رياحين الشريعة جلد ۱

ذبيح الله محلاتى

- ۲۰ -


عليهاسلام زد و محسن او را سقط كرد استبعاد كنند و از مفتريات شيعه شمارند و حال آن كه اين مطلب بالاتر نيست از عزم خود را جزم كردن بر كشتن نفس رسول و زوج بتول و جائز دانستن قتل او را و قسم ياد كردن باين كه خانه را با هر كه در او هست مى سوزانم و بيان شد كه امر جائر چه مانع از وقوع دارد پس هرگاه بدون اذن كه داخل خانه شدند با اين كه جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل و عزرائيل بدون اذن داخل نمى شدند چه استبعاد دارد كه از اذيت دختر رسول خدا كوتاهى نكرده باشند و اگر مى خواسته اند كه او را اذيت نكنند چرا بدون اذن وارد خانه ى او مى شدند و احدى از عامه نقل كرده است كه اذن گرفته باشند و تماما نقل كردند كه بلا اذن هجوم نمودند.

و خامسا از اقوال معتبرين عامه كه شنيدى بر اين كه اميرالمؤمنين و سلمان و أبوذر و مقداد و عمار و ابوالهيثم بن تهيان و خزيمه ى ذوالشهادتين و بريده اسلمى و سعد بن عباده و پسرش قيس با جماعت ديگر ابوبكر را خليفه نمى دانسته اند از اين جهت تخلف از بيعت او كردند فلذا بتخويف و تهديد و قصد احراق بيت فاطمه پرداخته اند بلكه صرف تخلف نبود همانا اراده ى بر هم زدن بيعت ابى بكر و فاسد كردن خلافت او بودند چنان چه عبدالعزيز دهلوى در تحفه ى خود كه نسخه آن در نظر اين قاصر موجود است در رد طعن دوم بهمين تصريح كرده پس ثابت شد كه اميرالمؤمنين و جماعت مذكوره ابوبكر را خليفه ى بر حق نمى دانسته اند و بر هم زدن خلافت او را واجب مى دانسته اند و او را در صف ضالمين و غاصبين بشمار گرفته اند

[قال ابن الاثير الجزرى فى اسد الغاية فى ترجمه عبدالله بن عثمان و تخلف عن بيعته ابى بكر على و بنوهاشم والزبير خالد بن سعيد بن العاص و سعد بن عباده الانصارى و ذكر قريبا من ذلك فى كتابه كامل التواريخ فى حوادث سنه احدى عشر و قال لم يبايع على بن ابى طالب سته اشهر.] پس حضرات اهل سنت اگر بگويند در اين مدت اين جماعت سيما اميرالمؤمنين كه تا شش ماه بيعت نكردند مفارق از حق بودند پس حديث الحق مع على و على مع الحق يدور الحق حيث دار چه مى گويد كه اعلام سنيه همه اين حديث را نقل كردند

[مثل شاه ولى الله در ازالة الخفا و پسرش عبدالعزيز دهلوى در باب امامت و محمد بدخشانى در مفتاح النجاة و ابراهيم بن محمد حموى در فرائد السمطين و ديلمى در جزء اول كتاب فردوس و زمخشرى در ربيع الابرار و موفق بن احمد خوارزمى در مناقب و حاكم در مستدرك و صاحب جمع بين صحاح سته و صدها امثال أن قال النبى (ص) يا على من فارقنى فقد فارق الله و من فارقث فقد فارقنى و حاكم در مستدرك از ام سلمه روايت كند كه گفت شنيدم از رسول خدا كه فرمود على مع القرآن والقرآن مع على لن يفترقا حتى يردا على الحوض.] كه رسول خدا فرمود الحق مع على و على مع الحق پس ابوبكر و عمر و اتباع ايشان كه از على مفارقت كردند البته مفارقت از خدا و رسول و قرآن نمودند و هو غاية الكفر والشقاق و اميرالمؤمنين در تخلف از بيعت با ابى بكر و باطل دانستن خلاف او و اراده ى بر هم زدن آن عين حق و صواب بود بحكم اخبار مذكوره ى متواتره.

