شرح الاسماء الحسنى

علّامه سيدحسين همدانى دورودآبادى
ترجمه: لطيف راشدى - سعيد راشدى

- ۱ -


مقدمه مترجم‏

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين، بارى‏ء الخلائق اجمعين، باعث الانبياء و المرسلين، رافع السموات و خافض الارضين؛ و الصلوة على من اختاره من شجرة الانبياء و مشكوة الضياء و مصابيح الظلمة و ينابيع الحكمة؛ مولانا و مولى الكونين؛ سيدنا و سيد العالمين، الروح المجسد و الجسد المروح اعنى ابوالقاسم المصطفى محمد - صلى الله عليه و آله و سلم - و على اولاده الاطيبين الانجبين و اللعن الدائم على اعاديهم من الان الى يوم الدين.

حمد بى بدايت و سپاس بى نهايت سزاوار و شايسته ذاتى است كه جهانِ تاريك را به انوار دانش روشن و صفحات قلوب را به ضياء معرفت، مزين نمود. و درود فراوان بر سرور كائنات و خاتم انبياء پيامبر گرامى اسلامى حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و بر خاندان مطهر و عترت پاكش حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام و ائمه دوازده‏گانه عليهم‏السلام.

قال الله تعالى:و اءِذ قالَ ربّكَ للمَلائِكةُ اءنّى جاعِل فى الأَرضِ خَليفَةً. (1)

تمامى موجودات امكانى، آيينه و محل تجلى صفات و اسماء خداوند سبوح و قدوس هستند و هدف خلقت بر اساس مفاد آيه: وَ علّم آدَمَ الأسمَاءَ كُلّها،(2) تعليم اسماء كه جلوه‏هايى از ذات خداوند متعال است، منتها اين تجلى، به اندازه سعه وجودى و قابليت موجودات امكانى، مراتب گوناگونى دارد و انسان كه داراى مقام بالقوة خليفة اللهى مى‏باشد، با رياضت نفس مى‏تواند اين مقام را بالفعل به دست آورد.

بنابراين يك مرتبه تجلى و كمال به حد فكانَ قَابَ قَوسَينِ أَو أَدنَى(3) مى‏رسد كه وجود نازنين عقل اول حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم تجلى‏گاه آن است.

و يا خداى ناكرده حضيض أُولئِكَ كالأَنعامِ بَل هُم أَضَلّ(4) تنزل مى‏كند.

نهايت هدف آفرينش انسان كه بايد معلم فرشتگان باشد، برخوردارى از مقام حى متألّه كه جنس و فصل او هستند، و اين انسان كامل جز با استفاده از استعداد و قابليت خود براى قبول اسماء الهى و تجلى آن‏ها در وجودش، به اين مقام شامخ راه نمى‏يابد.

انسان مالِك با طى مراتب و مراحل سلوك و رياضت‏هاى معقول به بارگاه منيع معلم اسماء حسناى دوست بار مى‏يابد و اين اسماء در وجود او تجلى مى‏كند.

همه انسان‏ها بالقوه داراى اين استعداد مى‏باشند كه آينه تمام نماى اسماى حسناى الهى مى‏باشند و اين خود انسان است كه مى‏تواند با تلاش‏هاى مداوم و رياضت‏هاى سالم به اين مقام دست يازد و بالفعل خليفة الله و معلم اسماء بشود تا مصداق آيه شريفه خليفة اللهى بشود؛ آن‏گاه است كه مى‏توان به او گفت خليفة الله است.

اينك ترجمه كتابى بس گرانسنگ و ارزشمند به نام شرح الاسماء الحسنى اثر جاودانه عالم عامل و عارف واصل مرحوم استاد علامه آيت الله سيد حسين همدانى درود آبادى قدس سره جهت آشنايى با اسماء الله الحسنى تقديم شما عزيزان مى‏گردد.

در اين جا از حكيم متأله و استاد علامه فرزانه و عارف و اصل حضرت آيت الله آقاى حاج شيخ حسن حسن‏زاده آملى مد ظله العالى على رقم ضيق وقت و مشغله فراوان استدعا كردى تا نظرى بر اين نبشتار كنند و ما را از عنايت‏هاى عارفانه، عالمانه، حكيمانه و... بهره‏مند فرمايند.

معظم له پذيرفتند و مقدمه‏اى بر اين كتاب شريف مرقوم فرموده‏اند.

