روح عرفانى روح الله

محمدرضا رمزى اوحدى

- ۶ -


موعظه 205: ظهور باطنى اعمال
بايد شما حساب آن جا را بكنيد. اگر چنانچه مانفوسمان اينقدر به دنيا متوجه است و منكوس هستيم و استقامت نداريم ، اگر چنانچه ما اينطور باشيم و خودمان دنبال اصلاحش نباشيم ، اين اخلاد الى الارض و توجه به ارض و رو كردن به مرتبه پايين و پشت كردن به معانى و معنويات اثرش اين است كه انسان در آن عالم ، يك حيوان آنطور منكوس ، همانطورى كه اينجا كرده است نقشه اش آنجاست . تمام چيزهايى كه در اينجا واقع مى شود يك صورتى در آنجا دارد. انسان مستقيم القامه اگر تمام توجهش به طبيعت شد، اين استقامت قامتش را در آن طرف از دست مى دهد مى شود مثل حيواناتى كه سرشان روبه زمين است و تمام عذاب هايى كه در آن عالم است از خود ماست . خداوند تبارك و تعالى مهيا نكرده يك چيزى را كه ماوراى خود ما به ما بدهند، همه اينها آنى است كه ما خودمان به دست خودمان تهيه مى كنيم و به آن مى رسيم ، اعمال ماست رد به ما مى شود(424).
موعظه 206: در بيان قابليت هاى انسان است
آنچه كه به سر انسان مى آيد از خير وشر، از خود آدم است ، آنچه كه انسان را به مراتب عالى انسانت مى رساند كوشش خود انسان و آنچه كه انسان را به تباهى در دنيا و آخرت مى كشد، خود انسان و اعمال خود انسان است . اين انسان است كه خداى تبارك و تعالى به طورى خلق فرموده است كه راه راست و كج را مى تواند انتخاب كند و تمام انبيا از صدر عالم تا آخر، براى اين آمده اند كه اين آدم را از آن را كج و راه هاى باطل هدايت كنند به صراط مستقيم انسانيت كه يك سرش اينجاست و سر ديگرش عندالله است . ما خودمان را اگر توانستيم اصلاح كنيم ، كنترل كنيم و تربيت كنيم خودمان را، مراقبت كنيم از خودمان ، در همه امور موفق خواهيم شد(425).
موعظه 207: وسوسه هاى شيطان
ما هم بايد به مسائل ، يعنى به آن شيطنت هايى كه نفس اماره انسان مى كند، توجه كنيم .آن ريزه كاريهايى كه در انسان ايجاد مى كند چه بسا يك نفر آدم زاهد متقى در طول عمرش به زهد و تقوا و اينها و اينها - باشد - معروف باشد و شيطان يك گوشه اى از دل او را ربوده باشد كه همه اعمال و اين زهد و تقوا، همه و همه فاسد بشوند، و چه بسا باشند... بايد خودتان مراقبت خودتان را بكنيد و وادار كنيد كسانى از شما مراقبت كنند..و بايد هميشه انسان مراقب خودش باشد مى خواهد نماز بخواند، مراقبت كند از نمازش ‍ كه مبادا دست او در اين كار باشد، دست نفس اماره در كار باشد(426).
موعظه 208: حب نفس در انسان
اساس اين گرفتارى هايى كه بشر به آن مبتلا هست ، از زمان آدمى صفى الله تا امروز و از امروز تا روز محشر، آنكه بشر به آن مبتلا هست و اساس تمام فساد و جنگ ها و ظلم ها و تعدى ها و تجاوزها بر آن محور است ، اساسش ‍ حب نفس است كه شعبه هايى از اين حب نفس و مظاهرى دارد كه اگر ملاحظه بفرماييد، اين مظاهر كه پايه اش حب نفس است ، بشر را به تباهى كشيده و مى كشد... يك شعبه از اين و يك مظهرى از اين حب نفس ، حب رياست ، است حب جاه است ، حب غلبه است (427).تمام وابستگى ها، وابستگى اى است كه انسان به خودش دارد تمام وابستگى ها از خود آدم پيدا مى شود وقتى انسان وابسته است نفسش وابسته است به جهاتى كه مال خودش است ، به نفسيت خودش به وضعيت خودش (428).
موعظه 209: توجه به ذات ربوبى
با ميل خودتان يك قدرى مبازره كنيد. اين مبارزه باطنى است كه لازم است انسان داشته باشد هميشه و هميشه مواظب باشد شيطان خرده كارى خيلى دارد چيزهاى مخفى ، چيزهايى كه انسان نمى تواند ادراك كند و بعد ادارك مى كند زياد دارد و وسوسه هاى زياد دارد بايد در مقابلش ايستاد در مقابلش از هواهاى نفسانى جلوگيرى كرد(429)... تمام جمال و جلال و خوبى ها از اوست و به يد قدرت او و شكست وغرور وسركشى از شيطان نفس است كه بايد به خداوند متعال از آن پناه برد(430) هميشه توجه داشته باشيد كه كارهايتان در محضر خداست . همه كارها، چشم هايى كه به هم مى خورد در محضر خداست ، زبان هايى كه گفتگو ميكند در محضر خداست و دست هايى كه عمل مى كند در محضر خداست و فردا ما جواب بايد بدهيم اگر ما جواب را براى آن طرف تهيه كرديم ، هيچ باكى از هيچ چيز نداريم .... مايى كه از خدا هستيم ، براى خدا بايد صرف كنيم وقت خودمان را، براى خدا بايد قواى خودمان را صرف كنيم (431).
موعظه 210: حب نفس و حب دنيا درآدمى
اينكه در روايات ما هست كه حب الدنيا راءس كل خطيئة اين يك واقعيتى است و اساس حب دنيا هم ، ريشه حب دنيا هم حب نفس است كه آن هم حب دنياست . تمام فسادهايى كه در بشريت پيدا شده است از اولى كه بشريت تحقق پيدا كرده است تا كنون و تا آخر، منشاءش ، همين حب نفس است . از حب نفس است كه حب به جاه ، حب به سلطنت ، حب به مقام ، حب به مال و حب به همه انگيزه هاى شهوانى پيدا مى شود و انبيا اساس كارشان اين بوده است كه اين حب نفس را تا آن مقدار كه ممكن است سركوب كنند و نفس ها را مهار كنند(432).
