شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۳۹ -


و فرمود: و ما كان لمومن و لا مومنة اذا قضى الله و رسوله اءمرا اءن يكون لهم الخيرة من اءمرهم (961) يعنى : ((خداوند به مومن و مومنى به هنگامى كه خدا و رسولش حكم كرده اختيار امر خودشان را نداده است .)) و فرمود: ما لكم كيف تحكمون # اءم لكم كتاب فيه تدرسون # ان لكم فيه لما يتخيرون # اءم لكم اءيمان علينا بالغة الى يوم القيامة ان لكم لما تحكمون # سلهم اءيهم بذلك زعيم # اءم لهم شركاء فلياءتوا بشر كائهم ان كانوا صادقين (962) يعنى : ((شما را چه مى شود چگونه حكم مى رانيد، آيا از كتابى آنها را مى آموزيد كه در آن اختيار به شما داده شده و يا قسم ها و وعده هايى كه از ما داريد تا روز قيامت كه هر چه توانستيد حكم كنيد، از ايشان بپرس كه چه كسى ضامن آن است ، آيا ايشان شريكانى دارند، پس اگر راست مى گويند شريك هاى خود را بياورند.
و خداوند فرمود: ((اءفلا يتدبرون القرآن اءم على قلوب اءقفالها))(963) ((و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون ))(964) ((قالوا سمعنا وهم لا يسمعون ))(965) ((ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين ال يعقلون ))(966) ((ولو علم الله فيهم خيرا لاءسمعهم ولو اءسمعهم لتولوا و هم معرضون ))(967) ((قالوا سمعنا و عصينا))(968) ((ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم ))(969) يعنى : ((آيا در قرآن تدبر و انديشه نمى كنند يا دلهاى ايشان بسته است )) و ((خداوند بر دلهاى ايشان مهر زده و ايشان آن را نمى فهمند)) و يا گفتند: ((شنيديم درنمى شنوند، همانا بدترين جنبندگان در زند خداوند كرهاى لال هستند كه تفكر نمى كنند)) و ((اگر خداوند در ايشان خيرى مى يافت به ايشان مى شنواند ايشان پشت مى كردند و روى مى گرداندند)) و يا گفتند: ((شنيديم و نافرمانى كرديم . اين فضل خداست كه خداوند به هر كس بخواهد مى دهد، و خداوند داراى فضل بسيار است )).
چگونه ايشان مى توانند امام را برگزينند، در حالى كه امام دانايى است كه نادانى در حريم او راه ندارد، رهبرى است كه رهبرى اش خدشه بر نمى دارد، معدن قدس و پاكى و عبادت و زهد و علم و عبادت است . و پيامبر او را به طور ويژه خواست ، امام از نسل فاطمه زهراى مطهر بتول است . در نسب او ايرادى نيست و ثروتمندان داراى حسب با ايشان برابرى نمى كنند، در خانه اى از قريش و قله بنى هاشم و عترت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و در خشنودى خدا و شرافت شرافتمندان و شاخه عبد مناف ، داراى علم رشد يا بنده و حليمى كامل و پر از شايستگى هاى رهبرى ، داناى به سياست كه كه پيروى از او واجب و قائم به امر خداى - عزوجل - نصيحت كننده بندگان خدا، پاسدار دين خداست ، پيامبران و ائمه (عليهم السلام ) از جانب خدا توفيق داشته و خداوند از علم و حكمت هاى مخزون خود به ايشان مى دهد در حالى كه به احدى غير از ايشان نمى دهد.
و لذا دانش ايشان از دانش اهل زمانشان بالاتر است . لذا خداوند فرمود: اءفمن يهدى الى الحق اءحق اءن يتبع اءمن لا يهدى الا اءن يهدى فما لكم كيف تحكمون (970) يعنى : ((آيا كسى كه راهنمايى به سوى حق مى كند شايسته و سزاوار پيروى است و يا كسى كه راه نمى يابد مگر اينكه كسى او را به راه ببرد، چه شده ؟ چگونه قضاوت مى كنيد؟ و فرمود: و من يؤ ت الحكمة فقد اءوتى خيرا كثيرا(971) و درباره طالوت فرمود: ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم و الله يوتى ملكه من يشاء و الله واسع عليم (972) يعنى : ((خداوند طالوت را بر شما برگزيد و به او در علم و بدان توانايى داد، و خداوند به هر كس بخواهد سلطنت مى دهد و خداوند وسعت دهنده داناست )).
