شرح فارسى شهاب الاخبار
(كلمات قصار پيغمبر خاتم)

قاضى قضاعى‏(ره)
مصحّح‏ : مرحوم دكتر مير جلال الدين حسينى اُرمَوِى محدث

- ۲ -


مختصرى از شرح حال استاد فقيد سيد جلال الدين محدث ارموى‏

در رمضان سال 1323 قمرى = 2 قوس 1283 شمسى در شهر اروميه بدنيا آمد. پسر بزرگ و فرزند اول خانواده بود. تحصيلات مقدماتى را در زادگاه خود فرا گرفت. از همان سنين كودكى عشق فراوان بخواندن و نوشتن داشت. پدرش ميرقاسم خورده مالك بود و اهل علم نبود، ولى تشويقهاى فراوان پدر بزرگش در آن سنين بى ترديد در او موثر بوده است. او از سنين كودكى دو سه حادثه جنگ و قحطى را در همان زادگاهش بخاطر مى‏آورد و گاهى تعريف مى‏كرد.
پس از اتمام تحصيلات مقدماتى و فرا گرفتن ادبيات فارسى‏11 بتكميل معلومات خود پرداخت. ادبيات عربى (صرف و نحو و معانى و بيان و عروض و...) و علوم اسلامى (فقه و اصول و منطق و فلسفه و حديث و رجال و...) را سالهاى سال در محضر اساتيد دانشور آن شهر چون شيخ على ولديانى و ديگران فرا گرفت، و با آنكه بعلت ضعف بنيه گاهى بيمار مى‏شد و پزشكان او را از خواندن درس زياد باز مى‏داشتند ولى او با عشق مى‏خواند، تا آنكه در آن شهر بين دانشمندان مشهور و مشار بالبنان شد، و آية الله فقيد سيد حسين عرب باغى او را - با آنكه در كسوت روحانيت نبود - بلقب محدث ملقب ساخت.
از آن پس براى بهره‏گيرى از حوزه علمى اسلامى مشهد مقدس كه در آن هنگام خصوصا غنى و سرشار بود رخت سفر بان شهر بست. در بين راه به شبستر وارد شد و با آنكه علماى آن شهر اصرار زياد نمودند و همه گونه وسائل زندگى براى او مهيا كردند كه حوزه علمى آن شهر را سرپرستى كند، ولى او نپذيرفت و به مشهد رفت.
چهار سال از آن حوزه پر فيض بهره برد، تا آنكه قضيه انقلاب مشهد پيش آمد كه توسط حكومت فاسد رضاخان بشدت سركوب شد، حرم حضرت رضا (عليه السلام) را گلوله باران كردند و مردم را در صحن قتل عام نمودند، و حوزه علمى را تقريبا از هم پاشيدند. گروه زيادى از طلاب و مردم را گرفتند، و او كه در آن موقع در يكى از حجره‏هاى مدرسه ميرزا جعفر بتحصيل مشغول بود و در آن حادثه يكى دو شب را در زندان گذراند از كشتن و مصدوم كردن بى رحمانه طلاب توسط دژخيمان حكومت وقت ياد مى‏كرد.
پس از آن حوادث به تهران عزيمت نمود. مصمم بود كه به نجف برود ولى بالاخره در تهران باستخدام وزارت فرهنگ در آمد و به تبريز رفت و در دبيرستان نظام آنجا بتدريس پرداخت. در سال 1320 با ورود روسها بآذربايجان، او به تهران بازگشت و در كتابخانه ملى تهران با سمت رئيس قسمت مخطوطات بخدمت خود ادامه داد.
در اين هنگام بود كه با مجالس روزهاى جمعه سيد نصرالله تقوى كه مجالس علم بود رابطه يافت و با آن مرحوم آشنا شد كه تصحيح و طبع ديوان حاج ميرزا ابى الفضل طهرانى نتيجه آن دوستى است. توسط مرحوم تقوى با محمد قزوينى و پس از آن با عباس اقبال دوستى يافت. دوستى با سه دانشمند مذكور چنان مستحكم و خالصانه بود كه مرحوم پدرم تا آخر عمر از آن ياد مى‏كرد.
