رياحين الشريعة جلد ۱

ذبيح الله محلاتى

- ۳ -


مى باشم پس شكافت از نور على بن ابى طالب و خلق كرد از آن ملائكه را پس نور ملائكه از نور على است و نور على از نور خدا است و نور او افضل از ملائكه است پس شكافت نور دخترم فاطمه را و خلق كرد از او آسمان و زمين را و نور فاطمه از نور خدا است و فاطمه ى افضل است از آسمانها و زمينها پس از نور امام حسن آفتاب و ماه را خلق كرد و نور حسن از نور خداست و او افضل از شمس و قمر است پس شكافت نور حسين را و از آن بهشت و حورالعين را خلق كرد پس نور جنت و حورالعين از نور حسين است و نور حسين از نور خداست و الحسين افضل من الجنه والحور العين آنگاه در اين حديث ذكر فرموده ظهور ظلمت و خلقت قنديل را كه سابقا باو اشاره شد و نيز از غرائب علو حق اين است كه خوارزمى حنفى در مناقب خود روايتى ذكر كرده كه تمام آن را در تاريخ سامراء بالفاظها ايراد كرده ام محل شاهد در اينجا اين است كه خداوند متعال در شب معراج برسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خطاب مى كند (يا محمد انى خلقتك و خلقت عليا و فاطمه والحسن والحسين والائمه من نورى الخبر)

قسم چهارم خبرى كه نور فاطمه از نور رسول خداست صاحب كشف الغمه و ديگران سند را بموسى بن جعفر مى رسانند كه آن حضرت فرمود خداوند از نورى كه اختراع كرده بود و از نور عظمت او بود نور محمد را خلق كرد و همان نور لاهوتيه است كه از براى موسى بن عمران در طور سينا تجلى كرد و آن جناب طاقت نياورد و آن كوه قرار نگرفت و حضرت موسى غش كرد پس آن نور را دو قسمت فرمود يكى پيغمبر شد و يكى اميرالمؤمنين عليه السلام و از نور خود غير از اين دو نفر را خلق نكرد و بقدرت خود هر دو را از براى خود آفريد و برگزيد و برايشان از نفس خود دميد و اين دو بزرگوار را بصورتشان مصور داشت و علمش را در ايشان بوديعت نهاد و تعليم بيان كرد و علم غيب خود را بديشان آموخت و بر آن آگاه فرمود پس قرار داد يكى را بمنزله ى نفس و ديگرى را بمنزله ى روح ظاهرشان بشريه است و باطنشان لاهوتيه پس ظاهر بشريت جلوه كردند تا مردم طاقت ديدار آن آفتاب درخشان و ماه تابان را داشته باشند پس اقتباس كرد از نور محمد صلى الله عليه و آله و سلم نور فاطمه را و از نور فاطمه نور حسن و حسين را مانند اقتباس نور چراغ از ديگرى آنگاه اين انوار از صلبى بصلبى و از بطنى ببطنى و از رحمى برحمى نقل شد الخ

كيف كان نور جناب فاطمه ى بالانفراد يا از نور جناب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يا از نور آن حضرت و اميرالمؤمنين يا از نور پروردگار همه يك نوع واحده اند و از يك مصدر و مبدء ابداع و انشأ شده اند و از يك منشأ و محل مشتق گرديده اند ليكن بر حسب وقت و زمان حكمت معلومه ى و استعداد قابل اين مستوره ام الفضائل بذاتها و حقيقتها در ملكوت اعلى و عالم بالاتجليات خاصته داشته و از هر تجلى باسم و لقبى خوانده مى شد است

اثر طبع سيد محمد گلپايگانى ابن العلامه الفقيه السيد جمال مد ظله

شعت فلا الشمس تحكيها و لا القمر زهراء من نورها الانوار تزدهر
بنت الخلود لها الاجيال خاشعه ام الزمان اليها تنتهى العصر
روح الحيوه فلولا قدس عنصرها لم تأتلف بيننا الارواح والصور
سمت عن الافق لاروح و لاملك وفاقت الارض لاجن ولا بشر
ماعاب مفخرها التانيث ان بها على الرجال نساء الدهر تفتخر
مجبوله من جلال الله طينتها يرف لطفا عليها الصون والخفر
سر النبوه معنى الوحى قد نزلت فى بيت عظمتها الآيات والسور
حوت خصال رسول الله اجمعها لولا الرساله ساوى اصلها الثمر
قل للذى راح يخفى فضلها حسدا وجه الحقيقه انا ليس تستر
اتقرن النور بالظلما من سفه ما انت فى القول الا كاذب اشر
بنت النبى الذى لولا هدايته ما كان للحق لا عين و لا اثر
هى التى ورثت حقا مفاخره والعطر فيه الذى فى الورد مدخر
تزوجت فى السما بالمرتضى فزهت بها الجنان احتفالا و انطفى السقر

قف يا براعى

[قلم يكتب به.]

عن مدح البتول ففى مديحها تهتهف الالواح والزبر
وارجع لتختبر التاريخ من بناء قد فاجعتنا به الانباء والسير
هل اسقط القوم ضربا حملها فهوت تأن مما بها والد مع منهمر
و هل كما قيل قادو بعلها فقدت و راه نادبة والضلع منكسر
ان كان حقا فان القوم قد مرقوا من دينهم و بحكم الله قد كفر وا

انعقاد نطفه طاهره فاطمه زهراء

(يص) آنچه از بحار الانوار منقول شده است در اين موضوع از ششم قسم خارج نيست.

اول بروايت معتبر مرويست كه نطفه ى طاهره فاطمه ى از سيب بهشتى كه در زمين تناول نمود (فقال صلى الله عليه و آله و سلم اتانى جبرئيل بتفاحه من تفاح الجنه فاكلتها فحولت ماء فى صلبى ثم واقعت خديجه فحملت بفاطمه و انا اشم منها رائحه الجنه)

و روايت ديگر در لقب منصوره گذشت و ديگر روايت سدير صيرفى بهمين مضمون است.

دوم از تفسير على بن ابراهيم نقل شده كه حضرت رسول بسيار فاطمه را مى بوسيد عايشه انكار كرد آن جناب فرمود چون من بآسمان رفتم داخل بهشت شدم جبرئيل مرا نزديك درخت طوبى آورد و از ميوه هاى طوبى چيده بمن داد پس خوردم از آن و در پشت من قرار گرفت چون بزمين آمدم با خديجه مواقعه كردم حامله شد بفاطمه پس هر وقت او را مى بوسم بوى درخت طوبى از وى استشمام مى كنم و در اين حديث معين نشده است كه ثمره ى شجره ى طوبى چه بوده است.

سوم منقول از علل الشرايع از ابن عباس روايت است كه عايشه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داخل شد و او مى بوسيد فاطمه را عرض كرد تا چند فاطمه را مى بوسى آيا او را بسيار دوست دارى فرمود والله اگر بدانى دوستى مرا دوستى خود ترا باو زياد مى نمائى من چون بمعراج رفتم بآسمان چهارم رسيدم جبرئيل اذان گفت ميكائيل اقامه گفت پس بمن گفته اند نزديك بيا اى محمد گفتم چگونه مقدم شوم و تو در برابر منى جبرئيل گفت خداوند انبياء مرسلين را بر ملائكه مقربين تفضيل داده و ترا خاصه پس نزديك آمدم با اهل آسمان چهارم نماز گذاردم تا اينكه مى فرمايد جبرئيل دست مرا گرفت داخل بهشت كرد پس خرمائى در برابر خود ديدم كه از كره نرم تر و از بوى مشك خوشبوتر

و از عسل شيرين تر بود از آن گرفته تناول نمودم پس در صلب من نطفه شد چون هبوط بزمين نمودم با خديجه مواقعه كردم پس بفاطمه حامله شد ازين جهت فاطمه حوراء انسيه است چون مشتاق بوى بهشت مى شوم بوى آن را از فاطمه مى شنوم و در اين روايت تناول رطب در بهشت بوده

و در كتاب (فضائل السادات) در فصل پنجم از كتاب مناقب خوارزمى نقل كند كه جبرئيل در شب جمعه بيست چهارم ماه رمضان طبقى از خرماى بهشتى آورد الخ و در اين روايت اكل رطب در زمين بوده

چهارم روايت تفسير فرات بن ابراهيم كه مسندا از امام صادق نقل مى فرمايد كه خلقت فاطمه از سيب بهشتى كه باعرق جبرئيل و پرهاى زير بال او است بوده

و در (يص) اين روايت را نقل كرده و بيانى هم فرموده ولى عقول اوساط مردم بكله فضلاء از درك معانى اين حديث را جل و عاجز است.

