شرح الاسماء الحسنى

علّامه سيدحسين همدانى دورودآبادى

- ۱۵ -


140: سَنى‏

سناء: نور برق.

پس آن اسم خداى تعالى است، به دليل شدت ظهورش، به طورى كه به واسطه ظهور او همه چيز روشن مى‏گردد.

141: سند من لا سند له‏

سند: يعنى مورد اعتماد انسان.

پس آن اسم خداى تعالى است، به دليل اين كه او تكيه‏گاهى براى تمام ضعيفان است.

142: سيّد

در مجمع آمده: ساد، يسود، سيادة و اسم آن: سود است و آن به معنى مجد و شرف مى‏باشد، پس براى مذكر لفظ سيد است و براى مونث لفظ سيده.

سيد: رئيس بزرگ در قومش مى‏باشد، كه عشيره‏اش نسبت به او فرمانبردارند، حتى اگر هاشمى و علوى نباشد، و سيد: كسى است كه در خير، سر آمد مى‏باشد و سيد: يعنى: مالك، شريف، فاضل، كريم، حليم و متحمل بر اذيت قوم، زوج و مقدم اطلاق مى‏شود.

بى شك حقيقت سيادت، همان مجد و شرف است و ساير معانى، فرع آن و يا از لوازمش مى‏باشند و مجد عبارت است از بزرگوارى و بلندمرتبه‏اى كه كه كنه آن درك نمى‏شود و فرق آن با شرف اين است كه در آن علو بر حسب ذات است ولى شرف علو بر حسب صفات است.

پس آن اسم خداى تعالى است، به دليل بلندمرتبگى او در ذات و صفات به تنهايى، طورى كه براى او هم شأنى در اين حالت نمى‏باشد و به خاطر همين به سيدالسادات وصف مى‏گردد.

حرف شين‏

143: شديد المحال‏

در فرهنگ لغت‏(218) آمده: محال (بر وزن كتاب): به معنى كيد، انجام امور با تدبير و مكر.

آن اسم خداى تعالى است، به دليل شدت كيد و يا مكر او؛ به زودى توضيحاتى در اين باره مى‏آيد كه بين اين دو در مكان‏هاشان فرق است.

144: شديد العقاب‏

در اسم مثيب معناى آن ذكر شد.

145: شريف‏

همانا گذشت‏(219) كه شرف، بلندمرتبگى بر حسب صفات است.

پس آن اسم خداى تعالى است، به دليل بلندمرتبگى صفاتش به صورتى كه ادراكش ممكن نيست.

146: اءهيا أشراهيا

در فرهنگ لغت‏(220) آمده: در ماده (ش ره): اهيا (به كسر همزه) و اشراهيا (به فتح همزه و شين) يونانى است، يعنى ازلى و كسى كه زايل نمى‏گردد. هر چند موضع آن نمى‏باشد(221) و لكن مردم به غلط مى‏گويند: اهيا شراهيا و آن خطا است و بر خلاف نظر رهبران مذهبى يهود مى‏باشد.

پس آن اسم خداى تعالى است، به دليل ازليت خداوند كه در حرف الف در اسم ازل كه شرح آن گذشت.

147: شفيق‏

خيرخواه و ناصحى است كه براى اصلاح نصيحت شنونده‏اش، حرص و اشتياق دارد.

پس آن اسم خداى تعالى است، به دليل شدت اهتمامش بر دفع ضرار از بندگانش كه همراه انذار و خوف مى‏باشد.

148: شفيع‏

خداى تعالى فرمود: قل لله الشفاعة جميعا؛ بگو شفاعت همه خلايق با خدا است. (222)

حقيقت شفاعت، واسطه شدن در افاضه و بخشش مى‏باشد، نه التماس در مغفرت و الا اختصاصش به خداى تعالى صحيح نمى‏باشد كه خداوند در آيه‏اى در اين مورد مى‏فرمايد: لا تنفع الشفاعة الا لمن أذنَ له؛

و شفاعت كسى هم جز آن كه خدا به او اذن شفاعت داده، سودمند نيست(223)

همگى اتفاق نظر دارند كه شفاعت كبرى هم مخصوص به حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان پاكش مى‏باشد، پس چگونه است صدور شفاعت از ايشان و بهره‏مند نبودن خداوند از شفاعت؟

پس اگر بگوييم: منظور، عدم صدور شفاعت از آن‏ها است.

در جواب مى‏گوييم: فرق بين صدور چيزى و عدم بهره‏مندى‏اش و بين عدم صدورش مى‏باشد، پس آياتى كه بر عدم شهادت دلالت مى‏كند، غير آن چيزى است كه به عدم صدورشان دلالت مى‏كند، مگر اين كه همراه با اذن پروردگار باشد، همان طور كه در اين آيه مى‏فرمايد: من ذا اَلّذِى يشفع عنده الا باءذنه؛

چه كسى است كه در پيشگاه او به شفاعت برخيزد، مگر به فرمان. (224)

پس اختلاف تغييرات بر تعدد مراد دلالت مى‏كند و هم چنان كه دلالت آن مستقيم نيست در مثل قول خداى تعالى در ادامه همان آيه:

من ذا اَلّذِى يشفع عنده الا باءذنه يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشى‏ء من علمه الا بما شاء؛

چه كسى است كه در پييشگاه او به شفاعت برخيزد، مگر به فرمان او؛ عم او به آن چه پيشر نظر خلق آمده و آن چه سپس خواهد آمد، احاطه دارد و خلق به هيچ مرتبه از علم او احاطه نتواند خواهد داشت مگر آن چه او بخواهد. (225)

و همانا مرجع همه ضمائر، شفعاء است و نه مشفع.

پس اگرشفاعت، التماس مغفرت باشد ذيل آيه و صدرش با هم مرتبط نمى‏باشد؛ هنگامى كه خداوند تعالى مى‏فرمايد: يعلم ما بين ايديهم به منزله علت آوردن بر نفى شفاعت به غير اذن اوست و معنى به اين جا مى‏رسد كه: شفاعت نمى‏كنند مگر به اذن خداوندگار، پس همانا پروردگار به آن چه پيش نظر شفيعان مى‏آيد، آگاه است و آن چه بعدشان خواهد آمد، نيز آگاه است و آنها به هيچ مرتبه علم او احاطه ندارند، مگر به آن چه او بخواهد و از شفاعت كردن نيز بهره‏مند نخواهد بود.

آن غير مناسب است، بلكه مناسب براى نفى عدم علم شفيعان به آن چه پيش روى مشفع است و بر ايشان نامناسب است، و آن چه بعد آن‏ها خواهد آمد پس ايشان بر قباحت اعمالشان آگاه نيستند، پس شفاعت نمى‏كنند مگر بعد از اذن خدا، به خلاف آن چه كه شفاعت واسطه در بخشش است.

پس يعنى اين كه، شفيعان به آن چه كه در پيش رو دارند و بعد آن هست، به بخشش خدا و افاضه او بر آنها محتاجند، پس چگونه مى‏توانند به غير خودشان، بدون اذن خداوند افاضه و بخشش كنند، خدايى كه عبارت است از اجراى حول و قوت.

پس شفليع، اسم خداى تعالى است، به دليل عدم واسطه‏اى در فيوضاتش بين او و بين خلقش.

149: شافع‏

اسم خداى تعالى است، به دليل اين كه تسبيب اسباب براى احكام و مصالح است و تحقيق آن در حرف سين در اسم سبب الاسباب گذشت.

اما شفاعت كبرى براى محمد و خاندان او صلى الله عليه و آله و سلم است، به دليل اين كه نور محمد صلى الله عليه و آله و سلم اولين چيزى است كه خلق شد، پس دانستيد كه همانا او بر همه اشياء به خاطر ملكوتش بساطتت دارد. پس همه چيز (به آن چه كه براى آن از مراتب است) قائم است به نور محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان پاكش در دنيا و آخرت، پس براى او شفاعت كبرى است و اين در فرموده خداوند تعالى است كه مى‏فرمايد:

يوم‏ترى المؤمنين و المومنات يسعى نورهم بين ايديهم و بأيمانهم بشراكم اليوم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ذلك هو الفوز العظيم.

روزى كه مردان و زنان مؤمن را مى‏بينى كه نورشان (نور ايمان) پيش رو و سمت راست آن‏ها بشناسيد و مژده باد شما را امروز كه بهشتى كه نهرها زير درختانش جارى است كه در او جاودانه‏ايد، اين همان پيروزى بزرگ است. (226)

بنابراين آن نور، همان شفيع دنيا و آخرت است و علامت اذن خدا براى التماس، مغفرت است.

مراد از آياتى كه شفاعت را نفى مى‏كند، نفى توسل و درخواست مغفرت و طلب آمرزش براى كسانى است كه پيش رو و سمت راست آن‏ها نورشان ديده نمى‏شود و آياتى كه نفى برخوردارى از شفاعت دلالت دارد، استفاده مى‏شود كه همان منكرين شفاعت ظهور اين نور، از اهل بيت عليهم السلام با انكار اولياء امر و مسدود شدن راه آنان به سوى خدا اين نور را به دست آوردند، اينجاست كه شفاعت شافعانشان به آنان سودى نمى‏بخشد، بلكه خصم و دشمن آنان خواهد شد.

150: شكور

حقيقت شكر از بنده عبارت است از اين كه بنده هر آن چه كه براى او از اضافات نفسش هست، سلب كند و حقيقت شكر را فقط براى خداوند تعالى اثبات كند، به خاطر آن چه كه در كتاب كافى‏(227) از امام باقر عليه‏السلام روايت شده است:

عن الباقر عليه‏السلام انه سئل ما عنّى بقوله فى نوح: انه كان عبدا شكور

قال: كلمات بالغ فيهنّ.