در سال 1322 ش ازدواج نمود. در سال 1335 ش بدعوت مكرر دانشكده معقول و منقول بان دانشكده رفت و تا سال 1347 كه بازنشسته شد در آنجا بتدريس اشتغال داشت. وگرچه حقوق بسيارى از او را پايمال كردند ولى خود درباره آنها نمى‏انديشيد.
او كلاسهاى دبيرستان و دانشگاه را هم گذرانده بود و در اكثر آنها رتبه اول را حائز بود. و در سال 1342 در رشته علوم منقول از دانشكده الهيات تهران دكترى گرفت.
تا آخر عمر به تأليف و تصحيح كتاب سرگرم بود. آخرين روز عمرش (يعنى روز جمعه 4 آبان 1358) صبح مرا خواست كه فلان كتاب را از كتابخانه پيدا كن و بياور. برايش بردم و تا شب مشغول كار بود. نزديك ساعت 2 بامداد شنبه 5 آبان 1358 ش = 5 ذيحجه 1399 ق بعلت سكته قلبى جهان را بدرود گفت و در جوار آرامگاه ابو الفتوح رازى آرام يافت.
او در زندگى شخصى با افراد اندكى آمد و رفت داشت، و آنان همه كسانى بودند كه با علم نسبتى داشتند. از اين جمله بجز دانشمندان مذكور در فوق، از رفتگان سيد هادى سينا و عبدالحميد بديع الزمانى كردستانى، و از زندگان جمال الدين اخوى و جعفر سلطان القرائى را بخاطر مى‏آورم.
او در دوستى مخلص بود و همه وقت نام دوست را به نيكى و با احترام مى‏برد. بسيار كم سفر بود. يك بار بسفر حج رفت. هر دو سه سال يك بار در تابستان به مشهد مى‏رفت. موقعى براى گرفتن عكس از نسخه خطى ايضاح فضل بن شاذان به قزوين سفر كرد كه تا مدتى از صدمه آن سفر رنجور بود.
او عاشق علم بود. هر كتابى كه براى تصحيح يا تأليف بدست مى‏گرفت همه وجودش را بر سر آن مى‏نهاد. بسيارى از ساعتهاى عمرش را فقط در چاپخانه‏ها گذرانده بود. در هنگام چاپ تفسير گازر كه پنج سال طول كشيد اكثر روزها ساعتها در چاپخانه مى‏گذراند و در همانجا ناهارى مختصر مى‏خورد. دقت او در تصحيح متون چنان بود كه گاه هفته‏ها بر سر يك مشكل يا لغت تحقيق مى‏كرد بطوريكه همه اطرافيان و دستيارانش را خسته مى‏كرد ولى خود خسته نمى‏شد.
هيچگاه در هيچ مجله‏اى مقاله ننوشت و فقط يك بار كه شخصى كتابى را كه او تنقيح نموده و پرداخته بود بنام خود منتشر ساخت، خواست مقاله‏اى بنويسد و حقيقت امر را بشناساند، اما با مشورت محمد قزوينى از آنهم صرف‏نظر نمود. او بخاندان پيامبر عشقى شديد داشت و خدمتگزارى بان خاندان را باعث افتخار خود مى‏دانست.
اجازات علمى فراوانى از اساتيدش كسب كرده بود و بدقت در صندوقچه‏اى نگهدارى مى‏كرد كه حدود سى سال پيش صندوقچه را بسرقت بردند. و شايد كسى كه آن را برده بود پنداشته بود كه پر از جواهر است! پس از آن اجازات چندى از مشايخ ديگر گرفت، كه از جمله اجازه‏اى است از شيخ آقا بزرگ طهرانى، و اجازه‏اى از شيخ محمد على معزّى دزفولى.
نتيجه عمر پر بركت 75 ساله او يك سلسله كتب و متون معتبر است كه همه از مآخذ مهم اسلامى و شيعى و ادبى شمرده مى‏شود، و گذشت روزگار جلوه آنها را افزون مى‏نمايد.
على محدث‏

