رياحين الشريعة جلد ۲

ذبيح الله محلاتى

- ۳۰ -


و اين مطلب در كتب معتبره ى اهل سنت و جماعت است ابن ابى الحديد در ج 4 ص 18 طبع مصر روايت كرده گفته (فاما يحيى بن الحسن صاحب كتاب النسب روى ان عايشه ركبت ذلك اليوم بغلا و استنفر بنى اميه مروان بن حكم و من كان هناك منهم و من حشمهم و هو قول القائل يوم على بغل و يوم على جمل).

و محمد خواوند شاه در روضة الصفا ج 2 ص 7 گفته در بعضى از روايات آمده كه جهت أميرالمؤمنين عليه السلام حسن قبرى به نزديك قبر حضرت رسالت كندند و جنازه ى آن حضرت را بردند براى دفن و قبل از دفن عايشه مطلع گرديد بر استرى سوار شده به آن موضع رفت به منع مشغول گرديده شيعه أميرالمؤمنين على بنياد غوغا كردند چندانكه سعى كردند مفيد نيفتاد چه مردم به دو فرقه شدند و به جانب يك ديگر تير انداخته اند چند تير به جنازه رسيد آنگاه امام حسين بنا بر وصيت أميرالمؤمنين حسن عليه السلام جنازه را در بقيع بردند دفن كردند.

و احمد بن محمد المنوفى الحنفى در ترجمه ى تاريخ اعثم و سبط ابن جوزى در تذكرة الخواص ص 122 از ابن سعد و واقدى حديث كرده است كه چون امام حسن محتضر شد فرمود مرا در نزد جدم دفن بنمائيد و حسين اراده كرد كه در حجره ى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را دفن كنند بنو اميه و مروان قيام كردند با سعيد بن العاص كه در آن وقت والى مدينه بود و در مقام منع برآمدند.

ابوهريره گفت اگر پسرى از موسى بن عمران از دنيا مى رفت آيا او را در نزد پدرش دفن نمى كردند عايشه گفت لا يدفن مع رسول الله احد).

پس روايتى را كه واقدى و ابن ابى الحديد و سبط ابن جوزى و منوفى و اعثم كوفى و محمد خواوند شاه و كذا ابن شحنة در روضة المناظر و صاحب حبيب السير و ابوالفدا در تاريخ مختصر و يحيى بن الحسن و ديگران آن را نقل كردند كه عايشه منع كرد امام حسن را در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دفن بنمايند حال چگونه توان احتمال داد كه عايشه نادم شده و توبه كرده كه بعد از پانزده سال از وقعه جمل باز چنان آتش حسد و بغض و عداوت در سينه ى او مشتعل شده كه جنازه ى پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را چنين بى حرمتى بنمايد تا به واسطه ى منع عايشه چند چوبه ى تير بر جنازه ى آن حضرت وارد بشود انصفونا ان كنتم مومنين.

و اما تمسك عامه براى توبه ى عايشه به اينكه هرگاه متذكر وقعه جمل مى شد چندان مى گريست كه مقنعه او تر مى شد.

مردود به واسطه اينكه اين گريه از كجا معلوم شد كه براى ندامت و توبه و پشيمانى باشد بلكه براى اين بود كه چرا به مقصود نرسيد و چرا طلحه كشته گرديد و چرا خلافت به قبيله ى يتم منتقل نگرديد چنانكه اول بود و چرا صحابه ى كبار او را بد مى گويند و چرا بنى هاشم او را نفرين مى كنند و چرا ازواج رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همه از خانه ى او پا كشيدند و از او اعراض كردند و بنى اميه هم چون بر مركب خلافت سوار شدند روى از او بگردانيدند و برادرش محمد را كشتند و بدن او را آتش زدند و برادر ديگرش عبدالرحمن را هم در مقام قتلش برآمدند كه چرا ولايت عهد يزيد را قبول نمى كند بلكه موافق بعضى از كلمات مورخين معويه عايشه را كشت و بنى اميه اين مطلب را مخفى كردند و براى وفاتش چيزهائى درست كردند كه اين مطلب مستور بماند و به مقام معويه ضررى وارد نشود ولى روزگار اين اسرار را از پرده بيرون انداخت جلال الدين سيوطى كه از اكابر اهل سنت است و فضائل او در نزد حضرات اهل سنت چون طشت از بام افتاده است در كتاب اخبار الاوائل بنا بر نقل صاحب تشييد ص 418 از طبع هند در اوليات معويه گفته ان معويه اول من ركب بين الصفا و المروه و اول من اظهر شرب البنيذ و الغنا و اكل الطين و اباحه و كان على منبر رسول الله ياخذ البيعه ليزيد فاخرجت عايشه رأسها من الحجره و قالت له صه صه هل استدعى الشيوخ لبنيهم البيعه قال لا قالت فبمن تقتدى انت فخجل و نزل عن المنبر و بنى لها حفرة فوقعت فيها و ماتت انتهى).