و به پيامبرش فرمود: و اءنزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما(973) يعنى : ((خداوند بر تو كتاب و حكمت فرستاد و به تو چيزهايى كه خود نمى توانستى بفهمى آموخت و فضل خدا بر تو فراوان بود)).
و در امامان اهل بيت پيامبر (عليهم السلام ) فرمود: اءم يحسدون الناس ‍ على ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما # فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا(974) يعنى : ((آيا مردم بر نعمت هايى كه خداوند از فضلش به ايشان داده رش مى ورزند. ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به ايشان سلطنت بزرگ داديم ، عده اى ايمان آورده و عده اى از ايشان راه خدا را بستند و جهنم شعله ور ايشان را كافى است )).
و هنگامى كه بنده مورد انتخاب خدا واقع شود تا امور بندگان را بر عهده گيرد، خداوند سينه اش را وسعت مى بخشد و در دل وى چشمه هاى حكمت جارى مى كند و به او علم را الهام مى نمايد، بعد از آن در هيچ سوالى در نمى ماند و از پاسخ درست عاجز نمى ماند، پس چنين بنده معصوم و مورد تاييد بوده و توفيق هاى الهى دستگير او شده و او را تسديد مى نمايند. از اشتباهات و لغزش ها ايمن شده و خداوند به او آن ويژگى را مى دهد تا حجت بر بندگان شده و شاهد مردم باشد، و اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد مى بخشد و خداوند داراى فضل بسيار است .
آيا مردم مى توانند چنين انسانى را بشناسند و او را انتخاب كنند؟ آيا كسانى را كه اختيار و انتخاب مى كنند و مى توانند به چنين صفت باشند تا از امام جلو زنند؟ به خانه خدا قسم كه از حق تجاوز كردند و كتاب خدا را عمل نكردند، گويا اصلا از آن خبر ندارند، در حالى كه در كتاب خدا هدايت و شفاى ايشان وجود دارد، آن را به دور انداختند و از هواهاى خويش پيروى كرده اند. خداوند ايشان را مذمت كرده و ايشان را دشمن داشته است و فرمود: و من اءضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ان الله لا يهدى القوم الظالمين (975) و فرمود: ((فتعسا لهم و اءضل اءعمالهم (976)))، ((كبر مقتا عند الله و عند الذين آمنوا كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار(977))) ترجمه اين سه آيه اين است : ((چه كسى گمراه تر از آن كس ‍ كه از هواى خويش بدون اين كه به دنبال هدايت رود پيروى مى كند، خداوند گروه ستمگر را راهنمايى نمى كند)) و فرمود: ((خداوند ايشان را هلاك كند و اعمال ايشان را ناچيز و هلاك نمايد)). و فرمود: ((چه مبغوض ‍ خدا و مومنين است ! اين گونه خداوند بر دل هر متكبر ستمگر مهر مى زند)). پايان و درود و سلام فراوان خدا بر محمد و آلش باد!
فرمود:
من والاكم فقد و الى الله و من عاداكم فقد عادى لله
اين نتيجه مطالبى است كه در زمينه خلافت مطلق الهى مطرح شده است . ((من والاكم ...)) اشاره به اين دارد كه خداوند به پيامبرش به ايشان ولايت امر دادند چه اين كه فرمود: انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون (978) و در غدير خم فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه پس مراد اين است كه هر كس با شما دوستى كند و تابع ولايت الهى و پيامبرش و ولايت شما شود و عهد بندگى و مولويت شما را بر گردن نهد، ادعايش در پذيرش ولايت خدا و رسولش ‍ صحيح است وگرنه دروغگو و تكذيب كننده خدا و پيامبرش مى باشد.
