رياحين الشريعة جلد ۲

ذبيح الله محلاتى

- ۲۷ -


ماه ذى الحجة سنه ى هشتم هجرت و ماريه ى قبطيه در خلافت عمر سنه ى شانزدهم از هجرت در مدينه وفات كرد و عمر بر او نماز گذارد.

و عايشه مى گفت آن مقدار كه من به ماريه حسد مى بردم به ديگر زوجات چنين نبودم چون ماريه زنى جميله و بيضاء بود و بيشتر اوقات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در نزد او بود چون خداوند متعال ابراهيم را به او داد بر عايشه گران آمد.

و به روايت ابن ابى الحديد و قلبش از على عليه السلام ملول شد چون مى ديد به نفس نفيس و شخص شخيص خدمت ماريه مى نمايد و اظهار سرور به ولادت ابراهيم مى كند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ماريه را در عاليه كه آن را مشربه ى ام ابراهيم مى گفتند منزل داد و ماپور كه مردى خصى و پير بود بسيار به نزد ماريه مى آمد بعضى گفتند او پسرعموى ماريه بوده و نامش جريح بود.

مجلسى در حيوة القلوب به سندهاى معتبر و موثق از تفسير على بن ابراهيم روايت كرده از حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه چون حضرت ابراهيم فرزند رسول خدا به رحمت الهى واصل گرديد آن حضرت محزون شد بر او به حزن شديدى.

پس عايشه به آن جناب گفت كه چرا اين قدر اندوهناكى بر ابراهيم او نبود مگر فرزند جريح قبطى كه هر روز به نزد او مى آمد و بيرون مى رفت حضرت رسول بسيار در غضب شد و حضرت أميرالمؤمنين را طلبيد و فرمود شمشير خود را بردار و سر جريح را از براى من بياور.

حضرت امير شمشير خود برداشت و عرض كرد پدر و مادرم به فداى شما مرا پى كارى كه مى فرستى سرعت كنم در اتيان آن يا صبر و تثبت به عمل آورم تا حقيقت آن بر من ظاهر شود حضرت فرمود شق ثانى را اختيار كن.

پس حضرت به سوى جريح رفت او را در باغى مشاهده نمود حضرت چون در باغ را زد جريح آمد كه در بگشايد از رخنه ى در آثار غضب از جبين مبارك آن حضرت مشاهده كرد و شمسير برهنه در دست آن جناب ديد ترسيد و در را نگشود حضرت

از ديوار باغ بالا رفت و جريح گريخت و حضرت از عقب او شتافت چون نزديك شد كه حضرت به او برسد بر درخت خرما بالا رفت چون حضرت به نزديك او رسيد خود را از درخت انداخت چون بر زمين افتاد عورتش گشوده شد و نظر آن حضرت بى اختيار بر عورت او افتاد ديد آلت مردى اصلا ندارد حضرت او را برداشت به خدمت رسول خدا آورد و قصه را بيان نمود.

حضرت رسول جريح را فرمود بگو ببينم چرا چنين شدى عرض كرد يا رسول الله قاعده ى قبطيان اين است كه از خدمت كاران ايشان هر كه داخل خانه ى ايشان بشود او را خواجه سرا مى نمايند و قبطيان به غير قبطيان انس نمى گيرند پدر ماريه مرا با او به خدمت شما فرستاد كه به نزد او روم و خدمت او كنم و مونس او بوه باشم پس حضرت رسول فرمود كه شكر مى كنم خداوندى را كه هميشه بديها را از ما اهل بيت دور مى گرداند و كذب و دروغ كذابان را ظاهر مى كند پس حق تعالى آيات قذف را كه سنيها مى گويند براى عايشه نازل شده در مسئله ى افك نازل فرمود.

