رياحين الشريعة جلد ۲

ذبيح الله محلاتى

- ۳۲ -


نزول ملائكه به جهت حراست آمنه و تكلم رسول خدا در رحم او

چون قريش اين سخنان را از سطيح شنيدند شمشيرها كشيدند و به جانب سطيح دويدند بنى هاشم براى حمايت سطيح اسلحه پوشيدند و شمشير حمايل كردند و ابوجهل ندا كرد كه راه دهيد كه من اين كاهن را به قتل رسانم و آتش سينه خود را فرونشانم ابوطالب چون اين بديد شمشيرى به طرف او پرتاب نمود شمشير بر سر او آمده جراحتى منكر بر سر او با ديد آمد و خون به صورتش بدويد.

ابوجهل ندا كرد اى سركردهاى قبائل اين عار بر خود نپسنديد و سطيح و آمنه و فاطمه را بكشيد تا از شر آنچه اين كاهن مى گويد ايمن گرديد پس همه ى قريش بر سطيح حمله كردند بنى هاشم تاب مقاومت ايشان نداشتند غبار فتنه بلند شد و زنان به خانه كعبه پناه بردند و صدا به گريه بلند كردند.

در آن وقت آمنه مى فرمايد من چون شمشيرها بديدم بسيار بترسيدم ناگاه فرزندى كه در شكم من بود به حركت آمد و صدائى از او ظاهر گرديد مقارن اين حال صيحه اى از هوى ظاهر گرديد كه عقلها از آشيان بدنها پرواز كرد و مردان همه بيهوش شدند و برو درافتادند.

پس نظر كردم به جانب آسمان ديدم كه درهاى آسمان گشود شده است و سوارى حربه اى از آتش در دست دارد و به آواز بلند مى گويد كه شما را راهى نيست به ضرر رسانيدن به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و منم برادر او جبرئيل.

آمنه مى فرمايد در اين وقت قلبم ساكن گرديد و خوف من به ايمنى مبدل شد و همه به خانه هاى خود مراجعت كرديم.

وقوع حوادث در ايام حمل آمنه

چون آمنه صدق در ثمين و حامله به خاتم النبيين گرديد چند سال بود كه عرب به بلاى قحط دچار بودند چون نطفه ى آن حضرت در رحم قرار گرفت باران باريد و مردم در حضب نعمت شدند تا بجائى كه آن سال را سنة الفتح ناميدند.

پس عبدالله سفر شام نمود و در هنگام مراجعت چون به مدينه رسيد در دار النابغه به رحمت حق پيوست و در آن وقت سن عبدالله بيست و پنج سال گذشته بود و هنوز آمنه حمل خويش نگذاشته بود بنابر مشهور.

و واقدى روايت كرده كه چون خبر فوت عبدالله به مكه رسيد آمنة از شنيدن اين خبر گريه ها كرد موى سر پريشان نمود گريبان چاك زد و زنان نوحه گر را براى يناحه بر وى حاضر كرده نوحه گرى و عزادارى سخت كرد و بنا بر قولى عبدالله در مدينه پانزده روز مريض شد و داعى حق را لبيك گفت.

پس سقف خانه شكافته شد و هاتفى فرياد كرد لقد مات من كان فى صلبه خاتم النبيين و اى نفر لا يموت و بقول واقدى او را غسل داده كفن و دفن نموده و قبه ى عظيمى بر قبر او بساختند و مزار وى در بنى النجار مشهور است.

واقدى گويد يك ماه از حمل آمنه گذشت آسمان و زمين و درختان يك ديگر را بشارت دادند و چون دو ماه از حمل او گذشت ملكى از آسمان و زمين ندا درداد كه صلوات فرستيد بر محمد و آل محمد و استغفار كنيد از بهر امت او.

و چون سه ماه از حمل آمنه منتقضى شد ابوقحافه از سفر شام مراجعت مى كرد چون به نزديك مكه معظه رسيد ناقه ى او سر به زمين نهاد و سجده مى كرد ابوقحافه چوبى سخت بر سر آن ناقه بزد باز هم سر برنداشت پس در خشم شد و گفت مثل تو ناقه نديده بودم كه به ناگاه هاتفى بانگ بر او زد كه مزن او را مگر نمى بينى كه جبال و اشجار و بحار و جمله ى آفرينش را كه سجده ى شكرانه كنند كه از پيغمبر امى در شكم مادر سه ماه گذشته است واى بر بت پرستان از شمشير او و شمشير اصحاب او.

