رياحين الشريعة جلد ۲

ذبيح الله محلاتى

- ۲۸ -


را وكيل كرد تا اينكه حفصه را براى او خطبه كند و بعضى گفته اند نجاشى چهارصد اشرفى مهر ام حبيبه را عهده دار شد كه به او بدهد پس از جانب آن حضرت آن مهر را به ام حبيبه داد و چند جامه و بوى خوش براى او فرستاد و خرج وليمه عروسى او را متحمل شد و در همان حبشه مردم را به نام وليمه اطعام كرد و اين ام حبيبه هنگامى كه پدرش ابوسفيان براى تمديد مدت پيمان به مدينه آمد و داخل حجره ى ام حبيبه گرديد و روى فرشى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى نشست جلوس داد ام حبيبه آن فرش را از زير پاى او كشيد ابوسفيان گفت اى دختر از نشستن روى اين فرش از من مضايقه مى كنى گفت بلى اين فرشى است كه رسول خدا بر روى آن مى نشيند و هرگز نخواهم گذاشت كه تو بر روى آن بنشينى و حال آنكه تو مشركى.

ابوالمظفر سبط ابن جوزى در تذكرة الخواص ص 62 گفته فلما بلغ عايشه قتل اخيه محمد بن ابى بكر بكت بكاء شديد او كانت تدعو فى صلاتها على معويه و عمرو بن العاص و لما بلغ ام حبيبه اخت معاويه بن ابى سفيان قتل محمد و تحريقه فشوت كبشا و بعثت به الى عايشه تشفيا بقتل محمد به طلب دم عثمان فقالت عايشه قاتل الله ابنة العاهره و الله لا اكلت شواء ابدا الخ الحديث.

اقول اگر اين قضيه صدق باشد ام حبيبه از شرط اين كتاب نيست و از اين روايت معلوم شد كه چون خبر قتل محمد بن ابى بكر به عايشه رسيد در تعقيبات نماز خود معويه و عمرو بن عاص را لعن مى كرد و ام حبيبه چون به قتل محمد آگاه شد گوسفندى را بريان كرد و براى عايشه فرستاد كنايه از اينكه برادرت را چنين بريان كردند عايشه گفت خدا بكشد اين دختر زن زانيه را به خدا قسم كه ديگر بريان نخواهم خورد كمال عجب است كه هرگاه شيعه بر معويه بد بگويد رگهاى گردن ايشان پر مى شود و ديدها سرخ مى گردد اما عايشه كه معويه و عمرو بن العاص را در هر نمازى لعن مى كند و به ام المومنين ام حبيبه لقب دختر زن زانيه مى دهد مهره ى سكوت بر لب گذارند فالى الله المشتكى.

ام المومنين عايشه و حفصة

اين دو زن از شرط اين كتاب نيست و لكن چون بنى اميه از عداوتى كه با آل پيغمبر داشته اند و اين دو زن را منحرف مى دانستند چندان مناقب براى عايشه تراشيدند و اسفار سينه را از آن خرافات پر كردند و مردم بى اطلاع همه ى آن اخبار را تلقى به قبول نمودند و از حقيقت امر اطلاع پيدا نكردند تا اينكه پناه به خدا او را افضل از صديقه ى كبرى فاطمه ى زهرا سلام الله عليها براى مردم معرفى كردند.

حقير براى كشف مطلب و بيان حقيقت بدون اعمال تعصب چند سطرى در زندگانى اين دو ام المؤمنين از كتب معتبره ى سنيه به عرض برادران دينى خود از ابناء سنت در قلم مى آورم و قضاوت را به عهده ى خود آنها مى گذارم.

مضافا بر آن چه در ترجمه ام سلمه گذشت.

ترجمه ى عايشه

ابن حجر عسقلانى در اصابه گويد چهار يا پنج سال از مبعث گذشته بود كه عايشه متولد گرديد در سنه 57 يا پنجاه و هشت از هجرت وفات كرد و ابوهريره بر او نماز گذارد و در بقيع مدفون گرديد.