و غياث الدين خواوند ام شافعى در كتاب حبيب السير و حافظ ابى در تاريخ خود و علامه ى زمخشرى در ربيع الابرار و صاحب كامل السقيفه همه روايت كردند كه چون سال پنجاه هشت از هجرت شد معوية بن ابى سفيان جهت بيعت پسر خود يزيد به مدينه آمد امام حسين و عبدالرحمن بن ابى بكر و عبدالله بن زبير را برنجانيد عايشه زبان ملامت و اعتراض بر وى بگشاد معويه در خانه ى خويش چاهى كند سر آن را به خاشاك پوشانيد و كرسى از آبنوس بر زير آن نهاد آنگاه عايشه را به ضيافت طلب داشت و بر آن كرسى نشانيد تا در آن چاه افتاد و معويه سر آن چاه را به آهك مضبوط نموده از مدينه به مكه رفت).

و حكيم سنائى كه از شعراء معروف اهل سنت است در كتاب حديقه در آخر صفت حرب جمل گفته

عاقبت هم به دست آن ياغى شد شهيد بكشتش آن طاغى
آنكه با جفت مصطفى زين سان بد كند مر ورا تو مرد مخوان

و كامل بهائى در ص 456 در فصل شانزدهم از باب بيست و هفتم مطلب را كاملا نوشته اگر چه ايشان از علماء شيعه هستند ولى بعد از نقل كلمات علماء اهل سنت معلوم مى شود كه مطلب همين نحو است كه كامل بهائى نوشته مى فرمايد چون معاويه به مكه رسيد تا براى يزيد بيعت بستاند و جمله ى حجاز و عراق بر او و يزيد بيعت كرده بودند عايشه تهديد فرستاد كه برادرم محمد ابى بكر را كشتى و براى يزيد بيعت مى ستانى عمرو بن عاص با معاويه گفت اگر عايشه بر تو تشنيع كند بيم آن مى رود كه خلق بر تو بشورند كار خود را درياب معاويه ابوهريره و شرجيل را با هداياى بسيار به وى فرستاد و درخواست نمود كه كلبه ى ما را به قدوم خود منور و مزين بفرمائى و چاهى بكند و سر او را بست و فرشى گرانمايه آنجا بگسترد و كرسى بر سر آن نهاد و وقت نماز خفتن او را بخواند و گفت چندين هزار دينار نثار خواهم كرد عايشه با غلام خود در وقت نماز خفتن بر الاغ مصرى سوار شد و بر معاويه وارد گرديد معاويه مقدم او را بزرگ شمرد و بدان كرسى اشارت نمود كه بنشيند چون بر آنجا نشست به چاه فرو رفت در حال فرمان داد تا غلام و درازگوش او را هم به چاه انداختند و خاك انباشتند و كسى از اين قصه آگاه نبود مگر حضرت سيد الشهداء و كسان معاويه و رفته رفته مطلب بر سر زبانها افتاد ولى كسى جرئت اظهار نداشت و به كنايه شعرى ساخته اند

دهب الحمار بام عمرو و لا رجع الحمار و لا علامه

و انبته معاويه از عايشه خائف بود و براى نظام سلطنت خود كشتن عايشه را واجب مى دانست و مقدمات مسئله مفصل است و خلاصه اش اين است كه معاويه به مروان نوشت كه از مردم مدينه براى يزيد بيعت بگيرد مروان آن زمان والى مدينه بود.

چون نامه به او رسيد صناديد صحابه و تابعين را جمع كرد پس سخن بسيار گفت در روضة الصفا و ديگر كتب نوشته اند گفت معاويه كسى را وليعهد خود گردانيده كه چنين و چنان است و آن پسرش يزيد است و مدح بسيار از يزيد كرد عبدالرحمن بن ابى بكر در خشم شده گفت دروغ مى گوئى اى مروان و آن كس كه تو را به اين سخن امر فرموده زيرا كه يزيد با اين خصال ناپسنديده و اخلاق شوم ما هرگز به خلافت او راضى نخواهيم شد.

