد باب كامياب خويش با اندوه رنج
روز عمر خويش را سر برد تا هفتاد و پنج ليك هر روزش چه سالى بود از رنج شكنج
ناله عجل وفاتى داشت با صد سوز رنج زندگانى گشت بر حال عزيز وى حرام
گشت تا قلب وى از داغ پيمبر شعله ور از نسيم راحت دنيا نشد خرم دگر
هر نفس مى زد غمى از نو بقلبش نيشتر با وجود آنكه پيغمبر زقرآن بيشتر
داشت اندر احترامش وقت رحلت اهتمام چون به بستر اوفتاد آن سر و گلزار محن
كرد روى عذرخواهى با جناب بوالحسن كاى پسر عم كن بخل از مرحمت تقصير من
الفراق اى مونس جان وقت آن شد از بدن مرغ روحم پر زند در روضه ى دارالسلام
پس حسن را در بغل بگرفت با حال فكار گريه بر حال حسين بنمود چون ابر بهار
از براى زينب و كلثوم قلب داغ دار از براى كربلا بگريست قدرى زار زار
پس سپرد اطفال خود را بر پسر عم گرام با دل پر خون زجور محنت آباد جهان
مروغ روحش بال بگشود از جهان سوى جنان شد بخاك تيره در شب نازنين جسمش نهان
برد ارث ماتم وى زينب بى خانمان از وطن در كوفه ى و از كوفه ويران بشام

در اسم فاطمه زهرا و اسرار اين نام مبارك

لفظ فاطمه مشتق از فطم است و در مجمع البحرين فرمود فطم بر وزن كرم طفلى را گويند كه از شير بريده و جدا شود و جمع آن فطم بضمتين است ليكن اين جمع قليل الاستعمالست و فطام بمعنى قطع و بريدن و جدا كردن است و فطم بمعنى لازم و متعدى هر دو آمده است و فاطمه هم طفلى را گويند كه از شير گرفته شود و آن بمعنى مفطومه است و مخفى نماند كه اين اسم گرامى قبل از اسلام نيز متداول بوده و نه، زن از جدات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اسم آنها فاطمه بوده و نه زن عاتكه نام بوده از جدات آن حضرت و در مدح رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفته اند

يابن الطواهر والزواكى يابن الفواطم والعواتك

و در قاموس گويد در لغته فطم بيست نفر فاطمه نام در زمان اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده و اين بيست نفر غير از فواطم تسعه است كه از جمله ى آنها فاطمه مادر خديجه كبرى و فاطمه ى بنت اسد و فاطمه ى بنت زبير و فاطمه ى بنت حمزه بودند و اين اسم شريف را ميمون و مبارك مى دانسته اند و فاطمه زهرا (ع) اول زنى است كه در اسلام متولد شده است و اول زنى است كه موسومه ى بفاطمه ى گرديده در اسلام و اول زنى است كه در خرد سالى بمدينه طيبه هجرت نمود در ملازمت حضرت اميرالمؤمنين و فاطمه ى بنت اسد و فاطمه ى بنت زبير و اسم و رسم آن مكرمه فواطم سابقات را زينت داد و ثبوت عصمتش اثبات عفت امهاتش فرمود و چنانكه در اين امت فاطمه نام در هر خانه سبب از براى

ازدياد رحمت و اكثار بركت است و ائمه هدى (ع) مخصوصا سفارش مى نمودند كه فاطمه نام را محترم بدارند و باو اذيت نرسانند و در وجه تسميه آن مخدره باين نام گفته اند كه چون ام المؤمنين خديجه مادرش فاطمه بود ميل داشت آن مخدره را باين اسم بخواند و بعضى گفته اند چون رسول خدا مادرش از دنيا رفت و كفالت آن حضرت بعهده فاطمه ى بنت اسد بود چون فاطمه متولد شد خواست رسول خدا فاطمه ى بنت اسد را مسرور بنمايد آن مخدره را فاطمه ناميد ولى روايت (بحار) اين است كه ملكى از طرف على اعلى مأمور شد كه بر زبان معجز بيان آن حضرت جارى بنمايد اين اسم را پس فرمود اين دختر را فاطمه نام بگذاريد و بر حسب روايات آتيه فاطمه قبل از ولادت بچند سال باين اسم موسوم بود ولى دو وجه مذكور با روايات معتبره جمع آن ممكن است كه بميل خاطر خديجه و احترام فاطمه ى بنت اسد آن مخدره را باين اسم موسوم نمودند قبل از فرمان خداوند سبحان

بيان ده وجه در معنى اسم فاطمه

اول از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمود سميت فاطمه لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دنيا و حسبا يعنى فاطمه ناميده شد بجهت اين كه از زنان زمان خود منقطع بود و جدا بود بواسطه فضل و دين و حسب و البته آنچه مفيد است فضل و دين و شرف و حسب است.