و سادسا جماعت متخلفين كه در خانه ى اميرالمؤمنين بودند از بنى هاشم و غير بنى هاشم براى بر هم زدن بيعت ابى بكر بود و رئيس آنها اميرالمؤمنين عليه السلام بود و صديقه ى طاهره راضى بفعل اميرالمؤمنين بود بجهت محال بودن مخالفت كردن فاطمه على را پس از التزام يكى از دو امر را بايد حضرات اهل سنت كارفرما بشوند و ملتزم شدن يكى از دو امر را چاره ندارند يا بايد بفسق و ضلال اين جماعت كه در خانه ى فاطمه بودند بشوند يا بفسق و ضلال شيخين و اتباع ايشان و اين معنى موجب بطلان دعاوى ايشان است بعدالت و جلالت و ايمان كامل صحابى و باطل مى كند تقريرات لاطائل ايشان را در مدح و منقبت جميع صحابه و احتجاج و استدلال بافعال و اقوال ايشان و ظهور كذب و افتراى احاديث بسيار در حق صحابه فلهم الخيار باختيار اى الشقين ولى چاره ندارند كه بضلال و فسق شيخين و اتباع او قائل بشوند زيرا كه متخلفين در ميان آنها اهل بيت عصمت عليهم السلام مى باشند مثل اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و عباس بن عبدالمطلب و خيار صحابه باجماع امت مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و امثال آنها

مولانا السيد الاجل فريد دهره و علامة عصره مير محمد قلى نيشابور الهندى در جلد اول (تشييد المطاعن) ص 460 از كتاب صواقع نصرالله كابلى كه در نهايت تعصب است چنين نقل كرده (بقولون اهل السنه من ترك المودة فى اهل بيت رسول الله فقد خانه وقد قال الله تعالى لا تخونو الله و رسوله و من كره اهل البيت فقد كرهه و لقد اجاد من افاد.

فلا تعدل باهل البيت خلفا فاهل البيت هم اهل السيادة
فبغضهم من الانسان خسر حقيقى و حبهم عبادة

من آمن بمحمد و لم يؤمن باهل بيته فليس بمؤمن. انتهى

از اين عبارت چون آفتاب نيم روز واضح است كه ترك مودة اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خيانت در حق آن جناب است و نيز كراهت اهل بيت كراهت آن جناب است و بغض ايشان خسران و زيان حقيقى است و ايمان باهل بيت ايمان بجناب رسالت مآب است و هر كه باهل بيت ايمان نياورد او مؤمن نيست.

بنابراين اهل سنت چه خواهند گفت در حقى شيخين كه ايذاء اهل بيت نمودند و تهديد و تخويف ايشان باحراق بيت و اذيت ذريت او نمودند و چون اهل سنت فاعل اين افعال را نسبت باهل بيت تكفير بنمايند بالملازمه از تكفير دو امام خود چاره ندارند چون از بديهيات اوليه است كه نفس تهديد باحراق خانه ى ملك آشيانه ى حضرت فاطمه و جمع اسباب احراق از مثل هيزم و نار ايذاى حضرت فاطمه است و جناب امير و حسنين بلكه روح نبوى را در روضات جنات رنجانيدند و نهايت الم و صدمه بآن حضرت رسانيدند آيا بر عاقل متأمل بالقطع ظاهر نيست كه اگر در حال حيوة آن سرور عمر هيزم و نار بر در خانه ى فاطمه ى اطهر مى آورد و مى گفت اين خانه را با هر كه در او است مى سوزانم اين معنى موجب رنج و ملال و صدمه و كلال آن سرور مى گرديد فكذا بعد الوفاة براى اين كه بنص احاديث طرفين آن حضرت بافعال امت و اعمال آنها مطلع است سبحان الله رسول خدا امت را امر نمود بر تكريم و تعظيم اهل بيت خود و ايشان را قرين قرآن گردانيده و محبت و اتباع ايشان را بر كافه ى انام واجب ساخته باز اهل سنت بهواى حفظ مراتب دو امام خود ابوبكر و عمر تصويب فعل آنها نمايند و تهديد و تخويف باحراق بيت فاطمه را مضر بعدالت آنها ندانند و هل ذلك الا محض التعصب القبيح والعناد الصريح والجاهلية الفاضحه سيعلمون غدا من الكذاب الاشر.

