روضه هاى استاد فاطمى نيا

محمد رحمتى شهرضا

- ۵ -


امام حسين و ياران عليهم السلام (15)
آيه قرآن مى فرمايد: و اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا (46) در قضيه حر بن يزيد رياحى ، اين را عنايت فرموديد: كه بدنش مى لرزيد. يك نفر گفت : چرا بدنت مى لرزد؟ گفت : (ارانى بين الجنة و النار) تذكر است ديگر. نمى دانم چه كار كنم ؟ بين بهشت و جهنم هستم ولى پشت سرش ، (فاذا هم مبصرون ) مى آيد. شخص روشن مى شود گفت : يك دفعه ديدند كه نه ! ديگر لرزه نيست دارد مى رود. گوش كردند ديدند مى گويد: من دوستان تو را اذيت كردم مرا ببخش . من اشتباه كردم . اين لرزيدن بدن را گاهى به دوستان مى گويم و احتمال مى دهم به اين دليل بود كه خيلى نگران بود. مى گفت : اگر خدمت ابى عبدالله برسم و بگويد دير آمدى ، حالا ديگر دير شده ، تو ديگر بدرد نمى خورى چه كنم ؟ اين شعر سعدى را به خاطر بسپاريد. خدايا به حق كريمه اهل بيت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام اين شعرى را كه براى اين ها مى خوانم ما را مشمول مصرع دومش قرار بده . به حق اين خانم ما را مشمول مصرع اول قرار مده شعر را گوش بدهيد چقدر زيباست مى گويد:
هر كو بدان كش به خويش براند
يعنى خدا او را براند به هر در ديگر بزند بدبخت است و آن را كه بخواند به در كس نتواند آنرا كه دستگيرى مى كند مى آورد. تمام مى شود جايى ندارد (و اورادى كلها وردا واحدا) آمد گفت كه : يا ابا عبدالله ! من بد كردم . خلاصه اش اين است . چند تا تعبير دارد كه بايد در مقاتل بررسى شود كدام يك از آنها صحيح تر است . يكى اين است گفت : (هل ترينى من توبة )؛ اين معلوم مى كند نگران بوده است . ممكن است به من بگويند برو! ديگر توبه به درد نمى خورد. (هل ترينى من توبة ) آقا! من به نظر شما راه توبه دارم يا نه ؟ ترجمه اش اين است ديگر .شايد يك حرفهايى و قسمهايى هم آماده كرده بود كه اگر آقا گفت بدرد نمى خورى ، آقا را به مادرش قسم بدهد. ولى كرم ابى عبدالله عجيب است كه نگذاشت كار به آنجا برسد. يك عبارت هم اين است كه آمد و گفت : (قد كان منى الذى كان ) آنچه كه از من سر زد، سر زد. (و قد اتيتك مواسيا بنفسى ). حالا آمدم جانم را قربانت كنم . عجب ! شما آقايان اهل علم هستيد. مى دانيد كه افعال قلوب ، دو تا مفعول بر مى دارد. شما اين جمله را چطور ترجمه مى كنيد؟ (فهل ترى من توبة لما كان منى ). دو تا مفعول برداشته . اگر كشته شوم . اگر كشته شوم اين توبه حساب مى شود يا نمى شود؟ اين قدر دل شكسته بود. اما آقا يك لحظه حتى بين اين حرفها فاصله نداد. فرمود: انزل . بيا! ديگر با هم رفيق و دوست شديم . خدا چطور سريع الرضا است . اين ها هم سريع الرضايند. از آقا اجازه گرفت و رفت و كشته شد. به آن درجات عاليه رسيد. وقتى افتاده بود در حين آن گرفتارى ديد؟ دستى دارد او را از زمين بلند مى كند. شايد فكر نمى كرد كه چه كسى باشد. چشمش را باز كرد و ديد كه ابى عبدالله دارد دستمال به سرش مى بندد. با زبان حال گفت : آقا من مى دانستم تو آقايى . بزرگوراى ولى فكر نمى كردم كه دستمال هم به سر من ببندى . السلام عليك يا ابا عبدالله و على اصحابك و ذريتك و محبيك
امام حسين و ياران عليهم السلام (16)
خدايا! اولين شب ماه رمضان است . دعاى كميل چند جمله دارد. چند جمله مركزى و اصلى دارد. يكى (يا سريع الرضا) است و يكى (يا نور المستوحشين فى الظلم ) سريع الرضا يعنى وقتى بنده اش توبه كرد و برگشت زود راضى مى شود. با بنده خودش كينه نگه نمى دارد. اين قدر مهربان است كه وقتى آمد و توبه كرد اگر حالا چند سال قبل از آن هم گناه كرده ، به رخش نمى كشد! تا حالا كجا بودى ، نداريم . هر وقت آمدى عزيز هستى . خدايا! اينجا منسوب به امام زمان عليه السلام است . اسمش مهديه است . خدا ان شاءالله بنيانگذار اينجا را، مرحوم كافى و (ره ) با اولياءش ‍ محشور بدارد و به علو درجاتش بيفزايد. گاهى من به دوستان مى گويم مكان مهديه ، فعاليت هاى مهديه ، وعظ و تبليغ و... به يك طرف ، اين نام مهديه را به وجود آوردن و در اذهان انداختن اجر عظيمى دارد. خوشا به حال مرحوم حاج احمد كافى .