2 (ر) سميت فاطمه لانقطاعها عن فواطم التسعه چون آنها در كفر متولد شدند و فاطمه وليده اسلام است.

3 و در علل الشرايع از حضرت باقر عليه السلام روايت كند كه چون فاطمه متولد شد (اوحى الله عز و جل الى ملك و قال له انطلق الى محمد و قل له سمها فاطمه فسماها فاطمه ثم قال انى فطمتك بالعلم و فطمتك عن الطمث پس حضرت باقر عليه السلام فرمود والله لقد فطمها الله تعالى بالعلم و عن الطمث بالميثاق) در اين حديث چهار مطلب است اول ملكى اسم فاطمه را بر زبان پيغمبر جارى فرمود دوم فطام فاطمه بالعلم سوم فطامش از طمث چهارم كلام امام عليه السلام كه بقسم

خبر از وقوع قول حضرت رسول داده با ضميمه ى ميثاق و معنى فطام بعلم يعنى ترا شير دادم تا بى نياز شدى و ترا بسبب علم از جهل جدا كردم و اين بيان كنايه است كه فاطمه در بادى فطرت بعلوم ربانيه عالمه بوده است

4 (ر) از حضرت صادق مرويست كه فرمود (افتدرى اى شئى تفسير فاطمه قال لا قال (ع) فطمت عن الشر) يعنى از شر بديها بريده و جدا شده و اگر لازم نباشد فطمت يعنى فاطمه خود را از همه شرور دور نمود

5 (ر) (قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم سميت فاطمه فاطمه لفطمها عن الدنيا و لذاتها و شهواتها يعنى بجهت انقطاع و انفطام او از دنيا و لذات و شهوات آن او را فاطمه ناميدند كانه از وقتى كه آن ملك نازل شد و او را فاطمه خواند دنيا را نخواست و اعراض از ماسوى الله كرد، و من المهد الى اللحد روى دلش بسوى آخرت و پروردگارش بود چون محبت دنيا از دلش بريده شده بود مالك محبت حق شد و از اين جهت در دنيا با آنهمه قدرت و كمال كرامت در آن زمان قليل با نهايت سختى و عسرت گذرانيد.

6 در علل الشرايع از عبدالله محض پسر حسن مثنى از حضرت سجاد عليه السلام حديثى آورده است كه حاصلش اين است عبدالله سؤال كرد چرا فاطمه را فاطمه ى ناميدند فرمود چون فاطمه متولد شد و خلافت و امامت را در ذريه او خداوند متعال قرار داد فبهذا سميت فاطمه ى لانها فطمت طمعهم

7 (ر) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حق فاطمه ى (ع) فرمود من عرفها حق معرفتها ادرك ليله القدر وانما سميت فاطمه ى لان الخلق فطموا عن كنه معرفتها و فى خبر آخر انما سيمت فاطمه لان اعدائها فطموا عن حبها

(يص) معرفت فاطمه ى زهرا دو قسم است اول معرفت اسم و حسب و نسب و جمله قليله از حالاتش و اين قسم از معرفت از اين حديث معلوم است كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم دست فاطمه را گرفت و فرمود (من عرفها فقد عرفها و من لم يعرفها فهى فاطمه ى بضعه منى و روحى التى بين جنبى الحديث) آنجناب در اين تعريف خواسته است اتحاد خودش را بفاطمه ى زهرا كه دلالت بر كمال فضل و شرف او مى كند بمردم بفهماند يعنى فاطمه را بدين گونه

بشناسيد و او را چون روحى در قالب و قلب من بدانيد و اين قسم از معرفت نتيجه اش اين است كه با روح و قلب و پاره تن پيغمبر بايد مردم عمل بنمايند آنچه با پيغمبر عمل مى كردند و حرمت جان پيغمبر حرمت پيغمبر است و احترام جزء اعظم احترام كل است.