قال: و ما هنّ؟

قال: كان اذا اصبح.

قال: اصبحت اشهدك ما اصبحت بى من نعمة و عافية فى دين او دنيا، فانها منك، وحدك لا شريك لك و لك الحمد على ذلك و لك الشكر كثيرا.

كان: يقولها اذا اصبح ثلاثا، و اذا امسى ثلاثا.

سؤال شده از اين كه منظور كلام خدا درباره حضرت نوح عليه‏السلام كه در قرآن آمد: انه كان عبدا شكور (228) حضرت نوح عبدى شاكر بود، چيست؟

حضرت فرمود: كلماتى است كه در مورد آن‏ها بيان شده است.

راوى پرسيد: آن‏ها كيستند؟

حضرت فرمود: وقتى كه صبح مى‏كنند، مى‏گويند: من صبح كردم، تو را شهادت مى‏دهم كه آن چه من صبح كردم، براى من است، از نعمت و عافيت در دين يا دنيا، پس همه اين‏ها از تو است، تو يكتايى و برايت شريكى نمى‏باشد. و حمد و سپاس به خاطر آن‏ها فقط براى توست و شكر زياد فقط مخصوص توست. وقتى صبح سه مرتبه شب گفته شود.

وقتى بنده و آن چه كه براى بنده است، ملك خداوند تعالى مى‏باشد؛ پس پاداش و اجرى براى خدا با اعمال بنده نمى‏باشد و شكر خداوند تعالى عبارت است از اين است كه خداوند، اعمال بنده را حساب كند كه گويا اين اعمال بنده ناشى از ملك خود بنده است و سزاوارتر از خداوند تعالى بر خودش وجود ندارد.

وقتى اين چنين فرض شود، بنابراين بنده از جانب خداوند، مستحق ثواب و جزا مى‏گردد؛ ولى اگر چنين نباشد، بنده از جانب خداوند مستحق ثواب و جزايى نمى‏باشد.

به خاطر همين مولاى ما سيد الساجدين عليه‏السلام مى‏فرمايد:(229)

و شكرك قَبِلَ عملى، شكر خدا، قبول كردن عمل من است.

يعنى اگر اعضا و سعى‏ام را فرض نكنى، گويا اعضا و سعى من ملك تو نيست؛ پس من مستحق ثواب و جزاء نيستم و لكن شكر تو قبولى عمل من است، همانطور كه حضرت در دعايش براى شكر(230) فرمود:

ثُمّ لَمْ تَسُمْهُ الْقِصَاصَ فِيمَا أَكَلَ مِنْ رِزْقِكَ الّذِى يَقْوَى بِهِ عَلَى طَاعَتِكَ، وَ لَمْ تَحْمِلْهُ عَلَى الْمُنَاقَشَاتِ فِى الآْلاتِ الّتِى تَسَبّبَ بِاسْتِعْمَالِهَا إِلَى مَغْفِرَتِكَ، وَ لَوْ فَعَلْتَ ذَلِكَ بِهِ لَذَهَبَ بِجَمِيعِ مَا كَدَحَ لَهُ وَ جُمْلَةِ مَا سَعَى فِيهِ جَزَاءً لِلصّغْرَى مِنْ أَيَادِيكَ وَ مِنَنِكَ، وَ لَبَقِىَ رَهِينا بَيْنَ يَدَيْكَ بِسَائِرِ نِعَمِكَ، فَمَتَى كَانَ يَسْتَحِقّ شَيْئا مِنْ ثَوَابِكَ؟ لا مَتَى؟!...

فراتر از اين، از بنده خود كه روزى تو را خورده و به آن توان طاعتت را به دست آورده، عوضى مطالبه نكرده‏اى؛ براى رسيدن به آمرزش تو ابزارى داشته كه تو بر او تنگ نگرفتى و اگر چنين كرده بودى، بنده تو همه آن چه را كه با رنج و كوشش فراهم كرده بود، در برابر كمترين انعام و احسانت از دست مى‏داد و خود در گرو ديگر نعمت‏هايت در نزد تو باقى مى‏ماند، پس در اين حال چه وقت مستحق چيزى از ثواب تو مى‏بود؟ هيچگاه؟!.

پس شكور براى خداوند تعالى اسمى است، به دليل اين كه آن چه خدا به خلق خودش از وجود و آن چه كه وجود را تبعيت مى‏كند و همه آن‏ها براى خداوند تعالى است كه خدا يكى است و شريكى ندارد، آن‏ها را اعطا كرده و حسابرسى نمى‏كند و هر لحظه از روى فضل بر آن‏ها مى‏افزايد و لذا بندگان استحقاق جزا دارند.