پنجم (ر) حديثى است كه در علم فاطمه بيايد كه آن مخدره از ميوه درخت بهشتى است ديگر در روايت ذكر اسم درخت و ميوه را نمى فرمايد

ششم (ر) حديث خرما و انگور است و حاصل آن حديث اين است كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ابطح نشسته بود با جناب اميرالمؤمنين عليه السلام و عمار ياسر و منذر بن ضحضحاح و حمزه و عباس و ابوبكر و عمر ناگاه جبرئيل نازل شد بصورت اصلى خود بالهاى خود را گشود تا مشرق و مغرب را پر كرد و ندا كرد آن حضرت را كه يا محمد خداوند على اعلى ترا سلام مى رساند و امر مى نمايد كه چهل شبانه روز از خديجه دورى كن پس آن حضرت چهل روز بخانه خديجه نرفت و روزها را روزه مى داشت و شبها تا صبح عبادت مى كرد عمار را بسوى خديجه فرستاد و گفت بگو اى خديجه نيامدن من بسوى تو از كراهت و عداوت نيست وليكن پروردگار من چينن امر كرده است كه تقديرات خود را جارى سازد و گمان مبر در حق خود مگر نيكى و بدرستى كه حق تعالى بتو مباهات مى كند هر روز چند مرتبه با ملائكه، تو بايد هر شب در خانه ى خود را ببندى و در رختخواب خود بخوابى و من در خانه ى فاطمه بنت اسد مى باشم تا مدت وعده الهى منقضى شود و خديجه هر روز چند مرتبه از مفارقت آن حضرت مى گريست و چون چهل روز تمام شد جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت يا محمد خداوند على اعلى ترا سلام مى رساند و مى فرمايد مهيا شو براى تحفه و كرامت من پس ناگاه ميكائيل نازل شد و طبقى آورد كه دستمالى از سندس بهشت بر روى آن پوشيده بود و در پيش آن حضرت گذاشت و گفت پروردگار تو مى فرمايد امشب باين طعام افطار كن و حضرت اميرالمؤمنين گفت كه هر شب چون هنگام افطار آن حضرت مى شد مرا امر مى نمود كه در را بگشايم كه هر كه خواهد بيايد با آن حضرت افطار بنمايد در آن شب مرا فرمود كه بر در خانه بنشين و مگذار كسى داخل بشود كه اين طعام بر غير من حرام است پس چون اراده ى افطار نمود و طبق را گشود در ميان آن طبق از ميوه هاى بهشت يك خوشه خرما و يك خوشه انگور و جامى از آب بهشت بود پس از آن ميوه ها آنقدر تناول فرمود تا سير شد و از آن آب آشاميد تا سيراب شد و جبرئيل از ابريق بهشت آب بر دست مباركش ريخت و ميكائيل دستش را شست و اسرافيل دستش را با دستمال بهشت پاك كرد و و طعام باقى مانده با ظرفها بآسمان بالا رفت چون حضرت برخواست كه مشغول نماز بشود جبرئيل گفت كه در اين وقت ترا نماز جائز نيست بايد الحال بمنزل خديجه روى و با او بنزديكى بنمائى كه حق تعالى مى خواهد در اين شب از نسل تو ذريه ى طيبه خلق فرمايد پس آن حضرت متوجه خانه ى خديجه شد و خديجه گفت كه من با تنهائى الفت گرفته بودم و چون شب مى شد درها را مى بستم و پرده ها را مى آويختم و نماز خود را مى كردم و در جامه خواب خود مى خوابيدم و چراغ را خاموش مى كردم و در آن شب در ميان خواب و بيدارى بودم كه صداى در خانه را شنيدم پرسيدم كيست كه مى كوبد درى را كه بغير از محد ديگرى را روا نيست كوبيدن آن در حضرت فرمود كه منم محمد چون صداى فرح افزاى آن حضرت را شنيدم از جا جستم و در را گشودم و پيوسته عادت آن حضرت آن بود كه چون اراده خوابيدن مى نمود آب مى طلبيد و تجديد وضو مى كرد و دو ركعت نماز بجا مى آورد و داخل رختخواب مى شد و در آن شب مبارك سحر هيچ يك از اينها را نكرد و تا داخل رختخواب شد دست مرا گرفت برختخواب خود برد

و چون از مواقعه فارغ شد من نور فاطمه را در شكم خود يافتم و آخر حديث باين عبارت است (انه اخذ بعضدى واقعدنى فى فراشه و داعبنى و مازحنى و كان بينى و بينه ما يكون بين المرائه و بعلها فلا والذى سمك السماء وانبع الماء ما تباعد عنى النبى صلى الله عليه و آله و سلم حتى احسست بثقل فاطمه فى بطنى

(يص) پس نطفه ى طاهره آن مخدره از سيب بهشتى در بهشت بانضمام عرق جبرئيل و عرق آن سيب و زغب جبرئيل و رطب بهشتى در بهشت و ميوه يكى از درختهاى بهشتى و ميوه درخت طوبى و خرما و انگور و آب بهشتى منعقد شد و جمع اين اخبار منافى نيست و بعد ازين بيان مى شود در ولادت حضرت فاطمه كه پس از معراج بسه سال بود و بعيد نيست آن جناب در شب معراج سيب و رطب و ميوه ديگر از بهشت ميل فرموده باشد و پس از مراجعت از معراج اكراما لرسول الله مرتبه ديگر جبرئيل بزمين آورده تقديم نمود است بجهت ميل و شوقى كه آن جناب پس از معراج در خوردن ميوه بهشتى داشته و معراج هم متعدد بوده و يك مرتبه آن ممكن است بعد از رياضت چهل روز براى انجام مقدمات همين نطفه طاهره با آسمان تشريف برده و از ميوه هاى نام برده تناول فرموده بهمان تفصيل مذكور و بعد از هبوط بزمين در شب ديگر وقت افطار جبرئيل هديه ى نام برده را آورده باشد غرض اين اخبار با هم تنافى ندارند آنان كه بصير باخبار آل عصمت مى باشند ممكن است از مشرب صافى خودشان اين اخبار را جمع نمايند خصوص حديث اخير كه دلالت بر عظمت قدر و مكانت فاطمه زهراء مى كند قدرى تامل و نظر در او لازم است

اولا جلوه ى جبرئيل بصورت اصليه اش در نظر مهر انور پيغمبر در آن روز با آن كه در روز مبعث نيز مرويست در كوه حرا بصورت اصليه جلوه نمود بمفاد (ولقد آه نزله اخرى عند سدرة المنتهى) دفعه ى ديگر هم در شب معراج در مقام خود بخلقه اصليه خود را جلوه داد و اين جلوه دليل است بر عظمت مأموريتش و اعظام اين امر جليل كه انعقاد نطفه ى طاهره آن مخدره بوده است.

ثانيا تعبد بصيام ايام و قيام ليالى در چهل شبانه روز و عزلت از خلق بادورى از فراش خديجه دليل بر شرف اين اربعين و تشييد و اكثار شوق و ميل طبيعى خديجه و آن جناب

است، و بعبارت اخرى بر حسب لوازم بشريت و مقتضيات طبيعت اين تبعيد تقويت در تعقيد آن نطفه زكيه نمود خصوص در ايام مرتاضه آن جناب مكسر شهوات و مكدر لذات بمراقبت رياضت مستعد قبول هديه سماويه و عطيه ى علويه ى ساخت تا در توديع آن وديعه الهته پس از رياضت نفسانيه قصور و فتورى واقع نشود

(و ثالثا) اين گونه رياضت و دورى از هرگونه تهمت و شهوت، كرامت و مكرمتى است براى حامل و محمول و اظهارى است در انتظار وصول بمأمول و كدام مقصود و مأمول اشرف و افضل در نزد حضرت رسول از قدوم بجهت لزوم فاطمه بتول بوده كه سالها مى خواست اين ثمره را از اين شجره به بيند.

