شرح فارسى شهاب الاخبار
(كلمات قصار پيغمبر خاتم)

قاضى قضاعى‏(ره)
مصحّح‏ : مرحوم دكتر مير جلال الدين حسينى اُرمَوِى محدث

- ۱۰ -


333 من مشى منكم الى طمع فليمش رويدا.

هر كه از شما بطمعى برود ببايد كه باهسته رود. يعنى بايد كه تعجيل نكند كه طمع خوارى بود چون نشود بود كه خداى تعالى ويرا مستغنى گرداند.

334 من عمره الله ستين فقد أعذر اليه فى العمر.

هر كه خداى تعالى وى را شصت سال زندگانى دهد عذر بر وى انگيخته در زندگانى؛ پس بقيامت خداى ملامتش بيشتر كند بر گناه و در تقصير توبه عقابش بيشتر بود.

335 من .صبح لا ينوى ظلم أحد غفر له ما جناه.330

هر كه در بامداد آيد و در نيت ندارد كه بر كسى ظلم كند آمرزيده شود از گناهى كه كرده باشد. يعنى چون در بامداد آيد نبايد كه نيت هيچ گناهى كند كه ظلم بود كه با نفس خود مى‏كند و بنده را هيچ چيز بهتر از نفس خويش نبود پس چون گناه كند بر دو سترين كسى ظلم كرده باشد.

336 من ألقى جلباب الحياء فلا غيبة له.

هر كه بر كند جامه شرم غيبت وى حرام نباشد؛ يعنى كه شرم ندارد كه گناه و معصيت كند شايد كه او را غيبت كنند و جز از اين نشايد كه بنده سخن ديگر گويد قال الله تعالى: ويل للمطففين؛ يعنى ويل آنرا كه از پيش يا از پس، غيبت مردم كند331 و بايد كه مردم از سخريت و استهزا و ظن بد بردن و نام مردم بگردانيدن و تفحص و تجسس مردم كردن و غيبت كردن و سخن چيدن و بهتان نهادن بپرهيزند.
أما سخريه قال الله تعالى: يا أيها الذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم؛ تا آخر اين آيه؛ يعنى اى آنانكه بخداى تعالى ايمان داريد نبايد كه بر مومنان سخريه و استهزا كنيد كه بود كه مومنى را كه استهزا مى‏كنيد از شما بهتر باشد. حضرت محمد مصطفى (عليه السلام) باسمان قومى را ديد كه گوشت پهلوهايشان پاره مى‏كردند و در دهان ايشان مى‏نهادند باكراه بخورد ايشان مى‏دادند، از حضرت جبرئيل (عليه السلام) پرسيد كه ايشان چه كرده‏اند؟ - گفت: ايشان غيبت كرده‏اند يكديگر را.
أما نام كسى بر گردانيدن؛ در خبرست كه: هر كه نام كسى را بگرداند و آنكس را ناخوش آيد فرشتگان آسمان بر وى لعنت كنند.
أما ظن بد بردن قال الله تعالى: يا أيها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا؛ يعنى اى آنانكه ايمان آورده‏ايد بخداى تعالى از بيشتر ظن بپرهيزيد كه ظن بعضى از بزه و وزر و وبال است و تجسس يكديگر مى‏كنيد.
و ظن بر سه قسم است يكى طاعت است، دوم مباح است، و سيم معصيت است، اما آنكه طاعتست آنست كه پيوسته از گناه مى‏پرهيزد نبايد كه ناگاه مرگ در وى رسد و بى توبه بميرد، و يا ظنش بود كه طاعتش بر وجهى مى‏افتد كه پذيرفتن را نشايد، و همچنين خويشتن را و اهل و فرزندان را از قرين بد و موضع تهمت مى‏پرهيزد، و آنچه بدين ماند.
و آنچه مباح است آنست كه كس بكارد دنيا احتياط كند تا محتاج و درمانده نگردد.
و آنچه معصيت است آنست كه كسى بباطلى ظن برد كه فلان نابكار است و فلان نه بوجه است؛ و اين بسيار است، و چون راست بود همه عيب را بكوشد تا از خود دفع كند و از دل بيرون كند و نبايد كه بزبان‏332 بگويد (كه آنچه تحقيق بود واجب بود كه ستر كند و بپوشد پس آنچه ظن بود چون بزبان بگويد333) حالش چگونه باشد...!
أما غيبت قال الله تعالى: ولا يغتب بعضكم بعضا أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتا فكرهتموه؛ يعنى غيبت يكديگر مكنيد و هرگز كسى‏334 از شما دوست دارد كه گوشت برادرى مرده بخورد؟! پس حال غيبتگوى همچنين بود. و زنى در سراى حضرت محمد مصطفى (عليه السلام) شد چون بيرون آمد يكى از زنان حضرت مصطفى گفت كه: اين زن كوتاه بود رسول او را زجر كرد، او گفت: چيزى نگفتم كه در وى نبود، حضرت مصطفى گفت: غيبت آن بود كه در وى بود و آنچه در وى نبود دروغ و بهتان بود. و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمود كه: هر كه را جامه كوتاه يا دراز باشد و يكى از پس وى باز گويد و داند كه آنكس چون بشنود خوشش نيايد، غيبت باشد، و مصطفى (عليه السلام) قومى بمدينه مى‏فرستاد تا طعامى بيارند زيد ثابت را گفت كه: تو سخن بگو، چون از چشم غايب شدند آن قوم گفتند: چرا بايد كه زيد سخن گفتن؟ - بحضرت مصطفى (عليه السلام) اوليتر باشد...! رسول (عليه السلام) زيد را باز گردانيد و گفت: اى زيد ايشان گوشت تو بخوردند باز زيد بنزديك آن قومى كه همراه بودند برفت و ازينحال معلوم ايشان كرد و جمله را بنزديك حضرت مصطفى (عليه السلام) آورد چون بيامدند و سوگندها بخوردند رسول (عليه السلام) فرمود كه: خيو335 از دهن بيندازيد، خيو بيفكندند336 پاره‏هاى گوشت سرخ بود گنديده چون مردار از دهان ايشان بيرون افتاد، رسول (عليه السلام) گفت: اين آن غيبت است كه زيد را كرديد و هر كس كه يكى را غيبت كند بدانچه خداى تعالى ويرا داده باشد حكمت خداى را طعنه زده باشد.
و گفته‏اند كه: غيبت كن اگر چه توبه كند از شومى غيبت از پس همه خلايق در بهشت شود، و هر كه از پس يكى نيكوئى از آن وى بگويد فرشتگان راست و چپ وى را بر گفتن آن مدد كنند، و اگر غيبت كند فرشتگان وى را گويند كه: بچه در قفاى ديگرى افتاده؟ چرا بعيبهاى خود درنشوى، و حقيقت است كه اگر كسى عيب خود بديدى از عيب ديگران باز ماندى وليكن بيشتر آدمى آنستكه برگ كاه در چشم ديگران‏337 بيند و كوهى در چشم خود نبيند، و يكى زاهدى را بر سبيل مهمانى بخانه برد و منتظر؛ يگرى مى‏بود چون ساعتى بر آمد گفت: وى گرانجان‏338 مى‏آيد، زاهد برخاست و آهنگ رفتن كرد و گفت: من در جائى نباشم كه در آنجا غيبت گويند. و چنين گفته‏اند كه: زنى دوك مى‏رشت و پنبه‏اش دشوار مى‏بود گفت: پنبه زنان را چنين و چنان باد، شوهرش مردى عالم بود و زاهد؛ در حال طلاقش داد و گفت: درين رشك و حميت است من چون توانم ديد كه زنم بقيامت مى‏آيد و چندين پنبه زن درو آويخته كه: چرا ما را غيبت كردى؟ و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: غيبت مى‏كنيد و از پس عيبهاى پوشيده مردم مرويد كه هر كه چنين كند خداى تعالى بر خلقش‏339 رسوا كند اگر چه در پوشيده‏تر جائى باشد.
أما بهتان قال الله تعالى: لعنوا فى الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم،340 يوم تشهد عليهم ألسنتهم و ايديهم و أرجلهم بما كانوا يعملون.341
يعنى هر كه بر مومنى پارسا بهتان نهد در دنيا و آخرت بلعنت در بود و او را باشد عذابى عظيم، روزى كه همان زبان كه بوى بهتان نهاده باشد گواهى دهد.
قال الله تعالى: ان الذين يحبون أن تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخرة.342
يعنى هر كه دوست دارد كه فسق و فجور و گناه ظاهر گردد343 ايشانرا باشد در دنيا و آخرت عذابى بزرگ.
قال الله تعالى: اذ تلقونه بألسنتكم و تقولون بأفواهكم ما ليس لكم به علم و تحسبونه هينا و هو عندالله عظيم.344
يعنى بزبان مى‏گوئيد و بدهان بر مى‏آوريد آنچه نمى‏دانيد و آنرا بهيچ نمى‏شماريد، بايد كه چون پيش شما سخن بهتان رود بگوئيد:
ما يكون لنا ان نتكلم بهذا سبحانك هذا بهتان عظيم؛345
ما را نيست كه بدين سخن گوئيم. سبحان الله...! اين بهتانيست عظيم؛ خداى تعالى آنرا كه بر وى بهتان نهاده‏اند تسلى و دلخوشى مى‏دهد آنجا كه مى‏گويد:
لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم‏346 يعنى اگر چه از جهت بهتان شما رنجور و اندوهگين مى‏شويد مپنداريد كه آن شر شماست بلكه نيكى شما در آنست زيرا كه بقيامت خداى تعالى شما را بر صبر ثواب دهد و بر آنچه رنج برده باشيد عوض دهد چندانكه تمنا كنيد كه كاشكى پيوسته بر ما بهتان مى‏نهادندى. آورده‏اند كه هر كه فاحشه‏اى بيند اگر چه معاينه در آن مى‏نگرد بايد كه چشم را درو غزن دارد، و اگر بگوش شنود اگر چه از جائى معتمد شنود بايد كه گوش را كر پندارد، و هر كه چنين كند خداى تعالى با پيغمبرانش بر انگيزاند و با ايشان حشر كند او را، و هر كه بنده‏اى را بعيبى سرزنش كند از دنيا نرود تا آن عيب برو ننشيند و بدان معيوب نگردد.
و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: بهتان راست نگردد و بهتانگوى از دوزخ نرهد تا آن راست نگرداند پس بهتانگوى در دوزخ بماند.
اما سخن چين در دنيا خوار و ذليل باشد زيرا كه كسى پيش او چيزى نگويد و نخواهد كه وى آنجا حاضر آيد، و چون بميرد عذاب گورش سخت بود (و بقيامت پيش از همه خلق بدوزخ شود347) و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه سخن چين و دروغزن در بهشت نشوند و خداى تعالى دل ويرا و دو زبان وى را از آتش بيافريند زيرا كه گوئى كه ويرا دو زبانست كه پيش سخن گويد و از پس‏348 سخنى ديگر گويد. و آورده‏اند كه سخن چين بدترين خلق باشد؛ زيرا كه آن فتنه كه او تواند انگيخت ابليس كه معلونست نتواند انگيختن كه فتنه شيطان بيشتر از وسوسه است. و حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏گذشت از دو گور نالشى مى‏آيد فرمود كه: اين يكى سخن چين است، و آن ديگر خويشتن را از رشاشه‏اى‏349 بول نگاه نداشته است، و چوبى داشت بدو نيمه كرد و هر پاره‏اى بگورى فرو برد تا عذابش كمتر شود، و بروزگار موسى (عليه السلام) خشكسالى پديد آمد از بهر استسقاء چندين هزار خلق بصحرا شدند و دعا كردند و باران خواستند اجابت نمى‏آمد حق سبحانه و تعالى فرمود: يا موسى در ميان شما يكى سخن چين است بشومى وى دعا مستجاب نمى‏شود پس موسى (عليه السلام) گفت: ملكا ويرا معلوم من كن تا از ميان قومش بيرون كنم، حق تعالى فرمود كه: اى موسى بندگان را از سخن چينى نهى مى‏كنم پس خويشتن چون سخن چينى كنم بفرماى تا همه توبه كنند، پس موسى (عليه السلام) بفرمود تا همه توبه كردند پس باران بيامد.
آورده‏اند كه يكى بپيش بزرگى رفت و سخن چينى از شخصى بكرد آن بزرگ ويرا گفت: سه كار عظيم بكردى:
اول - آنكه تا اين زمان نزديك من امين و معتمد بودى خويشتن را نا معتمد گردانيدى.
دويم - آنكه سخن دوست من گفتى و وى را نزديك من متهم گردانيدى.
سيم - آنكه فارغ دل بودم مشغول دلم گردانيدى.
و هفت چيز آنستكه آدمى مى‏بايد كه دوست ندارد و دل بدان مشغول نگرداند:
اول - سخن چيدن دوست ندارد زيرا كه همه گناه باشد.
دويم - فاسقان را دوست ندارد زيرا كه فاسق دشمن خداست.
سيم - سخن چين را دوست ندارد زيرا كه سخن چين عاصى باشد و عاصى را دشمن داشتن واجب بود.
چهارم - بقول سخن چين گمان نگرداند.
پنجم - باندوهى كه از آن سخن حاصل آيد صبر كند.
ششم - بتجسس آن مشغول نشود.
هفتم - بخود سخن چينى نكند.
قال الله تعالى: و امرأته حمالة الحطب، فى جيدها حبل من مسد؛ بدين آيه حق سبحانه و تعالى ذم و نكوهش مى‏كند زن ابو لهب را كه سخن چينى كردى.

