شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۲۹ -


اخبارى (664) كه در آن باب روايت كرده گرچه بيشتر آنها در نفى صورت و جسم و محدوديت است ، لكن اگر اندكى تامل كنيد آنها را شامل همه صفات مى يابيد، يعنى همه صفاتى را كه با آوردن آنها براى خدا باعث شود كه شايسته جلالت و كرامت وجه خدا نباشد شامل مى شود، اگر چه آن صفات را از خدا نتوان نفى كرد، بنابراين بايد خداوند را بزرگ داشت ، و مثال را درباره سلاطين و شاهان آورد كه زوال پذيرند، لذا گوييم : از كمال انسان قوت شهوت اوست ، و آيا مى توانيد به شاه در جمع مردم بگوييد: اى كسى كه ديشب با فلان زنت ده بار نزديكى كردى و يا بگويد اى متغوط در حالى كه شاه به هر دو صفت موصوف است و اگر اين دو صفت نبودند مى بايد شاه در صفت اول نا كامل و در صفت دوم مريض باشد، و لذا خداى تعالى فرمود: قل ادعوا الله اءو ادعوا الرحمن اءيا ما تدعوا فله الاءسماء الحسنى (665) يعنى : ((بگو: خدا را بخوانيد و يا رحمن را بخوانيد، هر يك را بخوانيد خداوند داراى اسماء حسنى است )).
اكنون كه مطالب فوق را فهميديد آل محمد اسماء خدا هستند كه در سر و علانيه اى اختيار شده اند، چه اين كه ايشان اسماء حسنى خدا هستند كه خداوند ايشان را براى خود برگزيد و بندگانش را امر كرده كه ايشان را در سر و علانيه به آن اسماء بخوانند چنان كه فرمود: و لله الاءسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون فى اءسمائه سيجزون ما كانوا يعملون (666) يعنى : ((خداوند را اسماء حسنى است ، خداوند را با آن اسماء بخوانيد و كسانى را كه در اسماء خدا از راه بيرون مى روند رها كنيد، ايشان بر آنچه كرده اند عقاب مى شوند)).
عياشى (667) از امام رضا روايت كردند كه گفت : اذا نزلت بكم شدة فاستعينوا بنا على الله و هو قول الله و لله الاءسماء الحسنى فادعوه بها ((قال قال اءبو عبد الله نحن و الله الاءسماء الحسنى الذى لا يقبل من اءحد الا بمعرفتنا قال فادعوه بها.))
يعنى : ((هنگامى كه شدتى به شما روى آورده ما را واسطه قرار داده و از خدا كمك بخواهيد، و اين قول خداوند است كه فرمود: ((خداوند را اسماء حسنى است خدا را با آن اسماء بخوانيد، فرمود: امام صادق فرمود: به خدا سوگند ما اسماء حسنى هستيم كه خداوند جز به معرفت ما از كسى نمى پذيرد، فرمود: پس او را به اسماء حسنى بخوانيد)).
اما در سر همان است كه در شرح ((ابواب الايمان )) و ((الدعوة الحسنى )) بيان كرديم ، و در علانيه با روى آوردن به خدا و مردن در دست ايشان و دوستى و شفيع قرار دادن ايشان ، چنان كه خداوند: قسم به جان خورده كه اگر سائلى ايشان را واسطه قرار دهد او را رد نكند و آرزومندى را نا اميد نكند)).