شروع كتاب

يا رب حى ميت ذكره و ميت يحيى بأخباره ليس بميت عند أهل النهى من كان هذا بعض اشاره.12
ما اتاكم الرسول فخدوه و ماهيكم عنه فانتهوا13
عن أبى جعفر (عليه السلام) قال:
قال رسول الله صلى الله عليه و اله فى خطبته فى حجةالوداع:
ايهاالناس اتقوا الله ما من شى‏ء يقربكم من الجنة و يباعدكم من النار الا و قد نهتيكم عنه و أمرتكم به.14

سزد كه كاتب ديوانسراى خلد كند   سواد نسخه اين بر بياض ديده حور

بسم الله الرحمن الرحيم
حمد و سپاس بيرون از حد و قياس يگانه معبودى را سزاست كه نوع انسانرا بفضيلت نطق و بيان بر ساير أنواع حيوان برترى داد، و تاج پر ارج تكليف را كه دائر مدار عقل و شعور است بر تارك ادراك وى نهاد، و درود بى پايان بر سلسله أنبياء و اوصياى ايشان باد كه پيشوايان راه خير و صلاح‏اند، و سالاران كاروان فوز و فلاح، خاصان درگاه قرب الهند، و منزهان و پاكان از هر رجس و گناه، على الخصوص بر سرور أصفيا و مهتر أنبياء محمد مصطفى و اهل بيت او كه أبواب مدينه علم و حكمت‏اند و أصحاب سفينه حلم و عصمت؛ عليهم الصلوة والسلام مادارت الليالى والايام.
اما بعد
بر اهل دانش و أرباب بينش پوشيده و مستور نيست كه شهاب الاخبار قاضى قضاعى رحمه الله حاوى كلمات طيبه رسول اكرم مصطفى صلى الله عليه و آله است و گفتارهاى وى بمفاد اعطيت جوامع الكلم متضمن مصالح عبادست و متكفل سعادت دار عمل و يوم معاد، و چون آن كتاب بزبان عربى بود و فارسى زبانانرا از موائد فوائد آن بهره و نصيبى نبود اين بنده ضعيف... بشرح آن قيام و از لغت عرب فصيح بزبان فارسى صريح بى تكلف و تصلف آورد تا رازى چون تازى و شيرازى مانند حجازى از آن ممتع و بهره‏مند گردد. اميد از كرم عميم خداوند كريم آنست كه توفيق دريافت سعادت اين حكم اسلامى را عام فرمايد تا همه بندگان أعم از مسلمان و غير آن از اين كلمات نبويه و حكم مصطفويه پند گيرند و با اين مواعظ شافيه و نصايح كافيه هدايت پذيرند، انه ولى التوفيق.

كن هدايت اى خدا آن راه را هر يكى در آرزوئى مى‏شتافت گر گران و گر شتابنده بود   كه برفتند انبيا و اوليا عاقبت مطلوب خود هر يك بيافت عاقبت جوينده يابنده بود

محصل سخن قاضى قضاعى (ره) در مقدمه كتاب‏

همانا در علم بأحاديث و أخبار نبوى و در عمل بأحكام و آداب شريعت مصطفوى نور حق و حقيقتى است كه زنگار غفلت از دلهاى مردم صاحب‏نظر مى‏زدايد. و داروى پند و حكمتى است كه درهاى سلامتى و صحت بر روى دردمندان دلمرده مى‏گشايد؛ زيرا كه آن درر شاهوار از منبع غيب وارد گشته و از معدن علم و حكمت و مهبط وحى و عصمت صادر شده، يعنى از زبانيست كه هرگز سخنى ناصواب نگفته و از كسيست كه هيچ وقت راهى بخطا نرفته است؛ يهدى به الله من يشاء كسيكه پيوسته پندار و رفتار و كردار و گفتارش همه خير و مصلحت و اندرز و موعظت بوده است و از جانب خداى تعالى مأمور و مبعوث بوده تا خلايق را بخدا پرستى و توحيد بخواند، دنيا را جمال بخشد، مردم را از تيه تاريك جهالت و وادى وحشتناك ضلالت بشاهراه نجات و سرمنزل نيكبختى رساند اينست كه كلمات مقدسه وى تا دامن قيامت وسيله عزت و سرمايه نجاح و سعادت است.
در اين كتاب هزار كلمه از وصايا و مواعظ و حكم و امثال كه از زبان درفشان آن حضرت جارى شده جمع كردم، كلماتيست كه من خود از مشايخم شنيده‏ام و چون أمارات صحت ورود همه آنها از وجوه الفاظ ظاهرست حاجت بذكر اسناد نديدم، براى قرب مأخذ و سهولت تناول روى تقارب ألفاظ و تناسب معانى مبوب داشتم تا هر كه هر چه خواهد باسانى يابد و بى رنج تصفح و زحمت تفحص بمقصد رسد و بمحل نقل خبر ره برد، بعد دويست كلمه ديگر نيز بان افزودم تا مجموع شامل يكهزار و دويست كلمه باشد، آنگاه ادعيه كه از آنحضرت مأثور است بخاتمه كلمات آوردم و آنرا با اين ترتيب بانجام رساندم. كتابى نيز مستقلا در اسانيد همه آنها نوشتم تا هر كس كه خواهد از اسناد اين روايات باخبر شود بان رجوع كند.
از خداى لم يزل و لايزال مى‏خواهم كه اين عمل را از اين بنده ضعيف قبول فرمايد و آنرا بنظر لطف و احسان منظور دارد انه ولى الاحسان.
هذا أوان الشروع فى المقصود بعون الله الملك المعبود.