در فقره من عاداكم فقد عادى الله فرمود: يعنى هر كس از شما بگذرد و ولى غير از شما بگيرد، از ولايت خدا تجاوز كرده و به ولايت شيطان رسيده ، چه اين كه خدا و پيامبر را در نصب خليفه تكذيب كرده و كار حكمت آميز آنها را اشتباه خوانده است .
و فرمود:
و من اءحبكم فقد اءحب الله و من اءبغضكم فقد اءبغض الله
در حقيقت حب احتجاب محبوب از توجه حبيب به خودش مى باشد و كينه و بغض خلافت آن است ، مغبوض و يا برخى از صفات ولى باعث مى شود كه از وى روى گرداند، و هر كدام از حب و بغض داراى مراتبى اند و شدت و ضعف دارند.
پس مراد اين است كه : چون حقايق شما از ابتداى پيدايش تا آخرين مراتب آن كمال است ، چه اين كه مظاهر جلال و جمال الهى است ، بنابراين هر كس ‍ شما را دوست داشته باشد، حب شما حب خداست و هر كس با شما كينه ورزد، كينه شما كينه خداست .
و فرمود:
و من اعتصم بكم فقد اعتصم بالله
((اعتصام )) از ((عصمت )) به ضم است . اعتصام دلو و قربه و اداوة يعنى ريسمانى كه به سطل بندند، اعتصام ظرف يعنى دسته اى كه با آن ظرف را به دست گيرند، پس اعتصام چيزى است كه با چنگ زدن به آن مانع مى شود از اين كه شخص در هلاكت افتد، و اين اشاره به آيه شريفه فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها و الله سميع عليم (979) در بسيارى از اخبار آيه شريفه را به ائمه تفسير كرده اند و هر كس با شما دشمنى و كينه ورزى كند به عروه و دسته سست و غير وثقى چنگ زده است . يعنى به طاغوت . و اشاره به آيه شريفه الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اءولياؤ هم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اءولئك اءصحاب النار هم فيها خالدون (980)
در اين كه ائمه (عليهم السلام ) صراط مستقيم و اسم اعظم پروردگارند
فرمود:
اءنتم الصراط الاءقوم و السبيل الاءعظم
شما دانستيد كه اسماء حسنى كه مظاهر صفات حقند به لحاظ شؤ ون و مراتب حد و نهايتى ندارند، پس بدان كه خداوند مردم را آفريد تا با تك تك ذرات وجودى خود بر شاءنى از شؤ ون يا مرتبه اى از مراتب صفات خدا دلالت كنند، لذا هرگز در دار وجود تكرارى صورت نگرفته و لذا هيچ موجودى از هر نوعى باشد با موجود ديگر شبيه نيست . چه اين كه همه ويژگى هاى آنها نمى تواند يكى باشند، بلكه هر كدام ويژگى هايى دارند كه باعث امتياز از ديگران است ، به همين خاطر موجودات درخواست ها و مشتهيات به غذاها و آب ها و لباسها و جفت ها و در پذيرش علوم و پوست و رنگ و هيآت و صفت ها و محل زندگى و غيره اختلافات فراوان دارند، علت آن ، اختلاف مردم در عالم جليت است و نه عالم فطرت .
چه اين كه اختلاف در عالم فطرت به لحاظ كميت هاست و نه كيفيت ها، مثل اختلاف قطره و دريا و ديگر مقادير و اوزان بين آن دو و در عين حال هر دو صفات كامل آب را دارا هستند، چنان كه قبلا در ((المعصومون )) و عصمكم الله من الزلل بيان كرديم ، بنابراين هر ذره اى از ذرات عالم وجود مرتبه و يا شاءنى از اسماء است و آن شاءن و مرتبه راهى به سوى خداست . لذا هر پيامبرى مظهر مرتبه اى كليه از مراتب الله اسمى است و زمانى كه شؤ ون كامل آن مرتبه ظاهر مى شد، نبوت وى پايان مى يافت . و پيامبرى ديگر ظهور مى كرد تا مراتب صفت ديگر فعليت و ظهور يابد و مصايدق جزيى آن پياده شده و به نهايت خود برسند.