337 من ساءته خطيئته غفرله‏350 و ان لم يستغفر.

هر كه اندوهگين شود بگناهى يا خطائى كه از وى حاصل آيد آمرزيده شود و اگر چه استغفار نكند.

338 من خاف الله خوف الله منه كل شى‏ء.

هر كه از خدا بترسد خداى تعالى همه چيز را از وى بترساند.
و من لم يخف الله خوفه الله من كل شى‏ء.351
و هر كه از خداى نترسد خداى تعالى او را از همه چيزى بترساند.

339 من أحب لقاء الله أحب الله لقاءه، و من كره لقاء الله كره الله لقاءه.

هر كه دوست دارد رسيدن بخداى تعالى را؛ دوست دارد خداى تعالى رسيدن او را، و هر كه نخواهد رسيدن بخداى را نخواهد خداى تعالى رسيدن بوى را يعنى هر كه خواهان آخرت باشد ناچار عبادت كند و پرهيزگار باشد خداى تعالى او را دوست دارد، و هر كه خواهان دنيا باشد از پس دنيا و هوا باشد و ناچار در عبادت تقصير كند و بگناه آلوده گردد خداى تعالى او را دشمن دارد.

340 من سئل عن علم يعلمه و كتمه ألجم بلجام من النار.

هر كه را پرسند از علمى كه داند و باز پوشد و نگويد روز قيامت لجامى سازند از آتش و بر سرش كنند و بدان نوع بدوزخ برند يعنى از اصول دين بود، يا از فرايض و واجبات بود، يا گواهى داند و باز پوشد و نگويد.