1 انما الأعمال بالنيات.15

عبادت با خلاص نيت نكوست   وگرنه چه آيد ز بيمغز پوست

همانا عملها بنيتهاست يعنى اصل در عمل نيت است و ثواب و عقاب بر آن مترتب مى‏شود16 پس بنده بايد كه در هر كارى كه مى‏كند اگر دنياوى بود و اگر آخرتى؛ در آن نيت خير كند و از شوائب ريا و سمعت دور گرداند تا مقبول درگاه حق تعالى باشد چنانكه از ابو سعيد الخدرى روايت كرده‏اند؛17
روايت كرده‏اند كه وقتى امام جعفر صادق (عليه السلام) از جائى مى‏گذشت شخصى را ديد كه سوراخى در خانه مى‏كرد، صادق (عليه السلام) از آن شخص پرسيد كه: از بهر چه اين سوراخ مى‏كنى؟ - گفت: از بهر آن تا دود از خانه بيرون شود، صادق (عليه السلام) فرمود كه: اى بيچاره نيت خير كن كه آنچه مراد دنياست بر طفيل آن حاصل شود، نيت كن كه از بهر آن مى‏كنم تا در شب بنگرم كه صبح بر آمده است يا نه؟ تا ثواب آن جهان نيز بيابى.

2 المجالس بالأمانة.

نشستن در جايگاهها بامانت بودنست يعنى چون كسى در مجلسى بنشيند و در آنجا سخنى رود بايد كه بامانت بود و جاى ديگر باز نگويد؛ شعر:

در مجالس كه جاى تزيين است   بامانت نشين كه شرط اين است

3 المستشار مؤتمن.

يعنى آنكه باوى مشورت كنند بايد كه معتمد باشد و دانا بود بدانچه با وى گويند و سرانجام كارها نيك داند؛ شعر:

مشورت كن كه كار بگشايد   مستشار تو موتمن بايد

4 العدة عطية.

وعده كردن وام دادنست يعنى هر كه كسى را چيزى پذيرد گوئى كه بوى رسانيده است براى اينكه آنكس دل در آن بندد و در آن طمع بكند؛ شعر:

گر بوعده كنى دلى را شاد   وعده آن عطا ببايد داد

5 و العدة دين.

وعده كردن وام است واجب بود كه بدهد؛ شعر:

وعده واميست گفت پيغمبر   وام دادن ز واجبات شمر

6 الحرب خدعة.

كارزار كردن فريفتن است يعنى در كارزار مكر و حيلت نيكتر باشد كه قوت و شجاعت؛ شعر؛

حرب خدعه است و خدعه هست فريب   هست خدعه بتر ز جنگ و نهيب

7 الندم توبة.

پشيمانى توبه است، يعنى هر كه بر گناه پشيمان شود و ديگر باره باسرِ گناه شود آن توبه نبود بلكه استهزا بود چون پشيمانى او نه از ترس خداى تعالى بود؛ شعر:

هر كه او از گنه پشيمانست   مصطفى گفت توبه‏اش آنست

8 و 9 الجماعة رحمة. و الفرقة عذاب.

جماعت كردن رحمتست و جدائى عذاب است؛ گفته‏اند كه: مراد نماز بجماعت است يعنى هر كه نماز بجماعت كند برحمت خداى نزديك بود زيرا كه نماز بجماعت يك ركعت به از بيست و پنج ركعت است از نماز تنها، و گفته‏اند18 كه: مراد بدين جماعت آل رسول است عليهم السلام يعنى هر كه از پس ايشان برود برحمت خداى رسد، و هر كه از ايشان جدا شود مستحق عذاب گردد؛ شعر:

رحمت اندر جماعت دين است   در جدائى عذاب تعيين است

10 الامانة غنى.

راست پيشى توانگريست.

هر كه در دين بود امانتدار   او توانگر شود باخر كار

يعنى هر كه راست پيشى كند و راست رود؛ در كارى كه بدست دارد خيانت نكند، در صنعتى كه داند شفقت باز نگيرد بزودى توانگر گردد.

11 الدين النصيحة.

دين نصيحت است.

نيكخواهيست اصل دين بيقين   نيكخواهست هر كه دارد دين

يعنى هر كه ديندار بود دين وى را از هر جهتى نصيحت كند؛ نصيحت از جهت خداى آنست كه فرمانش بجاى آورد، و از هر چه او را نهى كرده باشد پرهيزد، و كتابش را عزيز دارد و نيكو خواند، و بر آن كار كند، و از جهت پيغمبر آنست كه قولش بشنود و بكار دارد، و سنتهايش را تعظيم كند، و از جهت امام آنست كه هر كه بسال مهتر باشد او را از جمله مادر و پدر شمارد، و هر كه بسال برابر باشد او را برادر و خواهر شناسد و بزرگ داند، و هر كه بسال كمتر بود او را از فرزند شمارد و بروى شفقت برد و با وى مدارا كند. گفته‏اند كه: هر كه نصيحت نشنود رويش زرد گردد و زود بود كه رويش سياه گردد.

12 الحسب المال.

حسب مال است.

گوهر پاك به بود از مال   بى شك از خاك بهتر آب زلال

هر كه را مال بسيار بود مردم گرد وى بسيار گردند اگر چه او بى اصل و نسب باشد.

13 الكرم التقوى.

كرم پرهيزگاريست.

هست تقوى بزرگوارى مرد   هر كه شد متقى بزرگى كرد

يعنى پرهيزگار و خويشتن‏دار نزديك مردم و خداى تعالى گرامى بود و خداى تعالى مى‏فرمايد كه: ان أكرمكم عندالله اتقاكم؛ يعنى از شما هر كه پرهيزگارتر گرامى‏تر.

نيكويى عادتست و خوش خوئيست   بدى اندر لجاج بدگوئيست

و روا بود كه مصطفى (عليه السلام) بدين آن خواست كه عاقل بايد كه آنچه بهتر بود سيرت و عادت خود كند و پيوسته بر آن مى‏باشد نه آنكه هميشه معصيت كند و خير از وى چنان افتد كه كس از مزبله بوى خوش شنود.

14 السماح رباح.

سخاوت كردن سودست.

هر كه گيرد معاملت آسان   سود بيند از آن بس نه زيان

يعنى هر كه سخى بود در دنيا و آخرت سود كند؛ در دنيا مردمان مدحش گويند، و در آخرت از خداى تعالى ثواب بايد، و خداى تعالى سخى را دوست دارد اگر خود همه دانه خرما بكسى دهد.

15 الشر لجاجة.

شرّ ستيزه بردنست؛ يعنى عادت و رسم مسلمان نيست بدى كردن؛ كه هر كه بدى كند بدان بد گرفتار شود.

16 العسر شؤم.

كار بر خويشتن مكن دشوار   كاخر آن كار شومى آرد بار

دشوارى كردن شوم است؛ يعنى هر كه بخيل شود و در كارها با مردم دشوارى كند شومى آن در دنيا و آخرت بوى رسد.

17 الحزم سوء الظن.

هر كه هشيار و كردان باشد   بهمه خلق بدگمان باشد

بيدار بودن در كار ظن بد بردن است؛ يعنى هر كه خواهد مال را يا زن را نگه دارد نتواند الا كه ظن بد بمردم برد و برين گونه روا باشد.

18 الولد مبخلة مجبنة محزنة.

هست اندر جهان بد پيوند   سبب بخل و بد دلى فرزند

فرزند موضع بخيلى است، و موضع بد دلى، و موضع اندوه؛ يعنى هر كه را زن و فرزند بود بخيل شود، دست از مواسات بدارد از آنكه ترسد كه فرزندش درويش شود و اگر كارى پيش آيد از جهت فرزند بد دلى كند و اندوه خورد.

19 البذاء من الجفاء.

دراز زبانى از جفاست؛ يعنى هر كه زبانرا فرو گذارد و هر چه بر سر زبان آيد بگويد آن جفا باشد كه بمردم مى‏رساند؛ و گفته‏اند كه: دردى كه طبيبان از آن عاجز شوند از زبان فحش گفتن و خوى بد بود.

20 القرآن هو الدواء.

مصطفى گفت خواجه دو جهان   هست هر درد را دوا قرآن

قرآنست كه شفاى درد است؛ گويند كه مصطفى (عليه السلام) اين خبر بدان سبب گفت كه قومى از اصحاب وى بجائى مى‏رفتند در راه بنزديك قبيله‏اى رسيدند از عرب؛ فرود آمدند و از ايشان چيزى خواستند كه بخورند، ايشان چيزى ندادند ساعتى بر آمد از آن قبيله شخصى بيرون آمد و اصحاب را گفت كه: رئيس ما را مار گزيده است و سخت بى آرام شده است و بر زمين قرار نمى‏گيرد، بنزديك شما چيزى باشد كه بدان راحت وى باشد؟ - از اين جماعت اصحاب مردى گفت كه: من افسونى مى‏دانم كه شفاى وى مى‏شود وليكن ما از شما مهمانى خواستيم نداديد، مرد گفت: هر كه اين رنج از وى بردارد (او را يك گله گوسفند بمزد مى‏دهيم)19 آن صحابى برخاست و بنزديك مار گزيده آمد و فاتحةالكتاب برخواند و باد بر جاى زخم دميد، مار گزيده در حال شفا يافت و بياراميد گله گوسفند بمزد بدادند، جماعت اصحاب خواستند كه قسمت كنند خداوند افسون منع كرد و گفت: بيا تا بنزديك مصطفى (عليه السلام) رويم آن كنيم كه رسول (عليه السلام) فرمايد، چون بنزديك رسول (عليه السلام) رفتند و حال باز گفتند رسول (عليه السلام) فرمود كه: قسمت كنيد و مرا نيز نصيبى دهيد.
اين خبر دليلست كه هر آنچه بمزد آموزيدن ستانند حلال باشد.

21 الدعاء هو العبادة.

گفت خواجه عبادتست دعا   در دعا كوش در مقام صفا

دعاست كه عبادست؛ يعنى هر كه دعا كند بايد دعايش با تضرع و زارى بود زيرا اصل هر عبادتى ترسكاريست.

22 الدين شين الدين.

اهل دين راست وام عيب تمام   هر كه را هست وام شد بدنام

يعنى وام عيب و عارست در دين. و مصطفى (عليه السلام) فرمود كه: عظيم‏ترين گناهى از پس كبائر آنستكه بنده‏اى از دنيا برود و بر گردنش وام باشد و چيزى از او بنماند كه بوام دهند. و پيغمبر (عليه السلام) فرمود كه: أعوذ بالله من الكفر و الدين؛ پس دين را با كفر برابر كرده، و در عهد رسول (عليه السلام) مرده‏اى را بياوردند تا مصطفى (عليه السلام) بر وى نماز كند رسول صلى الله عليه و آله پرسيد كه: اين را هيچ قرضى هست؟ - گفتند: بلى، رسول بر وى نماز نكرد تا اميرالمومنين على را (عليه السلام) ضمان كرد كه آن قرض وى باز دهد، چون اميرالمومنين (عليه السلام) ضامن شد رسول (عليه السلام) بر وى نماز كرد.

23 التدبير نصف العيش.

نيمه عيش مرد تدبيرست   گرچه‏20 تدبير ضد تقديرست

تدبير كردن در آن چيز كه بدان زندگانى كند نيمه معيشت است؛ يعنى هر كه را چيزى بود بايد كه اسراف نكند و بتدريج بخرج همى كند تا ديرش بماند.

24 الهم نصف الهرم.

غم خوردن نيمه پيريست؛ يعنى هر كه غم خورد زود پير شود، على (عليه السلام) فرمود كه: سخت‏ترين چيزها كه خداى تعالى آفريده است ده چيزست غم خوردن سخت ترست از آن همه؛ اول سنگ‏21؛ و با سختى آن آهن وى را ببرد، و با سختى آهن آتش وى را ببرد، و با سختى آتش آب ويرا بنشاند، و با سختى آب خاك وى را بخود كشد، و با سختى خاك باد وى را بپراكند، و با سختى باد آدمى بر وى غلبه كند، هر كجا خواهد برود، و مستى آدمى را از عقل برد، و خواب بر مستى غالب شود، و غم خواب را ببرد، پس درست باشد كه غم سخت‏ترين چيزهاست.

25 التودد نصف العقل.

دوستى كردن با مردم نيمه عقلست.

با خلايق محبت و يارى   هست نيمى ز عقل و هشيارى

يعنى آدمى بايد با هر كس چنان سازد بلطف و خلق و گشاده روئى كه همه كس ويرا دوست دارد اين نشانست بدانكه وى عقلى تمام دارد.

26 قلة العيال احد المسارين.

اندك عيالى يكى از دو توانگرى بود.

كم عيال فقير را احوال   به بود از توانگرى با مال

يعنى هر كه را عيال اندك باشد توانگر بود اگر چه مالش بسيار نبود گوئى كه توانگرست كه حاجتش بخلق نه چنان بود كه آنرا كه عيالش بسيار بود چه هر چه بدستش آيد در روز نفقه كند و محتاج آن ديگر گردد.

27 حسن السؤال نصف العلم.

نيكو پرسيدن چيزى نيمه علمست.

هست نيمى ز علم حسن سوال   باش نيكو سوال در هر حال

يعنى هر كه چيزى نداند و تواند كه باز پرسد چنانكه كسى را معلوم شود كه وى چه مى‏گويد اين صورت ويرا نيمى دانش بود و در پرسيدن چيزى‏22 چهار كس را ثواب بود؛ اول آنكس را كه پرسد، دوم آنكه ويرا پرسند، سيّم آنكه جواب گويد، چهارم آنكه گوش دارد. و مصطفى (عليه السلام) گويد كه: علم در خزينه است و كليد آن پرسيدن است؛ بپرسيد كه رحمت خداى بر شما باد.

28 السلام قبل الكلام.

هر كه پيش از سخن سلام كند   او بقول نبى قيام كند

سلام كردن پيش از كلام است؛ يعنى هر كه بر جماعتى رسد پيش از آنكه سخن گويد بايد كه ادب را بجا آرد اول سلام كند، و مصطفى (عليه السلام) گويد كه: هر كه پيش از سخن سلام نگويد اجابتش مكنيد.

29 الرضاع يغير الطباع.

شير دادن طبعها را بگرداند؛ يعنى هر كه كودكى را شير هد كودك خوى وى گيرد بر آن وجه.

30 البركة مع اكابركم.

بركت با پيران شماست.

بركت با اكابر دينست   قدر پيران راهبر اينست

يعنى در كارها پناه با پيران دهيد كه ايشان جهانديده و كار آزموده باشند.

31 ملاك العمل خواتمه.

اصل كارها سرانجامش است.

عمده كار در سرانجامست   بى سرانجام كارها خامست

يعنى هر كه كارى بر دست گيرد بايد كه دل در آن نبندد تا اگر عاقبت و سرانجامش نه چنان بود كه وى پنداشته بود رنجور دل و اندوهناك نشود، و اگر طاعت كند بايد كه با طاعت پيوسته توبه مى‏كند و اعتماد بر طاعت‏23 نكند كه طاعتش نه چنان بود كه خداى تعالى قبول كند.

32 كرم الكتاب ختمه.

شرف نامه بمهر نهادن است.

مهر نامه بزرگى نامه است   اين سخن فرق كاغذ و خامه است

يعنى هر كه كسى را نامه فرستد و مهرش ننهد ويرا خوار داشته باشد و چون مصطفى (عليه السلام) خواست تا پادشاهان زمانه را نامه نويسد و ايشانرا با سلام خواند انگشترى فرمود بر سه سطر؛ بر انگشترى نوشت: محمد رسول الله؛ و بدان انگشترى نامه را مهر كردى.

33 ملاك الدين الورع.

اصل دين پرهيزگاريست؛ يعنى ديندار بحقيقت آنست كه از شبهت بپرهيزد و گفته‏اند كه: از شبهت بپرهيزيدن بهترست از صد حج تطوع.

34 الورع سيد العمل.

پرهيزگارى بزرگترين عمل است؛ يعنى هر كه عمل كند و با او پرهيزگارى نباشد همچون تنى باشد كه ويرا سر نباشد.

35 خشية الله رأس كل حكمة.

ترسيدن از خداى تعالى سر هر حكمت است.

مصطفى گفت آن جهان صفا   سر هر حكمتست ترس خدا

اگرچه حكمت و علوم بسيارست اصل هر علمى و حكمتى آنست كه بدان ثواب و عقاب خدا بداند و دايم ترسان و لرزان بود.

36 مطل الغنى ظلم.

امروز و فردا كردن توانگر ظلم بود؛ يعنى هر كه را چيزى بكسى بايد دادن و تواند كه باز دهد و امروز و فردا كند ظلم است كه مى‏كند، مسلمانى وى آن باشد كه باز دهد و حلالى بخواهد.

37 مسألة الغنى نار.

چيزى خواستن توانگر آتش است؛ يعنى هر كه را چندان چيزى باشد كه بدان زندگانى كند بر آن وجه كه خداى تعالى فرموده است و از كسى چيزى خواهد آتش دوزخ بود كه مى‏اندوزد.

38 التحدث بالنعم شكر.

هر كه او ذكر نعمت حق كرد   شكر نعمت همين بجا آورد

بحديث وا گفتن از نعمت شكرست؛ يعنى هر كه از حق نيكى و احسانى بيند بايد كه باز نپوشاند و پيش ديگران باز گويد تا شكر وى كرده باشد.

39 انتظار الفرج بالصبر عبادة.

گوش فرج داشتن بصبر عبادت بود.

انتظار24 گشادگى أنام‏25   بصبورى عبادتيست تمام

يعنى هر كه را محنتى پيش آيد يا بچيزى درماند چون مصيبت و بيمارى و درويشى با كسى بر وى ظلم كند چون توكل بر خدا كند و منتظر فرج مى‏باشد و صبر كند همچنان بود كه پيوسته عبادت حق تعالى بجا آورده باشد.

40 الصوم جنة.

روزه سپر است.

روزه تير عذاب را سپرست   شادمان روزه دار ازين خبرست

يعنى هر كه روزه دارد خداى تعالى روزه ويرا سپرى گرداند ميان وى و آتش دوزخ تا گرماى آتش بر وى كار نكند، و تقديرش آنست كه روزه سپريست ميان روزه دار و معصيت؛ زيرا كه هر كه روزه دارد معصيت كم كند؛ و بزرگان گفته‏اند كه: هر كه شكم را گرسنه دارد از پى هوا و معصيت نرود.

پى‏نوشتها:‌


11) در مدارس قديم ادبيات فارسى را خوب تعليم مى‏دادند. و از پدرم كتابهائى چون گلستان سعدى و صد كلمه رشيد و طواط (مطلوب كل طالب) و تاريخ معجم و كليله و دره نادره را شنيدم كه مى‏گفت آنها را مى‏خوانديم و تدريس مى‏كرديم، و خود او بسيارى از قسمتهاى اين متون را حفظ بود.
12) الباخرزى.
13) القرآن الكريم.
14) محاسن البرقى.
15) ملاحظه شرح حديث شماره 124 و 414 براى فهم معنى اين حديث شريف مفيد است.
16) اصل كتاب از اينجا شروع مى‏شود و از اول آن تا اينجا الحاق مصحح كتاب است كه نگارنده اين سطور باشد و براى رفع نقص و بمنظور تماميت فايده كتاب اين امر انجام يافته است چنانكه در مقدمه ياد كرديم.
17) كذا در اصل؛ پس گويا تصحيفى در كلمات روى داده و يا سقطى در عبارت واقع شده.
18) نسخه قديم از اينجا آغاز مى‏شود و تا اينجا فقط از روى نسخه آقاى حسين باستانى راد چاپ شده.
19) عبارت ميان دو قلاب از نگارنده است و اصل متن محو شده است.
20) در اصل: (گرز).
21) ترتيب و تعداد اين ده چيز در هر دو نسخه چنانست كه در متن ملاحظه مى‏شود و از مظانش كه تفسير ابوالفتوح و تفسير جلاء الاذهان از آن جمله است تحقيق و بررسى شود.
22) در نسخه ديگر: (آن چيز).
23) در هر دو نسخه: (توبه) و قياسا تصحيح شد.
24) در اصل: (و انتظار.)
25) در اصل: (امام).