و نيز على ابن ابراهيم به سند معتبر روايت كرده است كه عبدالله بن بكير از حضرت امام جعفر صادق پرسيد كه فداى تو شوم آيا حضرت رسول در وقتى كه امر فرمود جريح را بكشد آيا مى دانست كه اين نسبت به او افتراست يا آنكه نمى دانست و حق تعالى به سبب تثبت كردن حضرت امير عليه السلام كشتن را از آن قبطى رفع كرد حضرت فرمود البته رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى دانست اين نسبت افتراست و از براى مصلحت آن امر را فرمود و اگر حضرت رسول حكم جزمى به كشتن او مى نمود حضرت أميرالمؤمنين برنمى گشت تا او را به قتل نرساند و ليكن حضرت براى آن اين حكم را فرمود كه شايد عايشه چون بداند كه كسى به ناحق به گفته ى او كشته مى شود از گناه خود برگردد و او برنگشت و بر او دشوار ننمود كه مرد مسلمانى به سبب دروغ او كشته شود.

تمام شد كلام مجلسى اقوال تفصيل اين مقام و ايرادات و اراده ى بر عايشه و احوال ابراهيم فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در جلد چهارم كتاب الكلمة التامة فى قوادح اكابر العامة ايراد كرده ام.

از امهات مؤمنين صفيه ى بنت حى بن اخطب

ابن حجر عسقلانى در اصابه گويد صفيه بنت حى بن اخطب بن شعبة بن ثعلبة ابن عبيد بن كعب بن ابى خبيب من بنى النضير و هو من سبط لاوبن يعقوب بن اسحق ابن ابراهيم الخليل عليهم السلام است و هم از ذريه ى هارون بن عمران اخى موسى عليه السلام شوهر اول او سلام بن مشكم بود پس از آن كنانة بن ابى الحقيق او را نكاح كرد تا در سنه ى هفتم از هجرت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم متوجه فتح قلاع خيبر گرديد صفيه در عالم رؤيا ديد كه شمس در دامن او ساقط گرديد اين خواب را با شوهر گفت سيلى سختى به صورت او زد و گفت همانا مى خواهى كه با ملك عرب هم بستر بشوى.

و در روايت ديگر گويد (كانت صفيه رأت ان القمر وقع فى حجرها فذكرت ذلك لامها فلطمت وجهها و قالت انك لتمدين عنقك الى ان تكونى عند ملك العرب فلم يزل الاثر فى وجهها حتى اتى بها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فسالها عنه فاخبرته).

و در روايت يدگر كه ملخص آن اين است كه چون أميرالمؤمنين عليه السلام قلعه ى خيبر را فتح كرد از جمله سبايا صفيه بود حضرت امير بلال را طلبيد و صفيه را بدو سپرد و فرمود دست او را ميان دست رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى گذارى تا چه راى شريفش اقتضا كند در حق او.

پس بلال او را از پيش كشتگان او گذر داد چون نظر صفيه بر كشتگان خود افتاد حالتى او را روى داد كه نزديك بود روح از بدنش مفارقت بنمايد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بلال را عتاب نمودند فرمودن اى بلال آيا رحم از دل تو برداشته شده كه زنى را از پيش كشتگان او مى گذرانى سپس صفيه را از براى خود اختيار فرمود و او را آزار كرد و به نكاح خود درآورد و چند روزى بيش نبود كه كنانة بن ربيع بن ابى الحقيق زفاف كرده بود با صفيه و كانت من احسن الناس وجها در نهايت حسن و جمال بود

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خراشى در روى او بديد كه خون آلود است سبب سئوال كرد صفيه گفت چون على عليه السلام در قلعه را حركت داد تمام قلعه بلرزيد و نظارگيان كه بر قلعه مشرف بودند همه افتادند و من از تخت خود افتادم و صورتم به پاى تخت خورد و شكست حضرت فرمود اى صفيه مرتبه على در نزد خدا عظيم است.

پس آن حضرت خرمائى طلبيدند و بر روى سعفى ريختند فرمودند اين وليمه ى صفيه ى است تناول بنمائيد.

