شرح الاسماء الحسنى

علّامه سيدحسين همدانى دورودآبادى

- ۲ -


چهارم: اسما جلاليه و جماليه‏

اسمهاى خداوند تعالى دو قسم است:

1 - جلاليه 2 - جماليه‏

اسمهاى جلاليه عبارت است از هر اسمى كه دلالت مى‏كند بر تنزيه خداوند و خروج خدا از دو حد تعطيل و تشبيه. مثل عزيز، سبوح، جليل، سرمد و...؛ و مواردى كه بر بى نيازى خداوند از غير خودش و عدم شباهت خدا به چيزى از مخلوقات دلالت دارد.

اسم‏هاى جلاليه آن است كه بر كمالات خداوند تعالى؛ مثل عليم، قدير، سميع و بصير دلالت مى‏كند. از چيزهايى مى‏باشد كه بر قدر وسعت خداوند، يعنى استحقاق خدا بر چيزى از كمالات و كفايتش بر چيزى از صفات دلالت دارد.

جلال خداوند، عين جمال اوست و جمال خداوند، عين جلال اوست و هر دو، عين ذات خداوند مى‏باشند، ولى تعدادى در عالم اسم‏ها، وجود دارد؛ پس اسمهاى جلاليه، مظهر عالم عزت و اسم‏هاى جماليه، مظهر عالم عظمت هستند و شما دانستيد كه عالم عزت در حديث محمد بن عطيه در مرحله سوم از اين نوع است و عالم عظمت، همان عالم وجودى است كه ظل و سايه عالم عزت مى‏باشد.

اميرمؤمنان على عليه‏السلام ميفرمايد:

الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك، حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور، فتصل الى معدن العظمة، و تصير ارواحنا بعز قدسك. (35)

خدايا! كمالى كه باعث انقطاع، به سوى توست، به من عطا فرما و چشمان قلبمان را به نور نگاهت، نورانى كن تا اين كه چشم قلب، حجاب نورت را از بين ببرد، پس به معدن عظمت متصل كن و روحمان را به عزت قدست معلق بدار.

پس عالم عزت، بالاتر از عالم عظمت است و آن، بالاتر از عالم حجاب نورانيت است و آن نورانيت، اسماء الحسنى مى‏باشد. و مى‏فرمايد:

و بعظمتك التى ملأت كل شى‏ء. (36)

به عظمت و بزرگيت كه سراسر عالم را پر كرده است.

پنجم: اسماء حسنى و غير حسنى‏

بدان كه خداوند متعال مى‏فرمايد: و لله الأسماء الحسنى فادعوه بها؛(37)

براى خداوند نام‏هاى نيكويى است پس با آن‏ها خدا را بخوان.

نيز مى‏فرمايد:

فلا تدعوا الله او ادعوا الرحمن أيّا ما تدعوا فله الأسماء الحسنى؛ (38)

بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم چه الله و چه رحمان، هر كدام را كه بخوانيد، همه براى خداوند شايسته است.

اسما حسنى براى تقيد و نهى از خواندن خداوند تعالى به غير اسما حسنى است، پس هر دو دلالت دارند بر اين كه خداوند تعالى اسما غير حسنى دارد.

بيان اين مطلب براى اين است كه اسم‏هاى خداوند، وسيله فيوضات خداوند تعالى است؛ همانطور كه ادعيه زيادى به اين مطلب تصريح كرده‏اند؛ مثل دعاى شب‏هاى جمعه و شب عرفه كه اول آن اين گونه است:

اللهم يا شاهد كل نجوى و موضع كل شكوى. (39)

خدايا تو شاهد اسرار نهان و داناى راز پنهان و مرجع، هر شكايت ستمديدگانى.

و مثل اين دعا كه آمده:

اسئلك باسمك الّذِى رفعت به السموات بلا عمد، و سطحت به الارض على وجه ماء جمد،... و باسمك اَلّذِى شققت به البحار، و قامت به الجبال، و اختلف به الليل و النهار.

بار الها! از تو به آن نام مباركت درخواست مى‏كنم كه آن، آسمان‏ها را بدون ستون برافراشتى و زمين را بر روى آب منجمد گستراندى... و اسمى كه درياها را با آن شكافتى و با آن رفت و آمد شب و روز را برقرار كردى.

در اخبار آمده است كه ملائكه‏اى، موكل باران‏ها و ملائكه ديگرى، موكل بادها و ملائكه‏اى، موكل آب‏ها و... هستند و به عبارت ديگر ارباب انواع موجودات‏اند.

موجودات دو قسم اند: يا سرنوشت آن‏ها از عليين است كه در عالم طينت، ولايت دارند و يا به سبب قبول نكردن ولايت عليين، از سجين جهنميان است، پس ولى كسانى كه ايمان آوردند، اسم خدا و پيروان آن است و ولىّ كسانى كه كافر شدند، طاغوت و پيروانش مى‏باشند، همانطور كه در كلام خداوند به اين مطلب تصريح شده است:

الله ولىّ الّذِينَ آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و َالّذِينَ كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات؛(40)

خداوند ولىّ كسانى است كه ايمان آورده‏اند، آنان را از تاريكى‏ها به سوى نور مى‏برد و كسانى كه كافر شدند، ولى‏شان طغيانگران شياطين هستند كه آنان را از نور به تاريكى مى‏برند.

خداوند مى‏فرمايد: اءنا جعلنا الشياطين أولياء للذين لا يؤمنونَ؛(41)

ما شياطين را اولياى كسانى كه ايمان نياورده‏اند، قرار داديم.

همچنين ميفرمايد:

فاذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم، انه ليس له سلطان على َالّذِينَ آمنوا و على ربهم يتوكلون، انما سلطانه على َالّذِينَ يتولّونَه و َالّذِينَ هم به مشركون؛(42)

اى رسول ما هنگامى كه مى‏خواهى قرآن تلاوت كنى ابتدا از شر وسوسه شيطان رانده شده، به خدا پناه ببر، كه البته شيطان را هرگز بر كسى كه به خدا ايمان آورده و بر او توكل و اعتماد كرده، تسلطى نخواهد بود و تنها تسلط شيطان، بر كسانى است كه او را دوست گرفته‏اند و به گمراهى او به خدا شرك ورزيده‏اند.

بنابراين اسم‏هاى خداوند تعالى، كه حجاب و واسطه‏اى بين خدا و خلق خدا هستند؛ يا نوراند كه اولياى مؤمنان در آن قرار مى‏گيرند در حالى كه آنها اسم خدا و توابعش مى‏باشند يا ظلماتى‏اند كه اولياى كافران در آن قرار مى‏گيرند در حالى كه طاغوت و پيروانشان از شيطان‏ها هستند. و خداوندى كه خالق تاريكى و نور، مى‏باشد از اين دو منزه است، كه نه نور دارد و نه ظلمات، ولى علم خدا بر همه آن‏ها احاطه دارد، اگر چه علم و قدرت و ساير صفات خدا بر او تعلق نمى‏گيرد، مگر به نورانيت تنها. و اين صفات حتما محدود و ناقص‏اند و كسى كه آن را محدود كند لايق به الهى بودن است.

اگر چه خداوند تعالى به نور و ظلمات به طور كامل احاطه دارد، اما بندگانش را به خواندن اسمهاى حسناى خودش امر مى‏كند و از خوانده شدنش به غير از اين اسمهاى حسنى نهى ميكند، همان طور كه در اين آيه مى‏فرمايد: و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها؛(43)

خدا داراى نام‏هاى نيكوست، پس خدا را به آن اسم‏ها بخوان.

اگر چه نفى و انكار اسمهاى غير حسنى، انكارى براى نامگذارى كمال مى‏باشد؛ ولى توصيف و خواندن خداوند به آن اسامى، در حالى كه گرامى مرتبه و عظيم مى‏باشد، جايز نيست؛ همانطور كه فراخواندن سلاطين و پادشاهان جايز نمى‏باشد؛ زيرا در نظر آن‏ها كمال به نيروى شكم و قدرت لمس زنان زياد، در يك شب و مزاج مناسب براى هضم غذا و تخليه به مقدار مناسب مزاجشان مى‏باشد: اى كسى كه نادانى را لمس كردى در حالى كه فلانى در نزديك‏ترين شبى كه گذشت با تو بود، و اى غذاى حاجت كننده و اى باد شكم دهنده و اى صاحب ذكر و خصيتين.

همه اين‏ها كمال است و نبودش نقص در انسان مى‏باشد، به همين علت در اخبار و روايات از توصيف خداوند نهى شده است، مگر به چيزى كه خود خدا، خودش را با آن وصف كرده باشد.

پس مشخص شد كه مراد از صفات سلبيه، صفاتى است كه خواندن و ناميدن خداوند به آن صفات جايز نمى‏باشد. كه اين‏ها مخصوص تجسم، تركيب، اشتراك و... نمى‏باشد؛ چون اين‏ها از صفات مخلوقات است كه خداوند حق تعالى و مقدس از آن‏ها منزه مى‏باشد.

ششم: معنى عينيت صفات خدا با ذاتش‏

بدان كه هر چيزى گاهى به آن چه معتبر مى‏باشد و لحاظ مى‏شود بدون اين كه مفهومى از مفاهيم را با او اعتبار كنيم، بنابراين از اين مرتبه، به ذات و حقيقت شى تعبير مى‏شود يعنى آن چه در غرض حقيقت ديگرى قرار دارد، اعم از اين كه اشاره وجودى باشد، يا عدمى قابل اشاره است و لذإ؛ ممكن است هر دو را بر آن بار كنيم؛ گاهى مى‏گويند موجود و گاهى مى‏گويند، معدوم است بنابراين اگر در اين مرتبه يكى از دو اعتبار، لحاظ شده باشد امكان ندارد تا به اعتبار ديگرى لحاظ شود. پس چگونه آن را لحاظ كنيد؟

چاره‏اى نيست جز اين كه براى هر شى‏اى مرتبه‏اى باشد كه در آن مرتبه شى از هر اعتبار، قيد و صفتى خالى باشد؛ در غير اين صورت اثبات صفات متناقض و حالات متضاد به سبب تناقض ممكن نيست.

حقيقت تجرد، عبارت است از اطلاق شى، و عدم تقيد آن به شى، از اعتباراتى كه عارض بر آن مى‏شود، حتى كلمه اطلاق هم، عارض بر آن نمى‏شود، پس تجرد مفهومى است مشكك كه به سبب اختلاف مواردش، مختلف مى‏شود تجرد نفس ناطقه انسان فقط نسبت به اعتباراتى است كه عارض بر آن نفس ناطقه مى‏شود، نه اين كه مطلق تجرد باشد؛ اگر چه از نطق خالى باشد، چون عنوان نطق متنوع است و تجرد از آن ممكن نيست. پس هر چيزى به نسبت مراتبش مجرد و به نسبت مافوقش مقيد مى‏باشد.

خداوند تعالى، غايت همه غايت‏هاست و هيچ چيز نيست، مگر اين كه خداوند بر او از نظر علم و قدرت احاطه دارد. پس خدا مجرد از هر حد قيد و صفت مى‏باشد، اگر چه محدود به چيزى از حدود، يا مقيد به قيدى، يا متصف به صفتى از صفات باشد، ولى امكان ندارد به صفت ديگرى توصيف شود، بنابراين نفى صفات از خدا، كمال توحيد و تجرد خدا از هر صفت، قيد و حد است؛ و اثبات همه صفت‏ها براى خداوند تعالى، به حقيقت همه صفت‏هاست، نه به عنوان صفت‏هايى كه غير از ذات مى‏باشد و نه از آن‏هايى كه به تعدد موصوف، جدا مى‏گردد.