مروان در غضب رفته سخنان درشت گفت به عبدالرحمن و او را برشمرد خشم عبدالرحمن زياد شد برخاست پاى مروان را گرفت و گفت اى دشمن خدا از منبر فرود آى كه اهل آن نيستى حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم ترا و پدرت را از شهر بيرون كرد و تو و پدرت طريد رسول خدا هستيد عايشه بر اين معنى وقوف يافت چادر فراخى بر سر كرد با جماعتى از زنان به مسجد آمد مروان چون عايشه را بديد ترسيد پيش دويد گفت اى مادر مومنان ترا به خداى قسم مى دهم كه آنچه حق باشد بگوى عايشه گفت من به جز سخن حق چيزى نگويم و من به اداء شهادت قيام مى نمايم كه رسول خدا بر تو و بر پدر تو لعنت فرستاده است و تو كه طريد بن طريدى چگونه با برادر من اين نوع سخن مى گوئى مروان خاموش شد و عايشه مراجعت كرد در آن حال صورت قضيه را مروان به معاويه نوشت معاويه با هزار سوار سفر مدينه را وجه همت خود قرار داد آمد چون وارد مدينه گشت عايشه بر او وارد شد و با او گفت اين معنى پسنديده نبود كه برادر من محمد را كشتى و او را به آتش سوختى و امروز به مدينه آمده اى برادر ديگر مرا اذيت مى كنى و درباره ى او سخنان درشت مى گوئى و فرزند رسول خدا و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير را مى رنجانى و تو نمى دانى كه از طلقائى و طلقا را حلال نيست كه متصدى امر خلافت بشوند پدر تو از لشكر احزاب بود و در مخالفت با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چيزى فروگذار نكرد مرا معلوم نيست كه ترا از من امن كرده است الان اگر ترا بگيرم و به قصاص برادر خويش بكشم كدام كس مرا مانع خواهد شد به علاوه حجر بن عدى و اصحاب او كه از افاضل صحابه ى رسول خدا بودند به قتل رسانيدى الخ.

معويه چون اين وعيد و تهديد را از عايشه بديد لا محاله به قتل او اقدام كرد تا او را به قتل رسانيد.

خلاصه چون در ج 4 (الكلمة التامه) صد و هشتاد و پنج صحيفه در كردار و گفتار عايشه نگاشته ام در اينجا ديگر سخن را كوتاه مى كنم چون كتاب در موضوع ديگرى است.

اما حفصه بنت عمر بن الخطاب

فمن يشابه ابه فما ظلم نسخه ى ثانى رفيقه ى خود عايشه است و در هر شرى هم دست و همداستان بودند در جنگ جمل خواست با عايشه حركت كند برادرش عبدالله مانع گرديد.

ابن ابى الحديد در ج 3 ص 293 از ابى مخنف لوط بن يحيى و جرير بن يزيد و حسن بن دينار و واقدى و مدائنى روايت كردند كه چون أميرالمؤمنين عليه السلام به منزل ذى قار رسيدند عايشه براى حفصه نامه اى نوشت.

اما بعد فانى اخبرك ان عليا قد نزل ذى قار و اقام بها مرعوبا خائفا لما بلغه من عدتنا و جماعتنا فهو بمنزلة الاشقر ان تقدم عقر و ان تاخر نحر فدعت حفصه جوارى لها يتغنين و يضر بن بالدفوف فامرتهن ان يقلن فى غنائهن

ما الخبر ما الخبر على فى السفر كالفرس الاشقر
ان تقدم عقر و ان تاخر نحر

و جعلت بنات الطلقا يدخلن على حفصه و يجتمعن لسماع ذلك الغنا فبلغ ام كلثوم بنت على بن ابيطالب عليه السلام فلبست جلابيبها و دخلت عليهن فى نسوة متنكرات ثم اسفرت عن وجهها فلما عرفها حفصة خجلت و استرجعت فقالت ام كلثوم لئن تظاهرتما عليه منذ اليوم لقد تظاهرتما على اخيه من قبل فانزل الله فيكما ما انزل فقالت حفصه كفى رحمك الله و امرت بالكتاب فمزق و استغفرت الله و علم بذلك سهل بن حنيف فقال

عذرنا الرجال بضرب الرجال فما للنساء و ما للسباب
اما حسبنا ما اتينا به لك الخير من هنك ذلك الحجاب
و مخرجها اليوم من بيتها يعرفها الذنب بنح الكلاب
الى ان اتانا كتاب لها مشوم فيا قبح ذاك الكتاب

اين عبارتى را كه اين اعلام سنيه نقل كردند چند فايده به دست مى دهد و اشتباها را از ميان برمى دارد.

اول آنكه عايشه اظهار فرح و سرور كرد بر كثرت لشگر و عساكرى كه براى او فراهم شده براى قتال با نفس رسول و زوج بتول پس كلام عامه به اينكه عايشه براى اصلاح مسافرت كرد معلوم شد كذب محض است.