و قسم دوم معرفت بگنه و حقيقته و احاطه تامه ى بتمام مقامات و كمالات و فضائل و فواضل اوست و اين قسم از معرفت براى احدى حاصل نمى شود و حديث (و هى الصديقه الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى) همان معرفه اجماليه است و عجز انسان از ادراك هر شيئى و شخصى بواسطه كثرت اوصاف و آيات اوست و هر قدر اوصاف موصوف زيادتر است موصوف قدر و شأنش در انظار عظيم تر مى نمايد و چون انسان ناقص بواسطه فقدان آن مقامات عاليه در مقام دانى و سافل است بمقام عالى نرسد و نتواند او را بشناسد پس چگونه ما حقيقت نبوت را مى توانيم بشناسيم مانند اسم عظم و ليله القدر و ساعت مستجابه ى

8 (ر) قال الباقر عليه السلام (انما سميت فاطمه ى بنت محمد الطاهره لطهارتها عن كل دنس و طهارتها من كل رفث و مارات يوما حمره و لا نفاسا) در معنى طاهره و بتون اشاره باين معنى شد و اين عبارت اخراى فطمت عن الطمث و رفث بمعنى فحش است و اين دو طهارت اشاره بپاكى فاطمه زهرا است از پليديهاى ظاهر و باطن و تعدد ذكر طهارت بر حسب تعدد و اختلاف متعلق است از آنكه دنس و رفث صريح است با دناس ظاهره و ارجاس باطنه مانند تعدد ذكر اصطفا در حق مريم (ع)

9- (يص) از علل الشرايع از محمد بن مسلم ثقفى روايت كرده كه گفت از حضرت باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود حضرت فاطمه زهرا (ع) بر در جنهم وفقه دارد و در آن روز بين هر دو چشم هر مرد مؤمن و كافر نوشته مى شود هذا مؤمن هذا كافر و دوستار فاطمه كه گناهكار است بين دو چشم او نوشته مى شود هذا محب پس دوستار گناهكار را بسوى آتش مى برند آنگاه فاطمه در مقابل خود عرض مى كند (الهى و سيدى سميتنى فاطمه و فطمت بى من تولانى و تولى ذريتى من النار و وعدك الحق و انت لا تخلف الميعاد) حق تعالى

مى فرمايد راست مى گوئى اى فاطمه ى من ترا فاطمه ى ناميدم و دوستان و ذريه ترا از آتش جهنم جدا كرده ام و وعده من حق است اين كه امر كردم آنها را بسوى آتش براى اينكه در حق آنها شفاعت بنمائى شفاعت كن كه من شفاعت ترا قبول مى نمايم تا ملائكه و انبياء و اهل موقف بدانند در نزد من مكانت و منزلت ترا پس هر كس بر پيشانى او محب نوشته است او را شفاعت بنمايد

(يص) و خرگوشى در شرف النبوه و كلبى نسابه از حضرت صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت نموده كه آن حضرت از حضرت رسول سؤال نمود كه آيا مى دانى فاطمه ى را چرا فاطمه ناميده شد آن جناب عرض كرد از براى چه فرمود لانها فطمت هى و شيعتها من النار

10- (سميت فاطمه بهذا الاسم لانها فطمت و تبلت عن النظير) يعنى فاطمه زهرا (ع) از مثل و مانند خود مفطومه و منقطعه شده، و اين وجود ده گانه همه بيان مصداق و با هم تنافى نيست يعين فاطمه بهمه اين شئونات متصفه است و همه اين فضائل از خصائص اوست (فسبحان من خصها باعظم الفضائل و ميزها عن خلقه باكرم خصائل و شرفها و رفع قدرها و اكرامها و اكثر نسلها و جعل كل حال من احوالها آيه باهره و كل طور من اطوارها معجزه ظاهره)

و لو كان النساء بمثل هذى لفضلت النساء على الرجال
اى قبله مقبلان عالم اى روح جهان و جان عالم
اى سيده ى نساء جنت وى مهتر دختران عالم
اى علت خلقت خلايق معلول تو انس جان عالم
اى سر حديث كنت كنزا از خلقت مردمان عالم
احمد ز تو افتخار دارد بر جمله پيمبران عالم
در دهر نزاد و هم نزايد دختر چه تو مادران عالم
از مثل تو زن سزد بمردان نازند همه زنان عالم

ابداع نور فيض ظهور حضرت زهراء

(يص) در ابداع نور فاطمى چهار قسم روايت است از پاره اخبار و آثار معلوم مى شود كه نور فاطمه ى علا حده مستقلا خلق شده و از بعض اخبار معلوم مى شود از نور پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم خلق شده و از چند حديث معتبر ظاهر است كه از نور پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و حضرت امير برانگيخته شده و از حديث علل بروايت معاذ بن جبل و حديث خصال و معانى الاخبار مرويست كه نور پيغمبر و حضرت امير و حسنين معاپيش از هفت هزار سال خلق شدند و ترتيب در اين حديث منظور نيست.

