رياحين الشريعة جلد ۱

ذبيح الله محلاتى

- ۱۲ -


(ر) يك روز ام ايمن با چشم اشك بار بخدمت رسول مختار آمد عرض كرد فاطمه را بشوهر دادى و او را نثارى كه شريف عروسان است نفرمودى رسول خدا فرموداى ام ايمن اين چه سخن است كه مى گوئى مگر نمى دانى كه خداى عزوجل هنگامى كه فاطمه را براى على تزويج كرد فرمان كرد اشجار بهشت را كه فرو ريزند از حلى و حلل و ياقوتها و درها و زمردها و استبرقها فاخذوا نها مالا يلعمه الا الله

فاطمه و عبادت

(نا) از امام حسن مجتبى روايت مى كند كه آن حضرت فرمود در دنيا عابدتر از مادرم فاطمه ى زهرا نديدم چندان در محراب عبادت قيام مى نمود كه قدمهاى مباركش ورم كرد

[قامت فى محرابها حتى تورمت قدماها و فى علل الشرايع بسنده عن الحسين عليه السلام قال رايت امى فاطمه قالت فى محرابها ليله جمعتها لم تزل راكعة ساجده حتى اتضح عمود الصبح و سعمتها تدعو للمؤمنين والمومنات و تسميهم و تكثر الدعا لهم و لا تدعو لنفسها بشئى فقلت لها يا اماه لم لاتدعين لفنسك كما تدعين لغيرك فقالت: يا نبى الجار ثم الدار.]

و در علل الشرايع بسند خود از امام حسن عليه السلام روايت مى كند كه مادر مرا در شب جمعه نگران شدم كه همى بين ركوع و سجود شب را بصبح رسانيد و همى در حق مؤمنين دعا مى فرمود و نام بسيارى از مؤمنين و مومنات را ذكر مى كرد و اكثار در دعا مى نمود من گفتم اى مادر چرا براى خود دعا نمى نمائى همچنان كه براى غير دعا مى كنى فرمود اى فرزند اول همسايگان مقدمند

و نيز موسى بن جعفر از پدران خود حديث كند كه فاطمه هنگامى كه زن و مرد مسلمانان را دعا مى كرد بخويشتن نمى پرداخت گفته اند اى دختر رسول خدا شما مردم را بدعا ياد مى فرمائيد و خويشتن را فراموش مى نمائيد فرمود اول بايستى نگران همسايه و بعد نگران خويش بايد شد

بايد دانست كه حقيقت عبادت اطاعت خداى تعالى است و قيام بامتثال او امر و اجتناب از نواهى او آن كس كه چنين كند او عابد است و چون متعلقات اوامر صادره ى از خداى تعالى مختلف است انواع او البته عبادت بحسب آن ايضا مخلتف مى گردد از آن جمله نماز روزه حج صدقه و غير ذلك و عصمت كبرى فاطمه ى زهرا ء دوره ى زندگانى او را كه نظر بنمائى بغير عبادت هيچ نخواهى ديد كه همان اداره كردن خانه و سرپرستى فرزندان خود بزرگتر عبادتى است كه رسول خدا فرمود جهاد المراة حسن التبعل با آن زندگانى اقتصادى

در خبر مشهور است كه رسول خدا روزى براى نماز حاضر مسجد شد و منتظر بلال بود كه بيايد و اذان بگويد بلال دير كرد چون حاضر شد حضرت سبب دير كردن او را پرسيد عرض كرد بخدمت فاطمه شتافتم ديدم دستاس مى كند و فرزندش حسن در نزد او گريه مى كند گفتم اى سيده ى من كدام يك را مى خواهى براى شما آسياب بگردانم يا حسن را از گريه خاموش نمايم فرمود من بهتر مى توانم فرزندم را ساكت كنم تو دستاس بنما من مشغول گردانيدن آسيا بودم از اين جهت دير آمدم رسول خدا فرمود بر او ترحم كردى خداى متعال بر تو ترحم بنمايد

با اين زحمات خانه از جاروب كردن و آسيا كردن و نان پختن و آب كشيدن و حضانت و سرپرستى چهار فرزند كردن و پشم ريشتن و ادعيها و نمازها و تعقيبهاى آن مخدره در كتب مسطور است و آيه ى تتجافى جنوبهم عن المضاجع و آيه ى الذين يذكرون الله قياما وقعودا در عبادت فاطمه نازل شده است كه به پاره از آنها در محل خود بآن اشاره شد فهى نفس العباده سلام الله عليها