چنان كه در تفسير امام ابو محمد حسن عسگرى (عليه السلام)(668) روايت شد كه فرمود: على بن حسين فرمود: پدرم از رسول خدا حديث كرد كه آن حضرت فرمود:
قَالَ يَا عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ آدَمَ لَمَّا رَأَى النُّورَ سَاطِعاً مِنْ صُلْبِه 0000 فَرَأَى أَشْبَاحَنَا فَقَالَ مَا هَذِهِ الْأَشْبَاحُ يَا رَبِّ فَقَالَ اللَّهُ يَا آدَمُ هَذِهِ الْأَشْبَاحُ أَفْضَلُ خَلَائِقِي وَ بَرِيَّاتِي هَذَا مُحَمَّدٌ وَ أَنَا الْحَمِيدُ وَ الْمَحْمُودُ فِي أَفْعَالِي شَقَقْتُ لَهُ اسْماً مِنِ اسْمِي وَ هَذَا عَلِيٌّ وَ أَنَا الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ شَقَقْتُ لَهُ اسْماً مِنِ اسْمِي وَ هَذِهِ فَاطِمَةُ وَ أَنَا فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ فَاطِمُ أَعْدَائِي عَنْ رَحْمَتِي يَوْمَ فَصْلِ قَضَائِي وَ فَاطِمُ أَوْلِيَائِي عَمَّا يَعْتَرِيهِمْ وَ يَشِينُهُمْ فَشَقَقْتُ لَهَا اسْماً مِنِ اسْمِي وَ هَذَا الْحَسَنُ وَ هَذَا الْحُسَيْنُ وَ أَنَا الْمُحْسِنُ الْمُجْمِلُ شَقَقْتُ لَهُمَا اسْماً مِنِ اسْمِي هَؤُلَاءِ خِيَارُ خَلِيقَتِي وَ كِرَامُ بَرِيَّتِي بِهِمْ آخُذُ وَ بِهِمْ أُعْطِي وَ بِهِمْ أُعَاقِبُ وَ بِهِمْ أُثِيبُ فَتَوَّسَلْ إِلَيَّ بِهِمْ يَا آدَمُ وَ إِذَا دَهَتْكَ دَاهِيَةٌ فَاجْعَلْهُمْ إِلَيَّ شُفَعَاءَكَ فَإِنِّي آلَيْتُ عَلَى نَفْسِي قَسَماً حَقّاً لَا أُخَيِّبُ بِهِمْ آمِلًا وَ لَا أَرُدُّ بِهِمْ سَائِلًا فَلِذَلِكَ حِينَ نَزَلَتْ مِنْهُ الْخَطِيئَةُ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِمْ فَتَابَ عَلَيْهِ وَ غَفَرَ لَهُ
هنگامى كه آدم نورى را ديد از صلب او مى درخشد... تا اين كه حديث را به اينجا رساند كه : پس اشباح ما را ديد، و پرسيد: پروردگارم ! اين اشباح چيستند؟ خداوند فرمود: اى آدم ! اين اشباح برترين مخلوقات منند، اين محمد و من حميد و محمود در كارها هستم ، براى او اسمى از اسم خود مشتق كردم و اين على و من على عظيم هستم ، اسمى را براى او از اسم خويش مشتق نمودم و اين فاطمه و من فاطر آسمانها و زمين هستم ، دشمنانم را از رحمت خود در روز قضاوت مى برّم و دوستانم از آنچه بر ايشان طارى مى شود و باعث عيب در آنها مى شود جدا مى كند به همين خاطر از اسم خود براى او اسمى مشتق كردم و اين حسن و او حسين است و من محسن مجمل هستم ، اسمى براى ايشان از اسم خود مشتق نمودم ايشان بهترين مخلوقاتم و گرامى ترين انسانها هستند و به ايشان مى گيريم و به ايشان مى دهيم و به ايشان عقاب مى كنم و به ايشان ثواب مى دهم ، اى آدم ايشان را وسيله اى نزد من قرار ده و هنگامى كه مشكلى پيش آمده ايشان را به نزد من شفيع نما من بر خودم سوگندى به حق خوردم كه به واسطه ايشان آرزومندى را ناكام نگذارم و خواهنده اى را به واسطه ايشان رد نكنم ؛ به همين خاطر كه به گناه افتاد خداى عزوجل را به ايشان خوانده ، خداوند توبه او را پذيرفت و بخشيد)).
علت اين كه آنها را برى خويش برگزيد و ديگر اسماء را انتخاب ننمود اين است كه ايشان آيات تامه و امثال عليا و اسماء كبرى هستند كه از همه جمال و جلال او حكايت مى كنند، چنان كه در شرح و عترة خيرة رب العالمين بيان شد.
و فرمود:
و حزبه
حزب به معناى لشكر و همراهان مرد است كه بر فكر و نظر او هستند، و قبلا بيان كرديم كه ايشان در مقام محبت خدا به درجه اى رسيدند كه غير او را نمى بينند لذا خداوند گوش و چشم ايشان است .