دوم آنكه اعلام كردن عايشه حفصه را و نامه به سوى او نوشتن با آن تعبيرات مذكوره كه على ابن ابى طالب در منزل ذى قار در حال خوف و ترس مرعوب است همانند شترى را ماند كه اگر قدم پيش گذارد او را پى كنند و اگر به عقب برود او را نحر كنند و اين تمثيل باشقر دلالت دارد كه على بن ابى طالب عليه السلام از اين جنگ جان به سلامت به در نبرد و كيف كان كشته خواهد شد پس معلوم شد كه عايشه تشنه بود براى كشته شدن آن حضرت.

سوم آنكه معلوم شد كه حفصه دختر عمر بن الخطاب با عايشه همدست و هم داستان بودند بر خذلان أميرالمؤمنين عليه السلام و اين دو زن هميشه متحابتين و متظاهرتين بودند در ايذاء رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و على مرتضى.

چهارم آنكه پر واضح گرديد كه حفصه از بسيارى فرح و سرور مجلسى بر سر پا كرد و جوارى خود را طلبيد و زنان ابناء طلقا را جمع كرد و بنا كردند به دف زدن و تغنى كردن و اشعار مذكوره را در سرود خود خواندن تا اينكه عليا مخدره ام كلثوم با جمعى از خواتين ناشناس يك مرتبه در مجلس آنها وارد شدند آن مخدره برقع از صورت برداشت و آن جماعت را سرزنش كرد و به حفصه خطاب فرمود كه تو و عايشه اگر امروز پشت به پشت هم داديد براى خذلان پدر من أميرالمؤمنين اين كار از شما تازگى ندارد همين معامله را با جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كرديد.

حفصه ديد يكباره رسوى گرديد نامه را گرفت و پاره كرد و از آن مخدره درخواست كرد كه ساكت بشود و بيش از اين آنها را رسوى نكند.

پنجم آنكه اشعار سهل بن حنيف كه در آن وقت والى مدينه بود از جانب أميرالمؤمنين عليه السلام معلوم مى شود كه عايشه در مكتوب خود سب أميرالمؤمنين عليه السلام كرده كه در شعر خود مى فرمايد مردها كه جنگ با مردها بنمايند معذورند و ما هم عذر آنها را مى پذيريم ولى زنها را چه افتاده كه قدم به ميدان حرب مى گذارند و دشنام مى گويند آيا كفايت نمى كند ما را از آنچه آورديم براى تو از نصيحت و خير و گفتيم كه زن نبايد حجاب خود را هتك بنمايد و پرده ى خود را پاره كند و امروز اين مسافرت حرام بودنش و مرتكب گناه بودنش از فرياد سگهاى ماه حوئب پيداست و اين سهل بن حنيف از اعاظم صحابه و از غازيان جنگ بدر است و كلام او بر حسب اصول عامه حجت است و مقرون به صدق و صواب است پس معلوم شد كه عايشه و حفصه از دشمنان أميرالمؤمنين و سبب كننده ى خاتم النبيين بودند بند براى اينكه اخبار بسيارى در مسند احمد بن حنبل و مستدرك حاكم است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود يا على من حسبك فقد سبنى و ابن عبدالبر در استيعاب در ترجمة على بن ابيطالب مى گويد روى طائفة من الصحابه ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال لعلى رضى الله عنه لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق و كان على رضى الله عنه يقول و الله انه لعهد النبى الامى انه لا يحبنى الا مؤمن و لا يبغضنى الا منافق.

و نيز روايت كرده از رسول خدا كه فرمود من احب عليا فقد احبنى و من ابغض عليا فقد ابغضنى و من آذى عليا فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله.

آيات سوره ى تحريم

عتاب عليا مخدره ام كلثوم كه به خطاب حفصه فرمود لئن تظاهرتما عليه الخ اشاره است به آيات سوره ى تحريم كه مى فرمايد.

(ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين الايه

و اين آيات نص صريح است بر سوء معاشرت عايشه و حفصه مع ذلك باز اهل سنت عايشه را به عرش برين و آسمان هفتمين مى رسانند مسلم در صحيح خود در كتاب نكاح از ابن عباس روايت كرده كه گفت من بسيار حريص بودم كه از عمر سئوال كنم از اين دو زن كه خدا مى فرمايد.

ان تتوبا الى الله تا اينكه در راه مكه از او سئوال كردم با كراهت گفت آن عايشه و حفصه به تفصيلى كه در ج 4 (الكلمة التامه) ايراد كرده ام و جميع اتفاق دارند كه آيه در حق عايشه و حفصه نازل گرديده است خازن بغدادى در تفسير خود گويد تظاهرا خطاب به عايشه و حفصه است و به معنى تعاون بر اذيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه سر آن حضرت را فاش كردند و زنان آن حضرت را اذيت كردند.

