شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۳۰ -


مرتبه سوم : توحيد اولى العلم هست كه در دست رب العالمين فانى شدند و گمان كرده اند كه مرده اند با اين كه نمرده بودند تا اين كه مرگ خود را از خدا نيز ديدند، مثل حضرت ابراهيم (عليه السلام) و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام ) آن حضرت كه گفتند: قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين .
برترين مراتب توحيد مرتبه اول است ، چه اين كه فرمود: ((قائما بالقسط)) اين جمله فقط حال ((الله )) است چه اين كه مفرد است ، پس دلالت مى كند كه ملائكه و اولواالعلم به مرتبه قسط در توحيد نرسيده اند، پس امام بار اول به وحدانيت با همه مراتب سه گانه شهادت داد، ولى با همه معانى توحيد موحد بود، آنگاه استدراك كرد و فرمود: لا اله الا هو العزيز الحكيم و خواست بفهماند كه برترين مراتب شهادت آنست كه خداوند با آن در كتاب خود شهادت داده چه اين كه موثرى جز ((هو)) نيست ، و لذا خداوند به پيامبرش توحيد خالص را تلقين كرد كه بندگانش مى توانند آنرا بياورند و فرمود: شهد الله اءنه لا اله الا هو و خواست بفهماند كه همه تاءثيرات از آن كسى است كه از همه عوالم غائب است و در عين حال در همه عوالم شاهد است ، و لذا فرمود: لا اله الا هو العزيز الحكيم .
و روايتى (695) كه سابقا از اميرالمومنين بيان شد بر آن دلالت دارد.
و آن در آموختن خضر (عليه السلام) اسم اعظم را به آن حضرت و تصديق پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمده است كه فرمود: يا هو يا من لا هو الا هو. بلكه اگر در اين مرتبه انديشه كنى آن را مرتبه وحدت مى يابيد نه مرتبه توحيد.
و نيز روايت (696) امام صادق (عليه السلام) كه قبلا روايت شد بر آن دلالت دارد كه فرمود: ان الله اءجل و اءكرم من اءن يعرف بخلقه بل الخلق يعرفون بالله بفهم و غنيمت شما!
در معناى عزيز
فرمود:
لا اله الا هو العزيز الحكيم
((عزيز)) آنست كه از كمى وجود نزديك است كه يافت نشود، اين اشاره دارد به اين كه امكان ندارد كه هويت خداوند در عالمى از عوالم آشكار شود، چه اين كه عوالم گنجايش وجود حق را ندارند، زيرا وجود عين ذات اوست و ذات او پايان ندارد، نه عدم او را محدود مى كند و نه وجود طارد عدم ، بلكه او به همه عوالم احاطه دارد، در اشياى است ولى نه اين كه با آنها ممزوج باشد و از اشياء بيرون است نه اين كه با آنها مباين باشد موجودى كه به واسطه وجود موجود نيست ، در اين باره روايات فراوانى آمده و كلينى بابى در كافى از آن روايات باز كرده از جمله به اسنادش از اميرالمومنين در جواب از سوال راس الجالوت كه پرسيده بود: متى كان ربنا! قال : انما يقال متى ، كان لمن لم يكن فكان و متى كان هو كائن بلا كينونة يا يهودى ! كائن كان بلا كيف يكون يعنى : ((از چه زمانى پروردگار ما موجود بود؟ فرمود: اى يهودى ! به كسى مى گويند كه از چه زمانى بوده كه نبوده و موجود شده ، او بدون وجود ديگر موجود است ، موجودى كه كيفيت و چگونگى ندارد)).
