تحليلى اجتماعى از صله رحم

سيد حسين شرف الدين

- ۳ -


مفهوم رحم 
رحم در لغت به عضو خاصى از بدن زن كه محل استقرار فرزند و كانون نشو و نماى طبيعى او است اطلاق مى گردد. اقربا و خويشان نيز به اعتبار انتساب به يك رحم واحد (استعاره به علاقه ظرف و مظروف ) (92) ارحام خوانده مى شوند.
از نظر صرفى رحم بر وزن فعل ، مفرد و جمع آن رحماء و ارحام ، اسم فاعل آن راحم ، اسم مفعول آن مرحوم ، صيغه مبالغه آن رحيم ، همه از مشتقات واژه رحمت و مرحمت مى باشند. بسيارى از اهل لغت در بيان مبداء اشتقاق واژه رحم به اين روايت نبوى شريف استناد كرده اند؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: خداوند به هنگام خلق رحم خطاب به او فرمود:
اءنا الرحمن و اءنت الرحم شققت اسمك من اسمى فمن وصلك وصلته و من قطعك قطعته (93)؛
من خداى رحمانم و تو رحمى ، من اسم تو را از اسم خويش مشتق كرده ام ، از اين رو هر كه با تو پيوند كند، من با او پيوند خواهم كرد و هر كه رابطه اش ‍ را با تو قطع كند، من نيز رابطه خويش را با او قطع خواهم نمود.
به اعتقاد برخى از اهل لغت به رحم زن به اعتبار نقشى كه در توليد عاطفه و محبت و رقت قلب و ميل به احسان پايدار در ميان فرزندان ايفا مى كند، رحم كه همچون رحيم (هر چند در درجه اى ضعيف تر) صفت مشبهه مى باشد اطلاق شده است .
از اين رو رحم به كسى اطلاق مى شود كه رحمت به طور ثابت و مستمر به او قائم باشد. (94) احتمال ديگرى كه از كلمات اهل لغت استفاده مى شود اين كه چون فرزند بالاترين و خالص ترين سطح از عاطفه و محبت را از طريق والدين به خود جلب كرده و مجلاى رحمت و عطوفت ايشان درباره خود است و سپس از طريق او به ساير برادران و خواهران ، راه مى يابد، بر او رحم و بر جماعت اقربا به اعتبار انتساب به منشاء توليد واحد، ارحام اطلاق شده است .
فخر رازى در وجه تشبيه رحم به رحمانيت حق مى گويد: چون ارتباط نسبى ميان افراد، زمينه ساز عاطفه ورزى و احسان آنها به يكديگر مى شود، به آنها ارحام اطلاق شده است . (95)
در توضيح واژه رحم قطع نظر از اختلافات موجود در تعابير و تعاريف ارائه شده از آن بايد گفت : هر كس اعم از مذكر يا مؤ نث كه با انسان ، ارتباط نسبى (96) خواه مستقيم و خواه باواسطه داشته باشد، رحم او محسوب مى گردد. اين مفهوم به حسب عرف و لغت ، اعم از محرمات باب نكاح است و به خلاف توهم برخى ، صرفا به ارحامى كه ازدواج آنها با يكديگر حرام شده است ، اختصاص نمى يابد. البته روشن است كه ارحام نسبى از سلسله مراتبى برخور دارند و به ميزان دورى و نزديكى آنها، حقوق و تكاليف ايشان نيز تفاوت مى يابد. (97)
خويشاوندان سببى از زمره ارحام مورد نظر در استعمال واژه رحم به شمار نمى آيند. از روايات نبوى وارد شده در مقام توضيح مفهوم ارحام مورد نظر در مساءله صله رحم نيز اين اختصاص استفاده مى شود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مطابق نقل عامه در پاسخ سائل مى فرمايد:امك و اباك و اختك و اخاك و ادناك ادناك (98) يعنى با مادر (99) و پدر و خواهر و برادر و هر كه با تو نسبتى دارد با رعايت تقدم و تاءخر ايشان ، پيوند كن و صله رحم را به جاى آور.
برخى از اهل لغت ، ارحام نسبى را قدر متقين و مصداق اتم رحم مى دانند نه مصداق منحصر. برخى نيز ارحام روحانى را از جمله مصاديق رحم به معناى لغوى آن برشمرده اند كه مصداق كامل آن ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و در رتبه بعد، ائمه طاهرين عليهم السلام و علماى ربانى و صلحاى مومنان يا عموم مومنان مى باشند.
صاحب كتاب معراج السعادة در توضيح اين مفهوم مى نويسد:
... مراد از رحم كه صله آن واجب و قطع آن حرام است ، هر خويشى نسبى است كه به خويشى معروف باشد اگر چه نسبت بسيار دورى داشته باشد و محرميتى در ميان نباشد. خلاصه اين كه همين كه كسى منسوب به ديگرى باشد اگر چه بسيار دور باشد از جمله ارحام اوست و صله او واجب و قطع آن حرام خواهد بود. (100)
در اين كه ارحام دقيقا مرادف ذى القربى يا اخص از آن است نيز اختلاف نظرهايى در ميان مفسران وجود دارد. فخر رازى در توضيح ارتباط ميان اين دو مفهوم مى نويسد:
به اعتقاد شافعى اگر كسى چيزى را براى اقارب زيد وصيت كند، همه بستكان زيد اعم از محرم و نامحرم با او، مشمول اين وصيت خواهند بود مگر پدر و فرزند او، چه پدر و فرزند را عرفا جزء اقارب نمى شمرند، اما نوه ها و اجداد وى داخل در حكمند.
برخى نيز قائلند كه اين حكم ، پدر و مادر و اجداد و جدات را شامل نمى گردد. برخى در مقابل ، همه آنها را داخل در حكم مى دانند. اين اختلاف ، اختلاف دقيقى است و منشاء آن ، اين است كه عرب به خاطر حفظ اجداد عالى و توسعه نسل خود، دايره اقارب را وسيع مى گيرد... و اما اگر اين شخص براى ارحام زيد وصيت كند اقرباى نسبى (همه اقرباى از طريق پدر و مادر) او را شامل مى شود. (101)
در تفاوت ميان دو مفهوم نسب و صهر در آيه 54 سوره فرقان نيز اقوال متعددى وجود دارد، كه جهت اختصار، از طرح آن اجتناب مى شود. (102)
از اين رو حيطه شمول رحم ، چه از نظر لغت و چه عرف اصالتا به خويشاوندان نسبى ، خواه به عنوان مصداق مختص و خواه مصداق اتم ، منحصر مى گردد و بالطبع حكم به وجوب صله و حرمت قطع نيز در مورد ايشان تعين مى يابد، ساير خويشاوندان و ارحام روحانى نيز توسعا و به انضمام قراين خارجى ، جزء مصاديق ارحام و مشمول حكم صله و قطع - بلكه آكد از آنچه در مورد خويشاوندان نسبى وارد شده - شناخته شده اند.