پس حضرت او را آوردند و در خانه ى حارث بن نعمان منزل دادند و زنان مهاجر و انصار به تماشاى جمال صفية مى آمدند و در آن ميانه عايشه رو بسته به ديدن صفيه آمد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را شناخت چون از خانه بيرون شد حضرت فرمودند كيف رايته يا شقيراء قالت رأيت يهودية حضرت فرمودند اى عايشه چنين مگو صفيه اسلام آورده و اسلام او نيكو شده و كانت ام سنان الاسلمية تقول ان صفيه كانت من اضوء ما يكونه من النساء.

و اخرج فى الاصابة بسند صحيح ان صفيه لما دخلت المدينة كان لها قرط و هبة بفاطمة عليه السلام مى گويد هنگامى كه صفيه داخل مدينه شد او را گوشواره اى بود بخشيد آن را به صديقه ى طاهره فاطمه عليه السلام

و نيز حديث كند كه روزى صفيه شكايت بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برد از عايشه و حفصه كه آنها مى گويند ما بهتر از تو مى باشيم و ما از بنات عم رسول خدا هستيم حضرت فرمود چرا جواب آنها نگفتى كه چگونه شما از ما بهتر ميباشيد من شوهرى مثل محمد و پدرى چون هارون و عمى چون موسى بن عمران دارم.

و در تفسير على بن ابراهيم روايت مى كند كه عايشه و حفصه او را آزار مى كردند و مى گفتند اى دختر يهودية صفيه از ايشان بر رسول خدا شكايت برد حضرت فرمود چرا جواب ايشان نگفتى اى صفيه گفت چه جواب گويم ايشان را يا رسول الله فرمود كه بگو در جواب ايشان كه جدم هارون پيغمبر خداست و عمم موسى كليم الله است و شوهرم محمد سيد انبياء است شما كدام يك را انكار مى كنيد.

چون صفيه اين سخن را در جواب ايشان گفت گفتند اين سخن تو نيست رسول خدا تو را چنين تعليم كرده است پس حق تعالى اين آيات را نازل فرمود در مذمت عايشه و حفصة.

(يا ايها الذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم عسى ان يكون خيرا منهم و لا نساء من نساء عسى ان يكن خيرا منهن و لا تلمزوا انفسكم و لا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان و مق لم يتب فاولئك هم الظالمون).

يعنى اى گروه مؤمنان استهزا نكنيد گروهى از گروهى شايد بوده باشند بهتر از ايشان و نه زنانى از زنان شايد كه بوده باشند بهتر از ايشان و عيب مكنيد نفس هاى خود را يعنى اهل دين خود را و مخوانيد يكديگر را به لقبهاى ناخوش بدنامى است كسى را ياد كردن به فسق يعنى يهود و ترسا گفتن بعد از ايمان يا آنكه بدنامى است نام فسق براى آدمى بعد از ايمان آوردن و هر كه توبه نكند پس ايشان ستم كارانند بر نفس خود.

و در استيعاب گويد صفيه بسيار عاقله و فاضله بود او را جاريه اى بود به نزد عمر آمد در ايام خلافت او گفت صفيه روز شنبه را دوست مى دارد و به فقراى يهود عطا مى دهد عمر او را طلبيد و با او قصه را باز گفت.

صفيه گفت اما شنبه را از روزى كه خدا بدل او جمعه را به من عطا كرده است ديگر شنبه را دوست نمى دارم و اما يهود پس صله ى رحم مى نمايم پس جاريه ى خود را گفت چه ترا بازداشت كه از من شكايت به عمر ببرى گفت فريب شيطان خوردم فرمود برو كه ترا آزاد كردم در راه خدا.

و در اصابه گويد كه در مرض موت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صفيه عرض كرد يا رسول الله به خدا دوست دارم كه اين مرض و نقاهت كه شما را فرو گرفته به جان من مى آمد و شما سالم مى شديد سائر زنها صفيه را فشار دادند كه لب از سخن گفتن ببند رسول خدا ملتفت ايشان گرديد فرمود البته صفيه راست مى گويد.