معنايى كه براى عزت كرديم در روايت كافى (697) به اسنادش به محمد بن عطيه نيز آمده است :
304
مردى از اهل شام خدمت امام باقر (عليه السلام) رسيد و گفت : اى ابو جعفر آمدم تا از مطلبى بپرسم كه دريافتن كسى كه پاسخ درستى به من بدهد خسته شدم ، من از سه صنف پرسيدم : هر صنفى پاسخى داد كه غير از پاسخ اصناف ديگر بود. امام باقر (عليه السلام) فرمود: آن مساءله چيست ؟ گفت : من از اولين مخلوق خدا پرسيدم ، برخى گفتند: قدر، برخى گفتند: قلم و برخى گفتند: آن روح است .
ابو جعفر پاسخ داد: ايشان مطلب درستى نياورده اند. تو را خبر مى دهم كه خداى تبارك و تعالى بود و هيچ چيز نبود، و عزيز بود و هيچ كس قبل از عزتش عزيز نبود، و اين مراد از فرموده خداست : سبحان ربك رب العزة عما يصفون (698) و خلق قبل از مخلوق بود، اگر حتما مى بايست اولين مخلوق خدا از چيزى مى بود بايد هرگز اين سلسله به جايى ختم نشود، و هميشه با خدا چيزى باشد در حالى كه خداوند بود و هيچ چيز با او نبود، لذا خداوند چيزى را خلق كرد كه همه اشياء از آن چيزند، آن چيز آب است كه خداوند اشياء را از آن خلق كرد، پس همه اشياء به آن نسبت دارند، ولى آب نسبتى به چيزى ندارد تا به آن اضافه پيدا كند، و باد را از آب آفريد... بنابراين ((عزت )) را عبارت از نفى اشياء غير خدا قرار داد و آن عالم عدم است كه عالم تنزه ذات از صفت مى باشد.
و اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود:(699) الهى ! هب لى كمال الانقطاع اليك و اءنر اءبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق اءبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير اءرواحنا معلقة بعز قدسك ... و اءلحقنى بنور عزك الاءبهج فاءكون لك عارفا و عن سواك منحرفا؛ پروردگارم ! وجود مرا به كلى فانى در خود نما! و چشم دلهاى ما را به تشعشع نظرت نورانى گردان تا بتواند نور چشمان دل ما حجاب هاى نور را بدرد و به معدن عظمت برسد و ارواح ما به عزّ قدس تو آويخته گردد... خدايم مرا به نور عز متلالو خود ملحق نما تا شناساى تو گردم و از ديگران جدا شوم .))
اين جمله دلالت دارد بر اين كه تا هنگامى كه حجابى باقى باشد فناى كلى رخ نمى دهد و خداوند شناخته نمى گردد. بنابراين بايد به عالم عدم رسيد و فهميد كه خداوند بالاتر از آن است . اسم حكيم نام مرتبه ولايت كليه است ، براى آن آورده شده تا اشاره نمايد به اين كه خداوند از چيزى موجود نشده و از چيزى خلايق را خلق نكرده و دوستى ندارد تا او را از ذلت برهاند. بلكه او خود از وراء حجاب حكيم است . خداوند از اوصافى كه براى او مى آورند بسيار برتر است . والحمد لله رب العالمين كما هو اءهله و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .
فرمود:
و اءشهد اءن محمدا عبده المنتجب
در تفسير قول آن حضرت (عليه السلام): و عترة خيرد رب العالمين وجه نامگذارى آن حضرت به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را بيان كرديم و در شرح ((دعائم الاخبار)) حقيقت عبوديت را آورديم . ((المنتجب )) بر وزن مفتعل از ((نجب )) است . در قاموس آمده : ((نجب )) با حركت جيم به معناى درخت و با پوست ريشه هاى آن است تا اين كه گفت : ((انتجبه )) يعنى پوستش را گرفت . پس مراد از آن اين است كه خداوند از وى همه حجابهاى بين خودش و او را برداشت تا او را به مرتبه قاب قوسين او ادنى (700) رسانيد.
فرمود:
و رسوله المرتضى
اشاره به آيه شريفه : عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول ؛(701) خداوند داناى غيب است ، هيچ كس به غيب خداوند دست پيدا نمى كند مگر اين كه پيامبرى مورد رضايت او باشد.