قسم اول در روايت انس بن مالك چنين است (ثم ان الله خلق الظلمه بالقدره فارسلها فى سحائب البصر فقالت الملائكه سبوح قدوس ربنا منذ عرفنا هذه الاشباه ما راينا سوء فحرمتهم الا كشفت ما نزل بنا فهنالك خلق الله تعالى قناديل الرحمه و علقها على سرادق العرش فقالت الملائكه اليهنا لمن هذه الفضيله و هذه الانوار فقال هذا نور امتى فاطمه الزهراء فلذالك سميت امتى الزهراء لان السماوات والارضين بنورها زهرت و هى ابنه نبيى و زوجه وصيه)

و اين حديث را مرحوم شيخ مفيد و شيخ طوسى و طبرسى و صاحب كشف الغمه باسانيد خود از فضل بن شاذان از موسى بن جعفر روايت كرده اند و كذا در جلد 7- و 10- بحار و رياض الجنان و منافى نيست ظهور نور آن مخدره در آسمانها با قدمت و سبقت نور مقدس پدر بزرگوارش و اين اظهار و ازهار يكى از جلوات آن سيده ى كائنات بوده وجود مقدس فاطمى جلوه از جلوات محمدى است و ايضا از قسم اولست روايت معانى الاخبار از سيد ابرارى (قال صلى الله عليه و آله و سلم خلق الله نور فاطمه قبل ان يخلق الارض والسماء فقال بعض الناس يا نبى الله فليست هى انسيه فقال فاطمه حوراء انسيه قال خلقهاالله عز و جل من نوره قبل ان يخلق آدم اذ كانت الارواح فلما خلق الله عز و جل آدم عرضت على آدم قيل يا نبى الله فاين كانت فاطمه ى قال كانت فى حقه تحت ساق العرش قالوا يا نبى الله فاين كان طعامها قال التسبيح والتهليل والتمجيد فلما خلق الله عز و جل آدم و اخرجنى من صلبه و احب الله ان يخرجها من صلبى فجعلها تفاحه فى الجنه و اتانى بها جبرئيل الخ (آنچه در لقب منصوره سبق ذكر يافت)

و جلوات آن نور فاطمى تجليات خاصته داشته گاهى در ساق عرش گاهى در آسمانها هر يك بنحو خاص و نهج مخصوص و گاهى در بهشت در نظر آدم و حواء بصورت جاريه حسناء و گاهى در حقه نور و گاهى در قنديل محجوبه و مستوره و گاهى در سيب و رطب و انگور بهشتى و اين از خصائص آن مخدره است

قسم دوم دسته اخباريست كه دلالت دارد آن مخدره از نور رسول خدا خلق شده است و از نقل همه آنها عذر مى خواهم چون آن روايات را در جلد سوم (تاريخ سامره) در نصوص امامت امام على النقى (ع) كاملا ايراد كرده ام در اينجا از كتاب متقضب الاثر اين يك حديث را مى نويسم سلمان فارسى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى نمايد كه آن حضرت فرمود خداوند مرا از صفوه نور خود خلق فرمود و مرا باطاعت خود خواند پس اطاعت كردم خدا را پس از نور من نور على را خلق كرد و او را بطاعت خود خواند و على او را اطاعت كرد آنگاه از نور من و على فاطمه (ع) را خلق نمود و او را دعوت بطاعت خود فرمود اجابت كرد آنگاه از نور من و على و فاطمه ى نور حسن و حسين را خلق كرد و ايشان را بطاعت خود خواند اجابت كردند پس ما را به پنج اسم يكى از اسماء خود ياد كرد خدا محمود است و من محمد خدا عالى است و ابن عم من على است خدا فاطر است و اين است فاطمه ى و از براى خدا احسان است و اين است دو فرزند من حسن و حسين پس خلق كرد از نور ما نه نفر از ائمه طاهرين را و ايشان را بطاعت خود دعوت كرد الحديث

قسم سوم (ر) اخباريست كه انوار خمسه از يك چشمه باشند محل حاجت آن روايات يكى اين است كه رسول خدا بعمويش عباس بن عبدالمطلب فرمود اى عمو من و على و فاطمه و حسن و حسين از يك چشمه ايم و ما را خداوند خلق فرمود وقتى كه آسمان و زمين و بهشت و دوزخ نبود و ما بوديم و تسبيح خدا را مى كرديم در وقتى كه تقديس و تسبيح كننده نبود خداوند متعال خواست صنعت و خلقت خود را ظاهر كند شكافت نور مرا و از آن عرش را خلق كرد پس نور عرش از نور من است و نور من از نور اله است و من از عرش افضل