اءنّ اللهَ لا يُضيعُ اَجرَ المُحسِنينَ. (5)

آنان كه خاك را با يك نظر كيميا كنند آيا شود گوشه چشمى به ما كنند

اين كتاب با تحقيق عالمانه دانشور گرامى جناب آقاى محسن بيدارفر و با مقدمه‏اى ارزشمند به زبان عربى چاپ شده و اين اثر سترگ و گران‏بها را به زبان پارسى برگردانده‏ايم؛ به اميد آن كه مقبول حضرت دوست واقع گردد و صاحب‏دلان را سودمند افتد.

و نيز به اين اميد كه دل نازنين قطب عالم امكان، سيد و مولايمان، حضرت صاحب الزمان، اعنى حضرت اباصالح المهدى روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء از اين كمترين خرسند و مسرور گردد و اءن شاء الله عنايت‏هاى آن بزرگوار شامل ما شود و گوشه چشمى مرحمت نمايد.

دعواهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعوانا أن الحمدلله رب العالمين

قم المقدسه

العبد لطيف مطوّف راشدى

مقدمه مؤلف‏

بسم الله الرحمن الرحيم

حمد و سپاس، خدايى را كه اوهام را از تمايل به غير وجودش، پاك كرده و عقل را از تصور ذاتش پوشانيده است. او كسى است كه با شعاع نورش از ديدگان مخلوقاتش، پنهان مانده است و فكر خالىِ از او را با همه نزديكى‏اش، دور كرده و با كمال ظهورش، از شناساندن خود امتناع ورزيده و آن طور كه براى او ظهور و آشكار شدن است، براى غير از او نيست. تا اين كه معرفى، براى او باشد. او نيازمند اسمى نيست تا با آن ناميده شود، هم چنين نيازمند، صفتى نيست تا بتوان او را با آن وصف نمود و هر كه به كسى، غير از او مشغول شد، نااميد گشت و هر كه از ذكر او دور ماند، ضرر و زيان ديد، و هر ذهنى كه خالى از فكرش ماند، ضايع گشت.

درود و سلام بر اسم اعظم و وصف بلندمرتبه‏اش دَنى فَتَدَلّى * فكانَ قَابَ قَوسَينِ أَو أَدنَى؛ آن‏گاه نزديك و نزديك‏تر آمد، پس به اندازه دو كمان يا نزديك‏تر از آن باشد. (6)

درود و سلام بر اولاد پاك و معصوم او كه داراى اسامى زيبا و امثال بلندمرتبه مى‏باشند و لعنت خدا بر طاغوت، كسانى كه در اسم‏هاى او كافر شدند، پس هلاكت، برايشان خواسته شده و جزاى آن چه انجام داده‏اند، به زودى خواهند ديد.

در مجمع البيان،(7) از قول نبى اعظم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده است:

اءنّ اللهَ تسعة و تسعين اسماء مَن احصاها دَخَل الجنّةَ. (8)

براى خداوند تبارك و تعالى را نود و نه اسم است، هر كس آن‏ها را بشمارد، داخل بهشت خواهد شد.

در توحيد(9) از امام صادق عليه‏السلام مثل اين روايت آمده است و در عدة الداعى شيخ احمد بن فهد(10) آمده است كه امام رضا عليه‏السلام از پدرش عليه‏السلام از اجدادش روايت فرمود:

اءنّ الله تسعة و تسعين اسماء، مَن دعا بِها استجيب له (11) و مَن احصاها دخل الجنةَ.

خداوند متعال را نود و نه اسم است، هر كسى خداوند را با آن‏ها بخواند، به او جواد داده مى‏شود و هر كه آن‏ها را بشمارد، داخل بهشت خواهد شد.

اول احصاء چيست؟

مراد از اين احاديث، معنى لفظى احصا (شمردن) نمى‏باشد؛ بلكه منظور شناخت خداوند با اين اسم‏ها است كه با آن‏ها وصف مى‏شود.

همان طور كه در كافى(12)

از قول امام رضا عليه‏السلام روايت شده است:

قال سألته عن الاسم ما هو؟ قال: صفة الموصوف.

گفت: از اسم پرسيدم، كه آن چيست؟ فرمود: صفتى براى موصوف است.

يعنى اسم، مظهر صفت خداوند است، چرا كه اسم‏هاى خداوند تعالى فراوانند و صفات خداوند تعالى عين ذات خود اوست.

بنابراين براى خداى تبارك و تعالى، نود و نه اسم است كه مظهر صفات پروردگار مى‏باشد، هر كس با كسب - تفكر و تعقل اين اسمها - را تفكر و تعقل بشناسد، داخل بهشت مى‏شود.

در فرهنگ لغت‏(13) آمده است: احصاه: عدّه أو حفظه أو عَقَلَه.