نكته ديگرى كه توجه بدان در اين بخش ضرورى به نظر مى رسد اين كه مفهوم محارم را نبايد با مفهوم ارحام به معناى اقارب و خويشاوندان يكى فرض كرد، چه محارم در نظام فقهى و حقوقى اصطلاحا به كسانى اطلاق مى شود كه در آن نظام ، ازدواج با ايشان تحريم شده است ، اعم از اين كه اين افراد در سلسله مراتب خويشاوندى ، جزء اقارب دور يا نزديك فرد محسوب شوند، در حالى كه ارحام معنايى وسيع تر قلمرو گسترده تر دارد. (103)
خانواده 
بنيانى ترين و طبيعى ترين و كهن ترين و عام ترين واحد اجتماعى ، خانواده است كه مبداء و منشاء تكون ساير واحدهاى متوسط و كلان اجتماعى ، همچون عشيره ، خويشاوندان ، قبيله و به طور كلى ، جامعه انسانى محسوب مى گردد.
خانواده بر اساس تحقيقات مردم شناختى ، ادوار مختلفى را پشت سر گذاشته و در قالب الگوهاى بسيار متنوعى تجلى و تظاهر كرده است . عمده ترين تقسيم بندى ادوارى خانواده ، انقسام آن به دو نوع هسته اى مى باشد. در اين بخش با اجتناب از ورود به بحث هاى مطول تاريخى و مردم شناختى ، ارزيابى صحت و سقم آراى منقوله ، اتخاذ موضع مشخص ، به ارائه تعريف و ذكر خصوصيات و ويژگى هاى اين واحد و آثار و كاركردهاى متنوع آن در نظام اجتماعى مى پردازيم .
به طور كلى ، خانواده در الگوى رايج و غالب آن (104)، يعنى خانواده هسته اى عبارت از زن و شوهر و فرزندان تحت تكفل آنهاست كه معمولا با هم و تحت رياست و سرپرستى شوهر و پدر زندگى مى كنند. معيار و ضابطه تشكيل اين خانواده همان رياست يك شخص بر اعضاى آن است . رياست شوهر و پدر جامعه كل فراهم مى سازد و از چند نفر، يك گروه متشكل و متجانس برخوردار از پيوند عاطفى شديد و روابط صميمى و رويارويى چهره به چهره و متقابل و احساس مسؤ وليت مشترك و برخوردار از يك هويت جمعى متمايز به وجود مى آورد.
در بررسى آثار متنوع خانواده در نظام اجتماعى بايد گفت :
خانواده قديم ترين گروه اجتماعى است ، چرا كه يك گروه طبيعى است كه از آغاز زندگى بشر وجود داشته است . مهمترين گروه است براى آن كه بدون آن ، زندگى در اجتماع متصور نيست . خانواده هسته مركزى اجتماع است و نخستين اجتماعى است كه شخص در آن گام مى نهد و آداب زندگى و اصول و رسوم اجتماعى و تعاون و از خودگذشتگى را در آن فرا مى گيرد. خانواده نه تنها مكتب آموزش و تعاون و فداكارى است ، بلكه كانونى براى حمايت مى كند. كسانى كه از حمايت خانواده برخوردار نيستند بى پناهند و در معرض فساد و تباهى و بيهودگى قرار مى گيرند. كودكانى كه بدون خانوداه بزرگ مى شوند داراى كمبودهاى عاطفى و اخلاقى فراوانى هستند. زن و مردى كه از كانون گرم خانواده بى بهره اند اغلب با فساد و تيره روزى هم آغوشند.
خانواده در حفظ و گسترش قدرت ملى نقش موثرى ايفا مى كند؛ به بيان ديگر، رابطه اى نزديك بين قدرت ملى و خانواده وجود دارد و سستى و تباهى خانواده ها انحطاط ملت را به دنبال مى آورد، چنان كه ژوسران ، دانشمند بزرگ فرانسوى مى گويد:
تاريخ به ما مى آموزد كه تواناترين ملت ها، مللى بوده اند كه خانواده در آنها قوى ترين سازمان را داشته است ... خانواده در زمينه اقتصادى نيز نقش ‍ مهمى در طول تاريخ ايفا كرده است : در قديم واحدهاى كشاورزى ، بازرگانى و صنايع دستى از اعضاى خانواده تشكيل مى شدند و در واقع واحدهاى اقتصادى ، واحدهاى خانوادگى بودند و بدين سان خانواده نقش ‍ خود را در گرداندن اقتصاد جامعه ايفا مى كرد. امروز اگر چه با تشكيل بنگاه هاى اقتصادى بزرگ ، اهميت خانواده در ايجاد و گرداندن واحدهاى اقتصادى كم شده است ، با وجود اين ، خانواده ارزش خود را در اين زمينه كاملا از دست نداده است ... خانواده از جهت ديگر نيز در اقتصاد كشور مؤ ثر است : كسى كه داراى خانواده است به زندگى و فعاليت هاى اقتصادى علاقه بيشترى نشان مى دهد، بيشتر كار مى كند و درآمد بيشترى به دست مى آورد تا بتواند زندگى خود و زن و فرزندانش را به نحو بهترى تاءمين كند و اين خود در توسعه اقتصادى كشور مؤ ثر است . (105)
گفتنى است بر اساس يك تقسيم بندى اوليه از عواطف انسانى به دو دسته عواطف طبيعى اولى (كشش طبيعى و اصيل يك انسان به انسان ديگر بدون هيچ گونه چشمداشت مادى و معنوى ، همچون عاطفه مادرى و در رتبه بعد عاطفه پدرى نسبت به فرزند خود) و عواطف اجتماعى و ثانوى (ميل عاطفى يك انسان به انسان ديگر سبب نقش او در ايصال منفعت مادى و معنوى به فرد محب ، چه به طور مستقيم و چه با واسطه ، مثل عاطفه ميان دوستان ، عاطفه ميان معلم و شاگرد...) روابط خانوادگى و خويشاوندى (خصوصا خويشاوندان نزديك ) از بارزترين مجارى ظهور تمايل طبيعى و اولى است و انگيزه هاى ديگر جهت برقرارى پيوند در اين شبكه در رديف عواطف اجتماعى و ثانوى جاى مى گيرد كه با هر فرد ديگرى نيز بسته به نقش او در انتقال منافع مورد نظر افراد، امكان تحقق دارد.