و به همين خاطر در كتاب گرامى خداوند از هر امتى گناهان ويژه اى را نقل كرده ، مثل لواط و زنا و كم فروشى و نيز براى آنها طاعت هاى ويژه اى نقل نموده و براى هر يك از آنها معجزاتى چند ياد كرده كه با جبله هاى قوم ايشان سازگار بوده است . تا اين كه نوبت به حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) خاتم پيامبران رسيد، بعد از آن حضرت پيامبرى نيست و مرتبه اى بالاتر از مرتبه او نمى باشد. چه اين كه وى داراى جامعيت همه مراتب اسماء حسنى است . مگر اسمايى كه مستاءثره خدا باشند و خداوند به او همه آنچه را كه به انبياء داده بود داد. از قبيل آيات و كتابها و معجزات . و دين او را بر همه اديان چيره ساخت و لذا با مبعوث شدن آن حضرت ، خداوند در همه مكان ها عبادت شده و او را شاهد بر همه انبيا و كتاب او را بر همه كتابها سلطه بخشيده است . و اوصياى آن حضرت از همه اوصيا برتر و امت او افضل از همه امم مى باشند و خداوند به ايشان همه طاعت ها را آموخت و ايشان را از همه معاصى باز داشت و آنها را خاتم انبيا و اوصيا و خاتم امت ها قرار داد. چه اين كه پيامبر ايشان مظهر همه اسماء حسنى و كتاب ايشان جامع همه مراتب آنها بود، و اوصياى آن حضرت نيز جامع همه مراتب كليه و امت وى جامع همه مراتب جزئيه مى باشد. هر كس از ايشان اطاعت كند در واقع به همه خيرات و طاعت ها رغبت دارد و هر كس ‍ نافرمانى كند خواهان شرور است . البته برخى هم خواهان برخى از طاعت و معاصى اند و شريعت ايشان تا روز قيامت باقى است .
اكنون كه شاءن ائمه (عليهم السلام ) را شناختيد مى فهميد كه ايشان راه بزرگ خدا هستند، چه اين كه هر كس آن راه را بپيمايد به بالاترين مرتبه قرب مى رسد و هر مرتبه اى به تمام شؤ ون آن مرتبه نائل مى شود و صراط اقوام آن است كه پايان ندارد و هرگز آن را منسوخ نمى شود. بر خلافت ديگر راه ها از راه هاى انبياء كه منسوخ شده و در زمان پيامبر ديگر به خدا نمى رساند.
در مراتب نبوت و طينت
فرمود:
و شهداء دار الفناء و شفعاء دار البقاء
در ابتداى كتاب در بيان حقيقت نبوت بيان شد كه : نبوت داراى مراتبى است :
1. مرتبه اى از غيب مطلق است ، اين مرتبه مستاءثره خدا بوده و احدى از پيامبر و مرسل و يا فرشته مقرب به آن راهى ندارد و او نورالانوار بوده و نورى است كه انوار از آن نور گرفته اند.
در كافى (981) از عبدالدين عمر بن على بن ابى طالب از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است : آن حضرت فرمود: ان الله كان اذ لا كان فخلق الكان والمكان و خلق نور الاءنوار الذى نورت منه الاءنوار و اءجرى فيه من نوره الذى نورت منه الاءنوار و هو النور الذى خلق منه محمدا و عليا؛ خداوند در زمانى كه هيچ مخلوقى نبود موجود بود، كون و مكان را آفريد و انوار را خلق كرد و نورالانوار را كه نورها از او نور گرفتند آفريد و در اين نور از نور خود جارى كرد و انوار از اين نور، نور گرفتند و اين نور همان نورى است كه از آن محمد و على (عليهما السلام ) را آفريده است )).
پس نورى كه همه انوار از آن نور گرفتند و محمد و على (عليهما السلام ) را از آن نور آفريد، همان است كه مستاءثره خداست و از آن اسمى براى محمد و اسمى براى على مشتق كرده است . نه اين كه آن نور محمد و على باشد. - صلوات بر آن دو و فرزندان ايشان باد - نظير آن در بسيارى از روايات آمده است .