چنان كه در اصول كافى (669) به اسنادش به حمادبن بشير روايت شد كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: رسول خدا فرمود: خداوند فرمود: من اءهان لى وليا فقد اءرصد لمحاربتى و ما تقرب الى عبد بشى ء اءحب الى مما افترضت عليه و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى اءحبه فاذا اءحببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها ان دعانى اءجبته و ان ساءلنى اءعطيته .
يعنى : ((هر كس ولى مرا خوار كند پرچم جنگ با من را بالا برده ، هيچ چيزى را بنده ام محبوب تر از واجب وسيله تقرب قرار نداده ، بنده هم نافله اى را برا نزديكى به من مى آورد تا اين كه من دوستش مى دارم ، وقتى دوستش بدارم گوش او مى شوم كه با آن مى شنود، و چشمش مى گردم كه با آن مى بيند، و زبانش مى شوم كه با آن سخن مى گويد و دستش مى شوم كه با آن مى گيرد، اگر مرا بخواند او را پاسخ مى دهم و اگر از من چيزى بخواهد به او مى دهم ...))
و امامان در گفتار از او پيشى نمى گيرند و به فرمان وى كار مى كنند، بنابراين ، ايشان مطلقا حزب خدا هستند.
فرمود:
و عيبة علمه
((عيبة )) به فتح زنبيل پوستى و غير آن است ، و چيزى كه در آن لباس ‍ گذارند و اگر بر كسى ((عيبه )) اطلاق شود يعنى جايگاه سر.
و فقره ((و خزان العلم )) مباحثى گذشت كه ما را از بحث در اينجا بى نياز مى كند.
فرمود:
و حجته
مراد از اين كه ائمه (عليهم السلام ) حجج الهى اند قبلا بيان شد، پس مراد در اين جا اين است كه ايشان حجت هاى بندگان بر خدا هستند، يعنى خداى تعالى از بندگان چيزى بيش از اين كه حجج او آورده اند نمى خواهد، بنابراين بندگان را جز به آنچه ايشان رساندند مؤ اخذه نمى كنند وگرنه بندگان مى توانند بگويند: ((چرا براى ما پيامبرى نفرستادى تا قبل از اين زمان كه ذليل و خوار شده ايم از وى پيروى نماييم )).(670)
صراط چيست ؟
فرمود:
و صراطه
اشاره به آيه شريفه : و اءن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ؛(671) اين صراط مستقيم من است از آن پيروى كنيد. در اخبار متواتر روايت شده كه ائمه (عليهم السلام ) صراط مستقيم هستند.
در بحارالانوار(672) از معانى الاخبار(673) به اسنادش به مفضل بن عمر روايت شده كه : قال ساءلت اءبا عبدالله (عليه السلام) عن الصراط فقال هو الطريق الى معرفة الله عزوجل و هما صراطان صراط فى الدنيا و صراط فى الاخرة فاءما الصراط الذى فى الدنيا فهو الامام المفروض الطاعة من عرفه فى الدنيا و اقتدى بهداه مر على الصراط الذى هو جسر جهنم فى الاخرة و من لم يعرفه فى الدنيا زلت قدمه عن الصراط فى الاخرة فتردى فى نار جهنم .
يعنى : ((از امام صادر درباره صراط پرسيدم ، فرمود: صراط به معناى راه به معرفت خداى عزوجل است ، صراط دو نوع است : صراط در دنيا، صراط در آخرت ، صراط دنيا امامى است كه طاعت او واجب و لازم است ، هر كس در دنيا او را شناخت و هدايت او را پذيرفت او را بر صراطى كه پل بر جهنم در آخرت است عبور دهد، و هر كس در دنيا او را نشناخت در آخرت گامش مى لغزد و در آتش دوزخ مى افتد)). اين صراط در ظاهر بود.
اما صراط در باطن نور اسم خداست كه در هر نفسى از سر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كه قوام همه خيرات است به وديعت نهاده شده است .
