تحليلى اجتماعى از صله رحم

سيد حسين شرف الدين

- ۴ -


فرزند گزينى با واسطه 
يكى ديگر از طرفى كه فرزند گزينى با واسطه را موجب مى گردد، مساءله ربيب و ربيبه (فرزندان زن ) است . ازدواج با يك زن ، به تبع خود، رابطه خاصى را ميان شوهر با فرزندان همسرش (فرزندان ناشى از ازدواج و شوهر قبلى ) موجب مى گردد. اين رسم كه در ميان عرب قبل از اسلام رواج داشت ، در اسلام نيز با اصلاحاتى مورد تاييد قرار گرفت و در فقه اسلامى ، احكامى را به خود اختصاص داده است .
قرآن كريم در آيه 23 سوره نساء (و ربائبكم اللاتى فى حجوركم = و ربيبه هايى كه در دامن شما تربيت يافته اند) به حرمت ازدواج شوهر و وابستگان او با دختر همسرش اشاره كرده است .
علامه طباطبائى (ره ) در تفسير آيه فوق مى نويسد:
كلمه ربائب جمع ربيبه است كه به معناى دختر زن آدمى است ، دخترى كه از شوهر ديگر آورده و به اين مناسبت او را ربوبه ناميده اند كه تدبير مادر او و هر كس كه با آن مادر به خانه فرد آمده ، به دست شوهر است و اين شوهران هستند كه غالبا تربيت دختران همسران خود را به عهده مى گيرند، هر چند اين امر دايمى نيست .
قيد فى حجوركم = در دامن شما نيز قيدى است غالبى نه دايمى ، يعنى غالبا چنين است كه بچه هاى همسر فرد، در دامن او رشد مى يابند و به همين جهت ، ازدواج انسان با ربيبه اش حرام شده است ، اعم از اين كه در دامن خود فرد (شوهر) يا افراد ديگر تربيت يافته باشد. از اين رو، قيد فى حجوركم قيد توضيحى است نه قيد احترازى (تا ازدواج با ربيبه هايى كه در دامن ناپدرى تربيت نيافته اند، براى وى حلال باشد). (123)
سرپرستى ايتام 
احساس وظيفه و تعهد در قبال كودكانى بى سرپرست نيز از جمله طرقى است كه در برخى فرهنگ ها به ايجاد نوعى ديگر از رابطه و در نتيجه توسعه شبكه خويشاوندى منتهى مى گردد. حمايت همه جانبه از ايتام و ايجاد روح تعهد مؤ منانه در برابر ايشان ، از جمله تعاليمى است كه اسلام (و برخى ديگر از اديان ) با هدف تاءمين نيازهاى متنوع آنها با صراحت تمام بدان توصيه و تاءكيد نموده است .
قرآن كريم در بيش از بيست مورد (124) حقوق ايتام و وظايف و مسؤ وليت هاى همگان ، خصوصا اقارب را در قبال ايشان متذكر شده است .
در اهميت اين پديده همان بس كه خداوند در اولين آيه سوره ضحى (الم يجدك يتيما فآوى ) ايواء و پناه دادن به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را از جمله متن خويش بر آن حضرت برشمرده است . از اين رو، پذيرش ‍ حمايت و تربيت اطفال يتيم به طور قهرى به ايجاد نوعى رابطه عميق و پيوند اجتماعى ويژه ميان او با اولياى نعم خويش بر مى گردد. اين پيوند با زير ساخت هاى طبيعى آن در مراحل ديگر زندگى فرد در قالب حقوق و تكاليفى كه از اين رهگذر تولد يافته اند، استمرار يافته و توسعه شبكه خانوادگى افراد را موجب مى گردد.
5. خويشاوندى توتمى يا همخونى آرمانى 
يكى ديگر از انواع خويشاوندى ، خويشاوندى از طريق اعتقاد مشترك به يك توتم يا داشتن نياى مشترك آرمانى است . اين نوع خويشاوندى كه در ميان اقوام بدوى و غير متمدن جريان دارد، زير بناى كليه وظايف و حقوق و تكاليف اجتماعى در ميان اعضاى كلان و معتقدان به يك توتم يا دارندگان يك نياى مشترك آرمانى به شمار مى آيد و از استحكام بيشتر و قلمرو وسيع تر و لوازم و اقتضائات حقوقى و اجتماعى زيادتر در مقايسه با خويشاوندى نسبى يا خونى برخوردار است . (125)
رابطه خويشاوندى تنها با ازدواج يا همخونى واقعى پديد نمى آيد؛ در بسيارى از موارد، خويشاوندى قراردادى است . يك كلان داراى سه ويژگى است : الف ) نام مشترك ، اين نام عمومى است . به رغم مارسل موس ، نام فردى بعدها پديد آمد. ب ) اين نام مشترك همراه با يك علامت خاص ‍ است . پ ) در هر كلان اين عقيده براى همگان وجود دارد كه از تبار يك نياى مشترك هستند. همان طور كه ملاحظه مى شود، اين نوع خويشاوندى ، نه واقعى ، بلكه قراردادى است ، چه توتم است ، چه توتم كه نام كلان از اوست مى تواند يك شى ء يا حتى يك گياه باشد. اعضاى كلان همبستگى خود را از همين اشتراك اخذ مى كنند. آنان يكديگر را همخون به حساب مى آورند و از همين رو نيز به برون همسرى تن در مى دهند. خويشاوندى توتمى نشان اين واقعيت است كه در دنياى پيچيده روابط انسانى تنها واقعيت همخونى به حساب نمى آيد، بلكه در اكثر موارد، انسان ها به نوعى ، آرزوى همخونى را واقعيت مى پندارند. (126)
جهت آشنايى بيشتر با توتم و توتم پرستى ، ويژگى هاى قرابت توتمى ، گستره و انواع محارم ناشى از آن ، لوازم و پيامدهاى اجتماعى اين نوع پديده ، به نقل كلامى نسبتا جامع و گويا در اين خصوص ‍ مى پردازيم :
قبايل و عشيره هاى توتم پرست ، هر كدام حيوان يا يك نوع گياه و گاهى يك بى جان طبيعت را تقديس مى كنند و نسبت به آن در ميان خود وظايفى را بر عهده دارند. دين توتميسم در جوامع ابتدايى ، ايجاد خويشاوندى نسبى مى كند و قبايل و عشاير بومى را، به وسيله نام ها و نشان هاى بعضى حيوانات ، گياهان مقدس و برخى از پديده هاى طبيعى مانند باران ، رودخانه و خورشيد، مشخص و محدود مى كند و افراد عشيره را با هم منسوب و به هم مرتبط مى گرداند. پيتر جونز مى گويد: به وسيله مقررات و مناسبات توتمى همه افراد عشاير يك توتم ، يكديگر را خواهر و برادر نسبى ، يعنى توتمى مى شمارند.
