رياحين الشريعة جلد ۲

ذبيح الله محلاتى

- ۲۶ -


در اين بلد خونريزى و اسيرى بزرگى خواهد شد.

بالجمله ام ايمن در ميان زنان بى مانند و نشان است و در شمار اعاظم نسوان از اهل اسلام و ايمان است.

خواب ديدن ام ايمن

در امالى صدوق سند به امام صادق مى رساند كه فرمود همسايگان ام ايمن به حضرت رسول آمدند عرض كردند ام ايمن دوش تا بامداد همى گريست و هيچ از گريستن ساكت نشد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد و ام ايمن را حاضر ساخت فرمود (يا ام ايمن لا ابكى الله عينك ما الذى ابكاك ان جيرانك اتونى و اخبرونى انك لم تزل الليله تبكين اجمع فرمود ام ايمن خدا ترا نگرياند چه چيز ترا به گريه درآورده است هر آينه همسايگان تو آمدند مرا گفتند كه ديشب ام ايمن خواب نرفته تمام شب را گريه مى كرده است:

عرض كرد يا رسول الله خواب هولناكى ديده ام حضرت فرمود بيان كن خواب خود را چه خدا و رسول بر تعبير آن داناتر است ام ايمن گفت بر من ثقيل مى آيد كه آنچه ديدم سخن كنم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود تعبير اين خواب نه چنان است كه تو دانسته اى خواب خود را شرح كن.

عرض كرد در خواب چنان ديدم كه بعضى از اعضاى شما در خانه ى من افتاد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند خواب نيكوئى ديده اى آسوده باش اى ام ايمن همانا از فاطمه فرزندى متولد بشود كه حضانت و پرستارى او به تو تعلق دارد اين بود تا حضرت حسين متولد گرديد ام ايمن قنداقه ى آن حضرت را به خدمت رسول خدا آورد آن حضرت فرمودند اى ام ايمن اين همان خواب تو است دانسته باش كه حسين پاره تن من است.

استشهاد فاطمه از ام ايمن

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از كتاب سقيفه ابوبكر احمد بن عبدالعزيز الجوهرى اين قصه را مفصلا نقل كرده و حقير تفصيل آن را در جلد اول همين كتاب با ادله و براهين و مفاسدى كه بر غصب فدك مترتب گرديد ذكر كرده ام فقط در اينجا محل شاهد علو مقام ام ايمن مقصود است بالجمله چون ابوبكر بر مسند خلافت جاى كرد فرستاد عمال حضرت زهرا را از فدك بيرون كردند.

چون خبر به حضرت فاطمه رسيد به نزد ابوبكر آمد و مطالبه فدك نمود ابوبكر در جواب گفت عايشه و عمر شهادت مى دهند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود النبى لا يورث و اين اول شهادت دروغ بود كه بعد از رسول خدا دادند.

آن مخدره فرمود مرا شهودى است كه پيغمبر در حيوة خود فدك را واگذار به من كرده است ابوبكر گفت شهود خود را حاضر بنما و بينه ات را بياور آن مخدره فرستاد ام ايمن و اسماء بنت عميس و دو فرزند خود حسن و حسين و أميرالمؤمنين را حاضر كرد ابوبكر گفت اى ام ايمن در حق فاطمه زهراء چه شنيدى گفت شنيدم كه آن بزگوار فرمود فاطمه سيدة نساء اهل الجنة و كسى كه سيده ى زنان بهشت باشد دعوى دروغ و باطل نمى كند.

عمر گفت اى ام ايمن بگذار اين قصه ها را شهادت چه دارى ام ايمن فرمود من شهادت نمى دهم تا از شما اقرار نگيرم كه شنيديد از رسول خدا كه فرمود ام ايمن امرأة من اهل الجنة ابوبكر و عمر گفتند ما شهادت مى دهيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين را فرمود اكنون بگو چه شهادت دارى.