چون چهار ماه از حمل آمنه منقضى شد حبيب زاهد از طائف روانه ى مكه شد و در راه طفلى را مشاهده نمود كه برو درافتاده هر چند او را برگرفت و به پاى داشت هم به سجده درافتاد پس هاتفى ندا درداد كه دست از او بردار كه سجده ى شكر مى كند به وجود پيغمبر برگزيده.

و چون پنج ماه سپرى شد و حبيب زاهد به خانه مراجعت كرد ديد صومعه او مى لرزد و قرار نمى گيرد و بر محراب آن نوشته است كه اى اهل صوامع ايمان آوريد به خدا و رسول به محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه نزديك شد ظهور او و خوشا به حال آن كس كه ايمان آورد به او و واى بر آن كس كه بر او كافر شود پس حبيب از ديدن اين آيات ايمان آورد و چون شش ماه گذشت اهل مدينه و مردم يمن به قانون هر سال كه در عيدگاه خود حاضر مى شدند و رسم آنها اين بود كه در نزد درختى كه آن را ذات انواط مى ناميدند جمع مى شدند و آن درخت را ستايش و پرستش مى نمودند و آن روز را خوش مى خوردند و خوش مى آشاميدند در اين وقت چون نزد آن درخت انجمن شدند بانگى از درخت برآمد كه جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا مردم از آن بانگ بترسيدند و به خانه هاى خود شتافتند.

و چون هفت ماه از حمل آمنه گذشت سوادب بن قارب نزد عبدالمطلب آمد و گفت دوش ميان خواب و بيدارى درهاى آسمان ها را گشوده ديدم ملائكه همى فرود شدند به سوى زمين و گفتند زينت كنيد زمين را كه نزديك شد ظهور محمد صلى الله عليه و آله و سلم پسر زاده ى عبدالمطلب رسول خدا بر كافه ى خلق صاحب شمشير قاطع من گفتم او كيست گفت محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب ابن هاشم بن عبدمناف عبدالمطلب فرمود اين خواب را پوشيده دار.

و چون هشت ماه از حمل آمنه گذشت ماهى طموسا يا طينوسا نام داشت در بحر اعظم بر دم خويش بايستاد در آن حال ملكى او را گفت ترا چه مى شود اى ماهى كه بحر را متلاطم ساختى گفت هنگامى كه مرا پروردگار من بيافريد فرمود چون محمد ظهور كند او را دعا كن اينك شنيده ام كه ملايك بشارت او را مى دهند پس براى دعا به حركت آمدم ملك گفت آرام باش و دعا كن.

و چون نه ماه از حمل آمنه گذشت ده هزار ملك از آسمان فرود شدند و هر يك قنديلى از نور به دست داشتند كه بر آن نگاشته بود لا اله الا الله محمد رسول الله پس به دور مكه صف زدند و همى گفتند اين نور محمد است و عبدالمطلب از اين جمله آگاه بود و پوشيده مى داشت و چنان بود كه حمل آن حضرت بر آمنه تا شش ماه هيچ گرانى نداشت و جز قطع آن خون كه مر زنان را عادت است او را علامتى به دست نبود تا در شب جمعه هفدهم ربيع الاول آن حضرت متولد گرديد.