فاطمه و جزالة العطاء

در تحت اين عنوان چه مى توانم بنويسم كسى كه هميشه خود را گرسنه نگه مى داشت و نان خود بفقير و مسكين و اسير مى داد و پيراهن تن خود را بسائل بخشيد و ماليه خود را همه را وقف كرد ديگر چه مى توان گفت و چه مى توان نوشت

عماد الدين طبرى در كتاب بشاره المصطفى بسند معتبر از جابر بن عبدالله الانصارى روايت كند كه رسول خدا نماز عصر را با ما بجا آورد و بعد از فراغ از نماز بر جهت قبله قرار گرفت و صحابه پروانه وار اطراف آن مشعل هدايت را گرفته بودند كه در اين حال پير مردى از عرب كه از شدت فقر وفاقه از منزل خود بسختى طى منازل كرده بود تا خود را بمدينه رسانيده بود با جامهاى كهنه و مندرس چون بخدمت رسول خدا رسيد نگران او شدند ديدند كه از شدت پيرى و كبر سن و ضعف و ناتوانى و گرسنگى خود را نمى تواند نگاه دارد رسول خدا از حال او پرسش كرد عرض كرد يا رسول الله من پير مرد پريشان حالى هستم گرسنه مرا طعام ده برهنه هستم مرا به پوشان فقير و بيچاره هستم گرهى از كار من بگشا حضرت فرمود من فعلا چيزى در دست ندارم كه چاره ى كار تو بكند ولى دلالت كننده برخير همانند فاعل خير است برو بمنزل كسيكه خدا و رسول او را دوست مى دارد و او خدا و رسول را دوست مى دارد سپس بلال را فرمان داد تا آن شيخ را بسراى فاطمه دلالت كرد چون بباب سراى رسيد با على صوت ندا در داد كه (السلام عليكم يا اهل بيت النبوه و مختلف الملائكه و مهبط جبرئيل الروح الامين بالتنزيل من رب العالمين) فاطمه در پاسخ فرمودند و عليك السلام فمن انت يا هذا چه كسى باشى عرض كرد مردى از عرب بخدمت پدرت سيد بشر آمدم و از گرسنگى و برهنگى و بيچاره گى خود شكايت كردم مرا بدين حضرت دلالت فرموده اكنون بر من رحم كن خدايت رحمت كناد اين وقت على مرتضى و فاطمه ى زهراء و حسن و حسين سه روز بود كه طعامى بدست نياورده بودند و رسول خدا آگهى داشت از حال ايشان بالجمله فاطمه را چون چيزى بدست نبود پوست گوسفندى را كه دباغت كرده بود و حسن و حسين بر او مى خفته اند برگرفت و اعرابى را داد و فرمود اميد است كه خدا براى تو فرجى كرامت فرمايد فعلا غير اين پوست چيزى در دست ندارم اعرابى گفت اى دختر محمد من از گرسنگى شكايت بحضرت تو آوردم پوست گوسفند را چه كنم و چگونه نيران جوع را باو فرو نشانم فاطمه چون اين سخن بشنيد مرسله اى در گردن داشت كه دختر حمزه ابن عبدالمطلب بسوى او هديه كرده بود او را از گردن باز كرد و باعرابى داد و فرمود آن را بفروش اميدست كه خداى متعال بهتر از آن را بتو عنايت فرمايد اعرابى آن گردن بند بگرفت و بمسجد آمد رسول خدا را در ميان اصحاب نشسته ديد عرض كرد يا رسول الله فاطمه اين قلاده را بمن احسان فرموده و بمن گفت آن را بفروشم اميد كه مرا بآن فرجى حاصل شود پيغمبر بگريست و فرمود چگونه خداى براى تو فرج حاصل نكند و حال آن كه دختر محمد سيده ى زنان اولين و آخرين اين گردن بند را بتو داده است عمار ياسر برخواست عرض كرد يا رسول الله اجازه مى دهى كه من اين مرسله را خريدار باشم حضرت فرمود هركس خريدار اين مرسله باشد خداى تعالى او را عذاب ننمايد سپس عمار با اعرابى گفت اين مرسله را بچند مى فروشى عرض كرد بسير شدن از نان و گوشت و يك برد يمانى خود را بآن به پوشم و يك دينار كه خرجى راه خود بنمايم عمار گفت من ترا دويست درهم هجريه و بيست دينار زر سرخ مى دهم و به بردى ترا مى پوشانم و بشتر خويش ترا باهل خود مى رسانم و از نان گندم و گوشت ترا سير مى كنم اعرابى گفت چه بسيار است سخاوت تو و عمار را از غنايم خيبر كه رسول خدا باو بهره داده بود هنوز چيزى بجاى داشت اعرابى را بخانه برد و بهر چه فرموده بود وفا كرد اعرابى ديگر باره بحضرت رسول آمد فقال له رسول الله اشبعت و اكتسيت اى اعراب سير شدى و پوشيده كشتى عرض كرد بلى يا رسول الله غنى هم شدم فرمود اكنون فاطمه در بدعاى خير جزا بده كه با تو چنين كرد اعرابى سر بجانب آسمان كرده عرض كرد اى خدائى كه جز ترا عبادت نمى كنيم و تو پروردگارى باشى قديم كه حدوث در تو راه ندارد و رازق ما در هر جهت مى باشى بفاطمه عنايت فرما چيزى را كه هيچ چشمى آن را نديده باشد و هيچ گوشى آن را نشنيده باشد رسول خدا گفت آمين سپس فرمود خداى تعالى بفاطمه عطا كرده است در دنيا آنچه را اعرابى گفت اينك منم پدر فاطمه و در عالم همانند من نباشد و على شوهر فاطمه است و اگر على نبود براى فاطمه كفوى وجود نداشته و ندارد و حسن و حسين دو سيد اسباط و دو سيد جوانان بهشت هستند سپس فرمود مى خواهيد اضافه كنم براى شما از شئونات خاصه دخترم فاطمه زهراء عرض كردند بلى يا رسول الله فرمود حبيبم جبرئيل مرا خبر داده است كه چون فاطمه را در قبر گذارند دو ملك از او سؤال بنمايند كه پروردگار تو كيست گويد الله ربى از او به پرسند نبى تو كيست بگويد پدر بزرگوارم گويند ولى تو كيست گويد اين مرد كه بر كنار قبر من ايستاده است يعنى على بن ابى طالب عليه السلام باز رسول خدا فرمود مى خواهيد و دوست داريد زايد بر اين شما را از فضل فاطمه آگهى دهم عرض كردند بلى يا رسول الله آن حضرت فرمود همانا خداى متعال موكل كرده است جماعتى از ملائكه را بر فاطمه كه او را از امام و وراء و يمين و شمال او را حفظ مى نمايند و با او هستند در حال حيوه تا او را مرگ فرا رسد و بر او پدر و شوهر و دو فرزند او صلوات بسيار بفرستند