خدايا اولين شب جمعه ماه مبارك رمضان ، نام ولى تو را بر سر در اينجا زده اند. يقينا اثر دارد. خدايا قرآنت و اولياءت به ما وعده دادند كه توبه ، هميشه قبول است . پروردگارا! امشب چه مى شود دست ما را بگيرى ؟ در ما دگرگونى پيدا شود. خدايا! اگر اشاره هايى از بالا به ما بشود چه مى شود؟ من آن شب قضيه حر را براى اين عزيزانم گفتم . حالا وقت ديگر با دلائل علمى مى گويم كه شور افتاد در دلش . چرا شور افتاد؟ اين سينه اش ‍ عكسبردارى مى كرد. بدن مى لرزيد عكس آقا در اينجا افتاده بود، عكس آن بچه هاى پژمرده . يك دفعه انگار از خواب بيدار شد. شور كه در دل بيفتد همين است . حضرت سجاد عليه السلام در دعاى 42 مى فرمايد: خدايا! بنده اى گناه مى كند (حتى اذا تغشاءت عن العمى ) يك وقت يك حالى پيدا مى كند كه پرده هاى كورى ، ابرهاى كورى از برابرش كنار مى رود. (فراءى جليل عصيانه جليلا) گناه بزرگش را بزرگ مى بيند آنچنان كه هست مى بيند. مى گويد: من بودم كه اين كار را كردم ؟ همين حالت (فراءى جليل عصيانه جليلا) به حر دست داد. آمد گفت : اى عزيز زهرا! من نفهميدم . بد كردم . راه مى رفت و مى گفت : خدايا! من بودم كه با فرزند فاطمه زهرا عليها السلام روبرو شدم ؟ مى گفت و مى رفت و لرزه مبدل به گريه و اشك و مناجات شد. استنباطم اين است ، لرزه اش براى اين بود كه آقا يك وقت بفرمايد دير آمدى ؛ تا حالا كجا بودى ؟ نمى دانم . درست نمى شناخت احتمال مى داد. حتى من مى گويم حدس عاقلانه مى زنيم . احتمالا قسم هم آماده كرده بود كه اگر آقا گفت : دير آمدى بگويد به مادرت فاطمه زهرا عليها السلام مرا بپذير! اما آن كرم ها مجال اين قسم ها را بوجود نياورد. يك وقت ديد آقا تبسمى كرد چون درياى رحمت است . صلى الله عليك يا ابا عبدالله آقا وقتى پيدايش كردى مژده بهش دادى . بالاخره آقا، سر مستش كرد. اما بشر است ديگر، براى اين كه از اول آرام تر باشد بالاى سرش رفت و فرمود: آن همه تشويش كه داشتى همه را كنار بگذار. (انت حر فى الدنيا و الاخرة ) من به تو مى گويم كه تو حرى در دنيا و آخرت . اين قدر ابا عبدالله ، كريم است . اين كرم را على السويه و يكسان در روز عاشورا نشان داد. اميدواريم روز قيامت هم شيعيانش را فراموش نكند. ببينيد شما! آمده بالاى سر حر؛ بالاى سر آن شهيد، اين شهيد و همه شهيدا هر كس روى خاك مى افتاد ابى عبدالله را در بالاى سر خود مى ديد. ارباب مقاتل مى گويند: همان طور كه صورت به صورت على و پاره تن خود گذاشت ، همان صورت را روى صورت غلام تركى هم گذاشت . عبارت مقاتل اين است . وقتى غلام ديد كه آقا صورتش را روى صورت او گذاشت ، ضحكت خنديد. يك خنده اين غلام تركى هزار سال اهل معرفت را سرگردان كرده . چرا خنديد؟ چى بود؟ مست شد و رفت . اينجا يك بيت شعر است از آن شاعر بزرگ شيعه . ترجمه هم نمى كنم عهدى كردم . امام زمان عليه السلام محيط بر همه چيز اسست براى بشرهاى امثال خودمان ترجمه نمى كنم . سيد حيدر حلى وقتى عظمت آقا را ذكر مى كند مى رسد به اينجا كه مى گويد: چطور شد اين قدر آقا كريم است كه آقا صورت به صورت غلام تركى بگذارد! سر حر را به دامن بگيرد! دل همه اين ها بدست بياورد؛ اما مى گويد: آن را كه ترجمه نمى كنم اين است .
رفت و سر همه را به دامن گرفت و همه را خوشحال كرد اما نمى دانم آقا به اين كريمى ! كار به جائى رسيد كه عصر عاشورا آسمان آمد زمين را تماشا مى كرد. آسمان به اشتباه افتاد. يعنى چى ؟ مى خواهد بگويد: سر بسته مى گويم حالا كه ابى عبدالله عليه السلام صورت بر صورت غلام خودش ‍ مى گذارد، چطور كسى پيدا نشد سر او را به دامن بگذارد. آسمان اشتباه كرد. نسبت اشتباه را از اين جهت به آسمان مى گويد كه آسمان باورش نيامد. گفت : اين حسين عليه السلام نيست . اگر حسين بود يك كسى بالا سرش ‍ بود! اين ستاره كيوان است .
امام حسين و ياران عليهم السلام (17)
فرمودند: (المحبة نار تحرق ما سوى المحبوب ) (47) محبت آتشى است كه ما سواى محبوب را مى سوزاند. چيزى نمى ماند. ما دور و برمان خيلى مسائل داريم . زهير يكى از شهداى گرانقدر كربلاست . حضرت سيدالشهداء عليه السلام دنبال زهير فرستاد. سفره انداخته بودند. زهير يك طرف نشسته ، عيالش ، دخترش ، پسرش اهل و عيالش هستند. يكى از مواردى كه در زندگى لذت بخش است اين است كه آدم با اهل و عيالش سر سفره بنشيند. خدا به حق امام زمان اهل و عيالمان را، فرزندانمان ، اهل بيتمان را از تمام مكاره حفظ كند. از شر شيطان هم حفظ كند. ان شاء الله بچه ها در صراط مستقيم باشند. مخصوصا پدر وقتى كه سر سفره مى نشيند چند تا بچه صالح هم مثل شما جوان ها داشته باشد چشمش روشن مى شود.
زهير نشسته بود، يك مرتبه ، قاصد امام حسين عليه السلام آمد. زهير! آقا با شما كار دارد. لقمه در دستش بود؛ لقمه از دستش افتاد. به فارسى مى گويند: خشكش زد. زهير است . بالاخره اين لياقت را دارد كه يكى از اين هفتاد دو تن بشود. بارها گفتم كه هر يك از اينها يك دريائى هستند. خدا قسمت تمام شما عزيزان كند با هم برويد زيارتشان كنيد. برويد و بگوييد: السلام عليكم يا انصار ابى عبدالله . السلام عليكم يا انصار اميرالمؤ منين .