در كافى (702) از امام باقر (عليه السلام) درباره اين آيه روايت شده است كه فرمود: و كان محمد ممن ارتضاه ؛ حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از كسانى است كه خداوند از او خشنود و راضى است )).
و در خرايج (703) از امام رضا (عليه السلام) درباره اين آيه وارد شده كه : فرسول الله عند الله مرتضى و نحن ورثة ذلك الرسول ؛ رسول خدا در نزد خدا پسنديده است و ما ورثه آن پيامبريم )).
از اين كه صفت عبوديت را بر رسالت مقدم داشته خواست اشاره كند بر اين كه قوام و زير ساخت رسالت عبوديت است .
چنان كه كافى (704) از امام صادق (عليه السلام) روايت كرد كه فرمود: ان الله اتخذ ابراهيم عبداء قبل اءن يتخذه نبيا و اءن الله اتخذه نبيا قبل اءن بتخذه رسولا، و اءن الله اتخذه رسولا قبل اءن يتخذه خليلا، و اءن الله اتخذه خليلا قبل اءن يجعله اماما، فلما جمع له الاشياء قال : انى جاعلك للناس اماما؛ خداوند ابراهيم را قبل از اين كه پيامبر بگيرد، بنده گرفت . و پروردگار او را قبل از رسالت پيامبر كرد، و خداوند قبل از خليل گرفتن ابراهيم او را رسول گرفت و قبل از اين كه او را امام نمايد او را خليل نمود، هنگامى كه اين مقامات براى وى جمع شد، فرمود: همانا من تو را امام قرار دادم )).
در اين باره همانند روايت فوق اخبارى ديگر(705) وجود دارند.
فرمود:
اءرسله بالهدى و دين الحق
در تفسير ((القادة الهداة )) معناى هدايت بيان شد، و اما دين نام چيزى است كه به آن تدين جسته مى شود.(706) همانند ستر (پرده ) كه اسم آن چيزى است كه بدان مستور مى گردند و ((غسل )) به معناى چيزى كه با آن مى شويند.
و ((حق )) ضد باطل است . يعنى چيزى كه زائل و فانى نمى شود. و اضافه دين به حق اضافه بيانيه است . پس مراد از آن مرتبه اى از توحيد است كه بالاتر از آن مرتبه اى نيست .
و در فقره شهد الله ... و اءولواالعلم مراتب توحيد را بيان كرديم و بعد از آن اين دنباله در آيه شريفه موجود است : ليظهره على الدين كله ...(707) تا بر همه اديان غالب آيد... .
و در كافى از امام كاظم (عليه السلام) در اين آيه روايت شده كه : هو الذى اءرسل رسوله بالولاية لوصيه و الولاية هو دين الحق ليظهره على جميع الاءديان عند قيام القائم و الله متم ولاية القائم (عليه السلام) و لو كره الكافرون لولاية على (عليه السلام). قيل : هذا تنزيل ؟ قال : هذا الحرف تنزيل و اءما غيره فناءويل ؛ او كسى است كه پيامبرش را به ولايت وصى اش ‍ فرستاد و ولايت دين حق است تا بر همه اديان پيروز شود و آن در زمان قيام حضرت قائم (عليه السلام) است و خداوند ولايت قائم را كامل مى كند، گرچه كافران ، ولايت على (عليه السلام) را خوش نداشته باشند. از آن حضرت پرسيدند: آيا اين تنزيل آيه است ؟ فرمود: همين سخن اخير تنزيل است و بقيه تاءويل آيه مى باشد)).
گويم : علت تفسير آيه بر ولايت اين است كه به واسطه ولايت ايشان مى توان به توحيد رسيد چنانكه در ((والقادة الهداة )) معلوم شد.
در اين كه دين حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را ((حق )) ناميد، به معناى اين نيست كه ديگر اديان باطل بوده اند. چنانكه اندكى بعد خواهد آمد.