بالجمله عمار ياسر آن عقد را كه خريده بود با مشك خوشبو گردانيد برد يمانى محفوف داشت و او را غلامى بود سهم نام كه از فيئى خيبر خريده بود او را طلبيد و گردن بند را باو سپرد و گفت اين جمله را برسول خدا تسليم كن و ترا هم بدو بخشيدم سهم بنزد فاطمه آمد عقد را تسليم كرد فاطمه عقد را بگرفت و و سهم را آزاد كرد سهم بخنديد فاطمه سبب خنده را پرسيد عرض كرد يا بنت رسول الله بركت اين گردن بند مرا بخنده آورد كه گرسنه اى را سيرد كرد برهنه اى را پوشانيد فقيرى را غنى كرد پياده اى را سوار نمود بنده اى را آزاد كرد عاقبت هم بصاحب خود برگشت

اثر طبع جوهرى

دخت پيغمبر خديو كشور لولاك زوجه ى حيدر على عالى اعلا
ميوه ى قلب نبى بتول مطهر مام شبير و شبر انسيه ى حوراء
هر كه بدل كشت بذر مهر تو امروز حاصلش او بدرود به نشائه فردا
هر كه ندارد درون ز مهر مزين روز جزا سر شكسة گردد رسوا
فكرت دانا كجا رسد بمديحت ذره نه بتوان بوصف مهر توانا
نيست عجب گر بحشر فخر نمايد جاريه ى كاخ تو بمريم كبرى
از شرف و شأن و شوكت تو همين بس خادمه ات آسيه است و مريم و حوا
قدر تو مجهول بود و قبر تو مخفى حق تو مغضوب گشت و چشم تو حمراء
امت بى شرم خانه ات زده آتش مهبط جبريل سوخت عابد عزا
در چه به پهلوت كافر و ثنى زد شد متزلزل بچرخ حضرت عيسى
شل شود آن دست كو بزد بتو سيلى ضلع تو از پافكند بشكند آن پا
گشت چه آن طفل بى گناه تو ساقط غلغله برخواست ز اهل عالم بالا
روز قيامت بس است بهر شفاعت محسن تنها بنزد خالق يكتا
فاطمه در هيجده بشست ز جان دست واى بما شيعيان و خاك بدنيا