مادر عايشه ام رومان دختر عامر بن عويمر بن عبدشمس بن عتاب بن اذنية پدرش ابوبكر بن ابو قحافه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در سال نهم يا دهم بعثت او را نكاح كرد و عمر عايشه در آنوقت هفت يا شش سال بيشتر نبود و عقد او در ماه شوال اتفاق افتاد و زفاف او در مدينه بعد از هيجده ماه از هجرت واقع شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بكرى غير او تزويج ننمود و كنيه ى او ام عبدالله بود و عمر او شصت و چهار سال بود.)

كلام أميرالمؤمنين در حق عايشه

ابن ابى الحديد در جلد 2 شرح نهج البلاغة ص 456 طبع مصر كلام آن حضرت را چنين نقل كرده قال عليه السلام فمن استطاع عند ذلك ان يعتقل نفسه الى الله فليفعل فان اطعتمونى فانى حاملكم ان شاء الله على سبيل الجنة و ان كان ذا مشقة شديده و مزاقة مريره و اما فلانة فادركها رأى النساء و ضغن غلافى صدرها كمر جل القين و لو دعيت لينال من غيرى مثل ما اتت الى لم تفعل و لها بعد حرمتها الاولى و الحساب على الله)

و حاصل معنى آنكه أميرالمؤمنين مى فرمايد هر آن كس كه استطاعت دارد بر حبس كردن نفس خود را از شهوات نفسانيه به جهت طاعت خداوند متعال پس مبادرت جويد و اگر مرا اطاعت كنيد البته شما را به سوى بهشت مى رانم اگر چه پيمودن راه بهشت بسى سخت و دشوار و تلخ و ناگوار است اما عايشه از ضعف عقل و دين كه رويه ى زنان است و از بغض و عداوت و كينه كه در سينه او پنهان است و مانند ديگ آهنين بزرگى كه بر سر آتش در جوش است سينه او در جوش است و از عداوت قديمه ى او با من اين فتنه بر سر پا كرده است و اگر ديگرى غير من متصدى خلافت مى شد و عايشه را مى خواند بر خروج كردن به او مثل اين كه بر من خروج كرده است هرگز ايشان را اجابت نمى كرد و با اين حال من هتك حرمت او نكردم و جزاى عمل او را در كنارش ننهادم و انتقام از او را به خداوند قهار واگذار كردم)

حقير گويد تمام شراح نهج البلاغه مطلب را همين قسم نقل كرده اند از علماء شيعه و سنى اكنون ما مى پرسيم كه حقد و كينه و بغض عايشه به صريح كلام آن حضرت با حديث مجمع عليه شيعه و سنى چه مناسبت دارد و جمع آن چگونه مى شود و آن حديث اين است كه ابن عبدالبر در استيعاب در ترجمه ى أميرالمؤمنين روايت كرده است كه رسول خدا فرمود (يا على لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق) يعنى دوست ندارد ترا مگر كسى كه مومن باشد و دشمن ندارد ترا مگر منافق.

و نيز در استيعاب گويد (قال النبى من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه).

و نيز در همين كتاب گويد (قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم من احب عليا فقد اجنى و من ابغض عليا فقد ابغضنى و من آذا عليا فقد آذانى و من آذانى فقد آذا الله).

يعنى كسى كه على را دوست دارد مرا دوست داشته و كس كه على را دشمن دارد مرا دشمن داشته كسى كه على را اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كه مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده).

و اين احاديث در نزد اهل سنت متواتر است انصفونا ان كنتم مؤمنين

كلام ابى يعقوب معتزلى در حق عايشه

ابويعقوب يوسف بن اسماعيل اللمعانى از مشاهير معتزله است و كاملا در مذهب خود متعصب است به اعتراف ابن ابى الحديد در جلد 2 ص 456 و عبارت او را مفصلا نقل كرده كه حقير الفاظ او را در جلد 4 (الكلمة التامه) ايراد كرده ام اين مختصر گنجايش آن را ندارد فقط به پاره ى آن الفاظ قناعت مى شود.