اما فرايند تكون گروه هاى مختلف انسانى و در نتيجه تشكيل جامعه كل تز طريق تكثر هسته اوليه يعنى خانواده ، چگونگى شكل گيرى روابط نسبى و سببى و به تبع آن روابط شديد عاطفى - اجتماعى در ميان خويشاوندان و در سطح كلان تمايل اصيل انسان ها به نوع خواهى و نوع دوستى به علت اشتراك ايشان در مبداء اوليه (آدم و حواء) تضعيف و فراموشى اين پيوندها و اقتضائات آن در گذر زمان در نتيجه تكثر و تعدد بسيار زياد افراد بشر، مهاجرت ها و... ضرورت تمهيد و تدارك عناصر وحدت آفرين ديگرى براى جامعه بزرگ به جاى تعلقات طبيعى و همخونى ، در نقل قول ذيل به خوبى تشريح شده است :
بررسى و تاءمل در طبيعت انسان نشان مى دهد كه يكى از تمايلات غير قابل انكار كه نه تنها در انسان بلكه در حيوانات نيز وجود دارد، سائقه جنسى است كه موجب نزديك شدن به يكديگر و در نتيجه تشكيل خانواده مى گردد، به ويژه آن كه از ديدگاه قرآن ، عوامل ديگرى از قبيل نياز به غذا، پوشاك و يا ترس از حوادث و موجودات خطرناك در آغاز پيدايش اين دو زوج ، نمى توانسته است ، نقشى را بازى كند.
زندگى خانوادگى كه از احساس نياز مشترك زن و مرد نسبت به يكديگر سر چشمه گرفته است ، با تولد فرزندان ، برقرارى روابط نسبى و سببى و مودت و شفقت و دلسوزى اعضاى خانواده نسبت به يكديگر، دوام و پايدارى و استحكام و استقرار مى يابد. عواطف خانوادگى و اجتماعى را (مى توان ) يك عامل مستقل ديگرى در كنار غريزه جنسى دانست كه نقش بسيار مهمى در پيدايش و استقرار زندگى اجتماعى دارد. بنابراين از ديدگاه قرآن مجيد، سائقه جنسى و آرامش و سكون (علقه خانوادگى ) و عامل عاطفى و روانى (مودت و رحمت ) نخستين حلقه هاى ارتباط انسان ها و تشكيل زير بناى جامعه انسانى يعنى خانواده است .
گسترش خانواده اوليه به پيدايش خانواده بزرگ در حد يك قبيله مى انجامد كه هنوز روابط سببى و نسبى و روابط عاطفى (مودت و رحمت ) وحدت و گرد هم زيستن آنها را تضمين مى كند، ولى با گسترش بيشتر خانواده ، تاءثير عوامل فطرى و عاطفى به خاطر واسطه هاى بسيار رو به ضعف گذاشته و تدريجا كاهش مى يابد تا آن جا كه گاه به كلى فراموش مى شود، آن طور كه در انسان هاى كنونى شاهد آنيم ... پس از آن زندگى اجتماعى از حد قبايل و شعوب هم فراتر مى رود و روابطى از نوع ديگر، افراد انسان را به هم پيوند مى دهد و اجتماعات بشرى را استحكام و استمرار مى بخشد. در اين مرحله ، مليت ها و نژادها و به تعبير قرآن اختلاف السنه و الوان (زبان ها و رنگ ها) مطرح مى شود و اين امر موجب نوعى وحدت بين اعضاى هر يك از گروه ها و اجتماعات مى شود. (106)
عشيره و خويشاوند 
دومين واحد اجتماعى بعد از خانواده عشيره مى باشد. مفهوم عشيره كه در فارسى از آن بحث عناوينى همچون فاميل ، خويشان ، خويشاوندان ، خاندان ، قوم و خويش ، بستگان ، متعلقان ، منسوبان ، اقارب ، اقربى ، اقوام ، ارحام (علاوه بر آن بر طبق نقل دهخدا (107): لحمه ، نسب ، عترت ، عشيرت ، آل ) ياد مى شود، هر چند در عربى غالبا به خويشاوندان نسبى اعم از دور و نزديك (اولواالارحام ) منصرف است ، (ر.ك : تفسير آيه واءنذر عشيرتك الاءقربين ) اما در زبان فارسى على الظاهر، خويشاوندان سببى نيز جزء مصاديق اين مفهوم به شمار مى آيند و شايد معادل مناسب براى مفاهيم متعارف فوق در زبان فارسى ، واژه هاى اقارب ، ذوى القربى ، قربى و... در زبان عربى باشد كه همه خويشاوندان را در بر مى گيرد.
از اين رو، عشيره گروهى را گويند كه ميان آنها اشتراك نسب و همخونى به عنوان قوى ترين عامل پيوند برقرار باشد. اين جمع همچنين به تبع اين زير ساخت محورى از ويژگى هايى همچون خود بسندگى نسبى ، روابط متقابل پايدار، همبستگى عاطفى و معنوى ، احساس تعلق ويژه به يكديگر، حمايت از هم خصوصا در بحران هاى اجتماعى و... برخوردارند.
يكى از مؤ يدات ادعاى فوق ، نامه 31 نهج البلاغه مى باشد كه در آن حضرت على عليه السلام عشيره را در اقرباى نسبى به كار برده اند در اين نامه مى فرمايند:
اءكرم عشيرتك فانهم جناحك الذى به تطير، واءصلك الذى اليه تصير، و يدك التى بها تصول (108)؛
قبيله و عشيره خود را گرامى دار، زيرا آنها پر و بال تو هستند كه با آنها پرواز مى كنى و اصل و ريشه تواند كه به آنها باز مى گردى و دست و نيروى تواند كه با آن به دشمن حمله مى كنى .