341 من استطاع منكم ان تكون له خبيئة من عمل صالح فليفعل.

هر كه تواند از شما كه ويرا بود كردار پوشيده‏اى از كردارهاى نيك بايد كه بكند زيرا آن باخلاص نزديكتر بود و از ريا دورتر بود پس خداى تعالى آنرا دوستر دارد؛ أما فرايض و واجبات چون نماز و روزه و زكوة آن به باشد كه باشكاره‏352 بود تا ديگرى بكردن آن نزديكتر شود و تهمت نزند كه وى طاعت نمى‏گزارد. و آورده‏اند كه طاعت پنهانى بر طاعت آشكارا چندانى درجه و تفضيل دارد كه فريضه بر سنت.

342 من فتح له باب خير فلينتهزه‏353 فانه لا يدرى متى يغلق عنه.

هر كه را گشاده شود باب خيرى بايد كه غنيمت داند و نصيب آخرت بر گيرد زيرا كه وى نمى‏داند كه آن در بر وى كى بسته شود، يعنى هر كه توانائى دارد كه عبادت كند، يا روزه دارد، يا حج كند، يا زكوة دهد، يا مومنى را يارى دهد، يا حاجت مومنى را روا كند، يا مومنى را شاد گرداند، يا از گناهى بپرهيزد، يا درمانده‏اى را دست گيرد، يا از بهر مظلومى شفاعت كند و آنچه بدين ماند؛ بايد كه بجاى آورد كه حال پوشيده است وى نداند كه چه پيش آيد و دريغ بود كه بافسوس و بى برگى بگذارد و آنكس را كه دشوارتر آيد بايد كه تداركش كند زيرا كه چون بميرد تمكن و توانائيش بشود و هر كه عاقل بود هميشه طلب سعادت كند و بخير مشغول بود و گويد كه: اگر بمانم‏خيرم زيادت بود، و اگر بميرم خيرم بارى بدست بود.

343 من كظم غيظا و هو يقدر على انفاذه ملأ الله قلبه أمنا و ايمانا.

هر كه خشم فرو خورد و تواند كه آنرا براند خداى تعالى دل او را از امن و ايمان پر گرداند. يعنى هر كه خشمناك شود و گرم گردد و بر جوشد بچيزى كه بشنود يا ببيند يا داند و تواند كه مكافات و پاداشت وى كند و آن آتش فرو فشاند و آن خشم فرو خورد و بدست و زبان نرنجاند يا بچيزى كه با وى كرده باشد باز نگيرد يا حرمتش نكاهاند خداى تعالى ايمنش گرداند و لطف و توفيق تمامش دهد، تا وى از خيار مومنان گردد، و ايمنى دنيا آن باشد كه در دل مومنان افكند كه وى حليم و بردبارست تا كس از بهر وى بدى نينديشد، و ايمنى آخرت آن باشد كه خداى تعالى چون بيند كه وى ببدى خشم گيرد و بدان سبب كه فرو خورد سختيى بدل مى‏رسد و بر آن صبر مى‏كند حق تعالى ختيهاى آخرت ازو بگرداند. و در خبرست كه بدترين مردم آن باشد كه زود خشم گيرد و دير بگذارد، و بهترين مردم آن باشد كه دير خشم گيرد و زود بگذارد، و بوقت خشم خدايرا ياد كند تا بوقت عقاب خدا شما354 را ياد كند. و لقمان حكيم گويد: سه چيز بوقت سه چيز پيدا گردد؛ اول - دانش و زيركى بوقت خشم پيدا گردد. دويم - مردانگى بوقت كارزار پيدا گردد. سيم - دوستى بوقت حاجتمندى پيدا گردد. و يكى بزرگى را ستايش مى‏كرد و ثنايش مى‏گفت گفتش كه: بوقت خشم مرا آزمودى و بردبارم يافتى؟ - گفت: نه، ديگر گفت كه: در سفرم آزمودى و نيكخوئى مرا معلوم كردى؟ - گفت: نه، گفت: بوقت معاملت مرا با انصاف يافتى؟ - گفت: نه، گفت: پس مرا مدح و ستايش مكن و كسى را كه بدين سه چيز نيازموده باشى ثناى وى مگوى. و حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: چون كسى بجاى تو بدى كند و تو بر مكافاتش قادر شوى بايد كه در گذرى بشكرانه آنكه بر وى دست يافتى. و روزى شاه مردان على (عليه السلام) كافرى را بيفكند و بر سينه وى نشست تا سرش ببرد، كافر گفت: يا على مرا حاجتى هست بتو؛ مى‏خواهم كه روى ترا ببينم، شاه ولايت (عليه السلام) زره از روى مبارك برگرفت كافر ملعون خيو در روى مبارك آنحضرت پاشيد، على (عليه السلام) را خشم آمد و كافر را رها كرد و نكشت گفت: اگر وى را بكشم از خشم خويش وى را كشته باشم.355 و حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) خواست كه دست بشويد كنيزك آب بدستش مى‏كرد ابريق از دستش بيفتاد و بر دست امام آمد و دستش از آن رنجور شد، كنيزك چون بدانست گفت: و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس والله يحب المحسنين؛ يعنى خدا مى‏فرمايد كه: آنانكه خشم فرو خورند، امام (عليه السلام) گفت: فرو خوردم، گنيزك گفت: والعافين عن الناس؛ يعنى آنانكه مردم را عفو كنند؛ امام (عليه السلام) گفت: عفوت كردم، كنيزك گفت: والله يحب المحسنين؛ يعنى خداى دوست دارد نيكو كاران را، امام (عليه السلام) گفت: آزادت كردم. خداى تعالى موسى (عليه السلام) را گفت: اى موسى دانى كه پيغمبرى را بچه استحقاق يافتى؟ - گفت: نه، گفت: يا موسى بدانكه وقتى گوسفندى از گله تو برميده بود تو از پس وى همى شدى تا برنجى عظيم بوى رسيدى چون گوسفند را بگرفتى بزبان چيزى نگفتى و خشم نگرفتى و آن گوسفند را بر دوش گرفتى و گفتى: اى مسكين اين چه بود كه تو كردى خود را و مرا برنجانيدى‏356 اما آنجا كه داند كه زير دست را ادب نكند الا از پس آنكه بترسانيده باشد؛ زيان دارد، شايد كه ادبش بكند.

344 من مشى منكم فى ظلم الليل الى المساجد مشى بالنور التام يوم القيامة يسعى بين يديه.357

هر كه از شما در تاريكى شب برخيزد و از بهر نماز بمسجد شود خداى تعالى وى را نورى دهد روز قيامت كه در پيش او مى‏تابد.358

345 من سره ان يجد طعم الايمان فليحب المرء لا يحبه الا لله تعالى.