و لقد اجاد السيد على الترك

قصيده ى غرائى در ندبه ى حضرت حجت عجل الله فرجه انشا كرده است كه بعض آن اين چند بيت است

مولاى ماسن الضلال سوى الاولى هجموا على الطهر البتولته دارها
جمعوا على بيت النبى محمد حطبا و او قدت الضغائن نارها
رضوا سليلة احمد بالباب حتى اثبتوا فى صدرها مسمارها
عصروا ابنة الهادى الامين و اسقطوا منها الجنين و اخرجوا كرارها
قادوه والزهراء تدعو خلفهم عبرا فليتك تنظر استعبارها
والعبد سود متنها و استنصرت اسفا فليتك تسمع استنصارها
و قضت و آثار السياط بجنبها يا ليت عينك عاينت آثارها
منعوا البتول عن النياحه اذ غدت تنعى اباها ليلها و نهارها
قالوا لها قرى فقد آذيتنا عنا وقد سلب المصاب قرارها
واها لبنت المصطفى لم جهزت و لم عفى الوصى مزارها
ما شيعوا بنت الرسول و اسسوا ظلما البتول و هتكوا استارها

اثر طبع بعض معاصرين

زهرا مه آسمان عصمت زهرا گل گلستان عفت
محبوبه ى كردگار سر مد همتاى على و دخت احمد
معطوف زلطف اوست آدم مشعوف بخادميش مريم
مقصود ز آب و آتش و خاك منظور ز بر و بحر و افلاك
ام الخيره بتول عذراء بر بسمله است نقطه ى باء
كز زهره هزار بار از هر او هست زرجس و دنس اطهر
منصوره كه نور طلعت او معصومه كه وصف عصمت او
بنموده بطور مات موسى فرموده خداى حى دانا
صديقه گواه صدق او حق انسيه ى حق نماى مطلق
وصفش نتوان زبان كند نقل مات است بكنه ذات او عقل
بر فرق ولايت است او تاج آرام دل امير معراج
مام است بيارده امامان در حشر بود شفيع عصيان
مداح خدا و مدح قرآن جبريل ز جان و راست دربان
افسوس پس از وفات احمد از ظلم و جفا و جور بيحد
پهلوش زضرب در شكستند بازوش ز تازيانه خسته اند
بر روى چه ماه انور او برك گل روى اطهر او
از كينه عدو نواخت سيلى از سيلى كين بگشت نيلى
در ماتم باب تاجدارش پيوسته ز چشم اشكبارش
هر روز فغان و ناله مى كرد پر ژاله رخ چه لاله مى كرد
آرى چه حبيب رفت محبوب طالب چه جدا شود ز مطلوب
روزش چه شب سياه گردد عمرش بجهان تباه گردد

و سابعا تنها اميرالمؤمنين عليه السلام ابوبكر را غاصب نمى دانستند بلكه تمام متخلفين از بيعت همين عقيده را داشته اند و قصه ى مالك بن نويره و دوازده نفرى كه با ابوبكر احتجاج كردند و سعدبن عباده الانصارى شاهد است پس حضرات اهل سنت يا بايد بگويند متخلفين مفارق از حق بودند يا شيخين، اختيار بدست ايشان است چون حق در دو طرف ضد با هم ديگر هرگز جمع نخواهد شد و اجماع در بيعت بضرب تازيانه و شلاق و تهديد بقتل و احراق درست نمى شود و استحقاق خلافت براى ابوبكر نمى آورد و داستان متخلفين از بيعت با ابى بكر را در جلد يكم (الكلمة التامه) ايراد كرديم.

و ثامنا تهديد عمر بن الخطاب باحراق بيت فاطمه عليهاالسلام دلالت دارد بر اين كه احراق بيت آن حضرت در نزد عمر جائز بوده و مجوز احراق بيت اهل بيت عليهم السلام كافر است چنان كه علامه ى سيوطى در درالمنثور در تفسير سوره ى نور چنين گفته:

«اخرج ابن مردويه عن انس بن مالك و بريده قال قرأ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم هذه الآية (فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه) فقام اليه رجل فقال اى بيوت هذا يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال بيوت الانبياء فقام اليه ابوبكر فقال يا رسول الله هذا البيت منها و اشار الى بيت على و فاطمه و قال نعم من افاضلها»،