منها قوله و كانت لعايشه على رسول الله جرأة و ادلال عليه الخ) از اين عبارت واضح است كه عايشه از سوء معاشرت پاس حرمت پيغمبر نداشتى و چون دختران اجلاف اسائه ادب به خرج دادى با اينكه از پست ترين قبائل عرب بودى و رحمى داشتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود الحصير فى ناحيه البيت خير من امراة لم تلد مع ذلك خود را عزيز بلاجهت دانستى و افشاى سر رسول خدا نمودى با رفيقه ى خود حفصه تا اينكه قرآن در تظاهر ايشان نازل گرديد كه مردم شب و روز آن را قرائت مى نمايند و در حق ماريه ى قبطيه گفت آنچه را گفت.

منها قوله و اول بدا الضغن كان بين عايشه و بين فاطمه الخ) آيا جائز بود براى عايشه كه با فاطمه كينه بورزد و به او حسد ببرد و دشمنى بنمايد كه چرا پيغمبر اين همه اكرام از فاطمه مى نمايد و احاديث متواتره كه آن را در جلد اول نقل كرديم كه رسول خدا فرمود فاطمه پاره ى تن من است اذيت مى كند مرا هر چه فاطمه را اذيت كند الخ همه را به طاق نسيان بگذارد و چندان آن مخدره را اذيت كند كه شكايت به پدر بزرگوارش بنمايد به تصريح ابو يعقوب مذكور و گاهى به أميرالمؤمنين شكايت بنمايد آيا اين دشمنى عايشه با فاطمه با اين احاديث متواتره در حق فاطمه چگونه خواهد بود انصفونا ان كنتم مؤمنين.

منها قوله و كان هذا و امثاله يوجب زيادة الضغن عند عايشه الخ) آيا سزاوار بود از براى عايشه كه هر چه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تجليل على و فاطمه مى نمود بر بغض و كينه و حسد عايشه اضافه مى شد و مرارا عايشه رسول خدا را به غضب آورده و عبدالعزيز دهلوى در تحفه در رد جواب مطاعن ابى بكر گفته اغضاب بنى كفر است ابويعقوب و ديگران تصريح دارند كه على عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد گرديد حضرت او را در كنار خود نشانيد عايشه گفت جائى پيدا نكردى مگر اينكه روى زانوى من بنشينى رسول خدا در غضب شد الخ.

منها قوله ثم بعث ابابكر بسورة البرائه الى مكه ثم عزل عنها بصهره فقدح ذلك ايضا فى نفس عايشه الخ).

اين عبارت مى گويد عايشه از عزل پدرش از بردن سوره ى برائه بدش آمد كه چرا پدر مرا عزل كرد و على را فرستاد تا اينكه گويد تهمتى كه به ماريه ى قبطيه زدند كشف خلاف آن امرى بود محسوس كه جاى شك براى كسى نماند به خلاف تهمتى كه به عايشه زدند كشف خلاف آن به نزول قرآن بود كه مؤمنين فقط تصديق كردند و به واسطه ى تولد ابراهيم فرزند رسول خدا سينه ى عايشه تنگ شد و گفت آنچه را گفت چون ابراهيم وفات كرد عايشه شماتت نمود الخ)

ما مى پرسيم كه اين كردار و گفتار عايشه خانم آيا مكذب اين حديث نيست كه معاذ الله پيغمبر فرموده باشد محبوب ترين مردان نزد من ابوبكر است و محبوب ترين زنان نزد من عايشه است انصفونا ان كنتم مومنين منها قوله فلما ثقل رسول الله فى مرضه انفذ جيش اسامه و جعل فيه ابابكر الى ان قال فكان من عود ابى بكر من جيش اسامه بارسالها اليه و اعلامها اياه بان النبى يموت الى آخر).