موعظه 211: صراط مستقيم
اگر شما در اين راه مستقيم كه راه اسلام است و روزى چند مرتبه هم در نماز از خدا مى خواهيد كه اهدنا الصراط المستقيم يعنى ما را به صراط مستقيم هدايت كن . وارد بشويد، مسلم به آخر هم خواهيد رسيد عمده اين است كه انسان در آن راهى كه بايد سير بكند وارد بشود كه پيدا كردن راه ، مشكل ولى بعد از پيدا كردن پيمودن آن آسان است .همانند كسى در بيابان گم شده ، و مرتب به اين طرف و آن طرف مى زند و با اين وضع شايد هيچگاه به مقصد نرسد اما وقتى كه در راه مستقيم قرار گرفت به مقصد هم مى رسد چه سيرهاى معنوى باشد چه سيرهاى مادى (433).
موعظه 212: اعراض از غير
آن چيزى كه انسان را به ضيافتگاه خدا راه مى دهد اين است كه غير خدا را كنار بگذار و اين براى هر كس ميسور نيست ، براى افراد انگشت شمارى كه در راءس آنها رسول الله است ميسور بوده .آن توجه قلبى به مبداء نور و اعراض از ماوراى او، او را لايق كرد به ضيافت الله و لايق كرد براى اينكه قرآن يك مرتبه به طور بسيط در قلب او وارد بشود... مهم ادراك اين معناست كه مراتب كمالات انسان براى ورود در ضيافت خدا زياد است و بايد از مقدمات شروع بشود. مقدمات هم همانى است كه توجه به غير نداشتن و غيرى را نديدن و جز خدا نديدن و توجه به هيچ چيز غير از او نداشتن ... بخواهيد دعوت خدا را به ضيافت . اجابت كنيد و وارد بشويد در ضيافت الله بدون اينكه قلب هاى خودتان را از دنيا منسلخ كنيد امكان ندارد، اولياء خدا آن چيزى كه پيش شان مهم بود تهذيب نفس بود و دل كندن از غير خدا و توجه به خدا. تمام مفاسدى كه در عالم واقع مى شود از اين درجه به خود است در مقابل توجه به خدا. تمام كمالاتى كه براى اولياء خدا و انبياء خدا حاصل شده است از اين دل كندن از غير و بستن به اوست و علامات اين مسائل در اعمال ماها ظاهر مى شود(434).
موعظه 213: عجز انسان در عبوديت خداوند
اگر نبود امر خداى تبارك و تعالى نمى دانم كه چطور به خودمان جراءت مى داديم كه مدح كنيم خدا را، ستايش كنيم . شما ملاحظه بفرماييد كه نماز كه در راءس همه عبادات واقع است ، وضع نماز چطور است ، با تكبير شروع مى شود و بعد هم با سه دفعه تكبير به آخر مى رسد و محتواى نماز هم تكبير است و تسبيح است و تحميد. اين براى اين است كه شايد به ما بفهماند، به همه بشر بفهماند كه در همان اولى كه مى خواهيد در بزرگترين عبادات خدا واقع شويد، وارد بشويد، توجه كنيد كه خداى تبارك و تعالى اكبر از اين است كه شما عبادتش بكنيد در هر بندى از بندهاى يا تسبيح شده يا تكبير.
تسبيح براى اين است كه خدا منزه تر است از اينكه شما او را عبادت كنيد، در عين حالى كه تحميد مى كنيد و اجازه تحميد داده است معذلك تسبيح مى كند او را و تكبير مى كند اورا. وارد نماز مى شويد تكبير مى گوييد، وارد حمد مى شويد، حمد را مختص به خدا مى دانيد و ادراك اين مطلب و ذوق اين مطلب كه حمد مختص به خداست ، گمان نكنم براى كسى جز اينكه خدا مقرر فرموده است ، واضح شده ، است كه اصل تحميد براى غير خدا واقع نمى شود... انسان چيزى نيست حتى انبيا. غايت كمال انسان ها بر اين بوده است كه بفهمند عاجزند، ادراك كنند كه عاجزند كه عبادت خدا بكنند.... و اگر اجازه نبود كه انسان وارد بشود بر عبادات ، همه عبادات ، انسان خجالت مى كشيد كه بايستد در مقابل خدا و بخواهد در مقابل خدا اورا تمجيد كند، انسان كوچكتر از اين است كه بايستد در مقابل خدا و خدا را تحميد كند، تمجيد كند(435).
موعظه 214: جهاد باطنى
با شيطان باطنى جهاد كنند كه اين جهاد منشاء همه جهادهايى است كه بعد واقع مى شود. انسان تاخودش را نسازد نمى تواند ديگران را بسازد... جهادنفس ، جهاد اكبر است براى اينكه همه جهادها اگر بخواهد نتيجه داشته باشد و بخواهند انسان در جهادها پيروز بشود موكول به اين است كه در جهاد نفس پيروز باشد. اگر انسان ها توجه به خودشان داشته باشند، جهاد نكرده باشند با شيطان خودشان ، اينها واحد واحدهايى هستند كه علاوه بر اينكه نمى توانند اصلاح جامه را بكنند، فساد هم در جامعه مى كنند، همه فسادهايى كه در عالم واقع مى شود، براى اينكه آن جهاد واقع نشده آن جهاد اكبر واقع نشده ، تمام اين گرفتارى هايى كه بشر دارد از دست خود بشر دارد... ساير موجودات ، ساير موجودات ، ساير حيوانات ولو سبع هم باشند، آن قدرى كه بشر جنايت مى كند آن ها نمى كنند اين بشر است كه چون اصلاح نشده است هيچ سبعى مثل انسان نيست و هيچ حيوان ديگرى هم به پاى اين حيوان نمى رسد آنقدر كه اين انسان ، اين حيوان دو پا در عالم فتنه و فساد مى كند هيچ موجود ديگرى نمى كند و آنقدرى كه اين حيوان دوپا محتاج به تربيت است هيچ حيوانى محتاج نيست . تمام انبيا از اول تا حالا، تا خاتم ، از آدم تا رسول اكرم براى يك مقصد آمدند و آن مقصد اين است كه حيوانات را انسان كنند مقصد اين است . همين يك مقصد را دارد كه اين انسان هايى كه در اين ظلمات واقع شده اند، غرق شده اند، در دنيا، همه توجه شان به خودشان است ، هرچه مى خواهند براى خودشان مى خواهند، اصلا پيش شان مطرح نيست يك چيز ديگرى غير از خودشان ، آنها مى خواهند اينها را از اين ظلمت ها نجات بدهند، به عالم نور برسانند(436).