ام ايمن فرمود من در خانه ى فاطمه ى زهرا بودم جبرئيل آمد و فدك را به بال خود تخطيط و تحديد نمود پس حضرت رسول با جبرئيل از هجره بيرون رفت و برگشت فاطمه عرض كرد من از حاجت و تهى دستى بعد از تو خائفم پس رسول خدا فدك را به خطوطها و حدودها واگذار به فاطمه كرد و آن را فاطمه سلام الله عليها قبض نمود آنگاه پيغمبر به من فرمود اى ام ايمن شاهد باش و به حضرت امير فرمود يا على شاهد باش پس حضرت أميرالمؤمنين نيز اداى شهادت كردند و همچنين حسنين و اسماء و همه شهادت بر صدق دعوى فاطمه سلام الله عليها دادند عمر گفت ام ايمن زنى عجميه است و شهادت او چيزى نيست علاوه بر اينكه كنيز ايشان است و اسماء هنگامى كه در خانه جعفر بود از بنى هاشم رعايت مى كرد و او هم خادمه ى زهراست و حسنين كودك باشند و على يجر النار الى قرصة او شوهر فاطمه است آتش را در زير ديگ خود مى كشد و براى نفع خود تكلم مى نمايد و كل هؤلاء يجرون الى انفسهم حضرت امير فرمود اما فاطمه ى زهراء بضعه ى رسول خدا است كسى كه او را اذيت كند و كسى كه او را تكذيب كند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را تكذيب كرده است اما حسنين فرزندان پيغمبرند و دو سيد جوانان اهل بهشت اند هر كس ايشان را تكذيب كند پيغمبر را تكذيب كرده است و اهل بهشت راستگويان هستند اما من را رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود يا على تو از منى و من از تو و تو برادر منى در دنيا و آخرت و رد بر تو رد بر من است اطاعت تو اطاعت من است و معصيت تو معصيت من است اما ام ايمن رسول خدا شهادت داده كه از اهل بهشت و اهل بهشت دروغ نمى گويند و اما اسماء بنت عميس پيغمبر در حق او و ذريه ى او دعاء خير كرده است.

پس به فاطمة عليهاالسلام فرمود انصرفى يا فاطمة حتى يحكم الله بيننا و هو خير الحاكمين فقامت فاطمة مغضبة و قالت اللهم انهما قد ظلمانى و غصبنا حقى فاشدد و طأتك عليهما.

پاره ى ديگر از اخبار ام ايمن

و از حالات ممدوحه ام ايمن مساعى جميله اش در زفاف فاطمه ى زهراء و حضانت اطفال آن سيده دو سرا شيخ طوسى در امالى روايت مى كند كه شصت و سه درهم صداق فاطمه را سه قبضه فرمودند قبضه به ام ايمن داد از براى اثاث البيت و قبضه اى به اسماء بنت عميس از براى طيب و عطر و قبضه اى به ام سلمه از براى طعام

و در خصائص فاطميه سيزده زن را اسم مى برد كه در ظهور امام زمان عليه السلام برمى گردند و در خدمت آن حضرت براى معالجه ى جرحى و مداواى لشكر آن حضرت از جمله ايشان ام ايمن است.

و در روضة الواعظين گويد كه فاطمه زهرا هنگام رحلت خود طلبيد ام ايمن و اسماء را پس حضرت امير را طلبيد الخ آنچه در جلد اول گذشت و فى ذلك من الدلالة على مقام كريم لام ايمن ما لا يخفى.

بالجمله ام ايمن در احاديث و اخبار از ائمه ى اطهار بسيار مدح دارد و بس است و علو رتبه او حديثى كه معروف به حديث ام ايمن است كه در ترجمه عليا مخدره زينب بعد ازين در ج 3 بيايد و ام ايمن از زنانى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هرگاه او را ملاقات مى كرد او را به خطاب يا امه ندا مى فرمود و كان اذ انظر اليها قال بقية اهل بيتى و بعضى از اوقات با ام ايمن مزاح مى فرمود.

از آن جمله ام ايمن روزى بر رسول خدا وارد شد عرض كرد يا رسول الله احملنى قال صلى الله عليه و آله و سلم احملك على ولد الناقة قالت يا رسول الله ولد الناقة لا يحملنى و لا يفيد لى قال رسول الله لا احملك الا على ولد الناقة اراد ان يمازحها و كان رسول الله يمزح و لا يقول الا حقا و الا بل كلها ولد الناقة.

ام ايمن گفت يا رسول الله يك ناقه سوارى مرا مرحمت كن حضرت فرمود بچه ناقه به تو مى دهم سوار شوى عرض كرد يا رسول الله بچه ناقه مركب سوارى نيست به كار من نمى آيد حضرت فرمود ترا سوار نمى كنم مگر بر بچه ناقه و غرض آن حضرت مزاح با ام ايمن بود و مزاح آن بزرگوار همه صدق و حق بود براى اينكه تمام ناقه ها بچه ناقه بودند.