هر كه شاد و خرم كند او را اينكه طعم و مزه ايمان يابد بايد كه مرد مومن دوست دارد و دوستش از بهر خدا دارد و بس. و حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: آنكس كه ايمانش قويتر بود از آن بود كه دوستى از بهر خدا كند و دشمنى از بهر خدا كند و چون خير كند از بهر طلب رضاى خدا كند، و از آن كسى كه باز گيرد از بهر خداى تعالى باز گيرد، و هر آن دو كس كه از بهر خداى تعالى با يكديگر دوستى كنند ايشانرا بود ستونى در بهشت از ياقوت سرخ؛ بر آن ستون هفتاد هزار غرفه بود چنانكه نور و روشنائى آفتاب باهل دنيا مى‏جهد359 و خداى تعالى گفت: يا موسى از براى من چه كار كردى؟ -360 گفت: ملكا نماز مى‏كنم، و روزه مى‏دارم، و زكوة مى‏دهم، و ذكرت مى‏كنم، خداى تعالى فرمود: نماز حجت تو باشد، و روزه سپر تو باشد، و زكوة سايه تو باشد، و ذكر من نور تو باشد، آنچه خاص مراست آنست كه دوست دارى دوست مرا، و دشمن دارى دشمن مرا. و حضرت محمد باقر (عليه السلام) فرمايد كه: هر كه نيكى نيكان را دوست دارد يا ظلم ظالمان را دشمن دارد اگر چه دوزخى بود بهشتى گردد. و گفته‏اند كه: بزه كارى از دنيا برفت بخوابش ديدند گفتند كه: خدا با تو چه كرد؟ - گفت: بوقت مرگ گناه خويش بسيار ديدم و هيچ شفيعى و دست آويزى نديدم گفتم: ملكا اگر چه خويشتن نابكار و بى طاعت بودم اما تو دانى كه نيكان را و مطيعان را دوست داشتم، بدان بر من ببخشود و بيامرزيد مرا و بر من رحمت كرد.
قال الله تعالى: يا أيها الذين آمنوا لا تتخذوا عدى و عدوكم أولياء تلقون اليهم بالمودة361
يعنى شما كه مومنانيد دشمن مرا و دشمن خود را بدست مى‏گيريد. و در جاى ديگر فرمود:
لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حادالله و رسوله و لو كانوا آباءهم أو أبناءهم أو اخوانهم أو عشيرتهم‏362 تا آخر آيه؛
يعنى كه يا محمد تو نيابى كسى كه ايمان دارد بخدا و بروز قيامت دوست دارد دشمن خدا را و اگر چه پدرش يا فرزندش يا برادرش يا خويشاوندش بود، دوست خدا آن بود كه دلش بايمان مزين و آراسته بود، و دشمن خدا آن بود كه فعلى يا صفتى با خداى خواند كه خداى تعالى از آن منزه و متعالى بود. و گفته‏اند كه: دشمن خداى آنكس بود كه باطل بر دست گيرد و داند كه آن باطل است أما آنكه نداند و بپندارد كه آن حق است دشمن خداى تعالى نبود الا اينكه قولش باطل است؛ و اين باطل است زيرا كه جهودان و ترسايان كه بت پرستند پندارند كه بحق‏اند و باتقاف جمله دشمن خدااند. و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمود كه: يا على دوست تو دوست منست و دشمن تو دشمن منست، و دشمن من دشمن تست، و دشمن من و دشمن تو در لعنت خداى تعالى باشد.

346 من أصاب مالا من مهاوش أذهبه الله فى نهابر.363

هر كه مالى از حرام و شبهت آميخته بدست آيدش خداى تعالى آن مار را درهلاك برد، و هلاك اينجا عقوبت باشد و لطف و بركت باز گرفتن بود يعنى هر كه از حرام و شبهت چيزى اندوزد اگر خورد و اگر نخورد عقوبت يابد، و اگر بخير كند پذيرفته نشود و عقوبت يابد، و اگر نگهدارد عقوبت يابد و خداى تعالى در آن بركت نكند و از حادثه‏ها باز نيايد، و هر ساعتى گناهى از وى حاصل مى‏آيد و در واجب تقصير مى‏كند؛ گناه در آن تصرف كردنست، و واجب با خداوندش رسانيدنست و از آن توبه كردنست.
و حال فتوى كن‏364 و بهانه جوى در حرام از حال دزد و راهزن بترست؛ زيرا كه دزد داند كه حرام مى‏خورد و فتوى كن فتوى را بهانه مى‏سازد و دليل مى‏كند بر حلال؛ و نزديك باشد كه كافر شود،365 و جاهل و حرام خواره بلذت حالى نگرد و آن فرمانى كه دهد و حرمتى كش باشد مانند آن آرزو كند، و خردمند بقيامت و عاقبت و سرانجامش نگرد آنرا كاره بود و نخواهد، و مثال حرام خواره چون سگى بود كه استخوانى سر تيز بدهان مى‏گيرد و مى‏خراشد و استخوان لب و دهان وى مى‏برد و خون گرم از آن مى‏آيد و مى‏خورد و خوشش مى‏آيد و بر آن حريص مى‏شود و مى‏پندارد كه آن از استخوان مى‏آيد چون لب و دهانش سرد شود و درد و سوزش بر گيرد بداند كه از لب و دهان است.
و زاهدى كه پيوسته روزه داشتى شبانگاه چندانى بخوردى كه زندگانى بدان باز يابيدى و زار زار بگريستى و گفتى كه: پندارم كه مردار مى‏خورم. و يكى سرايى را بأمانى داشت وقتى خطى نوشته بود نمى‏خوشكيد366 خواست كه قدرى خاك از آن ديوار سراى بر گيرد و بر آن خط كند انديشيد كه بود كه نشايد، ديگر باره قصد كرد آوازى شنيد كه امانت بجاى دار و حرام اگر چه اندكى باشد خوار مدار كه عقابش بيشتر باشد از آنكه كس طاقتش دارد. و يكى ببازار شد تا گندم خرد دانه‏اى از بهر آزمايش بدهان نهاد و بخائيد بدلش نبود367 بازگشت از پس آن يادش آمد كه حلالى نخواستم؛ بيامد و گندم فروش را طلب كرد او را نيافت بجانبى نشان وى دادند مرد بدانجا رفت چون بدانجا رسيد گفتند كه: وى بحج رفت مرد ترتيب كرد368 و بدنبال وى‏369 بحج رفت و با خود گفت كه: نبايد370 كه مرگ در رسد و حلالى نخواسته باشم، از قفاى وى برفت و حلالى بخواست.
و بدان روزگار كه: اميرالمومنين على عليه الصلوة والسلام بكوفه بود و عراف و حجاز بفرمان او بود يكى گويد كه گرم هنگامى در نزديك وى شدم اميرالمومنين (عليه السلام) كاسه چوبين در دست داشت مهرش بر سر نهاده و پوستيش در سر بسته مهر بر گرفت و پاره‏اى پوست جو از آن فرو كرد و در آب آغشت و بخورد و خداى را شكر كرد ديگر باره مهرش بر نهاد گفتم كه: يا اميرالمومنين و يا امام المتقين و قائد الغر المحجلين يا اسد الله يا أخا الرسول و يا زوج البتول يا ابا الحسن و الحسين جان من فداى تو باد طعام فراخ و نرخ ارزانست چونست كه كاسه پوست را مهر كردى؟ - گفت: از بهر آن مى‏كنم كه مى‏دانم كه اين از كجاست مى‏ترسم كه كسى بر سبيل شفقت زيت در آن‏371 كند و من ندانم كه از كجا بود. و باخر الزمان از حرام چنان نترسند كه پيشينيان از حلال مى‏ترسيدند و يكى گويد كه چون ترا گويند كه از خدا مى‏ترسى خاموش شو و جواب مده كه اگر گوئى: نمى‏ترسم؛ عاصى و فاسق باشى، و اگر گوئى كه مى‏ترسم؛ نشان ترس آدمى آن باشد كه از آنچه مى‏پرهيزد مى‏ترسد و از آنچه نمى‏پرهيزد نمى‏ترسد. و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه هر كه باك ندارد باندوختن مال كه از حلال است يا از حرام؛ خداى تعالى باك ندارد كه او را در دوزخ كند بهر درى كه خواهد.

347 من أعطى حظه من الرفق فقد أعطى حظه من خير الدنيا و الاخرة.

هر كه را كه بهره او بداده‏اند از مدارا كردن همچنانست كه بهره او بداده‏اند از نيكوئى دنيا و آخرت.