و قاضى عبدالجبار در مغنى مى گويد (ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما) دلالت بر وقوع توبه دارد سيد مرتضى در شافى بيان كافى دارد كه وقوع معصيت مسلم است ولى وقوع توبه ابدا معلوم نيست)

و اين دو زن چندان پرده ى شرم و حيا از رخ برافكندند كه خداى تعالى آنها را به زن نوح و لوط عليهماالسلام تشبيه نمود و در سوره ى تحريم فرمود (ضرب الله مثلا للذين كفروا امراة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا الصالحين فخانتاهما فلن يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين.

در تفسير خازن بغدادى كه از تفاسير مشهوره ى معتبره ى سنيه است و نسخه ى آن در نظر اين قاصر است در ص 288 ج 4 گفته و فى هذا المثل تعريض بامى المؤمنين عايشه و حفصه و ما فرط منهما و تحذير لهما على اغلظ وجه و اشده)

يعنى خداوند متعال خاطرنشان عايشه و حفصه نمود كه بودن شما عيال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بدون طاعت و انقياد فائدتى ندارد مثل زوجه نوح و لوط كه در حباله ى نكاح اين دو پيغمبر محترم بودند چون خيانت كردند و ايمان به ايشان نياوردند آن زوجيت براى آنها فايده نداشت و عذاب كه بر قوم نوح و لوط نازل شد آنها هم با كفار هلاك شدند و جهنمى گرديدند.

يعنى اى عايشه و حفصة شما هم اگر مخالفت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بنمائيد حال شما حال ايشان است.

و فخر رازى و زمخشرى با آن تعصب تصريح دارد در تفسير خود كه اين دو مثل يكى آيه ى مذكوره يكى آيه ى متضمن زوجه ى فرعون آسيه كنايه ى عظيمى است به دو مادر مومنان عايشه و حفصه به سبب آنچه از ايشان صادر گرديد از اتفاق بر آزار آن حضرت بالجمله حفصه زوجه ى خنيس بن عبدالله بود چون او وفات يافت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را تزويج كرد و در اواخر خلافت أميرالمؤمنين عليه السلام از دنيا رفت.

نام بقيه ى زوجات رسول خدا

تعداد زوجات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مختلف نقل شده است جماعتى پانزده جماعتى هيجده جماعتى بيست جماعتى بيست و يك نوشته اند و بعضى بيست و دو نوشته اند با سيزده نفر ايشان نزديكى كرد و آن خديجه ى كبرى و ام سلمه و ميمونه و زينب بنت جحش و ماريه قبطيه و عايشه و حفصه و ام حبيبه و سوده و جويريه و صفيه و ام شريك و زينب الخزيمة الهلاليه ترجمة دوازده نفر از اين مذكورات از اين پيش گذشت اما زينب دختر خزيمة الهلاليه پيش از حضرت رسول زوجه ى عبيدة ابن الحارث بن عبدالمطلب بود و بعضى گفته اند زوجه ى برادر او طفيل بن الحارث

بود و او را ام المساكين مى گفتند در حيوة رسول خدا از دار دنيا رفت و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چون رحلت نمود نه زن در حباله ى نكاح او بود و آن عايشه و حفصه و ام سلمه و سوده و زينب بنت جحش و ميمونه بنت الحارث و ام حبيبه بنت ابى سفيان و صفيه بنت حى بن اخطب و جويريه بنت الحارث الخزاعى اين نه زن حضرت آنها را نكاح كرده بود.

دو زن ديگر از امهات مومنين بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زنده بودند يكى ماريه ى قبطيه ى كه جاريه آن حضرت بود ديگر ام شريك كه خود را به حضرت بخشيد و در محاسن برقى ام هانى دختر ابوطالب خواهر أميرالمؤمنين را از زوجات رسول خدا شمرده و اشهر خلاف آن است و حضرت ممكن است او را خواستگارى كرده باشد چنانچه در ترجمه او در محل خود بيايد ان شاء الله.

و اما زنانى كه قبل از دخول از آن حضرت مفارقت كردند نه نفرند.

اول عاليه دختر بيان طلاق داد او را قبل از دخول.

دوم قتيله خواهر اشعث بن قيس كه حضرت قبل از دخول به او به درجات عاليات فردوس اعلا رحلت نمود.

سوم فاطمه دختر ضحاك است كه آيه ى تخيير هنگامى كه بر آن حضرت نازل گرديد و زنان خود را مخير فرمود ميان اختيار آن حضرت و اختيار دنيا پس آن بى سعادت اختيار دنيا كرد و مفارقت از آن حضرت را قبول كرد بعد از آن در فقر و فاقه به جائى رسيد كه در كوچه هاى مدينه پشكل شتر برمى چيد و به آن معاش مى گذرانيد و مى گفت منم شقيه و بدبختى كه اختيار دنيا كردم.