واقدى گويد ام ايمن در غزوه ى احد حاضر بود و آب به لشگريان مى داد و مداواى جرحى مى نمود و همچنين در غزوه ى خيبر با رسول خدا بود و ممكن نبود اين زن با آن محبت مفرطه به رسول خدا بتواند آرام بگيرد در مدينه و از احوالات آن حبيب ذوالجلال بى خبر بماند پس بدين وسيله مازال به خدمت آن حضرت شرفياب بود.

آشاميدن ام ايمن آب بهشتى را

و شاهد بر اين مطلب روايتى است كه ابن سعد در طبقات و عسقلانى در اصابه و ديگران از محدثين فريقين نقل كردند كه چون فاطمه ى زهراء وداع جهان گفت ام ايمن نتوانست جاى خالى فاطمه را بنگرد فلذا از مدينه بيرون آمد به جانب مكه روان گرديد در حالى كه بنا به روايت ابن سعد روزه بود در آن هواى گرم عطش بر او مستولى شده بود به حدى كه بيم هلاك مى رفت.

و به روايت ابن شهرآشوب بر جان خود بترسيد هلاك شود چشمها را بر هم گذارده آنگاه به آسمان گشود و توجهى نمود كه اى خداوند مرا تشنه مى خواهى با اينكه خادمه ى دختر پيغمبر تو هستم در اين هنگام دلوى از بهشت نازل گرديد و به روايت اصابه دلوى كه به ريسمان سفيد بسته بود فرود شد ام ايمن آن را گرفته آشاميد.

و به روايت عاشر بحار نقلا عن الخرائج قالت ام ايمن فتربت و لم احتج الى الطعام سبع سنين) بعد فرمود ديگر تشنگى و گرسنگى نديدم و در هواى گرم روزه مى گرفتم ابدا آثار تشنگى بر من ظاهر نمى گرديد.

و هذه كرامة ظاهره تدل على علو مقامها عند الله تعالى تا اينكه در اول خلافت عثمان در سنه 24 هجرى روحش به شاخسار جنان پرواز كرد و بنا بر اينكه كنيز عبدالله يا آمنه بوده است عمر او كمتر از هشتاد و پنج نبوده است الله العالم).

ام ايمن اين مرتبه ى رفيعه را نرسيد مگر به واسطه اتصال به اين خانواده ى عصمت و طهارت مجالست با پاكان و نيكان همين اثر را دارد چه خوش گفت شيخ سعدى گل خوشبوى در حمام روزى رسيد از دست محبوبى به دستم بدو گفتم كه مشكى يا عبيرى كه از بوى دلاويز تو مستم بگفتا من گل ناچيز بودم و ليكن مدتى با گل نشستم كمال همنشين در من اثر كرد وگرنه من همان خاكم كه هستم

از امهات مومنين

بنت الحارث بن الخزيمه ى الهلالية مادر او هند بنت عوف بن زهبر بن حرب از قبيله حمير خواهر سلمى زوجه ى حمزة بن عبدالمطلب و لبابة زوجه ى عباس بن عبدالمطلب و اسماء زوجه ى جعفر اين سه مخدره خواهر مادرى او بودند شوهر اول او ابى رهم بن عبدالغرى و اكرنة خويطب بن عبدالغرى چون او وفات كرد رسول خدا در سنه ى هفت از هجرت او را كابين بست به پانصد درهم در ماه ذى قعده و در سنه ى پنجاه يك دنيا را وداع گفت و پسر خواهرش عبدالله بن عباس بر جنازه ى او نماز خواند و در مدينه او را به خاك سپرد.

اقوال العلما فى قحها و اخبارها

جلالت قدر او اتفاقى بين الفريقين است در اصابه ى عسقلانى از ابن عباس حديث كرده است كه رسول خدا فرمود اخوات مؤمنات ميمونة و ام الفضل لبابة و سلمى و اسماء.

و در خصال صدوق است كه به سند خود از امام محمد باقر عليه السلام حديث كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود رحم الله الاخوات من اهل الجنة اسماء بنت عميس الخشعميه و كانت تحت جعفر الطيار و ام الفضل لبابه و كانت تحت عباس بن عبدالمطلب و سلمى و كانت تحت حمزه و ميمونه و كانت تحت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.