و در كافى (982) به سندش از محمد بن مروان از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه گفت :
إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ ثُمَّ صَوَّرَ خَلْقَنَا مِنْ طِينَةٍ مَخْزُونَةٍ مَكْنُونَةٍ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ فَأَسْكَنَ ذَلِكَ النُّورَ فِيهِ فَكُنَّا نَحْنُ خَلْقاً وَ بَشَراً نُورَانِيِّينَ لَمْ يَجْعَلْ لِأَحَدٍ فِي مِثْلِ الَّذِي خَلَقَنَا مِنْهُ نَصِيباً وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِيعَتِنَا مِنْ طِينَتِنَا وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ طِينَةٍ مَخْزُونَةٍ مَكْنُونَةٍ أَسْفَلَ مِنْ ذَلِكَ الطِّينَةِ وَ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لِأَحَدٍ فِي مِثْلِ الَّذِي خَلَقَهُمْ مِنْهُ نَصِيباً إِلَّا لِلْأَنْبِيَاءِ وَ لِذَلِكَ صِرْنَا نَحْنُ وَ هُمُ النَّاسَ وَ صَارَ سَائِرُ النَّاسِ هَمَجٌ لِلنَّارِ وَ إِلَى النَّارِ
يعنى : ((از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: خداوند ما را از نور عظمت خويش آفريد، آنگاه خلقت ما را از طينت مخزون از زير عرش قالب زد، و آن نور را در وى به وديعت گذاشت . بنابراين مخلوق و بشرى نورانى شديم كه خداوند هيچكس را از اين گونه خلق نيافريد، و ارواح شيعيان ما را از طينت ما آفريد و ابدان ايشان را از طينت و گلى پايين تر از آن آفريد و نظير خلقتى كه به شيعيان ما داده خداوند جز به انبيا نداده . لذا ما و ايشان به سوى بهشت مى رويم . و ديگر مردم پست براى آتش و به سوى آتش ‍ مى روند)).
اين روايت و امثال آن دلالت مى كند كه شيعه آل محمد (عليهم السلام ) از طينت ايشان آفريده شده با اين تفاوت كه ايشان از قسمت برتر و خوب و كريم و شيعه ايشان از پايين و قسمت پست تر آن طينت آفريده شده اند. پس ‍ اصل طينت از آن ايشان است و طينت شيعه نيز از اضافه آن خلق شده است ، چنان كه روايات اين باب بيان كرده اند.
و اين طينت جامع همه مراتب وجود است به طورى كه هيچ مرتبه اى از آن فروگذار نشده است چنان كه روايت كافى از امام صادق (عليه السلام) در حدوث اسماء بر آن دلالت داشت و قبلا در شرح قول معصوم (عليه السلام) ((موضع الرسالة )) بيان شده است ، پس آل محمد (عليهم السلام ) تا هنگامى كه در علم تعيين هستند، در عرض ديگر مردم قرار دارند، و مبداء و منتهاى ايشان از آن اسم مستاءثر است ، چنان كه با كتاب و سنت و عقل در ابتداى كتاب آن را بررسى كرديم . ولى مبداء ائمه (عليهم السلام ) كه حقيقت نبوت الهيه اى كه سر آل محمد (عليهم السلام ) است مى باشد و اين بهره ائمه (عليهم السلام ) از حقيقت محمديه الهيه اى است كه هر موجودى از آن آيه اى در خود دارد كه مصدر و منشاء همه مراتب وجود آن مى باشد. اين مبداء در طول خلق است . چه اين كه آن آيه اى كه نصيب آل محمد (عليهم السلام ) از حقيقت نبوت است از همه آيات بزرگ تر و بر تمام مراتب كليه و جزئيه احاطه دارد و چون بر همه مراتب آيات از حقيقت احاطه دارد، شاهد بر همه مراتب خلق است ، چنان كه در ((و شهداء على خلقه )) تحقيق شده است .