... بنابراين ، قبايل توتم پرست در هر جا كه باشند داراى خصوصيات اجتماعى و دينى مشترك و همانندى هستند كه به بعضى از آنها اشارت مى شود. اسكول كرافت درباره خصوصيات توتمى و اجتماعى آنها گفته است : ايل ها يا قبايل بزرگ ، هر كدام به كلان ها ( Clan ) يا طايفه و عشيره هاى كوچك ترى تقسيم شده بودند و وجه تمايز ميان طوايف و كلان هاى يك ايل و يك قبيله از يكديگر، توتم ها (حيوان ، گياه يا شى ء بى جان ) بودند. هر طايفه و عشيره به نام توتم مخصوص خود خوانده و مشخص مى شده . هر فردى از يك كلان (طايفه ) مكلف بود با زنى غير از كلان توتمى خود ازدواج كند و نسب توتمى افراد كلان را از طرف مادرش ‍ تعيين مى كردند. تعداد كلان ها و عشيره هاى يك قبيله بزرگ ، شش تا بوده كه در راءس هر كدام يك رئيس غير جنگى قرار داشت .
... بنابراين ، دايره شبكه محارم جنسى در توتميسم بسيار وسيع تر از اديان قديم و متكامل و مفهوم آن با مفهوم رايج در ميان جوامع پيشرفته متفاوت است ، بدين معنا كه افراد يك قبيله يا طايفه و يا قبايل متعدد كه مربوط به يك توتم باشند، با يكديگر همخون و خويشاوندى توتمى و نتيجتا محرم شمرده مى شوند و مردان و زنان نمى توانند با هم ازدواج كنند؛ به عبارت ديگر، ملاك و مناط حرمت و ممنوعيت جنسى در توتميسم ، خويشاوندى توتمى (هم توتم بودن ) است ، نه خويشاوندى نسبى و سببى كه در اجتماعات مترقى مناط حرمت هستند. از اين جهت در جامعه توتميستى مثلا اگر برادر مربوط به يك توتم باشد، با خواهرش كه مربوط به توتم ديگرى است ، ممكن است ازدواج كند. روى اين مبنا همه مردان يك طايفه و طوايفى كه با هم خويشاوندى توتمى دارند با هم برادر و زنان آنها با هم خواهر و مردان نسبت به كودكان قبيله پدر يا عمو و همه زنان نسبت به كودكان قبيله مادر شمرده مى شوند. (127)
درخور ذكر است كه اين نوع خويشاوندى در جوامع متمدن تقريبا فاقد نظير است ، هر چند مشابهتى براى آن در ميان بعضى از گروه هاى عشايرى وجود دارد كه از آن به همخونى آرمانى تعبير شده است . به اعتقاد برخى مردم شناسان ، مفاهيمى همچون ايل ، تبار، تيره ، طايفه و... كه برخى از گروه هاى عشايرى موجود در ايران ، براى مرز بندى و تمايز خود از يكديگر به كار مى گيرند و با استناد به برخى شجره هاى جعلى و افسانه اى ، براى خود نياى واقعى مشتركى دست و پا كرده و آثارى همچون آثار ناشى از خويشاوندى واقعى بر آن مترتب مى سازند، آگاهانه يا ناآگاهانه ، بر اساس اعتقاد به وجود يك نياى آرمانى و چيزى شبيه قرابت توتمى (با اين تفاوت كه مرجع آن يك توتم انسانى اسطوره اى است ) صورت مى پذيرد.
6. خويشاوندى تعميدى 
يكى ديگر از انواع خويشاوندى ، خويشاوندى تعميدى است كه در ميان برخى فرق مسيحى جريان دارد. در مسيحيت آن كسى كه به فرد، نامى معين و هويتى اجتماعى مى بخشد و در غسل تعميد او دخالت دارد، به نوعى رابطه خويشى با او برقرار مى سازد كه براى تمامى عمر پابر جاست . فرد وى را پدر خوانده خود مى نامد و در جريان روابطى منظم و پايا با او جاى مى گيرد. (128)
7. روابط خويشاوندى ديگر 
خويشاوندى هاى ديگرى نيز در برخى از خرده فرهنگ هاى محلى وجود دارد كه برخى به علت خصوصيات و ويژگى هاى انحصارى و قلمرو بسيار محدود آن در تحت هيچ يك از انواع فوق مندرج نمى گردد و اهتمام چندانى نيز از سوى محققان به بحث و بررسى پيرامون آن مبذول نشده است .
يكى از جامعه شناسان در توضيح اين نوع خويشاوندى مى نويسد:
هنگامى كه انسجام عقيدتى بين دو فرد يا گروه اوج مى گيرد، آنان به نوعى قرار اخوت با يكديگر مى بندند؛ در اين صورت خويشاوندى معنوى بين آنان پديد آمده است . در بعضى از دهكده هاى اطراف گرگان (دهكده هاى پا قلعه ) شاهد نوعى خاص از روابط خويشاوندى هستيم : به هنگام ختنه فرزند، خانواده پسر از فرد ديگرى دعوت مى كند تا بر انجام درست كار نظارت نمايد. اين شخص كه قريب خوانده مى شود، براى تمامى عمر روابطى شبه خويشاوندى با آن خانواده خواهد داشت .
خانواده قريب نيز متقابلا به هنگام ختنه سوران فرزندشان ، كريپى از خانواده اول خواهند گزيد. اين روابط متقابل به نوعى در روابط زوجيت نيز انعكاس مى يابد، بدين معنا كه در خانواده ، محرم يكديگر به حساب آمده ، از انعقاد پيوند زوجيت با يكديگر اجتناب مى كنند. اين نوع خويشاوندى را در اطراف خراسان نيز ديده اند. (129)
قبيله 
قبيله به عنوان گسترده ترين واحد اجتماعى مشتمل بر گروه هايى است كه مهم ترين ويژگى آنها، اشتراك نسبى و خونى و انتساب به يك واحد (واقعى يا ادعايى ) مى باشد، هر چند به علت گستره كمى و قدمت كهن و فقدان اسناد تاريخى قابل استناد، رد يابى سلسله هاى خويشاوندى ، بر شمردن نقاط مشترك و متمايز عشيره هاى درون آن و نيز شناخت و داورى درباره ارتباطات مبتنى بر شجره هاى ادعايى غير مدون تا حد زياد، غير ممكن بلكه محال به نظر مى رسد.