چهارم شيثاء دختر صلت حضرت او را تزويج فرمود و پيش از آنكه او را به نزد حضرت بياورند آن جناب از دار فانى رحلت فرمود.

پنجم اسماء دختر شراجيل است كه چون حضرت او را تزويج نمود و به خدمت حضرت آوردند عايشه و حفصه حسد بر او بردند او را تعليم دادند كه هرگاه رسول خدا به نزد تو مى آيد به زودى به او دست مده تا ترا دوست بدارد آن بيچاره فريب خورد چون حضرت رسول به نزد او آمد گفت پناه مى برم به خدا از تو.

حضرت فرمود پناه بردى به جاى محكمى پناه دادم ترا برو و به اهل خود ملحق شو پس او را طلاق گفت قبل از دخول.

ششم مليكه ليثيه است كه او را قبل از دخول طلاق داد

و بنا به روايت حيوة القلوب حضرت به او فرمود خود را به من ببخش او گفت آيا پادشاه خود را به بازارى مى بخشد پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مالى به او دادند و او را طلاق گفتند.

هفتم عمره بنت يزيد است چون او را به خدمت حضرت آوردند در بدن او پيسى مشاهده كرد او را طلاق گفت قبل الدخول.

هشتم ليلى بنت حطيم الانصارى است چون به خدمت حضرت آمد اظهار كراهت كرد سپس حضرت قبل الدخول او را رها كرد.

نهم زنى را كه عمره نام داشت تزويج كرد پدر آن دختر اوصاف حميده ى دختر را بيان كرد از جمله ى آن اوصاف گفت هرگز بيمار نشده است دختر من چون آن حضرت اين را شنيد فرمود كه چنين كسى را نزد خدا خيرى نيست پس او را طلاق گفت.

پس بنابراين تعداد بيست و دو زن مى شود و اگر ام هانى را كه ذكر شد آن حضرت تزويج كرده باشد بيست و سه زن مى شود.

پس فرمايش شيخ طوسى كه براى آن حضرت هيجده زن مى نويسد پنج نفر را در قلم نياورده و ابن بابويه كه پانزده زن براى آن حضرت مى نويسد شش نفر را در حساب نياورده است نظر به اينكه علاوه بر اينكه مدخول بها نبودند بعضى از آنها چنان ظاهر مى شود كه فقط خواستگارى بوده مثل ام هانى يا خود را به آن حضرت بخشيدند مثل ام شريك يا از جوارى آن حضرت بودند يا آنكه روايت متضمن اسماء اين زوجات غير مدخول بها قابل اعتبار نبوده.

و اما زنانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به آنها دخول كرد به اجماع امت بر مردان عالم حرامند و اما غير مدخول بها اشهر ميان علماء شيعه و اقوى حرمت است و بيشتر علماء اهل سنت جائز مى دانند و حضرت باقر عليه السلام مى فرمايد اگر از علماء عامه ى بپرسيد كه اگر مردى زنى را نكاح كند و پيش از دخول طلاق بگويد آيا آن زن بر فرزند او حلال است هر آينه خواهند گفت نه پس رسول خدا حرمتش زياده از پدران ايشان است در حيوة القلوب اين روايت را نقل كرده و ايضا روايت كرده كه دو زن از زنان غير مدخول بها بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به نزد ابوبكر آمدند گفتند مردم ما را خواستگارى مى كنند تكليف چيست ابوبكر به اشاره ى عمر اجازه داد آنها را و هر دو شوهر كردند يكى از آن دو مرد به مرض پيسى و خوره دچار گرديد و آن مرد ديگر ديوانه شد)

تمام شد تاريخ زندگانى زوجات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اكنون شروع مى نمائيم به ذكر مادر رسول خدا و سائر امهات ائمه هدى عليهم السلام.

آمنه بنت وهب والده ى رسول خدا

نسب آمنه خاتون از طرف پدر به اين ترتيب است بنت وهب بن عبدمناف بن زهرة ابن كلاب بن مرة بن كعب بن لوى و نام مادر آمنة برة دختر عبدالعزى بن عثمان بن عبدالدار بن قصى بن كلاب بن مرة بن كعب بن لوى است و نام مادر بره ام حبيبه دختر اسد بن عبدالعزى بن قصى بن كلاب بن مرة بن كعب بن لوى و چون چهار ماه يا دو سال يا شش سال كه از عمر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گذشت آمنه وداع جهان گفت و در ايواء مدفون گرديد كما سياتى

پاره اى از فضائل آمنه و كمال ايمان او

در جلد سوم تاريخ سامراء نقل كرده ام اين روايت را در ترجمه ى ابوطالب كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود جبرئيل مرا خبر داد و گفت يا رسول الله خداى متعال آتش را بر شش نفر حرام كرده يكى صلبى كه تو از او منتقل شدى و آن صلب هاشم و عبدالمطلب و عبدالله است و بر رحمى كه تو را حمل كرده است و آن رحم آمنه است و پستانى كه تو را شير داده است و آن حليمه ى سعديه است و دامنى كه تو كفالت كرده و آن ابوطالب است.