پس ذات مجرد از همه صفات، خود صفات است و خود صفات، اينجا متعدد نيست. بنابراين معناى عينيت صفات اين است كه شى واحد حقيقى، بسيط منشأ انتزاع امور متعددى است كه از اشياى متعددى انتزاع مى‏شود؛ پس همراه استحقاق شى بر تمام صفحات، نفى همه صفات از شى‏ء ممكن است، به عنوان اين كه صفت خاص است.

اميرمؤمنان عليه‏السلام در خطبه‏اى در كافى(44) مى‏فرمايد:

بل هو اَلّذِى لم يتفاوت فى ذاته، و لم يتبعض بتجزئة العدد فى كماله، فارقَ الاشياء لا على اختلاف الأماكن، و يكون فيها لا على وجه الممازجة، و علمها لا بأداة العلم الا بها و ليس بينه و بين معلومه علم غيره به كان عالما بمعلومه.

او چيزى است كه در ذاتش تفاوتى نيست، و به تجزيه شدن عدد در كمالش بعض بعض نمى‏شود، بلكه از اشيا جدا است، نه به سبب اختلاف مكان‏ها؛ و در اشيا است، نه به صورت مخلوط؛ و بر اشيا علم داد، نه به كمك ابزار چون هر علمى به كمك ابزار، علم است.

بين او و معلوم، علمى نيست و غير از او كسى عالم به معلوماتش نمى‏باشد.

امام عليه‏السلام تمام صفات را براى خداوند تعالى با حقيقت صفات، نه با عناوين آن اثبات كرد، آن جا كه مى‏فرمايد:

لم يتفاوت فى ذاته و لم يتبعض بتجزئة العدد فى كماله.

تفاوتى در ذات خداوند نيست و ذات وجود خداوند، قابل تجزيه و عدد نيست.

عينيت صفات همراه ذات، به شكل اتحاد و به معنى كفايت ذات از صفات نمى‏باشد؛ بلكه به معنى اين است كه ذات خود صفات، به حقايق صفات مى‏باشد نه به عناوين آن. پس همه علم، قدرت و وجود، اين چنين مى‏باشند.

امام صادق عليه‏السلام در حديث زنديق كه در كافى(45) روايت شده، مى‏فرمايد:

فَقَالَ لَهُ السّائِل: فَتَقُولُ إِنّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؟

فَقَالَ عليه‏السلام: هُوَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؛ سَمِيعٌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ، وَ بَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ، بَلْ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ، وَ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ؛ لَيْسَ قَوْلِي: إِنّهُ سَمِيعٌ يَسمَعُ بِنَفْسِهِ وَ يُبصِرُ بِنَفسِهِ؛ أَنّهُ شَيْ‏ءٌ وَ النّفْسُ شَيْ‏ءٌ آخَرُ، وَ لَكِن أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي - إِذْ كُنْتُ مَسْئُولًا وَ إِفْهَاما يا لَكَ - إِذْ كُنْتَ سَائِلًا - فَأَقُولُ: يَسْمَعُ بِكُلّهِ، لَا أَنّ الكُلّ مِنهُ بَعْضٌ وَ لَكِنّى أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ، وَ التّعْبِيرُ عَنْ نَفْسِي وَ لَيْسَ مَرْجِعِي فِي ذَلِكَ إِلّا أَنّهُ السّمِيعُ الْبَصِيرُ الْعَالِمُ الْخَبِيرُ، بِلَا اخْتِلَافِ الذّاتِ وَ لَا اخْتِلَافِ المَعْنًى.

پرسشگر پرسيد: خدا شنوا و بيناست؟

فرمود: او شنوا و بيناست، شنوا بودن عضو و بينا بودن ابزار است، بلكه به خود مى‏شنود و به خود مى‏بيند. اين كه مى‏گويم به خود مى‏شنود و به خود مى‏بيند، به اين معنا نيست كه او چيزى است و خود، چيز ديگر.