در اين بخش به نقل از برخى از آراى اهل لغت و مفسران ، پيرامون معانى مقصود از مفهوم قبيله مى پردازيم :
صاحب مجمع البحرين در تعريف اين واژه مى نويسد:
قبايل جمع قبيله است و به هر گروهى كه از يك پدر و مادر باشند، قبيله گفته مى شود و اگر از پدران و مادران متعدد باشند قبيل (بدون هاء) گفته مى شود. (130)
عمر فروخ در كتاب تاريخ الادب العربى در اين باره مى نويسد:
قبيله ، خانواده بزرگى است كه افرادش به سبب خويشاوندى و يا ازدواج با همديگر ارتباط دارند و ممكن است كسى به وسيله دوستى و يا پيمان ، منتسب به قبيله اى گردد، به طورى كه عضو نسبى و خونى آن قبيله محسوب شود. همچنين ممكن است قبيله يكى از افراد خود را در صورت سرپيچى از اصول اعتقادى اش و يا مخالفت با آرمان هاى عالى اش از عضويت در قبيله محروم كند. (131)
از اين رو، خصوصيات و ويژگى هاى ديگرى كه عادتا براى سلسله هاى مختلف موجود در يك قبيله وجود دارد، در رتبه بعد از پيوند خونى به عنوان محورى ترين و بنيانى ترين عنصر مشترك ميان آنان به شمار مى آيد و نبايد همچون واژه قوم ، ملاك هاى وحدت گروه را در عرض هم و در رتبه قلمداد نمود.
يكى از نويسندگان در اين باره مى نويسد:
قبيله در يك نظام قبيله اى ، گروهى از مردم باشند كه همه افراد خانواده اش ‍ با همديگر رابطه نسبى دارند يا اعتقادشان بر اين است كه با يكديگر رابطه نسبى دارند و به جد واحد مشتركى مى رسند و همچنين معتقد هستند كه رابطه خونى موجب اجتماع آنها شده است . معمولا در يك منطقه واحدى زندگى مى كنند و در موقع مهاجرت ، همه با هم كوچ مى كنند و همه آنها وظايف مشترك و همسانى مثل دفاع از قبيله و پرداختن ديه را انجام مى دهند. (132)
در اين ميان دو مفهوم قبيله و عشيره چه نسبتى وجود دارد اختلاف نظرهايى رخ نموده است . برخى تجمع چند قبيله را مايه شكل گيرى عشيره دانسته اند، براى مثال ، ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن دايره شمول عشيره را وسيع تر از قبيله ملاحظه كرده مى نويسد:
قديمى ترين شكل معروف سازمان اجتماعى قبيله است و مقصود ما از قبيله ، مجموعه اى از خويشاوندان است كه بر يك سرزمين زندگى مى كنند و توتم مشتركى دارند و از يك قانون و يك عرف پيروى مى كنند. هنگامى كه چند قبيله در زير فرمان رئيسى واحد يا يكديگر متحد مى شوند، عشيره پيدا مى شود؛ در واقع با ايجاد عشيره ، دومين گام براى تكوين دولت و حكومت برداشته شده است . (133)
و در مقابل ، بعضى قبيله را محصول تجمع و اتحاد چند عشيره شمرده اند، بنابراين دايره شمول قبيله وسيع تر از حيطه عشيره مى باشد و برخى نيز آن را مرادف با قبيله قلمداد كرده اند؛ يكى از نويسندگان در اين باره مى نويسد:
قبيله يكى از كلماتى است كه داراى بار شناختى مى باشد و به جامعه اى با ساختار و تشكيلات خاص اطلاق مى گردد مى گردد. قبيله بزرگ تر از عشيره مى باشد و شايد بتوان گفت كه مجموعه چند عشيره ، يك قبيله را به وجود مى آورد. بين افراد يك قبيله همانند عشيره روابط نسبى و سببى وجود دارد كه عامل اتحاد و پيوند آنها با يكديگر است . البته روابط عاطفى و محبت آميز در بين افراد يك قبيله با توجه به گسترش عرضى آن به قوت و استحكام روابط مذكور بين افراد يك عشيره نمى باشد. (134)
مقايسه ميان معانى مذكور براى اين دو مفهوم ، تاييد و ترجيح نظر دوم را نمايان مى سازد.
يكى از ويژگى هاى روانى و اخلاقى قبيله ، كه در حقيقت معرف تام و تمام هويت قبيله اى و منشاء و خاستگاه اصلى و تعيين كننده بسيارى از نمودهاى اجتماعى ، همچون ويژگى هاى تمدنى ، منش قومى ، وجدان جمعى ، فرهنگ و آداب سنن ، پيوندهاى اجتماعى ، خصوصيات رفتارى ، تحولات تاريخى ، موضع گيرى هاى اجتماعى ، همبستگى و انسجام نفوذناپذير قومى ، بيگانه ستيزى و... به شمار مى آيد مساءله عصبيت مى باشد.
ارائه تعريفى جامع و مانع از اين مفهوم كه براى اولين بار جامعه شناس ‍ معروف اسلامى ، ابن خلدون آن را مطرح كرده است ، به علت ابهام فى نفسه ، تنوع ابعاد، تعدد عناصر درونى و كثرت آثار و كاركردهاى (135) آن ، كارى به غايت مشكل خواهد بود. ارائه تعاريف و تفاسير بسيار متنوع و بعضا معارض و ناهمگون از اين مقوله روانى - اجتماعى ، معرف گويايى از پيچيدگى مفهومى و مصداقى اين واژه است كه برخى از آن نيز از پراكنده گويى ها و اسناد و خصوصيات و آثار متعدد به اين خصيصه توسط شخص ابن خلدون ناشى شده است .