خبر پرده و گوشواره

صدوق در امالى و سائر علماء شيعه و سنى روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هرگاه از سفرى مراجعت مى كرد اول بخانه فاطمه وارد مى شد دو يكى از اسفار چون رسول خدا از مدينه بيرون شد چنان اتفاق شد كه فاطمه از براى خود دوست برنجن از عاج و دو گوشواره و مرسله اى از بهر خود بساخت و پرده اى از پيش باب بياويخت چون رسول خدا از سفر مراجعت فرمود بعادت هميشه بخانه فاطمه وارد شد و اصحاب آن حضرت از بيرون سراى ايستاده و ندانستند درنگ آن حضرت در آن سراى بدراز مى كشد تا متفرق شوند و اگر نه بمانند در اين انديشه بودند كه پيغمبر بيرون شد و آثار كراهتى در جبين مبارك داشت و طريق مسجد پيموده بر منبر صعود كرد اما فاطمه تفرسى فرمود كه اين اشياء پسند خاطر آن حضرت نيفتاد در زمان قلاده از گردن گشود و گوشواره از گوش و دست برنجن از دست بيرون كرد و پرده را از باب برگرفت همگان را بنزد حضرت رسول فرستاده فرمود بخدمت رسول خدا عرض كن كه دختر تو سلام مى رساند و مى گويد اين جمله را در راه خدا بذل فرما چون فرستاده ى فاطمه برسيد (قال رسول الله فعلت فداها ابوها) تا سه مرتبه فرمود پدرش بقربانش آن طورى كه من مى خواستم عمل كرد دنيا را با محمد و آل محمد چه كار اگر دنيا در نزد خدا بقدر بال پشه قدرى مى داشت شربتى آب از آن را كافرى نمى آشاميد سپس از جاى برخواست و بمنزل فاطمه ى تشريف برد

«نا» از صحيفه ى حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه حضرت على بن الحسين عليه السلام مى فرمود مرا اسماء بنت عيمس حديث كرد كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر فاطمه وارد شد و من در نزد فاطمه بودم و او قلاده اى از طلا در گردن داشت كه اميرالمؤمنين آن را براى او خريده بود از غنيمتى كه بدست آن حضرت آمده بود رسول خدا چون نظرش بر آن قلاده افتاد فرمود اى دختر جان من مغرور نكند ترا حرفهاى مردم تو دختر محمد باشى و بر تو لباس جبابره بوده باشد فاطمه چون اين بشنيد گردن بند را باز كرد و آن را بفروخت و بنده اى بخريد و آن را در راه خدا آزاد كرد رسول خدا از آن مسرور گرديد

و احمد حنبل در مسند بروايت ثوبان آزاد كرده ى رسول خدا چنين حديث كند كه رسول خدا در سفرهاى خود آخر منزلش خانه ى فاطمه بود و چون مراجعت مى كرد اول منزلش خانه ى فاطمه بود نوبتى از سفر مراجعت كرد پرده اى در باب خانه فاطمه بديد و دو بازو بند نقره به بازوى حسن و حسين بديد لاجرم رسول خدا بازگشت فاطمه چون اين بديد پرده را باز كرد و بازو بندها را گشود در ميان پرده نهاد و بدست حسنين داد كه اين جمله را بخدمت جد خود بريد الخ

فاطمه و علم

(نا) از كتاب عيون المعجزات حديث كند كه عمار ياسر سلمان را گفت ترا از حديثى عجيب خبر دهم سلمان گفت بگو تا چه دارى عمار گفت من حاضر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بودم كه بر فاطمه وارد گرديد چون فاطمه را نظر بر على افتاد ندا كرد يا على بيا نزديك من تا حديث كنم ترا بعلم ما كان و ما يكون و بما لم يكن الى يوم القيمه حين تقوم الساعه و در ناسخ چنين روايت كرده كه فاطمه سلام الله عليها عرض كرد يا على بيا تا ترا خبر دهم بدانچه از بدو آفرينش بود و بدانچه مى باشد و بچيزى كه نبوده است تا گاهى كه روز قيامت آشكار شود چون على اين كلمات از فاطمه بشنيد بقهقرا واپس شدن گرفت و آهنگ خدمت رسول خدا نمود من نيز در ملازمت او روان شدم تا بر رسول خداى درآمد رسول خدا فرمود بمن نزديك شو يا اباالحسن آن حضرت چون در خدمت حضرت رسول قرار گرفت آن حضرت فرمود يا اباالحسن تو مرا حديث مى كنى يا من ترا حديث كنم حضرت امير عرض كرد يا رسول الله حديث از شما شنيدن احلى و احسن است پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود گويا مى نگرم كه بر دخترم فاطمه وارد شدى و او چنين و چنان بتو گفت حضرت امير عرض كرد يا رسول الله نور فاطمه از نور ماست پيغمبر فرمود مگر نمى دانى كه نور فاطمه از نور ماست اين وقت على سر بسجده ى شكر نهاد عمار گفت سپس على بسوى خانه مراجعت كرد و من با او بودم تا بر فاطمه درآمد آن مخدره عرض كرد يا على بنزد پدرم رفتى و آنچه من با تو گفتم با پدرم حكايت كردى حضرت فرمود بلى يا بنت رسول الله فاطمه عرض كرد بدان يا اباالحسن كه خداى تعالى خلق كرد نور مرا و آن نور تسبيح خداى تعالى مى كرد سپس آن نور را در درختى از درختهاى بهشت قرار داد كه تابش آن نور بهشت را روشن گردانيد تا گاهى كه در شب معراج پدرم در بهشت آمد بحكم وحى و الهام ثمر آن شجر را مأخوذ داشت و در دهان بگذاشت و در اطراف زبان بگردانيد و خداى آن را در صلب پدرم بوديعت نهاد آن گاه اين وديعت را در رحم مادرم خديجه بنت خويلد نقل و تحويل داد اينك منم آن نور و دانايم بر ما كان و ما يكون و ما لم يكن هان اى ابوالحسن مؤمن نظاره مى كند بنور خداى تعالى.

خبر مصحف فاطمه

در كتاب بصائر الدرجات سند بامام صادق مى رساند حماد بن عثمان گويد شنيدم از امام صادق عليه السلام كه فرمودند زنادقه در سال يكصد و بيست و هشت هجرى ظهور مى كنند (و ذلك لانى نظرت فى مصحف فاطمه) چون اين مطلب را در مصحف فاطمه ديده ام راوى عرض كرد كه مصحف فاطمه كدام است حضرت فرمود خداى تبارك و تعالى چون پيغمبر خود را بجوار خود طلبيد چندان حزن و اندوه بر فاطمه استيلا يافت كه جز خدا كس نداند خداى متعال ملكى را فرستاد كه از براى فاطمه حديث كند و او را تسلى دهد فاطمه اين داستان را بعرض اميرالمؤمنين عليه السلام رسانيد حضرت فرمود اين مرتبه كه صوت او را استماع مردى مرا خبر ده چون فاطمه على را آگاه كرد حضرت آن چه آن ملك خبر مى داد مى نوشت و مصحف فاطمه عبارت از همين است و در او از مسائل حلال و حرام چيزى نيست آن چه در او هست اخبار از حوادث آينده است.

و نيز در كتاب مذكور است كه جماعتى از حضرت صادق سؤال كردند از معنى جفر كه آن چه چيز است حضرت فرمود پوست گاوى است مملو از علم عرض كردند جامعه كدام است فرمود آن صحيفه ئى است كه طول آن هفتاد ذرع است و عرض آن باندازه ى پوست شتر دو كوهان است و آن چيزى را كه مردم محتاج مى شوند بدان در آن صحيفه نگاشته است و هيچ حكمى و حديثى نيست الا آنكه در آن صحيفه ثبت است حتى ديه ى خراشيدن چيزى راوى عرض كرد اين است صحيفه ى فاطمه. آن حضرت زمانى دراز ساكت نشست سپس فرمود: شما بحث از چيزى كه بكار شما نمى آيد مى نمائيد فاطمه بعد از رسول خدا هفتاد و پنج روز زندگانى كرد و از فراق پدر سخت اندوهناك بود و حزن شديد او را عارض شد خداوند متعال جبرئيل را فرستاد تا او را دلدارى بدهد و تسلى خاطر شريفش بنمايد و از مقام پدرش او را آگاه كند و خبر بدهد او را از حوادث آينده و از زندگانى ذريه ى او و على آن مطالب را در صفحاتى ضبط مى نمود و اين است مصحف فاطمه.