در قيام حضرت مهدى (عليه السلام)
فرمود:
ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون (708)
تا بر ديگر اديان پيروز شود و مراد از غلبه و پيروزى به معناى از بين رفتن ديگر اديان نيست ، بلكه مراد اضمحلال و فناى آنها به هنگام ظهور دين حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است . همانند فانى شدن انوار ستارگان به هنگام طلوع خورشيد. چه اين كه اديان پيامبران منسوخ نيستند. بلكه احكام ايشان نسخ شده ، ولى اديان ديگر به جز دين انبياء به كلى نابود مى شوند. به طورى كه هيچ كس بر غير دين محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) باقى نمى ماند.
در مجمع از امام باقر (عليه السلام) در مورد اين آيه آمده است : ((اين مطلب به هنگام خروج مهدى آل محمد (عليهم السلام ) اتفاق مى افتد. هيچ كس ‍ باقى نمى ماند مگر اين كه به حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) اقرار مى كند)).
و عياشى (709) از آن حضرت روايتى را نقل كرده كه در معنا همانند روايت فوق است . و در خبر ديگر آمده : ((تا خداوند او را در رجعت پيروز كند)).
و از اميرالمومنين (عليه السلام) روايت شده كه : اميرالمومنين پرسيد: آيا همه مفاد آيه پياده شده است ؟ گفتند: آرى ، حضرت فرمود: هرگز، قسم به آن كس كه جانم در سدت اوست طورى ظاهر مى شود كه هيچ قريه اى باقى نمى ماند مگر اين كه در آن صبح و شام شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله فرياد مى شود.))(710)(711)
و در مجمع البيان روايت كرده كه مقداد بن اسود گفت : ((از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه فرمود: ((بر روى زمين خانه گلى و يا مويين (چادر) باقى نمى ماند مگر اين كه خداوند او را در اسلام داخل مى كند يا به عزت كه در اين صورت عزيز و گرامى است و يا به ذلت كه در اين صورت ذليل است . پس همه را از اهل اسلام مى نمايد. پس ايشان به اسلام عزت مى يابند و يا خداوند ايشان را ذليل مى نمايد تا بر اسلام گردن نهند)).
فرمود:
و اءشهد اءنكم الاءئمة الراشدون المهديون
در قاموس ، رشد را به معناى استقامت بر راه حق با استوارى و رشيد را در صفات خدا به معناى هادى و راهنماى به راه راست و نيز كسى كه به درستى در مقدرات اندازه گيرى و تقدير مى كند معنا كرده است . پس مراد اين است كه ايشان امامان هادى مهدى به راه راست هستند كه هرگز از حق بيرون نمى روند.
و در كافى به اسنادش (712) به بريد عجلى از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه انما اءنت منذر ولكل قوم هاد فرمود: رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) المنذر و لكل زمان منا هاد يهديهم الى ما جاء به نبى الله (صلى الله عليه و آله و سلم) ثم الهداة من بعده على ثم الاءوصياء واحد بعد واحد؛ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) منذر و در هر زمانى هادى از ما اهل بيت موجود است كه مردم را به سوى آنچه پيامبر آورده هدايت مى كند، هاديان بعد از پيامبر، على و اوصياء او يكى پس از ديگرى هستند)).
و در اين زمينه اخبار ديگرى (713) موجود است .
مقدمه اى براى بيان عصمت
فرمود:
المعصومون
در توضيح اين جمله بايد كلام را بسط دهم و انوارى از منت هاى خداوند علام وهاب را منتشر كنيم :
نور اول : در معناى فطرت و طينت
خداوند فرمود: فاءقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ولكن اءكثر الناس لا يعلمون ؛(714) روى خويش را به طرف دين راست و استوار بدار، فطرت خدا كه مردم را بر آن آفريد، خلق خدا را هيچ چيز دگرگون نمى كند، چه اين كه آن دين استوار است ، ليكن اكثر مردم نمى دانند.