وى در يكى از قسمت هاى كتاب پرآوازه خود مقدمه مى نويسد:
... پيوند خويشاوندى به جز در مواردى اندك در بشر طبيعى است و از موارد آن ، نشان دادن غرور قومى نسبت به نزديكان و خويشاوندان است ، در مواقعى كه ستمى به آنان برسد يا در معرض خطر واقع شوند، زيرا عضو هر خاندانى وقتى ببيند به يكى از نزديكان وى ستمى رسيده يا نسبت به او دشمنى و كينه توزى شده است ، در خود يك زبونى و خوارى احساس ‍ مى كند و آن را به خود توهين مى شمارد و آرزومند مى شود كه اى كاش ‍ مى توانست مانع پيش آمدهاى اندوهبار و مهلكه هاى وى شود و اين امر در بشر يك عاطفه طبيعى است از هنگامى كه آفريده شده است ؛ از اين رو، هر گاه پيوستگى خانوادگى ميان آنان كه ياريگر يكديگرند بسيار نزديك باشد، چنان كه ميان آنان يگانگى و پيوند حاصل آيد، آن وقت خويشاوندى آنان آشكار خواهد بود و چنين انتسابى به علت وضوح و آشكار بودن آن ، بى گمان پيوند خويشاوندى و ياريگرى به يكديگر را ايجاب مى كند، ولى هر گاه تا حدى خويشاوندى ميان افرادى دور باشد، چه بسا كه قسمتى از خصوصيت هاى آن از ياد مى رود و فقط شهرتى از آن باقى مى ماند، ليكن به سبب همين امر مشهور همبستگان به ياورى خويشاوند خود وادار مى شوند تا زبونى و خوارى را از خود دور كنند، چه مى پندارند به يكى از كسانى كه از جهتى با آنان منسوب است ستمگرى رسيده است و مساءله هم پيمانى (ولاء) و هم سوگندى (حلف ) نيز از همين قبيل است ، زيرا غرور قومى هر كس نسبت به هم پيمان و هم سوگندش به علت پيوندى است كه در نهاد وى جايگير مى گردد و اين عاطفه هنگامى برانگيخته مى شود كه به يكى از همسايگان يا خويشاوندان و بستگان يا هر كسى كه به يكى از اقسام همبستگى و خويشى به انسان نزديك باشد ستمى برسد و حق او پايمال شود و نشان دادن غرور قومى نسبت به هم پيمان به خاطر پيوندى است كه از هم پيمانى (ولاء) حاصل مى شود، مانند پيوند خانوادگى ... و از اين جا معناى گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله فهميده مى شود كه مى فرمايد: از نژاد و نسب خود همان قدر بياموزيد كه شما را به صله رحم وا دارد و معناى اين گفتار اين است كه سود خويشاوندى فقط پيوندى است كه صله رحم را ايجاب مى كند و سرانجام منشاء ياريگرى به يكديگر و عاطفه غرور قومى مى شود و نبايد بيش از اين از نسب انتظار فوايدى داشت ، زيرا امر خويشاوندى و نسب حقيقتى ندارد و متكى به وهم و خيال است و سود آن تنها همين وابستگى و پيوند است ؛ از اين رو هر گاه اين پيوند و خويشاوندى پيدا و آشكار باشد، به طبع ، چنان كه گفتيم در نهاد وابستگان و نزديكان حس غرور قومى را برمى انگيزد، ولى اگر خويشاوندى كسانى تنها متكى به روايات و اخبار دور باشد، نيروى وهم درباره آنها به ضعف مى گرايد و سود آن از ميان مى رود و توسل و توجه بدان كارى بيهوده خواهد بود و از لهوياتى به شمار خواهد رفت كه در شرع ممنوع مى باشد. (136)
ايزوتسو، اسلام شناس ژاپنى ، در توصيف جاهليت عرب قبل از اسلام ، محوريت پيوندهاى خويشاوندى و تفوق روح قبيلگى را مهمترين خصوصيت اين جامعه برشمرده است و با ذكر برخى ويژگى هاى فرهنگى آن جامعه ، تفسير ملموسى از عصبيت مورد نظر ابن خلدون ، آثار آن در عرب جاهلى ، نقش و تاءثير اسلام در زدودن اين خصلت كهن و جاى گزينى اخوت دينى به جاى اخوت قومى و... به دست داده است :
قبيله گرايى و نازيدن به افتخارات كاذب ، تحكيم و غلبه وجدان جمعى ، نيست انگاشتن و اضمحلال ايده ها و آرمان هاى فردى در مواجهه با مطلوبات خرده فرهنگ قومى ، همسويى همه جانبه با اقتضائات فرهنگ قبيله اى قطع نظر از حق و باطل آن ، محوريت بلامنازع بينش ها و نگرش هاى محدود قومى به عنوان تنها مرجع تعيين ارزش ها، از جمله اين خصوصيات است .
اين بخش را با نقل كلامى از ايشان به پايان مى بريم :
احترام گذاشتن به روابط خونى خويشاوندى بيش از هر چيز در دنيا و كوشيدن و عمل كردن در راستاى عظمت و مجد قبيله ، وظيفه مقدسى بود كه هر فردى از اعضاى قبيله و گروه از روى طيب خاطر خود را ملزم به رعايت آن مى دانست .
به اين ترتيب ، ساخت اجتماعى دوران جاهليت اساسا قبيله اى بوده است ، بدين معنا كه آرمان مطلوب قبيله آلفا و امگاى هستى انسانى بود. پيوند خويشاوندى ، نسبى ، احساس افتخار مبتنى بر اهميت روابط خونى كه لازمه آن جانبدارى از برادران و اعضاى قبيله ، صرف نظر از درستى و نادرستى آنان بود، عشق به قبيله خود و تحمل سرزنش و شماتت جانگزاى بيگانگان ، اينها معيارهاى نهايى سنجش ارزش هاى شخصى در عصر جاهليت بود. به نظر مى رسد كه در روزگاران شرك ، عملا هيچ نوع معيار و استانداردى براى خوب و بد، وراى قبيله وجود نداشته است .
براى ارزيابى درست اهميت نهضت دينيى كه محمد صلى الله عليه و آله آغاز كرد، توجه به اين نكته ، فوق العاده مهم است كه وى در چنين اوضاع و احوالى ، برترى و تفوق همبستگى دينى را بر همبستگى هاى نسبى و سببى قبيله اى اعلام داشت ...
به هر حال ، واقعيت اين است كه اسلام نوع جديدى از برادرى و اخوت را مقرر داشت كه بر بنياد هم عقيدگى و همكيشى همه افراد جامعه بود و اعلام كرد كه اين گونه پيوند برادرى داشتن بسى نزديك تر و محكم تر از پيوند برادرى از راه نسب و خون است .
روشن است كه در يك الگوى اجتماعى ، كه آداب و رسوم قومى و قبيله اى تنها اصل ممكن وحدت بوده است و به استعانت آن مى بايست تعادل و نظم بايسته را در ميان مردم به وجود آورد، چنين انگاشته مى شد كه همه سجاياى شريف و متعالى در نفس قبيله وجود دارد نه در افراد قبيله . ما اكنون خو كرده ايم كه فضايل اخلاقى را صفات و سجاياى شخصيتى بدانيم كه در فرد وجود دارد، اما اعراب دوران جاهلى چنين نمى انديشيدند.