بله ! عيالش خوب او را زير نظر گرفته بود كه اين چه كار مى كند؟ آن آقا كه آمد به زهير چه چيزى گفت ؟ اين چه حالى شد؟ همه او را زير نظر گرفته بودند. من هميشه وقتى ياد عيال زهير، همسر او عليها السلام مى افتم مى گويم : خدايا! يك جو از سعادت اين خانم هم نصيب ما بشود. بعضى ها چقدر روشنند. چقدر فهميده هستند. حالا زهير چيزى نگفته است . ولى اين خانم كاملا او را زير نظر گرفته بود. يك دفعه گفت : زهير! اين شخص كه پيغام آورده مگر از طرف پاره تن فاطمه زهرا عليها السلام نبود؟ گفت چرا! عرض كردم زهير چيزى نگفت . زهير بزرگوار است . آقاست . شهيد عزيز كربلاست . اما اين خانم محبتش يك چيز ديگر بود. گفت : آن يك لحظه تاءمل را هم نبايد بكنى . بايد اسم امام حسين عليه السلام كه مى آمد. مثل برق خاطر از جا بلند مى شدى . زهير از جا بلند شد. وقتى مى رفت چون خبر، خبر بزرگى بود. در فكر بود. آثار تفكر در چهره اش بود. خدايا! چى شده ؟ چه مى خواهد بشود؟ آقا به من چه مى خواهد بگويد؟ وقتى برگشت ، تعبير شيخ بزرگوار شيخ جعفر شوشترى ، مجتهد بزرگ ، (رضوان الله عليه ) است . تعبير او اين است كه وقتى زهير برگشت ؛ (فاذا هو ضاحك مستبشر) ديدند دارد مى خندد. تبسم مى كند، همانند كسى كه مژده ها دريافت كرده است . اين خانم چون تربيت شده ولايت بود سرعت انتقال زيادى هم داشت . نگاه كرد و فهميد كه مسير شوهر مشخص شده است . نزديك آمد. ما اگر يك شب بخواهيم قم مشرف بشويم . مشهد مشرف شويم ، يك جائى برويم ؛ اگر آن يك شب ، عيالمان تنها باشد. يك فكرى برايش مى كنيم مى گوييم : تلفن بزن پدرت بيايد، مادرت بيايد. برادرت بياد. يا شما برو منزل آنها. خلاصه شب را كارى مى كنيم كه تنها نماند. اين ، با اينكه ما بياييم و به عيالمان بگوييم هميشه پيش خانواده ات برو فرق مى كند. وقتى كه زهير آمد، به عيالش گفت : برو پيش خانواده ات . خانم سرعت انتقال داشت . سرعت انتقال ، نعمت بزرگى است . ديگر نگفت چرا بروم ؟ چى شده ؟ چون فهميد قضيه ، چى است . در جواب مى دانيد چه گفت ؟ خار الله لك ؛ اگر بخواهيد نقل به معنا كنيم ، گفت : مباركت باشد. خدا خيرت بدهد. (48) مسيرت مشخص شد، مباركت باشد. من را هم ببر. زهير گفت : نمى برم ! گفت چرا دختر اميرالمؤ منين مى رود، زينب كبرى عليها السلام مى رود؟ من را هم ببر كه كلفتى او را بكنم . گفت : نه من ايمان حسين بن على عليه السلام را دارم و نه تو صبر زينب كبرى عليها السلام را دارى . گفت قول مى دهم كه صبر كنم . به خدا قول مى دهم كه بى تابى نمى كنم . زهير گفت : نمى توانم .
زن با ايمان ، تابع همسرش است . زن مؤ منه با همسرش در نمى افتد. گفت : نمى توانم . اين خانم از اين كه شوهرش او را ببرد، كاملا ماءيوس شد. ديد ديگر جاى درخواست باقى نمانده ولى گفت حالا كه مى روى ، يك كارى با تو دارم .
عظمت را تماشا كن ! مى خواهد برود به سفرى كه بازگشت ندارد. گفت : يك كلمه كارت دارم . چه گفت ؟ بارها به دوستانم گفتم ؛ اگر تاريخ چيزى ننوشته بود، من و شما دور هم ، مى نشستيم حدس مى زديم (آدم چيزى را كه نمى داند درباره اش حدس مى زند مى گويد شايد اين طور بود ديگرى مى گويد شايد اين طور بوده ) مى گفتيم : شايد گفت : يك نامه هم گاهى اگر توانستى بده . شايد گفت : اگر در وسط جنگ فرصتى بود سرى به ما بزن . شايد گفت : فلان نخلستان را به نام من بكن و يا... اما نه ! هيچ كدام را نگفت . خوشبختانه تاريخ نوشته است . اول عرضم گفتم كه : المحبة نار تحرق ما سوى المحبوب محبت ما سواى محبوب را مى سوزاند. آن نخلستان و ما را به كى مى سپارى ؟ اين ها همه سوخته ، فقط ابى عبدالله را مى بيند هيچ كس را نمى بيند. گفت : حالا كه مى روى يك درخواست فقط دارم . گفت بگو خانم ! گفت درخواستم اين است تو را به خدا قسم ! در اين درخواست يك دقتى بكنيد چقدر خوب است آدم اينطور باشد. گفت درخواستت را بگو! عبارتى كه دقيقا در تاريخ ضبط شد و من از قول جمال السالكين ، علامه ، مجتهد كبير شيعه ، آشيخ جعفر شوشترى ( قدس الله سره ) مى گويم .
مى دانيد كه ما بزرگان زيادى داريم و داشتيم . اما مى گويند هر گلى يك بويى دارد. شيخ جعفر شوشترى ، دو قبضه امام حسين عليه السلام بود. مرجع تقليد بود. مقلد داشت و حتى يك وقت نسخه اى از رساله اش را من پيدا كردم كه در بمبئى چاپ شده بود. در ايران كه چاپ شده بود هيچ ، در بمبئى هم چاپ شده است . يعنى اينكه حتى در هند هم مقلد داشته است . ولى گفته بود تا عمر دارم روضه خواندن براى ابى عبدالله را ترك نخواهم كرد. يك چيزى نشانش داده بودند. حضرت ، دست به سرش كشيده بود. نمى توانست به كسى بگويد. يك مختصرى گفته بود به همان اندازه اى كه عقل ما مى رسد. كتابى نوشته به نام الخصائص الحسينيه اصلا مطالب آن كتاب در هيچ جا نيست . امشب دو مطلب از اين كتاب نقل مى كنم . گفت : خانم بگو! جمله آن خانم اين بود: از خصائص نقل مى كنم دارى مى روى اساءلك از تو مى خواهم كه چه كنى ؟ اساءلك ان تذكرنى عند جد الحسين عليه السلام يوم القيامة . گفت من را نزد جد اين آقا فراموش ‍ نكن ! مطلب دوم كه از خصائص نقل مى كنم اين است كه فرمود: ما اگر به كسى سلام بدهيم به خودش سلام مى دهيم . مى گوييم : سلام بر تو. سلام بر فلان آقا. فقط ابى عبدالله است كه اول به خودش و بعد هم به جزء جزء اعضاء و جوارحش سلام مى دهند. مى گويند: سلام بر سر نازنيت ! سلام بر بدن نازنينت ! سلام بر محاسن مباركت .
امام حسين و ياران عليهم السلام (18)
خدا رحمت كند شاعر را كه گفت :

اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعى است كه جان ها همه پروانه اوست
هنگام افطار، اگر تشنه اتان شد يك وقت ياد آقا مى افتيد؟ درست است حالا، هوا خيلى گرم نيست ولى بالاخره آدم روزه دار باز هم تشنه اش ‍ مى شود. نزديك افطار كه شد و تشته شديد، ياد آقا بيفتيد. خدا محتشم را رحمت كند! اين محتشم چه كار كرده ؟ چه عنايتى بوده ؟ من باور مى كنم كه مى گويند: رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را محتشم در خواب ديد. آقا فرمود: چرا از طبيعت استفاده نمى كنى ؟ چرا براى حسينم شعر نمى گويى ؟ گفت : آقا نمى توانم ! بلد نيستم ! فرمود مطلعش را من به تو مى گويم . اين مطلع دوازده بند محتشم ، از رسول خداست . اين حرف در دل مى نشيند. چون هيچ كس ديگر مثل محتشم نگفته است . چقدر زيبا مى گويد.