و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مادرش فرمود هى اكرم عجوز جمعت على الارض اصهارا و صاحب استيعاب اين چهار خواهر را از يك پدر و مادر مى داند و اين ميمونة اول اسمش بره بود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نام او را ميمونه نهاد.

و در رجال مامقانى مى فرمايد ميمونه بنت الحارث بن الخزيمة الهلالية صدوق لا تكون الاثقة عدلا.

و مجلسى در حيوة القلوب به سند صحيح و حسن از حضرت صادق عليه السلام روايت كند چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم تزويج كرد ميمونة را اطعام نمود مردم را به چنگال خرما و روغن و كشك.

و صدوق در فقيه در اثناء حديث عبدالله بن على الحلبى در باب غسل و حيض و نفاس از ميمونه روايت دارد و پسر خواهرش عبدالله بن عباس از او روايت دارد.

و در حواشى بر منتهى المقال مى نويسد كه من يافتم در كتاب جابر بن يزيد جعفى كه از امام باقر عليه السلام حديث كند كه آن حضرت فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود

نجات نيابد از آتش جهنم و حميم و شدائد آن كسى كه على را دشمن دارد و ولايت او را ترك نمايد و دشمنان او را دوست داشته باشد ميمونه زوجه ى رسول خدا عرض كرد يا رسول الله من نمى شناسم از اصحاب شما كسى على را دوست داشته باشد مگر قليلى از آنها رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود القليل من المومنين كثير اكنون اى ميمونه آيا آن قليل را مى شناسى چه اشخاصى باشند.

عرض كرد يا رسول الله من سلمان و ابوذر و مقداد را مى دانم كه ايشان از دوستان على هستند و شما هم مى دانيد يا رسول الله كه من على را دوست مى دارم چون شما او را دوست مى داريد و على ناصح مهربانى است از براى شما رسول خدا فرمودند راست گفتى اى ميمونه انك امتحن الله قلبك للايمان.

و به روايت حيوة القلوب به سند معتبر نقل كرده است كه سفير بن شجره ى عامرى به مدينه آمد به در خانه ى ام المومنين ميمونه و اجازه گرفت داخل شد ميمونه از او پرسيد از كجا مى آئى گفت از كوفه فرمود از كدام قبيله اى گفت از بنى عامر گفت خوش آمدى از براى چه بدينجا شدى گفت اى ام المومنين چون اختلاف مردم را ديدم ترسيدم كه مرا فتنه ى فرو گيرد و گمراه شوم به اين سبب از كوفه خارج شدم به نزد تو آمدم ميمونه فرمود آيا با على بيعت كرده اى گفت آرى فرمود برگرد و از صف على جدا مشو به خدا قسم كه هر كه با او باشد گمراه نخواهد شد سفير گفت اى مادر مومنان آيا حديثى به من روايت نمى كنى در باب على عليه السلام كه خود از رسول خدا شنيده باشى گفت بلى شنيدم از رسول خدا كه مى گفت على عليه السلام آيت و علامت حق است و علم و رايت هدايت است على شمشير خداست كه او را از غلاف مى كشد براى كافران و منافقان پس هر كه او را دوست دارد مرا دوست داشته است و هر كه او را دشمن دارد مرا دشمن داشته است و به درستى كه هر كه مرا دشمن دارد يا على را دشمن دارد چون خدا را ملاقات كند در روز قيامت او را هيچ حجتى نباشد.

از امهات مؤمنين زينب بنت جحش

ام المومنين زينب بنت جحش بن رباب بن يعمر بن حبرة بن كثير بن غنم بن داود بن اسد بن خزيمه است مادرش اميمه دختر عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف است دختر عمه ى پيغمبر است و او اول زنى است از زنهاى رسول خدا كه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به رحمت حق پيوست در سنه ى بيست يا بيست و يك به رحمت حق پيوست عمر بر او نماز خواند و خواست داخل قبر او بشود زوجات رسول خدا او را منع كردند گفتند اين عمل براى تو جائز نباشد حلال است دخول قبر براى كسى كه در زندگى بتواند به صورت او نگاه كند عمر خجل گرديد براى جاهل بودن چنين حكم ضرورى.

