پژوهشى درباره صابئين

يعقوب جعفرى

- ۳ -


بخش دوم: صابئين در زمانهاى دور

صابئين در عهد شيث و ادريس و نوح

با توجه به كتب تاريخى، صابئين از قديميترين ملتهاى تاريخ هستند. طبرى و به پيروى از او ابن اثير گفته‏اند كه «بيوراسب» اولين كسى است كه مردم را به دين صابئين دعوت كرد و دعوت او در اولين سال از سلطنت طهمورث بود و قوم او كه به او پيوستند همان قومى هستند كه بعدها حضرت نوح بر آنها مبعوث شد.(1)

گفته شده كه بيوراسب همان ضحاك است كه فارسيان او را از خودشان مى‏دانند و عرب يمن هم او را به خود نسبت مى‏دهند حسن‏بن هانى (شاعر يمن) گفته‏است:

و كان منا الضحاك يعبده الخابل و الجن مساربها

شايد علت اين انتساب دوگانه اين باشد كه به نوشته مورخان ايرانى ضحاك يا «اژى دهاك» پادشاهى بود كه پس از جمشيد در ايران به سلطنت رسيد ولى او فرزند «مرداس» پادشاه ناحيه‏اى از عرب بود.(2) (افسانه دو مارى كه بر دوش ضحاك بود معروف است)

مسعودى، بنيان گذار مذهب صابئين را شخصى به نام «بوذاسف» مى‏داند كه در سرزمين هند ظهور كرد و از اصل هندى بود و از آنجا به سند و بلاد سجستان و زابلستان و كرمان آمد و ادعاى نبوت كرد و خود را پيامبر خدا و واسطه ميان او و خلق معرفى نمود. او سپس به فارس رفت و اين در اوائل سلطنت طهمورث بود و او اولين كسى بود كه مذهب صابئين را اظهار نمود.(3)

به طورى كه ملاحظه مى‏فرماييد گزارش مسعودى با گزارش طبرى و ابن‏اثير مطابقت دارد و تنها در اسم شخص متفاوت است و مى‏توان گفت كه «بيوراسب» و «بوداسف» دو شكل از يك كلمه است.

ابوالفدا گفته است: امت سريانى قديمى‏ترين امتهاست و حضرت آدم و فرزندانش به سريانى سخن مى‏گفتند و دين آنها همان دين صابئين بود.(4) و به گفته قاضى عبدالجبار، صابئين حران گمان مى‏كنند كه آنها بر دين حضرت شيث هستند و شيث بر آنها مبعوث شد و كتابى كه بر شيث نازل شد، در دست آنهاست و شيث در ايام طوفان درگذشت و حضرت نوح براى حفظ دين او مبعوث شد.(5)

شهرستانى اظهار مى‏دارد كه صابئينِ‏نخستين همان‏هايى بودند كه به «عاذيمون» و «هرمس» كه همان شيث و ادريس هستند، معتقد بودند و نبوت انبياء ديگر را قبول نداشتند.(6) ابن اثير مى‏گويد كه ادريس يا «اخنوح» فرزندى به نام «متوشلح» آورد واو فرزندى به نام «صابى» آورد و صابئين به همان جهت به اين نام ناميده شدند.(7)

در ايران باستان

وقتى سير تاريخى صابئين را در كتب تاريخى دنبال مى‏كنيم، ردّ پاى آنها را در ايران قبل از زرتشت و روم قبل از نصرانيت مى‏يابيم هر چند كه ابن العبرى گفته است كه در روزگاران قديم هفت ملت مهم بودند كه عبارت بودند از فرس و كلدانيها و يونانيها و قبط و ترك و هند و چين و همه اينها دين صابئين داشتند.(8) ولى آنچه كه در گزارش نسبتاً مشروح ابن‏اثير آمده خبر از تداوم صابئيگرى در ايران قبل از زرتشت و روم قبل از مسيحيت است.

به گزارش ابن‏اثير، زرتشت در زمان بشتاسب ظاهر شده و بشتاسب و پدران او و سائر فارسيان قبل از زرتشت دين صابئين را داشتند.(9)

سلسله پادشاهان صابئى در روم

ابن اثير مى‏گويد: روميها قبل از نصرانيت مذهب صابئين را داشتند و سپس سلسله پادشاهانى را كه از صابئين در روم حكومت كرده‏اند نام مى‏برد واضافه مى‏كند كه در ميان آنها «عزديانوس» دين صابئين را ترك كرد و نصرانيت را اختيار نمود ولى بعد از او مجدداً پادشاه صابئى سركار آمد.(10) و مسعودى تعداد سلسله پادشاهان صابئى را در روم چهل‏تن ذكر مى‏كند كه سيصد و هفتاد و چهار سال سلطنت آنها طول كشيد.(11)

آخرين پادشاهى كه در روم از سلسله صابئين حكومت كرد، قسطنطين بود كه از مذهب صابئين برگشت و نصرانى شد وعلتش اين بود كه او در جنگى،هفت لشكربه نام هفت بت صابئين ترتيب داد ولى شكست خورد، وزيراو كه در باطن نصرانى بود او را به قبول آيين خود دعوت كرد و او نيز قبول نمود و بدينسان پادشاهان نصرانى حكومت را به دست گرفتند.(12)

به گفته مسعودى، در مبان پادشاهان نصرانى روم، پادشاهى به نام «داقيوس» (دقيانوس؟) دين مسيح را ترك كرد و به دين صابئين رومى آورد و او همان كسى است كه اصحاب كهف از دست او به غار فرار كردند.(13)

كلدانيان

از گفته شهرستانى چنين برمى‏آيد كه قومى كه حضرت ابراهيم بر آنها مبعوث شده بود، همان صابئين بودند و آزر عموى ابراهيم از سران صابئين بود و شغل او بت‏تراشى و بت‏فروشى بود. و لذا حنيفيت را كه ابراهيم آورد در مقابل صابئه قرار مى‏دهد و مباحثات و مناظرات مفصلى را ميان صابئين و حنفاء ذكر مى‏كند(14) كه به نظر مى‏رسد بيشتر تخيلى باشد تا واقعى و اينها همان كلدانيان بودند كه به گفته مسعودى و خوارزمى بقاياى آنها هم اكنون در حران و عراق ميان واسط و بصره هستند.

خوارزمى مى‏گويد: بقاياى كلدانيها كه همان صابئين هستند در حران و عراق زندگى مى‏كنند و گمان دارند كه پيامبر آنها بوداسف است كه در بلاد هند بود ولى بعضى از آنها گفته‏اند كه پيامبر آنها هرمس بود و بوداسف درايام‏طهمورث‏ظهوركرد.(15)

مسعودى نظر مشابهى ارائه مى‏دهد و مى‏گويد: كلدانيها همان بابليها هستند كه بقيه آنها اكنون در بطائح ميان واسط وبصره در روستاهايى زندگى مى‏كنند اينها نماز مى‏خوانند و نماز خود را رو به سوى قطب شمال و ستاره جدى ادا مى‏كنند و اين در حالى است كه «سمنيه» كه همان صابئين چين هستند و مذهب بوداسف را دارند، در نماز به مشرق رو مى‏كنند و صابئه مصر كه بقيه آنها در اين زمان حرانيها هستند پشت به شمال نماز مى‏خوانند.(16)

صابئين در عصر اسلام

ديديم كه صابئين، تاريخى ديرينه دارند و هرچند كه در متون تاريخى كه نقل كرديم اضطراب شديدى به چشم مى‏خورد و در بعضى از آنها تاريخ با افسانه آميخته است؛ ولى از مجموع آنها چنين به دست مى‏آيد كه صابئين در زمانهاى دور ودر سرزمين‏هاى گوناگون سابقه تاريخى دارند و به هر حال خود را به پيامبرى يا پيامبرانى منسوب مى‏كردند.

با وجود اينكه در كتب تاريخى ـ چنانكه ديديم - ذكر صابئين قديم آمده است، متأسفانه در هيچيك از منابع تاريخى كه در دست است، ذكرى از صابئين عهد پيامبر اسلام نيامده و حلقه اتصال صابئين عهد باستان با صابئين عهد عباسيان در كتب تاريخى مفقود است و با وجود اينكه واژه صابئين سه بار در قرآن ذكر شده، در جايى نديديم كه سخنى از صابئين عصر پيامبر و اينكه آنها كجا بودند و چه عكس‏العملى در برابر اسلام داشتند، به ميان آمده باشد و صابئين در اين برهه از تاريخ اسلام به كلى گم مى‏شوند.

البته كلمه «صابئى» و مشتقات آن گاهى در زمان پيامبر اسلام استعمال شده ولى منظور صابئين اصطلاحى نيست بلكه منظور معناى لغوى كلمه است كه به خروج از دين گفته مى‏شود ولذا مى‏بينيم در آن زمان هم پيامبر اسلام و هم كسانى كه به آن حضرت مى‏پيوندند، به صابئى بودن متهم شده‏اند و منظور از آن خروج از دين پدران و نياكان و روى آوردن به دين جديد مى‏باشد.

در اين زمينه به نمونه‏هاى زير توجه فرماييد:

1 ـ عمربن‏خطاب پيش از آنكه اظهار اسلام كند روزى شمشير به دست براى كشتن پيامبراسلام عازم شد در بين راه كسى از او پرسيد: اى عمر كجا مى‏روى؟ گفت:

اريد محمدا هذا الصابئى الذى فرق قريش ... يعنى: محمد اين مرد صابئى را اراده كرده‏ام كه ميان قريش تفرقه انداخته است.(17)

2 ـ پس از آنكه حمزه عموى پيامبر مسلمان شد، كفار قريش به او گفتند: مانراك الاّ قد صبأت. تو را نمى‏بينيم جز اينكه ازدين نياكان ما خارج شدى.(18)

3 ـ در جريان شعب ابيطالب و محاصره مسلمانان، كفار قريش گفتند:

لاصلح بيننا و بينكم و لارحم الا على قتل هذا الصابئى. يعنى: ميان ما و شما نه صلح و نه خويشاوندى است جز بر اساس كشتن اين صابئى.(19) (منظورشان پيامبر اسلام بود)

در اينگونه موارد منظور از صابئى، خارج از دين گذشتگان است و ربطى به صابئين اصطلاحى ندارد و همانگونه كه ابن‏اثير گفته است: عرب‏ها پيامبر اسلام را از آن جهت صابئى ناميدند كه از دين قريش خارج شده بود.(20)

به طورى كه در بحث از وجه تسميه صابئين ذكر شد، يكى از اقوال در اين باب همين است كه صابئين از دينى خارج و به دينى ديگر وارد شده‏اند.

سكوت منابع تاريخى و تفسيرى از صابئين در عصر پيامبر و خلفاء و بنى‏اميه مايه شگفتى فراوان است و به همين جهت است كه مفسران قديمى قرآن از صحابه و تابعين، مطابق نقلى كه از آنها شده، در بيان مفهوم صابئين دچار مشكل شده‏اند و نظرات متناقضى كه همگى مبتنى بر حدس و گمان است ابراز كرده‏اند. (قسمتى از آن نظرات را در بخش قبلى نقل كرديم)

ابن جوزى اقوال مفسران را شمارش كرده و آن را ده قول يافته است به اين شرح:

اول ـ آنها قومى ميان نصارى و مجوس هستند (از سعيد بن جبير و مجاهد)

دوم ـ آنها قومى ميان يهود و مجوس هستند (از ابى نجيح از مجاهد)

سوم ـ آنها قومى ميان يهود و نصارى هستند (از ابن ابى بنره از مجاهد)

چهارم ـ آنها صنفى از نصارى هستند كه ملايم‏ترند (از ابن عباس)

پنجم ـ آنها قومى از مشركين هستند و كتابى ندارند (قاسم از مجاهد)

ششم ـ آنها مانند مجوس هستند (از حسن)

هفتم ـ آنها گروهى از اهل كتابند كه زبور را مى‏خوانند (از ابوالعاليه)

هشتم ـ آنها گروهى هستند كه به سوى قبله نماز مى‏خوانند و ملائكه را پرستش مى‏كنند و زبور مى‏خوانند (قتاده و مقاتل)

نهم ـ آنها طائفه‏اى از اهل كتاب هستند (از سدى)

دهم ـ آنها لا اله الا الله مى‏گفتند ولى نه عملى داشتند و نه كتاب و پيامر (از ابن زيد)

ابن جوزى پس از نقل اين اقوال از مفسران، اقوال ديگرى هم از متكلمين نقل مى‏كند.(21)

به طوريكه گفتيم منابع ما از ذكر صابئين در صدر اسلام به كلى ساكت است و اين سكوت تا عهد مأمون عباسى را شامل مى‏شود و در عهد مأمون به يك مرتبه با صابئين حرانى مواجه مى‏شويم كه به عنوان اهل كتاب در كنار مسلمانان زندگى مى‏كنند و به خصوص در امور فرهنگى و علمى در جامعه اسلامى ابراز وجود مى‏نمايند و حتى به مقام وزارت نيز مى‏رسند.

پى‏نوشتها:‌


1 - فى ظلال القرآن ج 1 ص 75
2 - طبرى، تاريخ الامم و الملوك ج 1 ص 108 و ابن‏اثير، الكامل فى‏التاريخ ج 1 ص 65
3 - طبرى ج 1 ص 121
4 - مسعودى، مروج الذهب ج 2 ص 226
5 - ابوالفدا، المختصر فى تاريخ البشر ص 81
6 - قاضى عبدالجبار ، المغنى فى ابواب التوحيد و العدل ج 5 ص 152
7 - شهرستانى، الملل و النحل ج 2 ص 152
8 - ابن‏اثير، الكامل فى التاريخ ج 1 ص 66
9 - ابن‏العبرى ، تاريخ مختصرالدول ص 3
10 - ابن اثير، الكامل ج 1 ص 184
11 - همان مأخذ ص 212 - 155
12 - مسعودى، التنبيه و الاشراف ص 106
13 - ابن اثير ج 1 ص 216
14 - التنبيه والاشراف ص 115
15 - الملل و النحل ج 2 ص 9 به بعد
16 - خوارزمى ، مفاتيح العلوم ص 36
17 - التنبيه والاشراف ص 138
18 - سيره ابن هشام ج 1 ص 386
19 - بحارالانوار ج 73 ص 286
20 - همان مأخذ ج 19 ص 286
21 - ابن اثير ، النهايه ج 3 ص 3
22- ابن جوزى، تلبيس ابليس، ص 73.