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
مگر به مهمان آب نمى دهند؟
بودند سيراب ديو و دد و مى مكيد
خاتم ، ز قحط آب ، سليمان كربلا
امام حسين و ياران عليهم السلام (19)
ببينيد رفتار بزرگان حتى با دشمنان ، چگونه بوده است ؟ ما با دوستانمان درست رفتار نمى كنيم .
سرباز حر مى گويد (حر هنوز توبه نكرده بود و در طرف يزيد و ابن زياد بود) من عقب مانده بودم ، و راه را گم كردم . يك دفعه ديدم اى داد بى داد من اشتباه كردم و نزديك خيمه ابى عبدالله هستم . ابى عبدالله اينجا نشسته و خيمه آقاست . مى گويد: امام حسين عليه السلام تا من را ديد، فرمود: هم خودت تشنه اى ، هم اسبت تشنه است . به يك عبارت زيبا؛ (يابن الاخ )؛ پسر برادر! مشك آب آنجاست . بخور! مى گويد: مشك خيلى بزرگ بود. آمدم كه بگيرم ، هيبت حضرت در دلم افتاد يا خجالت كشيدم ، چه عاملى بود كه دستم لرزيد مشك كج شد.مى گويد: ديدم آقا از جا بلند شد آمد مشك را گرفت فرمود: راحت آب بخور!
دختر پيغمبر! شما مى دانيد دهان من بسته است من نمى توانم مصيبت شش ماهه براى اينها بخوانم چرا كه ما حاضر نيستيم دل فاطمه زهرا عليهاالسلام را بسوزانيم .
امام حسين و ياران عليهم السلام (20)
بنا شد كه ذكر مصيبت ما، وداع باشد.
السلام عليك يا ابا عبدالله در وداع ابى عبدالله خيلى سوز و گداز است ، خيلى اسرار است .
خواهم تا بگريم چون ابر در بهاران
كز سنگ ناله خيزد وقت وداع ياران
خدايا! اين مصيبت را خودت شاهدى كه فقط محرم مى خوانم خودت گواهى كه هيچ وقت غير از محرم هرگز نخواندم اما امشب به نظر قاصرم رسيد كه اين را بخوانم ، چرا كه دستهايم مى لرزد و مهمانى دارد تمام مى شود. خود آقا شاهد است به عمرم اين وداع را در غير محرم نخوانده بودم . نمى دانم چه عرض كنم ؟ وداع خيلى مشكل است . مثل اينكه حاج آقا مرحوم كافى را اينجا مكرر خواب ديده بودند كه گفته بود: دلم گرفته براى مهديه وداع بخوانيد. اين هم يك سرى است . بالاخره هر كسى سنگ اول مهديه را بنا بگذارد و كلمه مهديه را به ذهن بياورد، امام زمان (عج ) اين آدم را تنها نمى گذارد. (رحمة الله عليه ). من هم امشب ثواب اين ذكر مصيبت را به مرحوم كافى (ره ) اهدا مى كنم . عرض مى كنم ، وداع را خيلى شنيديد و خوانده ايد. من از آن جراءتها ندارم ؛ وداع خواندن من يك جور خاصى است . همين قدر به شما عرض مى كنم كه آقا آمد دم خيمه ها خداحافظى كند.
آقا يا ابا عبدالله ! اى حبيب خدا! اسمت را مى آوريم . ديشب جوان هجده ساله ات را شفيع آورديم . امشب هم خودت را؛ آقا سفره جمع شد. اين سحرى هاى پر نور از دستمان رفت . تو پيش صاحبخانه خيلى عزيزى . ما را شفاعت كن ! با روى خوب بدرقه كن ! سر اين سفره بسيار بزرگ يك مهمان بود كه گمان نمى كنم اسم آن مهمان را بياورم و خدا رد كند. خدايا سر اين سفره ات همه رقم ، بندگانت بودند همه رنگ . خودت بهتر مى دانى . اين ديگر تعارف نيست به خداوندى خودت سر اين سفره يك مهمان داشتى به نام امام زمان عليه السلام . اين طور بود يا نبود؟ اين كه ديگر تعارف نيست . خدايا تو را به اين مهمان عزيزت قسم مى دهم كه اگر بد بوديم همه امان را به او ببخش ! خدايا مگر اسمت غفار نيست ؟ كريم نيست ؟ ارحم الراحمين نيست ؟ اگر اين اسمها را نداشتى ، چراغ ها را خاموش نمى كرديم ، ناله نمى زديم . ما اين اسم ها را مى دانيم . آمديم در خانه ات يا اكرم الاكرمين ! يا الله ! يا تواب ! يا رحيم ! يا حليم ! يا كريم ! ما ديگر عقل مان نمى رسد. بزرگترين شفعاء را برايت آورديم . يا الله ! خودت گفتى گدايى كن ! ما از تو طلب نداريم ما هميشه به تو بدهكاريم . آقا امام حسين عليه السلام آمد كه خداحافظى كند. اهل بيت عليهم السلام فهميدند كه دارد خداحافظى مى كند، نازدانه ، سكينه بيرون آمد، خانم سكينه عليهاالسلام يك خانم مخصوصى است ها! خيلى بزرگوار است ، خيلى بزرگوار است . خيلى . آمد بيرون گفت : ( يا ابة ! اءاءسلمت للموت ؟) (49) پدر جان ! آماده مرگ شدى ؟ فرمود: دخترم ! چگونه آماده مرگ نشود كسى كه تمام ياران او را كشتند. خب ! مى دانيد كه طايفه نسوان وقتى كه گرفتار شدند جز گريه ، ديگر راهى ندارند. حالا ديد كه خيلى مساءله جدى است فورى سكينه عليها السلام عرض كرد: پدر جان ! حالا كه اين طورى است ردنا الى حرم جدنا؛ ما را به مدينه برگردان ! يك مثل عربى هست كه آقا اين را فرمود. فرمود: دخترم ! هيهات ! لو ترك القطالنام بعد ديد خانم شروع كرد به گريه كردن ، ديد چاره اى نيست . اين گريه ، خيلى مهم بود اصلا مقتل را مطالعه مى كنم چند جايش جگرم را آتش زده يكى اش اينجاست . آقا برگشت گفت : دخترم ! با اين اشكت قلبم را مسوزان . آن وقت مى دانيد معناى آن جمله كه آقا فرمود: هيهات ! لو ترك القتال لنا. كجا ظاهر شد؟ آن جمله اين است . ردنا الى حرم جدنا كجا معلوم شد؟ آقا فرمود: با من به مدينه برگشتن امكان ندارد. آخر بعد از آن واقعه جانگداز مى رفتند، يك وقت سياهه مدينه از دور پيدا شد، در و ديوار و نخلستان ها پيدا شد، يك دفعه اين ها به يك صدا گفتند: (مدينة جدنا لا تعترينا) مدينه ! ما را ديگر نپذير. ما حسين و عباس و اكبر نداريم ما را نپذير ما شش ماهه نداريم .