در تفسير فرات بن ابراهيم (عليه السلام) از عبيد بن كثير با حديث متصل از ابو هريره نقل كرده است كه : ((رسول خدا فرمود: اءتانى جبرئيل فقال اءبشرك يا محمد بما تجوز على الصراط قال قلت بلى قال تجوز بنور الله و يجوز على بنورك و نور من نور الله و تجوز اءمتك بنور على و نور على من نورك و من لم يجعل الله له مع على نورا فما له من نور يعنى : ((جبرئيل به نزد من آمد و گفت : اى محمد تو را بشارت مى دهم كه با چند چيز از صراط عبور كنى فرمود: به جبرئيل پاسخ دادم ، بگو! جبرئيل گفت : تو به نور خدا عبور مى كنى و على به نور تو و نور تو از نور خداست و امت تو به نور على عبور مى نمايند و نور على از نور توست ، و هر كس را خداوند با على نور نداد نورى ندارد)).
در عقائد صدوق (674) آمده است : و قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) لعلى يا على اذا كان يوم القيامد اءقعد اءنا و اءنت و جبرئيل على الصراط فلا يجوز على الصراط الا من كانت معه براءة بولايتك يعنى : ((پيامبر به على فرمود: اى على ! به هنگامى كه روز قيامت شود من و تو و جبرائيل بر صراط مى نشينيم هيچ كس از صراط عبور نمى كند مگر اين كه جواز ولايت تو را دارد)).
و نيز اخبار ديگرى در اين زمينه وجود دارد.
فرمود:
و نوره
نور اشاره به آيه نور دارد: الله نور السماوات و الاءرض مثل نوره كمشكاة ... يهدى الله لنورة من يشاء... من لم يجعل الله له نورا فما له من نور.(675)
و نيز اشاره به آيه زير دارد: و فآمنوا بالله و رسوله و النور الذى اءنزلنا(676)
و آيه : و اتبعوا النور الذى اءنزل معه اءولئك هم المفلحون (677) يعنى : ((از نورى كه با او نازل شده پيروى نماييد، ايشان رستگارانند)).
و آيه : يا اءيها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤ تكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به (678) يعنى : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خداوند پروا كنيد و به رسولش ايمان آوريد خداوند از رحمت خود دو بهره به شما مى دهد و به شما نورى مى دهد كه با آن حركت كنيد)).
و فرمود: يسعى نورهم بين اءيديهم و باءيمانهم ...(679) يعنى : ((نور ايشان در پيش رو و سمت راست حركت مى كند)).
و فرمود: يريدون ليطفوا نور الله باءفواههم و الله متم نوره ...(680) يعنى : ((مى خواهند نور خدا را با دهانهاى خود خاموش نمايند، ولى خداوند نور خود را كامل خواهد كرد)).
چه اين كه نور در همه اين آيات به امام (عليه السلام) تفسير شده است ، چنان كه در اصول كافى (681) براى آن بابى باز نشده است .
و از روايات آن باب به اسنادش به ابو خالد كابلى :
قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا فَقَالَ يَا أَبَا خَالِدٍ النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلَمُ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ
يعنى : ((از امام باقر از آيه : و فامنوا بالله و رسوله و النور الذى اءنزلنا پرسيدم ، فرمود: اى ابا خالد به خدا قسم نور ائمه از آل محمد تا روز قيامت هستند، به خدا سوگند ايشان نورى هستند كه نازل شده اند، و ايشان نور در آسمانها و در زمين هستند، به خدا سوگند اى ابا خالد نور امام در دلهاى مومنين از خورشيد روشن كننده در نهار روشنتر است ، ايشان دلهاى مومنين را پر نور مى كنند و خداوند نور ايشان را از هر كس بخواهد حاجب مى شود و لذا دلهاى ايشان تاريك مى گردد.
به خدا سوگند اى ابا خالد بنده اى ما را دوست نمى دارد و ما را ولى قرار نداده مگر اين كه خداوند دلش را پاك مى كند، خداوند دل بنده اى را پاك نمى كند مگر اين كه آن بنده تسليم ما مى شود و هرگاه تسليم ما شد خداوند او را از حساب سخت و شديد حفظ مى كند و از وحشت هاى روز قيامت ايمن مى نمايد)).
و در شرح ((مصابيح الدجى )) اخبارى در اين باب بيان شد.