و نيز سيوطى روايت كرد در درالمنثور از ابن مردويه كه او بسند خود از انس بن مالك حديث كرده كه چون رسول خدا آيه ى مذكوره را قرائت كرد مردى از جابر خواست و عرض كرد يا رسول الله اين خانه از آنها است و اشاره بخانه ى اميرالمؤمنين نمود حضرت فرمود بلى از فاضلترين خانهاى انبياء است در اين صورت چگونه براى عمر جائز بود كه چنين بيت شريف ممدوح از لسان خدا و رسول را بامر ابى بكر بقصد احراق او هيزم و آتش مهيا كند و اتباع حمالة الحطب او حامل حطب شوند و هرگاه بر در خانه ى حضرت فاطمه رسيده آن حضرت تعجبانه پرسيده كه اى ابن خطاب آمده اى كه بسوزانى خانه ى مرا عمر از غايت بى شرمى و بى باكى ابدا ملاحظه ى حرمت آن مخدره ننمود و بى محابا گفت آرى براى همين كار آمده ام و قسم بخدا ياد كرد كه خانه ى ترا بر اين جماعت بسوزانم كه امتناع از بيعت با ابى بكر دارند يا آن كه بيايند و بيعت كنند و بروايت ديگر چنان كه سبق ذكر يافت فاطمه فرمود آيا بر من خواهى سوخت تو اولاد مرا گفت قسم بخدا كه اولاد ترا خواهم سوخت مگر اين كه اينها بيرون آيند و بيعت كنند آيا اين وجوه كثيره دلالت بر شقاوت و كفر و نفاق خلافت مآب ندارد آيا مخالفت نص صريح آيه ى ذوى القربى نكرده است آيا اين گونه هتاكيها اذيت فاطمه نيست آيا انكار ضرورى دين نكرده اند اولئك جزائهم ان عليهم لعنة الله والملائكه والناس اجمعين خالدين فيها لايخفف عنهم العذاب و لاهم ينظرون.

و تاسعا قاضى شهاب الدين ملقب بملك العلماء كه شيخ عبدالحق دهلوى حنفى در كتاب اخبار الاخيار از اين ملك العلما مدح فراوان كرده و او را از اعلام سنيه دانسته و كتاب فضائل السادات او را از كتب معتبره يا اهل سنت معرفى كرده بر حسب نقل مولانا العلامة الخبير مير محمد قلى در جلد 2 (تشييد المطاعن) 427 فرموده در كتاب

فضائل السادات (سؤال) معنى ايذا چيست (جواب) در تاج العروس گويد الايذاء آزردن و در كتاب نكات گويد كسى را رنجانيدن و ناخوش گردانيدن و ايذاء عام است سواى اين كه او را بقتل برساند يا بزند يا بد بگويد بحدى كه اگر از مجلس برخيزد و جامه بيفشاند چنان كه خاك بر اهل مجلس رسد ايذا بود و نيز اگر فرزند و يار و غلام و يك نفر از متعلقين او را آزارد آزار او بود و نيز روى ترش كردن آزار است زيرا كه چون عباس عم النبى صلى الله عليه و آله و سلم بر انصار آمد روى تروش كردند مصطفى در غضب شد و فرمود نباشد ايمان كسى را كه عم مرا آزارد تا بحدى كه هركه پياز خورد و در مجلس درآيد كه مردم از بوى دهن او آزرده شوند آزار باشد كذا فى المصابيح والمشارق و ايذاء اهل بيت ايذاء رسول خدا است. (تمام شد عبارت ملك العلما) پس هرگاه اين امور اذيت باشد قصد احراق بيت اهل بيت و كلمات وقاحت آيات عمر خطابا بصديقه ى طاهره (ع) حتما و حزما از اشد انواع ايذاست و هركه در اين معنى ريبى و شكى داشته باشد. و مغالطه و سفسطه بنمايد از زمره ى سفهاء بى عقل است كه لياقت كلام و خطاب ندارد.

و عاشرا ملك العلماء مذكور در باب دهم فضائل السادات گفته است ايذاء علويه ايذاء رسول خدا است در اين باب احاديث كثيره است بسبب اختصار مذكور نشد پس ايذاء حسنين ايذاء مصطفى و على و فاطمه است (و ايضا گفته در جناز لعن يزيد) و ايذاء ايشان يعنى حسنين بنص احاديث موحب كفر و لعنت است فهذا مما اتفق اهل السنه والجماعه على الكفر واللعن على قاتل الحسين و آمره و چه گمان است ترا كه ايداء سك همسايه سرايت كند بر همسايه چنان چه در باب حق الجار خوانده باشى و ايذاء ولد بوالد سرايت نكند. انتهى و ظاهر اين است كه بهمين دليل كه ملك العلماء كفر يزيد را ثابت كرده كفر عمر نيز ثابت مى گردد پس الحق در يزيد و ابوبكر و عمر فرقى نيست و لم يفعل يزيد الا بما اسسه ذلك العنيد ولقد اجاد السيد حيدر الحلى شاعر آل محمد طيب الله تربته فى رثاء الحسين عليه السلام

اليوم من هو عن اسامه خلفت قادت الى حرب الحسين جموعا
اليوم جردت سقيفه سيفها فغدابه رأس الحسين قطيعا
اليوم من اسقاط فاطمه محسنا سقط الحسين عن الجواد صريعا

اكنون كه معنى اذيت را فهميدى اين آيه را تلاوت بفرما.

(الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا والاخره و اعدلهم عذابا مهنيا)

يعنى آن چنان كسانى كه اذيت مى كنند خدا و رسول را لعنت مى كند بر آنها خداوند عزوجل در دنيا و آخرت و عذاب خار كننده براى آنها مهيا كرده است و چون تحت عنوان حديث فاطمه بضعته منى ملازمه ى بين اذيت فاطمه و اذيت خدا و رسول را قرائت كردى اكنون اخذ نتيجه با جناب عالى است.

يازدهم ايضا ملك العلما در مناقب السادات در ذيل آيه ى قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى بعد از ذكر اين كه اين آيه در حق على و فاطمه و حسنين عليهم السلام نازل شده است گفته «مودت آنست كه جور و جفاى محبوب را صفاى روان داند و جرم و خطاى او را وفا خواند ببليات و ناكامى روى سر نهد و جمله چيزها را بمهر وى در بازد پس مودت قربى بر مؤمن سنى بنص صريح واجب و ثابت شده هر كه قبول كند و منقاد شود مؤمن موحد باشد والا كافر ملحد و ملعون و مرتد شود تا اين كه مى گويد اگر كسى جميع شرايع را معمول دارد و از روى اهانت علوى را علويك گويد كافر گردد» انتهى

سبحان الله بگفتن علويك در حق علوى آدمى با وصف عمل بر سائر شرايع و اتصاف انواع تقوى و ديانت كافر گردد و ابوبكر در حكم بقتال نفس رسول و عمر در ارهاب و تخويف فاطمه ى بتول باحراق بيت آن حضرت و سوختن جناب امير و حسنين كافر نگردد بلكه فاسق هم نشود فعلى لحية المتعصب فليضحك الضاحكون.

دوازدهم بر فرض محال بشهادت ملك العلماء اگر از اهل بيت در اين مقام عياذا بالله جرمى و خطائى واقع شده بود باز هم بر ابوبكر و عمر لازم بود كه از آن در مى گذشتند و آن را عين حق و صواب مى دانسته اند چه جاى آن كه معصوم از هر خطا و زلل باشند بنص آيه ى تطهير.

لطيفه اينجا است كه ملا عبدالرؤف مناوى مصرى كه از متعصبين اهل سنت است در كتاب (فيض القدير) شرح جامع صغير در حرف الف مع الخاء گفته (اخلفونى بضم الهمزه واللام اى كونو خلفائى فى اهل بيتى على و فاطمه و ابنيهما و ذريتهما فاحفظوا حقى فيهم و احسنوا الخلافه عليهم باعظامهم و احترامهم و نصحهم والاحسان اليهم و توقيرهم والتجاوز عن سيأتهم (قال الله تعالى قل لااسئلكم عليه اجر الا المودة فى القربى) و من رمى من عوامهم بارتكاب البدع و ترك الاتباع فانه اذا ثبت فى شخص معين لم يخرجه عن حكم الذرية لان القبيح عمله لاذاته وقد منع بعض العمال على الصدقات بعض الاشراف لكونه رافضيا فرأى تلك الليله ان القيامة قد قامت و منعته فاطمه من الجواز على الصراط فشكاها لابيها فقالت منع ولدى رزقه فاعتل بانه يسب الشيخين فالتفتت فاطمه اليه و قالت اتو أخذ من ولدى قال لا فانتبه مزعورا فى حكاية طويله).

ملا عبدالرؤف مناوى مصرى كه از مشاهير معتبر بن علماء اهل سنت است در فيض القدير اخلفونى را چنين معنا كرده است كه شما خليفهاى من باشيد در اهل بيت من يعنى همچنان كه من بآنها احسان و سرپرستى مى كردم شما هم بعد از رفتن پيغمبر در سرپرستى مثل من باشيد بلكه بالاتر باين كه آنها را بزرگ بشماريد و احترام بنمائيد و در احسان و نصيحت و توقير آنها خوددارى ننمائيد و از بديهاى آنها چشم بپوشيد چون دوستى آنها بنص آيه ى مودت اجر رسالت است و اگر بعضى از عوام سادات را ديديد كه مرتكب بدعتى شده يا ترك سنتى كرده و شما شخص او را هم مى دانى مع ذلك نبايد از احسان باو كوتاهى بنمائى براى اين كه اگر عمل او قبيح باشد ذات او قبيح نيست و بدى عمل او وى را از ذريه بودن خارج نمى كند بعضى از كسانى كه اوقاف و صدقات در دست آنها بود و بسادات تقسيم مى كرد بر او معلوم شد كه فلان سيد رافضى است و سبب شيخين مى نمايد وظيفه ى او را قطع كرد شب در عالم رؤيا ديد قيامت بر سر پا شده است اين شخص خواست از صراط بگذرد صديقه ى طاهره او را مانع شد آن مرد برسول خدا شكايت كرد حضرت از فاطمه سبب پرسيد عرض كرد يا ابتاه رزق فرزند مرا قطع كرده است آن مرد گفت بعلت اين كه سب شيخين مى كند فاطمه ى زهرا عليهاالسلام او را عتاب كرد كه براى اين كار رزق فرزند مرا قطع مى كنى و از او مآخذه مى نمائى آن مرد با كمال وحشت گفت هرگز نكنم و از خواب بيدار شد در نهايت ترس و بيم)