امام حسين و ياران عليهم السلام (21)
السلام عليك يا سيدى يا ابا عبدالله .
امام حسين عليه السلام در ذكر لسانى و عملى و قلبى درسى داد به جهانيان كه در دنيا نظير نداشته است . ذكر را بر سه دسته تقسيم كرديم . با زبان با قلب با عمل . امام حسين عليه السلام . اين سه قسمت و سه مرحله را همه در حد اعلى و محير العقولى ، مصور و مجسم ساخت . اما ذكر لسانى . برادرش قمر بنى هاشم عليه السلام را عصر تاسوعا صدا كردت دقيقا مقاتل معتبر به اين تعبير نوشته اند كه فرمود: (بنفسى انت ) جانم به قربانت ! برو از اينها امشب را مهلت بگير. چرا؟ براى اينكه ذكر لسانى و ذكر عملى و قلبى انجام بدهند فرمود: (لعلنا نصلى لربنا) (50) براى اينكه امشب را نماز بخوانم . خداى خودمان را بخوانيم ، استغفار كنيم . بعد فرمود ابوالفضل ، براى اينكه به گوش من و شما برسد. فرمود: خدا مى داند كه قرآن خواندن را من دوست دارم ؛ نه اينكه الان چون مى بينم آخر عمرم است ، نه اينكه يك شب مهلت دارم فقط چون قرآن خواندن را دوست دارم . دستور داد. آن بقيه عشاق هم آن شب را به ذكر و مناجات بپردازند: آنها كه گزارش از خيام ابى عبدالله تهيه كردند به اين تعبير نوشتند: (لهم دوى كدوى النحل ) (51) آنچنان كه زمزمه از كندوهاى زنبور عسل بلند مى شود، همين طور از خيمه هاى ابى عبدالله زمزمه دعا و مناجات بلند مى شد. وقتى نگاه كردند به درون خيمه ها اين طور توصيف كردند: گفتند: ديديم همه اشان مشغولند. (ما بين قائم و قائد و راكع و ساجد) و اما ذكر عملى ! مگر نه اين است كه از آن عالم بزرگ ، نقل كرديم كه ذكر عملى اين است كه بدن و جوارح خود را مستغرق در اعمال عبادى بسازد؟ ديگر چه استغراقى از اين بالاتر كه مولاى ما ابى عبدالله عليه السلام قطعه قطعه شد؛ در عين حال مى بينيم كه چون اين سه مطلب به هم مربوط است باز هم از ذكر لسانى دست برنداشته است .
يك چيزى از آيات قدرت خدا براى شما بگويم آن وقت آن قدرت را كه گفتم ، گريه كنيد. پروردگار ميلياردها بشر آفريده است . از آيات و قدرت خدا اين است كه هر كسى يك صداى مخصوص به خود دارد. من يك وقت فكر كردم كه اگر بنا مى شد صداها عين هم باشد اصلا نظم اجتماعى و سياسى و اقتصادى عالم به هم مى خورد. مثلا شما آقازاده اى داريد در فلان كشور، در يك نقطه دور دنيا، درس مى خواند. ايشان به شما زنگ مى زند و مى گويد بابا! من حالم خوب است . من سالم هستم . صدها فرسخ بين شما و اين آقازاده راه است . شما فقط از صدا مى فهميد كه اين آقازاده شماست . اين دوست شماست . يا تلفن مى كنند كه اين قدر پول حواله كنيد. اين قدر حواله شد. اگر صداها مثل هم بود اصلا امنيت دنيا به هم مى ريخت اين اصوات عجيب است و در امور دنيا هم دخيلند. هر كس صداى مخصوص ‍ به خود دارد، اگر پدر ماست . اگر برادر ما و يا پدر ما پشت پرده و ديوار حرف بزند اصلا لازم نيست ما صورت او را ببينيم مى فهميم كه اين پدر ماست يا برادر ماست . اى مردم ! الان وقت گريه است . بچه هاى ابى عبدالله يك وقت ديدند كه صداى آقاى خودشان مى آيد. خدايا! مگر پدر ما را در كربلا نكشتند؟ يا ابا عبدالله ! يك وقت متوجه بشوند ببينند سر نازنينت دست از ذكر لسانى برنداشته است . ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم ، كانوا من اياتنا عجبا (52)
چه خوش است صورت قرآن ز تو دلربا شنيدن
به رخت نظاره كردن سخن خدا شنيدن
راوى مى گويد: يك وقت ديدم اين سرها را عبور مى دهد. مى گويد: بى اختيار شدم آنچنان يك سيلى به صورت خودم زدم كه نزديك بود چشمم بيرون بيايد .نگاه كردم به سر نازنين ، ديدم آيه سوره مباركه كهف را بر لب دارد گفتم ، عزيز فاطمه ! به خدا قسم كار تو از اصحاب كهف هم عجيب تر است چه كسى در دنيا ديده بود سرى قرآن بخواند؟.
امام حسين و ياران عليهم السلام (22)
اين نازدانه هاى ابى عبدالله عليه السلام كه اسير شده بودند اينها هر كدام يك واى مى گفتند، يك ناله مى زدند، قلب خانم فاطمه زهرا عليها السلام مى لرزيد. اينها بچه هايش بودند. بر اينها اشراف داشت . دختر موسى بن جعفر عليه السلام ! مرا ببخشيد. اينها حال دارند. سيد بن طاوس ‍ كه جمال السالكين قريب به اين مضامين مى نويسد، من يك قدر نقل به معنا مى كنم ، مشروح مى گويم . مى فرمايد: اگر شب يازدهم محرم مى خواهى بخوابى خودت مى دانى جايت را نرم مى كنى يا نه ؟ اينها مسائل ديگر است . فقط بدان كه آن شب بچه هاى امام حسين عليه السلام روى خاك خوابيدند. اينها كم مسائلى نيست . يكى از اولياى خدا مى گفت كه : اسيرى بچه هاى امام حسين عليه السلام را يك روضه خوان خيلى تند خواند، گفت در عالمى ديدند كه رنگ مبارك اميرالمؤ منين عليه السلام عوض شد. خانم خيلى شكايت دارد .شاعر يك بخش را گفته ، مى گويد: (رب انتقم ممن ... عترتى ) خدايا! از آن ها كه فرزندان مرا كشتند انتقام بگير. چرا فرزندان خانم را كشتند؟ حالا اين مصراع يك بحث كلى است . فرزندانش را زياد كشتند. ولى اين مصرع بعدى يك بحث خاصى است . مى فرمايد: (و سبوا على جياف بناتيه )؛ انتقام بگير از اينها كه نازدانه هاى حسينم را سوار شترها كردند. اين ها را اذيت و آزار كردند.