348 من آثر محبة الله على محبة الناس كفاه الله مؤنة الناس.

هر كه برگزيند دوستى خداى تعالى بر دوستى مردم خداى تعالى او را بى نياز گرداند از مؤنه مردم يعنى در كارها آن اختيار كند كه خدا دوست دارد اگر چه داند كه رضاى ديگرى در كارهاى ديگرست و نفعى بوى رسد يا مضرتى از وى بگردد خداى تعالى كفايت وى بكند و هر شرى از وى بگرداند.

349 من فارق الجماعة و استذل الامارة لقى الله و لا وجه له عنده.

هر كه بگذارد جماعت را و خوار دارد امارت را چون بقيامت شود بنزديك خداى تعالى هيچ روييش نبود يعنى خوار و بيمقدار باشد.

350 من نزع يده من الطاعة لم يكن له حجة يوم القيامة.

هر كه دست از طاعت امام بدارد روز قيامت هيچ حجتى نباشد او را؛ يعنى هر كه حجت خداى را كه امام زمانه است بيندازد و طاعتش ندارد و شرعيات نداند و از جماعتش فرار گيرد372 اگر چه شصت سال و هفتاد سال يا بيشتر در طاعتش بسر برد روز قيامت خداى تعالى نپذيرد. و رسول (عليه السلام) فرمايد كه: هر كه عبادتى كند و نداند اگر چه بوجه باشد خداى تعالى نپذيرد و بدان عقاب يابد، پس آنكه در عبادت چندين فرايض را سنت شمارد و بسيارى حلال با حرام گرداند و چندين مستحق را از حق محروم گرداند چگونه خداى تعالى طاعت وى پذيرد؟! و آنكه از پس وى رود بقيامت كجا حجتش باشد؟!.
اگر گويند كه: شما نيز عبادت از علما مى‏آموزيد؟ جواب آن باشد كه هر يكى از عالمان ما گويند كه از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) يا از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) يا از امامان ديگر بوى رسيده باشد و هيچكس نتواند كه مذهب نوى‏373 بنهد يا از سر خود چيزى گويد كه نشنوند؛ يا از علماى دين ملامتش رسد؛ و ازينجاست كه اول تا آخر مذهب و مقالت و گفتار در شريعت و عبادت يكى بوده است.
و جوابى ديگر معتمد آنست كه در ميان اين جماعت معصوم هست كجا گذارد كه ناصوابى در شرع فاش گردد نه چون ديگرى بود كه در هر مسئله‏اى چندين گفتار باشد و چنانكه خداى تعالى يكيست حق نيز بايد كه يكى باشد.
قال الله تعالى: اتخذوا أحبارهم و رهبانهم أربابا من دون الله؛
يعنى شجهودان و ترسايان عالمان خويش را بخدائى گرفتند و حضرت صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: ايشان عالمانشان را نماز نكردند 374 و روزه نداشتند الا آنكه حلال داشتند آنچه عالمانشان گفتند و حرام داشتند آنچه عالمانشان گفتند و ايشان را متابع شدند.

351 من فارق الجماعة مات ميتة جاهلية.375

هر كه از جماعت جدا شود مرگش چون مرگ جاهلان بود يعنى جاهلانى كه پيش از حضرت مصطفى (عليه السلام) بودند و خدايرا و شريعت را ندانستند از آنكه حجت خداى تعالى باز نشناختند و فرمانش نبردند.

352 من فارق الجماعة شبرا خلع ربقة الاسلام من عنقه.

هر كه از جماعت جدا شود چند376 وجبى همچنان باشد كه ريسمان اسلام از گردن بيرون كرده باشد و كمترين چيزى كه بدان چيزها پيمايند وجب بود و در علم كمترين يك مسئله بود كه فايده دهد يعنى هر كه درين يك مسئله جماعت حق را خلاف كند از اسلام بشود و دست از آن رسن بدارد كه خدا مى‏فرمايد كه: و اعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا؛ يعنى دست در رسن خدا زنيد و در دينش متفرق مشويد و چون اين آيه آمد مصطفى (عليه السلام) دست بر دوش اميرالمومنين (عليه السلام) زد و گفت: حبل خدا اينست كه دست در وى بايد زدن.

353 من سره ان يسكن بحبوحة الجنة فليلزم الجماعة.

هر كه مى‏خواهد كه در ميان بهشت خرم و شادان بنشيند بايد كه هميشه يا جماعت باشد يعنى جماعتى كه در ميان ايشان حجت خداى تعالى بود تا فايده اين خبر بهرزه نبود كه عقل خود اينچنين مى‏نمايد كه اگر عالم يك شب بى حجت خدا بودى خدا را نرسيدى كه مكلف را باز پرسيدى از گناهى كه در آنشب كردى. و حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: اگر در عالم يك كس بر حق باش جماعت او باشد و آنكس كه باوى باشد با جماعت بوده باشد؛ و هر عاقلى كه تامل كند و در جواب انصاف دهد ويرا گويند: چه گوئى: اگر جماعتى گويند و در ميان يكى معصوم باشد اين جماعت را آن گويد و آن فرمايد كه مصطفى (عليه السلام) آورده باشد و خداى تعالى بدان تكليف كرده باشد و اين جماعت را بدليل و حجت عصمت وى معلوم باشد و بهرچه مى‏گويد يقين دارند كه حق است، اين جماعت با اين شخص بر حق‏اند يا نه؟ - و اگر با وى خلاف كنند باطل باشد377 يا نه؟ - نتواند گفتن كه: نه، كه بس انكارى ظاهر كرده باشد، پس عاقل بايد كه بنگرد تا هيچ گروهى را از اين امت برين صفت يابد كه گفته آمد؟ و چون جماعتى چنانكه بگفتيم بسببى پوشيده باشد واجب كند كه ديگرى را بر حق دارد و اين همچنان باشد كه گويند: در فلان شهر فلان كس بر حق است كه خداى را يكى گويد پس چون دو گويند يا سه گويند بيشتر بر حق باشند.
و ديگر هر گروهى كه مذهبشان با كسى مى‏خوانند كه از پس حضرت مصطفى (عليه السلام) بده سال يا بصد سال بوده‏اند و پيدا شده‏اند ايشانرا گويند كه: بروزگار حضرت مصطفى (عليه السلام) هيچ كس ديگر برين مذهب بود يا نه؟ - اگر گويند كه: نبود، پس اين مذهب بدعت و ضلالت باشد، و اگر گويند كه: بود؛ گوئيم ايشان را: در آنكه مذهب با ايشان مى‏خوانند فايده چيست؟ چرا با ديگرى نمى‏خوانند؟ بچه از ديگران بهتر بودند؟ اگر گويند كه: وى از علم خود بنهاد، برين وجه روا نباشد كه شخصى كه پيغمبر نباشد و جبرئيل بوى نيايد مذهب نهد و چون بنهد حقيقت آن باطل باشد.

354 من أقال نادما بيعته أقاله الله عثرته يوم القيامة.