از آن باب و ابواب ديگر اخبارى وجود دارد كه دلالت مى نمايد كه مراد از نور امام است و آنچه در دلهاى مومنين است سر آل محمد از مرتبه اسم الله است كه مطلقا در مرتبه عالم شهادت ظاهر است ، و ديگر اسماء حسنى را ظاهر مى سازد و به همين خاطر گفتند كه نور به خود ظاهر است ولى ديگران را آشكار و اظهار مى كند.
فرمود:
و رحمة الله و بركاته
تفسير آن بيان شد، بدان كه ائمه (عليهم السلام ) به لحاظ حقيقت و ذوات خويش اضافه اى به عالم الهى دارند و اضافه اى ديگر به عالم خلق ، و صفات ايشان نيز يا به لحاظ صفات ايشان مورد نظر قرار مى گيرد و يا به لحاظ خلق ، و افعال ايشان نيز اين دو اضافه را دارد.
پس در اين پنج فقره در فقره نخست مرتبه نخست را بيان كرد، فقره دوم مرتبه دوم و فقره سوم مرتبه سوم و فقره چهارم مرتبه چهارم را بيان نمود و فقره پنجم تا ((اهل الذكر)) نگاه به افعال ائمه (عليهم السلام ) به خلق دارد و اين فقره با مابعدش نگاه به خود ايشان دارد، لذا به پنج سلام اكتفاء فرموده است و خداوند به سوى رشد و تكامل هدايت مى كند و به سداد آگاهى مى بخشد.
فرمود:
اءشهد اءن لا اله الا الله وحده لا شريك له
((شهد)) مثل ((علم )) و ((كرم )) و شهود مصدر آن است ، ((اشهد)) به معناى ((احضر)) است .
مراد آگاهى دادن بر اين كه توحيد بايد شهودى باشد، نه مجرد تلفظ و يا تعبد، چه اين كه اين تنها مفيد حفظ خون و اموال است .
چنان كه مولى سيد الساجدين فرمود: اللهم قوما آمنوا باءلسنتهم ليحقنوا به دمائهم فاءدركوا ما اءملوا و انا آمنا بك باءلسنتنا و قلوبنا لتعفو عنا فاءدركنا فاءدرك بنا ما اءملنا و ثبت رجاءك فى صدورنا.(682) يعنى : ((خدايا عده اى با زبان ايمان آورده اند، تا خونشان حفظ گردد، و به آرزوى خود رسيده اند، ما به زبان و دلمان ايمان آورده ايم تا از ما عفو فرمايى ما را به آرزوى مان برسان ، و اميد خود را در دل ما ثابت گردان )).
پس ايمان به دل است كه مفيد عفو خداست و فايده آن اميد به او و قطع اميد از ديگران است چنين ايمانى با تخليه از عالم جسم و خيال و وهم و نفس و رسيدن به ساحت اسم خدا و مشاهده او به وجود مى آيد، و هنگامى كه خدا را مشاهده كرد و شناخت ، خداوند موسوم به الله اسمى را مى شناسد، چنان كه در شرح ((و ابواب الايمان )) و در شرح ((و القادة الهداة )) به تفصيل بيان كرديم .
و در فقره ((لا اله الا الله )) اشاره به مراتب معرفت و توحيد دارد، كلمه ((لا)) اشاره به مرتبه اضمحلال و فنا در عوالم اسم عالم و اسم عليم و عالم علم و عالم اسم مستاءثر دارد كه قبلا اشاره كرديم كه در اين عوالم به حقايق و وجودات اشاره نمى شود ولو اشاره عدميه و از خداى تعالى شاءنه باشد.
و كلمه ((اله )) اشاره به مرتبه تعين آن در عالم تميز وجودات و مفاتيح از عوالم الهى دارد كه به اشاره وجودى تنها از ناحيه خدا به آن مرتبه اشاره كنند.
و كلمه ((الا)) اشاره به مرتبه وجود كلى دارد. و آن كلمه استثناء است كه دلالت مى كند بر اين كه اين عالم داراى دو روى است : رويى به عالم غيب و آن روى به نام خاصى ناميده نمى شود، و رويى به عالم خلق و همين روى وجود ناميده مى شود و آن مرتب نبوت است كه جهت استفاضه از عالم غيب و حق تعالى و جهت افاضه به عالم شهادت و خلق است .