امام حسين و ياران عليهم السلام (23)
من اين ذكر مصيبت را خيلى كم بكار مى برم ولى چاره اى ندارم . يك نفر مى گويد: ديدم كنار كعبه يكى ايستاده و دعا مى كند كه خدايا! مرا ببخش . ولو مى دانم كه مرا نخواهى بخشيد. مى گويد: تعجب كردم دستش را گرفتم به يك كنارى كشيدم . گفتم مگر نمى دانى نااميدى گناه است اين چه حرفى است ؟ گفت : آقا! حساب من با بقيه جداست رهايم كن تو راست مى گويى ؟ ولى حساب من جداست . گفتم مگر تو كى هستى ؟ گفت ما جزء آن كسانى بوديم كه يا صاحب الزمان ما را ببخش ماءمور بوديم سر نازنين آقا را به مجلس يزيد ببرم . اى خدا! گاهى مى شود واقعه كربلا يادم مى آيد اين قدر به من فشار مى آيد كه حتى كار به اينجا رسيده مى گويم : كاش اينها خواب باشد، بيدار شوم ببينم خواب بوده . آخر پسر پيغمبر را مى كشند؟ عجيب است . يك سنى متعصب شرح حال امام حسين عليه السلام را نوشته بعد مى گويد فعلوا بالحسين ما تقشعر منه الجلود مى گويد: ظلمى به امام حسين عليه السلام كردند كه پوست بدن از گفتنش جمع مى شود. شب زيارتى ابى عبدالله است فرمودند كه اگر دستتان به قبر ما نرسد ما از دور هم قبول داريم خدا سلام شما را به ما مى رساند. به نيت اموات و ذوى الحقوقمان (السلام عليك يا ابا عبدالله ). مخصوصا ثابت شده كه هر كس كه به ميوه دل خانم حضرت صديقه كبرى عليها السلام سلام بدهد برات آزادى اش را خود خانم امضا مى كند. السلام عليك يا ابا عبدالله السلام عليك يابن رسول الله السلام عليك يابن اميرالمؤ منين و بن سيد الوصيين السلام عليك ايها الامام الغريب السلام عليك ايها الامام العطشان
مى گويد: من از آن دسته بودم كه ماءمور بوديم سر نازنين آقا را براى يزيد ببريم . در راه موجودى بالاى سرم ، مى خواست مرا بكشد. يك چند تا ديگر هم مثل همين بودند. گفتند: رهايش كنيد. عوضش خدا او را نمى بخشد. مى گويد وحشتم گرفت ، رفقا متوجه شدند. رسيديم به قصر يزيد، ديديم كه ملعون به خواب منحوس خودش فرو رفته و چراغها خاموش است . خلاصه رفتيم ما هم بخوابيم سر نازنين را در يك اتاق كوچكى گذاشتيم . آخر دلم نمى آيد، من جراءت ندارم ، خدا لعنت كند، اين قدر خبيث بودند كه سر را در يك جاى كوتاه گذاشته بودند. مى گويد وحشتم گرفت . نفهميدم چه بكنم ؟ خوابم نبرد. مهر و امضا هم شد كه خدا اين يكى را نخواهد بخشيد. يك نفر هندى است مى گويد حسين ، در آتش مى رود از آن طرف مى آيد، يك نخ لباسش هم زرد نمى شود .مى خواهى باور كن مى خواهى نكن . دستگاه ، دستگاه ديگرى است . ما نمى توانيم حرف بزنيم ، جراءت نداريم . گفت وحشتم گرفت خوابم نبرد يك وقت ديدم يك صدايى مى آيد. گوش دادم ، ديدم مى گويد: يا رسول الله ! بيا سر نازنينت اينجاست . سر عزيزت اينجاست . ديدم صدايى مى آيد كه مى فرمايد: با چه گناهى بچه من را به اين روز انداختيد؟ مگر بچه من چه كار كرده بود.
امام حسين و ياران عليهم السلام (24)
السلام عليك يا سيدى . يا ابا عبدالله لعن الله قاتليك و ظالميك
عوالمى هست در اين جهان هستى كه از عقول ما خارج است . اين عوالم ، زياد هست . برزخ هم يكى از آنهاست . عوالم ديگرى هم داريم . عجيب و غريب . توجه فرموديد. روايت داريم كه سر نازنين ابى عبدالله را بنا شد كه از كربلا به طرف كوفه و شام حمل بكنند و ببرند. امام زمان ! خودتان مى دانيد كه من مصيبت مكشوف نمى خوانم ، ولى مى خواهم هم توسلى كرده باشيم و هم يك مثالى براى عوالم ديگر، گفته باشم .
و الله من از گفتنش هم ناراحت مى شوم . من مى گويم شما گريه كنيد. گفت :
من از تحليل اين غم ناتوانم
كه تفسيرش زده آتش به جانم
تو را طاقت نباشد از شنيدن
شنيدن كى بود مانند ديدن
اصلا آدم فكرش را مى كند ناراحت مى شود كه بشر به كجا مى رسد كه براى پول ، به خاطر درهم و دينار، رفتند و امام حسين عليه السلام را كشتند. ايها الناس ! براى دريافت پول و جايزه ، سر نازنينش را حمل كردند. از حضرت زهرا خجالت مى كشيم صريح نمى توانيم حرف بزنيم . مى گويد: وقتى كه سر مقدس را مى برديم ، در يكى از منازل زمين گذاشتيم و در صندوقى قرار داديم . من اين چيزها را خيلى كم مى گويم . خدا ان شاء الله دستمان را بگيرد. آى جوانها! ضمن اين كه گريه مى كنيد، اشك مى ريزيد، اين را هم بدانيد: همان گونه كه ميدان پرواز بشر، بسيار وسيع است . ميدان قساوتش ‍ هم بسيار وسيع است .