در فيض الغدير امثال اين گونه حكايات بسيار است و از آن چون سفيده ى صبح ظاهر است كه هرگاه مؤاخذه ذريه ى فاطمه و ايذاء ايشان بجهت سب كردن آنها شيخين را جائز نباشد با اين كه بعشر عشير جلالت اميرالمؤمنين و فاطمه و حسنين عليهم السلام نمى رسد و با اين كه سب كننده ى شيخين را از متخلفين بدتر دانند متخلفين را تكفير نكنند و سب كننده ى شيخين را تكفير كنند پس بهزار هزار هزار اولويت ايذاء جناب امير و فاطمه بلا شبهه موحب عتاب جناب حضرت ختمى مآب و سيده ى نساء و اميرالمؤمنين خواهد بود و عمل شنيع آنها باعث ممنوعيت از جواز صراط و افتادن در اسفل دركات جهنم خواهد بود الحمدلله على وضوح الحجه.

داستان غصب فدك و در آن چند امر است

اول در بيان فتح فدك در سنه ى هفتم از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بجانب خيبر راه پيش گرفت محيصة بن مسعود حارثى را فرمان داد كه جانب فدك پيش گيرد و يهودان فدك را بفرمايد يا بشرف اسلام مشرف شوند يا باداى جزيه گردن نهند و اگر نه آماده ى قتال باشند چون محيصه اين خبر برسانيد يهودان در پاسخ گفتند هنوز قبيله ى مرحب و زعماى قوم عامر و ياسر و حارث كه از چرم پلنگ قماط كرده اند و از پستان پيكان شير خورده اند با ده هزار مردم رزم آزماى در قلعه ى نطاط ساخته جنگند ما چرا سر بطاعت فرود آريم و طريق اطاعت سپريم محيصه چو اين بشنيد قصد مراجعت نمود گفتند اكنون چند روزى توقف بنما تا معلوم شود كار محمد با مردم خيبر بكجا مى كشد چند روزى نگذشت كه خبر فتح قلعه ى ناعم و قتل سكنه ى آن برسيد مردم فدك را حولى عظيم و وحشتى بزرگ فرا گرفت محيصه را گفتند اگر سخنان كه بيرون ادب بر زبان ما جارى شد از محمد پوشيده دارى ترا از زر و زيور توانگر بنمائيم محيصه گفت من نمى توانم چيزى را از رسول خدا پنهان بنمايم براى اين كه خدايش او را خبر خواهد داد گفتند اكنون مهلت بده تا با بزرگان خويش مشورت بنمائيم و چند نفر را در صحبت تو بجانب محمد روانه نمائيم اين وقت نون بن يوشع را با چند نفر ديگر از مشايخ يهود بهمراه محيصه روان ساختند و خود باستحكام قلاع فدك پرداخته اند كه اگر محمد مسئلت فرستادگان را باجابت مقرون ندارد روزى چند خوددارى نبمايند چون فرستادگان بخدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند آن حضرت فرمود اگر من شما را بحال خود گذارم تا جميع اين قلاع را فتح بنمايم جزاى شما چه خواهد بود گفتند شكستن لشگرهاى ما و گشودن قلعهاى فدك كار آسانى نيست و آن را مختصر نبايد گرفت چه ما ابواب قلعها را محكم بسته ايم و كليدهاى آن ابواب را بدست ابطال رجال سپرده ايم و مردان دلاور را بحفظ و حراست آن گماشته ايم رسول خدا فرمود كليدهاى ابواب قلاع فدك در نزد من است سپس فرمان كرد تا كليدها را حاضر نمودند و بعرض ايشان گذرانيدند آن جماعت چنان دانستند كه دربان و كليددار خيانت كرده اند و آن مفاتيح را بنزد رسول خدا فرستادند سپس او را حاضر كردند و از او پرسش كردند گفت بخدا قسم من كليدها را در ميان صندوقى نهادم و چون اين مرد را ساحر مى دانستم دفع سحر او را بآيات تورته توسل جستم و چند آيه بر اين كليدها قرائت كردم و در صندوق را محكم بسته ام و بر آن مهر زده ام آن جماعت فرمان كردند تا صندوق را حاضر كردند و مهر او را بحال خود ديدند چون خاتم برگرفته اند و در صندوق را باز كردند خالى از كليدها ديدند يهودان تعجب گرفته اند و چند نفر آنها بشرف اسلام مشرف شدند و گفتند حضرات يهود كه اين مفاتيح را كه براى شما آورد فرمود آن كس كه الواح را براى موسى آورد يعنى جبرئيل پس در حصار بگشودند و كار بمصالحت كردند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين را فرمان داد تا كتاب صلح نوشت بدان شرط كه حوائط فدك مختص رسول خدا باشد و لشگر بقصد فدك كوچ ندهد و هر كس كه ايمان آورد خمس مال خود را برسول خدا بدهد و بقيه ملك او باشد و آن كس كه ايمان نمى آورد اموالش بجمله خاص رسول خداست چون فدك بجمله فتح آن بنيروى سواره و پياده ى لشگر نبود بتمامت ملك پيغمبر و مختص آن سرور بود و اين آيه ى مباركه دلالت بر اين معنى تواند داشت