حاجى ملا باقر واعظ كجورى تهرانى طاب ثراه در خصائص فاطميه ص 292 مى فرمايد در اوصاف آمنه خاتون والده ى ماجده ى سيد انبياء صلى الله عليه و آله و سلم مروى است.

انها كان وجهها كفلقة القمر المضيئة و كانت من احسن النساء جمالا و كمالا و افضلهن حسبا و نسبا.

و امام در حق او مى فرمايد و الله ما فى نبات مكه مثلها لانها محتشمة و نفسها طاهرة مطهرة عفيفة اديبة عاقلة فصيحة بليغة و قد كساها الله جمالا لا يوصف.

و از ادب و فضل و عقل و ايمان و بيان شيرين وى مى توان از اين ابيات منظومه اش و كلمات منثوره اش استدراك نمود و اين ابيات مرويه از خود آن مخدره است كه در زمان وفات و اوان رحلتش به حضرت ختمى مرتبت خطاب كرده عرض نمود.

ان صح ما ابصرت فى المنام فانت مبعوث على الانام
من عند ذى الجلال و الاكرام تبعث فى الحل و فى الحرام
تبعث بالتحقيق و الاسلام دين ابيك البر ابراهام
فالله انهاك عن الاصنام ان لا تواليها مع الاقوام

و زرابت لسان و حلاوت بيان و حسن منطق و عقيده ى صحيحه ى آن مكرمة اين عبارات فصيحه است كه در زمان رحلتش نيز فرمود.

كل حى ميت و كل جديد بال و كل كثير يفنى و انامية و ذكرى باق و قد تركت خيرا و ولدت طهرا و السلام.

يعنى هر زنده مى ميرد و هر تازه كهنه مى شود و هر گروهى نيست مى گردد و من مى ميرم اما ياد من هميشه هست و من خير گذاردم و مولود مطهرى مانند محمد صلى الله عليه و آله و سلم زادم.

و در فضل اين دره ى يتيمه و سيده ى كريمة و جوهر ثمينة و حسناء حصنية آمنه خاتون رضى الله تعالى بس است كه وعاء وجود مقدس نبوى گرديده و به شرف امومت آن مكرمة مفتخر شده است و در اين مقام بوصيرى بسيار خوب گفته

فهنيئا لآمنة الفضل الذى اشرفت به حواء
من لحواء انها حملت احمد و انها به نفساء
يوم نالت بوضعه ابنة وهب من فخار و لم تنله النساء

اين بيت را خوش گفته.

اى نور خداى در سراپاى اى مريم لا شريك له زاى

و بهتر از اين در ولادت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و حضرت امير عليه السلام فرموده اند.

مالف فى خرق القوابل مثله الا ابن آمنة النبى محمد

جواب كافركيشان

جمعى معويه پرست دنيا دوست هواخواه بنى اميه از راه دشمنى و عداوت با أميرالمؤمنين اخبارى تلفيق كردند و آياتى براى فاسد خود تاويل نموده اند و زبان به هرزه گوئى گشاده اند و معاذ الله نسبت كفر به آباء بنى و والده ى ماجده اش آمنه خاتون داده اند ولى به حمد الله اين حقير در جلد سوم تاريخ سامراء كه در تهران به طبع رسيده اندوخته ى اين متعصبين كافركيشان را چون پشم زده به باد فنا داده ام و اعلام و دانشمندان از علماء سنيه با ما موافق اند در ايمان آباء و امهات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خصائص فاطمية گويد جلال الدين سيوطى كتابى موسوم به مسالك الخلفاء فى والدى المصطفى تاليف كرده و در آن كتاب گفته است من آنچه استقراء كرده ام امهات پيغمبران را مؤمنات يافته ام يعنى هر يك با ايمان بالله از دنيا رحلت كرده اند.

و دمياطى و ابن حجر عسقلانى و جمعى ديگر از علماء سنت با او در اين اعتقاد موافق اند.