و در كافى (715) بر توحيد آنها را آفريد. و فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم ؟ در بين ايشان مومن و كافر وجود داشتند.))
و از آن حضرت (716) روايت شده است كه : ان الله عزوجل خلق الناس ‍ كلهم على الفطرة التى فطرهم عليها لا يعرفون ايمانا بشريعة و لا كفرا بجحود ثم بعث الله الرسل تدعوا العباد الى الايمان به فمنهم من هدى الله و منهم من لم يهده الله . خداوند همه مردم را بر فطرت آفريد، ايشان ايمان به شريعت و يا كفر و يا انكارى را نمى شناختند، آنگاه خداوند پيامبران را مبعوث كرد، بندگان را به ايمان خواند، عده اى از ايشان را خداوند هدايت كرد و عده اى را هدايت نفرمود)).
و در آن كتاب و نيز در توحيد(717) از آن حضرت (عليه السلام) در اخبار فراوان آمده كه فرمود: ((خداوند ايشان را بر توحيد آفريد.))
و از امام باقر (عليه السلام)(718) آمده است كه : ((ايشان را بر معرفت آفريد.))
و در روايت (719) مشهور بين شيعه و سنى آمده است كه : قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) كل مولود يولد على الفطرد حتى يكون اءبواه يهوداه و ينصرانه .
و در مجمع البيان از ابن عباس روايت شده است كه گفت : ((من معناى (فاطر السموات والارض )(720) را نمى دانستم تا اين كه دو اعرابى (عرب بيابانگرد) به نزد من آمدند، ايشان درباره چاهى نزاع داشتند، يكى از آن دو گفت : من آن چاه را كندم (انا فطرتها).))
در قاموس نقل شده است : فسطره يفطره بالضم و يفطره بالكسر: شقه يعنى شكافت آن را. تا اين كه گفت : و فطره الله الخلق : ايشان را آفريد. و فطر الله الامر: خداوند كار را شروع كرد.))
از اخبار و لغت معلوم مى شود كه اولين بارى كه خداوند مردم را آفريد ايشان را بر اسلام و ايمان آوردن و اعمال شايسته توانا ساخته بود، و هيچكدام رنگ ايمان و كفر و طاعت و معصيت را نگرفته بودند تا نتوانند از محدوده اى به محدوده ديگر بروند، و لذا خداى تعالى فرمود: صبغة الله و من اءحسن من الله صبغة و نحن له عابدون ؛(721) يعنى : ((رنگ خدايى و چه كسى از خداوند بهتر رنگ آميزى مى كند، ما پرستنده او هستيم )).
امام صادق آيه را به اسلام معنا كرد، چنان كه در كافى (722) و تفسير عياشى (723) روايت شده است .
عياشى از آن حضرت چنين نقل كرده است : ((مومنان را در ميثاق ، به ولايت رنگ زد)). گويم : مراد از اين ميثاق ، ميثاق سوم بعد از تصديق پيامبران و مبعوث شدن براى گرفتن ولايت است ، چنان كه در روايت دوم از كافى در فطرت آمده است .
پس مراد از آن طينت و جبلت است كه خداوند مومنين را بعد از امر به ولايت و طاعت ايشان رنگ كرده است . چنانكه ظاهر آيه و اين روايت است ، چه اين كه ايمان و اسلام و عبادت بعد از مبعوث شدن پيامبران به سوى مردم در ميثاق دوم و ايمان و تصديق به شرايع است . و ((طينت )) بنابر آنچه در مجمع البيان و قاموس آمده به معناى طبيعت است ، چه اين كه در مجمع البيان فرمود: طانه الله على الخير جبله عليه ؛ خداوند او را بر خير آفريد. يعنى در جبله وى خير را نهاد. و در قاموس آمده است : الطين بالكسر معروف و القطعة منه و الخلقة و الجبلة يعنى : ((طين به كسر به معناى گل است كه معروف مى باشد. و ((طينة )) پاره اى از آن و نيز به معناى خلقت و جبلت است )). و در ماده ((ج ب ل )) گفت : كطمرة : الخلقة و الطبيعة ؛ بر وزن طمرة : جبل به معناى خلقت و طبيعت است . و در ((طبع )) گفت : الطبع و الطبيعة و الطباع ككتاب السجية جبل عليها الانسان ؛ جبله سجيه اى است كه انسان بر آن سرشته شده است )).