احصا: يعنى: شمردن، حفظ كردن يا تعقل كردن است.

دوم: اسم چيست؟

اسم عبارت از چيزى است كه از مسمى خبر مى‏دهد و فرقى نمى‏كند كه گفتارى، نوشتارى، مفهومى، خيالى، وهمى، عقلى يا موجودى خارجى باشد؛ چون اسم چيزى اعم از عَلَم مى‏باشد؛ پس هر موجودى به اين معنى، اسم خدا يا با واسطه اسم خداوند مى‏باشد. چرا كه آن چيز، اسم و اسم خداى تعالى است.

در كافى‏(14) از امام صادق عليه‏السلام آمده است:

اسم الله غير الله، و كل شى‏ء وقع عليه اسم شى‏ء فهو مخلوق ما خلا الله، فأما ما عبّرته الألسن أو عملت الأيدى فهو مخلوق، و الله غاية من غاياته، و المغيّى غير الغاية، و الغاية موصوفة وكل موصوف مصنوع و صانع الاشياء غير موصوف بحد مسمى، لم يتكوّن فتعرف كينونية بصنع غيره، و لم يتناه الى غاية الا كانت غيره؛ لا يذل من فهم هذا الحكم أبدا، و هو التوحيد الخاص، فارعوه و صدقوه و تفهموه باذن الله، من زعم انه يعرف الله بحجاب أو بصورة او بمثال فهو مشرك، لأن حجابه و مثاله و صورته غيره، و انما هو واحد موحد،(15)فكيف يوحده من زعم انه عرفه بغيره و انما عرف الله من عرفه بالله، فمن لم يعرفه به فليس يعرفه، انما يعرف غيره، ليس بين الخالق و المخلوق شى‏ء، و الله خلق‏(16) الاشياء لا من شى‏ء كان، و الله يسمى بأسمائه و هو غير اسمائه و الأسماء غيره.

نام الله غير از خداست. هر چيزى جز خداوند كه نامى بر وى نهاده شود، آفريده است. ولى آن چه كه زبان‏ها از آن تغيير مى‏كنند، و يا دست‏ها انجام مى‏دهند، آفريده شده است. خداوند، نهايت هر چيز نهايت‏پذير است و غير از نهايت است، نهايت موصوف است و هر موصوفى ساخته شده است و آفريننده چيزها غير از توصيف شده به اندازه مشخص است. ايجاد نشده است تا به سازندگى ديگرى چگونه بودنش شناخته شود و به غايتى نمى‏رسد جز آن كه غير اوست. هر كس اين حكم را بداند هرگز خوار نمى‏گردد، و اين همان توحيد ناب است، آن را پاس داريد، تصديق كنيد و به اذن خدا آن را بفهميد. هر كس بپندارد كه خدا را به حجابى يا به چهره‏اى و يا به نمونه‏اى مى‏شناسد مشرك است زيرا حجاب، نمونه و چهره غير از اوست، همانا او يك و يكتاست؛ چگونه به يگانگى مى‏شمارد آن كه مى‏پندارد او را به غير او شناخته است. همانا آن كه خدا را شناخته است به وسيله خدا شناخته است و هركس كه خدا را به خدا نشناخته است، او را نشناخته است، بلكه ديگرى را شناخته است.

بين آفريننده و آفريده شده چيزى وجود ندارد، بنابراين خداوند آفريننده چيزهاست نه از چيزى بود. خداوند به نامهايش خوانده مى‏شود و او غير از نام‏هايش است و نام‏ها غير از او هستند.

مفاد اين روايت، لفظ و نوشته الله ، بلكه همه مفهوم‏هاى آن، مخلوق توست؛ به سبب اين كه تو از آن عاجز هستى، پس او پايان غايات و محدود غير از نامحدود و غايتى كه موصوفش به آن منتهى شده مى‏باشد. هر موصوفى ساخته شده است و آفريننده اشيا وصف شدنى نيست. پس اسم خدا و غير خدا و هر چيزى كه به چيز ديگر منتهى شود، نامى برايش گذاشته نمى‏شود، بلكه پوشيده و پنهان است، حجاب شى از او نيست و هر كس گمان كرده كه خدا را به حجابش شناخته، مشرك است.

هر موجودى به دليل آگاهى آن موجود از چيزى فوق آن، به خداى تعالى منتهى شود، اسم رب واسطه‏اى براى خداى تعالى است؛ مثل كلمه الله و... و يا اسم بدون واسطه، براى خداوند هنگامى است كه آگاهى بر قدرت خداوند، به اين خصوصيت و صنعتش داشته باشيم؛ در اين صورت اسم خداوند بدون واسطه مى‏باشد. و براى همين امام على‏(17) عليه‏السلام گفته است:

و بأسمائك التى ملأت اركان كل شى‏ء.