و كلمه الله اشاره به عالم وجود نورى دارد كه ظاهر به ذات و مظهر ديگران است و اين مطلب را به طور مشروح در ((و القادة الهداة )) در آورديم .
اين ترتيب اشاره دارد به اين كه حق معرفت اين است كه خلق به حق تعالى شناخته مى شود و نه حق به خلق چنان كه در كافى (683) به اسنادش به منصور بن حازم از امام صادق (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه گفت : قلت لاءبى عبد الله (عليه السلام) ان الله اءجل و اءكرم من اءن يعرف بخلقه بل الخلق يعرفون بالله قال صدقت يعنى : ((به امام صادق گفتم : خداوند بزرگتر و گرامى تر از اين است كه به خلقش شناخته شود بلكه خلق به خدا شناخته مى شود حضرت فرمود: مطلب همين است الحديث )).
در شرح ((وحده )) گوييم : بدانكه وحدت دو گونه است : 1. وحدت ذاتيه 2. وحدت عدديه .
1. وحدت ذاتيه عبارت از اين است كه براى ذات به لحاظ خودش نمى توان دومى در عرض آن فرض كرد و به اين و آن به آن دو اشاره كرد چه اين كه هرگز ذات در ازل و ابد از بين نمى رود، بنابراين انتزاع وحدت منشايى جز عدم انقطاع ذات ندارد.
2. وحدت عدديه عبارت از چيزى است كه بر معدود به علت محدود بدون و منقطع بودن و صادق نبودن بر دو و ديگر اعداد كه به اين و آن اشاره مى شود عارض مى گردد پس منشاى انتزاع در وحدت عددى معروض ‍ وحدت نيست بلكه منشاى انتزاع آن چيزى است كه وحدت در واحد بر آن مبتنى است يعنى انقطاع معدود و معروض از معروض و معدود ديگر اعداد.
در تفاوت واحد واحد
اكنون كه تفاوت آن دو را دانستيد پس تفاوت واحد واحد در اسماء الله حسنى را دانستيد كه واحد به اين اعتبار بر آن اطلاق مى شود كه عدم حق تعالى را محدود و منقطع نمى كند، عدم در ابتداء محدوديت نمى آورد لذا خداوند ازليت دارد، و در نهايت نيز عدم بر او طارى نمى شود و او را قطع و محدود نمى سازد لذا ابديت وى را از بين نمى برد، و وجود طارد عدم نيز او را قطع نمى كند، بلكه وجود خدا عين ذات اوست كه از عدم وجود پيشى گرفته است .
همانطور كه در خطبه اميرالمومنين (عليه السلام) در بيان (684) حقيقت نبوت روايت شده است فرمود: لا تصحبه الاءوقات و لا ترفده الاءودات سبق الاءوقات كونه و العدم وجوده و الابتداء اءزله يعنى : ((زمان با او همراهى ندارد و از ادوات كمك نگرفته است وجود خداوند از زمان پيشى گرفته و وجودش از عدم سبقت گرفته و ازليت او از ابتدا جلو زده است )).
بنابراين نمى توان چيزى را در عرض ذات قرار داد، گرچه به عنوان ابطال و عدم باشد.
و اين كه فرمودند: كان الله و لا شى ء(685) يعنى : ((خداوند بود و هيچ چيز با او نبود)).
براى بيان عدم انقطاع ذات و عدم امكان تصور چيزى در عرض ذات بوده است .
اما احد به اعتبار عدم اجزاء براى ذات است ، چه اين كه ذات همانند اعداد كامل تجزيه نمى پذيرد، مثلا نمى تواند علم جزيى و وجود جزيى ديگر و قدرت جزيى ديگر باشد، و همين طور ديگر اجزاء بلكه خداوند عين علم و قدرت و وجود است .