(و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لاركاب ولكن الله يسلط

رسله على من يشاء والله على كلى شيئى و قدير وما افاءالله على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين و ابن السبيل كيلا يكون دولة بين الاغنياء منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا واتقو الله ان الله شديد العقاب)

مى فرمايد آن چه از ملك و مال كافر با رسول خدا گذاشتيم سواران و پيادگان شما رنج تاختن و شكنج رزم دادن نديدند كه طلب بهره و نصيبه توانند كرد لاجرم اين غنايم خاصه و خالصه ى خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد و مقرر است از براى خويشاوندان پيغمبر و مساكين ايشان تا در ميان توانگران دست بدست نرود پس آن را كه پيغمبر بذل فرمايد مأخوذ داريد و اگر نه دست برداريد

امر دوم تفويض فدك بفاطمه

چون قلاع فدك بتصرف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درآمد جبرئيل نازل شد و رسول خدا را سلام داد و عرض كرد كه خداوند مى فرمايد حق خويشاوندان را بده و اين آيت مباركه را بياورد:

(فآت ذا القربى حقه والمسكين وابن السبيل ذلك خير للذين بريدون وجه الله و اولئك هم المفحلون)

چون جبرئيل اين خبر را بياورد كه حق خويشان را بده رسول خدا فرمود اين خويشان كيانند جبرئيل عرض كرد دخترت فاطمه ى زهرا است حوائط فدك را تفويض فاطمه بنما و حق خود را باو واگذار چه خداوند متعال حق خويش را نيز بفاطمه واگذار فرموده رسول خدا فاطمه را طلبيد و آيه ى مذكوره را بر او قرائت فرمود و اموالى كه از فدك بهره ى رسول خدا شده بود همه را بفاطمه تسليم داد و حوائط فدك را تفويض فاطمه فرمود آن مخدره عرض كرد يا رسول الله آن چه بفرمان خدا بهره ى من شده است همه را بشما واگذار كرد رسول خدا فرمود اى نور ديده اين جمله مخصوص تو است آن را براى خود و فرزندان خود نگاه دار و دانسته باش كه بعد از من با تو از در معادات و عناد

بيرون شوند و حيلها بسازند و خصومتها بياغازند تا فدك را از دست تو بيرون كنند آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمان كرد تا بزرگان اقوام و معارف اصحاب حاضر شدند و در حضور ايشان حوائط فدك را با هر ملك و مال كه از آن اراضى ماخوذ داشته بود به تسليم فاطمه مقرر فرمود سپس وثيقه اى نگاشت كه فدك با تمامت منافع آن مختص فاطمه و فرزندان او حسن و حسين است اين وقت فاطمه عليهاالسلام دست تصرف فراداشت و آن اموال و اثقال كه تعلق باو داشت بر مسلمانان بخش كرد و هرسال باندازه ى قوت خويش از فدك مأخوذ مى داشت و آن چه فاضل بود بر مسلمانان قسمت مى فرمود و عمال آن مخدره ضبط فدك مى نمودند تا رسول خدا رحلت نمود.