(رابعا) آمدن اين سه ملك مقرب خصوص اسرافيل كه هرگز بزمين نيامده بود مگر دفعه واحده با آن تشريفات خاصه از سندس و ابريق و دستمال بهشتى و خوشه انگور و خرما و آب بهشتى در طبق باز كرامتى ديگر از براى پيغمبر است و اكرامى از براى فاطمه ى كه براى او آن عطايا و هدايا را بزرگان ملاء اعلا تقديم نمودند و بخدمت گذارى و ابلاغ اين بشارت عظمى مفتخر و مباهى شدند.

(خامسا) نماز نكردن حضرت رسول در آنشب و تعجيل در امر مضاجعت اهميت اين امر را مى رساند كه مبادا در انجاح مراد خلل و قصورى واقع شود و در امر پروردگار تعلل و مسامحه روى دهد كانه تعجيل در اين عمل براى تنجيز امر پروردگار بود

(و سادسا) تعدد ثمرات بهشتى از سيب و خرما و انگور و غيره براى آثار خاصه است كه در هر يك خداوند سبحان قرار داده كه از خوردن آنها فردا فرد اثر مخصوصى از ملكات كريمه در نطفه ظاهر مى شود.

(و سابعا) اثر حمل خديجه در همان زمان مشاهده كردن بر خلاف رسوم زنان ديگر خصيصه ى است عظمى و دليل بر حيوه آن نطفه ى مباركه است و چون از دار حيوان آمده بود در بدايت و نهايت آن از جهت حيوه مغايرت و مبانيت نداشت و در حديث است بعد از يك شبانه روز مانند امام در رحم مادرش مى ديد و مى شنيد

زهراء فاطمه بتول قدست القابها و تكرمت اسمائها
و بساق عرش الله قبل وجودها كتب اسمها و تصورت سيمائها
(الله زوجها عليا فى السماء و بها الملائك كلهم شهدائها)
فاطمه آن بضعه ى رسول گرامى فاطمه آن بى قرينه ى زوجه حيدر
فاطمه ى آن دخترى كه مادر گيتى تابابد دخترى چنين نزايد ديگر
اى بملاحت بديل احمد مرسل وى بفصاحت عديل حيدر صفدر
جده ى سادات مادر حسنينى از همه خلقش گزيده خالق اكبر
شافعه ى محشرى و بانوى جنت دخت رسول لستى و حبيبه داور
پيشتر از خلق خاك آدم حوا نور ترا آفريد حضرت داور
نام تو باشد بساق عرش نوشته عرش ز نام تو يافت زينت و زيور
گشت منور جهان بنور جمالت نور خدائى است از جبين تو ظاهر
جلوه اى از حسن تو است مهر جهان تاب پرتوى از نور تو است زهره ى ازهر
باد زبوى تو برده تحفه بگلذار گشت از ين روى گل لطيف و معطر
گر بچمن بگذرى بعزم تماشا ديده گذارد بهم ز شرم تو عنبر
خازن جنت تر است خادم در گاه گيسوى حوران تر است ريشه معجر
خادمه درگه ى تو حضرت مريم جاريه ى مطبخ تو ساره و هاجر
رفته بهر بامداد حضرت جبرئيل خاك در آستانه ى توبشهپر
من زثنا كوئيت چگونه زنم دم زانكه خداى احد تراست ثناگر

توسل انبياء عظام و امم سالفه بنور فاطمه

اول عياشى در تفسير خود از عبدالرحمن از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود خداوند ودود ذريه ى آدم را بر روى عرضه داشت چون بر حضرت رسول گذشت ديد آن جناب بر حضرت اميرالمؤمنين تكيه داده و حضرت فاطمه زهراء تالى اوست و دود فرزندش تالى مادرشان هستند پس خداوند فرمود اى آدم مبادا بديده حسد بر ايشان بنگرى كه ترا از جوار خود دور و مهجور مى گردانم چون به بهشت آمد و خمسه ى طيبه را در نظر خود ممثل يافت و عرض ولايت ايشان بر وى شد تأملى كرد پس از بهشت بيرون شد و بديشان توسل جست و عاقبت آمرزيده گشت و اين است معنى آيه ى (فتلقى آدم من ربه كلمات) و اين است آن كلات كه جبرئيل تلقين بحضرت آدم كرد يا حميد بحق محمد صلى الله عليه و آله و سلم يا عالى بحق على يا فاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الحسن يا ذاالاحسان بحق الحسين

دوم داستان كشتى نوح پيغمبر (ع) و پنج مسمارى كه بنام رسول خدا و على و مرتضى و فاطمه زهراء و حسنين كه هر يك را مى گوييد (فزهر و اشرق و انار) و مسمار بنام حسين عليه السلام علاوه از ظهور نور نداوه از دم جوشيد تفصيل آن در بحار و ديگر كتب مذكور و مشهور است و آدم ابوالبشر تجليات نور فاطمه را در چند مورد مشاهده كرده و بايشان توسل جسته و حديث رؤيت حضرت آدم و حواء جناب فاطمه را در بهشت كه بر سريرى نشسته و تاجى بر سرداشت و قلاده بر گردن و دو گوشواره در گوش و بيان جبرئيل از براى ايشان كه تاج پدر اين دختر و قلاده شوهر او و دو گوشواره دو فرزندان او) و قول آدم ابوالبشر بجبرئيل (مالى اذا ذكرت اربعه منهم تسليت باسمائهم من همومى و اذا ذكرت الحسين تدمع عينى و تثور زفرتى) دليل واضحى است در توسل حضرت آدم بفاطمه (ع)

سوم لما خلق الله ابراهيم الخليل كشف الهل عن بصره فنظر الى جانب العرش فراى نوراسا طعا فقال الهى و سيدى ما هذا النور يا ابراهيم هذا محمد صفوتى فقال الهى و سيدى اراى فى جانبه نورا آخر فقال يا ابراهيم هذا على ناصرى فقال الهى و سيدى ارى فى جانباهما نورا ثالثا فقال يا ابراهيم هذه فاطمه تلى ابيها و بعلها فطمت مجيها عن النار قال الهى و سيدى ارى نورين بميامن الانوار الثلثه قال الله تعالى هذان الحسن والحسين يليان اباهما وجدهما و بامهما قال يا الهى ارى تسعه انوار احدقوا بالخمسه الانوار قال يا ابراهيم هولاء الائمه من ولدهم الحديث

و از اين قبيل روايات در ج 10 بحار بسيار است

چهارم نام فاطمه در كتب سماويه در امالى صدوق از حضرت امام حسن روايت

است كه يهودى از حضرت رسول از پنج چيز سوال كرد كه در توريه مكتوب است و حضرت موسى بقوم خود فرموده بعد از وى بان پنج چيز اقتدى بنمايند و بايشان توسل بفرمايند آن جناب از آن يهودى عهد گرفت كه اگر خبر دهد ايمان آورد پس فرمود اول چيزى كه مكتوب شده در توريه طاب طاب است يعنى محمد رسول الله و در سطر دوم از توريه اسم وصى من ايلياست و در سطر سوم و چهارم اسم دو سبط شبر و شبير است و در سطر پنجم نام مادرشان فاطمه سيده نساء عالمين است اين آيه را تلاوت فرمود (يجدونه مكتوبا عندهم فى التوريه والانجيل مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد) الخبر

پنجم داستان كعب الاخبار در مجلس معويه كه گفت ما وصف فاطمه را در كتب سماويه خوانده ايم و آن مشهور است و گفت دو جوجه او را بدترين خلق خدا شهيد خواهند كرد. الخ

ششم در كتب جاماسب از فاطمه زهراء تفسير بشاه زنان شده است و همچنين در صحيفهاى پيغمبران از آدم عليه السلام و شيث عليه السلام و ادريس و نوح عليه السلام و هود و حضرت ابراهيم و در توريه و زبور و انجيل وصف آن مخدره هست و در موارد متعدده انبيا را بانوار اربعه و بنور فاطمه مخصوصا توجه صحيح بوده

هفتم صدوق در اكمال الدين از عبدالله بن سليمان نقل كند كه در انجيل عيسى عليه السلام و نام فاطمه و مباركه است و خبر فرزندان او را مى دهد.

