شرح الاسماء الحسنى

علّامه سيدحسين همدانى دورودآبادى

- ۷ -


38: مبين‏

مبين اسم فاعل از كلمه ابانة است. مبين اسم خداى تعالى مى‏باشد، به دليل جدا كردن هر يك از مخلوقاتش از خلق ديگر؛ پس مخلوقات انواع، اصناف و اشخاص گوناگون دارند، به طورى كه دو فرد از هر صنف يكى نيستند و نخواهند بود، با اين كه از جميع صفات متحدند و يكى به ديگرى شبيه مى‏باشد.

39: متَبّر

خداوند تعالى مى‏فرمايد:

و كلا ضربنا له الأمثال و كلا تبّرنا تتبيرا؛

ما براى هر يك از اين طوايف - قوم عاد، ثمود و اصحاب رسّ - پندها و مثل‏هايى براى هدايت و اتمام حجت زديم و همه را به كلى هلاك ساختيم. (119)

در فرهنگ لغت آمده است: التبر - به فتحه - شكستن و هلاك كردن، مانند تتبير.... (120) متبر اسم خداى تعالى است، به دليل اين كه خدا، اين سه قوم را هلاك كرد.

40: متقن‏

اتقن الامر: احكمه، كه اسم خداى تعالى است، به دليل محكم كردن مصنوعات خودش با خلقتش، به طورى كه تا انقضا زمانش نياز به مرمت ندارد.

حرف ت‏

42 - 41: تواب، (قابل التوب)

خداوند مى‏فرمايد:

وَاللّذَانَ يَأْتِيَانِهَا مِنكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَ أَصْلَحَا فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمَا إِنّ اللّهَ كَانَ تَوّابًا رّحِيمًا؛ إِنّمَا التّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلّذِينَ يَعْمَلُونَ السّوَءَ بِجَهَالَةٍ ثُمّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُوْلَئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ كَانَ اللّهُ عَلِيما حَكِيما؛ وَ لَيْسَتِ التّوْبَةُ لِلّذِينَ يَعْمَلُونَ السّيِّئَاتِ حَتّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ وَ لاَ الّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّارٌ أُوْلَئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا.

هر كس از مسلمانان، چه زن و چه مرد عمل ناشايستى مرتكب شود، آنان را به سرزنش و توبيخ بيازاريد، چنان چه توبه كردند، ديگر متعرض آن‏ها نشويد؛ زيرا كه خداوند توبه خلق را مى‏پذيرد و نسبت به آن‏ها مهربان است؛ به طور يقين خدا توبه آن‏هايى را كه عمل ناشايستى از روى جهل و نادانى انجام مى‏دهند، مى‏پذيرد و هنگامى كه زشتى عملى را فهميدند و زود توبه كنند، خدا آن‏ها را مى‏بخشد. خداوند به امور عالم، دانا و مصالح خلق، آگاه است؛ كسى كه در تمام عمرش به اعمال زشت اشتغال ورزد تا آن گاه كه به يقين، مرگ را مشاهده كند، در آن ساعت پشيمان شود و بگويد: اكنون توبه كردم. توبه چنين كسى پذيرفته نخواهد شد، چنان كه هر كس به كفر بميرد نيز توبه‏اش قبول نشود، بر اين گروه عذابى دردناك مهيا ساختيم. (121)

نيز خداوند مى‏فرمايد:

وَ هو اَلّذِى يَقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات؛

و اوست خدايى كه توبه بندگانش را مى‏پذيرد و گناهانشان را مى‏بخشد. (122)

پس توبه از طرف خداوند تعالى، غير از قبول توبه از طرف بنده مى‏باشد و آن دو صفتى متغاير هستند.

فرق بين آن دو صفت، اين است كه توبه به معنى رجوع است، پس وقتى به بنده نسبت داده مى‏شود؛ يعنى رجوع در ادعاى شركت به همراه خداوند، يا ادعاى استقلال در عرض خداوند، براى عبوديت خداوند تعالى و آن ملك خالص خداست، و خداوند تعالى فقط قبول مى‏كند و مى‏بخشد و شايسته نيست كسى بار ديگر در آن واسطه شود.

اما زمانى كه به خداى تعالى نسبت داده مى‏شود، معنايش اخراج كردن بنده از سرپرستى طاغوت به سرپرستى الله مى‏باشد، خدايى كه ياور مؤمنان است. همانطور كه خداوند مى‏فرمايد:

الله ولىّ َالّذِينَ آمَنوا مِن الظلماتِ الى النور و َالّذِينَ كَفَروا أَولياؤُهم الطاغوتُ؛

خداوند ياورى كسانى است كه ايمان آورده‏اند و آن‏ها را از ظلمات به سوى نور مى‏برد و كسانى كه كافر شدند، اوليائشان طاغوت است. (123)

بعد از داخل شدن بنده در ولايت اسم الله ، از واقع شدن در ولايت طاغوت ايمن مى‏شود كه لازمه اين ولايت طاغوت، ادعاى شرك با خدا يا استقلال در كنارش مى‏باشد.

سيد الساجدين عليه‏السلام‏(124)

مى‏فرمايد:

اللهم تب على حتى لا أعصيَك.

خدايا! بر من ببخش تا اين كه عصيان و گناه نكنم.

خداوند مى‏فرمايد:

ثم تاب عليهم ليتوبوا اءنّ الله هو التوّاب الرحيم؛

خداوند آن‏ها را مشمول رحمت خود قرار داد و توبه آن‏ها را پذيرفت، خداوند بسيار توبه‏پذير و مهربان است. (125)

خداوند توبه را علتى براى برانگيختن، در بنده قرار داده است.

تواب اسمى براى خداوند تعالى است به دليل داخل شدن بندگان مؤمن، بدون وقفه در ولايت الله كه ذات خداوند است.

قابل التوب اسم خداى تعالى است، به دليل اين كه كارى كه خداوند با رد بى گناه انجام مى‏دهد همان كار را با فرد پشيمان مى‏كند و اين اعم است از اين كه كسى را از ولايت طاغوت به سوى ولايت الله در آورد يا نه.

حرف ثاء

43 و 44: مثيب، معاقب‏

بدان از آن جايى كه انسان جامع همه اسم‏هاست، عالم اكبر در او قرار نگرفته كه بى محك انسان نمى‏تواند بر جميع اسما اشراف داشته باشد و آن‏ها را در عالم اكبر ياد گرفته؛ انسان نشانه كامل خداوند سبحان است و به اين علت قابليت خلافت خدا را دارد و بعد از تنزل انسان به عالم جسم آن چه از كمال براى او بود فراموش كرد. خداوند بى شك آن‏ها را براى عبادت و آزمايش آفريد و از صفات خود به انسان داد، آن صفات تمام نيست، مگر با تركيب نور و ظلمت و هدايت انسان به دو راه - راه خير و راه شر - و توانايى او بر طى كردن بر هر كدام از آن دو راه كه انتخاب مى‏كند، و كمك كردن به او، آن چه كه از: دو راه انتخاب مى‏كند؛ همانطور كه خداوند در كتاب محكمش مى‏فرمايد.

مّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نّرِيدُ ثُمّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنّمَ يَصْلاهَا مَذْمُومًا مّدْحُورًا؛ وَ مَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مّشْكُورًا كُلاّ نّمِدّ هَؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا؛

هر كس قصد زودگذرى كند، به زودى آن چه را براى هر كس بخواهيم به او مى‏دهيم؛ سپس جهنم را براى او قرار مى‏دهيم كه در آن وارد شود، در حالى كه سرزنش شده و دور شده است، كسى كه طالب آخرت باشد و براى آن به اندازه اطاعت بكوشد؛ البته به شرط ايمان به خدا، سعى آنها قبول شده و اجرا خواهد شد و ما هر دو فرقه را به لطف پروردگار كمك خواهيم كرد و بخشش پروردگار تو منع شده نيست. (126)

بعثت انبيا و نصب اوصيا براى اين است كه آن چه خداوند بخشيد، بشناسند و ايشان را به عاقبت اعمال عوالم نور بشارت دهند و از نتايج اعمال عوالم ظلمت كنند، و صورت‏هاى اسماء حسنى را از واجبات و مستحبات و صورت‏هاى اسماء غير حسنى از محرمات و مكروهات را دهند، و خداوند مى‏فرمايد:

لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تّبَيّنَ الرّشْدُ مِنَ الْغَيّ‏ِ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ اللّهُ وَلِيّ الّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظّلُمَاتِ إِلَى النّوُرِ وَالّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النّورِ إِلَى الظّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ؛

اكراهى در دين نيست، دين آشكاركننده راه از بيراهه است، كسى كه طاغوت را منكر شود، و به خدا ايمان آورد، به دستاويز محكمى چنگ زده است كه گسستن در آن نيست و خداوند شنواى داناست؛ خدا ياور مؤمنان است و آن‏ها را از تاريكى به روشنايى مى‏برد، ولى طاغوت ياور كافران است، و آن‏ها را از روشنايى به تاريكى مى‏برد. آنان جاودانه در آتش هستند. (127)

كسى كه به اسماى حسن كه از نشانه‏هاى عالم نور است عمل كند و واجبات و مستحباتى كه صورت‏هاى اسماى حسنى در عالم عمل هستند به جا آورد، آن اعمال مانند دانه‏اى مى‏شوند براى تمام نيكى‏ها؛ هر عبادتى نسبت به آن اسمى كه آن عبادت صورت آن است مى‏شود.

به همين علت روايات، گوياى اين مطلب است كه اگر كسى فلان عمل را انجام دهد، به او حورالعين داده مى‏شود و كسى كه فلان كار را بكند، فلان چيز به او عطا مى‏شود؛ وگرنه ربط بين قول له الا الله الله، درخت يا آجر طلا و نقره چيست؟

آنچنان كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در حديث معراج‏(128) فرمودند: ديدم جماعتى را كه مشغول ساختن بنايى بودند، كه ديوارهايش از آجرهاى طلا و نقره بودند، سپس از كار ايستادند. جبرئيل پرسيد: براى چه دست از كار كشيديد؟

حضرت صلى الله عليه و آله و سلم جواب دادند: سستى آن‏ها از عدم آذوقه آن‏هاست.

گفت: آذوقه آنها چيست؟ فرمودند: گفتن سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر.

اعتبار اين كه نازل كردن هر اسم عملى‏تر در عالم فعل در اطاعت به فروع و شاخه‏هايش كه از آن‏ها التذاذ مى‏كند، مى‏باشد، مثل كسى كه غنا را نشنيده باشد، ولى ثواب اسم شنوده‏اى كه نغمه‏هاى لذت بخشى را شنيده باشد.

از اين جا معلوم مى‏شود كه معاقب اسم خداى تعالى است، به دليل نزول همه اسم به فروع مطلوبش و همچنين با اين دفع مى‏شود آن چه اشكال خواهد شد به اين كه كسى مثلا با زبانش، يا با چشمانش اشك بريزد و بميرد، در حالى كه توبه نكرده باشد، پس به سبب گريه مستحق بهشت و به سبب غيبتش مستحق آتش است؛ نيز داخل آتش مى‏شود آن كه مستحق بهشت است و داخل بهشت مى‏شود آن كه مستحق آتش است و هر دو خلاف عدل است.

جواب اين است كه عبارت است از اين كه دانستى براى هر فردى از انسان‏ها به حسب اعضاى صورى و ظاهرى آن و نيز مراتب معنوى‏اش بهشت و دوزخى دارد، و اين همان جهان اكبر است، بنابراين منافاتى ندارد بين اين كه در بعضى از جهان‏ها مثاب در برخى ديگر معامت باشد.

همان گونه كه در عالم اجسام مشاهده مى‏كنيم، شخصى با غذا و نوشيدن لذت مى‏برد و نيز در همان حال درد چشم و چيزهاى ديگر همراه التذاذ مى‏باشد، از اين جا نتيجه مى‏گيريم كه بهشت درجاتى دارد و جهنم دركات.

حرف جيم‏

45: جار المستجيرين‏

جار يعنى كمك‏كننده و همسايه؛ جار اسم خداى تعالى است به دليل پناه دادن خداوند به بى‏پناهان.

46: الجبار

خداوند مى‏فرمايد: هو الله اَلّذِى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر؛

اوست خداى يكتايى كه غير از او خدايى نيست. او سلطان مقتدر، عالم، پاك از هر نقص و آلايش و منزه از هر عيب و ناشايست، ايمنى‏بخش، نگهبان جهان و جهانيان، غالب و قاهر بر همه خلايق، با جبروت و عظمت و بزرگوار و برتر است. (129)

جبر خلاف شكستگى مى‏باشد و اسم خداى تعالى است، به دليل جمع كارهاى پراكنده خلق به هنگام پراكندگى كار و اصلاح آن چه فاسد شده است، و آن چه شكافته شده را به هم پيوند مى‏دهد. او جبار دائمى هر كسى است كه در آسمان و زمين مى‏باشد.

47:جار

اسم خداى تعالى است، به دليل عمل كردن به آن صفت.

48:جزيل‏

در فرهنگ لغت آمده است: الجزل: هيزم خشك، بزرگ و سخت و بسيارى از هر چيز، مانند جزيل - جمع مانند جبال است - و كريم و بخشنده... (130)

جزيل اسم خداى تعالى است، به دليل زيادى بخشش خداوند و آن صيغه مبالغه مى‏باشد.

49 - 50: مُجزل جزيل العطاء:

اسم فاعل از باب افعال كه ناظر بر بخشش‏هاى بسيار دارد.

مجزل نامى براى خداوند متعال است، به دليل اين كه هنگام بخشش، بسيار مى‏بخشد.

51: جاعل‏

نامى براى خداوند متعال مى‏باشد، به دليل اين كه جهان وجود را به جهان ماهيات و كثرت، تنزل و مراتب وجود را به چيستى آن‏ها از يكديگر مشخص نموده است و هر نوعى را از نوع ديگر با آن چه براى هر يك از آن‏ها آشكار نموده، اختصاص داده است، و هر نوعى را به گروه‏هايى و گروه‏ها را به اشخاص تقسيم مى‏كند و هر شخصى را با آن چيزى كه او را از شخص ديگر مشخص مى‏كند، مخصوص كرده است به طورى كه شبيه به غير خودش نباشد.

52: جليل:

جلالت: عظمت از جهت صفات.

اميرالمؤمنين عليه‏السلام‏(131) فرمود:

يا من دل على ذاته بذاته، و تنزه عن مجانسته مخلوقاته، و جل عن ملائمة كيفياته.

اى كسى كه ذاتش به وسيله ذاتش دليل آورده مى‏شود و از همنشينى با مخلوقاتش پاك و منزه مى‏باشد، و برتر است از آن كه چگونگى‏هايش آشكار گردد.

جليل براى خداوند بلندمرتبه به دليل اسماء جلاليه‏اش، كه ملاك آن دورى از شبيه نبودن او به چيزى است، مى‏باشد و هم چنين اين كه او از حد و مرز تشبيه خارج مى‏باشد، يعنى به چيز كسى شبيه نيست و تفاوت بين آن و بين اسماء جمال در عنوان چهارم نيز آمده است.