و در باب پنجاه و دو حيوة القلوب از شيخ طوسى روايت كرده است كه در جنگ حنين صفيه زوجه رسول خدا عرض كرد يا رسول الله من مانند زنان ديگر نيستم براى خاطر شما پدر و برادر و عم خود را كشتم پس اگر ترا حادثه اى روى دهد خلافت و امامت با كى خواهد بود آن جناب اشاره فرمود به سوى أميرالمؤمنين عليه السلام و فرمود كه امر امامت و اختيار شما و جميع امت با او خواهد بود.

و در خصائص فاطميه گويد كه صفيه زمان تشرف او خدمت رسول خدا هفده سال داشت و در زفاف او وليمه از تمر و سويق به كار رفت و در ماه رمضان سنه پنجاه از هجرت در مدينه به رحمت حق پيوست و به چه اندازه صفيه حليمه و بردبار بود رسول خدا را با او انس مخصوصى بود جماعتى از او روايت دارند از آن جمله يزيد بن معتب و زين العابدين على بن الحسين عليهماالسلام.

از امهات مؤمنين سوده است

در استيعاب نسبت او را بلوى مى رساند مى گويد سوده بنت زمعة بن قيس نسبت او بلوى ابن غالب مى رسد مادر او شموس بنت قيس بن زيد بن عمرو بن لبيد است و اين سوده را پيغمبر بعد از خديجه او را عقد بست و بعضى عقد او را بعد از عايشه مى دانند وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواست او را طلاق بگويد عرض كرد يا رسول الله مرا طلاق مگو من نوبت خود را به عايشه گذاشتم فقط من دوست دارم كه در فرداى قيامت در زمره ى ازواج تو محشور شوم و آنچه را كه زنان طالب باشند من به او حاجت ندارم پس رسول خدا او را به حال خود گذاشت تا در آخر خلافت عمر از دنيا رفت و اين سوده بعد از رسول خدا عفتى به خرج داد كه منحصر به خود او بود او را گفتند چرا حج نمى كنى همچنانكه سائر زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حج به جا مى آورند جواب داد يك بار كه واجب بود به جا آوردم و بعد از آن حج و عمره ى من اين است كه از خانه بيرون نروم چنانچه خداى تعالى فرموده (و قرن فى بيوتكن و لا بترجن بترج الجاهليه) و عزم من اين است كه پا از حجرة بيرون نگذارم تا بميرم پس از حجره اى كه رسول خدا براى او تعيين كرده بود بيرون نيامد تا جنازه اش را بيرون آوردند.

از امهات مؤمنين ام المومنين جويريه است

جويريه بنت الحارث بن ابى ضرار الخزاعى المصطلقى در اصابه گويد چون رسول خدا در سنه ى پنج يا شش از هجرت فتح غزوه ى بنى المصطلق نمودند كه آن را غزوه ى مريسيع گويند در ميان اسيران بنى المصطلق جويريه در سهم ثابت بن قيس بن شماس افتاد ثابت جويريه را مكاتبه كرد جويريه زنى بود شيرين زبان گيرنده مليح البيان روزى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد عرض كرد يا رسول الله ثابت مرا مكاتبه كرده اكنون بايستى مرا در وجه آن مساعدت بنمائى و مرا از اين زحمت برهانى رسول خدا فرمود بهتر از آن را در حق تو به جا مى آورم و چه كتابت تو مى دهم و ترا آزاد مى كنم و تزويج مى نمايم چون رسول خدا اين كار كرد صحابه اسيرانى كه از غزوه ى مريسيع آورده بودند گفتند سزاوار است كه اين قوم را ما به بندگى اختيار نكنيم هؤلاء أصهار رسول الله در ان روز صد نفر از قبله بنى المصطلق آزاد شدند به بركة جويريه قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فما اعلم امرأة اعظم بركة منها على قومها.

و شيخ طوس در رجال خود او را از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شمرده جويريه شصت و پنج سال در دنيا زندگانى كرد و در ماه ربيع الاول در سال پنجاه و پنج يا پنجاه وفات كرد.

از امهات مؤمنين ام شريك است

عسقلانى در اصابة شش ام شريك نام برده و حال هيچيك كاملا معلوم نيست و علامه ى مامقانى در تنقيح المقال مى فرمايد حال هيچيك از آنها معلوم نيست).

ولى عند التامل و التحقيق و التتبع معلوم مى شود كه اين ام شريك قرشيه از زنان شيعه است كه چنين خوارق عادات از او بروز كرده به اعتراف كتب عامة و خاصه و عسقلانى بعض واردات احوال ام شريك قرشيه عامريه را در واردات احوال ام شريك دوسيه آورده است و بعضى اين دو متحد مى دانند و گويند ام شريك قرشيه و دوسيه و انصاريه يك نفر مراد باشد كه اولا قرشى بوده بعد در عشيره دوس شوهر كرده معروف به دوسيه شده چون به مدينه آمده و شوهرى از انصار اختيار كرده معروفه به انصاريه شده يا آنكه نسبت او به انصار نسبت به معنى اعم باشد.

و نيز عسقلانى حديث كند از ابن عباس كه اسلام در قلب ام شريك افتاد در مكه و به شرف اسلام مشرف شد و او يكى از زنان قريش كه از قبيله ى عامر بن لوى بود و در حباله ى نكاح ابى العسكر دوسى بود چون به شرف اسلام مشرف شد به خانه هاى زنان قريش مى رفت و خفية آنها را دعوت به اسلام مى نمود و همى سرا تحريص و ترغيب مى فرمود تا اينكه مشركين مكه از حال او مطلع گرديدند پس او را گرفتند و گفتند اگر به واسطه ى احترام عشيره ى تو نبود هر آينه ترا هلاك مى كرديم.

پس او را بر شتر بى جهاز سوار كردند و به اين حالت روانه ى مدينه نمودند ام شريك گويد و جماعتى كه بر من موكل بودند چون به منزل مى رسيديم مرا در آفتاب گرم مى انداختند و خود در سايه ى خيمه هاى خويش استراحت مى كردند سه شبانه روز بر من گذشت كه مرا طعامى و شرابى ندادند و در هواى گرم مرا در آفتاب نگاه مى داشتند تا اينكه مشرف به هلاكت شدم در اين موقع به ناگاه برودتى احساس كردم چون نظر كردم دلوى مملو از آب سرد در پيش روى من معلق است من شربتى از آن آشاميدم دلو بالا رفت دوباره فرود شد از آن آشاميدم و بقيه ى آن را بر سر و بدن خود ريختم دلو ناپديد شد.

موكلين من چون از خواب بيدار شدند اثر آن را بر بدن من ديدند و مرا ريان و خندان مشاهده كردند گفتند تو از راويه ى ما رفته اى و آب آشاميدى من قسم ياد كردم و قصه خود را نقل نمودم چون بر سر راويه هاى خود رفتند آنها را به حال خود يافتند گفتند اكنون بر ما معلوم شد كه دين تو بهتر از دين ماست از بركت اين كرامت آن جماعت به شرف اسلام مشرف شدند.

پس ام شريك وارد مدينه شد و خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مشرف گرديد و نفس خود را به او بخشيد و آن حضرت او را قبول كرد و اين آيه شريفه در حق ام شريك است (و أمرأة مؤمنه ان وهبت نفسها لنبى ان اراد النبى ان يستنكحا خالصة لك من دون المومنين)

يعنى حلال كرديم از براى تو زن مومنه را اگر ببخشد نفس خود را براى پيغمبر بدون مهر اگر پيغمبر خواهد كه او را نكاح كند و اين حكم مخصوص تو است نه از براى سائر مومنان.

و در حيوة القلوب مى فرمايد ام شريك اسمش غزية يا غرية براء مهملة يا معجمة مى باشد دختر دودان بن عوف بن عامر بن لوى بود پيش از آن حضرت زوجه ابوالعسكر دوسى يا سهمى الازدى بوده و شريك را از او به هم رسانيد.

و در اصابه گويد در ماه رمضان به شرف اسلام مشرف شد بعد طلب كرد رفيقى را كه با او هجرت به مدينه بنمايد و خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برسد اتفاقا با يك نفر يهودى مصادف شد سئوال كرد اى ام شريك قصد كجا دارى فرمود رفيقى طلب مى كنم كه مصاحب من باشد و مرا به خدمت پيغمبر برساند يهودى گفت من با تو شريك مى شوم ام شريك قبول كرده با او همراه شد در حالى كه روزه بود چون وقت افطار رسيد يهودى زوجه ى خود را تهديد كرد كه اگر شربتى آب به ام شريك داده اى ترا هلاك مى نمايم چون تشنگى به ام شريك غالب شد در حال ديد دلوى روى سينه ى او گذارده شده است ام شريك از او آشاميد حس آشاميدن آب را يهودى ملتفت شد زوجه ى خود را گفت اكنون مى نگرم كه ام شريك آب مى آشامد زن يهودى قسم ياد كرد كه من او را آب نداده ام.

تا اينكه گويد ام شريك داخل مدينه گرديد و كانت جميله عرضت نفسها للنبى صلى الله عليه و آله و سلم فقالت انى اهب نفسى لك و اتصدق بها عليك فقبلها و كانت امرأة جميلة عايشه از اين كردار به خشم آمد گفت زنى كه نفس خود را به مردى بخشد خيرى در او نيست ام شريك اين بشنيد فرمود آن زن من هستم و همه خير با من است پس آيه ى مذكوره به تصديق ام شريك نازل گرديد.

و در كافى به سند حسن از امام محمد باقر روايت كرده است كه زنى از انصار به خدمت حضرت رسول آمد و خود را مشاطگى كرده بود (محتمل است قويا همان ام شريك مذكور باشد و الله العالم) و جامه هاى نيكو در بر داشت و در آن وقت حضرت در خانه ى حفصه بود پس گفت يا رسول الله زن را متعارف نمى باشد كه خواستگارى شوهر كند من مدتى است كه شوهر ندارم و فرزندى هم ندارم و اگر ترا به من حاجتى هست نفس خود را به تو مى بخشم اگر قبول كنى مرا.

حضرت او را دعاى خير كرد و فرمود كه اى زن انصاريه خدا شما را از جانب رسول خدا جزاى نيك دهد به درستى كه مردان شما يارى كردند مرا و زنان شما رغبت نمودند به سوى من حفصة آن زن را ملامت كرد و گفت چه بسيار كم است حياى تو و چه بسيار جرات مى نمائى و حرص بر مردان دارى آن حضرت حفصه را خطاب نمود و فرمود كه دست از او بدار اى حفصه كه او بهتر از تو است زيرا كه او رغبت كرد به رسول خدا و تو او را ملامت نمودى و عيب كردى.

پس به آن زن خطاب فرمود كه برو خدا ترا رحمت كند به تحقيق كه حق تعالى براى تو بهشت را واجب گردانيد به سبب آنكه رغبت نمودى به سوى من و متعرض محبت و شادى من گرديدى و به زودى امر من به تو خواهد رسيد ان شاء الله پس آيه ى مذكوره نازل گرديد و آن زن را حضرت قبول كرد پس حضرت باقر عليه السلام فرمود كه حق تعالى حلال كرد بخشيدن زن نفس خود را از براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و حلال نيست اين از براى غير آن جناب.

و در كافى به سندهاى معتبر روايت كرده اند كه هبه ى زن خود را مخصوص رسول خدا است و ديگرى را نكاح زن بى مهر جائز نيست و به اتفاق علماى خاصه و عامه وقوع نكاح به لفظ هبة از خصايص رسول خدا است.

از امهات مومنين ام حبيبه

دختر ابوسفيان بن حرب نام او رملة شوهر اولش عبدالله بن جحش بود و عبدالله او را با خود به حبشه برده بود و درآنجا عبدالله فوت شد حضرت رسول عمرو بن امية