و على متقى كه يكى از مشاهير اهل سنت است در كتاب كنز العمال در قسم افعال در ترجمه ى زينب بنت جحش زوجه ى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده فارسل الى ازواج النبى فقلن انه لا يحل لك ان تدخل القبر و انما يدخل القبر من كان يحل له ان ينظر الها و هى حية)

اخبارها و فضائلها

چنان به نظر مى رسد كه زينب بنت جحش بعد از خديجه ى كبرى و ام سلمه و ميمونة افضل نساء و اشرف زوجات رسول خدا است.

در تنقيح المقال مامقانى مى فرمايد (كنتيها ام الحم و هى قديمة الاسلام و من المهاجرات و كانت كثيرة الخير و الصدقة و كانت صناع اليد تعمل بيدها و تصدق به فى سبيل الله و قالت عايشه ان زينب اطولنا يدا لانها كانت تعمل بيدها و تتصدق و ما رايت امرأة قط خيرا فى الدين من زينب و اتقى لله و اصدق حديثا و اوصل للرحم و اعظم امانة و صدقة) و مليحة شهدت بها ضرائها و الحسن ما يشهد به ضراء.

و از خصائص اين مخدره بين امهات مؤمنين آنكه عقد او در آسمان واقع گرديد چنانچه خداوند متعال مى فرمايد (فلما قضى زيد و طرا زوجناكها) چون زيد او را طلاق داد و عده ى او منقضى شد رسول خدا او را عقد بست و از عايشه مرويست كه مى گفت هيچيك از زوجات در حسن منزلت نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همانند زينب نبودند.

و نيز عايشه روايت كرده است كه زينب بنت جحش فخر مى كرد به سائر زوجات و مى فرمود كه شما را پدران و اقاربتان براى رسول خدا عقد بسته ولى مرا خداوند متعال به جهت پيغمبر عقد بست و روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند (ان زينب بنت جحش اواهة) در آن حال مردى گفت معنى اواه يعنى چه حضرت فرمودند (الخاشع المتضرع و ان ابراهيم لحليم اواه منيب) و زينب پوست دباغى مى كرد و آن را مى فروخت و پول آن را صدقه مى كرد و صنعتهاى ديگرى هم داشت كه نفع آنها را هم به مصرف صدقه مى رسانيد و عطاى او در سالى دوازده هزار درهم بود يك سال بيشتر آن را نگرفت و مى گفت خدايا در سال آينده اين مال را نصيب من مفرما كه فتنه است پس همه ى آن عطا را به ارباب حاجت تقسيم مى نمود از ارحام و غير ايشان .

و ام سلمه نيز درباره ى او مى فرمايد كه زينب بنت جحش را رسول خدا او را بسيار دوست مى داشت. (و كانت صالحة صوامة و قوامة صناعا ثم يتصدق بذلك كله على المساكين)

و جمعى از زينب بنت جحش روايت دارند از آن جمله پسر برادرش محمد بن عبدالله بن جحش و زينب بنت ابى سلمه و كلثوم بنت المصطلق و هنگامى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم او را تزويج كرد سى سال داشت.

برخى از احوال زيد و ازاله ى بعضى شبهات

مجلسى و ديگران نوشته اند كه زيد پسر حارث بن شراجيل كلبى پسر عبدالعزيز بن امرأ القيس است و زيد مردى بود گندمگون كوتاه قامت دماغش اندكى پهن بود و مادرش سعدى دختر ثعلبه است روزى براى ملاقات خويشان خود از قباب و خيام مسكونه ى خود بيرون آمدند گروهى از سواران بنى قين كه در جاهليت معاند آنها بودند بر ايشان برخوردند زيد را اسير گرفتند و به مكه آوردند و در بازار عكاظ او را به بندگى فروختند حكيم بن حزام او را به چهارصد درهم براى عمه ى خود ام المومنين خديجه كبرى خريد خديجه او را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بخشيد آن حضرت او را در راه خدا آزاد كرد و ام ايمن را به جهت او نكاح كرد اسامه از او متولد گرديد و زيد مورد مرحمت بى نهايت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم گرديد و زيد را فرزند خود خواند و معروف به فرزندى آن جناب گرديد.