اخبار آمنه به وقوع غرايب هنگام وضع حمل خود

آمنه مى فرمايد چون مرا درد زائيدن گرفت و شديد شد صداهاى بسيار شنيدم از خانه اى كه در او بودم كه به سخن آدميان شباهت نداشت و عملى از سندس بهشت ديدم كه بر قصبى از ياقوت آويخته بودند كه ميان آسمان و زمين را پر كرده بود و نورى ديدم از سر آن حضرت ساطع شد كه آسمان را روشن كرد و من قصرهاى شام را ديدم كه از بسيارى نور كان شعله آتشى بود و در دور خود مرغان بسيارى ديدم كه بالها گشوده بودند در اطراف من و در روز ولادت آن حضرت هر بتى كه بود سرنگون و هر سرير ملكى واژگون گرديد و ايوان كسرى بلرزيد و چهارده كنگره او بريخت و درياچه ى ساوه كه آن راه مى پرستيدند بخشكيد و نمك زار گرديد و او نزديك كاشان است و وادى ساوه كه سالها آب در آن ديده نمى شد جارى شد و آتشكده ى فارس كه هزار سال خاموش نشده بود يك مرتبه خاموش گرديد و داناترين علماء مجوس در آن شب در خواب ديد كه شتران صعبى چند اسبان عربى را مى كشند و از دجله گذشته و داخل بلاد ايشان شدند و آب دجله شكافته شد و در قصر كسرى جارى گرديد و صدائى از او بلند شد كه شاه شكست و جسرى كه بر دجله بسته بودند غرق شد و به آب فرو رفت و نورى از طرف حجاز ظاهر شد و به اطراف جهان منتشر گرديد و جميع پادشاهان در آن روز لال و خاموش ماندند و علم كاهنان و سحر ساحران باطل گرديد و بين كاهنان و همزاد ايشان كه آنها را خبر مى دادند جدائى افتاد.

آمنه فرمود و الله چون پسر من بر زمين آمد دستها را بر زمين گذاشت و سر به سوى آسمان بلند كرد و به اطراف آن نظر نمود پس از آن نورى ساطع شد همه چيزها را روشن نمود به نحوى كه من قصرهاى شام را ديدم و در ميان آن روشنى صدائى شنيدم كه قائلى مى گفت كه زائيد بهترين مردم را پس او را محمد نام گذار.

كعب الاحبار گفت من هفتاد و دو كتاب آسمانى خوانده ام و صحف دانيال را ديده ام در هنگام ولات هيچ پيغمبرى ملائكة نازل نشده اند مگر عيسى و محمد و حجابهاى بهشتى نزدند براى زنى مگر براى مريم بنت عمران و آمنه بنت وهب.

بالجمله كوهها همديگر را بشارت دادند به ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و همه ى جبال خاضع شدند نزد جبل ابوقبيس براى كرامت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و جيمع درختها تقديس حق تعالى كردند با شاخه ها و ميوه ها و هفتاد عمود نور در آسمان زدند كه هيچ يك به ديگرى شبيه نبود و روح حضرت آدم را به ولادت آن حضرت دادند هفتاد برابر حسن او مضاعف گرديد و حوض كوثر در بهشت به اضطراب درآمد و هفتاد هزار قصر از در و ياقوت بيرون افكند براى نثار ولادت آن حضرت و صدائى از كعبه شنيده شد كه اى آل قريش آمد به سوى شما بشارت دهنده ى به ثوابها و ترساننده از عذابها و با اوست عزت ابد و سودمندى بزرگ و شيطان در ميان اولاد خود فرياد كرد تا همه نزد او جمع شدند و گفتند چه چيز ترا به فرياد آورده است اى سيد ما.

گفت واى بر شما از اول شب تا به حال اوضاع آسمان و زمين را ديگرگون مى بينم كه تا عيسى به آسمان رفته است مثل آن نديدم اكنون بايستى حادثه ى عظيمى واقع شده باشد متفرق شويد و شرق و غرب عالم را سير كنيد و خبر از براى من بياوريد پس متفرق شدند بعد از فحص بسيار برگشتند و گفتند چيزى نيافتيم.

شيطان گفت اين جز كار من كسى نتواند آن را استعلام بنمايد پس در بحر و بر دنيا جولان نمود تا به مكه رسيد ديد ملائكه اطراف مكه را فروگرفته اند چون خواست داخل بشود ملائكه بر او بانگ زدند.

پس برگشت و خود را به مثل گنجشگى كوچك نمود و خواست از جانب كوه حرا داخل مكه شود جبرئيل بر او صيحه زد فرمود برگرد اى ملعون.

شيطان گفت اى جبرئيل يك حرف از تو سئوال مى كنم بگو بدانم امشب چه واقع شده است در زمين.

جبرئيل فرمود محمد كه بهترين پيغمبران است امشب متولد شده است.

پرسيد كه آيا مرا در او بهره هست فرمود نه پرسيد كه آيا در امت او بهره دارم فرمود بلى ابليس گفت راضى شدم.

شاذان بن جبرئيل در كتاب فضائل خود روايت مى كند كه چون نه ماه از حمل آمنه گذشت با مادر خود بره گفت اى مادر مى خواهم داخل حجره شوم و بر مصيبت شوهر خود قدرى بگريم و آبى بر آتش جان سوز خود بريزم مى خواهم كسى به نزد من نيايد.