هر كه خريده‏اى را باز دهد چون فروشنده پشيمان شود خداى تعالى در قيامت از گناهش درگذرد. چنين آورده‏اند كه يكى از ياران حسن بصرى نام وى أيوب‏378 در بازار دكانى گرفت و بسختيا نفروشى بنشست تا روزى مردى از وى سختيهانها خريده بود ببرد و باز آورد گفت: مرا پشيمانى حاصل شد بيع اقالت كرد پس از آن بدكان ننشست، گفتند: چرا بدكان ننشستى؟ - گفت: از بهر اين مراد نشسته بودم و كار بستن اين خبر؛ مقصود حاصل آمد اين نام بر وى بماند. و اين اقاله از آن كردارهاى نيك است كه هر وقتى نباشد پس هر كس بتواند كه كند بايد كه بغنيمت دارد و بدان زيادت ننگرد و بدل فروشنده نگرد كه چگونه در كُرم‏379 و زحير380 باشد و هر گه كه يادش آيد بجوشد و چون باز جاى خويش دهد وى شاد شود و هر گه نيك مردى شاد شود خداى تعالى خشنود گردد و گناهش بيامرزد و نبايد كه قول ناكسى بشنود كه ترا اين نيك افتاد و اين بيع حلالست؛ و آنچه بدين ماند؛ كه يارى شيطان مى‏دهد و كس را از خير مى‏دارد.

355 من كف لسانه عن أعراض الناس أقاله الله عثرته يوم القيامة.

هر كه زبان را باز دارد از غيبت مردم خداى تعالى از گناهش در گذرد يعنى هر كه زبان را در بند آورد از گفتن آنكه فلان را روى چنين است يا چشمش چنانست و پايش چنين؛ و آنچه بدين ماند از چيزهائى كه (مذموم و ناپسند است) خداى تعالى عذاب گناهانى كه كرده باشد نكند زيرا كه غيبت گناهيست كه كردن او سهل است و هوا بدان تعلق گيرد و بيم خلقان كم بود پس آنكه هوا را بشكند و نفس را فرود آورد و غيبت را دست بدارد خداى تعالى نپسندد كه ويرا از آن چيزى بپرسد و ننگرد كه ديگر آمرزيده شود و از هيچ گناهى كس را چنان نگزيرد كه از غيبت بگريزد381 زيرا كه كم گناهى بود كه در وى منفعت دنيائى نباشد و غيبت گناهيست كه در وى هيچ نفعى نبود اما هر كه فعلى كند كه خداى تعالى آنرا كاره بود و از خداى تعالى شرم ندارد شايد كه مردم ويرا بدان فعل ذم و غيبت كنند و حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: هر كه بيند كه ناكسى در حق مومنى بد مى‏گويد نگذارد و آن مومن را حمايت دارد بقيامت در حمايت خداى تعالى بود.

356 من فرق بين والدة و ولدها فرق الله بينه و بين أحبته يوم القيامة.

هر كه ميان مادر و پدر و فرزند جدائى افكند خداى تعالى ميان وى و دوستانش جدائى افكند يعنى هر كه زن را طلاق دهد و فرزندان او را از وى جدا كند و يا از كنيزك فرزند آورد و يا كنيزك كه خود او را فرزندى بود از وى جدا شود و آنچه بدين ماند خداى تعالى او را از خويش و فرزند و پيوند و دوستان كه بهشتى باشند جدائى افكند و هر كه از دوستان جدا شود ناچار بدوزخ شود، و يكى دو غلامك داشت هر دو را بفروخت و ايشان برادران بودند.382 و مردى بود زن را طلاق داد و بسبب فرزند ميان ايشان خلاف برخاست بنزديك پيغمبر (عليه السلام) شدند مرد گفت كه: اين فرزند بمن اوليترست كه من برگرفتمش پيش از آنكه مادرش برگرفت، و من بنهادمش پيش از آنكه مادرش بنهاد، زن گفت: اول تو برگرفتى و سبكبار بودى و چون بنهادى بشهوت بنهادى، و من كه برگرفتم سنگى بار383 و با مشقت بودم و چون نهادم برنج و درد بنهادم، رسول (عليه السلام) گفت كه: كودك مادر بر گيرد.

357 من شاب شيبة كانت له نورا يوم القيامة.

هر كه در اسلام مويش سفيد شود اگر همه يكتاب يود بروز قيامت نورى گردد يعنى هر كه باول تكليف خدايرا بداند و زندگانى بر صلاح و سداد بپيرى آورد بهر موئى كه بر سرش سفيد شود بقيامت نورى گردد و نيكيش بنويسند و درجه‏اش بيفزايند اما آنكه جوانى در بطالت بكار برد بحال پيرى چون توبه كند اگر چه خداى تعالى بپذيرد و گناهش بيامرزد محل و منزلتش پيدا باشد كه تا كجا رسد و از پيرى پيدا بود كه چه آيد، و عاقل بايد كه بجوانى طاعت بجا آورد كه قوت دارد.
آورده‏اند كه هر كه در جوانى روى بطاعت نهد و هوا را بشكند و هرزه و هوس از سر بدر كند و رضاى خدا جويد خداى تعالى ويرا گويد كه: اى بنده جوانى را بشكستى و اقبال بر من كردى و همسالان تو براندن هوا و جستن مراد مشغولند و تو رضاى من مى‏جوئى؛ بجلال قدرم كه با صديقانت ببهشت فرستم، و هر كه عمر را بباد دهد و قوت جوانى را در معصيت بكار برد چون پير شود و از گناه پشيمان شود و از دل گويد: يا رب، خدى تعالى گويد: لبيك اى بنده دير آمدى و آنگاه آمدى كه ضعيف و بيچاره شدى و از دنيا دست بشستى و از همه چيزى سير شدى و هر كسى از تو بگريخت وليكن باكى نيست كه من ترا خريدارم و گناهت بيامرزم و بمقصودت رسانم.
و حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) فرمايد كه: هر كه پيرى را از بهر پيريش حرمت دارد بقيامت از فزع الاكبر ايمن گردد.
و پيرى وقتى در محرابى استاده بود و محاسن در دست گرفته و مى‏گفت: ملكا بندگان ترا عادتست‏384 كه آزاد كنند درم خريده‏اى را كه در خدمت ايشان پير شود، و من بنده توام در اسلام پير شده‏ام مراد آزاد كن از دوزخ.

358 من يسر على معسر يسر الله عليه فى الدنيا و الاخرة.

هر كه كارى يا وامى براى كسى آسان كند خداى تعالى همه كارهاى سخت در دنيا و آخرت بر وى آسان كند يعنى اگر كسى وامى دارد بر كسى، و وا مدار چيزى ندارد مهلتش دهد يا بعضى از آن بوى بخشد يا جنسى بدهد بستاند و نگويد كه زر مى‏بايد و مقصودش آن باشد تا آن متاع بكم بها بخرد و آنچه بدين ماند و وامدار چون تواند كه وام باز دهد و امروز بفردا مى‏كند ظالم بود. آورده‏اند كه هر كه را قرضى بكسى بايد دادن حلال نباشد كه نان با نانخورش خورد تا آن وقت كه وام بگزارد.

359 من أنظر معسرا او وضع له أظله الله تحت ظل عرشه يوم لاظل الا ظله.

هر كه وامدارى را قرض بر وى آسان گرداند يا چيزى از وى فرو نهد و مهلتش دهد خداى تعالى در سايه عرشش بدارد آنروز كه جز سايه عرش هيچ چيز ديگر سايه ندارد. و حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: هر كه وامدارى را مهلت دهد بهر روزى ثواب صديقى بيابد؛ بخبرى ديگر: هر روزى چندان ثواب بيابد كه اگر بوزن كوه احد زر بصدقه بدادى نيافتى.385

360 من كان ذالسانين فى الدنيا جعل الله له يوم القيامة لسانين من نار.386

هر كه دو زبان بود در دنيا خداى تعالى او را بقيامت دو زبان دهد از آتش دوزخ يعنى هر كه نفاق برد چون اهل حق را بيند چنان نمايد كه از ايشانست و آنگه كه در ميان مردم بود و روئى كند خداى تعالى در دوزخ او را دو چندان عقاب كند كه ديگران را.387
قال الله تعالى: ان المنافقين فى الدرك الأسفل من النار.388
يعنى در زيرترين درك دوزخ جاى منافقان بود و تا بقيامت در گور در عذاب و نكال بود.