در موارد عادى و متعارف زندگى ، داشتن حسب و نسب بزرگوار، يگانه ضامن بى چون و چراى علو و رفعت مقام انسان بود. مجد و بزرگى قبيله (به واسطه كارها و اقداماتى شكوهمند و فخر آفرين )... حسب ناميده مى شد كه مى توان آن را به تقريب فخر اجدادى ترجمه نمود. هر خاندان شريف و محترمى حسبى خاص خود دارد كه بدان مى بالد. حسب آن معيار نهايى است كه ارزش و اعتبار قبيله بدان سنجيده مى شود و در نتيجه علو و رفعت جايگاه پديدار مى گردد. اگر از نظر گاه ديگر بنگريم ، مى توانيم بگوييم كه حسب يگانه راهنماى ممكن رفتار و كردار اخلاقى در جامعه اى است كه الگوى قبيله اى دارد... حسب او بر تمام اعمالش سلطه دارد و همه اعمال و رفتار او، درست يا نادرست به وسيله تنها معيارى كه حسبش معين مى سازد سنجيده مى شود؛ به اين ترتيب ، حسب براى او مجموعه قوانين نا نوشته اى را تشكيل مى دهد.
راه و رسم زندگى يا قانون نامه اى ، از اين نوع كه مى توانيم بگوييم روى ديگر مجد و شرف اجدادى بود، سنت خوانده مى شد. اكنون ما در مى يابيم كه چرا در عربستان قديم به سنت ، اين همه احترام مى گذاشتند و حتى آن را مقدس مى شمردند. (137)
گفتنى است اسلام بر حفظ روابط خويشاوندى ، حتى در صورت انحراف و كفر ايشان ، تاءكيد ورزيده است اما از عصبيت جاهلى و قرار دادن تعلقات قبيله اى به عنوان تنها معيار مقبول در ارزيابى و داورى افراد و سرسپردگى به اين تعلقات دنيايى و مقدس جلوه دادن آنها بر حذر داشته است زيرا موجب غلبه تمايلات عاطفى و ناديده گرفتن عقل و تباهى ايمان مى شود. (138)
دودمان 
هر چند تفاوت روشن و درخور ذكرى ميان مفهوم دودمان با مفاهيم خويشاوند، قبيله و عشيره به چشم نمى خورد و به ظاهر با توضيح آنها ضرورت چندانى به طرح آن ، به صورت مستقل ، احساس نمى شود؛ مع ذلك ، برخى مردم شناسان در نام گذارى سلسله مراتب شبكه خويشاوندى ، آن گاه كه به صورت خطى در پهنه زمان رد يابى شده و در غايت به مبداء واحدى منتهى گردد، اين مفهوم را به عنوان معرف ديگرى در توصيف شبكه خويشاوندى به كار گرفته اند.
يكى از مردم شناسان در توضيح اين مفهوم مى نويسد:
دودمان ، يك گروه همتبار تك خطى است كه از آدم هايى تركيب مى شود كه مى توانند شجرشان را از طريق پيوندهايى با يك نياى مشترك رد يابى كنند. بر حسب آن كه اين گروه تبارش را از پشت پدرى يا پشت مادرى رد يابى كند، دودمان پدرى يا دودمان مادرى ناميده مى شود... . (139)
برخى نيز از آن تحت عنوان گروه اخلافى ياد كرده اند:
گروه اخلافى عبارت است از هر گروه اجتماعى كه عضويت در آن ، وابسته به خلقيت بردن مشترك از يك تبار حقيقى يا اسطوره اى است . با اين حساب نسب يا دودمان عبارت است از يك گروه اخلافى تك شجره كه عضويت در آن مى تواند بر خلقيت پدر نسبى يا مادر نسبى متكى باشد. در خلقيت خويشاوندانه ، تمام اخلاف يك جد يا جده ، از طريق هر گونه امتزاج ناشى از پيوندهاى خويشاوندان ذكور و اناث ، داراى عضويت در يك گروه مشترك اخلافى به حساب آورده مى شوند. يا اين حال ، اصطلاح خلقيت خويشاوندانه گاهى مترادف با خلقيت دو جانبه يا مبتنى بر همخونى به كار ميرود. (140)
طايفه يا كلان 
يكى ديگر از مصطلحات رايج در مردم شناسى و به تبع آن در جامعه شناسى ، مفهوم طايفه يا كلان مى باشد. اين مفهوم نيز همچون ديگر مفاهيم اين باب ، به علت برخى ابهامات در موارد صدق و حدود و ثغور آن ، تعاريف مفهومى و توصيفى متعددى را حول گرد آورده است ؛ به طور كلى و به عنوان وجه جمع ميان تعاريف مختلف مى توان گفت : به مجموعه اى از انسان ها كه با يكديگر رابطه خويشاوندى داشته و خود را به يك نياى واقعى يا اسطوره اى مشترك منتسب بدانند، طايفه گفته مى شود و بر تجمع چند طايفه كه با برخى مشتركات ثانوى ، همچون اعتقادات مذهبى واحد يا سكونت در يك منطقه جغرافيايى ، داشتن فرهنگ و آداب و رسوم مشترك ، تعلق و پيوند ويژه اى را ميان خويش احساس كنند، كلان اطلاق مى گردد.