و قسم به اسم‏هاى تو كه اركان همه اشياء را پر كرده است.

اخبارى كه در تعريف اسم‏هاى خداوند و تفاوت هايش وارد شده است، بيان كننده مراتب و درجاتى از آن اسم‏ها هستند، كه اختلافى در آن نمى‏باشد. در جايى هزار(18) و در جاى ديگر چهارهزار(19) و در جاى ديگر 360(20) و در جاى ديگر 99 اسم‏(21) روايت شده است.

وقتى اسامى خداوند، مظهر صفاتش مى‏باشد يا منظور از مظهر اين است كه ذات، به خودى خود براى صفات كافى است، همان طور كه امام رضا(22) عليه‏السلام بعد از سؤال ابن سنان درباره اسم مى‏فرمايد:

صفة الموصوف

اسم، صفتى است براى موصوف.

هنگامى كه صفات بر حسب جزئيات، كليات، مراتب و شئونش نامتناهى باشد پس جلوه‏ها و مظاهر صفاتش هم اين گونه بى نهايت هستند.

اما اين كه گفتيم: اسم‏هاى خداى تعالى جدا از خود او است به اين معنى نيست كه اسم‏هاى خدا خالى و جدا از خداوند باشد، به طورى كه خداوند تعالى بدون اسم باشد، بلكه همانطور كه حضرت على عليه‏السلام در خطبه وسيله كافى(23) بيان فرمودند:

فارَق الاشياء لا على اختلاف الأماكن و يكون فيها لا على وجد الممازجة.

او جداى از اشياء است نه از لحاظ دورى و اختلاف اماكن و در آن‏هاست نه به گونه‏اى كه با آن تركيب شده باشد.

هم چنين در خطبه ديگرى در كافى(24) از حضرت على عليه‏السلام آمده است:

فى الاشياء كلها ممتازج و لا بائن منها.

در تمام اشياء حلول كرده، اما در آن‏ها تركيب نشده و نيز جدا نمى‏باشد.

حَدّ الاَْشْيَاءَ كُلّهَا عِنْدَ خَلْقِهِ إِبَانَةً لَهَا مِنْ شِبْهِهِ وَ إِبَانَةً لَهُ مِنْ شِبْهِهَا لَمْ يَحْلُلْ فِيهَا فَيُقَالَ هُوَ فِيهَا كَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْهَا فَيُقَالَ لَهُ أَيْنَ لَكِنّهُ سُبْحَانَهُ أَحَاطَ بِهَا عِلْمُهُ وَ أَتْقَنَهَا صُنْعُهُ وَ أَحْصَاهَا حِفْظُهُ

همه چيزها را به هنگام آفريدنشان محدود ساخته، تا از آنها از شباهت به او متمايز گردند، و او از شباهت به آنها متمايز گردد. درون چيزها جاى نگرفته تا گفته شود: او از چيزها بيگانه است؛ او از چيزها بر كنار نيست تا گفته شود: در كجاست؟ بلكه خداى متعال با علم خدا، به آنها احاطه يافته و ساخت او آنها را استوار ساخته، و پاداش آنها را شماره كرده است.

مضمون اين احاديث در بسيارى از روايات و خطبه‏ها به طور صريح و روشن نيز نقل شده است.

سوم: پيدايش اسما

زمانى كه خداى تبارك و تعالى گنجى مخفى و پنهانى بود، زمانى كه از چيزى خلق نشده و آن چه را كه خلق كرده از چيزى خلق نكرده بود. براى خدا صفتى كه او را در بر بگيرد و حدى كه با آن بتوان برايش مثالى زد، نيست؛ پس تمام آن چه، غير از صفات اوست، لغات خرد و ناچيز مى‏باشد و در اين مقام، تعريف صفاتش گمراه‏كننده و عمق روش‏هاى تفكر در ملكوتش، حيران مانده است و علوم تفسيرى نمى‏توانند در علمش رسوخ كنند و حجاب از پنهانى‏ها بدون غيبت مكنون او محال است در رموزات امور، عقل‏هاى بلندنظر در پستى سقوط كرده است. (25)

اول چيزى كه خلق كرد يعنى حقيقت محمديه از تمام تعينات و ظهور موجودات ممكن‏ها بود و اشيا را با استعداد و گستردگى‏اش فرا گرفت و بر آن‏ها جامع گشت. ذات بارى تعالى براى تمام چيزها مظهر و روشنى است؛ او به آن چه از صفات دارد كافى است.