اكنون كه تفاوت بين فطرت و طينت را فهميدى ، پس اخبارى كه درباره ابتداى ارواح ايشان وارد شده و اين كه ايشان از نور عظمت خدا و نور جلالت و نورى كه انوار از آن نورانى شدند مى باشند نگاهشان به مرتبه نخست فطرت است . ولى مرتبه جبلت و طينت بعد از آن است . و لذا به همين جهت به آنها ((عالين )) گفتند، و از همان ارواح ايشان خلق شده و اسمى ندارند و به حدى محدود نمى باشند و در عرض آنها چيزى وجود ندارد و آن روحى كه طينت و جبلت ايشان شده همانست كه فرشتگان در عرض آن قرار دارند و اين روح در مرحله كثرت است و از همه طينت ها برتر و شريف تر است و به همين خاطر به ايشان ((عالين )) گفتند.
چنان كه در كتاب فضائل الشيعه (724) صدوق - ره - اسنادش به ابو سعيد خدرى آمده است كه :
قَالَ كُنَّا جُلُوساً مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ أَقْبَلَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِإِبْلِيسَ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ فَمَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ الَّذِينَ هُمْ أَعْلَى مِنَ الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ أَنَا وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ كُنَّا فِي سُرَادِقِ الْعَرْشِ نُسَبِّحُ اللَّهَ وَ تُسَبِّحُ الْمَلَائِكَةُ بِتَسْبِيحِنَا قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ بِأَلْفَيْ عَامٍ فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ أَنْ يَسْجُدُوا لَهُ وَ لَمْ يَأْمُرْنَا بِالسُّجُودِ فَسَجَدَتِ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ إِلَّا إِبْلِيسَ فَإِنَّهُ أَبَى أَنْ يَسْجُدَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ أَيْ مِنْ هَؤُلَاءِ الْخَمْسِ الْمَكْتُوبِ أَسْمَاؤُهُمْ فِي سُرَادِقِ الْعَرْشِ فَنَحْنُ بَابُ اللَّهِ
ما با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته بوديم ، در اين هنگام مردى وارد شد و از آن حضرت پرسيد: اى رسول خدا، از سخن حق تعالى به ابليس درباره اءستكبرت اءم كنت من العالين (725) به ما خبر بده و بفرما كه ايشان كيستند كه از فرشتگان برترند؟
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ((من و على و فاطمه و حسن و حسين در سراپرده عرش بوديم ، خداوند را تسبيح مى كرديم و فرشتگان به تسبيح ما تسبيح مى كردند، اين قصه قبل از آفرينش آدم به دو هزار سال است . هنگامى كه خداوند آدم را آفريد، به فرشتگان فرمان داد كه آدم را سجده كنند، ولى به ما فرمان سجده نداد، بنابراين فرشتگان جز ابليس سجده كردند، ولى ابليس از سجده كردن تن زد. خداى تعالى به او فرمود: آيا استكبار و بزرگى كردى يا اين كه عالين بودى ، يعنى يا اين كه از اين پنج تن كه نام هاى ايشان در سراپرده عرش هست مى باشى ، پس ما باب خدا هستيم ...)). الحديث
و در كافى (726) در باب آفرينش ابدان ائمه (عليهم السلام ) و ارواح و دلهاى ايشان به اسنادش از محمد بن مروان از امام صادق (عليه السلام ) روايت شد كه گفت : سمعته يقول ان الله خلقنا من نور عظمته ثم صور خلقنا من طينة مخزونة مكنونة من تحت العرش فاءسكن ذلك النور فيه فكنا نحن خلقا و بشرا نورانيين لم يجعل لاءحد فى مثل الذى خلقنا منه نصيبا؛ يعنى : از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: خداوند ما را از نور عظمت خويش آفريد، آنگاه ما را از طينت مخزون مكنون از تحت عرش صورت گرى كرد، و آن نور را در اين صورت گذاشت . بنابراين ما از جهت خلقت و بشريت نورانى هستيم . خداوند براى ديگران در چنين نحوه آفرينش بهره اى قرار نداد...)) الحديث .