يعنى در قرآن مى فرمايد: و لا تكونوا كالذين نسوا الله فاءنسيهم انفسهم (53) آخر شما ببينيد: سر نازنين عزيز پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را در يك گوشه بگذارند، بشينند براى گفتن و خنديدن . مى گويد: يك وقت ديديم كه يك دستى ظاهر شد. آمد و با خون ، به ديوار نوشت . اين ها را كه من عوض مى كنم . اهل تسنن هم نقل كرده اند ديديم روى ديوار با خون نوشت :
اءترجوا امة قتلت حسينا
شفاعة جده يوم الحساب ؟
مى گويد: قساوت ، به حدى رسيد كه نفهميدند، اين از عوالم خارق العاده است . به هم ديگر گفتند: دست را بگيريد! اما دست ناپديد شد. آمدند نشستند سر لهو و لعب ، دوباره پيدا شد. سطر دوم را با خون نوشت .
فلا و الله ليس لهم شفيع
و هم يوم القيامة فى العذاب (54)
باز هم آمدند آن دست را بگيرند، ناپديد شد. باز به لهو و لعب خودشان كه برگشتند، دست اينها را غافلگير كرد و باز برگشت . سومين سطر را به خون نوشت . جانم به قربانت اباعبدالله ! نوشت :
و قد قتلوا الحسين بحكم جور
و خالف حكمهم حكم الكتاب
امام حسين و ياران عليهم السلام (25)
گفتم كه آدمهاى مهذب و پاكيزه ، چيزهايى گاهى مى شنوند مى بينند كه يك وقت هم ممكن است ، براى اتمام حجت به گوش يك غير پاكيزه اى هم چيزى برسد. خبر دار شدن از عالم برزخ ، خبردار شدن از عوالم اينها كار آلوده ها نيست ولى يك وقت ممكن است براى اتمام حجت ، براى آلوده اى هم چيزى پيش بيايد. احتمال دارد آن آلوده هم برود آلوده هاى ديگر را خبر كند و اتمام حجت باشد. پناه مى برم به خدا! اين قسمت از ذكر مصيبت را كه مى كنم در عمرم بسيار كم گفتم و آن اين است كه مورخين ، محدثين ما مى نويسند كه يك كسى در كنار كعبه ، ايستاده بود. ديد يك نفر دارد دعا مى كند. يك جورى دعا مى كرد كه نظر آدم را يك مرتبه جلب مى كرد تا رفت نزديك ، و از او استبصار كرد، دعايش اين بود: (خدايا پناه مى برم به تو! دعايش آدم را مى لرزاند.) خدايا مرا ببخش ! هر چند كه مى دانم مرا نخواهى بخشيد. دستش را گرفتم ، كنار كشيدم و گفتم مگر نمى دانى نااميدى گناه است ؟ تو از كجا مى دانى كه خدا تو را نمى بخشد؟ گفت آقا! راست مى گويى ؛ اما حساب من از همه جداست . گفتم چطور؟ گفت : من جزء قاتلان ابى عبدالله هستم .
صلى الله عليك ايها الامام المعصوم
گفتم : تو از كجا فهميدى كه خدا تو را نمى بخشد؟! از اينجا فهميدم كه ما چند نفر بوديم ، ماءمور شديم تا سرهاى نازنين را حمل كنيم و ما جزء آن دسته اى بوديم كه سر نازنين اباعبدالله را حمل كنيم . آقايان ! اگر مجبور نباشم اينها را به زبان نمى آورم . آب مى شوم وقتى مى گويم .آب مى شوم ! چه رفتارى با امام معصوم كردند؟ عمرى اگر بگوييم حقش ادا نمى شود. مى گويد: همين طورى كه سرها را مى برديم يك دفعه ديدم كه يك موجودى است ، از آن بالا انگار مى خواهد به ما آتش بزند، ولى رفقايم نديدند. من جزعى كردم ، فزعى كردم ، ديدم آنها حالا هر چه بودند به هم ديگر گفتند كه اين را رها كن ! عوضش سزاى اين خيلى ترسناك است ؛ سزايش ، اين است كه خدا او را هيچ وقت نمى بخشد. مى گويد من اين را به گوشم شنيدم و روى همين حساب دارم مى گويم كه خدايا مرا ببخش و اگر چه مى دانم كه مرا نخواهى بخشيد. بعد مى گويد: وحشت اين مساءله كه در فكرم بوجود آورد باعث شد كه من شب نتوانستم بخوابم . همين طور ماندم . گفتم پاكان از اين جور چيزها مى فهمند يك ناپاكى آلوده اى هم براى اتمام حجت ممكن است بفهمد. آنها از دور حتى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را در حال غضب ديدند. اين براى اتمام حجت بوده است . مقام براى افراد حساب نمى شود. بالاخره اين مساءله وحشتى و دهشتى در من وجود آورد. مى گويد: ديگر نتوانستم بخوابم . رفقايم خوابيدند. خدايا مرا ببخش . سخن را به اينجا رساندم . خدايا تو مى دانى كه يك آهنى همانطور كه در دهان حيوانات مى گذارند كه تند نرود براى من هم يك دهانه اى زدند من نمى توانم بگويم . شنيدم يك صدائى مى آيد. آن صدا اسم پيامبران گذشته را بر زبان مى آورد. گفتم خاك بر فرق ما. چكار كرديم ؟ آن صدا مى گويد: آدم بيا! ابراهيم بيا! يك وقت ديديم كه اسم جد اين آقا را آوردند، صدائى آمد كه رسول الله به پيامبران مى گويد: اى برادران پيامبر! ببينيد كه چه بر سر حسينم آوردند! ببينيد كه چه كردند با ميوه دلم !