هشتم زمخشرى در ربيع الابرار روايت كرده است و قال (قال رسول الله هؤلاء الذين امرالله تعالى بمودتهم على و فاطمه والحسن والحسين (و قال) النبى صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه مهجه قلبى و زوجها قره ى عينى و ولدها ثمره فؤادى والائمه من ولدها امناء ربى حبله الممدود بين الناس و بين ربى فمن تمسك بهم نجى و من تخلف عنهم فقد هلك و الى جهنم سلك) و هذه الصفات من اعظم المناقب و اعلاها و اقوام المواهب الى ذروه الشرف و اسناها

نهم بس است در شرف قدر فاطمه عليهاالسلام توسل آباء مكرمين و اجداد مطهر بن جناب خاتم المرسلين باو در مهالك و اهوال و نزول شدائد و بلاها چنان كه در شب انعقاد نطفه ى مباركه اميرالمؤمنين عليه السلام زلزله عظيم در مكه معظمه واقع شد كه

سنگهاى بزرگ از كوه ابوقبيس جدا شده از فراز بنشيب مى افتاد و آن امتدادى يافت پس حضرت ابوطالب بر بلندى برآمد و گفت (الهى و سيدى اسئلك بالمحمديه المحموده و بالعلويه العالية و بالفاطميه البضياء الاتفضلت على اهل التهامه بالرحمه والرافه)

پس همان زمان زمين ساكن شد و مردم آن كلمات را حفظ كرده در شدائد و بلاها مى خواندند و جهت آن را نمى دانسته اند.

دهم از تفسير امام حسن عسگرى عليه السلام حديث طولانى روايت كند كه محل شاهد اين است) در وقتى كه قريش و ابوجهل و مشركين مكه معجزه ى حضرت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت موسى و حضرت عيسى عليهم السلام از رسول خدا خواسته اند از طوفان و سرد شدن آن آتش و آويختن كوه و خبر دادن از سرائر و ذخائر ايشان پس رسول خدا عليه السلام كفار را بچهار قسمت كرد و بقسم ثانى امر كرد بصحراى مكه روند آتشى افروخته بينند زنى ظاهر شود و كشف عذاب از ايشان نمايند آن فرقه رفتند و مراجعت كردند و عرض كردند ما شهادت برسالت تو مى دهيم بان كه رسول رب العالمين باشى پس عرضه داشتند چون ما بصحراى مكه رفتيم در اندك زمانى آسمان شكافته شد و جمرات آتش بر سر ما فرو مى ريخت و از زمين شعلهاى آتش برآمده و مشتق گرديده بنحويكه زمين و آسمان تماما مملو از آتش شد تا از حرارت نزديك بود گوشتهاى ما آب شود در اين حال در هوا زنى ظاهر شد كه مقنعه ى بر سر داشت كه يك طرف آن را بسوى ما آويخته بود بنحوى كه دستهاى ما بوى مى رسيد پس منادى ندا كرد از آسمان كه اگر نجاة مى خواهيد به بعضى از ريشه هاى چادر اين زن چنگ زنيد پس ما چنين كرديم ديگر آتش بر ما اذيت نكرد تا بسلامت باينجا رسيديم حضرت فرمود شناختيد آن زن كه بود عرض كردند نشناختيم فرمود دختر من فاطمه سيده ى نسآء عالمين بود چون رزو قيامت شود دوستان فاطمه ى برشتهاى چادرش چنگ زنند و آنها هزار فئام و هزار فئام و هزار فئام كه هر فئامى هزار هزار نفرند)

بالجمله غرض اشاره ى مختصرى بود باين قسمت والا متوسلين بفاطمه ى زهرا از حوصله حساب بيرون است و بعضى از آنها در باب حكايت بيايد

در هر صفتى اعظم اسماء الهى اندر فلك قدرت نبود همچه تو ماهى
عالم همگى بنده شرمنده تو شاهى محتاج توايم از ره الطاف نكاهى
نه غير تو حصنى و ملاذى و پناهى يا فاطمه الزهراء انابك نشكو
خورشيد چه رويت بسما و بسمك نيست چون روى تو پيداست ديگر خود بفلك چيست
از نور رخت كرده گدائى ز تو شك نيست كر منكر اين هست كسى ز اهل خرد نيست
اى زاده انسان كه بخوبيت ملك نيست از فضل تو بر پا است بكونين هيا هو
صديقه كبرى گهر درج رسالت ام النجبا و اسطه عقد جلالت
بر چرخ الوهيت خورشيد عدالت اسم الله اعظم شرر ديو ضلالت
نورش ازلى بود ز انوار الهى در جلوه گرى بود ز آثار الهى
دو ديده او ديده ديدار الهى در باغ هدى ميوه پر بار الهى

ولادت فاطمه زهراء

والمختار فى ولادتها عليهاالسلام انها ولدت بعد البعثه بخمس سنين لعشر بقين من جمادى الاخره يوم الجمعه و شيخ حر عاملى صاحب وسائل در منظومه اش همين عقيده را اختيار كرد چنانچه گويد

قد ولدت فاطمة الزهراء البضعه الزكيه الحوراء
بمكه الغراء يوم الجمعه فى ملك يزدجر مبدى السمعه
و ذاك قبل رجب بعشر و قيل قبله بنصف شهر
لخمسه من مبعث البنى المصطفى المكرم الزكى
وقد رورى مخالف ما قبله بخمسته و من رواه ابله

و مراد از قبل رجب بعشر بيستم جمادى الاخره است كه ده روز پيش از ماه رجب مى شود و سال ولادت را پنج سال بعد از نبوت تعيين فرموده و مخالف را در اين قول ابله ناميد است كه پنج سال قبل البعثه گفته و بين علماء سنت در سال ولادت آن مخدره اختلاف بسيار است و منافيات كلماتشان با هم ديگر پر ظاهر است و ما را احتياج بنقل كلمات آنها نيست و اهل البيت ادرى بما فى البيت همان قول عبدالله بن حسن است در حضور هشام بن عبدالملك بكلبى نسابه گفت كه احوال مادر مرا از من سؤال كنيد و احوال مادر كلبى را از او سؤال كنيد و در اين خصوص بايد بفرزندان فاطمه و اهل بيت و بزرگان اين خانواده كرد كه چه فرموده اند و بر چه عقيده بوده اند تمام ائمه معصومين عليهم السلام بنحو مذكور رفته اند و مكرر خبر داده اند كه از عمر مبارك فاطمه هيجده سال و چيزى گذشته و اگر قولى در ميان علماء شيعه بر خلاف است بملاحظات بوده و همين اتفاق اهل البيت مدركيست متين از براى سال ولادتش و ما را طريقه حقه امامين عليه السلام كفايت است البته روز و ماه و سال ولادة فاطمه را از قول جناب امام حسين عليه السلام قبول كردن اولى است از قبول حسن بصرى و سفيان ثورى و خوب است اهل خلاف در اين گونه امور انصاف داده آنچه از خانواده فاطمه بيرون آمد و چندان مخالف ميل و مذهبشان نيست بپزيرند با آنكه اقوال خودشان بقدر اختلاف دارد كه نمى توان وصف نمود مثل اين كه جمعى از آنها پنج سال قبل البعثه گفته اند و بعضى يك سال بعد از بعثت گفته اند و بعضى گفته اند پيش از نبوت بوده قريش خانه كعبه را بنا مى كردند و اين اقوال سخيف و ضعيف است و محل اعتنا و اعتماد نيست و قول حق همان روايت كافى و مناقب و كشف الغمه و مصباح المتهجد است