و در روايت ديگرى كه با آنچه در نهج البلاغه (خطبه 23) آمده ، اندكى تفاوت دارد، در تبيين نقش و كاركرد عشيره در جامعه مى فرمايد:
لن يرغب عن عشيرته و ان كان ذا مال و ولد و عن مودتهم و كرامتهم و دفاعهم باءيديهم و اءلسنتهم ، هم اءشد الناس حيطة من ورائه ، و اءعطفهم عليه ، و اءلمهم لشعثه ان اءصابته مصيبة اءو نزل به بعض مكاره الامور، و من يقبض ‍ يده عن عشيرته فانما يقبض عنهم يدا واحدة ويقبض عنه منهم اءيد كثيرة ، و من يلن حاشيته يعرف صديقه من المودة (109)؛
انسان هرگز نبايد از عشيره خود از كرامت و دوستى و دفاع آنها با دست و زبان رو گردان باشد. عشيره محكم ترين گروهى هستند كه از انسان پشتيبانى مى كنند و پر عاطفه ترين مردم نسبت به او مى باشند. در آن هنگام كه به انسان مصيبتى برسد يا بديى براى او رخ دهد بهترين گروهى هستند كه پراكندگى و ناراحتى او را از بين مى برند... .
مؤ يد ديگر آن ، تعاريف ارائه شده از واژه قبيله است ، چه قبيله به ادعاى برخى لغويين مجموعه حاصل از تجمع چند عشيره مى باشد و چون در تعريف قبيله ، خويشاوندى نسبى و لزوم انتساب به جد واحد به عنوان نقطه اشتراك و محور اتحاد و همبستگى ميان اعضاى آن اخذ شده است ، قهرا در عشيره نيز بايد همين خصوصيت و ويژگى مد نظر باشد.
البته از تعابير برخى اهل لغت ، اختصاص و انحصار آن به خويشاوندان نسبى ، استفاده نمى شود و بالاتر اين كه برخى آن را مرادف با قبيله و برخى نيز گستره شمول آن را حتى وسيع تر از واژه قبيله قلمداد كرده اند كه در توضيح مفهوم قبيله به برخى از آنها اشاره خواهد شد.
راغب اصفهانى در توضيح معناى عشيره مى نويسد:
عشيره خانواده مرد مى باشد كه وى به واسطه آنها زياد مى شود و به منزله يك عدد كامل مى شوند. اين امر به خاطر آن است كه عشره (10) عدد كامل مى باشد؛ بر اين اساس ، عشيره اسم شده است براى هر گروهى از نزديكان مرد كه وى به وسيله آنها زياد مى گردد. (110)
صاحب مجمع البيان در اين باره مى نويسد:
عشيره مرد، اقارب و نزديكان وى مى باشند و به اين علت عشيره گفته مى شود كه وى با آنها معاشرت مى كند و آنها نيز با او معاشرت مى كنند. (111)
مردم شناسان و جامعه شناسان نيز هر يك تحت عناوينى همچون خويشاوند، شبكه خويشاوندى ، منظومه خويشاوندى ، خانواده گسترده و... از اين گروهه انسانى سخن به ميان آورده اند كه جهت آشنايى بيشتر با معانى مقصود به نقل برخى از ديدگاه هاى ايشان مى پردازيم :
هر نظام خويشاوندى مجموعه اى از انواع روابط را پديد مى آورد كه با هم منظومه خويشاوندى و در مواردى شبكه خويشاوندى ( Kinshipnetwork ) را پديد مى آورند، نظير پدر، مادر، برادر، خواهر، درجه يك به حساب مى آيند و حال آن كه پدر بزرگ ، مادربزرگ ، عمو، عمه ، درجه دو شمرده مى شوند. آنان كه در يك خط مستقيم خويشاوندى قرار مى گيرند جانبى ( Collaterall ) به حساب مى آيند (نظير پسر يا دختر عموها، پسر يا دختر عمه ها و...) زمانى كه فقط خويشاوندان پدرى به عنوان خويشاوند يك فرد حساب مى آيند، پدر خويشى پديد مى آيد... عكس آن ، خويشى مادرى خوانده مى شود. (112)
برخى نويسندگان حيطه مصداقى اين مفهوم را تا بدان جا توسعه داده اند كه حتى كلان و قبيله را نيز در بر مى گيرند:
خويشاوندى ( Kinship انگليسى )، ( Parente فرانسوى )، از ريشه لاتين Parere به معناى به دنيا آوردن گرفته شده است . خويشاوندى پيوند خونى و يا قرابت سببى را بين اشخاص مختلف مى رساند. در كشورهاى جديد، گروه خويشاوندى ، گروهى است نسبتا محدود. بالعكس ‍ در جوامع سنتى ، خويشاوندى هم از نظر گستره كمى و هم از ديدگاه مقام آن در جامعه ، از اهميت بيشترى برخوردار است و دودمان ، كلان و خانواده بزرگ و گسترده را شامل مى شود. گاه اين مضمون از محدوده آنان كه به طور زيستى خويش يكديگرند، فراتر مى رود و شامل كسانى مى شود كه به عنوان خويشاوند پذيرفته شده اند و خود را خويش يكديگر مى شناسند. (113)
يكى ديگر از نويسندگان در توضيح اين شبكه ، تحت عنوان خانواده متسع در مقابل خانواده هسته اى مى نويسد:
اين اصطلاح را متعارفا در مورد يك واحد اجتماعى اطلاق مى كنند كه شامل والدين و فرزندان و ساير بستگان دورتر است و احيانا پدربزرگ ها، مادربزرگ ها، عموها، دايى ها، خاله ها و عمه ها را هم در بر مى گيرد و همه اينها به اصطلاح زير يك سقف زندگى مى كنند. عنوان خانواده متسع اكنون بيشتر در توصيف مجموعه اى از روابط دقيق تر به كار مى رود كه در آن ، خانواده هسته اى با قشر وسيع تر خويشاوندان در تماس است و از آنها كمك هاى عملى به صورت مجموعه اى از كارهاى گوناگون - از نگهدارى بچه تا خانه خريدن - دريافت مى كند. شكل سنخى خانواده در جوامع مدرن صنعتى ، به اين حساب ، با خانواده انزوا آميز هسته اى فرق دارد؛ به عبارت ديگر، خانواده متسعى است كه شكل آن تعديل شده است . (114)
درخور يادآورى است كه خويشاوندى ميان افراد، يك نوع بستگى درونى و عاطفى ايجاد مى كند. افراد خويشاوند در روابط افراد با يكديگر از اهميت و جايگاه ويژه اى برخوردار است . كسى كه در شبكه خويشاوندى با ديگران قرار مى گيرد، خواه نا خواه داراى حقوق و تكاليف اخلاقى و اقتصادى و اجتماعى و جنسى خاصى در برابر ساير افراد خويشاوند مى گردد. اين حقوق و تكاليف همواره لزومى ندارد كه رسمى و مكتوب و مدون باشد، بلكه غالبا تنها به عنوان سنت هاى اجتماعى غير مكتوب و شايان اعتنا مطرح است . ضمنا كسانى كه در درون شبكه و شجره خويشاوندى ، ارتباط نزديك ترى با يكديگر دارند، حقوق و تكاليف آنها نيز نسبت به هم مبرم تر و انعطاف ناپذيرتر است تا كسانى كه در رتبه هاى بعد و با فاصله بيشتر به شجره خويشاوندى متصلند.