امام حسين و ياران عليهم السلام (26)
شما ببينيد كه مولاى ما سيد الشهداء عليه السلام كه امام معصوم است ، حجت است عمرى اينها در محضر خدا هستند. اصلا عقل ما به مقام اينها نمى رسد. در چه مقامى بودند؟! ولى براى اينكه اينها به من و شما درسى داده باشند؛ آن شبى كه قمر بنى هاشم عليه السلام را براى مهلت گرفتن فرستاد فرمود: عباس ! برو امشب را از اينها مهلت بگير! براى اينكه ما قرآن بخوانيم . خدا مى داند كه من ، قرآن خواندن را چقدر دوست دارم . اين حرف را زد كه امروز به دست ما برسد. ان شاء الله از خدا بخواهيم كه توفيق بدهد يك قدرى قرآن بخوانيم . كم هم اگر بخوانيد عيب ندارد. (فاقرؤ وا ما تيسر من القرآن ) (55) هر چه كه برايتان امكان دارد، قرآن بخوانيد. با اين عبارات كه در تاريخ هم مانده و امروز به دست ما رسيده است . مى گويد: خدا مى داند كه من چقدر نماز خواندن را دوست دارم . مولا ابى عبدالله ! قربان تو. ما شيعيانت خوب پى برديم كه شما ذكر خدا را، قرآن خواندن را بسيار دوست داشتيد مهلت گرفتيد. دستور داديد به آن عشاق كه همه اشان تا صبح عبادت بكنند. نصف شب رفتند و از آن خيمه ها گزارشى آوردند. تماشا كردند و گفتند كه رفتيم و ديديم : ما بين قائم و قائد و راكع و ساجد(56)
بعضى هايشان در حال قيامند؛ بعضى ها در حال قعودند. (لهم دوى كدوى النحل ). اين زمزمه مناجات كه از خيمه هاى ابى عبدالله بلند مى شد، به زمزمه زنبورهاى عسل تشبيه مى كنند. اما شيخ جعفر شوشترى (ره )، اين مجتهد بزرگ شيعه و اين نظر كرده ابى عبدالله مطلبى مى نويسد. خيلى برجسته مى گويد. همه اينها قرآن خواندند، نماز خواندند، قرآن تلاوت كردند،به ذكر خدا مشغول بودند ولى آقاى اينها و سيد اينها سيد الشهداء عليه السلام امتيازاتى داشت ؛ از جمله اين امتياز شيعيان ، آقايان ، عزيزان ، در اين خانه امام زمان براى من سنگين است اين حرف را مى زنم ولى چه كنم حرف به اينجا رسيد. اين است : روز عاشورا كه سرها از بدنها جدا شد بر حسب ظاهر اين مناجات ها هم تعطيل شد. بر حسب ظاهر؛ به صريح قرآن شهيد كه نمى ميرد. ديشب هم اشاره كرديم كه شهيد زنده است . حالا به حسب ظاهر اين تلاوت ها تعطيل شد. مى گويد: جان عالم به قربان آن آقايى كه تلاوت او تعطيل نشد حتى در بالاى نيزه . مورخين سنى هم حتى نقل كرده اند؛ يك وقت ديدند مى فرمايد: ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم ، كانوا من اياتنا عجبا
چه خوش است صورت قرآن ز تو دلربا شنيدن
به رخت نظاره كردن سخن خدا شنيدن
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
امام حسين و ياران عليهم السلام (27)
در مكتب كربلا همه چيز به نمايش گذاشته شده بود. صفات عاليه به نمايش گذاشته شد. آقا قمر بنى هاشم عليه السلام باب الحوائج است . خدايا! به عظمتش قسمت مى دهيم كه امشب همه ما را با دست پر از اينجا بيرون ببر. صحبت در مورد آقا زياد است . ما عقلمان نمى رسد. همين جمله بس كه امام زمانش به او گفت : (بنفسى انت ) (57)؛ عباس ! جانم به قربانت . امام حسين عليه السلام به او گفت . همين بس است . قمر بنى هاشم عليه السلام يك نسل درخشانى داشته است . و روز شهادت دو آقازاده داشت . يكى اسمش عبدالله بود، يكى عبيدالله . آن طور كه من در كتب ديدم ، به كرم پروردگار نسل حضرت ، از عبيدالله بوده است . مى توان گفت كه در طول تاريخ ، قمر بنى هاشم عليه السلام يك فرزند بى مزايا نداشته است . تمام فرزندانش يا خطيب بودند يا امير بودند يا شاعر بودند. يكى از شعراى بزرگ عصر عباسى شاعرى است به نام فضل بن حسن . مى دانيد او كيست ؟ فضل بن حسن كسى است كه در دنياى ادب روى او حساب مى كنند. آن طور كه يادم هست شايد اينطور باشد كه نسبش اينطور به قمر بنى هاشم مى رسد: فضل بن حسن بن محمد بن حسن عبيدالله بن عباس بن على عليه السلام . نسب اين شاعر به خود آقا مى رسد.در تاريخ مى نويسد: اول كسى كه مصيبت قمر بنى هاشم عليه السلام را به شعر گفت ، همين فضل بن حسن بود. مى دانيد چه مى گفت ؟ گفت :
احق الناس ان يبكى عليه
فتى ابكى الحسين بكربلا
گفت : سزاوارترين جوان و جوانمردى كه اشك ها براى او ريخته شد، جوانى بود كه حسين عليه السلام را در كربلا به گريه آورد. اين جوان چه كسى بود؟ (اءخوه ) برادرش بوده .
اخوه و ابن والده على
ابوالفضل المضرج بالدماء
برادرش ابوالفضل بوده كه به خون آغشته بود. من ايراد گرفتم بر مورخين گفتم كه شما راست مى گوئيد. فضل بن حسن اين شاعر بزرگ ، اين سيد جليل ، اول شخصى بوده كه مصيبت جدش را به شعر درآورده ولى قيد بزنيد. بگوييد: اول شخص از طبقه مردان والا مى دانيد اول شاعرش كه بوده . اول شاعر قمر بنى هاشم ، مادر داغدارش ام البنين عليها السلام بوده است . اين خانم ، خيلى بزرگ است . مصيبت آقا هم خيلى بزرگ است . مروان دشمن شماره يك اهل بيت عليهم السلام بود. وقتى به حاشيه قبرستان بقيع رسيد گفت : اين خانم چه كسى است كه گريه مى كند؟ گفتند: مادر عباس عليه السلام است . از اسب پياده شد، ايستاد و گريه كرد! يكى از اولياء به من گفت كه يك نفر رفت منبر مصيبت قمر بنى هاشم را خيلى مكشوف كرد. گفت : يكى ديگر اميرالمؤ منين را ديده بود كه رنگ آقا تغيير كرده بود. يك قدرى بايد پرده داشته باشد. ما نمى فهميم ، از اسرار ولايت است . خلاصه خانم در قبرستان رفت . اشعارى دارد كه من هيچ وقت جراءت نمى كنم بگويم . حالا محرم است دو تا را مى گويم . يكى اين است كه زمزمه مى كرد كه ديگر به من ام البنين نگوئيد. من بنينى (58) ندارم . يكى هم اين بود كه خيلى جگرم را مى سوزاند: يا ليت شعرى و كما اخبروه باءن عباس قطيع اليمين ؛ كاش مى دانستم كه آيا راست مى گويند دست عباسم را بريدند. حالا آن شعر شاعر كه نوه آقا بود. آن هم شعر مادرش ؛ يك شعرى گمنام كه شاعرش و مدركش را پيدا نكردم برايتان بخوانم . خدا جزاى خيرش بدهد توشه كربلا باشد. شعر مرا دگرگون كرده مى گويد: اى زائر قمر بنى هاشم ! تو آنجا كه رفتى سر از پا نمى شناسى اما بيرون حرم با خودت قرار بگذار كه بعضى كلمات را نزد ضريح نگويى . و لا تذكرن عنده سكينة فاءنه اوعدها بالماء (59)

 

next page

fehrest page

back page