(مؤلف گويد) مصحف فاطمه از مفاخر اهل بيت عصمت مى باشد كه او را در رديف جامعه مى شمردند ثقه الاسلام كلينى در كافى بسند خود از امام صادق روايت مى كند كه آن حضرت فرمود (علمنا غابر و مزبور و نكت فى القلوب و نقر فى الاسماع و عندنا الجفر الاحمر والجفر الابيض و عندنا الجامعه و عندنا مصحف فاطمه)

چون از شرح اين كلمات از آن حضرت پرسش كردند فرمود علوم ما بحوادث آينده مثل علم ما است بحوادث گذشته يعنى همچنان كه حوادث گذشته بر ما معلوم است كذلك حوادث آينده و هرگاه بخواهيم چيزى را بدانيم كه علم او از ما پوشيده است خداوند متعال ملكى را موكل كرده است كه آن مطلب را بر لوح دل ما نقش مى نمايد و بگوش ما مى خواند و در نزد ما سبدى است بنام جفر احمر كه در آن سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و موارث انبياء مى باشد و سبدى ديگر است بنام جفر ابيض كه در آن سبد تورته موسى و انجيل عيسى و زبور داود و صحف ابراهيم و قرآن محمد و سائر كتب سماويه در او است و جامعه كتابى است كه آنچه را كه مردم بآن محتاج اند از احكام در او ثبت است حتى ديه ى خراش و نصف خراش و در نزد ماست مصحف فاطمه كه اسماء ملوك و حوادث آينده در او شرح داده شده است. اين روايت را (محمد خواوند شاه شافعى) در كتاب (روضة الصفا) در ترجمه ى امام صادق عليه السلام نقل كرده است از اينجا بايد دانست كه فاطمه ى زهراء سلام الله عليها گنجينه ى علوم اولين و آخرين است و خطب و كلمات او كه بعد ازين بيايد شاهد صدق مدعى است كيف لا وهى الكلمه العليا والوحدانيه الكبرى و حجاب الله الاعظم الاعلى و شرف الارض والسماء سلام الله عليها.

اثر طبع غافل

از شعراى قرن رابع عشر است نامش ميرزا محمد صادق مدعو بآقاخان طبرستانى الاصل و طهرانى المولد والمسكن المتخلص بغافل سالها در طهران مشغول بتجارت بود تا در سنه 1310 در سن شصت سالگى مشرف بمكه معظمه گرديد و از آنجا به نجف اشرف مشرف شد و در آن آستان ملك پاسبان رحل اقامت افكند و اشعار آبدار در مدائح اهل البيت اطهار سروده پس از آن آن را جمع آورى كرده بنام (مدائح المعصومين) در بمبئى بطعب رسانيده، حقير چند قصيده از او كه راجع بصديقه ى طاهره (ع) بود از آن انتخاب كردم و در هر كجاست بمناسبت قدرى از آن را ذكر مى كنيم.

زهرا كه بود زهره ى گردون رسالت نوباوه ى احمد شرف عترت و هم آل
در عالم كثرت نه اگر داشت ظهورى ممتاز نمى گشت زاقران و زامثال
چو نطاق دو ابرو كه بيك قائمه جفتست او جفت على آمده بر صورت احوال
مقصود بزوجيت هر فرد از آن بود كو جفت على گشت زخلاق متعال
پيرايه ى هستى است وجودش بدو عالم المرئة للمرء على القول من المال
با حمل وقارش نكند كوه تحمل آرى شتر خسته نيارد كشد اثقال
نفسى است وجودش كه در آئينه تصوير از شرم نيامد نظر خلق به تمثال
گر حرف عفافش بر ديوار نويسند از روى حيا پشت كند مهر بديوال
و رعصمت او سنجى با عفت مريم در كفه ى قسطاس چو خروار بمثقال
چرخ از پى بوسيدن دستش بصد اميد شد هئت دستاس لب آورد به تبخال
كر دست على عقده ى ايجاد گشود است بر عقده ى دل او بعلى آمده حلال
در حشر اگر روى عمل زشت و سياهست بر طلعت عفوش گنه ماست خط و خال
از بسكه بر او حسن شفاعت بود افزون بر حسن بدل گردد قبح همه اعمال
اى كوثر و تسينم لب اى خلدروان بخش كوثر زنم چشمه ى نوشين تو سيال
نور ولى مظهر انوار ولايت مهرى، ولى مطلع تو مشرق اجلال
انعام تو بارى است كه سر بار سپهر است چون خان نعم حمل شود بر سر حمال
در ذات تو از بسكه حياهست مهيا شرم آيدم از گفتن اوصاف شوم لال
بارى اگر از مدح تو غافل شده غافل بر عفو، گنه نيست سزاوار تو اهمال