پس به دليل اين كه او، علت اوليه همه چيز مى‏باشد و هويت اشيا را فرا گرفته است به صورت مجمل علم ناميده مى‏شود و به دليل، شمول بر تمام حدود و تعينات اشيا قدرت ناميده مى‏شود.

سپس به دليل اين كه بر هويت اشيا، جامع است و براى او تعيين حدود آن‏ها بدون وقفه امرى ذاتى است عليم و قدير ناميده مى‏شود و غير از اين دو اسم نيز، صفاتى هست كه دلالت مى‏كند بر مبدأ اشتقاق و ساخت آن صفات، كه امرى ذاتى، مى‏باشد و اين براى موصوف است، بدون توجه به متعلقات صفات است.

سپس به سبب تعداد اين صفات ذاتى و استعدادشان براى تعلق به متعلقشان به اسما فاعلين نامگذارى شده‏اند، مانند: عالم، قادر، مبصر، سامع و... و اين تا زمانى است كه فاعل در هيئت قرار دادن صفت بر متعلقش باشد؛ مثل بنّا كه گل و آجر بر مى‏دارد و آنها را به ترتيب روى هم قرار مى‏دهد، قبل از اتمام ساختمان مى‏گويند كه او سازنده است؛ ولى نميگويند كه او خانه و ساختمان را ساخت و نيز به واقع شدن صفت بر متعلقش خبر نمى‏دهند.

پس زمانى كه متعلق يافت شود و امكان خبر دادن از موصوف به سبب واقع كردن صفت بر متعلقش باشد؛ مثل اين كه بگويند: ساختمان يا خانه را ساخت در اين صورت به اعتبار وجود صفت بر آن كه معلوم و مقدور يا مسموع است.

پس براى صفات پنج مرحله است:

مرحله او: مرحله عينى صفات با ذات مى‏باشد، پس ذات موجود است، نه با وجود؛ و زنده است، نه به نوع حيات؛ و عليم است، نه به كمك علم؛ و قدير است، نه قدرت.

كمال توحيد، نفى صفات از خداوند است، شاهد اين كه هر صفتى غير از موصوفش مى‏باشد و هر موصوفى غير از صفتش است و اين دو سخن شاهداند بر اين كه تشبيه صفت و موصوف هميشه بر يكديگر ممنوع مى‏باشد، پس هر كس او را وصف كند، محدودش كرده و هر كه او را محدود كند، او را شمرده است، و هر كه او را عدد بداند، او را زايل و باطل كرده است. (26)

مرحله دوم: مرحله ظهور چيزى است كه وجود ذات الهى براى آن كافى است، يعنى ظهور چيزى كه بر كفايت ذات، از هر صفت دلالت مى‏كند؛ خلقت اول نور محمد و حقيقت محمديه صلى الله عليه و آله و سلم است. او بسيط و خالص از هر چيزى است، به جز، هر شيى خالص و مجمل كه به اعتبارات مختلف به اسم‏هاى متعدد ناميده مى‏شود. و به سبب هر اعتبارى بر صفتى از صفات دلالت مى‏كند، صفاتى كه ذات براى آن‏ها كافى است و به اين سبب عالَم صفات الهى است، صفاتى مثل علم، قدرت، وجود، حيات، شنوايى، بينايى و....

مرحله سوم: مرحله اعتبار احاطه صفات، بر تمام متعلقاتشان به صورت دائمى و بدون وقفه مى‏باشد، و به اين اعتبار است كه: عليم و قدير ناميده مى‏شوند. امثال اين دو اسم از صفاتى‏اند كه از صيغه صفت مشبهه ساخته مى‏شوند و بر اين دلالت مى‏كنند كه مبدأ آن‏ها، ذات موصوف است.

در اين مراحل سه گانه براى متعلقات صفات، نه تنها وجود نيست؛ بلكه اصلا توجهى به وجود صفات نيست؛ اگر چه در مرحله سوم به احاطه صفات، وجود دارد.

مرحله چهارم: مرحله شمارش و استعداد صفات براى حمل به متعلقاتشان مى‏باشد؛ به اين معنا كه تهيه و ايجاد متعلقات و اعمال تمام صفات براى شمولشان بر متعلقاتشان و به همين ترتيب، ساخت صفات ذات از وجود، قدرت، علم، شنوايى، بينايى و... است. كه با اين اعتبار، عالم، قادر و موجود ناميده مى‏شود.