اثر طبع شيخ حبيب آل ابراهيم العاملى در ولادت زهراء

صبح الدهر ضاحك الدهر باسم يوم ميلاد بنت احمد فاطم
ملاء العالمين نور سناها اى نور ملا سناه العوالم
زهرة فتحت بروض قريش فى علا الدوحه الشريفة هاشم
بسقت للسماء مجدا و عزا و علا و هى فى كمام البراعم
ان تسلنى ابنئك عنها فانى ما انا اليوم عنك ذلك كاتم
هى احدى الاشباح التى قد تجلت يمنه العرش كالنجوم الآدم
حدرت من سماء الوجود تهادى من كريم لامهات كرائم
من اب سابق و ام اصيل من لدى المتبدا الآخر خاتم
طهرت محتدا و نفسا و طابت و تعالت منا قبا و مكارم
و هى لولا ان الوصى عليا خيره العرب كلها والا عاجم
كفو هالم يكن لفاطم كفو ان عن كفو ها انسا عقا ئم
فتجلى الوحى المبين فوفى مدحها صادعا يشق الصلا دم
يلزم المسلمين فرض ولاها و جديربان توالى الاعاظم
معلنا طهرها و انى لبنت المصطفى المجتبى اقتراف المآثم
عصم الله فاطما و اباها و بينها و المرتضى بعل فاطم
الى ان ينوف ثلاثون بيتا

(يص) قصيده مولوديه

ماه جمادى درآمد از در شادى شاد شود هر دلى زماه جمادى
ليك نه اول كه هست يكسر ماتم بلكه مرا آخر است يكسر شادى
بهتر از اول بود جمادى آخر حاضر البته بهتر است ز بادى
مبدأ اگر برمعاد گشت مقدم قصصد ز غايات بودنى ز مبادى
عالم امكان مگر بهشت برين شد ماه جمادى مگر بهشت بزادى
رحمت حق بر تو باد و زاده پاكت بهتر ازين زاده نيست پاك نهادى
ماه نخستين نهاد بر دل ما غم ليك تو غم بردئى و عيش نهادى
معدن هر گوهرى و كان زرى تو آرى گوهر برون شود زجمادى
گوهر تو اخترى است زهره زهراء آن كه بپايش هزار زهره فتادى
نور جمالش برون شد از دل ظلمت همچه بياض مهى و تيره سوادى
گرنه توئى آيتى ز آيه والليل از چه رخ از صبح والضحى بگشادى
فاطمه آمد برون ز پرده عصمت آنكه از او احمد است بر همه هادى
جوهر پاكش ز جان پاك پيمبر آينه حق و رحمت متمادى
آنكه بدى پيشتر ز عالم و آدم بود و نبود از وجود ايشان يادى
آنكه ز لطفش بهشت باشد خندان هم شده از مهر وى بشادى عادى
آنكه ز قهرش بسوى آتش دوزخ تا بقيامت روند جمله اعادى
گشته ز وى بر خليل آزر گلشن هم ز وى هستى عاد رفت ببادى
مژده كه دنيا است بعد از اين همه رحمت هم پس از اين رحمت است و عيش و ارادى
خوان عطاى خداست بيحده و بى مر در خور هر خوان هزار گونه ايادى
از علل اربعه است علت غائى هين بهل از فاعلى و صورى و مادى
مريم كبرى كنيز درگه قدرت نامه آزاديش ز لطف تو دادى
فخر كند مريم از تو با پسر او گوئى اگر گوئى انه من عبادى
در شب معراج نور تو بخديجه داد پيمبر كه ان هذا زادى
مريم كبرى توئى و مادر گيتى كاورد از نفحه محمد زادى
آن پسر آورد اين زجان پيمبر عيسى انثى نماى نيك نژادى
بهر تو كفوى نيافريد خداوند جز على مرتضى كه آن بتو دادى
حق بسزاى ظالمه كه تو ديدى كرد بپا محشرى و عدلى و دادى
فاطميم من بغير تو نشناسم هم تو شناسى مرا كه نور فؤادى
مبداء ما از تو بود رو بتو داريم روز قيامت كه حكم ران معادى

خبر مفضل در ولادت فاطمه زهرا

(يص) الحمدلله الذى اكمل نوره و اتم سروره و قال فى كتابه العزيز و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لامبدل لكلماته بالجمله فاطمه ى زهراء سلام الله عليها بعد از عام الفيل بچهل و پنج سال و چيز از ولادت باسعادت پدرش در عهد سلطنت يزدجرد پادشاه عجم در روز جمعه در بيستم ج- 2- در مكه معظمه در محل مباركى از خديجه طاهره بنت خويلد متولد گرديد و در آن وقت از هبوط آدم ابوالبشرع شش هزار دويست سال و چيزى گذشته بود و از عمر اميرالمؤمنين عليه السلام پانزده سال گذشته بود.

(ر) مفضل بن عمر جعفى از حضرت صادق عليه السلام حديث كند گويد من خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم كه ولادت فاطمه ى زهرا چگونه بوده است فرمود چون رسول خدا حضرت خديجه را تزويج نمود زنهاى مكه از خديجه دورى مى نمودند و بر وى وارد نمى شدند و سلام نمى كردند و نمى گذاردند كسى بر او وارد بشود پس آن مخدره از تنهائى وحشت كرد و بر حضرت رسول هم مى ترسيد كه مبادا صدمه به بيند از اين جهت هم و غم زيادى بر او مستولى شد چون بفاطمه زهرا حامله شد باوى حديث مى گفت و او را امر بصير مى كرد و خديجه اين مطلب را از رسول خدا مخفى مى داشت پس آن جناب روزى بر خديجه وارد شد شنيد با كسى سخن مى گويد فرمود اى خديجه با كدام كس سخن مى گفتى خديجه عرض كرد اين جنين كه در رحم من است مونس من است و با من حديث مى گويد فرمود اى خديجه اين جبرئيل است مرا مژده مى دهد كه اين جنين دختر است و آن نسل طاهره و ميمونه است و خداوند سبحان نسل مرا از وى قرار مى دهد و از آن امامان مى آورد كه خليفهاى خدا در روى زمين بعد از انقضاى وحى باشند پس خديجه ى با فاطمه همين طريق بود تا زمان ولادتش نزديك شد پس فرستاد نزد زنهاى قريش كه نزد من بيائيد و مرا در اين كار اعانت كنيد از آن كه زنان را در اينگونه امور اعانت كردن لازم است آنها در جواب پيغام دادند چون تو در قبول محمد نافرمانى ما كردى امر و خواهش ما را قبول نكردى و محمد يتيم را خواستى با آن كه يتيم ابوطالب عليه السلام بود و مالى نداشت ما هم از امر تو كناره مى جوئيم و نزديك تو نمى آئيم پس در اين هنگام چهار زن گندم گون گويا از بنى هاشم بودند بر وى وارد شدند چون خديجه آنها را ديد بفرع آمد يكى از آنها گفت اى خديجه اندوهگين مباش ما رسولهاى پروردگار توائيم بسوى تو و ما خواهرهاى تو هستيم من ساره و اين آسيه بنت مزاحم رفيقه تو هست در بهشت و اين مريم دختر عمران است و اين كلثم خواهر موسى ابن عمران است خداوند ما را فرستاده است تا ترا اعانت كنيم. پس يكى بدست راست نشست و يكى بدست چپ و يكى در برابر و يكى در پشت سر خديجه نشست پس فاطمه پاك و پاكيزه از رحم خديجه بزمين آمد و چنان نورى از وى ظاهر شد كه خانهاى مكه را فراگرفت و در شرق و غرب زمين موضعى نماند مگر اينكه آن نور در او داخل گرديد و روشن كرد پس ده حوريه آمدند هر كدام با طشتى از بهشت و ابريقى كه در آن آب كوثر بود پس آن زنى كه در برابر نشسته بود آن را گرفت و فاطمه را شست بآب كوثر و بيرون آورد دو پارچه سفيد كه سفيدتر از شير بود و خوشبوتر از مشك و عنبر و او را بيكى از اين دو پارچه پيچيد و ديگرى را مقنعه كرد براى او پس از وى استنطاق كرد فاطمه شهادتين گفت و فرمود شهادت مى دهم پدرم رسول خدا است و سيد پيغمبران است و شوهرم سيد اوصيا است و فرزندانم امامان اسباطند پس بهر يك سلام كرد و اسم هر يك را برد پس آن زنان خنديدند اين وقت جماعت حورالعين نزديك آمدند و بشارت مى دادند بعضى بعض ديگر را از اهل آسمانها هم يك ديگر ار بولادت فاطمه بشارت دادند و در آسمان نور درخشنده ظاهر شد كه ملائكه قبل از آن آن نور را نديده بودند پس آن چهار زن بخديجه گفتند بگير او را كه طاهره و مطهره و زكيه و ميمونه است خداوند در او و نسل او بركت داده يعنى زياد مى شوند پس خديجه او را فرحناك و شادان گرفت و پستان در دهان او نهاد شير جارى شد پس فاطمه ترقى و نمو مى كرد در يك روز بقدرى كه طفل در يك ماه و يك ماه بقدرى كه در يك سال) حديث تمام شد

در اين حديث ده بشارت است ول تكلم فاطمه زهراء (ع) در رحم مادر در ايام حمل بدفعات عديده

دويم بشارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و حضور جبرئيل كه وى دخترى است و نسل پيغمبر از او است

سيم آمدن آن چهار زن محترمات كه بهتر از ايشان ديده نشده بود و مژده دادند كه ما رسولان پروردگاريم

چهارم شروق انوار فاطمية در خانهاى مكه و شرق و غرب عالم

پنجم آمدن ده حوريه باطشت و ابريق و آب كوثر و پارچهاى بهشتى كه امتيازى داشته

ششم شهادتين گفتن آن مخدره با ذكر اسامى ائمه معصومين و استبشارى با بردن نام هر يك

هفتم ظهور آن نور بديع در آسمانها كه مثل آن نور را نديده بودند

هشم بشارت دادن ملائكه يك ديگر را بولادت فاطمه (ع)

نهم خبر دادن آن زنان بطهارت ذات ملكوتى صفات آن مخدره و ميمنت قدومش و بركت نسل او

دهم نما و ترقى فاطمه بر خلاف اطفال و سجاياى ديگر و از اين بشارات با بركات معلوم شد آنچه در ولادت ائمه واقع شده در ولادت فاطمه (ع) واقع شده با زياده و جمله ى از اين علامات را اهل سنت و جماعت در حق فاطمه ى نقل كرده اند حتى تكلم كردنش را در رحم خديجه و تمام اين اوصاف اختصاص بمعصوم دارد و ديگر اين حديث دليل است بر افضيلت فاطمه ى بر آن چهار زن كه سادات نسوان عالميان بودند براى آنكه مأمور بخدمت وى شدند و مخدوم از خادم افضل است و تمام اين حديث دلالت دارد بر تماميت انسانيت آن منبع عفاف و معدن و عصمت و شرافتش بر سائر زنان اولين و آخرين و احاطه علمش بر همه چيز و آنچه واقع شده و نشده و كمال توحيد و عرفان او

«(يص) قصيده مولوديه»

اشرقت شمس احمد بضياها فاضائت بنورها ما سواها
طلع الصبح بعد ما طلعت شمس آل الرسول من بطحاها
شمس ام القرى و ام ابيها با بى امها و امى... ابيها
يا لشمس اذا تجلت بارض بدل الله بالنجوم حصاها
يا لشمس اذا افاضت قبورا قامت امواتها على احياها
يا لشمس اذا تجلت لاعمت عين گل الورى بان لاتراها
يا لشمس تمينت كل يوم شمس افلاكها للثم ثراها
يا لشمس لا سفرت من حجاب واختفت فى حجابها من حياها
قد تجلى الا له فيها بنور مثل ضوء النهار بل اجلاها
احمد الله ان شهر الجمادى قد مضى ما مضى و ها اخراها
ولدت فاطمه بمكه طهرا يا لنفس زكيه زكاها
ماجت ارض الحجاز من شرف كعروس تزف فى مثواها
فا نارت بيوت مكه بل فوق سبع الطباق نارت سناها
ان فيها مسره لبدت فى سماء الوجود حتى هباها
ضحك المشعران الركن و الحطيم لميلادها و ما قد تلاها
و تلأ لأجمالها فوق عرش و تعالى جلالها فى ذراها
بالبشرى بمثل ما ولدت يالذات تقدست اسماها
يالبشرى لامها من وليد عوضا للذكور من انثاها
هى والله قد تقبلها ربها بالقبول ثم اصطفاها
انست امها لوحدتها حدثتها ببطنها من فاها
جمع الله امهات بتول عند ميلادها الى حواها
فتبادرن مشفقات عليها مع سطل و كوثر فى اناها
ثم حفت بحولها باسمات مثل حف النجوم من جوزاها
وحدت ربها بحسن ثناء عجز الناس عن اداء ثناها
شهدت بالنبوه لابيها و على بعلها امام هدى ها
فتسمت بكل واحده من بنيها و منهم سبطاها

قصيده فارسيه اثر طبع جوهرى

شنيده گوش دلم مژده از ولادت زهرا گشوده بلبل نطقم زبان بمدحت زهرا
فضاى كعبه منور شد از فروغ جمالش صفا گرفت صفا از صفاى صورت زهراء
بزير ابر نهان شد ز شرم مهر درخشان طلوع كرد چه نور خدا زطلعت زهراء
خداى اكبر و اعظم نكرده خلق بعالم ز نسل حضرت آدم زنى بشوكت زهراء
بجز خديجه ى كبرى كه هست مظهر عصمت نزاده مادر ديگر زنى بعصمت زهراء
بخوان حديث كسا و به بين كه خالق يكتا نموده خلقت دنيا براى خلقت زهراء
فزون شد از همه زنها جلال مريم كبرى جلال مريم جزئى است از جلالت زهراء
نهاده ساره سر بندگى بپاى سريرش ستاده هاجر چون خادمان بخدمت زهراء
شراب كوثر يك رشحه ز آب دهانش درخت طوبى يك شاخه ى ز قامت زهراء
بساق عرش معلق چه شد سراج وجودش فروغ يافت دو عالم ز نور طلعت زهراء
چه اوست نور حق و حق در او نموده تجلى بغير حق نشناسدگى حقيقت زهراء
ولى چه سود كه با اين همه جلالت و شوكت زمانه بود مدام از پى اذيت زهراء
چنان بدرد مصيبت نمود صبر تحمل كه صبر شد متحير زصبر و تاقت زهراء
براى گريه چه بيت الحزن مقام وى آمد گريست ديده هر مرد و زن بحالت زهراء
نشسته كرد يتيمى هنوز ازمه رويش عدو زسيلى نيلى نمود صورت زهراء

اثر طبع حجةالاسلام شيخ محمد حسين اصفهانى

جوهره القدس من الكنز الخفى بدت فابدت عاليات الاحرف
وقد تجلى من سماء العظمه من عالم الاسماء اسمى كلمه
بل هى ام الكلمات المحكمه فى غيب ذاتها نكات مبهمه
ائمه ام العقول الغر بل ام ابيها و هى عله العلل
روح النبى فى عظيم المنزله و فى الكفاء كفو من لا كفوله
تبتلت عن دنس الطبيعه فيالها من رتبه رفيعه
وجها من الفصول العاليه عليه دارت القرون الخاليه
فى افق المجد هى الزهراء للشمس من زهرتها الضياء
بل هى نور عالم الانوار و مطلع الشموس والاقمار
اشرقت العوالم العلويه من نور تلك الدره البهيه
ما الكوكب الدرى فى السماء من نور تلك الدره البيضاء
هى البتول الطهر والعذراء كمريم الطهر و لاسواء
لانها سيده النساء و مريم الكبرى بلاخفاء
من بقدومها تشرفت منى و من بها تدرك غايه المنى

اثر طبع عنبرى خراسانى

ز گلزارت نبوت گلبنى بشكفت در امكان كه از وى نفحه وحدت و زيد اندر مشام جان
كه بود آن گلبن خرم بباغ سيد خاتم كه از وى مصطفى هر دم شنيدى نكهت رحمان
مهين صديقه كبرى امين معصومه عذراء درخشان زهره زهرا يگانه بانوى دوران
چه ذاتش در شهود آمد دو گيتى در نمود آمد ز نورش در سجود آمد زمى ن و گنبد گردون
معطر شد بهشت از وى جهان عنبر سرشت از وى يد قدرت نوشت از وى هزاران دفتر ديوان
كمالش قدرت داور جلالش از همه برتر مثال و همسرش حيدر جمالش مظهر يزدان

كفالت رسول اكرم از فاطمه زهراء

كفالت بمعنى ضمانت است در مؤنه و قيام بامر يقال كفلته كفلا و كفولا فانا كافل اذا تكفلت مؤنته و كفيل فاطمه ى جناب رسول خدا بود چنان كه پيغمبر فاطمه را بنعمت ظاهره ى و حضانت صوريه تكليفيه پرورش داد و تربيت فرمود همچنين باوصاف حسنه و صفات ممدوحه و نعتهاى معنويه و اغذيه روحانيه در آن ايام قليله تأديب و تربيت نمود و او را از زنان ديگر انتخاب كرد و بتمام ملكات كامله بياراست چنان چه مرغ دانه بدهان جوجه اش مى گذارد پيغمبر رحمت قواى وجود مقدس فاطمه را بانوار الهيه و فيوضات غيبيه ى قويه تقويت فرمود چون بمرتبه كمال رسانيد از كفالت ظاهره و باطنه ى فراغت يافت فاطمه زهرا را از همه چيز كامل تر و بهر چيز جامع تر يافت و از اين جهت خلقا و خلقا ذاتا و صفه هديا و سمتا قولا و فعلا اشبه ناس برسول الله شد و اين است معنى و انبتها نباتا حسنا و كفالت حضرت ختمى مرتبت بفاطمه طاهره ى و ايضا اين مطلب ببرهان واضح و عيان است كه بعثت پيغمبران براى ارشاد و هدايت و اكمال بندگان است و جناب اقدس نبوى بدو قسم از دعوت مبعوث و مأمور گرديد عام و خاص اما خاص براى اقربين و عشيره اش و عام براى عامه مردم و اقرب والصق باقربين بحضرت

رسول بر حسب نسبت و قرابت و قرب صورى و معنوى بجز دخترش فاطمه ى زهراء نبوده پس با آن استعداد قابل چگونه در اكمال و تكميل وى قصورى مى رفت و پدر بر حسب محبت فطرى هر آنچه اندوخته دارد و بهتر است از براى فرزند خود نگاه مى دارد و در مقام حاجت باو مى دهد و نفايس و قطايع خود را باو مى سپارد و آن جناب از فاطمه ى عزيزتر فرزندى نداشت و در ابتداى وحى و بعثت و ابلاغ احكام نفيس ترين چيزها را كه گوهر ايمان بود در مخزن وجود مقدس فرزند عزيزش نهاد و معارف و علوم را بوى تعليم و تلقين نمود چون بعد از اميرالمؤمنين فرد كامل از اقربين بود با صغر سن و چون استعداد فطرى فاطمه را مى دانست لهذا در اين نه سال اهتمامى تمام به اكمال تربيت آن حضرت فرمود و لهذا اسماء مى گفت فاطمه ى با اين كه بسن هشت سالگى بود (ما رايت امراه ادئب منها) و عجب ترقوت عبادت او است كه قال الرواى ما رايت امرأة اعبد منها كه پاهاى مباركش ورم كرده بود از كثرت عبادت و كمال انسان از اين دو قوه عاقله است و عامله و فاطمه زهراء از جوهر عقل و عمل از همه زنان مزيت يافت چون بحجر كفالت و حضانت جناب اميرالمؤمنين آمد در حجله عصمت پنهان شد نهايت محرميت بذخائر مكتومه و خزائن مكنونه علويه پيدا نمود و چيزى بر وى پوشيده و پنهان نبود سلام الله عليها حال چگونه مى توان اين زن را بزنان اولين و آخرين يا بمريم و سائرين قياس نمود و او را در اين عداد بشمار آورد

اى ماه دو هفته اختر آوردى اى در يتيم گوهر آوردى
اى نور خدا ز حبيب عصمت يعنى ز خديجه دختر آوردى
گويا كه نبود بهتر از دختر گر بود پسر تو بهتر آوردى
بخ بخ زين دختر پسر زاى كز وى چه شبير شبر آوردى
از مركز آسمان رفعت تا بنده ها چه ماه انور آوردى
اى قطب وجود و اصل ايجاد بهتر تو زمهر خاور آوردى
از نافه ى ناف خطه خاك يك توده ز مشك و عنبر آوردى
هستى دادى بكشتى امكان اى كشتى هستى لنگر آوردى
خود صادرا ولى و زاول يك صادر ديگر مصدر آوردى
از گلشن غيب و عالم قدس يك گلبن گل معطر آوردى
از شاخ درخت آفرينش از كشته خويشتن برآوردى
هم تلخى كام ما از امروز بيرون كردى و شكر آوردى
عالم عرض است اندرين عالم از جوهر خويش جوهر آوردى
هم از پس پرده سر پنهان بيدا كردى و يكسر آوردى
جانى بجهان دوباره دادى يكباره روان ديگر آوردى
اى آينه خدا نمائى اين آينه را تو مظهر آوردى
اين تاج شفاعت است كامروز در قوس نزول باسر آوردى
بالاتر از آن مقام محمود بيت الحمدى تو برتر آوردى
مستوره خلق و اسم اعظم بر لوح قضا مقدر آوردى
هم نور و جود فاطمى را در اين عالم بپيكر آوردى
از ميوه جنت اين وديعت را در مخزن صلب اطهر آوردى
سهل است هزار حور و غلمان رضوان خداى اكبر آوردى
اى پادشه سرير لولاك بر فرق وجود افسر آوردى
برهان پيمبرى است با تو يا آنكه چو خود پيمبرى آوردى
هم نور مقدس الوهيت را بر ديده پاك حيدر آوردى
يك تاست على و نيست همتايش او را بعلى برابر آوردى
دادى بعلى امانتت را آن را كه ز حى داور آوردى

اثر طبع ميرزا جواد تجلى

آنكه از جان من عزيزتر است در دلم هست و غائب از نظر است
تير اگر او زند دلم هدف است تيغ اگر او كشد تنم سپر است
چشمكى زد كه فتنئى نبود فتنه گفتم ترا بزير سر است
ديده ام تا كه نوك مژگانش ميل دل بيشتر به نيشتر است
ضرر است ار كه عشق مه رويان منفعتها بسى در اين ضرر است
تا شدم دور از آن لب شيرين چون مگس دست حسرتم بسر است
اشك سرخم به بين و گونه زرد عاشقان را علامت ديگر است
اى بت مه لقا كه پيش قدت پست بالاى سر و كاشمر است
پيش قد تو سر و پا بگل است نزد روى تو لاله خون جگر است
چشم دل باز كن بتا بنگر كافتاب وجود جلوه گر است
نخل رفعت كه داورش بنشاند از شرافت به بين كه بارور است
كرد شمسى طلوع كو را پاى از شرافت تبارك قمر است
جلوه گر گشت طلعت زهرا آن كه نورى ز نور داد گراست
گهرى داد حق بدر يتيم كه بگنجينه داشت حى قديم

بند دوم

اى رخ انور تو مطلع نور نور سيماى تو تجلى طور
از بنايت جهان جان آباد و ز ولايت سراى دل مأمور
فكر تو مى برد ملال و محن ذكر تو آورد نشاط و سرور
از تو انوار حق عيان گرديد هر كجا بود ظلمتى شد نور
بود رخسار شاهد ازلى مدتى در حجاب جان مسطور
ز يكى جلوه ئى تجلى كرد آمد آن جلوه در بروز و ظهور
تافت خورشيد طلعت زهرا مقصد خلقت خداى غفور
گر چه رويش كسى نديد چسان طلعت آفتاب بيند كور
رفت از ياد هاجر و مريم تا كه گرديد فاطمه مشهور
سوره هل اتى على الانسان آيه ان سعيكم مشكور
مدتى بود بحر فيض بخود پرورانيد لؤلؤ منشور
كرد غواص قدرت آنكه غوص يافت گرديد در تمام بحور
يك صدف داد حق به پيغمبر كه در او بود يازده گوهر