البته موقعيت موجود اين شبكه در مقايسه با گذشته ، كاستى هاى فراوانى را نشان مى دهد. به اعتقاد برخى محققان ، فرو پاشى خانواده گسترده در بسيارى از مناطق جهان بر اثر وقوع برخى تحولات تمدنى و از ميان رفتن بسيارى از آثار و كاركردهاى آن در عرف سنتى و در نتيجه غلبه الگوى هسته اى خانواده ، به عنوان مناسب ترين و مطلوب ترين الگوى خانواده در نظام صنعتى ، بى مهرى و بى توجهى اكثر جامعه شناسان خانواده را به بحث درباره خانواده گسترده ، آثار و كاركردهاى اجتماعى آن و... موجب شده است . (115)
موقعيت ممتاز اين شبكه ، لزوم ارتباط مستحكم ميان اعضاى آن در هر شرايط ممكن ، مبارزه جدى با آفات و آسيب هاى تخريب گر اين سنخ پيوندهاى حياتى ، تشويق و تحريك همگان به رعايت حقوق و وظايف متقابل ، توجه دادن به آثار دنيوى و اخروى مترتب بر تعاملات خويشاوندى ، اتخاذ راهبردها و سياست هاى متنوع اخلاقى و حقوقى جهت ابقا و تحكيم اين شبكه ، از جمله تعاليم اديان الهى ، خصوصا مكتب تعالى بخش اسلام مى باشد كه در موضع مناسب به بحث تفصيلى درباره ديدگاه هاى اين شريعت حنيف در اين خصوص خواهيم پرداخت .
پس از آشنايى اجمالى با شبكه خويشاوندى و عناصر و ابعاد آن ، در يك تحليل درونى ، به بررسى انواع خويشاوندى مى پردازيم :
انواع خويشاوندى 
پيوندها و تعلقات خويشاوندى را مى توان بر اساس هسته و محور كانونى آن به چند نوع دسته بندى نمود:
1. خويشاوندى نسبى يا زيستى (بر پايه همخونى )؛
2. خويشاوندى سببى (بر پايه زناشويى )؛
3. خويشاوندى رضاعى (بر پايه همشيرى )؛
4. خويشاوندى تبنى (بر پايه فرزند خواندگى )؛
5. خويشاوندى توتمى يا همخونى آرمانى (بر پايه اعتقاد به يك توتم يا ادعاى انتساب به يك نياى مشترك آرمانى )؛
6. خويشاوندى تعميدى (بر پايه حضور و مشاركت در غسل تعميد)؛
7. روابط خويشاوندى ديگر.
به توضيح اجمالى هر يك از اقسام فوق مى پردازيم :
1. خويشاوندى نسبى يا زيستى 
كهن ترين ، طبيعى ترين و گسترده ترين نوع خويشاوندى ، خويشاوندى نسبى است كه بر پايه همخونى و انتساب به يك نياى واقعى مشترك ، تحقق مى يابد. جد اعلى يا نياى بزرگ ، مركز و مبداء اين نوع خويشاوندى است و موقعيت افراد وابسته به سلسله نسل هاى منشعب از اين مركز، بسته به ميزان دورى و نزديكى از اين مبداء انتشار، در سلسله مراتب شبكه خويشاوندى و بخش هاى مختلف شجره نسبى تعيين مى شود. اين نوع خويشاوندى كه بر اثر تولد يكى از ديگرى يا دو نفر از يك منشاء به وجود مى آيد، لوازم و تبعات متعدد حقوقى و اجتماعى را موجب مى شود كه معمولا در قوانين مدنى كشورهاى مختلف تشريح شده است . از نظر مردم شناسى ، اين نوع خويشاوندى به دو نوع پدر تبار و مادر تبار تقسيم مى گردد:
الف ) خويشاوندى نسبى پدر تبار:
در اصطلاح مردم شناسى ، مجموع افرادى كه داراى قاعده اى نياى مشترك حقيقى اند، پدر تبار ناميده مى شوند. پدر تبارى رسم و قاعده اى است كه بر اساس آن ، فرد موقعيت اجتماعى خود را از پدر به ارث مى برد و به گروه خويشاوندى پدرى ، كه به آن خويشاوندى نسبى نيز گفته مى شود، وابسته است . اين شكل از خويشاوندى ، از نوع خانواده گسترده اى است كه از پدر، دختران و فرزندان پسرى تشكيل مى گردد و فرزندان به نام پدر خوانده مى شوند (پدر نامى ).
ب ) خويشاوندى نسبى مادر تبار:
سيستمى كه فرد از لحاظ موقعيت اجتماعى و خويشاوندى به خانواده مادر وابسته است ، مادر تبارى ناميده مى شود. اين مجموعه ، مركب از مادر، پسران و دختران و فرزندان دختر است . در اين سيستم ، تبار كودكان از طريق مادر تعقيب مى شود و فرزندان به نام مادر خوانده مى شوند. پدر معمولا در اين نوع سيستم ، وضعى شبيه بيگانگان دارد.
البته الگوى خويشاوندى نسبى در هر جامعه ، شكل و خصوصيات ويژه اى دارد كه آن را از سايرين متمايز مى سازد، از اين رو نمى توان به طور دقيق ، يك الگوى كامل و متعين و همگانى از آن به دست داد. خويشاوندى نسبى پدر تبار رايج آن در جوامع مختلف ، كه مردم شناسان گزارش كرده اند، تفاوت جوهرى دارد.