در اين مرحله براى متعلقات صفات، وجودى نيست؛ اگر چه اين صفات و اسم‏ها، به اعتبار اين كه توجه آن صفات، به وجود متعلقاتشان است، براى موصوف‏شان مى‏باشند، پس اثبات علم و قدرت و شنوايى و بينايى براى ذات ممكن است، بلكه اثبات اسم‏هاى صفات و اسم‏هاى فاعلين مثل عالم و قادر همراه نفى اين كه عالم بوده يا خواهد بود، ممكن مى‏باشد، اضافه بر اين كه معلوم، مقدور و غير اين دو باشد؛ پس ملازمه‏اى بين ازلى بودن علم و وجود علم نيست.

امام صادق عليه‏السلام به اين مراتب چهارگانه اشاره كرده است:

لم يزل الله تعالى ربنا و العلم ذاته و لا معلوم، و السمع ذاته و لا مسموع، و البصر ذاته و لا مبصر، و القدرة ذاته و لا مقدور. (27)

پروردگار ما خداوند بلندمرتبه همواره بود و علم ذات او بود و در حالى كه معلومى نبود، و شنيدن ذات او بود در زمانى كه شنيدنى نبود، ديدن ذات او بود در حالى كه ديدنى وجود نداشت و قدرت ذات او است به هنگامى كه مقدورى نبود.

مولايمان امام رضا عليه‏السلام در روايت نفع بن يزيد جرجانى مى‏فرمايد:

... عالم اذا لا معلوم، و خالق اذ لا مخلوق و رب اذ لا مربوب و اله اذ لا مألوه... . (28)

عالم و دانا بود به هنگامى كه معلومى در كار نبود و خالق بود زمانى كه مخلوقى در كار نبود و پروردگار بود هنگامى كه پرورده‏اى نبود.

كافى با اسنادش از امام على عليه‏السلام روايت كرده كه مى‏فرمايد:

كان ربا اذ لا مربوب، و الها اذ لا مألوه، و عالما اذ لا معلوم، و سميعا اذ لا مسموع. (29)

او پروردگار و ربى است كه مربوب نيست، الهى است كه مألوه نيست، عالمى است كه معلوم نيست و سامعى است كه مسموع نيست.

در روايت ديگرى از ابى ابراهيم عليه‏السلام آمده است:

عالم اذ لا معلوم، و خالق اذ لا مخلوق، و رب اذ لا مربوب. (30)

او عالمى است كه معلوم نيست، خالقى است كه مخلوق نيست و ربى است كه مربوب نيست.

مرحله پنجم: مرحله‏اى است كه صفات بر متعلقاتش واقع مى‏شود، به طورى كه ممكن است، صدور فعل را به خداوند و وقوع فعل را بر متعلقش نسبت بدهيم.

در روايت اولى كه از امام صادق عليه‏السلام نقل كرديم، اشاره‏اى به اين مرحله شده كه مى‏فرمايد:

فلمّا احدث الأشياء و كان المعلوم، وقع العلم منه على المعلوم، و السمع على المسموع، و البصر على المبصر و القدرة على المقدور. (31)

زمانى كه او اشيا را در حالى كه معلوم هستند، ايجاد كند. علم بر معلوم، سمع بر مسموع، بصر بر مبصر و قدرت بر مقدور واقع مى‏شود.

در اين مرحله براى وجود، معلوم و غير معلوم، متعلق لازم است.

پس اثبات صفت براى موصوف لازم نيست، با وقوع صفت بر متعلق همانطور كه مى‏فرمايند:

اءنّ الله تعالى قادر على ما يشاء، و لكنّه ما يشاكون الجبل الفلانى ذهبا، أو هو مميّت كل حى و لكنّه لم يُمت كثيرا.

خداوند تعالى بر آن چه كه مى‏خواهد قادر است، اما نمى‏خواهد كه فلان كوه طلا باشد، يا او هر زنده‏اى را مى‏ميراند، ولى زياد نمى‏ميراند.

بنابراين، اثبات صفت با نفى فعل جمع مى‏شود، چون فعل عبارت است از ايجاد مبدأ بر متعلق صفت به عمل صفت؛ و آن براى اثبات صفت لازم نيست.

آياتى كه علم را مثل قول، از خداوند تبارك و تعالى نفى مى‏كند:

فليعلمن الله َالّذِينَ صدقوا و ليعلمن الكاذبين،(32) خداوند دروغگويان را از راستگويان مى‏شناسد.

خداوند مى‏فرمايد:

و ليعلمن َالّذِينَ آمنوا و ليعلمن المنافقين؛(33) و البته خدا هم به احوال اهل ايمان داناست و هم از درون منافقان آگاهى دارد. چنين آياتى به مرحله پنجم اشاره دارند كه آن مرتبه فعل است، بر خلاف مراحل قبل، كه در مرحله صفات بودند.