بند سوم

شمس دين تا كه نور گستر شد همه آفاق از او منور شد
بحر تو حيدپر ز گوهر گوشت چرخ تمجيد پر ز اختر شد
مكه شد رشك آسمان كه در او مولد دختر پيمبر شد
زهره آمد كه بنگرد زهراء از خجالت خفيف و مضطر شد
خود بخود گفت زره با خورشيد كى تواند كجا برابر شد
تا كه اين غم ز دل كند بيرون رفت سرگرم چنگ و مزمر شد
پايه دين حق از اين دختر گرچه بودى قوى قوى تر شد
وه چه دختر كه بهر كسب ضياء مهرش آمد مجاور در شد
تافت تا نور حضرت زهراء ذره اين آفتاب خاور شد
اصل ميزان حق شناسى را بدو كفه كشنده داور شد
خواست بيند بكفه ئى كه على است كس برابر توان بحيدر شد
ديدهم سنك حيدر كرار كه نخواهد ديگر مسر شد
كرد آنگاه خلقت زهراء آمد و با على برابر شد
مرتضى را كجا بدى همسر گر نه زهراش جفت و همسر شد
همه ى كائنات را معلوم بس به پيرو جوان سراسر شد
آن نيامد برتبه چون زهرا مرد هم چون على ولى خدا

بند چهارم

اى تو بهتر زرتبه از مريم نور حق مادر دو عيسى دم
درد حب تو بهتر از درمان زخم مهر تو خوشتر از مرحم
گر بدى مى كشيد بهر ضياء خاك پايت بچشم خود مريم
اى كه بهتر ز مريمت خاندم سرش آن به عيان كنم دردم
آن كه مريم از او رميدى گفت من امين حقم زمن تو مرم
بهر خدمت بدرگهت مى خواست اذن چون مردمان نامحرم
خلقت هر دو كون بهر تو شد چون توئى فخر عالم و آدم
گر نبودى نبود شمس و قمر ور نبودى نبود لوح و قلم
جفت حيدر حبيبه ى يزدان نور چشم پيمبر خاتم
حادثت خوانده اند من گويم شد حدوث تو با قدم همدم
نقش بند وجود پاك ترا زد چه سراپا صفات خويش رقم
اينكه بينى سهپر مينا زد وين شب و روز اشهب و ادهم
بخيالى كه باز خواهد يافت چون توئى را بعرصه ى عالم
تا كه بر او كند هميشه جفا يا كه بر او كند هميشه ستم
نفشاند بدو بجز اندوه نچشاند باو بغير از غم
تا گرفتار سازدش با درد مبتلى تا كه سازدش بالم
چهره اش راز كين كند نيلى خصم بيدين ز لطمه سيلى

بند پنجم

داشت از بس غم گرفتارى جسته بود از حيات بيزارى
هيجده ساله زندگانى كرد همه را با غم و گرفتارى
كار او بود سال و مه افغان شغل او بود روز و شب زارى
از پس رحلت پدر شب و روز خون دل شد زديده اش جارى
نامدش هيچ كس بدل جوئى نبدش هيچ كس بغمخوارى
پس بيامد بآتش افروزى آنكه بودش بنا جفا كارى
آشى بر فروخت كز دودش تيره كرد اين سپهر زنكارى
مدتى بر گذشت زهرا را بود دشمن پى دل آزارى
سوخت با دست خود در رحمت وه چه در باب فيض غفارى
بين زهراء در بدى حائل اين طرف نورى آن طرف نارى
گردان نقطه حقيقت كرد تا توانست خصم پر كارى
پس براندرز كينه ز دلكدى خورد بر جسم او كه شد كارى
نه همين پهلوى بتول شكست قلب حيدر دل رسول شكست

نمو فاطمه ى زهرا

(يص) نمو فاطمه زهراء را، نتوان بنماء جسدانى جسمانى بر خلاف عادت مرسومه تعبير نمود و اگر نه بر خلاف اعتدال و اقتصاد كه منافى كمال اجزاء و اعضاى انسانيه است در حق ايشان بايد قائل شويم و احاديث و اخبارى كه در شمائل صوريه و خصائل معنويه فاطمه ديده و خوانده ايم با نهايت مشابهتى كه فاطمه زهراء بشخص شريف نبوى داشته منافات دارد و تكلم آن مخدره نيز در رحم خديجه طاهره در دفعات عدديه بوده ليكن بعد از ولادت و حضور نسأ اربعه و حورالعين همان اقرار شهادتين و اذعان بامامت ائمه ى معصومين در دفعه واحده بوده ديگر روايتى ديده نشده كه دفعه ى ديگر سخن گفته باشد و اگر بوده حكمت در اختفاء آن شده چنانچه تكلم جناب عيسى و ائمه ى هدى نيز بهمين نحو بوده كانه دوام آن منافى باصلاح حال طبيعى عموم بندگان بوده پس مراد از نمو كامل بودن قواى عقلانى در حال صغر و رضاع بوده (و هى العاقله فى بدو الخلقه والساجده بعد الولاده) و تا اندازه ى ترقى جسمانى هم بوده

هجرت فاطمه زهراء از مكه بمدينه

(يص) هنگامى كه خديجه (ع) از دنيا رحلت فرمود جناب فاطمه زهرا عليهاالسلام پنج ساله بود و خواهرانش و فاطمه بنت اسد و جمعى از زنان بنى هاشم در خدمتش ملازم بودند و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بديشان توصيه فرمودند از تشرف حضورش قصورى نورزند و از وى استمالت كنند و فاطمه را در مصيبت مادر بزرگوارش تسليت دهند و آن مخدره انس با كسى نمى گرفت جز حضرت رسول شب و روز خود را بمراحم آن بزرگوار مشغول مى نمود حتى در صيام ايام و قيام ليالى مراقب و مواظبت فوق العاده مى كرد و بر عبادات و طاعات اقبال و اهتمام چنان مى نمود كه زنان زمانش متحير بودند كه فاطمه با اين صغر سن چگونه تحمل مشاق صعبه كه خارج از عادت بشريه است مى نمايد و بعد از خديجه سه سال ديگر آن مخدره در مكه بود و در سن هشت سالگى بروايت اسماء از همه زنان عالميان داناتر بود و چون جناب ابوطالب بروايت مصباح در بيست ششم ماه رجب و خديجه طاهره در ماه شعبان ده سال از بعثت گذشته رحلت فرمودند رسول خدا آن سال را عام الحزن ناميد و بتفصيلى كه در مظان خودش مذكور است آن حضرت هجرت بمدينه فرمودند و چون بمدينه رسيدند ابو واقد ليثى را مكتوبى دادند كه آن را بمكه به برد بحضرت امير برساند كه فاطمه ى زهرا را با فاطمه بنت اسد و ضباعه دختر زبير بن عبدالمطلب و هر كس از مستضعفين از مسلمين مى خواهند حركت بنمايند بمدينه طيبه هجرت نمايند پس امير مؤمنان براى فواطم ثلثه هودج بسته در خفا و پنهانى بيرون آمدند و ايمن، پسر ام ايمن و ابو واقد شترها را بسرعت مى راندند و از خوف قريش شتابى از اندازه بيرون داشتند جناب اميرالمؤمنين بايشان فرمودند يا ابا واقد ارفق بالنسوه فانهن القوارير و على روايه قال عليه السلام ارفق بالنسوه فانهن من الضعايف فقال ابو واقدانى اخاف ان يدركنا الطالب فقال على عليه السلام اربع ظلعك فان رسول الله قال لى ليا على لن يصلوا من الذين قصدوا اليك بامر تكرهه و اين بيت بخواند

لا شئى الا الله فارفع همكا يكفيك رب الناس ما اهمكا

اشاره ى است باين كه خداوند نگاه دارنده ماست و از ما كفايت مى فرمايد بيمى از قريش نداشته باش و در آن سفر بعضى گفته اند ام ايمن و فرزندش اسامه بن زيد و عايشه و مادرش ام رومان و اسماء ذات النطاقين و سوده بنت زمعه نيز همراه بوده چون بضجنان رسيدند