يكى از آثار ناشى از اين نوع خويشاوندى ، حرمت نكاح با برخى اعضاى سلسله است كه از باب نمونه بدان اشاره مى شود. قرآن كريم در آيه 25 سوره نسا هفت دسته از زنان را بر هفت دسته از مردان و در مقابل ، به قرينه تلازم ، هفت دسته مردان را بر هفت دسته از زنان حرام كرده است . اين هفت دسته به ترتيب عبارتند از:
1) مادران : كه شامل مادر بى واسطه و جده اعم از جده مادرى و پدرى مى شود، حتى در صورتى كه با واسطه باشد. پس زنان به پسرانشان و نيز پسران دخترانشان و پسران پسرانشان و بالاءخره هر مذكرى كه ريشه ولادتش ‍ به ايشان منتهى گردد، حرام هستند (با واسطه باشند يا بى واسطه ).
2) دختران : دختران و دختران دختران و نيز دختران پسران ، بر پدر حرام هستند و به طور كلى ، هر مؤ نثى كه ريشه ولادتش به او منتهى شود اعم از باواسطه يا بى واسطه ، واسطه ذكور باشد يا اناث ، بر او حرام مى باشد.
3) خواهر: اعم از پدرى يا مادرى يا ابوينى .
4) عمه : اعم از خواهر پدرى و خواهر مادرى يا ابوينى پدر. همچنين ازدواج با عمه پدر و مادر و اجداد و جدات نيز ممنوع است .
5) خاله : اعم از خواهر پدرى مادر و خواهر مادرى يا ابوينى مادر. خاله پدر و اجداد و جدات نيز در اين زمره اند.
6) دختر برادر: اعم از برادر پدرى و مادرى و ابوينى و هر اناثى كه ريشه ولادتش به برادر منتهى گردد.
7) دختر خواهر: اعم از پدرى و مادرى يا ابوينى و هر اناثى كه ريشه ولادتش به خواهر منتهى گردد.
2. خويشاوندى سببى 
دومين نوع خويشاوندى كه باز از قدمت ، عموميت و گستره قابل توجهى برخوردار است ، خويشاوندى سببى يا بالمصاهره است . اين نوع خويشاوندى ، بر پايه زناشويى ، ميان داماد با بستگان همسر و متقابلا ميان زن با خويشاوندان شوهر به وجود مى آيد. اين نوع خويشاوندى مانند خويشاوندى نسبى و رضاعى از جمله موانع زناشويى (البته در سطوحى معين ) به شمار مى آيد و انعقاد قرارداد جنسى مشروع را ميان سلسله اى از وابستگان مانع مى شود.
كسانى كه نكاح با آنان بر اثر مصاهرت ممنوع است دو دسته اند:
الف ) كسانى كه نكاح آنان عينا ممنوع است :
بر طبق ماده 1047 قانون مدنى ، نكاح بين اشخاص ذيل به واسطه مصاهره (دامادى ) ممنوع دايمى است .
1) بين مرد و مادر و جدات زن او از هر درجه كه باشد اعم از نسبى و رضاعى .
2) بين مرد و زنى كه سابقا زن پدر و يا زن يكى از اجداد يا زن پسر يا زن يكى از احفاد او بوده است ، هر چند قرابت رضاعى باشد.
3) بين مرد با اناث از اولاد زن از هر درجه كه باشد ولو رضاعى ، مشروط بر اين كه بين زن و شوهر، زناشويى واقع شده باشد.
ب ) كسانى كه نكاح آنان جمعا ممنوع است :
بر طبق ماده 1048: جمع بين دو خواهر ممنوع است ، اگر چه به عقد منقطع باشد.
و طبق ماده 1049: هيچ كس نمى تواند دختر برادر زن و يا دختر خواهر زن خود را بگيرد، مگر با اجازه زن خود.
تصوير ساده و ابتدايى شجره خويشاوندى ، در نمودار ذيل منعكس شده است :
OOO
مورگان ، مردم شناس معروف ، در كتاب جامعه باستان ، فهرستى از عناوين مختلف مربوط به رده هاى موجود در سلسله هاى خويشاوندى ، در برخى جوامع مورد مطالعه ، ارائه داده است . ما به تناسب موضوع و براى شناخت هر چه بيشتر اعضاى شبكه و نيز رتبه بندى آنها، يكى از فهرست هاى ايشان را تحت نام نظام خويشاوندى رومى و عربى كه با نظام خويشاوندى در جامعه ما انطباق كامل دارد، به پيوست نقل مى كنيم : (116)
نظام خويشاوندى رومى و عربى
1. جد جد من
2. پدر بزرگ جد من
3. پدر جد من
4. مادر جد من
5. جد من
6. جده من پدر بزرگ من
7. پدر بزرگ من
8. مادر بزرگ من
9. پدر من
10. مادر من
11. پسر من
12. دختر من
13. پسر پسر من
14. دختر پسر من
15. پسر پسر پسر من
16. دختر دختر دختر من
17. پسر پسر پسر پسر من
18. دختر دختر دختر دختر من
19. برادران من
20. خواهران من
21. برادر من
22. پسر برادر من
23. همسر پسر برادر من
24. دختر برادر من
25. پسر پسر برادر من
26. دختر پسر برادر من
27. پسر پسر پسر برادر من
28. دختر دختر دختر برادر من
29. خواهر من
30. پسر خواهر من
31. همسر پسر خواهر من
32. دختر خواهر من
33. شوهر دختر خواهر من
34. پسر پسر خواهر من
35. دختر دختر خواهر من
36. پسر پسر پسر خواهر من
37. پسر دختر دختر خواهر من
38. عموى من
39. زن عموى من
40. پسر عموى من
41. همسر پسر عموى من
42. دختر عموى من
43. شوهر دختر عموى من
44. پسر پسر عموى من
45. دختر دختر عموى من
46. پسر پسر پسر عموى من
47. دختر دختر دختر عموى من
48. عمه من
49. شوهر عمه من
50. پسر عمه من
51. همسر پسر عمه من
52. دختر عمه من
53. شوهر دختر عمه من
54. پسر پسر عمه من
55. دختر دختر عمه من
56. پسر پسر پسر عمه من
57. دختر دختر دختر عمه من
58. دايى من
59. زن دايى من
60. پسر دايى من
61. زن پسر دايى من
62. دختر دايى من
63. شوهر دختر دايى من
64. پسر پسر دايى من
65. دختر دختر دايى من