و اجسام ايشان را نيز از آنچه در اين روايت آمده خلق كرد، و لذا در اين باره در روايات فراوان ديگرى آمده كه در كافى (727) در باب مواليد ائمه (عليهم السلام ) آمده است : از آن جمله به اسنادش از ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) در مولد ابوالحسن موسى بن جعفر (عليه السلام ) در حديثى طولانى از دو راه آمده است ما آن را در شرح الا عرفهم جلالة امركم و عظم خطركم مى آوريم .
در خلقت ائمه (عليهم السلام )
و از آن جمله (728) به اسنادش از حسين بن راشد است كه گفت : سمعت اءبا عبدالله (عليه السلام) يقول ان الله تبارك و تعالى اذا اءحب اءن يخلق الامام اءمر ملكا فاءخذ شربة من ماء تحت العرش فيسقيها اءباه فمن ذلك يخلق الامام ؛ از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: خداى تبارك و تعالى هنگامى كه دوست داشت امامى را خلق كند، به فرشته اى دستور مى دهد كه شربتى از آب زير عرش بگيرد و به پدرش بنوشاند، از آن آب امام خلق مى شود...)) الحديث
از اين اخبار ظاهر شد كه ائمه (عليهم السلام ) بلكه مطلق انسان ها عوالم و مراتبى دارند و به حسب هر كدام از آن عوالم كه انسان تنزيل مى كند، به آن اسم خلق و آفرينش مى دهند، و تنزيل انسان به هر مرتبه به لحاظ ويژگى هر مرتبه اى نام خاصى دارد. آيات كتاب خدا را نمى بينيد كه آگاه از خلق انسان به ((انشاء)) تعبير مى كند و گاه از آن به ((تسويه )) و گاه از آن به ((خلق )) و گاه از آن به ((برء)) و گاه به ((ذرء)) و گاه به ((ابتدع )) و گاه به ((اخترع )) و گاه به ((صور)) و غيره تعبير مى كند. بنابراين كسانى كه مى خواهند استنباط كنند بايد به قرائن هر باب بنگرند تا معلوم شود كه مراد از ((خلق )) در روايت چيست ؟ و يا ويژگى لفظ ((برء)) يا ((ذرء)) و امثال آن كدام است ؟ تا آيات و روايات بر او مشتبه نگردد، چنانكه عده اى توهم كرده اند كه بسيارى از اين روايات و برخى از آيات در جبر ظهور دارد، و درباره آن بيانات و تحقيقاتى درگذشته شده كه پرده از چهره اين اخبار بر مى دارد و معلوم مى شود كه مراد از اخبار كه دلالت دارند بر اين كه ايشان از نور عظمت و نور جلالت خدا خلق شده اند و از نور ايشان ديگر انوار منور گرديده اند، عالم فطرت ائمه (عليهم السلام ) است ، چنانكه مراد از غير اين اخبار عوالم جبله و ابدان ايشان است كه ايشان بعد از طاعت در عالم ذر آفريده شده اند كه در فقره ((و عناصر الابرار)) اخبارى نقل شده كه در اين باره صريح بوده است ، در عين حال اخبار دسته اول فراوانند: