روضه هاى استاد فاطمى نيا

محمد رحمتى شهرضا

- ۴ -


امام حسين و ياران عليهم السلام (3)
اولين شب جمعه ماه مبارك رمضان است و شب زيارتى آقا ابى عبدالله . در يك مكانى نزديك كربلا يك منطقه اى بود. آنجا سنى و شيعه با هم سكونت داشتند. نقل مى كنند كه يك شب در آن منطقه يك عالم سنى با يك عالم شيعه به هم رسيدند. بحث شان در گرفت در مورد زيارت ابى عبدالله عليه السلام . آن عالم سنى گفته بود كه شما چرا اين قدر مى رويد كربلا؟ اين كارها چى است از پيش خودتان مى كنيد؟ عالم شيعه گفته بود سنت است مستحب است . او هم مى گفت كه چطور سنت است از كجا مى گوييد؟
آقايان ! الان دعا كنيد كه خدا به سلامتى ، به عافيت موانع را برطرف كند ان شاء الله برويم كربلا. الان ما معذوريم كه نمى رويم و الا روايات زيادى داريم . اى بسا شايد علمائى را بگرديد پيدا كنيد كه زيارت ابى عبدالله را مثل مكه ، واجب هم مى دانند. لااقل اين قدر هست كه روايات مى فرمايد: ترك زيارت ابى عبدالله بدون عذر عمر انسان را كوتاه مى كند اين قدر مهم است . الان ما معذوريم . بحمدالله مردم ما حسينى اند. اگر راه باز شود و موانع برطرف شود، مردم مثل سيل مى روند. ان شاء الله قسمت مى شود.
اين عالم شيعه و سنى بحثشان طول كشيده بود و پاسى از شب گذشته بود خسته شده بودند. آخر قرار را بر اين گذاشتند كه هر كس برود در منزل خودش بخوابد و بعد از نماز صبح بحث را ادامه بدهند. عالم سنى گفت كه تو بيا منزل ما، من مى روم مى خوابم . عالم شيعه قبول كرد. در منزل خودش ‍ هر كس استراحت كند و بعد از نماز، عالم شيعه ، منزل عالم سنى برود و بحث را دوستانه ادامه بدهند. اگر در بحث هواى نفس نباشد، تفاهم و حسن نيت باشد، به جائى مى رسد. عالم شيعه بر حسب قرار، بعد از نماز، خانه عالم سنى رفت و در زد. اهل و عيالش پشت در آمدند و گفتند كه پدر ما نيست ! گفت : كجاست ؟ با من قرار داشته ؟ گفتند: پدر ما رفت كربلا! تعجب كرد. براى چى كربلا؟! از سر شب با هم بحث كرديم زير بار نرفت و بنا شد من بيايم در همين موضوع بحث كنم اين چطور شد كربلا رفت ؟ آقايان ! سربسته عرض مى كنم ، آى مردم ، آى مهمانان خدا و امام زمان و دعاى كميل ! حواستان جمع باشد يك وقتى يك كسى يك خيرى انجام مى دهد مى آيند به خاطر آن يك خيرت در يك وقت مخصوصى دستش را مى گيرند. يك وقت شرى مى كند و به خاطر آن شر، يك موقع معين زمينش ‍ مى زنند. حواستان جمع باشد. حالا اين عالم سنى چه خيرى كرده بوده كه يك دفعه دستش را مى گيرند؟ سه چهار ساعت بحث قانعش نمى كند. اما يك چيزى نشانش مى دهند.
روانه كربلا شد. رفت ديد در كنار ضريح ابى عبدالله نشسته است و اشك مى ريزد. قريب به اين مضامين ، شايد مى گويد كه آقا! من غلط كردم نفهميدم آقا مرا ببخشيد. رفت ديد او در يك حالى است صبر كرد مناجات او با ابى عبدالله تمام شد يا همان لحظه ، او را متوجه خودش كرد خدا مى داند. بالاخره همديگر را ديدند. گفت آقا! من خوشحالم تو به اين حال افتادى و هدايت شدى اما دلم مى خواهد بفهمم قضيه چى بود. اين قضيه از مثال هاى هدايت خاصه است . گفت : آقا قضيه من اين شد كه ديشب از تو جدا شدم و رفتم خوابيدم . در عالم رؤ يا ديدم چند تا هودج ، كجاوه بين زمين و آسمان حركت مى كند. دو تا كجاوه ديدم . دو بانو ، هر كدام در اين هودج ها نشستند پرسيدم : اينها كى اند؟ گفتند: يكى از اين ها فاطمه زهراست عليها السلام و يكى خديجه كبرى عليها السلام است . گفتم كجا مى روند؟ گفت شب جمعه است زيارت حسين عليه السلام . بعد مى گويد: ديدم كه كاغذهاى كوچكى از آن هودج ها به زمين مى رسد. برداشتم يكى از آنها را خواندم ، ديدم نوشته شده كه فاطمه زهرا عليها السلام هر كسى را كه شب جمعه ، حسين عليه السلام را زيارت كند، از آتش جهنم امان مى دهد.
آقايان ! اولين شب جمعه ماه رمضان است . بياييد نيت بكنيم صادقانه . شعار نمى دهيم . به نيابت از شهدا به نيابت از امواتمان به نيابت از يك عده شيعيان امير المؤ منين كه هيچ كس آنها را ياد نمى كند. به نيابت از بزرگانمان ، مجتهدين مان ، علماءمان ، اساتيد مان ، ذوى الحقوق مان اولين شب جمعه آقا را زيارت كنيم . (السلام عليك يا ابا عبدالله ).
امام حسين و ياران عليهم السلام (4)
السلام عليك يا ابا عبدالله .
به خاطر دنيا امام حسين عليه السلام را كشتند. آن خبيث مى گويد كه من بخاطر جايزه ، وعده وعيدهاى ابن زياد؛ اى خدا چطور اين مصيبت ها را بگويم ؟ آخر دلم نمى آيد. گفت : سر نازنين آقا را حمل مى كرديم كه روبروى دير راهب ، رسيديم . راهب بيرون آمد و گفت : اين سر كيست ؟ يك لحظاتى اين سر را در اختيار من بگذاريد. گفتيم : آن كس به ما وعده داده جايزه بدهد، اگر بفهمد كه اين سر را در وسط راه به كسى داده ايم ، آن جايزه را به ما نمى دهند. راهب گفت : چقدر مى خواهند بدهند؟ يك مبلغى را معين كردم گفت من اين مبلغ را دارم و به شما مى دهم . بعضى ها گفتند كه همه دار و ندارش همان بود.
ببين راهب نصرانى يك نور، ديد عاشق شد. حالا ديگر چه خيرى كرده بود؟ نمى دانم . اين اسما مسلمان بود، به خاطر دينار و درهم امامش را كشته بود. رفت كيسه طلا و اشرفى ها را آورد و به آن خبيث داد، سر مقدس را گرفت و برد گذاشت كنار سجاده اش . گفت : من نمى دانم تو چى هستى ؟! اما نور دارى . عطر دارى . خودت را معرفى كن ! يك دفعه آقا خودش را معرفى كرد. من دلم نمى آيد بگويم . البته آن راهب ، اولين شخص نبود بلكه اين سر نازنين ، ماءموريت داشت و چند تايى را در راهها گلچين كرد. يهودى ، مسيحى ، مسلمان مى كرد. بعد آن خبيث وقتى كه با شادى آن سكه ها را دريافت كرد. دستش را داخل كيسه برد، كه آنها را تماشا كند، ديد آنها مبدل به سفال شد. ديگر طلا نيست .سفال است . در آورد ديد كه سكه هر دو طرفش مطلبى نوشته شده است . در يك طرف سكه هاى سفال شده نوشته شده و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون (36) در طرف ديگر نوشته : و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون (37)
آنوقت روايت داريم كه يك وقت راوى مى گويد: ديدم سر نازنين قرآن مى خواند. اين قرآن خواندن آقا يك دفعه دو دفعه نبوده است . نزديك رفتم ديدم كه لبهاى نازنين حركت مى كند، مى گويد: و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون
امام حسين و ياران عليهم السلام (5)
وقتى كه امامان را بشناسيم . خوب مى توانيم زيارت كنيم . خوب مى توانيم فيض بگيريم . اين همه روايت در مورد ثواب زيارت حضرت رضا عليه السلام داريم ، درباره ثواب زيارت ابى عبدالله را داريم . آقا در زيارت حضرت رضا عليه السلام يك عبارات عجيبى است . روايت داريم كه امام معصوم به يكى از روات فرمود كه در زيارت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام هزار حج است . هزار حج . اين هايى كه مكه رفتند مى دانند كه يك حج چقدر براى آدم زحمت دارد. هزار حج است ! اين شخص مثل من بوده . تعجب كرد. گفت : هزار حج ! حضرت فرمود: بله ! هزار هزار حج .ببينيد زيارت على بن موسى الرضا عليه السلام اين طور است . هزار هزار حج ! زيارت كربلا چقدر ثواب دارد؟ ائمه ديگر و... اما با تمام اين روايات ، اميرالمؤ منين قيد مى كند: (عارفا بحقه ) باشد. يعنى آنجا كه مى روى بدانى كه حيات باطنى تو با اين مرد است . كه اگر اين نبود، تو هلاك مى شدى . اگر اين نبود خدا را نمى شناختى . خداى من مى داند اگر با اين عقيده زيارت بكنيد آن ثواب كه گفته اند گيرش مى آيد. حضرت رضا عليه السلام را ببينيد چقدر از توحيد دفاع كرده است . حضرت سجاد عليه السلام چقدر از توحيد دفاع كرده است . امام حسين عليه السلام كه آن شش ماهه اش را داده است . اين ها نبودند ما چه كار مى كرديم ؟ آن وقت از صميم قلب مى گوئى كه (السلام عليكم يا اهل بيت النبوة ).
خدا را با چه زبانى شكر كنيم ؟ من بارها به دوستان گفتم آقايان ! جامعه شناس مى گويد: پدرت ، مادرت كه شيعه بودند تو شيعه شدى . محيط چنين و چنان بوده . منكر اين حرفها نيستم ، منكر اصول جامعه شناسى نيستم . ولى مى گويم غير از اين هم مطالب ديگرى هم هست . همه اش اين نيست . گفت :

تقدير به يك ناقه نشانى دو محمل
ليلاى حدوث تو و سلماى قدم را
حالا علت چه بوده ؟ از عقل ما خارج است . على الحساب ما مى بينيم كه ناقه ما را بردند در خانه امام حسين عليه السلام خواباندند. ناقه ما را در خانه اميرالمؤ منين خواباندند.
السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و موضع الرسالة و مختلف الملائكة و معدن الرحمة
ان شاء الله خداوند كمك كند به بنده و شما يك وقتى از زيارت جامعه كبيره بخوانيم و در معنايش تدبر كنيم . بنده روزها در قم نائب الزيارة آقايون هستم . الحمدالله اين جمعيت را مى بينم صادقانه مى خواهم امشب با شما معامله اى بكنم و خدا را گواه مى گيرم كه سر عهدم باقى بمانم . اگر قول بدهيد كه شما مرا دعا كنيد اين قول را مى دهم كه در تمام تشرفاتى كه مشرف مى شوم ، خدمت كريمه اهل بيت ، حضرت معصومه عليها السلام كه كريمه اهل بيت است و خيلى بزرگوار است . مقامشان از عقول ما خارج است . من قول مى دهم در خدمت خانم نائب الزيارة باشم (اگر معامله پذيرفته شد صلواتى بفرستيد). روزها، جاى شما خالى ، در جوار كريمه اهل بيت بحث ما بحث زيارت جامعه كبيره است . آنجا با طلبه ها ماءنوسيم . اين جامعه كبيره چه مضامين عالى دارد. يكى از مضامينش اين است جعل الله انوارا و جعلكم بعرشه مخبتين (38) شما را انوارى قرار داد، شما دور عرش خدا را گرفته بوديد. حبيب بن مظاهر، اين شهيد عزيز، اين پيرمرد نورانى امام حسين عليه السلام را تنها گير آورد. ببين تو را به خدا آدم اگر بخواهد ترقى كند چه مى شود، اگر بخواهد تنزل بكند چه مى شود آن يكى مى گويد امام حسين عليه السلام را بكشم تا جايزه بگيرم . اين قدر كور است . حسين بن على عليه السلام را بكشيد. خيمه اش را غارت بكنيد. امام زمان عليه السلام من شرمنده هستم اين حرف ها را مى زنم . آن وقت اين آقا را تنها گير آورده مى گويد: يابن رسول الله ! عزيز من ! يك سؤ ال از شما دارم . اصلا به اين فكرها نيست كه من كشته مى شوم قطعه قطعه مى شوم . نه ! اصلا سرمست است از جام ولايت . مى گويد آقا سؤ ال دارم . كشته شدن من مهم نيست . امام مى فرمايد: بگو حبيب ، مى گويد: سؤ الم اين است ببينيد چه سؤ ال بلند و بالائى ! وقتى ديد كه اهليت دارد فرمود: حبيب جان ! انوارى بوديم ، در اطراف عرش نور بوديم (سبحنا فسبحت الملائكة ) (39). ما تسبيح گفتيم ، ملائكه هم از ما ياد گرفتند، تحليل گفتيم ملائكه هم ياد گرفتند. اين طور امام را مى شناختند. كه دست از دامنش بر نمى داشتند. عصر عاشورا در ميان آن بدن هاى نازنين آمد و صدا زد. فرمود: اى دلير مردان معركه ها! مگر شما نبوديد كه به خاطر من دست از زندگى برداشتيد. اى بزرگ مردان روزگار! مگر بخاطر من نبود كه خانواده هايتان را ترك كرديد؟ آيا محبت شما نسبت به امامتان كم شده ؟ چرا جوابم را نمى دهيد؟ يك نكته عجيب برايتان بگويم . روايت نشان مى دهد كه حضرت ، اينها را به اسم ، صدا مى كرد، يا حبيب بن مظاهر! يا مسلم بن عوسجه ! و اين كه مى گويند: بعد منزل نبود در سفر روحانى ، روايت داريم كه يك وقت ديدند آقا مى گويد: يا مسلم بن عقيل ! حتى او را هم صدا مى كند كه ظاهرا نور بوده است .