و چون آيه اى از حقيقت محمديه كه در همه موجودات مى باشد منشاء ديگر مراتب نازله آن است بلكه همين سر است كه در مراتب عالم شهادت نزول مى نمايد و در هر مرتبه اى از مراتب موجودات شهادت مى دهد و به همين حصه همه موجودات مى ميرند و در عالم ديگر زنده مى شوند، و همين حصه براى بقاء آفريده شده و نه براى فنا و تنها از دارى به دار ديگر انتقال پيدا مى كند، چنانكه در روايتى كه در ضمن شرح و بذلتم انفسكم فى مرضاته آورده شده ، بيان شد و اين همان سر آل محمد (عليهم السلام ) است كه در هر موجودى وجود دارد.
و اين سر علت تامه مادى و فاعلى و صورى و غايى موجودات است .
علت مادى بودن سرّ به اين جهت است كه در هر مرتبه همين سر تنزل مى نمايد و علت فاعلى بودن آن به اين جهت است كه وى مثل اعلى است كه خداوند فرمود: و هو الذى يبداء الخلق ثم يعيده و هو اءهون عليه و له المثل الاءعلى فى السموات و الاءرض و هو العزيز الحكيم (983) مراد از آن مثل اين است كه خداوند ايشان را مى آفريند و سپس اعاده مى كند. علت صورى بودن سر به اين جهت است كه تمام مراتب عالم امر كه عالم ملكوت است تا پايان عالم خلق تا ابد يا داراى صورت فردى اند و يا داراى صورت تركيبى . مراد از صورت تركيبى برخى از شؤ ون آن است و يا صورت مركب از شؤ ون گوناگون براى آن مى آيد.
و علت غايى بودن آن به اين خاطر است كه ابداع و آفرينش چنين آيه اى از حقيقت محمديه براى اظهار مرتبه جامعه است و آفرينش نفوس پيامبران و اولياء براى اظهار مراتب كليه و ابداع نفوس ديگر مردم براى اظهار مراتب جزئيه آن حقيقت است . پس حقيقت محمديه الهيه علل چهارگانه همه موجودات است .
اگر كسى ايشان را به اين اعتبار علل چهار گانه بداند با ما همراه است و اگر ايشان را خالق اشياء و ماده آنها بداند و اين كه صور اشياء بر ايشان عرضه مى شود و ايشان عينا به لحاظ دوازده تن بودن و در عالم اعيان غايت خلقت هستند. اشتباه فاحش كرده است ، چه اين كه ادله عقلى و نقلى از كتاب و سنت بر بطلان آن در ابتداى كتاب بيان شد، زيرا كه اگر تك تك ايشان به وجود عينى علت غايى باشند، خلقت ديگر امور لغو مى شود. چه اين كه علت غايى در تصور مقدم و در خارج موخر است ، پس مظاهر حقيقت محمديه الهى با همه كليات و جزئيات علت غايى اند.
اكنون از آنچه ياد كرديم روشن مى شود كه مراد از ((و شهداء دارالفناء)) غير از جمله ((و شهداء على خلقه )) است ، چه اين كه مراد در آنجا احاطه ائمه به همه مراتب خلق و اين كه همه خلق با تمام عوالم خود در نزد ايشان حاضرند. چه اين كه خداوند مواد علم آن ها را در وجود ائمه (عليهم السلام ) آفريده است .
ولى مراد در اينجا شهود آنها در عالم شهادت نيست ، يعنى مراد اين نيست كه ايشان كسانى باشند كه در صور مختلف در عالم شهادت به صورت زيد و عمر و بكر و خالد و ديگران در آيند، چه اين كه اين مطلب تا هنگامى كه در عالم خارجند در حق ائمه (عليهم السلام ) ناصحيح است ، زيرا مرتبه ايشان بالاتر و برتر است . زيرا موجودات اين عالم چه بسا از مظاهر اسماء طاغوتى هستند. علاوه اين كه در اول كتاب ادله اى بر آن اقامه كرده ايم . بلكه مراد شهود اسم مستاءثر است كه خداوند برگزيده و به خود اختصاص داده است و انوار مردم را از آن آفريده و آن اسم سر ايشان است و احكام آن عالم غير از احكام عالم شهادت و اعيان است . و مراد از فقره ((و شفعاء دارالبقاء)) اين است كه چون هر موجودى آيه اى از آيات و شاءنى از شؤ ون اسم مستاءثر است لذا داراى مراتب غيبيه و شهوديه مى باشد و مراتب غيبى آن دارالبقا و مراتب شهودى آن دارالفنا هستند و در اول كتاب در شرح حقيقت نبوت مراتب آن به تفصيل معلوم شد و آخرين مراتب آن مرتبه شهودى است كه مرتبه معلوميت در عالم تميز معلومات و سپس مراتب غيبى و مرتبه تقرر آنها در عالم و عليم و عليم است .