امر سوم در حدود فدك و منافع آن

ياقوت حموى در معجم البلدان در حرف فاء در ترجمه ى فدك گويد: فدك را چشمه ى آب روان و درختهاى خرما بسيار دارد و اين فدك در ملك حجاز واقع است و از مدينه ى طيبه تا فدك دو روز مسافت و بعضى سه روز گفته اند».

در ناسخ گويد: «اين فدك حصارى چند بود در فرود خيبر اگر چه استحكام و رصانت حصار خيبر را نداشت لكن منافع و خرماستان او افزون از قلاع خيبر بود».

(و) در مجمع البحرين گويد اميرالمؤمنين عليه السلام حدود فدك را معين فرمودند حد اول عريش مصر حد دوم سيف البحر حد سوم دومة الجندل حد جهارم جبل احد) و معلوم است كه همه ى اين اراضى معموره نبوده ولى در تصرف اهالى فدك بوده كه اگر مى خواستند احياى ان اراضى موات بنمايند حق داشتند و كس را حق ممانعت نبود.

و قاضى نور الله در مجالس المؤمنين از صاحب كتاب ظريف نقل مى كند كه از امام كاظم عليه السلام حدود فدك را سؤال كرند در جواب فرمود حد اول عريش مصر است حد دوم دومةالجندل و حد ثالث تيما و حد رابع جبل احد از مدينه ى طيبه

و نيز در كتاب مذكور مى فرمايد كه روزى هارون الرشيد عرض كرد بموسى بن جعفر عليه السلام كه فدك را محدود كن تا با تو گذارم كه مى دانم در آن امر ظلم بشما اهل بيت شده است امام فرمود اگر محدود كنم چنان كه حق او است ترا دل يارى ندهد كه با من باز گذارى هارون سوگند خورد كه مى گذارم حضرت فرمود يكحد آن عدن است رنگ هارون از اين سخن بگشت گفت ديگر بگو امام فرمود حد ديگرش سمرقند است رنگ هارون زرد شد گفت ديگر بگو اما فرمود حد ثالث آن افريقيه است از مغرب زمين رنگ هارون از زردى بسرخى بگشت از غايت غضب گفت ديگر بگو امام فرمود حد رابع آن ارمنيه است رنگ هارون از سرخى بسياهى بگشت از بسكه تيره و غليظ شد و مدتى مديد سر در پيش افكند بعد از آن سر برآورد و گفت اى موسى بن جعفر تو حدود مملكت ما را نام بردى و غرض امام آن بود كه آن چه در دست تو است و در حيطه ى تصرف شما است حق بنى فاطمه است و بنى العباس آن را غصب كردند پس امام فرمود من اول ترا گفتم كه باين حدود راضى نمى شوى و تو از من نشنيدى بعد از اين قضيه هارون با آن حضرت دل بد كرد و بقصد قتل او كمر بست تا او را شهيد كرد)

و در ناسخ التواريخ گويد منافع فدك سالى بيست و چهار هزار دينار و بقولى هفتاد هزار دينار بوده (حقير گويد جمع بين دو قول اين است كه با منافع عوالى فدك كه آن عبارت از حوائط سبعه بوده باشد و تفصيل حوائط در وصايا و ماليه ى آن مخدره بيايد در اين صورت هفتاد هزار دينار منافع آن بوده و اجازه ى فدك تنها بيست و چهار هزار دينار بوده و هر دينار يك مثقال طلا است كه بحساب پول اين زمان مليونها مى شود.

امر چهارم اخراج عمال فاطمه را از فدك

چون در جلد اول (الكلمة التامة) و جلد چهارم آن اسباب حقد و حسد ابوبكر و عايشه را از كتب اهل سنت ياد كرديم كه تا چه اندازه اين پدر و دختر نسبت باميرالمؤمنين و فاطمه ى اطهر حسد و كينه داشته اند تا اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمود فرصت را غنيمت شمردند و آن چه توانستند كوتاهى نكردند چون ابوبكر بر مسند خلافت جاى كرد عمر گفت اى [ان الناس عبيد هذه الدنيا لا يريدون غيرها فامنع عن على و اهل بيته الخمس والفيئى و فدكا فان شيعة على اذا علموا ذلك تركوا علبا واقبلوا اليك رغبة فى الدنيا و ايثارا و محاماة عليها.] خليفه ى رسول خدا دانسته باش كه مردم بنده ى دنيا