حاصل عبارت ابويعقوب مضمونش اين است كه مى گويد چون رسول خدا مرضش سنگين گرديد اسامة بن زيد را فرمان داد كه مردم مدينه را از انصار و مهاجرين جمع بنمايد و بيرون بروند و ابوبكر در ميان آنها بود و عايشه فرستاد و ابوبكر را طلبيد با اينكه رسول خدا فرمود لعن الله من تخلف عن جيش اسامه سپس پدرش را امر كرد كه برو به جاى رسول خدا امامت جماعت بنما و كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود ان كن لصويحبات يوسف براى همين كار عايشه بود كه بدون اجازه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پدرش را براى امامت جماعت به مسجد فرستاد و على در نزد اصحاب خود شكايت از عايشه مى كرد و در خلوت به عايشه نفرين مى كرد و چون امر خلافت ابوبكر انجام گرفت سخنانى از عايشه به على و فاطمه مى رسيد كه ايشان را به غضب مى آورد و چون على و فاطمه مقهور شدند عايشه شماتت كرد و چون فاطمه از دنيا رفت زوجات رسول خدا به سر سلامتى على عليه السلام آمدند مگر عايشه و عذر آورد كه من مريض بودم)

ابن ابى الحديد بعد از اينكه كلام ابويعقوب را مفصلا نقل مى كند به ابويعقوب مى گويد تو مى گوئى عايشه پدرش را براى نماز تعيين كرد گفت من نمى گويم على بن ابيطالب مى گويد او حاضر و من حاضر نبودم.

بالجمله همين عبارت ابويعقوب كه در كردار و گفترا عايشه نوشته خط نسخ بر جميع فضائل عايشه مى كشد.

تحريض و ترغيب عايشه مردم را به قتل عثمان

ابن اثير جزرى در كامل التواريخ گفته در حوادث سنه ست و ثلاثين ص 80 كه ابن ام كلاب نامش عبيد بن ابى سلمه از قبيله ى بنى ليث در بين مكه و مدينه عايشه او را ملاقات كرده و احوال مدينه را از او استفسار نموده عبيد گفت عثمان كشته شد و مردم با على بيعت كردند.

عايشه

قالت يا ليت اطبقت هذه على هذه ان تم الامر لصاحبك و ذكر ابن ابى الحديد ج 2 ص 77 من طبع مصر و قد كانت عايشه فى قتل عثمان اشد الناس عليه تاليبا و تحريضا فقالت ابعده الله لما سمعت قتله. گفت اى كاش اين آسمان بر زمين فرود شدى و اين امر خلافت براى صاحب تو انجام نمى گرفت برگردانيد مرا برگردانيد مرا پس برگشت به جانب مكه و همى گفت عثمان مظلوم كشته شد به خدا قسم در طلب خون او قيام خواهم كرد البته.

عبيد گفت اى عايشه تو اول كس بودى كه مردم را به قتل عثمان تحريض مى كردى و مى گفتى اقتلوا نعثلا فقد كفر عايشة گفت من چنين گفتم و لكن سخن من الحال بهتر از سخن اولى من است چه آنكه عثمان توبه كرد و او را كشتند پس عبيد اين اشعار را قرائت كرد.

فمنك البداء و منك الغير و منك الرياح و منك المطر
و انت امرت بقتل الامام و قلت لنا انه قد كفر
فهبنا اطعناك فى قتله و قاتله عندنا من امر
و لم يسقط السقف من فوقنا و لم ينكسف شمسنا و القمر الخ