يكى از مردم شناسان در توضيح مفهوم طايفه مى نويسد:
طايفه گروهى است متشكل از افرادى كه بر اساس قاعده خويشاوندى نسبى يك خطى Unilineaire مدعى جد مشترك هستند. در اسلوب خويشاوندى نسبى غير خطى ، گاهى از خويشاوندى شاخه اى Ramage صحبت مى شود. اعضاى طايفه ، قابليت آن را دارند تا روابط دودمانى خود را با جد مؤ سس ، كه طايفه كلان Clan را مشخص و متمايز مى كند، برقرار كنند. طايفه به وسيله كل جامعه ، به منزله موجوديتى خود مختار شناخته شده است . (141)
همين نويسنده در تعريف كلان مى نويسد:
Clan واژه اى است مربوط به سلت هاى Celtes ساكن ايرلند يا اسكاتلند ( Clann .Gaelique ). كلان گروهى است كه از يك يا چند طايفه Lignage تشكيل شده و محل آن معين يا نامشخص است و مى تواند برون همسر Exogame بوده يا نباشد. اما براى برخوردارى از چنين اعتبارى بايد واجد روحى باشد كه در يك جسم كاملا مشخص و معين جان و توان يافته است و نيز به منزله چارچوبى كه بتواند همبستگى فعالى بين اعضايش ايجاد كند. كلان مجموعه اى از افراد است كه در حالى كه بر طبق يك قاعده خويشاوندى يك خطى ، خود را به مثابه خويشاوندان مى شناسد، مع هذا هيچ گونه وجه مشترك ديگرى ندارند و در واقع نه يك كلان ، بلكه يك طبقه ( Categorie ) را تشكيل مى دهند. اعضاى يك كلان معمولا قادر به ايجاد ارتباط دودمانى با جد مشترك ، كه نام خود را از او گرفته اند، نيستند و اين همان چيزى است كه باعث تشخيص و تميز اين گروه طايفه اى مى شود، يعنى مجموعه اى از خويشاوندان كه در بين آنها هميشه مى توان خطوط دودمانى ( Genealogigue ) را ترسيم كرد. (142)
يكى ديگر از جامعه شناسان در اين باره مى نويسد:
در بيشتر جوامع سنتى گروه بندى هاى خويشاوندى بزرگ وجود دارند كه از روابط مستقيم خانوادگى كاملا فراتر مى روند. يكى از انواع مهم اين گروه بندى ها كلان است . كلان گروهى است كه همه اعضايش خود را از تبار آن مى دانند، يا از طريق مردان يا از طريق زنان واصل خود را به نياى مشتركى در چندين نسل عقب تر مى رسانند. آنها خود را جمعى با هويت مشخص مى پندارند و ديگران نيز همين گونه به آنها مى نگرند... معمولا اعضاى يك كلان اعتقادات مذهبى همانندى دارند، داراى تعهدات اقتصادى نسبت به يكديگر و در يك محل زندگى مى كنند. (143)
گفتنى است كه در شكل گيرى يك كلان لزوما پيوندهاى طبيعى و خونى و ارتباط از طريق نسب مطرح نيست ، هر چند پيوند خونى همواره يكى از مبرم ترين و متقن ترين نيروهاى موجد انتظام اجتماعى در ميان اعضاى كلان شمرده شده است ، اما نبايد از نظر دور داشت كه آنچه بيش از هر چيز به عنوان يك عنصر وحدت آفرين ميان اعضاى كلان موضوعيت دارد، برخوردارى از يك نياى مشترك يا بالاتر از آن داشتن يك توتم مشترك است .
اين بخش را با نقل كلامى از دوركيم ، جامعه شناس معروف فرانسوى ، به پايان مى بريم كه با بيانى جامع به توضيح اين مفهوم ، مفاهيم جانبى ، خصوصيات و ويژگى ها، نوع روابط ميان اعضا و آثار اجتماعى اين گروهه و نيز خويش پذيرى در قبايل مختلف پرداخته است .
وى در بررسى پيرامون برخى قبايل استراليايى و مطالعات انجام شده در اين خصوص مى نويسد:
ما اردويى را كه ديگر از حالت مستقل خويش درآمده و به عنصر سازنده گروهى گسترده تر تبديل شده است كلان يا طايفه مى ناميم و اقوام متشكل از اتحاد طوايف را جوامع قطاعى متشكل از طوايف يا جوامع تيره اى مى گوييم . اين جوامع به اين دليل تيره اى اند كه از تكرار مجموعه هاى همانند تشكيل شده اند، درست مانند حلقه هاى زنجير، مجموعه هاى بنيادينى كه هر كدام طايفه ناميده مى شوند، چرا كه واژه طايفه طبع مختلط آنها را، كه هم خانوادگى و هم سياسى است ، به خوبى باز مى نمايد. كلان ها از آن رو خانواده اند كه افراد سازنده آنها همديگر را خويشاوند مى دانند و در عمل نيز اغلب همخون هستند. رابط همخونى اصولا مهم ترين روابطى هستند كه اين افراد را به هم مى پيوندند. علاوه بر اين ، افراد مذكور با هم مناسباتى دارند كه مى توان آنها را خانوادگى ناميد، زيرا نظير اين گونه مناسبات را در جوامع ديگرى كه در خصلت خانوادگى آنها ترديدى نيست هم مى توان يافت .
پايه كلان يا طايفه ، تنها در همخونى است ، بلكه طوايف متفاوت يك قوم واحد، اغلب خود را خويشاوند همديگر مى دانند. ايروكوآها (از قبايل سرخ پوست امريكاى شمالى ) اغلب خود را برادر يا پسر عمو مى شمرند. در بين عبرانيان كه چنان كه خواهيم ديد داراى برجسته ترين خصوصيات همين نوع سازمان اجتماعى اند، جد هر يك از طوايف قبيله از اولاد بنيانگذار قبيله شمرده مى شود و خود آن بنيانگذار نيز از اولاد پدرى است كه نژاد قوم از وى پديد آمده است .
در جاى ديگر مى نويسد:
مى دانيم كه خويش پذيرى با چه سهولت و در چه مقياس وسيعى در بين بوميان امريكاى شمالى رايج بود. خويش پذيرى ممكن بود منشاء ايجاد انواع صور خويشاوندى شود. اگر پذيرفته زن و در مقام مادر بود مى توانست به مادرى كسى كه پذيراى خويشى اش شده بود در آيد. در بين اعراب پيش ‍ از اسلام ، خويش پذيرى اغلب پايه تاءسيس خانواده هايى حقيقى مى شد. چه بسا پيش مى آمد كه چندين نفر به طور متقابل پذيرى خويش هم شوند؛ آنها در اين صورت به برادران و خواهران هم تبديل مى شدند و خويشاوندى پذيرفته شده آنها چنان نيرومند بود كه همگى از يك منشاء خانوادگى واحدند. در بين اسلاوها نيز همين نوع خويش پذيرى را مى بينيم . اغلب پيش مى آمد كه اعضاى خانواده هاى متفاوت با هم قرار برادرى و خواهرى مى گذاشتند و به اصطلاح نوعى برادر خواندگى (Probatintro ) به وجود مى آوردند. پيمان اين نوع جوامع به آزادى بدون هيچ تشريفاتى بسته مى شود: تنها تفاهم دو طرف براى تاءسيس آنها كافى است . در بين ژرمن ها نيز خويش پذيرى احتمالا به همين سان ، آسان و متداول بوده . براى عقد پذيرش تشريفات بسيار ساده اى كفايت مى كرده است . ولى در هند، يونان و روم اين امر ديگر تابع شرايط معينى بود. (144)
قوم 
قوم به گروهى از افراد، كه در يك جهت واحد و به اعتبار يك ملاك خاص ، همچون نسب و نژاد و زبان و آداب و رسوم و ايدئولوژى و تبعيت از يك رهبر با يكديگر پيوند و اشتراك داشته باشند، اطلاق مى شود.