قليلى از مناقب فاطمه از كتب اهل سنت

و آن از حوصله ى حساب بيرون است ولى مشت نمونه ى خروار است و اين اخبار حجت قاطعه است بر اهل سنت سيما كسانى كه نعوذ بالله عايشه را بر فاطمه مقدم مى دارند و شعور خود را نثار قدم مشايخ ثلاثه و عايشه نموده اند.

و در خلال اخبار اهل سنت پاره اى از اخبار كتب شيعه بجهت تكميل مقام ذكر خواهد شد:

صفة فاطمه

اول صفة فاطمه حاكم نيشابورى در مستدرك از انس بن مالك حديث كند كه گفت از مادرم سؤال كردم از صفة فاطمه گفت

[فقالت كانها القمر فى ليلة البدر او الشمس كفرت غماما او خرجت من السحاب و كانت بيضاء بضه اشبه الناس برسول الله (ص) شبها.] فاطمه ماه شب چهارده و اگر نه خورشيدى است كه از ابر بيرون آمده شبيه ترين مردم برسول خدا بود.

در جلد 2 اعيان الشيعه [ص 492.] از عطاء بن ابى رياح حديث كند كه فاطمه دختر پيغمبر هنگامى كه آرد خمير مى كرد گيسوان مباركش بطرف ظرف خمير زده مى شد

[تعجن و ان قصبتها تضرب الى الجفنه (والقصبه الخصله الملتويه من الشعر).]

در كشف الغمه حديث كند كه واعظى در منبر از فضائل و مزايا و شؤنات خاصه ى فاطمه را بيان مى كرد در خلال تكلم طربى او را دست داد در آن حال اين دو بيت را انشا كرد.

خجلا من نور بهجتها تتوارى الشمس بالشفق
و حياء من شمائلها يتغطى الغصن بالورق

جمع كثيرى از مستمعين از شنيدن اين دو بيت لباس خود را بر تن بدريدند و از شنيدن اوصاف فاطمه صداها را بگريه بلند كردند)

و ابن عبدالبر در استيعاب بسندهاى متعددى از عايشه نقل مى كند كه گفت من نديدم احدى را كه شبيه تر باشد برسول خدا از فاطمه و در بعض آن روايت است كه عايشه گفت من نديدم احدى را كه از فاطمه اشبه حديثا و كلاما برسول الله بوده باشد و در بعض روايت بلفظ سمتا و هديا و دلالا مذكور است.

و نيز عايشه گويد هرگاه فاطمه وارد مى شد رسول خدا بتمام قامت از پيش پاى او بلند مى شد و او را ترحيب مى گفت و دستهاى فاطمه را مى بوسيد و او را در پيش خود جاى مى داد.

صاحب مستدرك بخارى بعد از نقل اين حديث گويد اين حديث صحيح است بشرط شيخين و آن را نقل نكردند يعنى بخارى و مسلم شرائطى كه براى نقل حديث در اول كتاب خود ملتزم شدند آن شرائط در اين احاديث هست مع ذلك نقل نكردند.

و در يك عده رواياتى است كه (اقبلت فاطمه تمشى ما تخطى مشيتها مشيه رسول الله) و در بعض روايات ما تخرم مشيتها مشية رسول الله يعنى راه رفتن او همانند راه رفتن رسول خدا بود ولكن ارباب تحقيق و عرفان مى گويند يعنى كردار و گفتار و رفتار او همانند رسول خدا بود چنان چه در افواه والسنه معروف است كه مى گويند فلانى مشى او مثل فلان است يعنى در معاشرت و معاملات و اخلاق مثل فلان است نه در راه رفتن و قدم برداشتن و اين دو قول مانعة الجمع نيست هر دو باشد هم راه رفتن فاطمه و هم سيره و اخلاق او.