چون حارثه پدر زيد از اسيرى فرزند خود آگاه گرديد در فراق وى اين ابيات بگفت. يكيت على زيد و لم ادر ما فعل احى فيرجى ام اتى دونه الاجل فو الله ما ادرى و ان كنت سائلا اغارك سهل الارض ام غالك الجبل فياليت شعرى هل لك الدهر رحبة فحسبى لك الدنيا رجوعك لى علل الخ

چون جبلة بن حارثه با برادر ديگرش به حج آمدند و زيد را بديدند فرمود به اهل من اين ابيات را بخوانند. اكنى الى قوم و ان كنت نائيا بانى قطين البيت عند المشاعر فكفوا عن المجد الذى قد شجاكم و لا تعلموا فى الارض حسن الاباعر فانى بحمد الله فى خيرا سرة كرام معد كابرا عند كابر

پس حارثه و پسرهاى حارثه فدا آوردند تا زيد را بخرند پس خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شدند و استدعاء قبول فدا و آزادى زيد را كردند.

آن جناب فرمودند خودش را مختار كنيد اگر ميل دارد با شما بيايد من فدا نمى خواهم و اگر ميل ندارد و مى خواهد با من باشد من خواهان خودم را به غير نمى دهم پس زيد عرض كرد يا رسول الله شما از براى من به منزله پدر و عمو هستيد غير را بر شما اختيار نمى كنم.

آنگاه حضرت رسول در برابر حجره آمد و ايستاد و فرمود بدانيد كه زيد پسر من است و من او را به جاى فرزند برگزيدم پس از آن روز مردم او را زيد بن محمد مى گفتند و ما زال انيس و جليس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود و در قرآن به صراحت تمام نام او مذكور است و بر هفت سريه امير و رئيس شد و در بدر و احد و خندق و حديبيه ملازم ركاب بود و در غزوه ى مريسع رسول خدا او را در مدينه خليفه ى خود قرار داد و بالاخره در سنه هشتم هجرت در وقعه ى موته به مشاركت جعفر طيار و عبدالله بن رواحد به سعادت شهادت رسيد.

و بعضى از مفسرين حضرات اهل سنت سخنان شرم آورى در موضوع تزويج رسول خدا زينب بنت جحش را گفتند كه قلم از بيان آن ابا دارد و نسبت آن را به يك مرد بازارى روا نيست مثل اينكه مى گويد سبب اينكه زيد زينب را طلاق داد اين بود كه روزى رسول خدا او را بديد فرمود سبحان خالقك يا پرده بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و زينب بود بادى وزيد پرده عقب رفت آن حضرت زينب را بديد خوابيده است پس آن كلمه يا شبه آن كلمه را بر زبان جارى كرد چون زيد به خانه آمد زينب ماجرا را به زيد گفت زيد چنان دانست كه رسول خدا عاشق زن او شده است فلذا او را طلاق گفت پس آن حضرت او را تزويج كرد.

خدا بكشد اين جماعت را كه چنين افترائى به ساحت قدس نبوت مى بندند و اين اكاذيب را بر سيد انبياء روا مى دارند.

حق مسئله اين بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زينب را تزويج كرد از براى زيد و خويشان زينب و خود زينب به اين مزاوجت دلخوش نبودند و بسيار كراهت داشتند چون زيد از موالى بود و زينب دختر عمه ى رسول خدا بود و زيد را كفو خود نمى دانست اين آيه شريفه نازل شد.

(و ما كان لمؤمن او مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرأ ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعصى الله و رسوله لقد ضل ضلالا بعيدا).

يعنى جائز نيست براى مؤمن يا مؤمنة هنگامى كه خدا و رسول در امرى حكمى بفرمايند آنان هم در مقابل راى پيغمبر رأى داشته باشند و امرى را اختيار بنمايند چون اين آيه نازل گرديد چاره نداشتند از اطاعت رسول خدا بالاخره رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زينب را به زيد تزويج كرد تا نخوت جاهليت از بين برود و برغم نارضا بودن جمعى مع ذلك اين كار كرد و اگر رسول خدا به قول آن جاهل سفيه عاشق زينب بود دواعى تزويج در آنوقت بيشتر اسباب مزاوجت براى او آسان تر بود و موانع البته كمتر در بين بود گذشته از آنكه زينب نه از زنانى بود كه حضرت او را تا به آنوقت نديده باشد بلكه اميمه مادر زينب عمه ى رسول خدا بود و آن حضرت در خانه عمه خود البته مراوده داشته و اميمه آن حضرت را چون جان شيرين خود دوست مى داشت فرضا اگر آن حضرت اظهار رغبت مى فرمود نسبت به زينب خويشان او به جان و دل اقدام مى كردند چقدر خوب است مفسرين به هوش باشند و اين خرافات را در كتب خود ننويسند.