بره گفت اى دختر بر چنين شوهرى گريستن رواست و منع كردن از نوحه در چنين مصيبتى جفا است.

پس آمنه داخل حجره شد و شمعى افروخت و به شعله هاى آه جانگداز سقف خانه را بسوخت ناگاه او را در اينحال درد زائيدن گرفت و برجست كه در بگشايد هر چند جهد كرد در گشوده نشد پس برگشت نشست و از تنهائى وحشت عظيم بر او مستولى شد ناگاه ديد كه سقف خانه شكافته شد و چهار حوريه فرود آمدند كه حجره از نور روى ايشان روشن شد و به آمنه گفتند مترس بر تو باكى نيست ما آمده ايم كه ترا خدمت كنيم و از تنهائى دلگير مباش و آن حوريان يكى از جانب چپ و ديگرى از جانب راست و يكى از پيش روى و ديگرى از پشت سر آمنه نشستند پس آمنه مدهوش شد چون به هوش آمد ديد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در زير دامنش به سجده درآمده پيشانى نورانى بر زمين نهاده و انگشتهاى شهادت برداشته لا اله الا الله مى گويد آمنه مى فرمايد چون بر او نظر كردم او را طاهر و مطهر و سرمه كشيده و ناف بريده و ختنه كرده يافتم و نورى از روى مباركش ساطع شد و سقف خانه را شكافت در آن نور هر منظر رفيع و هر قصر منيع كه در حرم و اطراف جهان بود بديدم پس جبرئيل و ميكائيل به صورت دو جوان داخل حجره آمنه گرديدند و جبرئيل طشتى از طلا و ميكائيل ابريقى از عقيق در دست داشتند.

جبرئيل گفت اى آمنه ما او را براى تطهير از نجاست غسل نمى دهيم او طاهر است بلكه براى زيادتى نور و صفا او را غسل مى دهيم.

پس آن حضرت را به عطرهاى بهشت معطر گردانيدند ناگاه صداى بسيار و اصوات مختلفه از در حجره بلند شد جبرئيل فرمود كه ملائكه هفت آسمان به زيارت محمد آمده اند پس آن حجره به قدرت حق تعالى وسيع شد و فوج فوج از ملائكه داخل مى شدند و مى گفتند السلام عليك يا احمد السلام عليك يا محمود السلام عليك يا حامد.

پس چون ثلث شب گذشت حق تعالى جبرئيل را فرمود كه چهار علم از بهشت به زمين آورد يكى از آنها سبز بود كه آن را بر كوه قاف بزد و بر او نوشته بود لا اله الا الله و بر شقه ديگر نوشته بود لا دين الا دين محمد بن عبدالله و علم دوم را بر كوه ابوقبيس زدند الخ.

و علم سوم را بر بام كعبه بزد و بر او نوشته بود طوبى لمن آمن بمحمد و الويل لمن كفر به ورد عليه حرفا مما ياتى به من عند ربه.

و علم چهارم را به بيت المقدس بزد و بر او نوشته بود لا غالب الا الله و النصر لله و لمحمد و ملكى بر كوه ابوقبيس ندا كرد كه اى اهل مكه ايمان بياوريد به خدا و پيغمبر او ايمان بياوريد به نورى كه فرستاديم.

پس حق تعالى ابرى فرستاد بر بالاى كعبه كه زعفران و مشك و عنبر كرد و بتها برو درافتادند و جبرئيل قنديل سرخى آورد و در كعبه ى آويخت كه به روغن روشنى مى بخشيد و در آن شب در هر توراة و انجيل و زبور كه در عالم بود در زير نام شريف آن حضرت قطره خون نمايان شد زيرا كه آن حضرت مامور به شمشير بود و در هر دير و صومعه كه بود در آن شب به محراب او نوشته شد كه بدانيد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم متولد گرديد.