361 من نظر فى كتاب أخيه بغير اذنه فكانما ينظر فى النار.

هر كه در نامه برادرش نگرد بى دستورى وى چنان بود كه در آتش دوزخ نگرد و نشايد كه كس بر احوال پوشيده مردم تجسس كند زيرا كه معلومست كه اين گناهى عظيم است، و اگر نامه‏اى در دست يكى بيند نشايد كه از وى بخواهد كه بود كه شرم دارد كه ندهد و چون بدهد بدلش خوش نباشد اما اگر از فساد و مضرتى ترسد شايد كه طلب كند و بى دستورى وى بخواند چنانكه (محمد ابوبكر باعثمان‏389) اگر چه آنكه در دين بود كشتن وى مفسده بود.390

362 من كان آمرا بمعروف فليسكن أمره ذلك بمعروف.

هر كه امر بنيكى فرمايد بايد كه فرموده نيكى بود يعنى هر كه ديگرى را چيزى فرمايد بايد كه از بهر آن گويد كه آن خير است و خدا فرموده است و كردن آن دوست مى‏دارد و مقصودش آن خير گفتن نباشد تا خلق ويرا مدح كنند يا بدان سبب كارى ديگر از پيش ببرد و آنچه بدين ماند از فعلهائى كه اهل ناموس‏391 كنند و سخن در منكر همچنين باشد يعنى بايد كه از بهر آن باز دارد كه آن زشت است و خداى تعالى از آن نهى كرده است و كردنش را كاره است و بقولى ديگر هر كه يكى را بخير فرمايد بايد كه داند كه آن خيرست و پس از آن فرمايد؛ و از اينجاست كه هر كه معروف فرمايد بايد كه پنج چيز داند:
اول - بايد كه معروف از منكر باز داند تا از سر جهل نفرمايد.
دوم - بايد كه مقصودش از فرمودن رضاى خداى تعالى باشد و قوت اسلام.
سيم - بايد كه مشفق و مهربان بود بر آنكه خير فرمايد تا رفق و مدارا كند تا سخنش در گيرد.
چهارم - بايد كه صابر و بردبار بود و چون سفاهت و بى خردى بيند منزجر و دلتنگ نشود.
پنجم - بايد كه چون خيرى فرمايد اول خود قيام نمايد پس بفرمايد، و چون از منكر باز دارد اول از خود بنهد و پس باز دارد تا سخنش موثر بود و بوى التفات كنند؛ اگر چه حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: أمر بمعروف فرمائيد اگر چه خويشتن نكنيد و از فحشاء و منكر باز داريد و اگر چه خويشتن باز نايستيد. اين خبر دليلست كه امر بمعروف و نهى از منكر از همه عاقل و بالغ واجب بود و پرسيدند حضرت مصطفى (عليه السلام) را كه: چه بهتر است؟ - فرمود كه: چهار چيز؛ اول - ايمان آوردن بخداى تعالى. دوم - با خويشان پيوستن. سيم - امر بمعروف كردن. چهارم - نهى از منكر كردن. و حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد كه قومى مى‏باشند كه خيرات را سبب شوند و درهاى خير برايشان گشاده شود و درهاى شر برايشان بسته شود ايشان قومى‏اند كه امر بمعروف كنند و از منكر باز زنند، و آنكس كه بخلاف اين كند درهاى خير بر ايشان بسته شود، و درهاى شر بر ايشان گشاده شود، و مردم با خير و بركت باشند مادام تا أمر بمعروف و نهى از منكر كنند و چون بخلاف اين باشند خداى تعالى بركت از ايشان برگيرد، و ايشان را بر يكديگر مسلط گرداند، تا خون يكديگر مى‏ريزند و مال يكديگر مى‏برند و ديگر ظلمها مى‏كنند و ايشان را در آسمان و زمين هيچ يارى و ناصرى نباشد، و هر جمعى كه در ميان ايشان باشند و يكى از ايشان بدست يا بزبان گناهى كند و ايشان او را از آن باز ندارند خداى تعالى جمله را عقوبت كند، و معصيت نه همان باشد كه خمر خورند يا زنا كنند يا دزدى كنند بلكه هرزه گفتن و خنديدن بقهقهه و مزاح كردن همه معصيتهاى بزرگ‏اند و بر همه كس واجب باش كه از آن باز ايستند و ديگران را از آن باز دارند و حضرت محمد باقر (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: هر كه أمر بمعروف و نهى از منكر كند يا يارى كند شخصى را بر آنكه اين كند خداى تعالى عزيزش گرداند در دنيا و آخرت، و حافظ و ناصر وى بود، و هر كه بخلاف اين كند خداى تعالى در دو گيتى خوار و مخذولش گرداند، و خداى تعالى يوشع بن نون را (عليه السلام) گفت كه: من از فلان قوم چهل هزار مردان نيك و شصت هزار مردان بد را هلاك خواهم كرد يوشع بن نون (عليه السلام) گفت: ملكا بندگان نيك چه كرده‏اند؟ - گفت: زيرا كه نيكان از بهر من بر بدان خشم نمى‏گيرند و با ايشان نشست و خاست مى‏كنند، و ميان ايشان خورد و داد و ستد و گرفت مى‏رود392 و حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: مثل گناه كننده و واجبات از دست بداده با ديگران چون كشتيى بود كه در وى قومى بسه فرقت شوند و كشتى ميان ايشان بسه فرقتست؛ پس آن فرقت كه زيرترند خواهند كه سوراخى از بهر حاجت در كشتى كند، قومى گويند كه: آب برآيد و تمام قوم غرق شوند، و قومى گويند كه: مخيرند اگر خواهند اگر خواهند بكنند و اگر خواهند نكنند؛ اگر بگذارند همه باب غرقه شوند و اگر نگذارند همه رسته شوند.

پى‏نوشتها:‌


330) در نسخه قديم باضافه و ان لم يستغفر يعنى هر چند كه استغفار نكرده باشد و آمرزش نخواسته باشد.
331) مطففين) بمعنى كم فروشان است نه غيبت كنندگان پس گويا از اينجا عبارتى ساقط شده است يا بتصرف و توجيهى اين معنى را در اينجا اراده بايد كرد؛ فتفطن و تبصر.
332) پوشيده نماند كه: كلمه (بزبان) كه قبل از قلاب (كروشه) بى قرينه قرار گرفته آخرين كلمه قسمت ساقط از نسخه متعلق بنگارنده است و از اين عبارت (بگويد كه آنچه بود) كه در نسخه نگارنده كه نسبة كم غلطتر و قابل اعتمادتر است هست بار ديگر شروع بچاپ مى‏كنيم پس قسمت واقع در ميان اين دو قلاب (دو كروشه) كه يكى در آغاز سطر چهارم صفحه هفتاد و دو (72) بنظر مى‏رسد و يكى ديگر كه قرينه و مقابل آنست در همين جا ملاحظه مى‏شود فقط از روى نسخه شماره 127 بكتابخانه مركزى دانشگاه كه بسيار مشوش است چاپ شده است.
333) عبارت ميان دو قلاب از نسخه متعلق بدانشگاه ساقط است.
334) در نسخه اصل: (و هر كه از شما).
335) در برهان قاطع گفته: (خيو بكسر اول و سكون ثانى و واو آب دهن را گويند و بفتح اول و ضم ثانى هم درست است.)
336) در نسخه ديگر: (بينداختند.)
337) در نسخه ديگر: (مردمان).
338) در نسخه ديگر: (وى كه آن چنان مرديست كه دير مى‏آيد). در برهان قاطع گفته: گرانجان با جيم كنايه از مردم سخت جان و مردم بسيار پير و سالخورده و رعشه ناك باشد و مردم فقير و بيمار و از جان سير آمده را نيز گويند و آهار و پالوده را هم گفته‏اند چه آن مانند پيران لرزان و رعشه ناك است.)
339) بر خلقش) يعنى در ملا عام و (على رؤس الاشهاد) يعنى در مرأى و منظر مردم.
340) ذيل آيه 23 سوره مباركه نور، و صدر آن اين است: ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المومنات.
341) آيه 24 سوره مباركه نور است.
342) صدر آيه 19 سوره نور و ذيل آن اينست: والله يعلم و أنتم لا تعلمون.
343) در هر دو نسخه: (ظاهر گرداند) و اين معنى مبنى بر آنست كه (يشيع) بصيغه غايب از باب افعال قرائت شود.
344) آيه 15 سوره مباركه نور است.
345) ذيل آيه 16 سوره مباركه نور و صدر آن اينست: و لولا اذ سمعتموه قلتم.
346) از آيه 11 سوره مباركه نور است.
347) عبارت ميان دو قلاب در نسخه قديم نيست.
348) در نسخه ديگر: (كه پيش يكى سخنى گويد و پيش ديگر.)
349) در منتهى الارب گفته: (رشاش كسحاب چكيده‏هاى خون و اشك و آب و جز آن.)
350) در نسخه عتيقه: غفرالله له.
351) طبق نسخه عتيقه اين قسمت جزء حديث سابق و متمم آنست.
352) كذا در نسخه قديم و در نسخه ديگر: (آشكارا).
353) در نسخه عتيقه: (فلينتهز.)
354) كذا در هر دو نسخه و مناسب بسياق عبارت (او) است.
355) اين قصه در كتب اخبار مختلف نقل شده و يك طريقش آنست كه مولوى در مثنوى نقل مى‏كند (اواخر دفتر اول):

از على آموز اخلاص عمل در غزابر پهلوانى دست يافت او خدو انداخت بر روى على   شير حق را دان مطهر از دغل زود شمشيرى بر آورد و شتافت افتخار هر نبى و هر ولى

(تا آخر قصه كه مشتمل است بر مسلمان شدن وى با پنجاه نفر از خويشاوندانش.)
356) يعنى سبب استحقاق نبوت تو اين امر بود.
357) در نسخه عتيقه اين حديث را در اين مورد نياورده است.
358) در نسخه قديم: (كه در پيش مى‏نمايد.)
359) در نسخه ديگر: (رسد) و باقى عبارت كذا در هر دو نسخه؛ پس چيزى از متن ساقط است.
360) در نسخه ديگر: (ميكنى) و آن مناسبتر بسياق كلام است.
361) صدر نخستين آيه سوره مباركه ممتحنه است.
362) صدر آخرين آيه سورة المجادلة و ذيل آن اينست: اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و أيدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون.
363) جزرى در نهايه گفته: و فيه: من .صاب مالا من مهاوش أذهبه الله فى نهابر؛ هو كل مال أصيب من غير حله و لا يدرى ما وجهه و الهواش ما جمع من مال حرام و حلال كأنه جمع مهوش من الهوش (و هو) الجمع و الخلط.و الميم زائدة و يروى نهاوش بالنون و قد تقدم و يروى بالتاء و كسر الواو جمع تهواش و هو بمعناه.
364) در نسخه ديگر: (فتوى ده) و مراد مفتى است.
365) از اين آيه مباركه انما يأمركم بالسوء والفحشاء شو ان تقولوا على الله مالا تعلمون (آيه 169 سوره مباركه بقره) معلوم مى‏شود كه اين امر غايت قصواى مراتب گناهان است، و از آيه 32 سوره مباركه اعراف نيز اين مطلب بطور وضوح بر مى‏آيد؛ فراجع ان شئت.
366) در نسخه ديگر: (نمى‏خوشيد) و مراد (نمى‏خشكيد) است.
367) يعنى بدلش نچسبيد و موافق ميلش نشد.
368) در نسخه ديگر: (مرد ترتيب توشه راه كرد.)
369) در نسخه قديم: (دنباله اوى.)
370) يعنى مبادا؛ و در كتب قديمه نوعا بجاى مبادا كه اكنون در ميان مردم مصطلح است (نبايد) بكار برده‏اند.
371) در هر دو نسخه (بزيادت) و بقرينه روايات معروفه در اين باب كه در كتب فريقين مذكور است تصحيح شد.
372) در نسخه ديگر: (فرا نگيرد.)
373) در نسخه ديگر: (مذهبى بنوى.)
374) نص روايت چنانكه در تفسير عياشى بنظر مى‏رسد اين است: أبو بصير عن أبى عبدالله (عليه السلام) فى قول الله: اتخذوا أحبارهم و رهبانهم أربابا من دون الله فقال: اما والله ما صاموالهم و لا صلوا ولكنهم أحلوا لهم حراما و حرموا عليهم حلالا فاتبعوهم و اخبار بسيار در تفسير آيه كه مفاد آنها نيز همين است نقل شده هر كه طالب باشد بتفسير برهان (ج 1 چاپ اول؛ ص 319) مراجعه كند و يا بكتاب قضاء وسائل و يا بمجلد اول بحارالانوار.
375) كذا در دو نسخه ليكن اين حديث در نسخه عتيقه در اين مورد بنظر نمى‏رسد و در ترتيب روايات منقوله نيز اختلاف اندكى ميان اين كتاب و آن نسخه بنظر مى‏رسد چون مهم نيست بياد كردن آن نمى‏پردازيم.
376) چند) در امثال اين مورد بمعنى مطلق مقدار است يعنى بقدر يك وجب.
377) در نسخه ديگر: (باشند.)
378) كذا در نسخه ليكن در منتهى الارب گفته: (سختيان بالكسر پوست بزدباغت يافته؛ معرب است، و شهريست از آن شهر أبو أيوب سختيانى) ليكن ابن الاثير در لباب (سختيان) را بفتح سين ضبط كرده طالب تفصيل بتاج العروس و يا بكتب أنساب و تصوف مراجعه كند.
379) در برهان قاطع گفته: (گرم بضم اول و سكون ثانى و ميم بمعنى غم و اندوه و زحمت سخت و گرفتگى دل و دلگيرى باشد.)
380) در سابق از بهار عجم نقل شد كه (زحير) بمعنى پيچش دل است.
381) در اينجا عبارت همانست كه بنظر مى‏رسد.
382) كذا؟
383) كذا در نسخه قديم و مراد همان سنگين بار است.
384) سعدى باين قصه اشاره مى‏كند:
رسم است كه مالكان تحرير اى بار خداى گيتى آراى   آزاد كنند بنده پير بر بنده پير خود ببخشاى

385) در نسخه ديگر: (بصدقه دهد چنان نباشد كه روزى مهلت وامدارى داده باشد.)
386) در نسخه عتيقه: (فى النار.)
387) در نسخه عتيقه: (دوباره چند آن ديگران عقاب دهد.)
388) صدر آيه 45 سوره النساء و ذيل آن اينست: ولن تجد لهم نصيرا.
389) عبارت ميان دو قلاب در نسخه قديم نيست.
390) در نسخه ديگر: (بخواهد بود.)
391) ناموس در اينجا بمعنى نيرنگ و حيله و امثال آن مى‏باشد.
392) در حاشيه بخط نو نويس: (مى‏كنند).