بالاخره زينب وقعى به زيد نمى گذاشت و زيد شكايت او را به رسول خدا مى آورد و عرض مى كرد مى خواهم او را طلاق بگويم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همى سفارش مى كرد كه زوجه ى خود را از دست مده زيد چندى صبر مى كرد تا اينكه مصلحت و راحت خود را در طلاق زينب ديده او را طلاق گفت.

چون عده ى او سرآمد رسول خدا خواست حكم جاهليت را بر هم زند و آن حكم اين بود كه هرگاه كسى را پسر خود مى خواندند آن پسر از او ارث مى برد و عيال آن پسر بر آن مردى كه او را پسر اتخاذ كرده حرام بود آن حضرت خواست اين حكم را باطل كند و زن پسر خوانده را مانند پسر صلبى حرام نداند ولى از طعن و توبيخ منافقين خائف بود اين آيه نازل شد (و تخفى فى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه).

يعنى پنهان مى كنى در ضمير خود حكمى را كه خدا مى خواهد او را آشكار بنمايد و تو براى اظهار آن از مردم مى ترسى و حال آنكه سزاوار اين است كه از خداوند متعال ترس داشته باشى.

و نيز هنگامى كه زيد را مردم زيد بن محمد مى خواندند اين آيه نازل شد (ادعو هم لابائهم هو اقسط عند الله) يعنى بگوئيد زيد بن حارثه و نگوئيد زيد بن محمد صلى الله عليه و آله و سلم.

و نيز اين آيه نازل شد ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين و كان الله بكل شى ء عليما) يعنى پيغمبر پدر نسبى مردان شما نيستند و لكن رسول خدا و آخرين پيغمبران است.

و نيز اين آيه نازل شد و ما جعل ادعيائكم ابنائكم ذلكم قولكم بافواهكم) يعنى پسر خوانده ها را پسر خود ندانيد و اگر بخوانيد سخنى است بر زبان شما جارى شد است هر كس پسر پدر خود مى باشد حقيقة و پسر خوانده پسر حقيقى نيست بالاخره اين آيه نازل شد.

(فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها لكيلا على المومنين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهن و طرا و كان امر الله مفعولا)

يعنى هنگامى كه زيد زينب را طلاق داد وعده او سر آمد ما زينب را در آسمان براى رسول خدا تزويج كرديم تا اين كه دشوار نباشد بر مومنين در تزويج كردن زنان پسر خوانده هاى خود را هنگامى كه او را طلاق داده باشند و عده ى آنها به سر رفته باشد پس رسول خدا فرمان خدا را امتثال كرد و احكام جاهليت را باطل فرمود.

ام المومنين مارية قبطيه

و القبطية نسبة الى القبط بكسر القاف و سكون الباء الموحدة و كسر الطاء المهملة بعدها ياء المثناة جبل بمرو و در نسبت قبط اختلاف كرده اند بعضى گويند قبط بن هام بن نوح عليه السلام و بعضى قبط بن مصر بن قوط بن حام بن نوح عليه السلام گفته اند.

و عسقلانى در اصابه گويد ماريه دختر شمعون قبطيه ام ولد رسول خدا است كه مقوقس ملك اسكندريه با خواهرش شيرين با يك خواجه كه برادر ماريه و نامش ماپور بود و هزار مثقال طلا و بيست جامه حرير و درازگوشى كه آن را يعفور مى گفتند و بغله اى كه آن را دلدل نام بود در سنه هفت از هجرت براى رسول خدا هديه فرستاده بودند و ماپور كه پيرمرد خواجه اى بود چون ديد خواهرش ماريه به شرف اسلام مشرف شد او هم اسلام آورد.

(و كانت ماريه بيضاء جميله فاعجب بها رسول الله و كان يطئوها بملك اليمين و ضرب عليها الحجاب مع ذلك فحملت منه پس ابراهيم از ماريه قبطينه متولد شد در