به اعتقاد برخى از مردم شناسان ، قوميت در جوامع پيچيده معيار بسيار مهمى براى تعيين رده هاى اجتماعى بر اساس تفاوت هاى ملى و مذهبى و زبانى در ميان گروه هاى مختلف انسانى است . طرح شعارهاى نژادپرستانه و ملى گرايانه يا مذهبى و ايدئولوژيكى عمدتا از خاستگاه تعلقات قومى نشاءت گرفته و بر عناصر وحدت آفرين تكيه دارد و هدف از آن ، انگيختن احساسات افراد و ارتقاى سطح وفادارى و تعلقات گروهى افراد براى ايجاد برخى اقدامات اجتماعى است كه عمدتا با ارجاع به شناسنامه هاى ساختگى و پيشينه هاى تاريخى و تجارب پرفراز و نشيب يك ملت در آزمايشگاه تاريخ صورت مى پذيرد.
البته نمى توان منكر شد كه معناى متبادر و رايج از واژه قوم و قوميت بالاصاله به پيوند خونى و نسبى ميان يك گروه (= خويشاوندان ) و بالتبع به ساير تعلقات رو بنايى (مؤ منان به يك مذهب ، يك فرقه ، يك توتم ، پيروان يك مرام سياسى ، ساكنان يك حيطه جغرافيايى و...) اشاره دارد و به احتمال زياد، همين تنوع مصداق و گستره حيطه شمول است كه تفسير روشن و معادل يابى مناسب براى آن را با مشكل مواجه ساخته است . اين پيچيدگى در آراى متفكران ، كه در مقام ارائه تعريفى جامع از اين واژه بر آمده اند، به وضوح به چشم مى آيد.
يكى از محققان معاصر در توضيح اين واژه از ديدگاه قرآن مى نويسد:
اين واژه (قوم ) دوبار در سوره الحجرات آيه يازده به معناى گروهى از مردان (و نه زنان ) آمده است ... و در ساير موارد (381بار) واژه مذكور به معناى گروهى از انسان ها (اعم از مرد و زن ) است كه به اعتبار يك ملاك ، از قبيل خون ، نسب ، نژاد، خويشاوندى و تبعيت از يك تن ، واحد قلمداد شده است ، مثلا مردمى كه مخاطب نوح يا هود يا يونس يا ابراهيم يا لوط يا موسى يا صالح - صلوات الله عليهم اجمعين - بوده اند قوم هر يك از آنان خوانده شده اند و مردمى كه تحت حكومت و سرپرستى و تدبير پادشاه مصر يا يمن بوده اند قوم فرعون يا تبع ناميده شده اند، فى المثل در آيه 9 يوسف : وتكونوا من بعده قوما صالحين : (و از آن پس گروهى شايسته شويد).
خلاصه آن كه هر چند براى اين كه گروهى از انسان ها يك قوم قلمداد شوند اعتبار يك جهت وحدت و اشتراك در ميان آنان ضرورت دارد، ولى اين بدان معنا نيست كه هر قومى يا همه اقوام داراى عنصر عينى واحدى باشند، به گونه اى كه بتوان مجموع افراد قوم را موجود واحد حقيقى دانست . (145) برخى از مردم شناسان بر اين باورند كه واژه قوم به حسب مبداء اشتقاق از جامع ترين و پرگستره ترين مفاهيم در دسته بندى گروه هاى انسانى است و عناوين ديگر همچون قبيله و ملت و امت به حسب قلمرو مصداقى از زير مجموعه هاى اين واژه محسوب مى شوند:
قوم ( Ethine ) از واژه يونانى Ethnos به معناى مردم ، امت ( Peuple ) ملت ( Nation ) گرفته شده است . قوم يا گروه قومى ( Groupeethnique ) به گروهى از افراد اطلاق مى شود كه به يك فرهنگ (زبان ، آداب و رسوم و غيره ) تعلق داشته و از اين طريق شناخته مى شوند... قوم را بايد از واحد قومى تفكيك كرد، زيرا واحد قومى مى تواند يكى از هر گروهى باشد كه فرد به آن تعلق دارد، مانند خانواده هسته اى ، خانواده گسترده ، روستا، قبيله و غيره . (146)
طبق برخى تعابير، واژه قوم دقيقا معادل واژه عشيره و خويشاوند و خانواده گسترده است كه بر شبكه بستگان نسبى يا اعم از نسبى و سببى اطلاق مى گردد و از اين حيث ، هيچ نوع خصوصيت و تمايز درخور ذكرى را نمى توان براى آن ملحوظ نمود؛ نقل قول ذيل به وضوح بر اين ادعا و نيز تعيين قلمرو مورد نظر در كاربرد اين واژه دلالت دارد.
درخور يادآورى است كه همه واژه هاى متعارف همچون عشيره ، خويشاوند، قبيله ، قوم ، كلان ، جامعه ، بيشتر از آن كه به مجموعه اى متراكم از انسان ها نظر داشته باشند، به شبكه ارتباطات گسترده ميان ايشان ، كه در حقيقت نمايانگر وحدت و معرفت هويت گروهى آنها و بالتبع به زير ساخت هايى كه اين اتحاد گروهى را ميان مجموعه اى از انسانها با ويژگى ها و خصوصيات متمايز موجب شده اند، توجه مى دهند. به كار گيرى تعابيرى همچون شبكه و بافت و منظومه در اطلاقات مردم شناسان و جامعه شناسان به احتمال زياد با هدف توجه دادن به همين خصيصه و تعيين مسماى واقعى صورت پذيرفته است .
در يك جامعه مبتنى بر تبار دو جانبه مانند همان نظامى كه در جامعه خودمان به كار مى بريم ، هر فردى به گروهى از خويشاوندانى تعلق دارد كه كم و بيش برابرانه هم از پشت مادر و هم از پشت پدرند، پدربزرگ ها و مادربزرگ هاى پشت پدرى و مادرى ، عموها و عمه ها و دايى ها و خاله ها، عموزاده ها، دايى زاده ها، عمه زاده ها، خاله زاده ها و البته خانواده هسته اى .