و نيز محمد بن جرير طبرى در حوادث سنه ست و ثلاثين ص 172. و اعثم كر فى و احمد بن محمد منوفى در ترجمه ى تاريخ اعثم ص 124 و ص 136. و سبط ابن جوازى در تذكرة الخواص در باب رابع از خلافت أميرالمؤمنين گفته كه عايشه مى گفت اقتلوا نعثلا قتله الله و نعثل يك مرد يهودى بود در مدينه كه ريش بلندى داشت. و محمد خواوند شاه شافعى در روضة الصفا ج 2 ص 233. و عطاء الله در روضة الاحباب در خلافت أميرالمؤمنين و ابن قتيبه در السياسه و الامامة و ابن اثير در نهاية اللغه در لغت نعثل و همچنين در قاموس و تاج العروس و ابن عبدالبر در استيعاب در ترجمه ى صخر بن قيس و عمر بن فهد مكى در اتحاف الورى باخبار ام القرى و همچنين بلاذرى و واقدى و كلبى و ثقفى و ابومخنف و عنير ايشان همه نقل كردند كه عايشه مردم را بر عثمان مى شورانيد و تحريص و ترغيب مى كرد و مى گفت بكشيد اين نعثل يهودى را و ابن ابى الحديد ج 4 ص 456 و قد كان كثير من الصحابه يلعن عثمان و هو خليفه منهم عايشه كانت تقول اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا و روى ايضا ان عايشه خرجت بقميص رسول الله فقالت للناس هذا قميص رسول الله لم يبل و عثمان قد ابلى سنته ثم نقول اقتلوا نعثلا قتله الله نعثلا ثم لم ترض بذلك حتى قالت اشهد ان عثمان جيفة على الصراط عذا فمن الناسى من يقول روت فى ذلك خبرا الخ. گفته بسيارى از صحابه عثمان را لعن مى كردند در حالى كه او خليفه بود از جمله ى آنها عايشه بود كه مى گفت بكشيد اين نعثل را خداى اين نعثل را لعنت كند و عايشه پيراهن رسول خدا را به مردم ارائه داد و گفت اين پيراهن رسول خداست كه كهنه نشده است و عثمان سنت او را كهنه كرد.

و احمد بن محمد المنوفى الحنفى كه از مشاهير علماء ايشان است در ترجمه ى فتوح اعثم كوفى گفته است ام المؤمنين عايشه از عثمان خاطرى بس رنجيده داشت چه از آن مبلغ كه ابوبكر و عمر در وجه او مقرر داشته اند مضايقت مى فرمود و اين وقت كه قوم را به قتل عثمان همداستان ديد با او گفت اى عثمان بيت المال را خاص خويش نمودى و امت پيغمبر را در سختى و ضجرت گذاشتى و خويشان خود را در مال مسلمانان دست دادى و هر يك را به سلطنت و ملكى بازداشتى خداوند ترا از آسمان بى بهره كناد و از زمين بى نصيب گرداند و اگر نه آن بود كه به صورت مسلمانان بر مى آئى و نماز پنجگانه مى گذارى ترا مى كشته اند چنانكه شتران را بكشند عثمان در جواب او اين آيت مباركه را از قرآن قرائت مى كرد.

(ضرب الله مثلا للذين كفروا امرأة نوح و امراة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا الصالحين فخاتناهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين) بالجمله عايشه در قتل عثمان جهد وافى مبذول مى داشت و مى گفت هنوز پيراهن مصطفى كهنه نشده است عثمان شريعت او را كهنه ساخت هان اى مردم بكشيد اين پير كفتار را كه خداوند اين پير كفتار را زنده نگذارد و اين وقت به جانب مكه روان شد مروان بن حكم به نزديك او رفت و گفت اى مادر مؤمنان اگر اين عزيمت را به اقامت تبديل فرمائى و اين فتنه برخواسته را فرو نشانى و عثمان را از معرض قتل برهانى ثواب آن از زيارت مكه به زيادت باشد عايشه گفت من اكنون كار حج ساخته ام و بر من فريضه گشته است

مروان بدين شعر تمثل جست

حرق قيس على البلاد حتى اذا اضطرمت نارها احجما

يعنى قيس آتش در جهان زد چون نيك افروخته گشت خود را به كنارى كشيد يعنى چون كار عثمان بساختى و مردم را بر او شورانيدى اينك كنارى گرفتى عايشه گفت اى مروان چنان مى دانى كه من عثمان را نشناخته ام سوگند با خداى كه آرزوى من اينست كه عثمان را در عزاره كنند و به جاى طوق در گردن من اندازند و من آن عزاره را ببرم تا به درياى سبز دراندازم مروان گفت هم در پايان كار آنچه در دل داشتى از پرده بيرون انداختى عايشه گفت چنين است اين بگفت و به جانب مكه روان شد عبدالله بن عباس را ملاقات كرد عايشه او را گفت اى عبدالله ابن عباس خداى تعالى ترا عقلى و فضلى و بيانى داده است زينهار مردم را از كشتن اين طاغى (يعنى عثمان) بازندارى كه او بر قوم خويشتن همچنان شوم است كه ابوسفيان روز جنگ بدر بر قوم خود شوم بود اين سخن بگفت و مركب براند و عثمان را در آن دربندان مضيق بگذاشت انتهى بالفاظه)