پس آمنه در را گشود و بيرون و غرايبى كه ديده بود براى پدر و مادر نقل كرد و گفت هاتفى مرا ندا داد كه زائيد بهترين خلايق را و سيد امت را پس بگو اعيذه بالواحد من شر كل حاسد و او را محمد نام كن و در آن وقت مرغى نمودار شد كه سفيد بود به ناگاه بال خود را بر شكم من كشيد دهشت از من زائل گرديد پس زنانى ديدم مانند نخل كه بر من داخل شدند و از ايشان بوى مشك و عنبر ساطع بود و جامه هاى ملون بهشتى در بر داشتند و با من سخن مى گفتند و سخن ايشان شبيه به سخن آدميان نبود و در دست هر يك جامى از بلور سفيد سرشار از شربت بهشتى بود پس گفتند بياشام اى آمنه از اين شربتها و بشارت باد تو را به بهترين گذشتگان و آيندگان محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم چون از آن شربتها بياشاميدم نورى كه در صورتم بود مشتعل گرديد و سراپاى مرا فرو گرفت پس صداى هاتفى را شنيدم كه مى گفت بگيريد عزيزترين مردم را و مردانى چند ديدم كه در ميان هوا ايستاده بودند و ابريقى در دست داشتند.

پس فرزند من به سجده افتاد به جانب كعبه و دستها به سوى آسمان بلند كرد و با حق تعالى مناجات نمود پس ابر سفيدى ديدم كه از آسمان فرود شد تا آنكه آن حضرت را فرو گرفت.

پس هاتفى ندا كرد كه بگردانيد محمد را به مغرب و مشرق عالم تا همه ى خلق او را به نام و صفت و صورت بشناسند پس ابر برطرف شد ديدم كه آن حضرت در جامه اى پيچيده شده از شير سفيدتر و در زبر او حرير سبزى گسترده اند و سه كليد از مرواريد تر در دست داشت و گوينده اى مى گفت كه محمد گرفت كليدهاى نصرت و سودمندى و پيغمبرى را الخ آنچه كه در حيوة القلوب است.

وفات آمنه و مزار او

چون عمر رسول خدا به دو ماه رسيد وهب بن عبدمناف پدر آمنه دنيا را وداع گفت چون چهار ماه بنابر قول مشهور از عمر رسول خدا منقضى شد آمنه به رياض رضوان شتافت بعضى 2 سال و 4 و 6 سال هم گفته اند.

در خصائص فاطميه حديث كند كه آمنه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از او متولد گرديد از عبدالمطلب اجازه گرفت كه به مدينه برود و قبر شوهر را زيارت نمايد و ملاقاتى نيز از اقرباء خود بنمايد از قبيله بنى النجار عبدالمطلب او را اجازه داد پس آمنه قنداقه ى رسول خدا را برداشته با ام ايمن به جانب مدينه آمد و در دار النابغه كه مدفن شوهرش عبدالله بود يك ماه اقامت كرد پس از ملاقات ايشان و زيارت قبر عبدالله مراجعت فرمود و در ايواء كه نزديك عسفان بين مكه و مدينه است رحلت نمود و مدفونه شد و ام ايمن حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را به مكه آورد به دست حق پرست عبدالمطلب سپرد.

و مخفى نماناد كه بودن مزار عالى آمنه بنت وهب در حجون مكه كه قبرستان سالفين ايشان الى اليوم بوده و اهل مكه به زيارت ايشان مى روند برابر قبر خديجه سلام الله عليها با دفن كردن او را در ايواء منافى است و حق اين است كه آمنه را از آنجا نقل دادند و در حجون مكه دفن كردند و بر قبر منورش قبه اى بنا كردند با كمال شكوه (نيلا لا النور من اعلاها و بقعتها مشهورة بين البقاء يقصد اليها لكشف المهمات و يزار لكشف الملمات).

اقول متاسفانه حضرات وهابيه آن قبر مطهر را با ساير بقاع متبركه خراب و ويران كردند و هنوز خراب است و حكومت سعودى مانع از عمارت او است و الله يجازيهم بعملهم.

پايان ج 2 رياحين الشريعه

كه در بر دارد بقيه ى زندگانى حضرت زهراء عليه السلام و خواهران او زينب و ام كلثوم و رقيه و امهات مؤمنين و فضه ى خادمه و ام ايمن و اسماء بنت عميس و پاره اى از حكايات متعلق به زريه ى حضرت زهراء عليه السلام المؤلف ذبيح الله العسكرى المحلاتى و ان شاء الله به زودى شروع به جلد سوم مى شود كه در بر دارد زندگانى امهات ائمه معصومين عليه السلام و زينب كبرى و سائر بانوان دشت كربلا با تمام حرف الف از بانوان شيعه.