66. پسر پسر پسر دايى من
67. دختر دختر دختر دايى من
68. خاله من
69. شوهر خاله من
70. پسر خاله من
71. زن پسر خاله من
72. دختر خاله من
73. شوهر دختر خاله من
74. پسر پسر خاله من
75. دختر دختر خاله من
76. پسر پسر پسر خاله من
77. عموى پدرم
78. پسر عموى پدرم
79. نوه مذكر عموى پدرم
80. نتيجه مذكر عموى پدرم
81. عمه پدرم
82. دختر عمه پدرم
83. نوه مؤ نث عمه پدرم
84. نتيجه مؤ نث عمه پدرم
85. دايى مادرم
86. پسر دايى مادرم
87. نوه مذكر دايى مادرم
88. نتيجه مذكر دايى مادرم
89. خاله مادرم
90. دختر خاله مادرم
91. نوه مؤ نث خاله مادرم
92. نتيجه مؤ نث خاله مادرم
93. برادر جد من
94. پسر برادر جد من
95. نوه مذكر برادر جد من
96. نتيجه مذكر برادر جد من
97. خواهر جد من
98. دختر خواهر جد من
99. نوه مؤ نث خواهر جد من
100. نتيجه مؤ نث خواهر جد من
101. برادر جده من
102. پسر برادر جده من
103. نوه برادر جد من
104. نتيجه مذكر برادر جد من
105. خواهر جده من
106. دختر خواهر جده من
107. نوه خواهر جده من
108. نتيجه خواهر جده من
109. برادر پدر جد من
110. پسر برادر پدر جد من
111. نوه برادر پدر جد من
112. نتيجه برادر پدر جد من
113. خواهر پدر جد من
114. دختر خواهر پدر جد من
115. نوه خواهر پدر جد من
116. نتيجه خواهر پدر جد من
117. برادر مادر جده من
118. پسر برادر مادر جده من
119. نوه برادر مادر جده من
120. نتيجه برادر مادر جده من
121. خواهر مادر جده من
122. دختر خواهر مادر جده من
123. نوه خواهر مادر جده من
124. نتيجه خواهر مادر جده من
125. شوهر من
126. عموى من
127. زن عموى من
128. پدر بزرگ شوهر من
129. مادر بزرگ شوهر من
130. همسر من
131. عموى من
132. زن عموى من
133. پدر بزرگ همسر من
134. مادر بزرگ همسر من
135. عموى من
136. خاله من
137. پسر خوانده من
138. دختر خوانده من
139. داماد
140. عروس
141. پسر عموى من
142. شوهر خواهر من
143. پسر عموى من
144. دختر عموى من (خواهر زن )
145. دختر عموى من (خواهر شوهر)
146. زن برادر من
147. بيوه زن
148. بيوه مرد
3. خويشاوندى رضاعى 
خويشاوندى رضاعى نوعى از قرابت است كه از طريق شير خوردن با رعايت شرايط خاص ميان طفل شيرخوار و دايه او - زنى كه وى را شير داده است - و به تبع آنها با خويشاوندان ايشان حاصل مى گردد. به ادعاى برخى نويسندگان ، اين نوع قرابت از اختصاصات جامعه عرب قبل از اسلام و از جمله احكام مورد امضاى شريعت اسلام مى باشد. قرابت رضاعى يا خويشاوندى بر اساس همشيرى به احتمال قوى از مختصات جامعه اعراب و تمدن اسلامى است . حقوق ملل متمدن امروز - بر خلاف حقوق ما - هيچ يك همشيرى را از زمره سبب هاى تحريم جنسى تلقى نمى كند. خويشاوندى رضاعى قبل از اسلام در ميان اعراب وجود و شيوع داشته است . اشراف مكه عادت داشتند كه براى تربيت كودكان خود - به ويژه فرا گرفتن زبان عربى فصيح - دايه هايى از ميان بدويان انتخاب كنند، چنان كه در مورد پيغمبر اسلام نيز مى خوانيم كه وى را به دست چنين دايه اى سپرده بوده اند. احيانا همين رسم در ميان اعراب - بر اثر ايجاد انس ‍ و بستگى ميان دايه و طفل شيرخوار و خانواده آن دو اعتقاد به منشاء واحد يا حداقل بستگى شير و خون - موجب پيدايش اين نوع خويشاوندى شده است . (117)
قانون مدنى در ماده 1046، شرايط تحقق اين نوع قرابت را بر اساس فقه اماميه ، اين چنين ذكر كرده است :
اولا شير زن از حمل مشروع حاصل شده باشد.
ثانيا شير مستقيما از پستان مكيده شده باشد.
ثالثا طفل لااقل يك شبانه روز و يا پانزده دفعه متوالى شير كامل خورده باشد، بدون اين كه در بين ، غذاى ديگر يا شير زن ديگر را بخورد.
رابعا شير خوردن طفل قبل از تمام شدن دو سال از تولد او باشد.
خامسا مقدار شيرى كه طفل خورده است از يك زن و از يك شوهر باشد. بنابراين اگر طفل در شبانه روز مقدارى از شير يك زن و مقدارى از شير زن ديگر بخورد موجب حرمت نمى شود، اگر چه شوهر آن دو زن يكى باشد و همچنين اگر يك زن ، يك دختر و يك پسر رضاعى داشته باشد كه هر يك را از شير متعلق به شوهر ديگر شير داده باشد، آن پسر با آن دختر، برادر و خواهر رضاعى نبوده و ازدواج بين آنها از اين حيث ممنوع نمى باشد. (118)
در اسلام بر طبق آيات و روايات متعدد، در بسيارى موارد، احكام فقهى مشتركى براى دو نوع خويشاوندى رضاعى و نسبى تشريح شده است كه خود نشانگر همانندى بسيار زياد ميان اين دو نوع قرابت از حيث آثار و تبعات حقوقى و اجتماعى مى باشد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله طبق روايتى مى فرمايد:
يحرم من الرضاع مايحرم من النسب (119)؛
با رضاع ، حرام مى شود آنچه با نسب حرام شد.
يعنى هر عنوانى كه از خويشاوندى نسبى موجب حرمت مى گردد، همان عنوان در خويشاوندى رضاعى موجب حرمت نكاح خواهد بود و در روايت ديگر مى فرمايد:
الرضاع لحمة كلحمة النسب (120)؛
رضاع قرابتى است همانند قرابت نسبى .