آنچه را كه بر آن قدرت دارد مى داند، و به آنچه مى داند قدرت دارد، بلكه كمال توحيد حق نفى صفت از اوست ، چنان كه مولى اميرالمومنين (عليه السلام) در خطبه وسيله (686) كه در كافى روايت شده فرموده است و از آن جمله اين است : بل هو الذى لا يتفاوت فى ذاته و لا يتبعض بتجزئة العدد فى كمال يعنى : ((اوست خدايى كه ذاتش بسيط است و در عين كمال همانند عدد اجزاء ندارد)).
و مولى سيدالساجدين (687) در دعاى خود در حالى كه به سوى خداوند بى قرار مى كرد فرمود: لك يا الهى وحدانية العدد، و ملكة القدرة الصمد يعنى : ((هر كس متصف به كمال شود كمالش همانند عدد كه داراى اجزايى است اجزاء دارد، پس قدرت او غير از علم و علمش غير از ديگر كمالات مى باشد در حالى كه اگر كمالات تو را استقصا كنيم و آن ها را جمع نماييم و يكى كنيم همان ذات تو مى شود كه از همه اشياء كفايت مى كند ولى هيچ چيز نمى تواند بدون آن خودكفا باشد، پس اين كه آن حضرت فرمود: لك وحدانية العدد يعنى : ((توحيد اعداد شود يعنى اعداد يكى گردد)).
وقتى مطلب ياد شده را فهميديد پس مراد از وحدت وحدت ذاتيه است و نه وحدت عدديه ، به همين خاطر بعد از آن فرمود: ((لا شريك له )) يعنى چون غير متناهى است فرض شريك امكان ندارد، نه اين كه شريك ندارد. ولى پشت سر آن نفرمود: او متعدد نيست و يا دو تا نيست .
پس از اين مطلب معلوم گرديد كه مراتب توحيد چهار است :
1. توحيد آثار، يعنى بازگشت همه آثار به اسماء حسنى است و اسماء حسنى نيز مراتب و شؤ ون اسم الله هستند و او واحد است .
2. و اسم الله نيز اثر وجود مطلق است كه فعل و شعاع مرتبه عدم است ، و اين وجود مطلق نيز واحد است .
3. و مرتبه عدم صفت چيزى است كه در اسم مستاءثر فانى و مستهلك مى باشد، و مرتبه عدم واحد است .
4. و وحدت اسم مستاءثر ذاتى آن است .
در مراتب توحيد
فرمود:
كما شهد الله لنفسه و شهدت له ملائكته
و اءولوا العلم من خلقه

اشاره به آيه شريفه : شهد الله اءنه لا اله الا هو و الملائكة و اءولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم (688) مستفاد از آيه شريفه اين است كه شهادت به توحيد سه مرتبه دارد:
مرتبه نخست : شهادت خداوند به آن ، و اين مرتبه عبارت از شهود خداوند در مرتبه ذات و صفات و افعال و آثار و نفى غير در همه عوالم ، پس هو الاءول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم (689)
چنان كه مولى امام حسين (عليه السلام) در دعاء عرفه (690) فرمود: كيف اءترجم بمقالى و هو منك برز اليك يعنى : ((چگونه از مطالب خود پرده بردارم در حالى كه آن مطالب از توست و به سوى تو ظاهر شده است )).
و همانطور كه خداوند به رسول خدا فرمان داد كه بگويد: قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين لا شريك له و بذلك اءمرت و اءنا اءول المسلمين (691) و نيز مفاد روايت امام صادق (عليه السلام)(692) در معناى قلب سليم است كه : انه قلب يرى ربه فلم يبق احد سواه يعنى : ((آن قلبى است كه پروردگارش را مى بيند و هيچ كس در آن باقى نمانده است )).
و مفاد روايت رسول خداست كه در كافى (693) به اسنادش به حماد بن بشير آمده كه گفت : از امام صادق شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا فرمود: خداى عزوجل فرمود: من اءهان لى وليا فقد اءرصد لمحاربتى و ما تقرب الى عبد بشى ء اءحب الى مما افترضت عليه و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى اءحبه فاذا اءحببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها.
مرتبه دوم توحيد ملائكه است كه ادعا نموده اند كه وجودى در قبال وجود حق تعالى دارند: و گفتند: و نحن نسبح بحمدك و نقدس (694)