صدق لهجة فاطمه

ابن عبدالبر در استيعاب سند بعايشه مى رساند كه گفت من نديدم احدى را كه راست گوتر از فاطمه بوده باشد مگر فرزندان او.

اقول هرگاه باعترافات روايت اهل سنت فاطمه اصدق لهجة از همه ى مردم است شيخين چرا شهادت او را رد كردند تا آنكه از دنيا رفت و بر شيخين غضبناك بود.

احاديث حسن معاشرت فاطمه

در تفسير عياشى از امام باقر حديث كند كه فرمود فاطمه در خانه ى اميرالمؤمنين عليه السلام چهار خدمت را بر ذمت نهاده بود يكى تمشيت خانه دوم خمير كردن آرد سوم پختن نان و طعام چهارم جاروب كردن خانه و على ضمانت كارهاى بيرون خانه را نموده بود از نقل و تحويل حطب و آوردن طعام يك روز اميرالمؤمنين بر فاطمه وارد شد فرمود از خورش و خوردنى چه دارى عرض كرد قسم بدان كس كه حق ترا بزرگ داشته سه روز است در نزد ما چيزى بدست نشود فرمود چرا مرا آگهى ندادى عرض كرد رسول خدا فرمان كرده است كه من از شما چيزى طلب ننمايم فرمود اين در وقتى است كه پسر عم تو از براى شما چيزى بياورد و اگر نه چگونه سؤال نفرمائى اين بگفت و از خانه بيرون شد و از مردى دينارى بوام گرفت در عرض راه مقداد را ديدار كرد فرمود چه چيز ترا در اين ساعت هواى گرم از خانه بيرون فرستاده مقداد عرض كرد گرسنگى يا اميرالمؤمنين بحق آن كسى كه منزلت ترا عظيم قرار داده چون طاقتم تاق گرديد از خانه بيرون شدم حضرت فرمود حال منهم مثل حال تو است و اكنون من دينارى بقرض گرفته ام و ترا بر خود مقدم مى دارم و دينار را تسليم مقداد نمود و راه سراى پيش گرفت چون بخانه وارد شد نظر كرد ديد رسول خدا نشسته و فاطمه بنماز ايستاده و چيزى سر پوشيده حاضر است چون فاطمه از نماز فارغ گرديد زبر پوش برگرفت قدحى مملو از نان و گوشت آشكار گشت على عليه السلام چون اين بديد فرمود اى فاطمه از كجا اين طعام را بدست كرده اى عرض كرد از نزد پروردگار خود كه روزى بى حساب مى دهد بهركس كه مى خواهد رسول خدا فرمودند يا اباالحسن آيا ترا حديث نكنم بمثل همين قضيه عرض كرد بفرمائيد يا رسول الله فرمود مثل دخترم زهرا مثل مريم بنت عمران است كه هرگاه ذكريا بر او وارد مى شد طعامى در نزد او مى ديد مى پرسيد اين طعام از كجاست مريم مى گفت از نزد پروردگار عالميان است كه بندگان را بغير حساب روزى مى دهد هرگاه بخواهد

[نيشابورى در تفسير خود گفته روى عن النبى انه جاء فى زمن قحط فاهدت الى فاطمه رغيفين و قطعة لحم قالت فاطمه آثرته بها فرجعت الهيا فكشفت عن الطبق فاذا هو مملو خبز او لحما فبهت فعلمت انها نزلت من عندالله فقال النبى انا لك هذا فقالت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب فقال الحمدلله الذى جعلك شبيهة مريم سيده نساء بنى اسرائيل ثم جمع رسول الله على بن ابى طالب والحسن والحسين و سائر اهل بيته حتى شبعوا و بقى الطعام كما كان فاوسعت فاطمه على جيرانها).]

اقول از سياق حديث پر ظاهر است كه اين واقعه ى دينار غير از واقعه ى مذكوره در معجزات فاطمه (ع) است.

در قرب الاسناد سند بامام صادق مى رساند كه آن حضرت فرمود على و فاطمه بخدمت رسول خدا آمدند و درخواست كردند كه خدمت خانه بين ايشان تقسيم بنمايد رسول خدا