آيا محبتتان نسبت به امامتان كم شده ؟ چرا جواب نمى دهيد؟ بعد خودش ‍ از ناحيه اين ها جواب داد. فرمود: نه ! محبت شما كم نشده مرگ بين من و شما جدايى انداخته است . اما اين قدر بدانيد كه چيزى از عمر من هم باقى نمانده . الا لعنة الله على القوم الظالمين
امام حسين و ياران عليهم السلام (6)
خدايا ما عمرى را ضايع كرديم . بالاخره فرصت هائى را از دست داديم . من تعجب مى كنم از گفتار آن عالم ربانى مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ جعفر شوشترى (ره ) ايشان مجتهد و مرجع تقليد بود. ديدم رساله علميه ايشان در هند (بمبئى ) چاپ شده است كه نشان مى دهد، ايشان در آنجا هم مقلد داشته است . شما مى دانيد در مورد حضرت سيدالشهداء و قيام او خيلى كتاب نوشته شده ، اما در بعد روحى مكتب كربلا خيلى كم نوشته شده يا نترسيد و بگوييد نوشته نشده است ، الا كتاب خصائص ‍ الحسينية شيخ جعفر شوشترى (ره ) كه كتابى است كه در زير آسمان ، بى نظير است و اين مرد، دو قبضه ابى عبدالله عليه السلام است . سفارش شده امام حسين عليه السلام است اين كه گفتم ما عمرى را سپرى كرديم ؛ شيخ ، اين مجتهد در اول كتاب خصائص مى فرمايد كه عجيب است من عمرم . به شصت رسيده ، فاءنى لما راءيت ان راءس قد اشتعل شيبا و امتلات العيبة عيبا (40) خدايا اين ها را كه مى خوانم دنيا دور سرم مى گردد .يك مجتهد مى گويد كه كه من مى بينم موهاى سرم در اثر پيرى ، سفيد شد. ظرف عمرم پر از عيب شده ، كسى كه تمام عمرش را با قدس و تقوا و علم سپرى كرده آن وقت من بايد چه بگويم ؟ بعد مى فرمايد كه نشستم حديث نفس كردم بعد ديدم كه راهى ميان برتر و زودتر و نزديك تر براى اينكه توبه من قبول بشود و گذشته ام زود جبران بشود از توسل به ابى عبدالله عليه السلام نيست . خدايا! خودت مى دانى كه ما اميد به اين چيزها داريم . توبه ما هم به بركت ابى عبدالله عليه السلام قبول مى شود، ان شاء الله گذشته ما به بركت مولايمان ابى عبدالله جبران مى شود. وقتى حاج شيخ جعفر اينطور بگويد ما چى بگوئيم ؟ اما گفتم سفارش شده ابى عبدالله ؛ قضيه اش را بگويم كه ذكر مصيبت ما اين باشد.
شيخ ، خيلى توجه به ابى عبدالله داشته مى گويد يك ناراحتى داشتم ، قريب به اين معانى ، ناراحتى ام اين بود كه وقتى بالاى منبر مى نشستم حرفى كه مى خواستم بگويم يادم نمى آمد. به همين دليل بود كه كتاب روى منبر مى بردم . البته مراجع تقليد معمولا منبر نمى روند ولى ايشان يك چيزى ديده بود و گفته بود تا آخر عمرم منبر را ترك نخواهم كرد. مجتهد بود، صاحب رساله بود، منبر هم مى رفت . خلاصه مى گويد: خيلى ناراحت شدم . شب نشسته بودم با خودم گفتم . (الى متى اكون صحفه ) آخر تا كى كتاب روى منبر ببرم ؟ خلاصه مى گويد شب خوابيدم كه غائله كربلا برپا شده است . مثل همان كه در كتاب ها خوانده ام . ديدم يك طرف ، خيمه هاى
ابى عبدالله عليه السلام يك طرف هم خيمه هاى دشمن . گفتم : چه خوب شد بروم آقا را زيارت كنم و اين ناراحتى ام را به آقا بگويم .رفتم در خيمه ابى عبدالله ، ديدم يك نفر بيرون ايستاده است . گفتم : به آقا عرض كنيد كه شيخ جعفر است . اجازه مى دهيد زيارتشان كنم . آن شخص بيرون آمد. گفت : آقا اجازه فرمودند، وارد شدم . ديدم آقا نشسته . پيرمرد محاسن سفيدى به رسم پيشكار در خدمت آقا ايستاده بود. آن پيرمرد، حبيب بن مظاهر است ، يك نگاهى آقا به حبيب كرد. نكته دقيق اينجاست . ان شاء الله به بعضى ها از شما اميد دارم كه آثار اين نكته را زود ببينيد دقت كنيد. من كه علم غيب ندارم . احتمال مى دهم كه اين نكته بزودى به دردتان بخورد. و آن اين است كه يادتون باشد كه وقتى يك نفر، مهمان آدم مى شود، مستحب است پذيرائى بشود. فرمود: حتى شده مهمان يك نمك بچشد. مستحب است . نمى گويم بريزيد، بپاشيد. حتى شده يك مقدار نمك . بنده اينطور حدس مى زنم كه اين مطلب ، همانطور كه در مهمانى هاى حسى است ؛ در مهمانى هاى غير حسى هم همين طور باشد. يعنى اگر پيغمبرى را در خواب يا بيدارى ديد، دست خالى نمى شود. ديگر بيشتر از اين نمى توانم باز كنم بنابراين مى گويد: آقا نگاه كرد و به حبيب فرمود: شيخ مهمان ماست پذيرائى كن ! فرمود: (اما الماء فلا يوجد عندنا) حبيب ! آب كه در خيمه هاى ما پيدا نمى شود. اما آرد و روغن در خيمه ها هست . يك چيزى از اينها براى اين شيخ بساز و آماده كن ! مى گويد: آرد و روغن را حبيب آورد. همان جا يك چيزى درست كرد. تعبير شيخ اين است كه مى فرمايد: يك قاشق از آن را در دهانم گذاشتند و همين كه يك قاشق به دهانم گذاشتند بيدار شدم و آن ناراحتى مربوط به حافظه من برطرف شد هيچ ، علومى هم در سينه ام ريخته شد كه در دفتر و كتاب نبود. يا ابا عبدالله ! در خانه شما كه بسته نشده ، اخلاص شيخ جعفر نيست و الا اين در بسته نشده است . السلام عليك يا ابا عبدالله يابن رسول الله يابن اميرالمؤ منين