پس مراد از دارالبقا عالم تقرر و اضمحلال اشيا در عوالم سه گانه مى باشد، چه اين كه آن عوالم فنا در اسم مستاءثر و بقا به آن هستند.
و مراد از مرتبه شفاعت مرتبه تميز اشياء در عالم تميز معلومات است كه وجه الله مى باشد و آيه شريفه به آن اشاره فرمود: كل من عليها فان # و يبقى وجه ربك ذو الجلال والاكرام (984) و فرمود: كل شى ء هالك الا وجهه (985)
و قمى (986) از امام سجاد (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: نحن وجه الله الذى يؤ تى منه و در مناقب (987) از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: ((و يبقى وجه ربك ؛ ما وجه الله هستيم )).
و در توحيد(988) از امام جواد (عليه السلام) در حديث روايت شده كه فرمود: فاذا اءفنى الله الاءشياء اءفنى الصور و الهجاء و لا ينقطع و لا يزال من لم يزل عالما؛ يعنى : ((وقتى خداوند اشيا را فانى كرد به صور و هجاء از بين مى رود ولى كسى كه هميشه عالم بوده باقى و برقرار مى ماند)).
و در كافى (989) در حديث عينية الصفات از ابو هاشم جعفرى از ابى جعفر ثانى (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: ((وقتى خداوند اشياء را فانى و زائل كرد، صورت و هجا و حروف مقطعه از بين مى روند ولى عالم ازلى و ابدى از بين نمى رود)). و اين روايت را سابقا در ((و مجدتم كرمه )) نقل كرده ايم ، پس مراد از وجهى كه باقى ماند سر آل محمد (عليهم السلام ) است ، اين سر مبداء همه نفوس است كه نصيب وى از آن همين سر است .
در معناى رحمت و فضل
فرمود:
والرحمة الموصولة
در شرح قول آن حضرت ((و معدن الرحمة )) بيان شد كه عالم رحمت عالم جمع و مرتبه وجود مطلق از حقيقت نبوت است ، لكن مراد از آن در اين جا به قرينه وصف ((موصوله )) مرتبه ولايت نوريه و رحمت رحيميه است كه براى مومنين نوشته شده و آيه شريفه : يا اءيها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمة للمومنين # قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون (990) يعنى : ((اى مردم ! موعظه اى از ناحيه پروردگار شما و شفاى دردهاى دل ها و هدايت و رحمت مومنين آمده است ، بگو به فضل و رحمت خداوند خوشحال شوند و اين فضل و رحمت بهتر از آن چيزى است كه مى اندوزند)).
و در مجمع و جوامع از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: ((فضل الله )) رسول خدا و ((رحمته )) على بن ابى طالب است قمى (991) اضافه بر آن روايت كرده است كه : فليفرح شيعتنا هو خير يعنى شيعيان ما خوشحال شوند كه اين از طلا و نقره اى كه دشمنان ما جمع آورى مى كنند بهتر است )). و عياشى (992) از اميرالمومنين حديثى به همين معنا نقل كرده است .
و در مجالس (993) از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمود: ((فضل الله )) پيامبر شما و ((رحمة )) ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) ((فبذلك )) يعنى به نبوت و ولايت ((فليفرحوا)) يعنى شيعه مسرور شوند ((هو خير مما يجمعون )) مخالفان ايشان از خانواده و مال و فرزند در دار دنيا.
و عياشى (994) از امام باقر (عليه السلام) نزديك به اين حديث را روايت كرد.