مجموعه خويشاوندانى كه از اين طريق باز شناخته مى شوند اقوام نام دارند... در واقع ، اقوام ، گروه به معناى حقيقى آن نيست ، زيرا بيشتر اعضاى آن ، خودشان را داراى يك هويت جمعى نمى انگارند. دليلى هم وجود ندارد كه يك چنين هويتى را تشخيص مى دهند، زيرا هر يك از اعضاى يك مجموعه اقوام ، خويشاوندانى متفاوت از خويشاوندان عضو ديگر اين مجموعه دارد (البته به استثناى فرزندان ) براى مثال ، خويشاوندان نسل فرزندان ، همان خويشاوندان نسل والدين نيستند، زيرا اين نسل خويشاوندان هر دو طرف پدرى و مادرى را تركيب مى كند و آنها را اقوام خودش به شمار مى آورد.
خويشتن تنها در نيمى از اقوامش با عموزاده ها يا دايى زاده هايش اشتراك دارد. پس اقوام ، گروه به معناى فنى آن نيست ، بلكه تنها يك شبكه به شمار مى آيد، يعنى به معناى رشته اى از روابط اجتماعى در هم تنيده ميان همه كسانى است كه شخص خود را با آنها در رابطه خويشاوندى مى بيند؛ به همين دليل است كه انسان شناسان اقوام را مجموعه روابط خويشاوندى مبتنى بر خويشتن مى انگارند و نه مبتنى بر نياكان ، در حالى كه گروه هاى همتبار آدم هايى را در بر مى گيرند كه يك نياى مشترك ساختگى يا واقعى دارند (علاوه بر همه اعضاى گروه خودشان ) اقوام از آدم هايى تركيب مى شود كه يك خويشاوند مشترك (خويشتن ) دارند.
پس اقوام تنها در رابطه با يك شخص وجود دارد. از اين گذشته ، مجموعه اقوام در راستاى زمان دگرگونى مى پذيرد: زمانى كه ما كودك هستيم ، اقوام ما تركيب مى شوند از معاصران و خويشاوندان مسن تر، اما همين كه بزرگ مى شويم و فرزندانى پيدا مى كنيم ، به موازات مردن خويشاوندان مسن تر اعضاى اقوام ما عبارت مى شوند از معاصران و خويشاوندان جوان تر. پس ‍ از آن كه مى ميريم اقوام ما ديگر هيچ معنايى ندارند برخلاف گروه هاى همتبار كه پيوسته خودشان را تجديد مى كنند. (147)
ملت  
يكى از مفاهيم نوظهور و متعارف عرف سياسى ، كه در قلمرويى وسيع تر از حيطه شمول برخى مفاهيم سنتى همچون طايفه و عشيره و قبيله و قوم به كار برده ميشود، مفهوم ملت است . تعريف ملت قطع نظر از اختلافات محققان حوزه انديشه سياسى ، عبارت است از مجموعه اى از انسان ها كه از رهگذر سلوك اجتماعى مشترك در يك منطقه جغرافيايى و در يك گستره تاريخى دراز دامن و همچنين در پرتو دستيابى به تجارب زيستى متعدد در زمينه هاى مختلف (همچون چگونگى سازگارى با محيط، مهار طبيعت ، شكوفايى سرمايه هاى طبيعى و انسانى ، تاءسيس نهادها، تنظيم ارتباطات داخلى و خارجى ، ايجاد تاءسيسات مورد نياز) هويت خود را در قالب الگوهاى مشترك زبانى و اعتقادى و سياسى و اجتماعى متجلى و متظاهر ساخته اند.
طبق برخى ديگر از تعاريف ملت عبارت از اشتراك پايدار افراد بشر، كه طى تكامل تاريخى ايجاد شده ، است و بر اشتراك زبان و سرزمين و حيات اقتصادى و عوامل روحى و يك سلسله ويژگى ها و خلقيات ملى كه در فرهنگ ملى مجسم است و به مفهوم امروزى ، با رشد بورژوازى پديدار گشته است . قبل از پيدايش ملت ، شكل هاى تاريخى ديگر اشتراك افراد مثل طايفه ، قبيله و قوم وجود داشته است . (148)
امت  
گسترده ترين مفهوم در ميان مفاهيم معرف تجمعات انسانى ، مفهوم امت است . امت در اصطلاح به مجموعه اى از انسان ها اطلاق ميشود كه حداقل در يك جهت حقيقى يا اعتبارى ، اشتراك و وحدت داشته باشند. اين ملاك وحدت هر چيزى مى تواند باشد.
از اين رو براى آن كه تعدادى از انسان ها يك امت و گروه محسوب شوند، بايد همگى داراى يك جهت اشتراك و وحدت ، ولو اعتبارا باشند، ولى اين جهت وحدت مى تواند هر چيزى باشد: وحدت در مكان ، وحدت در فرمانبردارى از يك شخص ، وحدت در كيش و آيين ، و... در آيه 23 از سوره قصص ، مردمى كه صرفا براى آب دادن به گوسفندان خود در پيرامون آب ، اجتماع كرده بودند امت و گروه خوانده شده اند و حال آن كه هيچ لزومى ندارد كه چنين مردمى در يك ده يا شهر زندگى كنند، در ميان خودشان تقسيم كار و اشتراك منافع داشته باشند، از يك حكومت واحد فرمان ببرند، به يك دين و مذهب اعتقاد داشته باشند. (149)
بنابراين ، اصرار برخى بر اين كه ملاك در امت ، تنها اشتراك در مبانى اعتقادى و بنيان هاى ايدئولوژيك مى باشد، بى وجه به نظر مى رسد.
يكى از نويسندگان فرهنگ علوم سياسى در تعريف امت مى نويسد:
جماعتى از انسان ها كه در يك قصد و هدف مشترك هستند. امت همه كسانى را كه در يك مرز مشترك جغرافيايى - سياسى زندگى مى كنند و يا به يك زبان حرف مى زنند يا داراى وحدت نژادى و قومى يا خونى هستند در بر نمى گيرد، بلكه تنها شامل مردمى است كه داراى عقيده و طرز فكر و هدف و راه مشترك و واحدى مى باشند. در نظام سياسى و حكومت اسلامى ، امت جاى ملت را گرفته و امت اسلامى عبارت است از جامعه مسلمانى تحت حكومت اسلامى . در حكومت اسلامى ، تنها عاملى كه عضويت در امت و تابعيت را تحقق پذير مى سازد، ايمان به اسلام است . (150)