امام حسين و ياران عليهم السلام (7)
صلى الله عليك يا ابا عبدالله
گفت :
اين حسين كيست كه عالم همه ، ديوانه اوست
اين چه شمعى است كه جانها همه پروانه اوست
در كتاب يك سنى يك چيزى ديدم ، منقلب شدم . گفتم : يا ابا عبدالله ! ما شيعه ايم . دست ما را از بچگى گرفتند و توى اين مجالس بردند. مادرهايمان آمدند در اين مجالس نشستند و به ما شير دادند. يعنى روضه خوانده مى شد و ما هم شير مى خورديم . ما چه مى دانيم كه اين چه آثارى دارد؟
يكى رفته در قلب خاك تسنن . نمى دانم آنجا قضيه چه بوده ؟ مى گويد كه : امام حسين عليه السلام عين قرآن است يك سنى مصرى است بعد تشريح مى كند. فكما ان الجلوس فى جلس القرآن عبادة فالجلوس فى مجلس ‍ الحسين عبادة . همانطور كه نشستن در مجلس قرآن عبادت است ، جلوس در مجلس حسين عليه السلام هم عبادت است . فكما ان النظر فى المصحف عبادة فالنظر الى قبر الحسين عبادة ؛ نگاه كردن به خطوط قرآن عبادت است ؛ نگاه كردن به قبر امام حسين هم عبادت است . حالا اين حرف بزرگى است ولى در سومى منقلب شدم شدم مى گويم آقا اين سومى چطور براى يك سنى حل شده ؟ براى من و تو حل شده الحمد لله خدا ان شاء الله كه به حق كريمه اهل بيت عليهم السلام اين مواهب را از ما نگيرد. در سطر سوم مى گويد: كما ان القرآن شفاء و رحمة للمؤ منين فتربة قبر الحسين شفاء لجميع الامراض . قربان آن تربتت يا ابا عبدالله !
امام حسين و ياران عليهم السلام (8)
آن آقا مى گفت : مريض بودم ، غده داشتم ، در بيمارستان زيارت جامعه كبيره را خطاب به ابى عبدالله عليه السلام خواندم ، گفتم كه جامعه كبيره بهترين زيارت است ، سرمايه شيعه است . خدايا تو را چطور شكر كنيم كه اين زيارت را به دست ما رساندى ، خدا شاهد است اگر بدانيد زيارت جامعه چى است ، در پوست خود نمى گنجيد، روى پاى خود بند نمى شويد. نمى دانيد چيست . مى گويد: خواندم و خوابيدم ، شب ، آقا به خوابم آمد و فرمود: برو پيش مسلم ، كار تو را درست مى كند، حالا امام حسين عليه السلام از او بالاتر است ولى گاهى اين ها از اين كارها مى كنند كه شخصيت ها را نشان بدهند كه بفهمى اين شخصيت هاى پايينتر از معصوم ، چه شخصيت هايى اند.
فردا بيدار مى شود و مى رود كوفه ، يك نخ مى بندد به گردنش يك نخ هم مى بندد به ضريح حضرت مسلم عليه السلام ، اين چيزهايى كه من مى گويم افرادش همه اشان بحمدالله زنده هستند. اين ها براى حضرت مسلم چيزى نيست ، اينها را مى خواهم بگويم كه بدانيد اولياى خدا نمرده اند. گيرندگى را ما از دست داده ايم . شفاعت اين ها مثل سيل همه جا هست . نخ را بستم به گردنم و ضريح ، خوابم برد. يك وقت ديدم آقاى جليل القدرى آمد و فرمود: من مسلمم . چى مى خواهى ؟ گفت : حضرت ابى عبدالله من را فرستاده است و امر فرموده ، من هم امرشان را اطاعت كرده ام . بلند شو! مى گويد: بلند شدم ، نه مريضى نه غده اى نه بيمارى اى هيچى كان لم يكن شيئا مذكورا فضيلت اين آقا ديگر از اين بيشتر نمى شود كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بنشيند در اوان كودكى او و قبل از ولايت او برايش ‍ جلسه بگذارد. ديگر ما، فضيلت بيشتر از اين را نمى توانيم بگوييم . اما مصيبتش هم به نسبت عظمتش خيلى بزرگ است . من مصيبت تندش را نمى توانم بخوانم . يك دو تا شعرى هست كه برايتان ترجمه مى كنم . در حوزه معلومات ناقابل بنده تا امروز كه به اينجا رسيدم ، در زير اين آسمان ، هيچ كس به مانند علامه سيد محمد باقر حلى نجفى (رضوان الله تعالى عليه ) براى حضرت مسلم شعر نگفته است . هنگامه كرده ، هنگامه ، كه من از آن ، دو سه بيتش را انتخاب كرده ام كه ترجمه مى كنم .
ببينيد چقدر زيبا گفته اين سيد. اى پسر عم حسين ! اى حضرت مسلم ! شيعيان برايت خون گريه مى كنند نه يك بار گريه كنند و تمام بشود.
اينها مرتب اشك چشمشان را به تو نثار مى كنند. چرا؟ گريه مى كنند؟ در بيت سوم مى گويد: براى اين كه دم شهادت ، آب آوردند كه ميل كنى نتوانستى ميل كنى . عجب ! دو تا بيت ديگر دارد كه مى گويم ان شاء الله عنايت مى كنيد. ايام محرم است مى دانيد آقا وقتى به طرف كوفه مى رفت اطرافش را گرفتند و هزاران نفر با او بيعت كردند، بعدا برگشت ديد كه سى نفر هستند، يك وقت برگشت ديد ده نفر هستند، يك دفعه ديد پنج نفر، يك دفعه هم ديد هيچ كس نيست ، اين غروب دلگير كوفه ، از اسب پياده شده بود آرام آرام قدم بر مى داشت . خدايا! كجا بروم ؟ چه بكنم ؟ اين اشعار، بيت هاى تندى دارد كه من از بيت هاى تند آن گذشتم . يك دوتاى آن را مجبورم كه بگويم ، دلم خيلى مى سوزد. با اين بيعت و اين قضيه ، فردا قضيه اى پيش آمد كه هيچ با اين بيعت نمى سازد. سيد به آن اشاره مى كند كه از امام زمان عليه السلام عذر مى خواهم ، مى گويد
الست امير هم البارحة ؟
آقا! شما كه ديشب ، امين مردم بوديد. چرا امروز، بدنتان را روى زمين مى كشند؟
يك بيعت بعدش دارد. آن خيلى هنگامه است . من خيلى وقت ها شده كه در كتابخانه ام بودم اين بيت را براى خودم خواندم و براى خودم توسل پيدا كردم . اين بيت يك مقدمه اى دارد و آن ، اين است كه اينجا الان خانواده هاى عزيز شهداء نشسته اند، خدا ان شاء الله به همه شان عزت دائمى بدهد. ارواح طيبه شهداء را ان شاء الله شادتر كند. مى دانيد، من در جلسات ديگر هم گفتم كه ما به خانواده شهداء كه مى رسيم ، آتش به جانشان نمى زنيم . در اين مجلس شهداء در تهران ، اصفهان ، تبريز، شيراز، هر كجا كه شما برويد آنچه كه خلاف شرع است مرتكب مى شوند و هيچ كس هم اعتراض ‍ نمى كند، يك آقايى مى رود پشت بلندگو و مى خواند. تحت عنوانى كه مجلس بگيردو بگويند: عجب دهن گرم است ، به بهاى يك آفرين و بارك الله آتش به جان پدر و مادر شهيد مى زند خدا مى داند كه با اينها چه مى كند. بابا، دستور است ، گفته اند كه مصيبت زده را آرام كنيد، خدا شاهد است كه اين ها حرام است . اى امام زمان ! آخر كى اينها را بگويد. من بچه بگويم . چرا بزرگترها نمى گويند؟ آخر آمده مى گويد كه نمى دانم برايش خواستگارى كرده بودى يا نه ؛ مادرش هم خودش را مى كشد، يك كارهاى بى مزه ، حرف هاى عجيب غريب . بارها گفته ام كه آرامش بخش ترين مطلب براى خانواده هاى شهداء همين ذكر مصيبت اهل بيت عليهم السلام است ، بگوييد تا بدانند بر سر اربابشان چه آمده بود، اين را بگوييد آرام مى شود، اينها را چيدم تا اين بيت بعدى را برايتان بگويم . من از آنها نيستم كه با عواطف خانواده شهداء بازى كنم ، اما گوش بدهيد لطيف ترين شعرى است كه به عمرم ديدم . مى گويد: هر شهيدى كه به شهادت مى رسد اول ، صداى نوحه يك زن ، برايش بلند مى شود. حالا اين زن ، يا مادر است يا خواهر است يا همسر است . حالا ببينيد چقدر اين شعر كامل است ؛ اشاره به غربت آقا مى كند. مى گويد:
اءتقضى و لم تبكك الباكيان
اما لك فى المصر من نائحة
تو كشته بشوى و صداى نوحه يك زن برايت بلند نشود؟! يعنى در آن كوفه ، يك زن نوحه گر نبوده ؟ دقت كرديد. بعد مى گويد: بهتر! بهتر كه اينطور شد. زنان كوفه كوچك تر از اين بودند كه برايت نوحه گرى كنند. عوضش جبران شد. كجا جبران شد؟ آن وقتى كه خبرش به قافله حسين عليه السلام رسيد، چه كسى برايت گريه كرد؟ عوضش دختر على عليه السلام برايت گريه كرد.
زينب كبرى عليها السلام ، فاطميات ، هاشميات ،. (الا لعنة الله على القوم الظالمين .)
السلام عليك يا ابا عبدالله . السلام عليك يابن رسول الله .
امام حسين و ياران عليهم السلام (9)
من امروز در مجلس ظهر به دوستان يك چيزى گفتم . گفتم كه اولين مجلس ‍ ماه مبارك رمضان ، بايد چه توسلى پيدا كنيم ؟ اين انديشه و عقيده ام است . از آن طرف ، نگاه مى كنيم كه تمام اينها را ما از مولايمان ابى عبدالله عليه السلام داريم . اگر اين نهضت ابى عبدالله عليه السلام نبود نهضت مولايمان نبود ما اصلا معارفى نداشتيم . از آن طرف اول كسى كه در نهضت اين آقا شهيد شد. اول كسى كه در راه اين آقا شهيد شد مولايمان حضرت مسلم بن عقيل بود. اول مجلس را هميشه توسل به اين آقا پيدا مى كنيم كه كرامت و معجزات عجيبى دارد. ان شاء الله اگر فرصت بود بعدها نمونه هايى عرض مى كنم كه شفاعت اين آقا خيلى زياد است . من نمى دانم . اسرار اهل بيت را ما نمى فهميم . بارها به دوستان گفتم كه اگر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: مسلم ، در راه قرآن شهيد شد درست بود. در راه اسلام شهيد شد درست بود. در راه دفاع از حريم امام زمانش شهيد شد درست بود. اما اين عبارت ها را رد كرد. وقتى كه حضرت مسلم عليه السلام كودك بد يا اصلا در دنيا نبوده ، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نشسته و جلسه فوق العاده برايش گذاشتند. فرمود: يا على ! برادرت عقيل را دو جور دوست مى دارم .يكى اين كه خودم او را دوست مى دارم و يكى اينكه ابوطالب او را دوست داشت . شما عبارت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را ببينيد: (حبا له و حبا لحب ابى طالب له ) (41) حضرت ابوطالب عليه السلام اين قدر مرد بزرگى بود كه محبت او را پيغمبر الگو قرار داد . نقطه عطف قرار داد. اين به طفيل عقيل است . بقيه اش معجزه است يعنى آقايان ! اخبار از غيب است . حضرت مسلم يا نبود يا بچه بود. ولى نمى دانم چه سرى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست روى يك چيز حساسى مى گذارد. و ما اگر اهل فكر باشيم يك چيزهايى از اينجا مى فهميم . مى فرمايد: (و ان ولده لمقتول فى محبة ولدك يا على ) اين فرزند عقيل ، يعنى حضرت مسلم ، در محبت فرزند تو كشته مى شود. (تدمع عليه عيون المؤ منين ؛ چشم مؤ منين براى آن مسلم گريه مى كند و تصلى عليه الملائكة المقربين ) ملائكه مقرب خدا براى او درود و تهنيت مى فرستند. اين ديگر در عظمت آن آقا بس است . ما بيشتر از اين عقلمان نمى رسد. اما نسبت به عظمت ايشان ، مصائب و گرفتارى و مصيبت هم خيلى بزرگ است . خيلى ، جانمان به قربان اين شهيد مظلوم .
من چند بيت ترجمه مى كنم كه مصيبت ما اين باشد. اميدوارم كه اين آقا در اول مجلسمان اسمش را برديم و او را شفيع قرار داديم نزد خدا ان شاء الله شفيع ما باشد. اميدوارم همان گونه كه مى دانم و در سر يك فرصت هايى خواهم گفت كه يك شفاعت خيلى سريع و موثرى دارد؛ شفاعتمان بكند. در طول ماه مبارك رمضان از عنايت اين ماه بهره مند شويم . يا وجيها عند الله اشفع لنا عندالله . آقا ما تو را شفيع قرار داديم علامه سيد باقر حلى نجفى ، شعرى در مورد آقا گفته كه احدى به مانند او بالقطع و اليقين نگفته است . من گفتم ابيات تندى دارد آن ابيات تندش را من هميشه حذف مى كنم چون عادت ندارم مصيبت بى پرده و مكشوف بخوانم . اين عادت در بنده نيست اين سيد باقر خطاب به حضرت مسلم مى كند مى گويد: سقطك دما يابن عم الحسين مدام شيعتك اى پسر امام حسين ! اى حضرت مسلم ! شيعيان برايت خون گريه كردند. نه اين است كه يك جلسه مى گيرند و گريه مى كنند. اشك نثارت مى كنند. چرا؟ مگر مصيبت تو چيست ؟ كه اينها اينطور گريه مى كنند؟ مى گويد امام زمان در منزل خودت ذكر مصيبت مى كنيم از تو بايد خجالت بكشيم مى گويد: براى اينكه در دم شهادت ، كاسه آب براى تو آوردند، نتوانستى آب بخورى . بلكه دندان هاى مباركت در آن كاسه فرو ريخت . گفتم كه بيتهاى تندش را انداختم . يك بيت بسيار لطيف دارد من شايد تا حالا 20 30 دفعه اين بيت را در خاطرم خطور دادم ، ديدم منقلبم مى كند.
خدا ان شاء الله شهداى عزيزمان را با شهداى كربلا محشور بفرمايد. امام عزيزمان را ان شاء الله بر درجاتش بيفزايد . خانواده هاى محترم شهيد مى دانم كه در مجلس ما هستند. شهيد، يك مطلب عجيبى است . شهيد از عقل ما خارج است . اين را بدانيد. خاطر جمع باشيد. ما اين شهيدان را نشناختيم . فقط اين مقدار اميدواريم كه پيش اينها روسياه نشويم و اينها روز قيامت شفيع ما بشوند ان شاء الله . دست ما را بگيرند. اين شهدا عجيب بودند. رفتند و رسيدند به درجاتى كه من طلبه چندين هزار كتاب دور و برم است خدا شاهد است نمى دانم به اندازه انگشت يكى از اين بچه ها خواهم شد يا نه . رفتند رسيدند به مقصدشان اگر يك وقت در خيابان ديدى يك نفر بد حجاب است نگو پس شهيد ما چى ؟ شهيد تو كار خودش را كرد. اين حرف را نزن ! يك وقت اگر ديدى كه در فلان جا بدى مى كنند، فلان آدم جواب سر بالا مى دهد و آن يكى چه و... هيچ وقت شهيدت را به رخ نكش ! شهيدت راضى نيست . او به جائى رسيد كه از عقل من و تو خارج است . او كار خودش را كرد، اين هم كه كوتاهى مى كند روز قيامت پيش آن شهيد روسياه مى شود. او مى داند و خدا. حالا! حرف زياد است . خلاصه يك شهيد كه به شهادت مى رسد. اول صداى نوحه يك زن برايش بلند مى شود آن زن كى است ؟ يا مادرش ، يا خواهرش ، يا دخترش و يا همسرش است . اينجا شاعر به اين مطلب اشاره مى كند و مى گويد: اتقضى و لم تبكك الباكيان . آقا تو كشته شوى . صداى نوحه يك زن برايت بلند نشود. يعنى تو اين قدر غريب بودى .
اين بيت را دقت كنيد چقدر لطيف است .
اتقضى و لم تبكك الباكيان
اما لك فى المصر من نائحه ؟
آيا در آن شهر، يك زن نوحه گر نبود. مى گويد بله ! بهتر كه نبوده ! چون تو بالاتر از اين هستى كه زنان نوحه گر كوفه برايت نوحه گرى كنند. عوضش ‍ اين جبران شد. كجا جبران شد؟ زن نوحه گر كوفه كيه ؟ دختر على عليه السلام برايت گريه كرد. دختران امام حسين عليه السلام برايت گريه كردند. هاشميات ، فاطميات .
لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
امام حسين و ياران عليهم السلام (10)
ديشب عرض كردم كه آقا يا ابا عبدالله ! ماه دارد تمام مى شود. سفره دارد جمع مى شود و من آدم نشدم . اى آقا! چه طور در سرلشگر يزيد و ابن زياد حر يك تصرفى كردى ، دستش را گرفتى و بيرون آوردى كه نجات پيدا كرد. اين خاندان چقدر عزيزند! ابى عبدالله ، سرلشگر يزيد و ابن زياد را به يك جايى رساند كه اگر الان يك مرجع تقليد كربلا برود، مى رود امام حسين عليه السلام و قمر بنى هاشم عليه السلام و شهدا را زيارت مى كند بعد هم ماشين مى گيرد حر را پيدا مى كند. جلوى قبرش خم مى شود و مى گويد: (بابى انت و امى ) پدر مادرم به فداى تو باشد .واقعا چه نظرى است كه زير و رو مى كند. اى آقا يك نگاهى هم به ما بكن كه ما هم توبه كنيم ، انابه كنيم . بالاى سر حر آمد و سرش را با مهربانى از روى خاك بلند كرد. دستمال به سرش بست . چشمش را باز كرد و ديد كه ابى عبدالله عليه السلام است . يك زبان حالى داشت . زبان حالش اين بود كه گفت : آقا من مى دانستم تو آقايى . در حضور تو شرمنده بودم ؛ گفتى كه بيا قبول مى شوى ، خيلى خوشحال شدم ولى نمى دانستم كه تا اينجا هم مى آيى و عيادتم هم مى كنى . دستمال هم به سرم مى بندى . آقا به حر با زبان حال فرموده كه : راحت بمير! ما مظهر سريع الرضاييم ما با كسى كينه نداريم . يا سريع الرضا!
چقدر يارانشان خوب بودند. در يك خطبه اى فرمود كه : با وفاتر و نيكوكارتر از اصحاب خودم سراغ ندارم . اين كه عصر عاشورا در ميان آن بدن ها آمد و ايستاد. عجيب است كه اين ها را يك يك صدا مى زند: يا حبيب بن مظاهر! يا برير! يا مسلم بن عوسجه ! ببينيد مى گويند
بعد منزل نبود در سفر روحانى
عجيب است ؛ همزمان كه اينها را صدا مى كرد روايت داريم كه مى فرمود: يا مسلم بن عقيل ! مسلم تو دور افتادى ولى تو را هم صدا مى كنم . فرمود: اى دلير مردان معركه ها! اى شجاعان روزگار! مگر بخاطر من نبود كه از زن و بچه دست برداشتيد؟ زندگى را رها كرديد چرا الان جوابم را نمى دهيد؟
امام حسين و ياران عليهم السلام (11)
شب جمعه است . شب زيارتى ابى عبدالله عليه السلام است . چه چيز از خدا مى خواهى ؟ هيچ مى دانى ؟ زبان حال همه ، در دعاى كميل است . يك عده كه آدم هاى ممتازند آن ها مى گويند: (و برحمتك التى وسعت كل شى ء (42) گنهكاران مثل من مى گويند: (يا سريع الرضا) آن هايى كه خدا عيب هاشون را پوشانده و مرحمت كرده و مى ترسند كه رسوا بشوند، مى گويند: فلا تفضحنى بقبيح ما اطلعت عليه من سرى هيچ مى دانيد يكى از ابعاد روحى كربلا اين است كه يا سريع الرضا در كربلا تجسم پيدا كرد. كى بود؟ در مقاتل معتبر داريم كه حر وقتى افتاده است ، سه طائفه در كنارش كاملا به جنگ پرداختند. طايفه اول از لشگريان ابن زياد بودند كه مى گفتند: سر اين بزرگ قهرمان را ما بايد جدا كنيم ، طايفه دوم باز از همان لشكريان ابن سعد بودند كه مى گفتند: ما بايد اين كار را بكنيم ، رقابت مى كردند. طايفه سوم قبيله خود حر بودند كه مى گفتند نمى گذاريم سر از بدن حر جدا شود كه موفق هم شدند. يعنى حر تنها شهيدى است كه با سر متصل به بدن دفن شد. اما مجسم كنيد يك حالى است حال كسى كه در اطرافش فريادها به گوش فلك برسد كه بگويند ما مى خواهيم سر او را از بدن جدا كنيم . در اين ميانه ببيند كه يك دستى هم به سرش خورد چه فكرى مى كند؟ كيه ؟ يك دفعه چشم باز كند ببيند كه دست ابى عبدالله است . آقا سرش را به دامنش گذاشت . يا سريع الرضا اين جا مصداق پيدا كرد. دستمال به سرش بست چشمش را باز كرد و با زبان حال گفت : مولا! مى دانستم خيلى آقايى ، اما فكر نمى كردم دستمال به سرم ببندى . آن هم با زبان حال فرمود: من آيينه صفات خدا هستم ما سريع الرضا هستيم ما با كسى كينه نگه نمى داريم . تو آمدى و گفتى توبه كردم ، ما از تو گذشتيم . خدايا! عجب مكتبى است ! عجب دستگاهى است ! گاهى به رفقا مى گويم : اين مكتب ، دست امير لشگر ابن سعد را گرفت و بيرون آورد. قبرش را زيارتگاه كرد. سر قبر حر چه كسانى مى روند؟ مجتهدين مى روند. بزرگان مى روند. خم مى شوند و مى گويند: (بابى انت و امى )
امام حسين و ياران عليهم السلام (12)
آقا يا ابا عبدالله ! بارها عرض كردم كه اى سفينة النجاة ! جان ما به قربانت ! در خانه تو به روى ما باز است . در خانه ات كه بسته نشده است . چه تحولى در اين حر ايجاد كردى ؟ چه بوده اند؟ چه عالمى بود؟ اى ابا عبدالله ! اين تحول را در ما هم ايجاد بگردان ! وقتى اين حرفها را زد فرمود: (انزل ) مى دانيد يعنى چه ؟ يعنى حالا كه توبه كردى بيا، دوست شديم . رفيق شديم . اين ها مظاهر اسماء خدا هستند شما مهديه اى ها خيلى دعا تا حالا خوانده ايد؛ نمى دانم سر اين جمله كه مى رسيد چقدر حال پيدا مى كنيد؟ تو رو خدا فكر كنيد. مى گويد يا سريع الرضا يعنى : اى خدايى كه از بنده ات زود خوشنود مى شوى . اگر بنده صد بار هم توبه بشكند تا توبه كند، خدا خشنود مى شود. هيچ وقت خدا نمى گويد صبر كن ببينم چطور مى شود. ائمه هم همين طورند. شما در يك مقتلى ، در يك تاريخى ، اين همه تاريخ و اين همه مقتل كه مقتل كربلا هم نسبتا مبسوط نوشته شده و به وضوح نوشته شده است . در يك جا پيدا كن كه حر وقتى عذر خواهى كرد. مثلا امام حسين عليه السلام بگويد: صبر كن يك فكرى بكنم حالا برو ببينم چه مى شود. نه ! يعنى هيچ مقتلى نداريم جز اينكه نوشته سخنان حر كه تمام شد، بلافاصله حضرت فرمود: بله ! خدا توبه ترا مى پذيرد. انزل !بيا! رفيق شديم . آقا بالاى سرش رفت و ديد كه خون ، از بدنش ‍ فواره مى كند، مى دانيد كه در مقتل معتبرى يافتم كه وقتى بدن نيمه جان حر افتاده بود. سه طائفه در كنار اين بدن نيمه جان حضور يافته بودند و فرياد بر هم كشيدند. اين سه طائفه چه كسانى بودند؟ يك طائفه بودند كه مى گفتند: اين مرد بزرگى است ما بايد سر او را از بدن جدا كنيم تا جايزه زياد را ما ببريم طائفه دوم رقيب طائفه اول بودند مى گفتند: ما اين قصد را داريم . از اول مساءله دنياست . دنيا! دنيا! ما مى خواهيم اين جايزه را ببريم . طايفه سوم قبيله و خويشان خود حر بودند. آمده بودند كه نگذارند كسى به بدن اين نيمه جان ، نزديك بشود و موفق هم شدند. مى دانيد كه حر با سر متصل به بدن دفن شد. بقيه شهداء، سرهايشان جدا بود. شما ببينيد يك بدنى كه جراحات بى شمار دارد اطراف خود را شايد درست نمى بيند، خون ، چشمش را گرفته . گرد و غبار، ميدان ، حرارت آفتاب و اين نعره ها كه در اطراف او كشيده مى شود؛ يك دفعه ببينيد كسى دست به سرش مى زند اول چه فكرى مى كند؟ نمى گويد حتما آمدند كارم را تمام كنند؟ اما يك دفعه ديد نه ! اين دست خيلى مهربان است دارد دستمال به سرش مى بندد. آقا دستمال به سرش بست . يك نكته مى گويم دقت كنيد. يك نكته علمى و عرفانى كه كاملا جنبه مصيبت و روضه هم دارد .روايت داريم هر بنده اى از يك گناهى برگردد خدا اين قدر كريم است كه يك قلم روى آن گناه مى كشد و جاى آن هم يك حسنه مى نويسد. ابى عبدالله خواست كه اين كار مجسم بشود. يك امتياز به حر داد. آقايان ! اين دستمال را به سر على اكبر خودش ‍ نبست . مى دانيد چرا؟ به دو علت يكى اينكه امتيازى به اين مرد بدهد. چون توبه كرده است . دوم اينكه مهمان بود. اين است كه چشمش را باز كرد و با زبان حال گفت : مى دانستم تو خيلى آقايى ، كريمى ، اما ديگر به عقلم نرسيده بود كه يك روز بيايى دستمال به سرم ببندى .
امام حسين و ياران عليهم السلام (13)
ابا عبدالله آمد و سر حر را به دامن گرفت . دستمال به سرش بست . حر چشمهايش را باز كرد. با زبان حال گفت : آقا مى دانستم تو آقايى . شنيده بودم . ولى ديگر نمى دانستم كه دستمال به سرم مى بندى . عزيز زهرا! شما مى دانيد كه من ، مصيبت و مكشوف نمى توانم بخوانم . فقط يك جمله مى گويم . دل شيعيانت سوخته است و آن اينكه دستمال به سر حر بستى ولى كسى نبود بيايد بالاى سر تو.
امام حسين و ياران عليهم السلام (14)
بارها به رفقا عرض كردم اگر بگوئيم حر آمد و به ابى عبدالله گفت كه : آقا من توبه كردم ، توبه ام قبول است يا نه ؟ نمى گوئيم اين حرف دروغ است . اين خلاصه گويى است . يعنى خلاصه است . ولى در يك متن قرن چهارم من مفصلش را پيدا كردم . آقا منقلب شدم . الله اكبر! خدايا! تو را به امام حسين عليه السلام كه حبيب توست قسمت مى دهم كه ما را با عافيت به توبه موفق بدارى .اگر گفتى چرا گفتم با عافيت ، براى اين است كه در دعاى سحر مى خوانيم : (الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك ) (43)؛ مرا با عقوبت ادب مكن .
من چه شفيع بيارم ؟ ديگه ما بالاتر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عليهم السلام نداريم . خدايا تو را به ناله هاى سيد الساجدين قسمت مى دهم و خدايا تو را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيتش قسمت مى دهم ما را به عقوبت ادب مكن . ما را از تابئين قرار بده . خدايا! يا الله ! يا تواب و يا رحيم ! خودت خبر دارى نمى خواهم مجلس را گرم كنم . من خارج از عقيده ام حرف نمى زنم . خدايا اگر بگويم اين ها مى نشينند در اين مهديه و دست خالى از مجلس بيرون مى روند، سوء ظن به تو پيدا كرده ام . مگر اسمت تواب نيست ؟ مگر اسمت رحمن و رحيم نيست ؟ اين ها به همين معنى مى آيد ديگر. خدايا! اگر اسم تواب و رحيم نداشتى اصلا نمى آمديم اينجا، به اين اسمها است كه اينجا مى آييم . اين اسمها ظهور پيدا مى كند. تو بزرگتر از اين هستى كه اسمهايت ظهور پيدا نكند. مگر مى توانيم برويم ؟ يا تواب و يا رحيم ، يا الله . بله ! آمد خدمت ابى عبدالله (اين متن را گوش بدهيد منقلب شدم ) گفت : يا ابا عبدالله ! آقا! (قد كان منى الذى كان ). من با سماجت اين را بررسى كردم . كان تامه است . يعنى وقع ؛ واقع شد. از من سر زد. من آن كارى كه ديگر خودت مى دانى چى است و من خجالت مى كشم بگويم ، را انجام داده ام و حالا چه شده ؟ (و قد اتيتك ) حالا آقا! به سوى تو آمدم . آمدم چه كنم ؟ عذر خواهى كنم ؟ نه ! (و قد اتيتك مواسيا بنفسى ) (44) بى خود نيست كه منقلب شدم . گفت آقا! آمده ام كه خودم را قربانت كنم . اين يك فراز خيلى زيباست . گفتم كه حديث داريم جاهل كه دو ركعت بخواند منتظر نزول ملك مى شود. اما ببينيد دل ، چقدر شكسته است مى گويد: (فهل ترى من توبة لما كان منى ) آقا! اگر من قطعه قطعه بشوم ، كشته بشوم ، توبه حساب مى شود يا نه ! ابى عبدالله يك نگاهى به او كرد و يك كلمه گفت . اين يك كلمه ، هزار سال ، اهل دل را اسير كرده . فرمود: انزل بيا! ديگر رفيق شديم ، دوست شديم . تمام شد ديگر. يا سريع الرضا! در مورد خدا چه مى گوئيم ؟ در شب هاى گذشته گفتم . اى مهمان هاى خدا! در قاموس خدا و اولياء خدا، تا حالا كجا بودى نداريم .هر وقت رسيدى مى گويند: خوش آمدى . هر وقت توبه كردى همين كار درست است . يك جمله از دعاى ابوحمزه برايتان بگويم . در ابو حمزه چه مى خوانيد؟ اى خدا! گاهى به رفقا مى گويم اگر عقلاى عالم را صد سال مهلت بدهيد، اين جمله را نمى توانند بسازند. معصوم است . به غيب است مى گويد: (فان الراحل اليك قريب المسافة ) (45) اگر يك بنده اى خواست بيايد به طرف تو، راهش خيلى نزديك است . تا دلش شكست نزد تو نشسته است . السلام عليك يا ابا عبدالله . اى آقا! دهن من بسته است ، مصيبت مكشوف نمى توانم بخوانم . شما بالاتر از حر هستى . بالاتر از همه اينها هستى . هيچ فرقى نداشت . همان صورت نازنين را كه روى صورت نازنين شبيه پيغمبر صلى الله عليه و آله گذاشت همانجا روى صورت غلام تركى هم گذاشت . اينها خيلى آقا هستند اما آقا! جگر من براى يك چيزى مى سوزد. سيد حيدر حلى اشاره كرده . من گفتم اين شعر را هيچ وقت ترجمه سليس و صحيح نتوانستم بكنم . اين شعر سيد را عرض كنم حضورتان فقط نقل به معناست جراءت نمى كنم . سيد حيدر شاعرى بود در عراق . سالى يك دفعه شعر براى ابى عبدالله مى گفت از حله مى آمده كربلا. اهل كربلا مى رفتند پيشوازش و مى گفتند كه سيد حيدر قصيده اى تازه گفته است . آقا قصيده هاى سيد حيدر عجيب است . مثل اين است كه تك تكش از عرش آمده . يك قصيده اى دارد مفصل يك بيت از آن را مى گويم . مكارم امام را ذكر مى كند. آقائى ها، بزرگوارى ها، هر كس از اسب افتاد چشمش را باز كرد و آقا را ديد. همه را ذكر مى كند. آخر مى رسد به اينجا كه آقا! خودت چى ؟ اين يك بيت را گفتم هيچ ترجمه نمى كنم . فقط نقل به معنا امام زمان ببخشيد
مى گويد: من نمى دانم چه شد؟ فقط اين قدر بود كه گفت آسمان هم باور نمى كرد عزيز زهرا تنها بماند. آسمان گفت كيوان افتاده روى زمين . دقت كرد ديد عزيز زهراست .

 

next page

fehrest page

back page