تاريكى هايى كه بشر به آن مبتلاست ، چه تاريكى هايى كه در نفس خودش ‍ هست و در باطن خودش هست و چه تاريكى هايى كه در جامعه هست ، اينها زياد هستند، از اينها وقتى انسان تخلص پيدا كرد نور يك امر واحد است ، همه به يك مبداء واحد به يك مبداء نور بايد برگردند. انبيا آمدند كه اينهايى كه در ظلمت ها واقعند، اينهايى كه هيچ نمى بينند الا خودشان ، و هيچ نمى خواهند الا براى خودشان ، براى هيچ كس ديگر ارزش قائل نيستند هرچه هست براى خودشان مى خواهند اينها را از اين خودخواهى كه منشاء همه ظلمت هاست ، نجات بدهند، و برسانند به خداخواهى كه نور است آنهايى كه رسيده اند به اين مقام خداخواهى كه اين مرتبه ازكمالات است آن ها اينطور نيستند ديگر كه مثل ماها فكر كنند، آنها فكر ديگران هستند قبل از اينكه فكر خودشان باشند(437).
موعظه 215: ايمان حقيقى
ايمان فقط اين نيست كه ما اعتقاد داشته باشيم كه خدايى هست و پيغمبرى هست و چه ، نه ايمان يك مساءله اى بالاتر از اين است اين معانى را كه انسان ادراك كرده به عقلش ، بايد با مجاهدات به قلبش برساند كه قلبش آگاه بشود، بيابد مطلب را. خيلى چيزهاست كه انسان به برهان مى داند كه فلان قضيه فلان طور است يا فلان طور نيست ، لكن چون ايما نيامده است ، تاءثير نمى كند مثلا نوع مردم اينطور هستند كه در يك شب تاريكى اگر يك مرده اى در محلى باشد پيش او مى ترسند بخوابندو همه عقيده شان هم اين است كه مرده هيچ اثرى ندارد، هيچ كارى از او نمى آيد. عقلشان مى گويد كه اين مرده است ،... ليكن اين مطلب به قلب نرسيده مرده شورها به واسطه تكرارى كه كرده اند، عمل تكرار شده را به واسطه تكرار آنها پيش مرده مى خوابند هيچ برايشان چيزى نيست ، اين فرق مابين ادراك عقلى و ايمان است ،.ادراك عقلى آدم مى كند تاءثير در آدم ندارد تا ايمان نباشد، مساءله عقلى را قلبش نفهميده باشد، باورش نيامده باشد، آن مساءله عقلى تاءثيرش ‍ كم است . ايمان عبارت از اين است كه آن مسائلى را كه شما با عقلتان ادراك كرده ايد آن مسائل را قلبتان هم به آن آگاه بشود، باورش بيايد، اين محتاج به يك مجاهده اى است تا به قلب شما، بفهميد(438).
موعظه 216: حضور در محضر حق
اگر قلب ما اين معنا را ادراك بكند ما الان در محضر خدا هستيم ، همين مجلس محضر خداست ، اين را اگر ايمان انسان در آن راه پيدا نيست ، مؤ من بشود انسان به آن ، قلب انسان بيابد اين مطلب را، از معصيت كنار مى رود. تمام معصيت ها براى اين است كه انسان نيافته اين مسائل را، برهان هم بر آن دارد، برهان عقلى هم قائم است به اينكه خداى تبارك و تعالى همه جا حاضر است ، هم برهان است و هم همه انبيا گفته اند و هو معكم اينما كنتم (439) قرآن است ، آن با شماست ، هرجا هستيد آن با شماست ، ما آن را از قرآن شنيده ايم ، به برهان هم ثابت هست لكن به قلب ما نرسيده است .ما مثل مرده شور شده ايم تا حالا در اين باب ، ما مثل مردم عادى هستيم كه مطلب نرسيده به قلبمان ، تا اگر بخواهيم يك غيبت بكنيم ، يك تهمت بزنيم يك كار زشت بكنيم ببينيم محضر خداست ، در محضر خدا كه محضر احترام دارد، انسان در محضر يك بزرگى كه در نظر خودش بزرگ است ، احترام مى كند از آن محضر. اگر يك نفر وقتى كه در نظرتان بزرگ است پيش شما باشد، در محضر او كار خلاف نمى كنيد چه رسد به اينكه در محضر او به او خلاف بكنيد، كار خلاف مطلقا آدم نمى كند در محضر يك كسى كه ادراك كرده است كه اين بزرگ است ، محترم است ، چه رسد به اين كه در محضر آن محترم به خود آن محترم خلاف احترام بكند، محضر، محضر خداى تبارك و تعالى است عالم محضر است ، تمام عالم محضر است ، معصيت مخالفت با خود اوست ، با آن كسى است كه در محضرش ‍ هستيم (440).
موعظه 218: نحوه خشكاندن ريشه گناهان
انسان هر عملى بكند يك ريشه اى در نفس پيدا مى شود، اولش آسان است ، يك معصيتى كرد، مى تواند زودى برگردد، يك قدرى كه اضافه شد مشكل تر مى شود. هرچه برود طرف پيرى اين قويتر مى شود و انسان ضعيف تر مى شود.اراده انسان ضعيف تر مى شود لكن ، اين معانى كه انسان گرفتارش بوده زيادتر مى شود، نگذاريد براى زمان پيرى توبه را، نگوييد كه ما وقتى كه حالا رسيديم ، به بالاتر آنوقت ، آنوقت ديگر نمى شود همين طور وسوسه مى كند شيطان تا آخر كه نگذارد ما با ايمان وارد بشويم به آن عالم ، تمام وسوسه هاى مقابل دعوت هاى انبيا همين است كه نمى خواهند ما برسيم به آن نور. شيطان ها نمى خواهند... بايد شيطان را بشناسيد تا نشناسيد نمى توانيد دفاع كنيد از خودتان ، شيطان خودتان را بشناسيد، شيطان باطن خودتان را بشناسيد، شيطاه هاى خارجى را هم بشناسيد تا بتوانيد با آنها جهاد كنيد، شيطان باطنى انسان خودم آدم است ، خود انسان ، آن نفسيت انسان ، آن هواهاى انسان (441).
موعظه 219: هيجانات نفس
انسان اولش يك حيوانيست ، بدتر از حيوانات ، اگر سر خود باشد انسان ، همين طور بار بيايد، هيچ حيوانى مثل انسان نيست در اينكه در شهوت ، در درندگى ، در شيطنت ، حيوانات ديگر، - محدود از - حدود شيطنت شان محدود است ، حدود شهواتشان محدود است ، حدود آن سبعيتشان . انسان چون يك موجودى است كه به حسب خلقت از همه موجودات بالاتر هست - در طرف - آن طرف ، شهوت و غضب و طرف شيطنت و اينها مى تواند تا تقريبا لامتناهى برود، حد ندارد، شما مى بينيد كه اگر چنانچه انسان ، يك ، فرض ، كنيد كه خانه اى پيدا كند، دنبال اين است كه يكى ديگر هم پيدا كند، اگر يك كشورى هم پيدا بكند دنبال اين است كه يكى ديگر هم پيدا كند، اگر همه دنيا هم تحت سيطره اش باشد به فكر اين است كه در كره قمر هم شايد باشد، برود آنجا، در مريخ هم باشد، برود آنجا، محدود نيست ، نه شهواتش محدود است كه با يك حد خاصى بسازد، يكى ، دو تا، ده تا، صد تا و نه طمعش محدود است كه به يك كشور، دو كشور، ده كشور اكتفا كند، انبيا آمدند محدودش كنند يعنى مهارش كنند اين حيوان افسار گسيخته كه به هيچ حدى از حدود محدود نيست (442).
موعظه 220: نحوه انجام محاسبه نفس
بايد محاسبه بكنند خودشان را.يكى از چيزهايى كه در منازل سير است ، محاسبه است كه انسان آن وقتى كه محاسبه شده است بين خودش و خدا، خودش را به حساب بكشد، محاسبه كند خود را من در اين راهى كه دارم مى روم چه كردم امروز، من چه كردم ؟ محاسبه كنيد خودتان را، هم محاسبه كنيم ، همه خودمان را و همه ملت ... از خدا بخواهيد كه ماها از لغزش دور باشيم (443).
موعظه 121: توجه داشتن به مرگ
ما رفتنى هستيم ، آقا اين يك مساءله واضحى است ، همه مان خواهيم رفت ، همه مان در رحيل هستيم ، توى راهيم همه . از من نزديك است شما جوانيد يك قدرى عقب تر، آن هم معلوم نيست كه براى پير و جوان فرقى بگذارد، يك آمد معينى است ، همه رفتنى هستيم ، كوشش كنيد كه آن وقت كه ملك موت مى آيد و مشاهده مى كنيد او را آن با شما به يك صورت رحمانيت عمل كند، شما را كه مى برد به يك صورت خوب ببرد. كوشش كنيد كه آن جا كه باب رحمت است بسته نشود و باب غضب باز نشود، از خدا بخواهيد كه بشود اينطور (444).
موعظه 222: فهم مراقبت حق تعالى
خدا هست ، غفلت نكنيد از او، خدا حاضر است ، همه ما تحت مراقبت هستيم والله من ورائكم محيط مراقب است . آن خطرات قلب شما را در مراقبت حق تعالى است ، آن لحظات چشم شما در مراقبت حق تعالى است ، آن حركات زبان شما در محضر حق و در مراقبت است .توجه داشته باشيد كه اين دنيا رفتنى است و حساب شما با كسى است كه همه چيزشان تحت مراقبت بوده است (445).
موعظه 223: غفلت
همه خطاهايى كه از انسان صادر مى شود در اثر همين خود خواهى و غفلت از خداست . انسان بايد كوشش كند كه اين حب نفس را اگر نمى تواند تمام كند، كم كند، البته مساءله بسيار مشكلى است و محتاج به رياضت است لكن مساءله نشدنى نيست ، مشكل است ، لكن نشدنى نيست ، اگر انسان در هر امرى كه وارد مى شود در آن امر خودخواهى را كنار بگذارد و مصلحت را ملاحظه بكند و خدا را ملاحظه بكند، هم موفق مى شود و هم از خطراتى كه بر اين خودخواهى است در امان مى ماند... و از آن چيزهايى كه دام شيطان است كه بزرگترين دام همان خودخواهى انسان است ، از اين دام رهايى پيدا بكنيم و به صراط مستقيم الهى راه برويم (446).
موعظه 224: حيله هاى شيطان
همان شيطانى كه اغوا مى كند آدم را، اكثر اغوائاتش اين است كه انسان را بازى مى دهد، وسوسه مى كند در انسان ، وسوسه هاى دامنه دار از همه طرف وسوسه مى كند كه تو حالا صاحب قدرت هستى ، تو حالا صاحب كذا هستى ، ديگران چكاره اند؟... اينها همه از حيله هاى شيطان است كه شيطان ، بزرگتر از همه است ... هيچ شكى در اين نكنيد كه هر كه گفت من ، اين من ، شيطان است . هركه گفت كه بايد به من اطاعت كنيد، اين شيطان است . ما بنشينيم سر اين معنا كه شما بگوييد كه من ، آن هم بگويد من ، آن هم بگويد من ، اين سر سفره شيطان بنشينيم و با هم تسابق بكنيم به اينكه آن طعمه شيطان را كه خودخواهى است هى تقويت كنيم (447).
موعظه 225: در بيان خدابينى است
ما از خداييم ، ما كارى انجام نمى دهيم ، ما همان چيزهايى كه خدا به ما داده است در راه خودش ، اگر چنانچه مثل انبيا هم فرض كنيد يا در طريق انبيا هم باشيم ، اين كوردلى است كه انسان خيال كند من يك كارى كردم ، تو غرق نعمت هاى خدا هستى ، چشمت از خداست ، گوشت از خداست ، قدرتت از خداست ، دستت از خداست ، پايت از خداست ، همه از اوست . من نمى توانم اسمش را هم امانت بگذارم ، باز يك نفسانيتى هست در كار، وقتى همه از او هست ، در راه او اگر دادى كارى نيست اين ، چيزى كه از خود اوست در راه خود او (448).
موعظه 226: در بيان نعمات الهى است
من خوف اين را دارم كه مانعمت خدا كه به ما داده است و همه آنها از جانب خداى تبارك وتعالى بوده است ما كفران اين نعمت را بكنيم و عنايات خدا از ما منحرف بشود، ما خودمان اسباب اين بشويم و ما بدتر از آنكه بوديم بشويم (449) غفلت نكنيد از خدا، غفلت نكنيد از آن روزى كه همه محتاج هستيد(450).
موعظه 227: تاءثير عظيم تلقين
يكى از چيزهايى كه براى ساختن انسان مفيد است تلقين است .انسان خودش هم اگر بخواهد ساخته بشود، بايد آن مسائلى كه مربوط به ساختن خودش است تلقين كند به خودش ، تكرار كند. يك مطلبى كه تاءثير در نفس ‍ انسان بايد بكند، با تلقينات و تكرارها بيشتر در نفس انسان نقش پيدا مى كند. نكته تكرار ادعيه و تكرار نماز در هر روز چندين دفعه و هميشه اين است كه انسان با گفتن و شنيدن ، خود انسان قرائت مى كند و مى شود اين آياتى كه سازنده است مثل سوره مباركه حمد كه يك درس سازنده است ، انسان بايد اينها را تكرار كند و تلقين كند و نفس را حاضر كند براى شنيدن (451).
موعظه 228: انسان شناسى
شايد اين كلمه اى كه وارد شده است كه من عرف نفسه فقد عرف ربه تعليق به يك امر محالى باشد براى نوع بشر.شناخت انسان خودش ‍ را، و شناخت اوصافى كه در انسان هست و غرايزى كه در انسان هست اين از امورى است كه يا محال است يا نظير محال ، الا هر كسى كه عصمة الله تعالى .انسان خودش از باب اينكه حب نفس دارد هرچه را مى خواهد، براى خودش مى خواهد براى خاطر اينكه حب نفس شديد از بسيارى از امور غافل است يعنى با اين حب نفس نمى تواند خودش را آزاد بشناسد(452).
موعظه 229: منشاء گرفتارى ها
سه نظر در عالم هست . يك نظرى كه از روى حب مطالعه مى كند موجودات را يا بعض موجودات را، و يك نظرى كه از راه بغض نظر مى كند به همه چيز و يك نظر ثالثى كه حب و بغض در آن نيست ، و آزاد است . آن دو نظر، نظر اشخاصى است كه آزاد نيستند. بزرگترين گرفتارى بشر و ماها اين گرفتارى است كه خودمان داريم و از ناحيه خود ما هست . كسى كه از روى حب نفس به مردم و اشياء نظر مى كند و به اشيايى كه نظر مى كند از راه دشمنى و بغض نظر مى كند اين نمى تواند آزاد باشد، در نظر دادن گرفتار است و كسى كه از راه دشمنى و بغض نظر مى كند، به موجودات يا به اشخاص يا به گروه ها اين آزاد نيست ، نمى تواند احكام صحيح بكند. انسان گمان مى كند كه من خودم هرچه مى گويم از روى آزادى است و بى نظرى ، لكن اگر كسى يك همچو ادعايى كرد اين را نپذيريد. نمى تواند اين انسان موجود آزاد از هواهاى نفسانى و از حب نفس ، كه منشاء همه گرفتارى هاست آزاد بشود، مدعى آزادى از اين طور امور زياد است لكن واقعت كم است (453).
موعظه 230: عبوديت نفس
ممكن است كه بسيارى از اشخاص خودشان حتى هم توجه نداشته باشند به اينكه بنده خودشان هستند، نه بنده خدا.خودشان هم خودشان را مبرا و منزه مى دانند و اين براى همان حب نفسى است كه انسان دارد اين حب نفس تمام عيوب انسان را به خود انسان مى پوشاند هر عيبى كه داشته باشد براى خاطر اين حب نفس آن عيب را نمى بيند و گاى هم آن عيب را حسن مى داند و تا انسان با مجاهدت ها و تبعيت از تعليمات انبيا از اين گرفتارى ها و عبوديت نفس خارج نشود، نه خودش اصلاح مى شود و نه مى تواند احكامى كه مى كند و راءى هايى كه مى دهد صحيح باشد، مطابق واقع باشد(454).
موعظه 231: محاسبه از نفس
اگر انسان بخواهد خودش را تجربه كند،يك وقت كه خلوت مى شود خودش بنشيند پيش خودش ، دو نفر را كه يكى شان از رفقاى اوست ، از اقرباى اوست ، بسته به اوست و يكى شان با او مخالفند و با او دشمنند مثلا اين بنشيند و فكر كند كه اين عملى كه از اين دشمن من و دوست من صادر شده است چه شده است كه من اين عمل خصوصى را وقتى كه نسبتش ‍ مى دهم به دوستم ، شروع مى كنم از آن تعريف كردن ، يا لااقل عيب پوشى كردن به حيل ، و آن عمل اگر چنانچه از دشمن من صادر بشود يكى را چند مى كنم و هياهو مى كنم . اگر انسان بنشيند و واقعا بخواهد بفهمد كه خودش ‍ چكاره است ، بايد اين موازين را ملاحظه كند... ابتلاى انسان به خودش از همه ابتلاها بالاتر است (455).
موعظه 232: اسيران هواى نفس
همه اينها زير سر خود من است به خارج هيچ مربوط نيست ، دنيا من هستم ، اين عالم ملك ، اين عالم طبيعت يكى از مخلوقات خداست و اين عالم طبيعت هم جلوه اى از جلوه هاى خداست تعلق به اين عالم طبيعت ، تعلق به اين دنيا اين اسباب اين مى شود كه انسان را منحط مى كند. ممكن است يك كسى به يك تسبيحى آنقدر تعلق داشته باشد كه يك كس ديگرى به يك سلطنت اين تعلق را نداشته باشد، اين اولى بيشتر به دنيا چسبيده است و آن دومى كمتر. سليمان بن داود هم سلطان بود، سلطانى كه بر همه چيز حكم مى كرد، لكن آن سلطنت يك سلطنت نبود كه دل سلطان را، دل سليمان بن داود را به خودش جذب كند(456).
موعظه 233: رهيدن از دام نفس
يك مثل معروفى بود كه ميگفتند ملا شدن چه آسان ، آدم شدن چه مشكل . شيخ ما رحمة الله مى فرمود كه : ملا شدن چه مشكل ، آدم شدن محال است انسان اگر بخواهد حكم بكند به يك مطلبى ، تصديق كند در باطن يك مطلبى را، اول برود، سراغ خودش ، خودش چكاره است ، انسان آن كنار بنشيند، و نظرش را به عيوب مردم بيندازد يا محسنات ديگران را عيبجويى بكند يا بدى هاى ديگران را تحسين بكند، خوب اين يك امرى آسان است ... اما اگر انسان اول نشست و پيش دل خودش نشست ، پيش افكار خودش ‍ نشست ، ببيند خودش چكاره هست امتحان كند خودش را... بالاترين آزادها اين آزادى از خود است ، از حب و بغض است و بالاترين گرفتارى ما همين گرفتارى حب نفس است ، گرفتارى حب جاه ، گرفتارى حب شهرت است ... (457).
موعظه 234: گرفتار خود هستيم
اگر موفق بشوند كه اين اسارت را، اين اسارتى كه من در خودم دارم ، و هواهاى نفس بر من مسلطند، اگر اين را از بين ببرند موفق شده اند... اين نفسانيت اينطور است و از چيزهايى كه براى انسان به واسطه اين نفسيت پيش مى آيد، اگر انسان علائقش شديد باشد به دنيا و علائقش شديد باشد به زن و فرزند و مال و حيثيت و رياست و امثال ذلك ، از مصيبت هايى كه هست در اينكه احتمالش هم انسان را ناراحت مى كند و كمر انسان را مى شكند اين است كه در آن نزديكى كه مى خواهند او را منتقلش كنند به يك عالم ديگرى ، برايش كشف مى شود كه اين به دست خداى تبارك و تعالى است و اين آدم براى اينكه خدا او را از اين چيزهايى كه حب به او دارد، دارد جدا مى كند دشمن خدا مى شود(458).
موعظه 235: حب دنيا و آثار آن
يكى از محترمين قزوين ، ملاهاى خيلى عابد قزوين - خداوند رحمتش كند - ظاهرا گفت : كه ما رفتيم عيادت يك نفر آدم كه نزديك هاى فوتش بود، اين آدم گفت : كه ظلمى را ((نعوذبالله )) آن ظلمى را كه خدا به من كرده است به هيچ كس نكرده من اين بچه هايم را چطور تربيت كردم چطور حالا مى خواهد مرا ببرد.مساءله اين است كه آن به كمر انسان را مى شكند اين است كه حب انسان به خودش و حب انسان به رياستش و حب انسان به همه چيزهايى كه موجب حب است ، انسان را برساند به آن جايى كه اگر نبى اكرم هم از او بگيرند، دشمن او مى شود و آنوقت هم كه مى فهمد خدا داد مى گيرد، دشمن او مى شود(459).
موعظه 236: بى توجهى به دنيا
بايد شما اينها را از آن طبيعت منحطى كه انسان را به انحطاط مى كشد، آن حب جاه و حب مال و حب منصب احتزار بدهيد، اينها را از آن چيزهايى كه خار راه انسان هستند، مانع ترقى انسان هستند احتزار بدهيد، به آن ها بفمهانيد كه انسان تا سرش توى اين آخور طبيعت است نيست . اينهايى كه همه توجهشان به اين است كه چيزى به دست بياوريم و يك زندگى رفاه درست كنيم ، اينها توى آخور طبيعت سرشان هست و در آخر هم مثل يك حيوانى كه در آخورسرش هست محسوب مى شود(460).
موعظه 237: در بيان عبوديت خداى متعال است
انسان اگر عبوديت خدا را فقط، بندگى خدا را فقط بپذيرد و از عبوديت ساير چيزها يا ساير اشخاص احتراز كند از كانال عبوديت خدا در دنيا وارد بشود، در طبيعت وارد بشود، از كانال عبوديت خدا مدرسه برود در وزارتخانه وارد بشود، در جامعه وارد بشود، هر كارى كه انجام بدهد عبادت است ، براى اينكه مبداء عبوديت خداست . شما ملاحظه كرديد كه در قرآن شريف و همين طور در نماز وقتى كه مى خوانيد نماز را، نسبت به رسول اكرم ((عبده و رسوله )) عبد را بر رسالت مقدم داشتند، و ممكن است كه اصل اين اشاره به اين باشد كه از كانال عبوديت به رسالت رسيده است ، از همه چيز آزاد شده است و عبد شده است عبد خدا نه عبد چيزهاى ديگر، دو را كه بيشتر نيست يا عبوديت خدا يا عبوديت نفس اماره ، اين دو راه است (461).
موعظه 238: ارايه طريق سعادت
اين بچه هاى كوچك كه در دست معلمين درجه پايين به اصطلاح در درجه اى كه از حيث كلاس جلوتر است ... اگر چنانچه مقامات دنيا را، هى انسان به رخ اينها بكشد و هى از مقامات و از درجات و از شغل ها دل اين كودك را انباشته كند، اين همين طورى بار مى آيد، غير از آن چيزى كه در آن مرتبه ياد گرفته است و در قلبش واقع شده است و چون قلب ، قلب صاف نورانى است زود قبول كرده است در مرتبه بعد هم كه برود، دنبال اين مى رود كه يك سندى به دست بياورد كه يا به طور مشروع - فرض كنيد - حقوق بگير بشود يا چپاولگر بشود. مرتبه تان چه مى شود مرتبه تان چه مى شود به باغ مى رسيد، به دنيا مى رسيد، اينها همه توجهشان به همان مى شود كانه چيز ديگرى غير از اين نيست و اگر چنانچه به آنها اين معنا را تزريق كنيد كه ما با شرافت انسانيت بايد در اين كشور زندگى كنيم ، همان معنايى كه حاصل مى شود از براى اين هم اگر چنانچه براى خدا كار كند آن مطلب حاصل مى شد لكن ، بين دو تايش فرق است . او از كانال خيانت رسيده است به يك خانه و اين از كانال عبوديت خدا رسيده است به آن خانه ، اين اعتنا به آن خانه نداشته است لكن احتياج طبيعى بوده است .رسيده به آن ، آن توجهش رسيدن به اين است .ديگر كارى به چيز ديگرى ندارد(462).
موعظه 239: چگونگى كنترل نفس
انسان يك موجود عجيب و غريبى است كه تا آخر عمر خودش نمى تواند خودش را بشناسد... شما گمان نكنيد كه تصفيه شدن و انسان شدن يك امرى است آسان . اگر آنطورى كه شيخ ما مى فرمود: كه محال است ، كه محال ، و اگر به آن شدت هم نباشد مشكل است و از بزرگترين مشكل هاست براى انسان . چه بسا انسان كه خيال مى كند كه دارد كار خوب مى كند و كار بد مى كند... انسان نمى تواند به اين زودى از شر خودش كه از شر شيطان بالاتر است فارغ بشود... توجه كنند كه شيطان باطنى انسان ، تا آخر عمر هم همراه هست و گاهى اين شيطان ، كارى مى كند كه انسان خودش را به هلاكت برساند... انسان يك موجود است كه اگر چنانچه مهار نشود، و سر خود بار بياورد و يك علف هرزه اى باشد و تحت تربيت واقع نشود. هرچه بزرگتر بشود به حسب سال و بلند پايه تر بشود به حسب مقام ، آن جهات روحى تنزل مى كند و آن معنويات تحت سلطه شيطان ، شيطان بزرگ كه همان شيطان نفس است واقع مى شود... آنقدر كه انسان غير تربيت شده مضر است به جوامع ، هيچ شيطانى و هيچ حيوانى و هيچ موجودى آنقدر مضر نيست و آنقدر كه انسان تربيت شده مفيد است براى جوامع ، هيچ ملائكه اى و هيچ موجودى آنقدر مفيد نيست (463).
موعظه 240: بيان حيله هاى گمراه كننده نفس آدمى
شيطان باطنى انسان بسيار استاد است و او - اين - همچو نيست كه ابتدا انسان را به فساد بكشد، ابتدا قدم كوچكى را وا مى دارد كه انسان بردارد، اين قدم كه برداشت فردايش يك قدم يك قدرى بلندترى ، انسان را يواش ‍ يواش به جهنم مى فرستد، يواش يواش به فساد مى كشد... شيطانى كه در باطن انسان است با كمال استادى انسان را به تباهى مى كشد. اگر از اول بگويد كه تو بيا برو يك آدمى را بكش ، هرگز نخواهد رفت . اين از اول انسان را وادار مى كند كه اين آدم چطور است ، يك غيضى به او بكن ، بعد يك قدرى زيادتر،تا كم كم مهيا مى كند انسان را از براى اينكه آدم هم مى كشد. همه اينهايى كه فاسد هستند به تدريج فاسد شدند. هيچ كس فاسد نشده است و هيچ كس يك از ماها هم بايد تصور نكنيم كه ماءمون از اين هستيم كه فاسد بشويم . همه در معرض فساد هستيم ، همه ما دست به گريبان شيطان ، شيطان است و خصوصا شيطان نفس ، همه گريبانمان به دست اوست ، هيچ كس هم از ابتدا فاسد نبوده است و هيچ كس هم ماءمون نيست از اينكه - از - به فساد و به دام شيطان نيفتد... انسان تا آخر عمرش ، تا آنوقتى كه از اين دنيا خارج ميشود گرفتار يك مسائلى در باطن خودش هست كه خودش هم نمى تواند بفهمد و بايد عرضه كند خودش را انسان به كسانى كه بى نظير هستند(464).
موعظه 241: محاسبه نفس
اگر كسى مراقب حال خودش باشد، توجه به مسائل انسانى داشته باشد، با مراقبت و با اينكه خودش را محاسبه كند اگر در - فرض كنيد - مجلس يا در جاى ديگر يك روزى گذشته است كه در آن جا مسائلى پيش آمده است شب برود حساب كند ببيند كه واقعا اينكه من امروز گفتم مبداء اين چى بود، يك مبداء شيطانى داشت يا مبداء الهى داشت ، اگر محاسبه كند آدم شب از خودش و خودش را محاسبه قرار بدهد كه امروز تو اين نصيحت را كردى ، اين مبداء مبداء شيطانى است بوده است نه مبداء انسانى و الهى ، ممكن است كم كم دنبال اين برود كه اصلاح كند و اگر اين كار را نكند و همان رويه را تعقيب بكند، هيچ بعيد ندانيد كه يك نفر زاهد، عابد، مسلمان همه چيز يك انسان فاسد شقى اى از كار درآيد ماءمون نيست هيچ كس (465).
موعظه 242: غفلت آدمى :
انسان از خودش هميشه غافل است ، نمى تواند ادراك كند كه چكاره است .ممكن است چهل پنجاه سال يكى فكر كند كه براى خدا كار مى كند و آن كه به او القاء مى كند شيطان باشد... اينها تلبيسات ابليس است كه بر ما غلبه كرده است و اين تلبيسات ابليسى را اگر چنانچه مسامحه كنيد شما را به جهنم مى فرستد، در همين دنيا هم به تباهى مى كشد. در همين دنيا ايستاده است ، اين تلبيس نفسانى و اين شيطان نفس است ايستاده است ، تا آن جايى كه همه چيز دنيا را به باد فنا بدهد هيتلر حاضر بود تمام بشر، از بين برود و خودش در آن قدرت بين همان آلمان باقى باشد... انگيزه بعثت اين است كه ما را از اين طغيان نجات دهد و ما تزكيه كنيم خودمان را، نفوس ‍ خودمان را مصفا كنيم ، و نفوس خودمان را از اين طريق ظلمات نجات بدهيم (466).
موعظه 243: تاءثير تلقين در نفس آدمى
يكى از امورى كه حتى در امراض مؤ ثر است تلقين است كه مريض به خودش و يا ديگرى به او تلقين مى كند كه خوب مى شوى ، اين وقتى مكرر شد در نفس انسان اثر مى گذارد. در موعظه هم همين طور است ، انسان بايد هم خودش را موعظه كند و هم در معرض موعظه واقع بشود هيچ انسانى نيست كه محتاج به موعظه نباشد نتها انسان هاى بالا واعظشان خداست و انسان هاى بعد واعظشان آنها هستند تا برسد به آخر، تا برسد به ما، ما خودمان احتياج به موعظه داريم و موعظه چندين ساله در خود من باز تاءثير بسزا نكرده است .. اين براى اين است كه در باطن انسان ، شيطان بزرگى است كه ايستاده است تا انسان را به هلاكت برساند، تمام همش اين است كه خدا انسان را بدون ايمان از اينجا بيرون كند و ما از گرفتارى به اين عواقب سوء به خدا پناه مى بريم (467)
موعظه 244: فهم عبوديت
ما اگر نبود امر خداى تبارك وتعالى نمى دانم كه چطور به خودمان جراءت ميداديم كه مدح خدا را، ستايش كنيم ، شما ملاحظه بفرماييد كه نماز كه در راءس همه عبادات واقع است ، وضع نماز چطور است ، با تكبير شروع مى شود و بعد هم با سه دفعه تكبير به آخر مى رسد و محتواى نماز هم تكبير است و تسبيح است و تحميد.
اين براى اين است كه شايد به ما بفماند، به همه بشر بفماند كه در همان اول مى خواهيد در بزرگترين عبادات خدا واقع بشويد، وارد بشويد. توجه كنيد كه خداى تبارك و تعالى ، اكبر از اين است كه شما عبادتش بكنيد، در هر بندى از بندها يا تسبيح شده يا تكبير.
تسبيح براى اين است كه خدا منزه تر است از اينكه شما او را عبادت كنيد، در عين حالى كه تحميد مى كنيد و اجازه تمحيد داده است ، معذلك تسبيح مى كند او را و تكبير مى كند او را.وارد نماز مى شويد تكبير مى گوييد، وارد حمد مى شويد، حمد را مختص به خدا مى داندى و ادارك اين مطلب و ذوق اين مطلب كه حمد مختص به خداست ، گمان نكنم براى كسى جز اينكه مخدا مقرر فرموده است ، واضح شده باشد كه اصل تحميد براى غير خدا واقع نمى شود... انسان چيزى نيست حتى انبيا. غايت كمال انسان ها بر اين بوده است كه بفهمند عاجزند، ادراك كنند كه عاجزند كه عبادت خدا بكنند(468).
موعظه 245: عجز انسان در عبوديت
اگر اجازه نبود كه انسان وارد بشود، اگر اجازه نبود كه انسان وارد بشود بر عبادت ، همه عبادات ، انسان خجالت مى كشيد كه بايستد در مقابل خدا و بخواهد در مقابل خدا او را تمجيد كند انسان كوچكتر از اين است كه بايستد در مقابل خدا و خدا را تحميد كند، تمجيد كند.اين ادعاست . تحميد و تمجيد، ادعاى اين است كه است شناختم و انسان عاجز است از اينكه بشناسد، لكن چاره نيست چون خود گفته است ، خود او امر فرموده است و چون او امر فرموده است ، همه بايد اطاعت كنند ولو اينكه قاصر هستند از اينكه تحميد كنند، خدا را، تنزيه كنند خدا را.هر جا تكبير آمد، دنبالش تنزيه هم ، در نماز اينطور است .سبحان الله مى گويد بعد الله اكبر .اول تنزيه مى كند خدا را بعد، تحميد مى كند، بعد تكبير مى كند كه حمد خدا در بين يك تنزيه و يك تكبير واقع مى شود. مى خواهيد ركوع برويد تكبير مى كنيد، تكبير مى گوييد. از ركوع برمى خيزيد تكبير مى گوييد. در ركوع تنزيه مى كنيد، وقتى وارد به سجود مى خواهيد بشويد باز تكبير مى گوييد، در سجود تنزيه مى كنيد، بعد از سجود تكبير مى گوييد، باز تكبير مى گوييد و وارد مسجد مى شويد و تنزيه مى كنيد. همه اش براى اين است كه بفهماند كه مساءله بالاتر از اين تكبير بگوييد برايش . تنزيه مى كنيد، تكبير مى كند او را كه تنزيه اش كنيد. نماز وضعش اينطورى است و عبادات ديگر و اگر نبود امر خدا و لزوم اطاعت از امر خدا، بايد بگويم انسان آن كه حظ ضعيفى از معرفت داد جراءت به اينكه بايستد و عبادت كند خدا را نداشت (469).
موعظه 246: مرز بين مؤ من از غير مؤ من
خداى تبارك و تعالى يك ميزانى در قرآن كريم قرار داده است كه با آن ميزان ما بايد خودمان را و ديگران را بشناسيم .مى فرمايد كه : الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات ميزان در مؤ من وغير مؤ من ، مؤ من واقعى و غيره مؤ من اين است كه كتاب خدا مى فرمايد كه اگر چنانچه مؤ من است ، خداى تبارك و تعالى ولى اوست ، و مؤ منين را خداى تبارك و تعالى از همه ظلمت ها، از همه تاريكها، از همه چيزهايى كه انسان را محجوب مى كند از حق تعالى ، از همه اينها اخراج مى كند و در نور وارد ميكند(470).
موعظه 247: ورود ايمان به قلب
ما اگر بخواهيم خودمان را بسنجيم و كسانى كه مدعى هستند بسنجيم ، بايد ببينيم كه اين ميزان ، اين دو تا ميزانى كه خداى تبارك و تعالى براى معرفى مؤ من ها و غير مؤ من ها فرموده است ، در خودمان هست يا نيست . به مجرد اين كه من يا شما ادعا كنيم كه ما مؤ من بالله هستيم ، تا آن محكى كه خداى تبارك وتعالى قرار داده است در ما نباشد يك ادعاى پوچى است .ببينيم كه ما از اولياى خدا هستيم و خدا ولى ماست يا از اولياى طاغوت هستيم ولى ماست . اگر چنانچه از اين گرفتارى هاى عالم طبيعت ، از اين ظلمت هاى عالم طبيعت شما ديديدكه خارج شديد، علاقه هايى كه انسان به اين عالم طبيعت دارد، اين علاقه ها برداشته شده است يا كم شده ، اگر شما خودتان را يافتيد كه هر كارى مى خواهيد بكنيد براى خدا مى خواهيد بكنيد، حكومت الله در شما و در قواى شما سلطه دارد، شما همه چيزتان تام اعضا و قوايتان فرمانبردار حكم خداست . چشم شما احتزار كند از آن چيزهايى كه موجب ظلمت قلب مى شود، الله ولى است . محك بزرگى است كه هر كس خودش را مى تواند بشناسد مى تواند بفهمد كه اين ايمانى كه ادعا مى كند، همان ادعاست يا خير، نور ايمان در قلب او وارد شده است و ظلمت ها همه بر كنار شده است (471).
موعظه 248: محاسبه از خويشتن
ما خودمان پيش خودمان وقتى كه - آن - در شب خلوت هست و شما فارغ هستيد، فكر كنيد كه آيا قلب شما يك قلب نورانى متوجه به نوراست يا يك قلب ظلمانى متوجه به آمال شيطانى ، يا الله است يا طاغوت ، اين از اين دو حال خارج نيست ... اگر چنانچه ما توجه مان به اين دنيا و به اين مسائلى كه بر ما عرضه مى شود در دنيا، توجه مان به عالم طبيعت است ، هر چه مى خواهيم براى خودمان مى خواهيم ، هر كارى مى كنيم خدا در كار نيست ، ما از طاغوتيان و اولياء ما هم طاغوت است واگر چنانچه خودمان را تهذيب كنيم ، خودمان را تربيت كنيم ، و از اين غلاف هايى كه هست خارج كنيم ، و به مبداء برسيم وقلب ما متوجه به حق تعالى باشد، به نور مطلق باشد، خدمتگذار حق باشيم ، هر چه نعمت خدا به ما داده است در خدمت او صرف كنيم ، اين علامت اين است كه ما از ظلمت ها يا از بعضى ها خارج شديم و به نور و بعض مراتب نور وارد شديم (472).

next page

fehrest page

back page