و ابن سعد در طبقات و بلاذرى در انساب و ابن عبدربه در عقد الفريد و طبرى و ديگران نظائر مذكورات را مى گفته اند و از مجموع آنها كاملا روشن شد كه بلاشك عايشه مردم را بر قتل عثمان تحريص مى كرد و قتل او را واجب مى ديد و هر گاه عثمان اين مى شنيد آيه مذكوره را در مقابل او قرائت مى كرد از آن كفر عايشه قصد مى كرد و عايشه هم او را نعثلى مى گفت به آواز بلند در مجالس و محافل اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا اعلان مى كرد و حكم به قتلش مى داد و قاتلانش را از صاحبان بصائر و نيات صادقه مى دانست و عثمان را ضايع كننده ى سنت پيغمبر معرفى مى كرد و ابن عباس را وصيت مى كرد كه مبادا مردم را از قتل عثمان بازدارد.

اكنون برادران ما از ابناء سنت چاره ندارند مگر آنكه يكى از شقوق سه گانه را قبول كنند يا بگويند آنچه در كتب علماء ما نوشته اند كذب محض است ما مى گوئيم اين اعتقاد لازمه دارد كه آنچه در مناقب مشايخ ثلاثه و عايشه و حفصه نوشته اند ايضا دروغ است به طريق اولى براى اينكه در نقل مناقب نفع آنها است بلكه بالا و اين اعتقاد ريشه ى مذهب شما را به باد مى دهد براى اينكه اعتقادات شما از روى كتب علماى شما است.

اگر اين كتب دروغ باشد پس دين مأخوذ از اين كتب باطل است.

يا بگويند عايشه ى محترمه آنچه درباره ى عثمان از دشنام و شورانيدن مردم را بر او مقرون به صدق و صواب بوده و عثمان مستحق قتل بوده و عايشه ى محترمه با كبار صحابه هم دست و همداستان بوده در اين صورت چرا مى گوئيد قتل عثمان مظلوما عثمان مظلوم كشته شد مگر نمى دانيد كه اين سخن معنايش اين است كه عايشه و كبار صحابه مثل زبير و طلحه و عمار و عمرو بن حمق و ديگران همه ظالم باشند.

يا بگوئيد عايشه بر خطا بود كه هتك خليفه ى مسلمانان عثمان ذوالنورين نمود و سعى بليغ در قتل او فرمود در اين صورت ايمانى براى عايشه باقى نمى ماند و فضائلى كه در مدت هشتاد سال خلافت بنى اميه براى عايشه ساخته اند به باد فنا مى رود براى اينكه ابن حجر عسقلانى در اول اصابه روايت مى كند كه (من انتقص واحدا من الصحابه فهو زنديق) كسى كه يك نفر صحابى را بد بگويد داخل در زنادقه است پس چهى مى پرسى از حال كسى كه به عثمان بگويد اى پير كفتار و از او تعبير به جيفه گنديده بر صراط بنمايد و بگويد دوست دارم عثمان را در جوالى بگذارند و مانند طوق من به گردن بگيرم و او را در دريا غرق بنمايم اكنون حضرات اهل سنت اختيار به دست ايشان است هر يك از اين سه شق را اختيار بنمايند و لنا فيه عظيم و الحمد لله العلى الحكيم.

نصايح ام سلمه به عايشه

چون در ترجمه ى ام سلمه رضى الله تعالى عنها از اين پيش ياد كرديم ديگر به تكرار نپردازيم بالاخره آن نصايح از آن بانوى سعادتمند ام سلمه در گوش عايشه باد در چنبر و آب در غربال بود سوار بر هودج شد و رفت به بصره و خلق كثيرى را بكشتن داد براى اينكه خلافت را براى طلحه پا برجا بنمايد طلحه كشته شد و عايشه به مقصود خود نرسيد.