يكى از مفسران قانون مدنى در بررسى برخى لوازم فقهى اين نوع قرابت مى نويسد:
با توجه به اين روايات (روايات باب رضاع ) مادر رضاعى و مادر او بر طفل مرتضع حرام است . همچنين هر كس كه نسبش به صاحب لبن (شوهر شير دهنده ) برسد نيز بر طفل مرتضع حرام است . همچنين ساير بستگان زن شير دهنده از قبيل خواهر، برادر، پدر، پسر، و نيز دختر مرضعه كه خواهر رضاعى طفل مرتضع مى شود بر او حرامند. علاوه بر اين ، همان طور كه گفته شد، اگر دو طفل با شرايط فوق الذكر از يك زن شير بخورند، با يكديگر برادر و خواهر رضاعى مى شوند و بر يكديگر حرامند. بايد دانست اين نظر متعلق به فقهاى اماميه است ، ولى بعضى از فقهاى عامه حرمت رضاع را به مادران و خواهران رضاعى منحصر مى دانند و به اشخاص ديگر سرايت نمى دهند. استناد آنها به آيه 23 سوره مباركه نساء است كه در آن جا فقط اءمهاتكم اللاتى اءرضعنكم و نيز اءخواتكم من الرضاعة مذكور است و از اشخاص ديگر نامى ديده نمى شود، ولى فقهاى اماميه با استناد به حديث مشهور و متواتر نبوى فوق الاشعاريحرم من الرضاع مايحرم من النسب غير از مادران و خواهران ، كليه كسان ديگرى را نيز كه طبق قاعده نسب ، حكم حرمت شامل آنهاست ، در رديف مادران و خواهران و مشمول حرمت ناشى از قرابت رضاعى قرار مى دهند. (121)
4. خويشاوندى تبنى (فرزند خواندگى ) 
يكى ديگر از انواع خويشاوندى ، قرابت ناشى از فرزند خواندگى است . در صورتى كه فرد يا قبيله اى شخص ديگرى را با رعايت برخى معيارها و با تشريفات خاص به فرزند بپذيرد، نوعى ديگر از قرابت با مجموعه اى از حقوق و تكاليف ويژه با توجه به مفاد عقد پيمان در ميان آنها به وجود مى آيد.
اين نوع خويشاوندى عمدتا در جوامع ابتدايى با توجه به نيازهاى متعددى ، همچون عقيم بودن فرد، نياز عاطفى ، اقتصادى ، نظامى ، سياسى (مثل پناهندگى )، برقرارى صلح و تحكيم مبانى دوستى و... جريان داشت ، ولى امروزه با توجه به تغييرات اساسى در نظام اجتماعى و از ميان رفتن بسيارى از علل و اسباب موجب آن ، بسيار كم اتفاق مى افتد. در عين حال ، فرزند خواندگى نيز همچون برخى ديگر از مصاديق خويشاوندى ، طبق شرايطى ، مورد تاييد اسلام بوده و در حقوق مدنى تحت عنوان قانون حمايت از كودكان بى سرپرست براى برخى از شقوق آن ، احكام و آثار حقوقى و اجتماعى ويژه اى تشريح شده است .
يكى از حقوق دانان معاصر در اين باره مى نويسد:
ممكن است زن و شوهرى ، كودكى بيگانه را به فرزندى بپذيرند و قانونگذار، به احترام اراده آنان و حمايت از كودك ، او را در حكم فرزند خانواده بشمارد. درجه وابستگى فرزندى كه بدين سان پذيرفته شده است با خانواده پذيرنده تابع احكام قانون است . پاره اى از قوانين اجازه مى دهند كه با شرايط خاص ، كودك بيگانه به خانواده ملحق شود و به طور كامل در زمره فرزندان مشروع زن و شوهر درآيد، ليكن پاره اى ديگر اين الصاق را به طور كامل مجاز نمى شمرند: ارتباط كودك پذيرفته شده را با خانواده طبيعى محفوظ مى دارند و از پاره اى جهات نيز او را در حكم فرزند خانواده پذيرنده قرار مى دهند.
به هر حال ، فرزند خوانده در واقع فرزند حكمى و انتساب او به خانواده مجازى است ؛ به همين جهت ، ممكن است در نتيجه بروز حوادثى ، مانند فوت پدر و مادر حكمى ، ارتباط ايجاد شده برخورد و كودك در حكم فرزند خانواده ديگر درآيد، در حالى كه فرزند مشروع را هيچ حادثه اى بيگانه نمى سازد و پيوند طبيعى او و پدر و مادر گسستنى نيست .
در قانون مدنى ما فرزند خواندگى وجود ندارد و در سنن مذهبى نيز ايجاد اين رابطه مجازى مباح شناخته نشده است . در اخلاق اسلامى ، سرپرستى از يتيمان و كودكان بى سرپرست به شدت توصيه شده است ؛ به همين دليل نيز بسيارى از خانواده هاى توانگر با اشتياق ، سرپرستى كودكان درمانده را مى پذيرفتند و اموال خود را بدين منظور وقف مى كردند، ولى تعهد اخلاقى كسى كه تاءمين معاش و تربيت كودكى را مى پذيرفت ، هيچ گاه از نظر حقوقى او را ملزم نمى ساخت . (122)
بر طبق ماده شش قانون حمايت از كودكان بدون سرپرست ، افرادى مى توانند به عنوان فرزند خوانده بر گزيده شوند كه از شرايط زير برخوردار باشند:
الف ) سن طفل از دوازده سال كمتر باشد.
ب ) هيچ يك از پدر يا جد پدرى يا مادر طفل شناخته نشده يا در قيد حيات نباشند و يا كودكانى باشند كه به مؤ سسه عام المنفعه سپرده شده و سه سال تمام پدر يا مادر يا جد پدرى او مراجعه نكرده باشند.
همين قانون با هدف ايجاد تضمين هاى كافى جهت حفظ سلامت و تربيت شايسته كودك ، شرايطى را براى زن و شوهر پذيرنده ، مقرر كرده است . بر طبق ماده سه اين قانون ، تنها تقاضاى زن و شوهرى مقبول دادگاه خواهد بود كه از شرايط ذيل برخوردار باشند:
1) پنج سال تمام از تاريخ ازدواج آنها گذشته و از اين ازدواج صاحب فرزند نشده باشند؛
2) سن يكى از زوجين حداقل سى سال تمام باشد؛
3) هيچ يك از زوجين داراى محكوميت جزايى مؤ ثر به علت ارتكاب جرايم عمدى نباشد؛
4) هيچ يك از زوجين محجور نباشد؛
5) زوجين داراى صلاحيت اخلاقى باشند؛
6) زوجين با يكى از آنها داراى امكانات مالى باشند؛
7) هيچ يك از زوجين مبتلا به بيمارى هاى واگير صعب العلاج نباشند؛
8) هيچ يك از زوجين معتاد به الكل يا مواد مخدر و ساير اعتيادات مضر نباشند.