قديم بودن علم خدا و حادث بودن اشيا عنوان است.

اگر كسى بگويد كه لازم مى‏آيد تا اشيا، به اعيانشان بر خداى تعالى منكشف نباشند؛ بلكه بعد از حدوث اشيا چيزى به چيز ديگر كشف گردد.

در جواب مى‏گوييم: خلق اول كه او، مظهر تمام ذات، به آن چه كه ذات هست در ذات كافى است، كه به تمام تعين‏ها احاطه دارد. مواد و صورت تمام تعينات؛ مثل احاطه دريا بر قطره‏هايى كه نامتناهى است؛ به طورى كه اثبات قطره‏ها در دريا و نفى قطره‏ها از دريا ممكن نيست؛ پس علم خدا به تمام تعينات ازلى است، بلكه قبل از خلق اولين علت نيز، علم داشته است به علت اين كه، اولين علت روشنايى بخش است براى چيزى كه ذات، بما هو ذات از علم و غير علم كافى است.

بله، تمييز و تعيين معلومات كه در آن فعل وقوع صفت است، حادث مى‏باشد و افعال خداى تعالى - به اتفاق همه اديان، قديم است؛ بلكه ممكن نيست كه كسى بگويد: افعال خداى تعالى قديم است، چون ملازمه قديم بودن افعال، با قديم بودن اشيا پيش مى‏آيد و اين قديم بودن اشيا، خلاف ضرورت هر دينى است.

اگر كسى بگويد كه از وقوع صفت علم بر معلومات، قديم بودن معلومات لازم نمى‏آيد، براى اين كه علم خداى تعالى بر همه اشيا احاطه دارد و به سبب احاطه‏اش بر تمام اشيا، و علمش به آن‏ها، چه در گذشته، چه در حال و چه در آينده متفاوت نمى‏باشد، بلكه خدا نسبت به همه آن‏ها حال و حاضر است و به كليات و جزئيات آن‏ها احاطه دارد و اشيا در علم خداوند تعالى متمايز هستند و اگر ظهور اشيا در اعيان، حادث و در وقتى صورت گرفته كه حادث باشند، در اين صورت بين قديم بودن و علم، به معنى وقوع صفت بر متعلقش، و بين حادث بودن و معلومات، امكان جمع وجود دارد.

در جواب مى‏گوييم: اول اين كه؛ فرق بين صفت علم و وقوع آن بر متعلقش را متوجه شديد و اين كه احاطه صفت علم به تمام متعلقات، مستلزم وجود متعلق نيست و وقوع صفت علم، مستلزم وجود آن است و علم، صفت است، و وقوع علم بر متعلق، فعل است. كسى كه گذشته، حال و آينده برايش فرقى نمى‏كند، خود او صفت است و فعل نيست. وقوع صفت بر متعلق تا زمانى كه نفيش از خداوند متعال صادر نشده واجب است؛ چگونه حدوث متعلق، همراه نفى صدور فعل ممكن است.

دوم اين كه: هر يك از اين معلومات از ديگرى متمايز هستند، حال آيا آن معلومات چيزى است كه بتوان با آن به وجود بودن اشاره كرد؟

اگر چه در عالم حق تعالى و به اشاره الهى الهى باشد، به طورى كه در عرض حق تعالى به آن اشاره مى‏شود، و گفته‏اند: حق، و خلق است يا اين، و آن است يا نه؟

اگر قابل اشاره كردن باشد، پس قديم بودن و ازلى بودن اشاره لازم است و در اين صورت خداوند و هر آن چه همراه اوست، زايل نمى‏شود. پس آيا در كلام چيزى هست كه صفت علم بر آن واقع شود؟ پس احاطه علم خداوند تعالى به اشيا، نظير احاطه مقدار كرّ به سلطل‏ها، و مثقال‏ها و درهم‏هاست، در حالى كه نفى احاطه خداوند به حقيقت اشيا و نيز، اثبات احاطه خدا به اعيان اشيا، ممكن نيست.

پس بين احاطه و تمييز و بين احاطه چيزى به چيز ديگر و وجود احاطه شده، ملازمه‏اى نيست، به گونه‏اى كه بتوان است به احاطه شده اين و آن اشاره كنيم يعنى گفتن كلمه اين و آن به احاطه شده، صدق مى‏كند.