بلكه مقصودم عبارت خودم است،در هنگامى كه مورد پرسش قرار گيرم و به تو پاسخ بدهم.

وقتى مى‏پرسى، مى‏گويم: به تمام مى‏شنود نه اين كه تمام او جزء دارد، بلكه مقصودم بيان خودم است. وقتى كه مى‏خواهم به تو مطلب را بفهمانم و مقصودم در اين كار خبر آن نيست كه او شنوايى بينا، عالم آگاه است. بدون اختلاف ذات و اختلاف در معنى.

امام زين العابدين عليه‏السلام در دعايش‏(46) مى‏فرمايد:

لك يا الهى وحدانية العدد.

بار الها! وحدانيت در شمارش، تنها براى توست.

و در دعايى ديگر از امام عليه‏السلام‏(47) آمده است:

ضلت فيك الصفات، و تفسحت دونك النعوت.

صفت‏ها بر تو سايه افكنده‏اند و نعت‏ها در تو پراكنده‏اند.

پس هر چيزى كه از آن، به شى‏ء تعبير شده يا اسم شى‏ء بر آن واقع شده، حد و صفت مى‏باشد پس وجود و عدم همديگر را طرد مى‏كنند و علم، قدرت، حيات، موت، سمع و بصر، همه مخلوق‏اند، همان طور كه در كافى روايات متعددى از امام جعفر صادق عليه‏السلام (48) آمده است:

و كل مخلوق حادث، و كل حادث فليس صفة له تعالى و انما هو فعله تعالى.

همه مخلوقات حادث‏اند و هيچ حادثى داراى صفت خلاء نمى‏باشد و فقط حادث، فعل خداوند تعالى است.

پس تقسيمات صفات بر صفت ذات و فعل صحيح نمى‏باشد؛ بلكه براى صفات مراتبى است و ما در فصل سوم ذكر مى‏كنيم كه به آن رجوع شود.

هفتم: شما شناختيد كه ذات خداوند تعالى، مجرد از هر چيزى است، پس اسمى براى خدا نمى‏باشد و رسم و تعبير و صفتى هم نيست، بنابراين كسى كه مى‏گويد اسم الله، اسمى است براى ذات خدا، به آن چه كه هست، بى شك به دلايلى خطا كرده است.

اول: اسم الله به مقتضاى آن چه كه روايت شده در كافى و در غير كافى از امام صادق عليه‏السلام كه فرمود:

اءنّ الله تعالى خلق اسماء بالحروف غير متصوف، و باللفظ غير منطق، و بالشخص غير مجسد، و بالتشبيه غير موصوف، و باللون غير مصبوغ، منفى عنه الاقطار، مُبعد عنه الحدود، و محجوب عنه حس كل متوهم، مستتر غير مستور؛ فجعله كلمة تامة على اربعة أجزاء معا، ليس واحد قبل الآخر، فاظهر منها ثلاثة اسماء لفاقة الخلق اليها، و حجب واحدا منها، و هو الاسم المكنون المخزون، فهذه الاسماء التى ظهرت فالظاهر هو الله تعالى.

به راستى خداى تبارك و تعالى يك نامى آفريد به اين اوصاف:

1 - آواز حوض ندارد. 2 - به زبان گفته نشود. 3 - شخصيتش در جسد و كالبدى نيست. 4 - شباهت به چيزى مطلق ندارد. 5 - هيچ رنگ‏آميزى در او نيست. 6 - اين سو و آن سو از آن منتفى است و حد و نهايت در آن نيست. 7 - احساس هر متوهم نيز از نظرى از آن ممنوع است. 8 - در پرده است و نهان نيست.

اين نام را كلمه نامه مقدر ساخت و و از چهار جزء همزمان آن را بپرداخت و سه نام از آن را براى نياز خلق پديدار كرد و يكى را در پرده گذاشت و آن اسمى است مكنون، اين نام‏ها كه پديدار شد ظاهرشان الله تبارك و تعالى است.