و واقدى و امثال آن از علماء اهل سنت اخبارى در ولادت با سعادت حضرت رسالت نقل كرده اند چنانچه عنقريب مى شنوى كه غالب آنها مشعر و مصرح بر جلالت قدر و صلابت ايمان آمنه مى كند و عنقريب خواهى شنيد كه كعب احبار به معاويه گفت من هفتاد دو كتاب خوانده ام كه ملائكة به جهت ولادت هيچ پيغمبرى به زمين نيامدند جز از براى مريم و آمنة بنت وهب و حجابهاى بهشتى نزدند براى زنى مگر براى مريم و آمنه بنت وهب البته خداوند متعال ابا دارد زن كافره را در برابر زن مومنه مانند مريم قرار دهد و همان تكريمات مريميه را در حق آن زن مشركه مقرر فرمايد پس چه فرقى بين ايمان و كفر است و چه امتيازى در ميزان عبوديت مقرر است البته وعاء اشرف موجودات شرف امومت او مقدم است بر امومت اولياء كاملين علاوه از مزيت ذاتى و اصالت فطرى كه همه ى زنان مكه رشك منزلت او را داشته اند و به همه سعادات و كرامات و مواهب جميله و مناقب جليله او را مى ستودند و پدر بزرگوارش را از اين نعمت محموده و مكرمت مسعوده مژده و بشارت به خير مى دادند بلكه پيغمبر را در آن زمان مردان و زنان به نام مادرش آمنه مى خواندند چنانكه جارود بن منذر نصرانى كه در عام حديبية اسلام آورد و علم كاملى در طب و فلسفه و كتب سماويه داشت در ابيات خود خطاب كرده عرض مى كند.

اتيتك يابن آمنة الرسولا لكى بك اهتدى النهج السبيلا

و اين نسبت نه از راه اهانت است بلكه از جهت جلالت و فخامت او است و بايد دانست كه آنچه مدلول اخبار به دست مى آيد و مشهور بين فرقه حقه ى اثنا عشريه است اين است كه والدين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با ايمان كامل و اسلام خالص از دنيا رحلت نمودند و هرگز به ديانات اهل مكه اعتقادى نداشتند و به جز خدا كسى را پرستش نكردند.

و صدوق در اعتقادات خود فرموده اعتقاد نافى آباء النبى انهم مسلمون من آدم الى ابيه اباطالب و كذا آمنة بنت وهب ام رسول الله و قال النبى انى خرجت من نكاح و لم اخرج من سفاح من آدم عليه السلام.

و قد روى ان عبدالمطلب كان حجة و ابوطالب كان وصيه و ايضا حديث نبوى است كه فرمود لم ازل نيقلنى الله من اصلاب الطاهرين الى ارحام المطهرات حتى اخرجنى من عالمكم هذا و لم يدنسنى دنس الجاهلية.

و طبرسى در مجمع دعوى كرده است اتفاق شيعه را با اجماع فرقه ى اماميه را با سلام آباء النبى صلى الله عليه و آله و سلم

و ايضا مجلسى مى فرمايد اتفقت الامامية على ان والدى الرسول و كل اجداده الى آدم كانوا مسلمين بل كانوا من الصديقين او اوصياء المعصومين.

ايضا حديث ان الله حرم النار على صلب انزلك و على بطن حملك و على حجر كفلك و على ثدى ارضعك متفق عليه بين الفريقين است چنانچه شرح اين اخبار و غير آنها را در جلد سوم تاريخ سامراء داده ام.

و علامه ى مامقانى در تنقيح المقال گفته ان من ضروريات مذهبنا ان اجداد النبى من الابوين لم يتلوثوا بالشرك و انهم موحدون الى آدم و فى الآيات بذلك شهادة كقوله سبحانه (و تقلبك فى الساجدين) المفسرة بقوله اما بنى او وصى نبى و قوله تعالى و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا و قوله تعالى و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره و الحال ان النبى كان يزور قبر ابويه الى غير ذلك من الايات المستفاد منها ذلك و الاخبار بذلك عندنا متواتره انتهى كلام المامقانى)

و لعمرى ان امنة من اكابر النساء و من اشراف النسوة المكرمات و انها من اعلى العرب نسبا و حسبا سطع نور فخرها السموات العلى و هبت رياح عطرها فى كل ذرات الهواء فلها الفضل الجميل التى لم يسمح الدهر لها بمثيل.

زنده كردن رسول خدا مادر خود آمنه را

مجلسى در حيوة القلوب روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شبى به نزد قبر پدر خود عبدالله آمد و دو ركعت نماز به جا آورد و عبدالله را ندا كرد به ناگاه قبر شكافته شد و عبدالله در قبر خود بنشست و بگفت اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله حضرت فرمود اكنون شهادت بده كه على ولى من است عبدالله شهادت به ولايت أميرالمؤمنين عليه السلام داده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود اكنون برگرد در باغستان خود كه بودى پس به نزد قبر مادر خود آمنه خاتون آمد و باز چنان كرد قبر شكافته شد و آمنه در ميان قبر بنشست و مى گفت اشهد ان لا اله الا الله و محمدا رسول الله حضرت فرمود ولى تو كى است اى مادر عرض كرد ولى تو كيست اى فرزند حضرت فرمود شهادت بده كه