همان‏طور كه صحيح است، گفته شود كرّ دويست رطل عراقى است. امكان اشاره به كل رطل، با گفتن لفظ اين و آن، نيست، پس هم چنين، در اين مقام صحيح است كه گفته شود: علم خداوند تعالى به تمام اشيا احاطه دارد. به طورى كه ممكن است، با گفتن لفظ اين و آن با عدم وجود اشيا، به اشيا اشاره كنيم.

پس با توجه به آن چه ذكر كرديم صفت علم و تمام صفات، فعل نيستند و اين بدون در نظر گرفتن وقوع صفات بر متعلقاتشان است و حال آن كه دومى است و چيزى كه از موصوف صادر نشود، امكان سلب از آن به خلاف اولى هست؛ چون سلب شى‏ء از موصوف و همچنين، اثبات ضد شى بر موصوف، ممكن نيست.

اگر كسى بگويد: در خلق اول چه مى‏گوييد كه آن روشن كننده تمام صفات است، پس اگر قابل اشاره باشد، لازم است ازلى باشد؛ در غير اين صورت، اشيا براى خداوند تعالى منكشف نمى‏باشند.

در جواب مى‏گوييم: همان طور كه متوجه شديد خلق اول امرى بسيط است و از امور قابل اشاره وجوديه نمى‏باشد، پس خلق اول، قديم است كه با لفظ اين و آن به خلق اول: اشاره مى‏شود يا اين كه گفته مى‏شود حق و خلق، آن عبارت است از عالم غريزى، كه آن عالم نفى صفات است.

امام باقر عليه‏السلام فرموده است:

جاء رجل من اهل الشام من علمائهم الى الباقر عليه‏السلام فقال: يا اباجعفر! جئت اسئلك عن مسألة أعيت على أن اجد أحدا يفسرها و قد سألت ثلاثة اصناف من الناس، فقال كل صنف منهم غير اَلّذِى قال الصنف الآخر.

فقال له ابوجعفر عليه‏السلام: ما ذاك؟

فقال: انى اسئلك عن اول ما خلق الله من خلقه؛ فان بعض من سألته قال: القدر، و قال بعضهم: القلم، و بعضهم: الروح.

فقال ابوجعفر عليه‏السلام: و ما قالوا شيئا؛ اُخبرك، اءنّ الله تبارك و تعالى كان و لا شى‏ء غيره، و كان عزيزا و لا احد كان قبل عزه، و ذلك قوله: سبحان ربك رب العزة عما يصفون و كان الخالق قبل المخلوق، و لو كان اول ما خلق الله من خلقه الشى‏ء من الشى‏ء اذا لم يكن له انقطاع ابدا، و لم يزل الله اذا و معه شى‏ء، ليس هو يتقدمه و لكنه كان و لا شى‏ء غيره، و خلق الشى‏ء اَلّذِى جميع الاشياء منه، و هو الماء اَلّذِى خلق الاشياء منه....

مردى از اهالى شام كه عالم بود، نزد امام باقر عليه‏السلام آمد و عرض كرد:

اى اباجعفر! من آمدم از شما در مورد مسئله‏اى كه از آن درمانده‏ام سؤال كنم، مى‏خواهم كسى را بيابم كه آن را برايم تفسير كند، من از سه گروه از مردم سؤال كردم اما هر گروه چيزى گفتند كه غير از گفته گروه ديگر بود.

امام به او فرمود: آن چيست؟

آن مرد گفت: من از اولين چيزى كه خداوند از مخلوقاتش خلق كرد، سؤال كردم. بعضى از ايشان گفتند: قدر، بعضى ديگر گفتند: قلم و بعضى ديگر گفتند: روح.

امام عليه‏السلام فرمود: آن‏ها چيزى نگفتند. من تو را آگاه مى‏كنم كه خداوند تبارك و تعالى بود و هيچ چيز غير از او نبود. خداوند عزيز بود و احدى قبل از عزيز بودنش نبود، اين فرمايش خداوند است كه مى‏فرمايد: سبحان ربك رب العزة عما يصفون؛(34) پاك و منزه است پروردگار با عزت تو كه خدايى مقتدر و بى‏همتاست و از توصيف جاهلانه خلق به دور است.

خدا خالق است، قبل از اين كه مخلوقى باشد؛ اگر چه اول چيزى كه خداوند از خلقتش آفريد، شيئى از اشيا بود؛ وقتى كه هيچ گاه بر او انقطاعى نيست، خدا از شى و همراه او جدا نمى‏شود. خدا آن شى را مقدم نكرده ولى شى هست و چيزى غير از آن نيست و خداوند شى را كه جميع اشيا از آن است، خلق كرده و آن شى آب است كه همه اشياء از آن آب، خلق شده است....